ضوابط تشخیص دادن آموزگاران حقیقی از پیران فریبکار مجازی
#بخش_دوم
احمد غضنفرپور
در بخش اول گفته شد راه مصداقیابی برای رهرو واقعی و راهبر راستین یکی از مهمترین هدفهایی است که باید سخت دربارهاش اندیشید، زیرا استاد کارآزموده به لحاظ مصدر و مرجع بودن، متضمنِ مرکزیت و اقتدار است.
تشخیص ریاکاران از رهبران درستکردار
این قلمرو و اقتدار اگر حاصلِ سلوک و منشِ واقعی و فضائل رهروی نباشد، میتواند منبع لغزش و عامل سقوط گردد. به همین سبب، مجال تظاهر و تحریف دارد. از این نظر لازم است در تشخیص آن کوشش مضاعف به عمل آید و برای تشخیص دادن آن، توجه کردن در بازنگری زندگی واقعی بزرگان، که این طریق را پیمودهاند، از ضروریات است؛ زیرا در بررسی و نگریستن دقیق در آثار و احوال آنها، همچنین اقوال و اَعمالشان، طریقه رهروی و استادیابی یا سلوک واقعی مشخص میشود که اهل معرفت درباره پارهای از این ضوابط توصیهها کردهاند و نظریات ارائه دادهاند. میگویند اگر کسی را دیدید که ظاهری آراسته و سر به راه دارد و آهسته و نرم سخن میگوید و در حرکات خود فروتنی و تواضع نشان میدهد، مبادا که فریفته او شوید، چه بسیار آدمی که جهتِ بهدست آوردن این دنیا و ارتکاب معاصی و محرمات به علّت ناتوانی جسم یا ترس و بُزدلی وامانده شده و دین را چون دامی برای شکار خود برگزیده است و پیوسته مردم را با ظاهر فریبنده خویش میفریبد و اگر به حرام دست یافت، از ارتکاب آن دریغ نداشته، یا اگر دیدید که به یکی از اَعمال نامشروع پرهیز و گریز دارد، مبادا که در دامش افتید که تمایلات و شهوات مردمان گونهگون است. چه بسیارند از آنان که از مال حرام هر قدر باشد، صرفنظر میکنند، ولی در برابر زنی بدکار یا اگر زن باشند در برابر مردی بدکار به آلودگی گناه دچار میشود. تازه اگر در چنین مواردی نیز متقی و خویشتندار باشند، باز هم به دام او گرفتار نشوید، بلکه باید در میزان خرد و خردمندی چنین مردمی بنگرید. چهبسا کسانی که از اَعمال زشت و ناروا دوری میگزینند، ولیکن در راه و روش خویش از عقل و خرد دستور نمیگیرند، همیشه در حال تفریط و افراط به سر میبرند و از تعادل بسیار فاصله دارند. آنچه را این مردم به سبب جهل و نادانی خود فاسد و تباه میسازد، بیشتر از چیزهایی است که با خردمندی خویش درست و شایسته انجام میدهند.
اینک اگر کسی را دارای عقل متین و خردی استوار یافتید، باز هم به او تمکین نکنید، مگر بنگرید و ببینید که آیا وی به نیروی عقل خویش بر هوای نفس خود پیروز شده است یا اینکه هوای نفس بر خودش چیره است. پس او را بیازمایید که تا چه حد دوستدارِ ریاست و مقام و داشتن مرید است و هوادار این جهان. یا آنکه به چه میزان نسبت به آن بیاشتیاق و بیرغبت است، زیرا که در میان مردم کسانی هستند که به خاطر دنیا از دنیا چشم میپوشند و خود را آزاده و زاهد نشان میدهند که در حقیقت اینان خسرالدنیا و الآخره و زیانکار دنیا و عقبایند. در مذاق کسانی چنین ریاست دنیوی یا بهدست آوردن چند مرید و پیرو از نعمتهای مباح و حلال آن لذیذتر و مشوقانگیزتر است. به همین سبب، از همه چیز به خاطر آن درمیگذرند تا آنجا که اگر پندشان دهند که از خدا بترسند و تقوا پیشه گیرند، میل به گناه و فریب و معاصی نخواهد گذاشت که از راه باطل خود بازگردند. چنین کسانی را دوزخ دنیا و آخرت کفایت است.
