بدون دیدگاه

جلوه‌هایی از انسان‌دوستی حافظ

احمد کتابی

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

(دیوان حافظ،۱ غزل ۵)

بی‌گمان خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی از زمره ارجمندترین و محبوب‌ترین سخن‌سرایان ایران‌زمین به شمار می‌رود تا آنجا که «هانری ماسه»۲ مستشرق و ایران‌شناس شهیر فرانسوی، وی را یکی از چهار ستون اصلی کاخ رفیع ادبیات فارسی تلقی کرده است.۳ در تأیید این مدعا کافی است نگاهی هرچند گذرا به فهرست آثار پرشماری بیفکنیم که در توصیف شخصیت استثنائی این سخنور بی‌همتا و اندیشه‌های انسانی و آزادمنشانه و کلام سحرآمیز و آسمانی وی، به زبان فارسی و سایر زبان‌های زنده دنیا نگاشته شده است. همچنین بی‌مناسبت نیست به نمونه‌هایی از انبوه القاب و اوصافی بنگریم که حافظ‌پژوهان و شیفتگان خواجه شیراز در تجلیل و تمجید از این سخن‌سرای بی‌نظیر به کار برده‌اند که از آن جمله می‌توان از عنوان‌های زیر۴ یاد کرد:

«لسان‌الغیب و ترجمان الاسرار»، «نادره دوران و اعجوبه زمان»، «اَشعرِ شعرای زمان»، «یکی از سه شاعر بزرگ جهان» (در کنار دانته و شکسپیر)، «والاترین تجلی‎گاه فرهنگ ایران و عالی‌ترین و ظریف‌ترین نمونه طرز فکر یک ملت»، «وجدان زنده ملت ایران» و ده‌ها توصیف گویا و شیوای دیگر.

باری! حافظ به‌راستی «همدل‌ترین، همدم‌ترین و محرم‌ترین هنرمندی است که در کنار دل یکایک ما نشسته» و از همگان از عارف و عامی، عابد و عاصی، شریف و وضیع و پیر و جوان دل ربوده است. او درواقع در «حافظه تاریخی ایرانیان»۵ است. از این‌رو شگفت نیست که دیوان او بعد از قرآن کریم پرفروش‌ترین و پرخواننده‌ترین کتاب در ایران باشد و در بسیاری از مراسم ازجمله هنگام تحویل سال و خواندن خطبه عقد ازدواج، وجود آن از لوازم و واجبات سفره هفت‌سین و سفره عقد شمرده شود.

در مقالاتی که طی سه یا حداکثر چهار شماره از نظر خوانندگان ارجمند خواهد گذشت، با توجه به محدودیت صفحات مجله و ضرورت رعایت اختصار، صرفاً به بررسی جنبه‌های انسان‌دوستانه و ارزش‌های اخلاقی مندرج در دیوان وی اکتفا خواهد شد.

 

   الف- فروتنی و خاکساری

۱-مزایای تواضع و عواقب غرور

در جای‌جای دیوان حافظ از ثمرات و برکات تواضع و زیان‌ها و پیامدهای فاسد غرور به تأکید سخن رفته است، از آن جمله:

در بیتی غرور آدمی را به تیری تشبیه می‌کند که پس از رها شدن از کمان چند زمانی اوج می‌گیرد، ولی سرانجام به زمین می‌افتد.

به بال و پَر مرو از ره که تیرِ پرتابی                             هوا۶ گرفت زمانی، ولی به خاک نشست (غزل ۲۵)

در بیتی دیگر ثروتمندان را از فخرفروشی به بینوایان بر حذر می‌دارد.

ای توانگر مَفُروش این‌همه نِخوَت که تو را                   سر و زر در کَنَفِ همتِ درویشان است (غزل ۴۹)

در جایی دیگر از فروتنی، بی‌تکلفی و بی حاجب و دربان بودن خود سخن می‌گوید.

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو               کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست (غزل ۷)

و در جایی دیگر از تکبر و توالی فاسد آن یاد می‌کند.

صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت:              ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
(غزل ۸۱)

و نیز:

حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود!                        عِرض و مال و دل و دین در سَرِ مغروری کرد
(غزل ۱۴۲)

و نیز:

فکرِ خود و رایِ خود در عالم رندی نیست

کُفر است در این مذهب خودبینی و خودرأیی
(غزل ۴۹۳)

در بعضی موارد فروتنی حافظ به‌صورت «ملامتِ به خود» درمی‌آید و درنتیجه کارنامه اعمال خود را از همه بدتر و سیاه‌تر می‌بیند.

سیاه‌نامه‌تر از خود کسی نمی‌بینم                                  چگونه چون قلمم دودِ دل به سر نرود؟ (غزل ۲۲۴)

 

۲- سرنوشت پادشاهان و حکمروایان مقتدر و مطلقالعنان گذشته

در دیوان حافظ بارها از پایان کارِ عبرت‌انگیزِ شاهان و حاکمانی یاد شده است که زمانی «قادر مطلق» و «فعال مایشاء» محسوب می‌شدند، ولی اکنون جز مشتی خاک از آن‌ها بر جای نمانده است.

سپهر بر شده۷ پرویزنی۸ ا‌ست خون‌افشان

که ریزه‌اش سر «کَسری» و تاجِ «پرویز» است (غزل ۴۰)

و نیز:

که آگه است که «کاووس» و «کی» کجا رفتند؟    که واقف است که چون رفت تخت «جم» بر باد؟ (غزل ۱۰۱)

و نیز:

که بَرَد به نزد شاهان ز من گدا پیامی                 که: «به کوی می‌فروشان دو هزار «جم» به جامی؟» (غزل ۴۶۸)

 

۳- عُجب علم، عُجب زهد و عُجب خانقاهی

حافظ بارها و بارها به‌شدت از غرور (و یا به تعبیر او «عُجُبِ») ناپسندی که گاهی عالمان، زاهدان و خانقاهیان را در بر می‌گیرد شکوه و انتقاد کرده است:

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است                   راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش (غزل ۲۷۶)

و نیز:

تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی                یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی

(غزل ۴۳۴)

و نیز:

زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه                              رند از رهِ نیاز به دارالسلام۹ رفت (غزل ۸۴)

و نیز:

شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش                                گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم (غزل ۴۸۹)

 

   ب-انسان دوستی

رندی آموز و کَرَم کُن که نه‌چندان هنر است

حَیَوانی که ننوشد مِی و انسان نشود (غزل ۲۲۷)

روحیه مدارا و تساهل حافظ تا حدود زیادی از انسان‌دوستی کم‌نظیر و شگفت‌انگیز وی که از هر گونه وابستگی قومی، ملی، مذهبی، نژادی و… فارغ است نشئت گرفته و متقابلاً در آن تجلی یافته است. ذیلاً جلوه‌هایی از اندیشه‌های بشردوستانه خواجه تحت عنوان‌هایی جداگانه ارائه می‌شود:

 

۱-غمخواری برای همنوع

به ملازمانِ سلطان که رساند  این دعا را؟                       که به شُکرِ پادشاهی، زِ نظر مَران گدا را (غزل ۶)

و نیز:

از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال                  پادشاهی که به همسایه گدایی دارد (غزل ۱۲۳)

و نیز:

به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را                 که صدرِ مجلسِ عشرت، گدای رهنشین دارد

بلاگردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است                      که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه‌چین دارد؟ (غزل ۱۲۱)

و نیز:

ثوابت باشد ای دارای خرمن                           اگر رحمی کنی بر خوشه‌چینی (غزل ۴۸۳)

و نیز:

شُکرِ آن را که تو در عِشرتی ای مرغِ چمن                     به اسیرانِ قفس مژده گلزار بیار (غزل ۲۴۹)

و نیز:

آن‌کس که اوفتاد خدایش گرفت دست                  گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری (غزل ۴۵۱)

و نیز:

دایم گل این بُستان شاداب نمی‌ماند                     دریاب ضعیفان را در وقتِ توانایی (غزل ۴۹۳)

 

۲- نیکخواهی و نیکوکاری

خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟                       گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب (غزل ۱۴)

و در جایی دیگر خطاب به ثروتمندان چنین می‌گوید:

توانگرا! «دلِ درویشِ خود به دست آور              که مخزنِ زَر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند

بر این رَواقِ زَبَرجَد نوشته‌اند به زر                              که جز نکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند»

ز مهربانیِ جانان طمع مَبُر حافظ                      که «نقشِ جور و نشانِ ستم نخواهد ماند»
(غزل ۱۷۹)

و نیز:

گفتم: «هوایِ میکده غم می‌بَرَد ز دل»                گفتا: «خوش آن کَسان که دلی شادمان کنند»

(غزل ۱۹۸)

و نیز:

مبین ز خلق که این یار و آن ز اغیار۱۰ است                    به کشتِ عارف و عامی چو ابرِ نیسان باش (نقل از آب طربناک)

 

۳- نیکویی در برابر جفاکاری

از دیدگاه حافظ، نیکی واقعی، در مهرورزی در قبال بدکاری مصداق تام می‌یابد:

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند                        بر جایِ بدِکاری چو من یک‌دم نکوکاری کند؟ (غزل ۱۹۱)

و نیز:

آن‌که پامال جفا کرد چو خاک راهم                    خاک می‌بوسم و عذرِ قدمش می‌خواهم

(غزل ۳۶۱)

و نیز:

آن‌که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت           بازش آرید خدا را که صفایی۱۱ بکنیم

(غزل ۳۷۷)

در یکی از قطعات دیوان حافظ با توسل به دو تمثیل بر همین معنی تاکید شده است:

بر تو خوانم، زِ دفترِ اخلاق

آیتی در وفا و در بخشش:

هرکه بِخْراشَدَت جگر به جفا

هم‌چو کانِ کریم، زَر بخشش

کم مباش از درختِ سایه‌فکن

هرکه سَنگَت زَنَد، ثمر بخشش

از صدف یاددار، نکته‌ حِلم

هرکه بُرَّد سَرَت، گُهَر بخشش (قطعه ۱۷)

 

پینوشت

  1. تمام شواهد مذکور در این مقاله و شماره غزل‌ها از دیوان حافظ به تصحیح شادروان علامه قزوینی و شادروان دکتر قاسم غنی نقل شده است.
  2. H.Masset
  3. سه سخنور دیگر عبارت‌اند از فردوسی، مولانا و سعدی
  4. عناوین و اوصاف مذکور، از کتاب ارجمند «حافظ را چنین پنداشته‌اند» تألیف: آقای هوشنگ فنی، انتشارات نوید، شیراز نقل شده است.
  5. همان
  6. اوج
  7. بالارفته، بلندشده
  8. اَلَک، غربال، پالونه
  9. سرای سلامت، پایتخت، بهشت (فرهنگ معین)
  10. چنین به نظر می‌رسد که در زمان حافظ هم تقسیم افراد جامعه به «خودی» و «غیرخودی» مطرح بوده است.
  11. آشتی کردن، صلح کردن، شادی و عیش و عشرت کردن

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط