نظریهپردازی راهبردی بنیانگذاران مجاهدین
لطفالله میثمی
در آستانه چهلوششمین سالگشت شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران و همراهان و دوستانشان، بر آنم نظریهپردازی راهبردی ایشان در سال ۱۳۴۷ را یادآوری کنم. این نظریهپردازی نقطهعطفی راهبردی است که بنیانگذاران آن را پیشبینی کردند و در بستر زمان به واقعیت پیوست. برای اطمینان از آموختههای خود، چند سال پیش از درگذشت زندهیاد عبدالرضا نیکبین این نظریهپردازی را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان هم صحت آن را تأیید کرد. در شماره ۱۰۵ چشمانداز ایران این مطلب آمده است و همچنین در خاطرات تحلیلی من نیز این موضوع آورده شده است.
زندهیادان بنیانگذاران سازمان مجاهدین در بررسی تاریخ مبارزات ایرانیان علیه استبداد ستمشاهی وابسته به استعمار، به این نتیجه رسیدند که سه جریان مشخص در این مبارزات حضور داشتهاند: نخست جریان ملی؛ دوم جریان مذهبی؛ و سوم هم جریان چپ فلسفی.
در تاریخ معاصر ایران، ملاحظه میکنیم نهضت ملی ایران و اهداف والای آن یعنی استیفای حقوق ایران از نفت و اصلاح قانون انتخابات در پرتو اتحاد میان نیروهای ملی و مذهبی صورت گرفت. در پیروزی انقلاب در بهمن ۵۷ نیروی ملی و مذهبی و چپ همه شرکت داشتند. بهویژه از سال ۵۰ تا ۵۴ اتحاد بینظیری بین نیروهای ملی، مذهبی و چپ در بیرون و داخل زندان ایجاد شد که با بیانیه «جریان مترقینما» به رهبری تقی شهرام این اتحاد ضربه خورد.
بنیانگذاران ضعف مبارزات ملی، مذهبی و چپ را در فقدان حلقهای میدیدند با نام «حلقه مفقوده» که میبایست در تلاش برای دستیابی به آن باشند. در این راستا مبارزات ملی معاصر از جنبش تنباکو، انقلاب مشروطیت، جنبش جنگل، نهضت ملی ایران و قیام ملی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را بررسی کردند و در ارزیابیهای خود به جمعبندیهایی رسیدند. در مطالعه اسناد نهضت مقاومت ملی، مرز «نهضت کاذب» را از «نهضت اصیل» تشخیص دادند. نهضت اصیل روی سه عنصر رهبری مصدق، مسئله نفت و مسئله شاه تأکید داشت، اما نهضت کاذب میخواست بدون توجه به این سه عنصر اساسی وارد معادلات و بندوبستهای سیاسی شود. علاوه بر این پس از قیام ملی ۱۵ خرداد به دلیل مواضع نامتناسب، نیروهای ملی سنتی رو به ضعف گراییدند و اختلافات بسیاری در بین آنها بهوجود آمد و تدریجاً نیروهای زیر متوسط جایگزین آنها شد. سال ۱۳۴۳، دوازده نفر از سران و اعضای نهضت آزادی ایران در زندان پیامی برای شورای دانشجویان نهضت آزادی فرستادند که شرایط بهحدی پیچیده شده که نیروهای ملی سنتی کشش آن را ندارند و بایستی مولود جدیدی ایجاد شود و ما رحم آن باشیم. همین امر به واقعیت پیوست. در سال ۴۷ که حنیفنژاد و سعید محسن با زندهیادان بزرگوار طالقانی و سحابی ملاقات داشتند مهندس بازرگان به آنها گفته بود شما شاگردانی هستید که استاد شدهاید. زندهیادان به این نتیجه رسیدند که نهتنها نمیتوان عنصر دینی را از ملی جدا کرد، بلکه عنصر دینی میتواند انسجامبخش و تقویتکننده جریان ملی باشد. چراکه خطاب دین بهتمامی اقشار مردم است و در بدو امر حذف نیرو وجود ندارد، مگر اینکه تعدی، تجاوز و استعماری صورت گیرد و دفاعی لازم باشد. بهویژه که سه نفر از بنیانگذاران در جریان مبارزات ملی و قانونی سالهای ۳۹ تا ۴۲ حضور داشتند و جزوههای آموزشی در این زمینه نیز تهیه شد. همچنین جریانهای مذهبی معاصر را که از جنبش تنباکو تا قیام ملی ۱۵ خرداد نقش داشتند بررسی کردند و در این راستا روی قرآن، نهجالبلاغه، سیره پیامبر اکرم (ص) و زندگی امام علی (ع)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) کارهای بنیادی کمنظیری انجام دادند و مرزبندی خود را با آموزشهای جاری مذهبی در زمینههای توحید، نبوت، قیام امام حسین (ع) و توشهگیری از قرآن و نهجالبلاغه نشان دادند. کتابها و جزوههایی منتشر کردند که بهسرعت بر سر زبانها افتاد و بسیاری را به میدان مبارزه کشاند. همچنین بین خودشان و جریان فداییان اسلام و حرکت مرحوم آیتالله کاشانی و حوزههای علمیه مرزبندی ایجاد کردند. حنیفنژاد میگفت در آموزشهای جاری، قرآن و سنت و عقل و اجماع پذیرفته شده، اما متأسفانه نخست اینکه قرآنمداری و آموزههای قرآنی درس رسمی و اولویت آموزشهای جاری نیست و دوم اینکه آنچه در رسالههای عملیه آقایان مراجع آمده عمدتاً احکام فرعی و فردی است و به احکام اجتماعی قرآن که چندین برابر احکام فردی و فرعی است توجه نشده است. در زمینه سنت نیز بهجای روایات ائمه ـکه البته نفی نمیشد و به فرض صحت بایستی در آنها درایت میشدـ به توصیه مرحوم آیتالله طالقانی روی زندگی امام علی (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) کار کردند. در زمینه عقل هم دیالکتیک محصول علم را بهجای منطق ارسطو برگزیدند و آن را کلید فهم قرآن کردند و به آن هم بسنده نکردند، بهطوری که سعید محسن پیش از شهادت به من گفت ما بایستی تا ابد تأثیر متقابل عقل و وحی را دنبال کنیم. کمااینکه دیالکتیک هدفدار و برداری را از قرآن الهام گرفته بودند.
در زمینه مبارزات نیروهای چپ فلسفی هم تلاشهای زیادی کردند و به این نتیجه رسیدند که مهمترین اشکال چپ فلسفی در ایران این است که نقطه عزیمت مبارزهشان ماتریالیسم فلسفی بود. بحث بودن و نبودن خدا، همچنین وابستگی به ابرقدرت شوروی و درنتیجه آن رودررو شدن با قانون نُه مادهای ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران و کارشکنیهای مربوطه که مطلب مستقلی میطلبد. آنها نظریه ارزش اضافی که در بدو امر متعلق به دانشمندانی چون لاسال و سپس ریکاردو بود را پذیرفتند و بحث نهایی آن را در مطالعات اقتصادی مارکس یافتند. معتقد بودند اگر چپ ایران مبارزه خود را از راه نظریه ارزش اضافی و اصالت دادن به کار که نفی سرمایه هم نبود شروع کرده بود، بهتر میتوانست با استثمار انسان از انسان مبارزه کند و ضمن مرزبندی، مقابلهای با نیروهای ملی و مذهبی نداشته باشد. در کتاب اقتصاد به زبان ساده آمده بود اگر هزینه تولید یک مداد ۱۰ شاهی باشد و ۲ ریال فروخته شود، ۱.۵ ریال آن ارزش اضافی خواهد بود. این در حالی است که در هزینه تولید، حقوق کارگر، استهلاک سرمایه، حقوق کارفرما، سود سرمایه، هزینه قیمت مواد به کار رفته و همه چیز منظور شده است؛ بنابراین ارزش اضافی متعلق به عامه مردم است. اگر چنین قانونی راهنمای اقتصاد بود، اکنون به این دره عمیق میان فقر و غنای اقتصادی نمیافتادیم.