علاوه بر این، شرایط تاریخ مبارزات نسل گذشته ثابت کرده است افرادی برای کاریزما شدن یا لیدری سازمان و حزب مورد نظر خود، حاضر شدند شکنجههای وحشتناک و زندانی شدن طولانی، حتی مرگ را بپذیرند و افراد سادهاندیش و مبارزان تازهوارد را به دام اندازند و سپس با شستوشوی مغزی آنان را آماده کنند. آنچه را باور دارند به دور اندازند و آنچه را خود میپسندند، به آنها القا نمایند.
این طریق و این شرایطی که گفته شد، اگرچه ارزنده و بسیار اساسی و حیاتی است، اما باز شرایط پیچیدهتر و دشوارتر از تمامی آنهاست، زیرا اطوار سیر و سلوک به گونهای است که اگر طالب گرفتار ظواهر گردد، به سادگی از قلمرو حق و حقیقت میگریزد و توجه کردن به ابعاد گسترده و ظریف و پیچیده آن را در بخشهای مربوط به خود مورد بازنگری قرار میدهیم و در هر بخش به گوشهای از آن اشاره میکنیم.
اکنون به یکی از پُرآوازهترین افرادی که توانست بین حقیقت و مجاز تفاوتهای اساسی را با زبان خاصِ خود بیان کند، میپردازیم.
تعریف علم عشق یا علم غیررسمی از زبان شیخ بهایی
گرچه پیش از پرداختن به آثار و احوال شیخ تعریف این علم از زبان او ضروری است، ولی باید به شرایط گذشته که بهایی در آن پرورش یافته بازگردیم، زیرا همان گونه که احوال و آثار و اقوال اهل معرفت در جوامع بشری میتواند منبع تحولات نوآوریهای اصولی و شکوفایی اندیشهها باشد، بازگوکردن شرایط زمانی، مکانی، تاریخی و اثرات متقابل آنها نیز میتواند در این نقشآفرینی نقش بسزایی داشته باشد، ولی از آنجایی که پرداختن به این گذشته ممکن است خوانندگان را از قسمتهای دیگر دور نماید، بهتر است ابتدا به تعریف این علم از زبان شیخ بهایی پرداخته شود و سپس به بازگو کردن شرایط تاریخی و اثرات متقابل آن.
شیخ بهایی با تفکیک کردن علم حقیقی یا به قول او «غیررسمی» از علم مجازی (رسمی) هر گونه اندیشه و فلسفه و هنری را که بدون حکمت و شوق و ذوق و ادراک درونی باشد، از رده دانش حقیقی (که میتواند در دو وجه درونی و بیرونی نتایج کار انسان را کارساز کند) خارج میداند و معتقد است زمانی میتواند کاربرد علمی و عملی و اصولی داشته باشد که از ظواهر و ارزشهای مادی و تشخصهای کاذب فاصله بگیرد، شیخ حکمت یونانی یا هر حکمتی را که در آن روزگار یگانه علم محسوب میشد، به عنوان علم مجازی مورد حمله قرار میدهد و میگوید:
علمی بطلب که تو را فانی سازد ز علایق جسمانی
علمی بطلب که جدالی نیست حالی است تمام و مقالی نیست
میگوید باید دانشی طلبید که نتیجهاش حال باشد و عاری از هرگونه عنصر خلاف و مقام و شهرت و جدالهای بیمورد برای برتریجویی و کوبیدن نظر مخالف و هر آنچه قال است و مجاز. میگوید حکمت با لاف و گزاف بهدست نمیآید، اگر به ظواهر بسنده کنی، حکمتی به دست نمیآوری:
ای که روز و شب زنی از علم لاف هیچ بر جهلت نداری اعتراف
بر ظواهر گشته قائل چون عوام گاه ذَم حکمت و گاهی کلام
تو چه از حکمت به دست آوردهای حاش لله ار تصور کردهای
چیست حکمت طائر قدسی شدن سیر کردن در درون خویشتن[۱]
علم و عمل و خردمندانه
او در این سخن به نکتهای اشاره کرده که آموختن و عمل به آن به این سادگی قابلِ وصول نیست، بلکه به بسیار شرایط نیازمند است و آن بحث حکمت است و آموختن آن. از اینرو ضروری است قدری تأمل شود و تا جایی که به این بحث ارتباط دارد، از زبان اهل معرفت استفاده کنیم.
«حکم» جمع حکمت به معنی اندرز، پند، علم، دانایی، حلم و بردباری و به معنای دیگر، معرفتِ حقایق و اشیا به قدر طاقت بشری است، اما کاربرد غالب آن در دو معنی علم و عمل خردمندانه است؛ یعنی گاهی منظور از آن عمل عقلایی است و گاهی آمیزهای از این دو.
اما در اصطلاح حکما، غالباً بر جنبه عملی آن تأکید شده است؛ یعنی نزد حکما، حکیم کسی است که از طی طریقِ تعلیم و تهذیب، در رفتار و اَعمال شخصی و خانوادگی و اجتماعی، طریق تعادل پیش گیرد؛ یعنی خود به عدالتِ نفس رسیده باشد و در رفتار اجتماعیاش عدالت بورزد و در بهکارگیری قوای شَهَوی و غَضَبی و فکری، از افراط و تفریط بپرهیزد و در انحراف از صراطِ مستقیم فضیلت را به هیچ وجه از دست ندهد. فضیلت یعنی جوانمردی و خدمتِ بدون چشمداشت. این «حکمت» با این معنایی که حکما از آن خواستهاند، محدود به حدودی است که همچنان که کوتاه آمدن از آن جایز نیست، گذشتن از آن هم ممنوع است.
غرور و تواضع
تعادل یا عدمِ تفریط و افراط در عمل کارِ نهچندان سادهای است که با گفتن و نوشتن و موعظه به عمل درآید. این تعادل زمانی به دست میآید که هر کدام از قوا در جایگاه اصلی خود بنشینند و به موقع و بجا به کار روند. بدین نحو که از نیروی غضب در راه ظلم نکردن و در عین حال ظلمستیزی استفاده شود و آن هم نه با هر بهانه و توجیهی که معمولاً صاحبان قدرت که خود منبع ظلم و ستماند، بهکار برند؛ بلکه با کمال انصاف، ظرافت و اعتدال که ذرهای سوءاستفاده نفسانی در آن بهکار نرود، یعنی نصف برای خدا نباشد و نصف از روی نفس. ناصرخسرو قبادیانی غرور را در ارتباط با متکبران بهکار برده است. او بعد از آنکه از مذمت غرور و محاسن تواضع سخن میگوید: «برون کن ز سر بادِ خیرهسری را». در آنجایی که ضروری است تحسین غرور، یعنی عزّتِ نفس اهمیتِ درخور توجه دارد، میگوید:
من آنم که در پای خوکان نریزم من این پُربها دُرّ لفظِ دری را
در عین حال، تواضع را در رابطه با فروتنان و دلýشکستگان توصیه میکند.
حسادت و عدالت
بهکار بردن حسد در جایگاه خود نیز عدالت به همراه میآورد. کسی حسد ورزد که دیگری در جوانمردی و فضیلت و گذشت و خدمت بیشائبه یا کار و کوشش و نوآوری و خلاقیت و بسیاری از محاسن انسانیت از او جلوتر است، کوشش کند در این راه واردِ رقابت شود، در عین حال از فضائل دیگران بهرهبرداری کند و تحسین نماید.
کینه و بخشایش
کینهها را به بخشش تبدیل کردن، بدینگونه که بزرگان بهکار بردهاند و گفتهاند: «بد را با بد پاسخ دادن سگساری است؛ خوب را با خوب پاسخ دادن خرکاری است و بد را با خوب پاسخ دادن، کارِ خواجه عبدالله انصاری است».
البته این سخن به معنای آن نیست که انسان بدعمل در مقابل عدالت و تنبیه بجا و بهموقع جای اَمن برگزیند و از عدالت بگریزد و به اَعمال زشت خود ادامه دهد. آنچه خواجه میفرماید این است که تنبیهکننده در درون از بدرفتاری دیگران کینه به دل راه ندهد و اَعمال زشت او را با روش و منش و آیین جوانمردی پاسخ دهد.
وقتی هر عنصری یا قوهای از قوای نفسانی در جایگاه اصلی قرار گیرد، تعادل پدید میآید و حکمت میآفریند. بهترین مثال، قضیه نبردی است که از حضرت علی تعریف شده و بارها و بارها شنیده شده، اما کمتر کسی به عمق آن نظر افکنده است؛ وقتی در نبرد به ایشان جسارتی صورت میگیرد، ایشان بلافاصله دست از ستیز و نبرد میکشد و بعد از مدتی دوباره وارد ستیز میشوند. بعد از اتمام کارزار مردمان شاهد قضیه علت را جویا میشوند. ایشان در جواب میفرمایند در آن لحظه ممکن بود هوای نفس بر من غلبه کرده باشد، در این صورت نیمی برای عقیده جنگیده باشم و نیمی برای هوای نفس خودم. وقتی قضیه به این درجه سخت و پیچیده و فریبنده است که امامِ هدایت هم به قول خود از خطر مصون نیست، معلوم میشود رسیدن به معرفت و حکمت و تعادل یا پرهیز از تفریط و افراط به چه مراحلی از خودشناسی نیازمند است. مسئله وقتی پیچیدهتر میشود که انسان در درگیریهای فراتر از مسائل شخصی در مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، کسب مال و کار و شغل چه اندازه باید مراقبِ وضعیت خود باشد و مخصوصاً مراقب باشد اَعمال دیگران او را از مرزِ انصاف و عدالت و تعادل به بیراهه نکشاند.
تعادل و قدرت
چنانچه فردی یا سازمان و حزبی به این درجه از تعادل رسید، آن وقت است که هیچ قدرتی توانِ مهارش را ندارد؛ زیرا صاحبان زور و سرمایه و قدرت در صورتی میتوانند دیگری و دیگران را به زیر سلطه خود درآورند یا مستحیل کنند که آنان از این روابط تار عنکبوتی قدرت و ثروت و شهرت کاذب (و نه قدرت و ثروت و شهرت حلال و البته بدون توجیه کردن) بیرون نیامده باشند.
چون صحبت از مجموعه به میان آمد، باید دانسته شود که آن مجموعه یا فرد در صورتی به چنین قدرت و شهامتی دست خواهد یافت که بر پایه تمرکز قوا (مادیات، پُست و مقامها و قدرت اطلاعات…) پایهریزی نشده باشد. توضیح آنکه دو عنصر میتواند مجموعه یا هر فردی را از مسیر تعادل، عدالت به انحراف وادارد؛ یکی فقدان سلوک فضیلتمندانه است و دیگری فقدان یک سازوکار که بر اساس توزیع قدرت و ثروت پایهگذاری شده باشد، بهطوری که هر عنصری در جایگاه اصلی خود قرار گرفته باشد. اگر غیر از این باشد، ارباب زور و ثروت و فریب و قدرت میتوانند با بررسی نقاط ضعفِ آنها و ارائه طرحهای پیچیده و ترفندها، پیشنهادات بهسادگی از آنها استفاده کنند، بر آنان چیره شوند و به تدریج به خدمتش درآورند. در غیر این صورت فضایی یا روزنهای (درونی و بیرونی) باز نمیماند که بتوانند در آن نفوذ کرده و او را به بیراه بکشانند، بلکه روابط به گونه دیگری رقم میخورد؛ بدین معنی که انسانها و مجموعههای آزاد شده میتوانند با در دست گرفتنِ قدرتها و انجام دادن مانورها، ابتکارات، اِعمال قدرت واقعی نمایند؛ تا حدی که از دسترس تفکرات محدود و مسدود صاحبان قدرت فرسنگها فاصله گیرند.
از اینرو حافظ بشارت میدهد:
ز فلک تا ملکوتش حجاب بردارند هرآن که خدمت جام جهاننما بکند
معنای حکمت
به اصل مسئله بازگردیم. حکمت گاهی در معنای شناخت و معرفت بهکار میرود و گاهی در معنای رفتار خردمندانه اِستعمال میشود. حکمت به معنی شناخت و معرفت را «حکمت نظری» و حکمت به معنی رفتار و اَعمال اجتماعی خردمندانه را «حکمت عملی» میگویند. با این توضیح که هر علم و شناختی را حکمت نظری نمینامند، بلکه تنها شناخت و معرفتی را حکمت میگویند که مربوط به مسائل عقلی ـ قلبی باشد و از اینرو حکمت نظری به سه بخش تقسیم میشود: یا صرفاً از مقولههای غیرمادی مثل ذات حق و عقول و وجود و غیره بحث میکند که آن را «حکمت متعال» میگویند یا از مسائل مربوط به ماده بحث میکند، اما وَهم انسان آن ماده را انتزاعی و غیرمادی میکند، مثل علومی که از ریاضیات بحث به عمل میآورد، که آن را «حکمت وسطی» میگویند، اما بحث به طریق عقلی را «حکمت طبیعی» یا علم طبیعی مینامند. حکمت در اصطلاح دانشمندان اسلامی مترادف با کلمه فلسفه و به طرقِ مختلفی تعبیر شده است.
خواجه نصیر طوسی در کتاب ناصری درباره حکمت نظری و عملی چنین میگوید:
«گوییم که حکمت در عُرفِ اهل معرفت عبارت است از: دانستنِ چیزها، چنانکه باشند و قیام نمودن به کارها چنانکه باید؛ به قدرِ استطاعت، تا نفس به کمال که متوجه آن برسد».[۲]
در تعریف علم از زبان ابنسینا رابطه بین عقل بالقوه با عقلِ بالعقل بهطور مفصل آمده است.
گفته شد شیخ بهایی حکمت را طایر قدسی شدن و سیر کردن در درون خویشتن میداند و میگوید:
مولوی معنوی در مثنوی نکتهای گفتت هان تا بشنوی
زهر دارد در درون دنیا و مار گرچه دارد در برون نقش و نگار
در این طریق، موانع و خطرهای فراوان وجود دارد که پرهیز نکردن از آنها با سقوط و فساد و سرافکندگی همراه است. هشدارهای فراوان لازم است که باعثِ هوشیاری و بیداری میگردد. توجه نکردن به آنها جز ضعف و سُستی و بیخردی دلیل دیگری نمیتواند داشته باشد. دنیا مانند ماری از پُر نقش و نگار و فریبنده که پیچ پیچ میخرامد و زخم میزند و زهر میپراکند.
شیخ بهایی راهحلی ارائه میدهد و میگوید:
ترک دنیا گیر تا سلطان شوی ورنه گر چرخی تو سرگردان شوی
شیخ بهایی دوست داشتن زرق و برق دنیا را نه بهعنوان وسیله و در حد ضرور که به مثابه هدف در رأس همه خطرها میداند. تا زمانی که انسان و جامعه نتواند از این عجوزه حیلهگرِ هزار چهره و فریبنده بپرهیزد، یعنی در حدّ ضرورت و با احتیاط کامل از تفریط و افراط از کنار او بگذرد و حکمت و علمِ عقل و قلب را نیاموزد و بدان رفتار کند، خطرات همچنان به قوّت خود باقی است.
چنانچه علم و مال و پُست و مقام و شهرت و ریاست و کیاست به خاطر بُلهوسی باشد، باید هوشیار بود که عاقبت این نردبان افتادنی است و اگر به منظور شادمان کردن دلها باشد (البته نه با هزاران توجیه و بهانه شرعی و خودفریبی و دیگرفریبی و چشمداشت پنهانی و علنی) بر صاحبانش گوارا باد که حسنه الدنیا و الآخره.
کسی که فریب علم و ریاست و شهرت و ثروت را نمیخورد، بلکه اینها را با رعایت همه شئونات و نکات دقیق عارفانه، انسانی و انصاف مدنظر قرار میدهد، مسلماً درخور عشق و دانش واقعی میگردد. دلیلش نیز چندان مشکل به نظر نمیرسد، زیرا استغنا و متانت نفس سبب میشود با مردمان روابط متعالی و خردمندانه برقرار کند و از روابط زور و ستم و ساختارهای کهنه و خرافاتی و فرسوده بپرهیزند؛ بدین معنی که در هر شغل و پُست و مکان و مقامی نیتها را خالص و در جهتِ خلق و روزگار و طبیعت به کار برند و بدانند که اگر واقعاً و عمیقاً و صدالبته بهتدریج چنین شود، آنگاه محبت و عشق و خوشدلی جایگزین کینه و بغض و غضب و خشونت پنهانی و علنی میگردد و قیدها برداشته میشوند، فرصتهای طلایی برای تفکر و تمرکز و تدبر و آموزش و پژوهش به دست میآید. در این صورت است که یادگیری و نوزایی و آفرینش و حکمت ملکه ذهن میشود.
اما انسانی که به خاطر اهداف غیرانسانی و با انگیزههای جاهطلبی و خودخواهی و در نظر نگرفتن حال و روزگار دیگران به اندوختن مال و به دست آوردن مقام و آموختن علم میپردازد، در حقیقت خود را در بازی پیچیده روابط بیمارگونه و ترسناک انسانهای بیمار قدرتطلب و سلطهجو قرار میدهد، در روابطی که خودِ آنها نیز بهنوعی مانند تار عنکبوت به خود تنیدهاند. در چنین شرایطی چگونه میتوان فارغالبال از خلایق به خلق آثار و نوزایی و حکمت و آفرینش پرداخت؟ این است یافتههای اینچنینی جز بافتههای بیحاصل، بدون شور و شعف و شعور چه دستاورد دیگری میتواند داشته باشد؟
نکته مهم و باریکتر از مو، اما این است که بسیاری در این بازی قرار داریم، ولی خودفریبی و خودشیفتگی مانع از آن است که بر این امر واقف شویم.
از اینرو گفته شد شناسایی ضمیر درون بسیار سخت و دشوار مینماید، ولی همین نکات دشوار در علم و علوم رسمی در نظر گرفته نمیشود، بلکه با بیاعتنایی به این حقایق درونی و بیرونی بهسادگی از کنارش میگذریم و زمانی که راه به جایی نبرده، با بحرانهای فزاینده مواجه میشویم وآنها را به غیرخود حواله میدهیم. در نظر گرفتن این نکات اما از نظر حکما و بزرگان اهل معرفت پایه و اساس علم حقیقی محسوب میشود و رهروان این طریق را در دو وجه درونی و بیرونی به شکوفایی و عشق و حال میرساند. علمای علم رسمی مطالعه، جمعآوری اطلاعات، درس و بحث و مدرک و پژوهش را تنها شرایط لازم و کافی برای عالم شدن در نظر میگیرند، علمای غیررسمی اما در این توجه کافی و وافی به این نکات و ضروری دانستن آنها عالِم شدن واقعی را ورای آنها میپندارند.
خطر نخبهگرایی
ممکن است این سؤال مطرح شود که این روش نخبهگرایانه و خطرخیز بوده و راه دسترسی به آن مشکل و صوفیانه باشد و با توجه به خطاپذیری انسان در هر مرحلهای از عرفان و باز با توجه به تفاوت فاحش مرید و مراد، مرید نتواند به مراد انتقادی داشته باشد و چشم بسته به دنبال او برود.
در سخن پایانی توضیح اینکه مراد کسی است که بر اساس سلوک فضیلتمندانه و تدقیق در مفاهیم مجرد که در بخش اول از قول شیخ اشراق به تفصیل آمد و در بخشهای آینده درباره جزئیات آن بیشتر خواهیم گفت، درون خود را جلا داده، قلبی روشن و درونبین پیدا کرده و میتواند مریدان را بر ضمیر درونی خود آگاه سازد و هدایت کند.
مرید برای یافتن او و مطمئن شدن و نیفتادن در دام آموزگاران مجازی، میتواند و باید با نکتهسنجی، سؤالات و تبادل اندیشه و تیزهوشی، صداقت و عدالت و تعادل او را بازنمایی نماید، چنانچه او را فرد مورد اطمینان یافتند، وارد آموزش و هدایت او گردند.
ممکن است دستورات او مورد پسند مرید نباشد. در این صورت، با او وارد سؤال و جواب میشوند. چنانچه متقاعد شدند، آنها را به عمل درمیآورند. در این موارد، مسائلی پیچیده و ظریف بسیار پیش میآید که سازوکار آن در بخشهای بعدی مخصوصاً در هفت شهر عشق عطار شرح داده خواهد شد.
نکته بسیار مهم، اشتباه تاریخی است که باعث خدشه واردکردن به این نوع آموزشها گشته و آن اینکه عدهای بر اثر آموزش غلط تصور کردهاند این نوع آموزش و منش بهگونهای است که باید مریدان در تمام زمینههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از او دستور بگیرند و هر چه او گفت عمل نمایند، درصورتیکه این دو موضوع بهکلی متفاوت است. وظیفه استاد کارآزموده این است که درون فرد را روشن نماید. وقتی او به روشنایی درونی رسید، میتواند در هر زمینه مورد تخصص و علاقهاش به فعالیت دست بزند و مطابق با کار و کوشش و جوشش خود به عمق واقعیتها و حقایق دست پیدا کند. سؤال دیگری که مطرح میشود، این است که ممکن است از این آموزگار یا استاد با همه تواناییها در یک یا چند مورد خطا و اشتباهی سر زند؛ آیا مریدان حق دارند با او وارد گفتوگو و سؤال شوند؟
در پاسخ باید گفت استادی که به آن درجه از فهم و درک رسیده، انسانی است آزاده که با روی گشاده به تمام سؤالات و شُبهات پاسخ میدهد و با کمال تواضع و فروتنی اشتباه یا اشتباهات خود را میپذیرد. مسئله دیگر اینکه هیچکس مطلق نیست و انتظاری هم از او نباید داشت؛ آنچه مهم است و تاریخ اهل معرفت بر آن گواهی دادهاند، اینکه چنانچه فردی به درجه عالی رسیده باشد، سعی میکند بهطور طبیعی نسخه خطا به پیروان ارائه ندهد. در بخشهای آینده باز هم به اینگونه موارد اشاره خواهد شد.
`
[۱]. کلیات اشعار و آثار شیخ بهایی، با مقدمه سعید نفیسی، صص. ۷۸ – ۷۷.
[۲]. خواجه نصیر طوسی، شرح اعتقادات، چاپ سنگی، تهران، ۱۳۵۰، ص. ۳.