احمد عضنفرپور
#بخش_دوم
در پایان بخش اول گفته شد هسته اولیه این جنبش از جوانانی تشکیل شده بود که مطلقاً به تصاحب قدرت و سهمخواهی توجهی نداشتند. انقلابهای گذشته را بهخوبی مطالعه کرده بودند و سعی داشتند از اشتباهات گذشته اجتناب کنند، از عناصر مثبت بهره بگیرند و راهحلهای جدید مبتنی بر واقعیت روز ارائه دهند. دانیل بندیت کوهن، پایهگذار این رویداد تاریخی، از به کار بردن واژه «رهبر» اجتناب میکرد و خود را سخنگوی جنبش میدانست. در این بخش، به نظریات دیگر متفکران اشاره میشود. آنها معتقدند چنانچه عمیقتر به این رویداد نگاه کنیم، درمییابیم که می ۱۹۶۸ در آسمان صاف فرانسه بهیکباره منفجر نشد. آنها معتقدند پیش از وقایع ماه می در فرانسه، در بسیاری از کشورها دانشگاهها به اشغال درآمده و به همان ترتیب نزاعها و نواندیشی فکری از سال ۱۹۶۰ شروع شده بود که ویژگی نمادین موقعیت اجتماعی فرانسه را نشان میداد. از سال ۱۹۶۰ جنبش دانشجویی به شکل صریح از جنبش عظیم جوانان در مناطق مختلفی آشکار شد و پرسشهای بیشمار جدیدی را پیش کشید. جنگهای استعماری باعث به وجود آمدن این جنبشها شد و به آنها ریشه داد. این جنگها بر کشورهایی تأثیر گذاشت که با فراخوانی مشمولان خدمت سربازی؛ یعنی جوانانی درگیر بودند که بایستی به خاطر مداخله کشورهایشان در مناطق مستعمره سالهای طولانی را در ارتش سپری میکردند: در فرانسه با جنگ الجزایر (۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲)؛ در ایالاتمتحده با جنگ ویتنام؛ و در پرتغال با مناطق مستعمراتی پرتغال تا انقلاب میخکها در سال ۱۹۷۴. در هریک از این کشورها، همراهی با جنبشهای ضد جنگ در گسترش یک جنبش دانشجویی بینالمللی سهیم بود. این جنبشها با درک آن چیزی شکل گرفتند که جنبش تاریخی استعمارزُدایی معرفی میکرد. آنها ریشه در رویارویی با آن قدرتهای قانونی داشتند که مداخلاتشان تضادهایی میان نهادهای دانشگاهی و قدرتهای سیاسی را سفت و سختتر میکرد. این جنبشهای مورد بحث، همچنین نقدی بسیار قدرتمند از تحول جوامعی را به همراه داشتند که با صفات استثماری مستبد، سلسله مراتبی موعظهگر توصیف میشدند.۱
ویژگی جنبشهای دانشجویی
جنبش دانشجویی برای بازشناسایی خود، برای استقلال مبارزه میکرد و این، هم شامل اروپا و هم ایالاتمتحده میشد؛ مثلاً در فرانسه در سال ۱۹۶۲ اتحاد ملی دانشجویان فرانسه۲ با رد انتخابات و دفاع از زندگی دانشجویی، پس از رادیکالیزه کردن استثنائی درگیریها به خاطر صلح الجزایر، به دنبال تجدیدقوا بود. از سال ۱۹۶۵ همزمان با اعلام ممنوعیتهای تجمع و محدود کردن زمان تحصیل، ناآرامیهای دانشجویان آلمان در برلین و سرتاسر جمهوری فدرال آلمان۳ گسترده شد. در همان سال در مادرید راهپیماییهای خاموش علیه کنترل دولتی انتخابات صنفی دانشجویان به راه افتاد. در سال ۱۹۶۶ در بریتانیا حلقه رادیکال دانشجویی تأسیس شد؛ آن هم علیه مدیریتی که خود را مدافع اصلاحطلبی صنف دانشجویی تلقی میکرد. در دسامبر ۱۹۶۷، تظاهرات دانشجویان علیه بسته شدن دانشکده علوم اقتصادی مادرید در شهرهای بارسلون، سالامانکا و بقیه شهرهای اسپانیا گسترش یافت. تظاهرات مقتدرانهای در لندن روی داد و در همان حال اشغال دانشگاه لایسیتر در فوریه ۱۹۶۸ اشکال مختلف نمایندگی دانشجویان را زیر سؤال برد. در مارس ۱۹۶۸ بسته شدن دانشگاه سِویل ناآرامیهایی را در مادرید، ساراگوسا و حتی در دانشگاه ناوار۴ در شهر بیلبائو به دنبال داشت. در آوریل پس از چهار روز پُرآشوب در مادرید، در شهرهای سِویل، بیلبائو و آلیکانته نیز همان جریان دنبال شد. سنگرهای خیابانی در مادرید دولت اسپانیا را مجبور به اعلام اصلاحات کرد.
تظاهرات علیه جنگ ویتنام به جنبشهای دانشجویی استحکام بخشید و آنها را با یکدیگر متحد کرد. تظاهرکنندگان مستقیماً قدرتهای امریکایی در ایالاتمتحده و پس از آن اروپا، ژاپن و بقیه کشورهای جهان را مسبب اصلی میدانستند. در پاییز ۱۹۶۴ تریبون آزاد جنبش۵ در برکلی بعدها به خاستگاه «کمیته روز ویتنام» تبدیل شد.
در آغاز سال ۱۹۶۵، اولین مراسم کتابسوزان۶ کتابچههای طرفداران امریکا شروع شد و نیز اولین تظاهرات علیه واشنگتن که گروه دانشجویان خواهان دموکراسی اجتماعی۷ سازماندهی کرده بودند و در سال ۱۹۶۲ به وجود آمده بودند. در فرانسه و ایتالیا پیوند میان سندیکاها کاملاً بارز بود. در نوامبر ۱۹۶۷ در ایتالیا تظاهراتی در همبستگی با کارگران کارخانه فیات به راه افتاد که دانشجویان را در اشغال کردن دانشگاههای ترنت و تورین همراهی کردند و این جریان در میلان، رُم و ناپل گسترش یافت.
جنبش ۱۹۶۸
قبلاً این گوناگونی تبعیت در گروههای مختلف دیده شده بود، گارد سرخ، اوچلی، خودمختار، موقعیتگرایان، تروتسکیستها و مائوئیستها که به جنبشهای دانشجویی تحرک میدادند، بیآنکه هیچیک از آنها ادعای رهبری جنبش را داشته باشند. در سال ۱۹۶۸ ناآرامیها در دانشگاهها و کارخانهها بالا گرفت. سازمان PCI مخالفت خود را علیه جنبش خودمختار دانشجویی اعلام کرد، ولی چندین میزگرد را حول محور طغیان دانشجویان سازماندهی کرد. در می ۱۹۶۸ به لحاظ تاریخی اتحادی شکل گرفت که دانشجویان و کارگران را در خود جای داد. در نوامبر موجی از اعتصابات به راه افتاد. دانش آموزان دبیرستانی دوباره به دانشجویان و فعالان اجتماعی پیوستند. در پنجم دسامبر ۱۹۶۸ اعتصاب عمومی در رُم آغاز شد. در فرانسه به خاطر جنگهای مستعمراتی وقفهای در جریان صنعتی شدن افتاد و همین مسئله مدرنیزهسازی با روندی پرقدرت را به دنبال داشت. سندیکاها علیرغم تقسیماتشان به جنبش پیوستند. اشغال کارخانهها زمان خارقالعادهای برای شناسایی اجتماعی بود. اعتصاب عمومی با قدرت نمادینش مؤثر واقع شد و جنبش را به نقطه اوج خود سوق داد.
ضرورت تفکری یکپارچه نسبت به کلیتانگاری دیوانسالارانه و جوامع غربی که خود را لیبرال نشان میدادند، رویهای بود که به می ۶۸ قطعیت و صراحت بخشید. از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۷، کورنلیوس کاستوریادیس، کلود لوفور و ژان فرانسوا لیوتار تحت عناوین سوسیالیسم یا بربریت کار کردند و با مجله اَرگومان۸ همکاری داشتند که ادگار مورن و کوستاس اگزلوس بنیان گذاشته بودند. نقد یکپارچه از هر دو گونه نظام (در حکومتهای جدیدی که از بند استعمار رها گشته بودند نیز گسترده شد) ورای تفاوتهایشان اتحاد سرمایهداری خصوصی و نظامهای دیوانسالارانه و الگوهای گسترششان را نشان میداد. همچنین چندین راه دیگر، همچون مباحثی درباره آزادیها، آفرینندگی و خودگردانی باز۹ گشوده شد که در می ۶۸ بحث بر سر آنها از سر گرفته شد؛ این مباحث نه یک موج بلند آرام، بلکه پُر از شور و گسست بود. ساختارانگاری به دنبال اگزیستانسیالیسم به حرکت کُند خود ادامه میداد. سارتر روی فرهنگ جنبش سنگینی میکرد و خود را در پیامدهای می ۶۸ باز یافت. در شرایط موجود آن زمان، سارتر در جنبش می ۶۸ ارجاع خود را به شرایط و آزادی موقعیت گروی منتقل کرد. سیمون دوبووار در بسیاری از حوزهها، مخصوصاً برای نسل جدید فمینیسم به یک نشانه تبدیل شده بود.
می ۱۹۶۸ دَم تازهای را که به استقلال فردی دمیده شده بود به صحنه آورد. این مسئله در مخالفت علیه ازخودبیگانگیای بود که یکی از واژگان اصلی می ۶۸ محسوب میشد و این به خود آمدن در قبال ازخودبیگانگی نتیجه نقد رادیکال زندگی روزمره بود. به این ترتیب که یک تفکر سیاسی عمومی میتوانست در به چالش مجدد کشاندن ریشهای امور روزمره پیشقدم باشد. آرزوی خودمختاری فردی پابهپای تحول آداب و رسوم آزادسازی تن و تحول روابط جنسی پیش رفت. سکسوالیته سبب درک بهتر ازخودبیگانگی شد و بدبختی دنیای مُدرن را ملموستر و خشونت نادر آن را خاطرنشان کرد.
برخی می ۶۸ را بهعنوان جنبش فلسفی «توده» میشناسند (ژان پُل دوله و رولان کاسترو زندهیاد انقلاب)، ژیل دلوز و فلیکس گواتری در سال ۱۹۸۴ می ۶۸ را بهمثابه یک رُخداد ناب و فارغ از هر علیت عادی یا هنجاری تحلیل کردند؛ همچون «آنچه اهمیت دارد، پدیده رؤیت بود، گویی که در چشم جهان ناگهان هر آنچه در درونش تحملناپذیر بود، باز شد و همچنین دریافت که چیز دیگری هم ممکن است». هانری لوفور یک مفهوم جدید و عمیق را آماده کرد که بر اساس آن کسانی که این رخدادها را زیسته بودند یکدیگر را بازشناختند. مفهوم جنبش انقلابی می ۶۸ گذرگاهی را به روی نظامهای جدید دوگانگیها و اشکال جدید دوگانگیها و اشکال جدید تعارضات گشود. جریان استعمارزُدایی برای دولتهای جدید مقدمه بحرانی شد که توسط رژیمهای مستبد و ناظر امنیت اجتماعی ترجمه میشد.
از سال ۱۹۷۹ نئولیبرالیسم سازش اجتماعی با برنامه توسعه اقتصادی امریکا۱۰ را به چالش کشاند و درگیر شرایط بد اقتصادی و آسیبپذیری همگانی شد. در سال ۱۹۸۹ درونپاشی۱۱ اتحاد جماهیر شوروی به بحرانی پایان داد که همه تصور میکردند بهشدت تسریع مییابد. بلوک حاکم قانون جدید بینالمللی را سازماندهی میکرد و می ۶۸ محدودیتهای سازش اجتماعی با برنامه توسعه اقتصادی امریکا را نشان داد. در دهه ۶۰ تولیدگروی و رشد بازار داخلی، واقعیت قدرتهای بیملاحظه و غیاب دموکراسی در فضای کسبوکار را رد نمیکرد، حکومت رفاه مانعی بر سر راه جهش بخش بزرگی از جوانان بود. سرمایهداری صنعتی بهتازگی پایههای اجتماعی پرورش را بنا نهاده بود. نظام بینالمللی همواره بر پایه معارضه نابرابر و استعمار مصالح اولیه بنا شده بود و اجازه توسعه الگویش را در کشورهای جهان سوم نمیداد. الگوی پیشرفت که تا بعد از می ۶۸ هنوز تحلیل نرفته بود، طی یک دهه شکوفاییاش را دنبال کرد، اما میوه از درون کِرم خورده بود و پویاییاش دیگر همچون امر آشکاری تحمیل نمیشد. پس از اواخر دهه ۷۰ فاز جدیدی از جهانی شدگی سرمایهداری آغاز شد و کاپیتالیسم سرمایهگذاری منطق خود را به سرمایهداری صنعتی تحمیل کرد. اقدامات تحت حاکمیت دیکتاتوری سهامداران بود. مبارزه علیه تورم، جستوجوی کار تماموقت را به دنبال داشت و به بیکاری و شرایط بد اقتصادی منتهی شد. بلوک حاکم ترکیبی بود از ایالاتمتحده، اروپا و ژاپن که قوانین جدید بینالمللی را حول محور گروه هفت۱۲ سازماندهی میکرد. همین اقدام، سازمان ملل متحد را در حاشیه قرار میداد و بر روی نهادهای اقتصادی بینالمللی۱۳ و بانک اقتصاد جهانی، سازمان تجارت جهانی و نظامی (ناتو) حساب میکرد. همچنین می ۶۸ در آشکارسازی محدودیتهای نظام شوروی مشارکت داشت. دیوار برلین که در سال ۱۹۶۱ ساخته شده بود، نشانهای از پایان دوره آرامش بود؛ نشانه تحولی که هر گونه اعتراض در غرب برای گرایش بهسوی شرق را ممنوع اعلام کرده بود. در سال ۱۹۶۵ گُسست میان چین و شوروی پایان جهان دوقطبی را اعلام کرد. توجهی که راه چین برانگیخته بود نقش خود را در می ۶۸ ایفا کرد، اما بازتاب انقلاب فرهنگی چین که در سال ۱۹۶۶ طنین افکند، بسیاری از کسانی را که به سیاستهای جمهوری خلق چین استناد میکردند طرد کرد. دیوانگی حیرتآور و تراژیک خِمرهای سرخ۱۴ به رفع شُبهه پایان داد. رُخدادهای می ۶۸ در لهستان و مخصوصاً چکسلواکی بهصورت پابرجایی پایههای بلوک شوروی را لرزاند.
در سال ۱۹۸۰، ریگان با فروش سلاحهای نظامی به شوروی مخالفت کرد و دست آخر ظرفیتهای تحول سیاسی شوروی را محدود ساخت. در سال ۱۹۸۹ تحت تأثیر حملات و مخالفتهای داخلی ناشی از فقدان آزادی و دموکراسی درون پاشی اتحاد جماهیر شوروی به بحرانی پایان داد که همه شتاب نگرانکننده را برای آن تصور میکردند. می ۱۹۶۸ یعنی دوره دوباره به چالش کشاندن رادیکال باعث شد پرسشهای بیپاسخ انقلابهای پیشین دوباره مطرح شوند. مطالبات جنبشهای استعمارزدایی و مخصوصاً پرسش از حاکمیت مردمی و جوهره حکومتهای ملی را به یاد بیاوریم! همچنین مطالباتی که از انقلاب ۱۹۱۷ زاده شد و مخصوصاً پُرسش از دموکراسی و آزادی! و سرانجام مطالباتی که از مبارزات کارگری سالهای ۱۹۳۰ به بعد به وجود آمدند؛ بهخصوص مسئله دموکراسی در عمل و کار و رابطه جنبشهای اجتماعی و شهروندی را به یاد بیاوریم. فقط همین مانده که درباره محدودیتهای الگوی اقتصادی «کینز» از شوروی گروی گرفته تا الگوهای راهبردی۱۵ آزادسازیهای ملی را به پُرسش بگیریم.
جنبش جهانی علیه امپراتوری
بحث و مجادلهها بر سر تغییر جوامع و دنیا همیشه باب روز بوده و هست. امر باورنکردنیای که حل نشده و همچنان تعریفنشده باقی مانده، پُرسش از دموکراسی است. مسئله بر سر این پُرسش است که رویارویی را با خود به همراه دارد. ایالاتمتحده امریکا دموکراسی را پیشگام قرار داده که بهشدت به بازار سرمایهداری و ایدئولوژی چشمگیر حقوق بشر وابسته است. این ادعای شنیع و گستاخانه اجازه نمیدهد امریکا بتواند مخالفت خود را با احقاق حق و عدالتی پنهان سازد که موجب نابودی دموکراسی خواهد شد. همانطور که ژاک رانسیر خاطرنشان میکند این مسئله برخاسته از تنفر از دموکراسی کسانی است که آن را بلغور میکنند. اعتراض می ۶۸ نشان میدهد همواره شیفتگان قانون و هنجارهایی که نسیمی از آزادی طبقات حاکمیتشان را لرزان میکند، از این مسئله آنقدر ترسیدهاند که از دیرباز نگراناند نکند روزی را ببینند شورشی غیرمنتظره رُخ دهد. محافظهکاران امروزی همه تقصیرها را به گردن می ۶۸ میاندازند.۱۶
تعدادی از متفکران چپ نو مانند آنتونیو نگری و مایکل هارت در تحلیل جوامع سرمایهداری و تبدیل شدن امپریالیسم به امپراتوری و از بین رفتن مرزها و دیالکتیک درونی و بیرونی معتقدند در پسامُدرنیته مبارزات امروز بهآرامی و امتداد این چشماندازهای امپراتوریایی میخزند و موجوار به پیش میروند و منتظر کمکهای بیرونی یا گسترش به بیرون نیستند تا کاراییشان تضمین شود. آنها میگویند چهبسا هرچه سرمایه شبکههای جهانی تولید و کنترلش را بیشتر گسترش دهد، کانونهای منفرد شورش میتوانند قدرتمندتر شوند. این مبارزههای مارپیچمانند با اتکا به قدرتهای نهفته خویش و با متمرکز کردن انرژیهایشان در کانون سخت و فشرده مستقیماً به بالاترین سطوح مفصلبندیهای نظم امپراتوری ضربه میزنند. امپراتوری دنیای سطحی و مرکز مجازیای پدید میآورد که بهطور بیواسطه از هر نقطهای در سطح میتواند دسترسپذیر باشد. اگر این نقاط بخواهند چیزی شبیه به یک چرخه جدید مبارزه را بسازند، حاصل چرخهای خواهد بود که نه با گسترش ارتباطی مبارزات، بلکه با ظهور منفردشان و با شدّت و حدّتی که آنها را یکییکی مشخص میگرداند تعریف میشوند. خلاصه اینکه مرحله جدید با این واقعیت تعریف میشود که این مبارزات بهطور افقی پیوند ندارند، بلکه هرکدام بهطور عمودی برانگیخته میشوند و مستقیماً به سمت کانون مجازی امپراتوری نشانه میروند. ساخت امپراتوری و جهانی شدن مناسبات اقتصادی و فرهنگی بدان معناست که از هر نقطه میتوان به مرکز مجازی امپراتوری حمله کرد؛ تنها راهبردی که مبارزان میتوانند در پیش گیرند راهبرد یک ضد قدرت بنیانگذار است که از درون امپراتوری به وجود میآید. این متفکران به این نتیجه رسیدهاند که خیل تمامی استثمارشدگان و مقهورشدگان انبوه خلقی هستند که در برابر امپراتوری میایستند؛ زیرا این امپراتوری نیست که انبوه خلق را به وجود میآورد، بلکه مبارزات رهاییبخش بیشمار از سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۴۹ و مبارزات عظیم ضد فاشیستی دهههای ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰ و مبارزات رهاییبخش بیشمار دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۹، شرایط شهروندی انبوه خلق را پدید آورد، گسترش داد و استحکام پیدا کرد. میگویند انقلابهای قرن بیستم صرفنظر از شکستهایشان هریک به پیش آمده و ترمهای تضاد طبقاتی را دستخوش تحول ساختند. این انقلابها، شرایط سوبژکتیویته سیاسی جدید و انبوه خلق شورشگر در برابر قدرت امپراتوری را به وجود آوردند؛ بنابراین، به عقیده آنها تأسیس امپراتوری علت ظهور این قدرتهای جدید نیست، بلکه ظهور آنهاست.
پینوشتها
۱ . ژیل دلوز و همکاران، می ۶۸ در فرانسه، ترجمه سمیرا رشیدپور و محمدمهدی اردبیلی، صص ۱۴۷ -۱۴۸.
- UNEF
- RFA
- L’epus dei de Navarre
- Free Speech
۶ Auto-da-fe: در عصر قرونوسطی، مراسمی به حکم دادگاههای تفتیش عقاید اسپانیا برگزار میشد و طی آن بیدینان، از دین برگشتگان و یهودیان را در آتش میانداختند.
- SDS
- Arguments
- L’autogestion ouverte
- New Deal
- Impulsion
- G 7
- FMI
- Klumer Rouge
- Issus
- ژیل دلوز و همکاران، می ۶۸ در فرانسه، ترجمه سمیرا رشیدپور و محمدمهدی اردبیلی، ص ۱۸۰.