زندهیاد سعید محسن پیش از شهادت به من میگفت ما به دو دلیل مطالعات مارکسیستی را شروع کردیم. دلیل اول این بود که از قرآن الهام گرفته بودیم. خطاب خدا در قرآن به «ناس» یعنی عامه مردم است و مارکس هم خطاب به تودهها یعنی نیروهای زحمتکش دارد. تفوق اسلام در این است که تکیه و تمرکزش بر بخشی از مردم نیست که در کارگاههای صنعتی هستند، بلکه همه مردم است. دلیل دوم این بود که با الهام از قرآن به این رسیده بودیم که اراده خدا بر تکامل سمتدار و هدفدار استوار است و جهتی را میتوان در تکامل ملاحظه کرد و مارکس نیز جهتی را در تکامل رصد کرده است. تفاوت ما با مارکس این است که ما بین نیروهای مولده به تکامل انسان معتقدیم و مارکسیستها به تکامل ابزار معتقد است. حنیفنژاد بر اساس همین جمعبندی نیروهای چپ آن زمان را دگماتیسم چپ یا دگماتیسم اصالت ابزار مینامید. جریان ضد بهاییت را هم دگماتیسم راست قلمداد میکرد، البته پس از انقلاب در میان مارکسیستها محققانی هستند که به دستنوشتههای مارکس دست یافتند و اعلام کردند که تا انسان صاحب دو دست نشد نتوانست ابزارسازی کند. اگر این محققان تلاشهای خود را به پنج دوره تاریخ تسری دهند و تفوق انسان را بر ابزار در این پنج دوره نشان دهند، کار بزرگی کردهاند و گام بزرگی در جهت اتحاد نیروهای مبارز برداشتهاند.
در سال ۶۴ فرخ نگهدار طی مقالهای در کیهان هوایی بدین مضمون نوشت:
جریانی که با بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران شروع شد و دیدگاههایی که آنها داشتند میتوانست دربرگیرنده نیروهای ملی، مذهبی و چپ باشد. ولی وقایع سال ۵۴ اجازه نداد این روند ادامه یابد.
بهیاد دارم در سال ۵۲ در خانه جمعی، موسوم به خانه شیخ هادی، پیام حزب توده خطاب به سازمان مجاهدین خلق ایران را ضبط میکردم. حزب توده اصلیترین جریان مخالف مبارزات مسلحانه با رژیم بود و مبارزه مسلحانه از منظر مارکسیستی را نقد میکرد. حال چه عاملی باعث شده بود مبارزه مسلحانه مجاهدین را تأیید کنند؟ واقعیت این بود که در ارزیابی نهچندان عمیق ملاحظه میشد همه نیروهای ملی و نیروهای مذهبی یا مجاهدین را تأیید میکردند یا به عضویت مجاهدین درآمده بودند یا از خانوادهها حمایت مالی میکردند. در پیام حزب توده آمده بود هر بمبی که مجاهدین منفجر میکنند، لرزهای به اندام رژیم فاسد و وابسته میاندازند.
یکی از اساتید فرهیخته دانشگاه که علاقه زیادی به جریان مجاهدین نشان میداد بارها به من گفت که تا سال ۵۴ نسل جوان هژمونی ترقیخواه داشت و همه نیروها حرکت مجاهدین را تأیید میکردند. متأسفانه تقی شهرام در گفتوگویی که با حمید اشرف در سال ۵۴ داشت بدین مضمون گفت ما ۵۰ درصد از نیروهای مذهبی مجاهدین را تصفیه کردیم تا دیگر مذهب اسلام نتواند سر بلند کند و در قالب تشکل عرضاندام کند. دگماتیسم اصالت ابزار در اتاق دربسته او را به این جمعبندی رسانده بود که خردهبورژوازی چپ، بهعنوان نیروی ضد امپریالیست، در حال اضمحلال است و با کشتن سردمداران آن یعنی مجید شریفواقفی، مرتضی صمدیهلباف و محمد یقینی خردهبورژوازی از بین خواهد رفت. یا اینکه میگفت رژیم کمپرادور، رژیم فئودالی و کاسه چینی نیست که با بمب و ترور بشکند. امریکا و انگلیس در حال سرمایهگذاری هستند و طبقه کارگر را گسترش میدهند؛ بنابراین اردوی کار از آن ما و اردوی سرمایه از آن آنها خواهد بود. در این دوقطبی، بورژوازی ملی و خردهبورژوازی چپ جایگاهی نداشته و باید محو شوند. تقی شهرام با برادرکشی خیانت بزرگی به هژمونی ترقیخواه کرد و جابهجایی اضداد و طبقات از دستاوردهای او و این تفکر بود.