بدون دیدگاه

جنبش فراگرد برگشت‌ناپذیر جهان

احمد غضنفرپور

هانری کُربن، فیلسوف غرب‌شناس و شرق‌شناس فرانسوی، از معدود پژوهشگرانی است که منشأ بحران‌ها در جوامع غرب و شرق را بازنگری تاریخی کرده و به هر دو توصیه می‌کند از بعد مادی (در غرب) و فضای تک‌بعدی (معنوی) در عالم شرق فاصله بگیرند و عقل و خرد را با ادراک درونی و ذوق پیوند دهند، در غیر این صورت، هرگونه راه‌حل دیگری نه‌تنها نمی‌تواند به رفع بحران‌ها یاری رساند، بلکه روزبه‌روز با پیشرفت تکنولوژی‌های تصورناپذیر به آن‌ها شدت می‌بخشد و انسان و طبیعت را با شرایط بحرانی، روحی و جسمی لاینحل مواجه می‌کند.

او به جهان غرب هشدار می‌دهد و می‌گوید: «دیرزمانی است که فلسفه و علم غرب یا به‌اصطلاح همین فلسفه رسمی به دنبال علوم تحصلی۱ کشیده شده است که این علوم برای هر شناختی دو سرچشمه بیشتر نمی‌شناسد: یکی ادراک حسی است که داده‌هایی را فراهم می‌آورد که تجربی نامیده می‌شوند؛ و دیگری فهم است که قوانین حاکم بر داده‌های تجربی را درمی‌یابد. پدیدارشناسی البته این نوع شناخت ساده‌انگار را دگرگون کرده و از آن درگذشته است. با وجود این، این حقیقت به جای خود باقی است که میان ادراک‌های حسی از یک‌سو و شهود و مقولات تعقلی از دیگر سو فضای خالی وجود دارد. آن چیزی که می‌بایست در این میان جای بگیرد و فضای خالی را پُر کند بر روی ما بسته خواهد بود».۲ بسته بودن این راه ما را از دستیابی به واقعیت وجود یا منطقه وجود که همان پیوند دادن حس و عقل با ذوق و ادراک درونی است دور و جدا می‌سازد. برای این پیوند، عقل فعال یا خیال فعال که کاملاً مجرد است (که بیشتر توضیح داده می‌شود) باید به کمک آید؛ در غیر این صورت، علم و فلسفه یا به‌سوی حس و خرد بدون پشتیبان درونی می‌گراید، یا عُلقه‌های درونی بدون عقل و حس کارایی لازم را از دست نمی‌دهد و به حالت انتزاعی و ذهنی درمی‌آید و در نتیجه هر دو به‌صورت یک امر تک‌بعدی و بدون کاربردهای عینی و عملی خودنمایی می‌کند.۳

   انقلاب علمی قرن ۱۷

هانری کُربن بعد از تحقیقات بسیار به این نتیجه رسیده بود که انقلاب علمی در پایان سده هفدهم، ابزاری برای پژوهش ساخت که فقط کاربردی باشد. دکارت حقیقتی را پایه‌گذاری کرده بود که ریشه در راتسیو۴ داشت. راتسیو را عقل ترجمه کردند، اما این واژه را در حقیقت نه عقل، که باید تحاسب خواند، چراکه آنچه در عالم با عدد و متر و معیار است جز تحاسب نمی‌توان نامید. در این روش، کار از بررسی جزئیات آغاز می‌شود. ادعا می‌شد که غایت آدمی عمل است و غایت معرفت فایده (سود). بنابراین، آنچه را عقل نامیدند سودانگاری در رأس آن نشسته بود و بر خود می‌بالید؛ دلیل آن هم این بود که عصر دکارت مرجعیت و سیادت کلیسا نزد بسیاری کسان به تزلزل افتاده بود و ایمان و یقین دینی گذشتگان دچار تردید شده بود. در این روش یگانه استدلال آن‌ها، استدلال قیاسی بود که در اثبات یا رد چیزی، تنها به آنچه از پیش معلوم شده استناد می‌جوید و به این اطلاق امور کلی معلوم شده بر موارد خاص جزئی اکتفا می‌کرد. در نتیجه، نه مجهولی را معلوم می‌ساخت و نه مطلب جدیدی را به دست می‌داد؛ بنابراین، از قرن هفدهم به بعد انسان سوژه و عالم اُبژه گردید. پس روش باید بر این مبنا شکل بگیرد که انسان سرور و سالار طبیعت و همه آنچه طبیعت است ماده خام او باشد و همان‌طور که گفته شد، در این روش آنچه حاصل می‌شد چیزی نبود جز سودانگاری.۵

نقد عقل محض کانت که اساسی‌ترین منزلگاه متافیزیک غربی است ــ که خود شرح و بسط جداگانه‌ای می‌طلبد ــ نتوانست به قول هایدِگر۶ خود را، از اسارت ثنویت (سوژه – اُبژه) دکارتی برهاند و به حقیقت ذات آدمی که همان در   عالم بودن۷ در یافتن از وجود به‌واسطه نوعی گشودگی به ظهور وجود است، یعنی به این حقیقت که ذات آدمی عین استعلاست، برهاند.

   توسل به شیخ اشراق

از این‌رو هانری کُربن بر آن شد برای یافتن واقعیت‌های عینی، واقعیت‌ها یا منطقه وجود به‌سوی شرق رو کند. او می‌گوید: «فلسفه رسمی» غرب ناتوان است که بتواند میان ادراک‌های حسی از یک‌سو و شهودها و مقولات تعقل از دیگر سو، فضای خالی وجود را پُر کند و او برای درک کردن این امر مهم تعیین‌کننده و کاربردی، از تعریف شناخت شیخ اشراق کمک می‌گیرد. شیخ اشراق با تعریف و تبیین این اصل شگرف و بی‌نظیر، راه بسته را برای او می‌گشاید و می‌گوید: «شناخت گذشته از حس و عقل به عوامل دیگری نیازمند است که حس و عقل را تصحیح کند؛ و آن ذوق و ادراک درونی است که عالم بی‌مکان و بی‌زمان وجود را شکوفا می‌سازد. برای پرورش این عامل مرموز که نتایج کار عقل را تصحیح و همنوا می‌کند، باید به مطالعه فلسفه یا تدقیق در مفاهیم مجرد پرداخت و از سوی دیگر فضیلت‌مندانه سلوک کرد.

در این تعریف از شناخت که برخلاف تعریف علمای اصل روشنگری (سوژه و اُبژه) بود، هر گونه فاصله‌ای را کنار می‌زند و به اصل وجود ارجاع نمی‌دهد. در این تعریف، چندین نکته حائز اهمیت وجود دارد. سهروردی می‌گوید: «حس و عقل به‌تنهایی ناروشن و ناتوان است که بتواند به سرچشمه واقعیت‌های وجود واقف شود؛ لذا نیازمند ذوق و ادراک درونی است. دوم آنکه این ذوق و ادراک درونی یک عامل مرموز است که به‌سادگی نمی‌تواند قابل وصول گردد، مگر با دسترسی به مفاهیم مجرّد از یک‌سو و سلوک فضیلت‌مندانه از دیگر سو. پُرسش اصلی اما این است که سلوک فضیلت کدام است و چگونه به دست می‌آید؟

شیخ اشراق می‌گوید: «سلوک فضیلت‌مندانه سلوکی است که بتواند باعث تلطیف «سرّ» ۸ شود و زمینه‌ای برای توجه دادن به امور ظریف و خفی آماده می‌سازد، آنگاه این لطافت «سرّ» قلبی در عقل مؤثر می‌افتد و موجب تلطیف عقل می‌گردد. هنگامی که عقل تلطیف شد و از قوّه به فعل درآمد و به روشنایی گرایید، مسائل علمی فلسفی شناخت درونی پدیده‌ها یا ذات آن‌ها از دسترس نمی‌گریزد، بلکه مفاهیم مجرد یعنی امور پیچیده مربوط به عوامل بالاتر به‌درستی و روشنی قابل‌فهم می‌گردد. وقتی چنین فهمی روی داد، آنگاه انسان کاوشگر یا فیلسوف در هر امری که بررسی می‌کند (اقتصادی، سیاسی، ریاضی، نظامی، الهیات، پزشکی یا مهندسی)۹ می‌تواند آن را با همه ظرافت سطوح و لایه‌هایش تحلیل کند. با این سازوکارهاست که چشم بصیرت گشوده می‌گردد، عقل بالقوه بالفعل درمی‌آید و روشن می‌شود. آنگاه است که می‌تواند با دریافت آن‌ها، استدلال ارائه دهد».

معنی این سخن آن است تا زمانی که کاوشگر به این درجه از روشنایی قلب نرسیده باشد، مطمئن نیست از زیر بار سنگین هواهای نفسانی، گروهی، مذهبی، شخصی یا حق سِبق ذهن که در ضمیر پیچیده انسان نشسته، فارغ آید۱۰ و به حدّ تعادل نزدیک شود و خبر را بر اساس اعتدال قرار دهد و امر مورد پژوهش را در تمام سطوح درونی و بیرونی و لایه‌های زیرین به نمایش بگذارد. از این‌رو، شناخت مورد نظر علمای عصر روشنگری و طرفداران گذشته و حال آنان نتوانستند بنا بر نظریه هایدِگر یک وجودشناسی بنیادین از «دازاین»؛ یعنی نحوه هستی خاص آدمی را ارائه دهند و هرگز وظایف و خصوصیت روشی یک چنین وجودشناسی بنیادین را درک کنند.

هایدِگر در مورد کانت می‌گوید: «کانت نتوانست خود را از اسارت سوبژکتیویسم برهاند؛ بدین معنا که کانت حتی با فلسفه استعلایی خویش نتوانست به حقیقت ذات آدمی (در عالم بودن) که عین استعلاست را به‌وضوح و روشنی واقف شود و در همان سنت ثنویت‌انگارانه (سوژه و اُبژه دکارت) و سنّت متافیزیکی پیشینیان باقی می‌ماند.۱۱

   راه و رسم سلوک

اکنون که سازوکار سلوک فضیلت‌مندانه از زبان سهروردی شرح داده شد، ما هنوز با مسئله دشوار دیگری درباره چگونگی یافتن این سلوک مواجهیم که اگر پاسخ درخور توجه داده نشود، راه‌حل‌ها همچنان در ابهام و سردرگمی باقی خواهد ماند. اینجاست که شیخ اشراق جدا از آنچه شخصاً به دست آورده پافشاری می‌کند و راز و سازوکار آن را بدین گونه به تصویر می‌کشد:

«در این راه رنج‌ها کشیدم تا آموزگاری بیافتم و از انفاس قدسی او بهره‌ها گرفتم و به‌یک‌بارگی از برکت انفاس قدسی این استاد متجلی شدم. دَم قدسی او در من دمیده و رسوخ کرد و درهای علم لدنی به رویم باز شد».۱۲

آنچه شیخ اشراق و بزرگان اهل معرفت از امر سلوک فضیلت‌مندانه یاد می‌کنند، نکته‌ها و ظرافت‌ها و پیچیدگی‌هایی دربر دارد که بسیار تأمل‌برانگیز است که اگر با کوچک‌ترین غفلتی همراه شد، می‌تواند ساده‌اندیشان را به‌سادگی به دام اندازد و باعث گمراهی و سقوط گردد؛ زیرا آن افرادی که طریق صحیح نپیموده‌اند و از آنجا که ناآگاه و جاهل بوده‌اند، با رفتار و نوشتار خود ــ هرچند هدفشان تبلیغ و ترویج هم بوده باشد ــ ارزش و احترام سلوک را در کرامات و اَعمال خارق‌العاده منحصر می‌کنند و به تفریط و افراط روی می‌آورند و در برنامه‌های عملی از قبیل آداب و سنن خاصی در مورد شیخ و استاد، ترک کسب‌وکار، ترک اندوختن مال و زندگی و نداشتن زن و فرزند و عُزلت و گوشه‌گیری و بیابانگردی بدون آذوقه و توشه راه، تقلیل در طعام و غذا و خواب و استراحت تا حدّ قناعت به مقداری کشمش یا یک مغز بادام و ترک خوردن و آشامیدن آب خنک یا اصل آب به مدت طولانی، همین‌طور ترک خواب و از این قبیل کارها، از تعادل روحی و جسمی خارج شده یا به‌سوی تحجّر و تعصّب و خشک‌مغزی کشانده می‌شوند یا به بی‌بندوباری و عیش و نوش سطحی عمری بر باد می‌دهند.

گروه دیگر اما با ریاکاری و دغل‌بازی گیسو می‌بافند و به لباس درویشان درمی‌آیند و به مفت‌خواری و تنبلی و فریب دادن ساده‌اندیشان می‌پردازند.

دسته سوم به مبارزه روی می‌آورند و حتی تا مرز شکنجه و اعدام پیش می‌روند و از آنجا که افکارشان سلطه‌گرانه و تحمیلی است، زیردستان و تازه‌واردان را وادار به اطاعت کورکورانه می‌کنند. کوچک‌ترین انتقاد را با تندی، حتی از بین بردن شخصیتی و فیزیکی پاسخ می‌دهند. همگی را زیردست و تحت قیمومیت خود می‌دانند که تمام فضای ذهنی را پاک کرده، تنها امر و اوامر آن‌ها را سرمشق دستورات خود قرار می‌دهند.

این چند گروه از افراد، در طول تاریخ دردانه‌های اصیل فرهنگی را به انزوا و بدنامی کشانده یا به تبعید و اختفا واداشته و بدتر آنکه باعث انحراف علم کارساز و حقیقت‌جو شده و میدان را برای تاخت‌وتاز عالمان «رسمی» عقلانی چپ و راست، داخلی و خارجی فراهم آورده‌اند.

   روش کربن

در این آشفته‌بازار خارجی و داخلی بود که فیلسوف جدی و دردشناس فرانسوی با بینش، روش و روش کارآمد به شرق گذر کرد و با عزمی راسخ وارد میدان نبرد شد. مقصود او از سلوک فضیلت‌مندانه شیخ اشراق ــ گرچه به فصل جداگانه‌ای نیاز دارد ــ در اینجا در حدّ ضرورت و اختصار بدان اشاره می‌شود. سلوک فضیلت‌مندانه بدین معناست که اهل معرفت و دانش که تصمیم به تغییر مسیر علم رسمی و تجربی که شرحش آمد گرفته‌اند، بتوانند در جهت نفی قدرت، ثروت، پُست و مقام و شهرت و خلاصه سودانگاری و صدالبته به اعتبار ارزش‌های کاذب و نه به‌عنوان وسیله معاش و در حدّ ضرورت و جهت خدمت و از راه صحیح و بدون هیچ‌گونه بهانه‌های واهی و توجیه کردن (خودفریبی و دیگرفریبی) یا بازی‌های «قانونی و حقوقی و زبانی» قدم بردارند و در راه یا راه‌های صحیح و با نیّت پاک و خالصانه به کار بندند، از جدال‌های بی‌مورد برای برتری‌جویی و طرد کردن نظرات مخالف دوری گزینند و انتقادپذیری را سرلوحه کار خود قرار دهند. نظرات مخالف‌ترین مخالفان را با دیده باز مورد توجه قرار دهند و نسبت به قضاوت بی‌مورد نزدیک‌ترین دوستان کاملاً بی‌تفاوت از آن بگذرند. این مهم در صورتی امکان‌پذیر است که خود به عدالت نفس رسیده باشد تا بتواند در رفتارش عدالت ورزد و در به‌کارگیری شهوانی، غضبی، فکری و عملی از افراط‌وتفریط بپرهیزد.

سلوک فضیلت‌مندانه برای رسیدن به حدّ اعتدال نه‌چندان کار ساده‌ای است که بتوان آن را با یک سلسله گفتار یا نوشتار و موعظه به عمل آورد. شیخ اشراق و امثال او به این درجه از اشراق رسیدند و دلیل بر موقعیتشان آثار و احوال درونی و تراوش‌های بیرونی آن‌هاست. آنان اذعان دارند کار و تلاش و عبادات هرچند لازم و ضروری بوده، اما نکته مهم و بارز این بوده که به آن اشاره کرده و بر آن پافشاری می‌کند و می‌گوید رنج‌ها کشیدم تا آموزگاری کارآمد بیابم که بتوانم از برکت انفاس و تربیت آن استاد متجلی شوم و دَم قدسی او در من بدمد و رسوخ کند. آنگاه درهای علم و معرفت به رویم گشاده گردید و به علم لدُن راه یافتم. نکته بسیار ظریف، پیچیده و باریک‌تر از مو در این است که دانسته شود راه مصداق‌یابی برای رهرو واقعی و رهبر راستین که یکی از مهم‌ترین هدف‌هاست که باید سخت، جدی و پُرتلاش درباره‌اش اندیشه شود، از چه راهی به دست می‌آید؛ زیرا استاد کارآزموده به لحاظ مصدر و مرجع بودن، متضمن مرکزیت و اقتدار است و این قلمرو و اقتدار اگر حاصل سلوک و منش واقعی و فضایل رهروی نباشد، می‌تواند منبع لغزش و عامل سقوط خود و جامعه گردد. به همین سبب مجال تظاهر و تحریف بسیار دارد. از این نظر لازم است در تشخیص آن کوشش مضاعف به عمل آید و برای تشخیص دادن آن توجه کردن به بازنگری زندگی واقعی بزرگان از ضروریات است، زیرا در بررسی و نگریستن دقیق در آثار آن‌ها همچنان احوال و اعمال و اقوالشان همچنان نتایج به‌دست‌آمده از آن‌ها طریقه رهروی و استادیابی و سلوک واقعی مشخص می‌شود. چنانچه بتوانیم بهترین طریق‌ها را به تصویر بکشیم، سری به سرای یگانه دوران شیخ بهایی می‌زنیم و از این مطلع او استفاده‌ها می‌بریم:

تا کی به تمنای وصال تو یگانه

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید غم هجران تو یا نه

ای تیر غمت را غم عشاق نشانه

شیخ بهایی علامت و نشانه‌های وصل را بدین گونه شرح داده که می‌گوید: اشک‌ها باید از مژه‌ها جاری شود. پیوسته و هر لحظه در کار و کوشش همراه با نیت پاک در خدمت مردمان و موجودات و طبیعت به ظاهر بی‌زبان و در باطن همه گویا و فریادزنان، شب‌ها به راز و نیاز و طلب بیامان به سر ببریم تا نسیمی از عالم کبریا وزیده شود و آموزگاری بر سر راه دل‌سوختگان قرار گیرد؛ در غیر این صورت، چگونه می‌توان بدون رنج و آن هم جدی و مستمر پولاد آبدیده می‌شود!

غواص باید شد تا بتوان از اعماق دریا گوهر ناب به دست آورد و آنگاه گوهرشناس باید بود که بتوان حقیقت را از مجاز بازشناخت. اگر شمس بر سر راه مولانا قرار گرفت، نتیجه آن طلب‌ها و نیازهای آتشین طالب بود و اگر شمس پرسید و مولانا بی‌تاب شد و از اسب فروافتاد، این کُنش و واکُنش درنتیجه آن سؤال و جواب نبود که بین آنان ردوبدل شد. مولانا با یک نگاه در چشمان بانفوذ مطلوب خود، که سال‌ها و ماه‌ها و روزها در فراغش می‌سوخت و می‌ساخت و از هر مژه‌اش سیل روانه می‌شد، به‌یک‌باره در مقابل خود ظاهر دید؛ و در دَم، از خود بی‌خود شد و به زمین افتاد.

هانری کُربن که از قیل‌وقال‌ها و سخن‌های پُرطمطراق دنیای غرب و شرق خسته و پریشان شده بود، زحمت بسیار کشید تا توانست به اسرار این فلسفه و علم که سراسر عشق و معرفت و حقیقت است، واقف شود. او به این نتیجه رسید که بسیاری از مردمان آن روزگار می‌پندارند دو نوع «علم» بیشتر وجود ندارد: یکی تجربی است؛ و دیگری الهی است. او بر این دو باور خط بطلان کشید و با بررسی‌های گران‌سنگ و سخت درباره عده‌ای از بزرگان شرق به این نتیجه رسید که اگر حس و عقل با ذوق و ادراک (عامل مرموز) همنوا شود، می‌تواند کاوشگر را در هر زمینه مورد پژوهش و علاقه یاری رساند تا بتواند به ذات آن‌ها نزدیک شود؛ طوری که حقایق از دسترس نگریزد و بحران‌ها را کاهش دهد و مانع بحران‌سازی‌های جدید شود. به نظر نگارنده چندین عامل باعث شد پژوهش‌های بی‌بدیل کُربن مورد توجه جدی صاحب‌اندیشان قرار نگیرد. اول نگارش سخت و مهم‌تر از آن، «مفروض» بودن آن بود؛ زیرا ایشان فرض کرده بود که این نکات، از پیش دانسته شده و مورد پسند واقع می‌شود، اما چنین نشد. دوم جدی نگرفتن این اندیشه توسط صاحبان اندیشه جهان غرب بود که بیشتر به‌رغم مخالفت آن‌ها با مبانی اندیشه‌های مارکسیسم و دوآلیسم (سوژه – اُبژه) هنوز نتوانسته بودند از آن ساختارها فاصله بگیرند. سوم از این‌رو برایشان سخت و ناباورانه بود که بتوانند به راز عشق و ذوق و ادراک روحی و انوار مجرّد نزدیک شوند؛ حتی آن را به سُخره می‌گرفتند و آن‌ها را فاقد ارزش علمی رایج می‌دانستند. چهارم دنیای مادی جهان سرمایه‌داری و کمونیستی که اساس تفکرشان بر سودانگاری بود و «علمی» بود که سودانگاری در رأس آن نشسته بود، با تمام وجود این اندیشه و اندیشه‌های مشابه را با ترفندهای خاص خود در تبعید و اختفا قرار می‌دادند.

اهل کلیسا و مذهب که اندیشه‌های عرفانی را با عرفان‌های مجازی و قلابی یکی می‌دانستند، بدون اندکی تأمل در تفاوت‌های اساسی بین حقیقت و مجاز به‌یک‌باره همه را در یک سبد گذاشتند و به دریا انداختند. نتیجه اینکه امثال هانری کُربن جز برای معدود افراد، آن هم در حدّ خواندن و بحث مورد توجه جدی قرار نگرفت و در نتیجه اندیشه‌های عصر روشنگری که همان حاکمیت سوژه و اُبژه بود، به‌عنوان علم تحصلی مبنای علم و پژوهش ادامه پیدا کرد.

هانری کُربن درباره اهمیت مکتب شرقی (سهروردی و ابن‌سینا) و همه مکاتب شرقی از این دست که توانسته‌اند به بهترین وجه بین عقل و قلب پیوند برقرار کنند می‌گوید: «در جهان غرب در اثر افول مکتب سینایی ناب و همه مکاتب شرقی، آدمی نه‌تنها مشرب وجود خویش را از دست داده، بلکه اعتقاد به عالم فرشتگان را که برای معنویت راستین آن همه درخور اهمیت است به اعتقادی بی‌خاصیت فرو کاسته یا حتی به‌عنوان اعتقادی پوچ و بی‌معنا به تمسخر گرفته است، ولی در جهان اسلام پیام مکتب سینایی به نیکی درک و دریافت شده است». او می‌گوید: حکیم ابوعلی سینا یکی از چهره‌هایی است که توانست با پیوند زدن قلب و عقل دستاوردهای گران‌سنگی برای نسل گذشته، حال و آینده فراهم آورد و حکمت سینایی را پایه‌گذاری نماید که در عین حال به جهان شرق هشدار جدی نمی‌دهد و می‌گوید: «در صورتی می‌توان از این مکتب بهره وافر حاصل نمود و آینده‌اش را به معنای مثبت رقم زد که به خواب نشخوار کردن ضوابط قدیمی فرو نرود، بلکه بتواند بر مبنای خاص خود و در فضای دنیای کنونی ما، همان مخاطره معنوی را که خود ابن‌سینا بدان مبادرت کرده است، دگرباره جامه عمل بپوشد و این همان مخاطره‌ای است که ابن‌سینا در رساله تمثیلی یا به تعبیر بهتر رساله‌های تمثیلی در خصوص آن برای ما به جا نهاده است که بدون آن مخاطره این خطر وجود دارد که چه‌بسا تحقیق ابن‌سینا و دیگر چهره‌ها چیزی جز کاغذی آلوده به جوهر نباشد.۱۳

نتیجه آنکه با نادیده گرفتن و دنبال نکردن اندیشه‌های این متفکر منش‌شناس و روش‌شناس جنبش ماه می فرانسه به‌رغم اثرگذاری در بسیاری از شئون اجتماعی غرب و به‌ویژه فرانسه، به‌تدریج از سکه افتاد و راست‌گرایان توانستند از نقاط ضعف‌ها نهایت استفاده و سوءاستفاده را ببرند و بر کرسی‌های مجلس و دولت بنشینند و دستاوردهای مثبت آن را به نفع خود مصادره کنند؛ گرچه هنوز آن امواج سهمگین اولیه از بین نرفته و اندیشمندانی هستند که آهسته و پیوسته در صدد تحقق آن خواسته‌ها به تلاش خود ادامه می‌دهند. از این‌رو این جنبش فراگیر همچنان پابرجاست و این شعله خاموش‌نشدنی است. بهترین دلیل اینکه بعد از این همه سال حدود چهل کتاب و نظریه مختلف درباره آن نوشته شده و این بحث همچنان ادامه دارد.

 

پی‌نوشت‌ها

۱-  positive

۲- هانری کُربن، آفاق تفکر در اسلام ایرانی، داریوش شایگان، ترجمه باقر پرهام، صص ۴۱- ۸۵.

۳- نگارنده سعی کرده است بیانات مشکل نویسنده را تا حدودی که به اصل آن خدشه وارد ننماید، ساده بیان کند.

۴-  Ratio

۵- جورجو آگامبن، کودکی و تاریخ، ترجمه پویا ایمانی، ص ۶۲.

۶- هایدگر و استعلا، بیژن عبدالکریمی، ص ۳۷.

۷-  in-der-Welt-Sein

۸- قوای بالاتر از حس همچون عاقله به برکت نفس و حضورش در همه قوا به کار خود می‌پردازد. این، آن سرّی است که گفته‌اند حسّ انسانی، حسّ عُقلایی است؛ برخلاف حسّ حیوانی که حسّ وهمانی است.

۹- مطالب درون پرانتز از نگارنده است.

۱۰- این امور مهم و تعیین‌کننده با گفتار، ادعا و نوشتار یا سلوک‌های رایج «رسمی» نمی‌تواند قابل وصول باشد.

۱۱- هایدگر و استعلا، بیژن عبدالکریمی، ص. ۳۷.

۱۲- حکمه الاشراق، ترجمه و شرح دکتر سیّد جعفر سجادی، ص. ۳۸.

۱۳- هانری کُربن، ابن‌سینا، تمثیل‌های عرفانی، نوشته انشاءالله رحمتی، ص. ۱۶.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط