علی نظیفپور
پیشگفتار
مجله نشنال ریویو تا سالها پیش از آنکه فاکسنیوز جایش را اشغال کند و پیش از آنکه دونالد ترامپ حزب جمهوریخواه را فتح کند، مهمترین رسانه محافظهکاران امریکایی بود. این مجله نماینده ایدئولوژیای بود که تا سالها حزب جمهوریخواه با آن شناخته میشد: بازار آزاد، محافظهکاری اجتماعی و سیاست خارجی تهاجمی. هنگامیکه جرج بوش پسر آماده میشد که نیروهای نظامی امریکا را به افغانستان و پس از آن عراق اعزام کند، فاکسنیوز سیاست خارجی او را برای افکار عمومی توجیه میکرد، ولی این نشنال ریویو بود که وظیفه توجیه نومحفاظهکاری را برای قشر نخبه امریکا بر عهده داشت، نشریهای که با استفاده از نظریههای رشته روابط بینالملل و مقالات عمیق نظری بر «استثناگرایی امریکایی»۱ لباسی علمی میپوشاند و هژمونی امریکا را برابر با خیر مطلق میخواند و حمله امریکا به افغانستان و عراق را سرآغاز گسترش دموکراسی لیبرال به همه نقاط دنیا میدانست. نشنال ریویو تا سالها بعد از آنکه امریکا در افغانستان به بنبست برخورد و در عراق چیزی جز بیثباتی بار نیاورد همچنان از نومحافظهکاری دفاع میکرد. پس از سال ۲۰۱۶ این مجله به صدای اصلی محافظهکاران ضد ترامپ تبدیل شد و حتی در انتخابات ۲۰۲۰ خوانندگانش را تشویق کرد که به ترامپ رأی ندهند. حزب جمهوریخواه دیگر به قشر روشنفکر نیازی نداشت و روشنفکران محافظهکار را هم پس زده بود، ولی حتی در آن زمان هم یکی از دلیلهای اصلی مخالفت این مجله با ترامپ این بود که او را بیش از حد انزواگرا و دور از نومحافظهکاری میدانست.
چند وقت پیش در مقالهای در وبسایت نشنال ریویو، پس از آنکه جو بایدن، چهلوششمین رئیس جمهور امریکا، اعلام کرد که قصد دارد پس از بیست سال نیروهای امریکایی را از افغانستان خارج کند و پس از آنکه نیروهای طالبان موفق شدند بخش بزرگی از خاک افغانستان را فتح کنند و برخی از فرماندهان افغان بدون هیچ مقاومتی دربرابر طالبان تسلیم شدند، یکی از نومحافظهکاران سابق امریکا نوشت: «اگر خود مردم افغانستان آنقدر اهمیت نمیدهند که کشورشان به دست طالبان بیفتد که حتی در برابر پیشروی طالبان مقاومت هم نمیکنند، چرا مردم امریکا باید برای جلوگیری از سقوط افغانستان به دست طالبان هزینه دهند؟»
خواندن این جمله برای من بسیار شوکآور بود. اولین شوک قضیه این بود که حتی در نشنال ریویو، این سرسختترین مدافع حضور نظامی امریکا در خاورمیانه، میدیدم که نویسندهای از خروج نیروهای امریکایی از افغانستان دفاع میکند، آن هم به دست یک رئیس جمهور دموکرات! این همانقدر برای من عجیب بود که ببینم پاپ در مراسم عشای ربانی وجود خداوند را منکر میشود، ولی از این جهت هم شوکآور بود که استدلال نویسنده چقدر سرراست و صادقانه بود. نویسنده برخلاف سنت نشنال ریویو نه به تاریخ امریکا ارجاع داده بود و نه به هیچ نظریه آکادمیکی و موضعش را در لفافهای از لغات بلیغ و سفسطههای پیچیده نپیچانده بود. نویسنده خیلی سرراست میگفت با خروج نیروهای امریکایی از افغانستان موافق است و اهمیتی هم نمیدهد که افغانستان به دست طالبان سقوط خواهد کرد یا نه.
همه ما یک روز متوجه میشویم که تاریخ عبور کرده است و دوران جدیدی فرارسیده است. شاید پیشاپیش میدانستیم –در سطح منطقی مغزمان– که دورانی گذشته و دورانی دیگر آمده، ولی لزوماً این را در سطح احساسی درک نکرده بودیم. تا اینکه یک روز تاریخ مثل سیلی به ما نشان میدهد که دنیا دیگر آن جایی نیست که ما به آن عادت کرده بودیم. من سالها در سطح منطقی مغزم میدانستم که امریکای پس از یازده سپتامبر به تاریخ پیوسته است و دیگر ما شاهد امریکای جدیدی هستیم. من دیدم که باراک اوباما به دلیل فشار بسیار زیاد افکار عمومی مجبور شد از تهدیدش علیه بشار اسد عقبنشینی کند و به سوریه حمله نکند. دیدم که فردی که ایده جنگ عراق را مسخره میکرد نامزد حزب جمهوریخواه شد و در نهایت دیدم که بایدن بالاخره دستور خروج نیروهای امریکایی را صادر کرد، ولی وقتی حس کردم که تاریخ برگی را برگردانده و دوران پس از یازده سپتامبر را پشت سر گذاشته که این مقاله را در نشنال ریویو خواندم. آن روز برایم مسلم شد که نومحافظهکاری مرده است که دیگر کسی از میراث آن نسل از جمهوریخواهان دفاع نخواهد کرد. چند روز بعد، دونالد رامسفلد در ۸۸ سالگی۲ فوت کرد.
بخش اول: چرا خروج از افغانستان؟
هنگامی که جرج بوش پسر در سال ۲۰۰۱ درخواست اعلام جنگ علیه افغانستان را کرد، در مجموع کل کنگره، یعنی مجلس نمایندگان و سنا، تنها یک رأی منفی به آن داده شد. جنگ افغانستان تا سالها در مقایسه با جنگ عراق «جنگ خوب» محسوب میشد، به شکلی که حتی مشهورترین مخالفان جنگ عراق –که یکیشان عضو سنای محلی ایالت ایلینوی، باراک اوباما، بود– معتقد بودند که جنگ عراق تمرکز امریکا را از جبهه اصلی نبرد، یعنی افغانستان، منحرف کرده است. هنگامی که اوباما رئیسجمهور شد به خروج نیروهای امریکایی از عراق سرعت بخشید و در عوض نیروهای جدیدی به افغانستان اعزام کرد و افکار عمومی امریکا از این حرکت حمایت میکرد.
مردم امریکا در آغاز از جنگ عراق حمایت میکردند. این حمایت تا سال ۲۰۰۴ طول کشید و باعث شد که بوش پسر بهراحتی در انتخابات دور دوم خود پیروز شود، اما مردم امریکا بهسرعت علیه جنگ عراق شوریدند. در سال ۲۰۰۶ دموکراتها در انتخابات کنگره به پیروزی بسیار قاطعی دست یافتند و رامسفلد، وزیر دفاع دولت بوش و مغز متفکر نومحافظهکاری بین سیاستمداران امریکا، مجبور به استعفا شد و دیک چینی، شاگرد وفادار رامسفلد که در دور اول بوش عملاً سیاست خارجی دولت در کنترل او بود، کاملاً حاشیهنشین شد و مقامش در دو سال باقیمانده از دولت بوش عملاً تشریفاتی بود. اوباما که مخالف حمله به عراق بود در انتخابات مقدماتی حزب دموکرات، هیلاری کلینتون را که به جنگ عراق رأی مثبت داده بود شکست داد و در انتخابات عمومی هم جان مککین را شکست داد که همچنان حامی جنگ عراق بود. روزی تحلیف اوباما میزان محبوبیت بوش پسر فقط ۳۶ درصد بود. در سال ۲۰۱۲، میت رامنی نامزد حزب جمهوریخواه تلاش میکرد که همه تمرکز خود را روی اقتصاد بگذارد و نه سیاست خارجی، چون فکر میکرد مطرح شدن سیاست خارجی ممکن است مردم را یاد جنگ عراق بیندازد و از شانس پیروزیاش کم کند. در سال ۲۰۱۶ ترامپ در حالی که جنگ عراق را مسخره میکرد و بانیانش را «احمق» میخواند به ریاستجمهوری رسید.
از همان دو سال آخر ریاستجمهوری بوش روشن بود که جنگ عراق به عنوان یکی از بزرگترین خطاهای تاریخ امریکا در یاد مردم خواهد ماند. این بایدن بود که فرمان خروج نیروهای امریکا از افغانستان را صادر کرد، ولی این بوش بود که با حمله به عراق این روز را ممکن کرد. فاجعه حمله به عراق باعث شد که مردم امریکا به شکلی شدید از حضور نظامی امریکا در خاورمیانه گریزان شوند. از سال ۲۰۰۵ تا امروز ایده هیچ جنگی در خاورمیانه بیش از ۳۰ درصد حمایت در افکار عمومی امریکا نداشته است، چه در عراق، چه افغانستان، چه ایران و چه سوریه.
مردم امریکا در سال ۲۰۰۱ نگران تروریسم بودند، ولی اکنون دیگر تروریسم یکی از نگرانیهای عمده مردم امریکا نیست. مردم امریکا دیدند که دولتشان بدون حمله به پاکستان موفق شد بن لادن را بکشد و از راه دور و با حملات هواپیماهای بدون سرنشین ذرهذره القائده را نابود کند. ظهور و سقوط داعش به مردم امریکا نشان داد که امریکا از راه دور و با استفاده از سربازهای خارجی میتواند تهدیدها را خنثی کند، اما در این سالها مردم امریکا درونگراتر و نسبت به خارجیها بیتفاوتتر هم شدند. راست یا دروغ، نومحافظهکاران در ایدئولوژیشان مسلمانان و خارجیها را مستقیماً به عنوان دشمن معرفی نمیکردند. راست یا دروغ، نومحافظهکاران ادعا میکردند برای مردم منطقه خاورمیانه دموکراسی هدیه میآورند که از بین بردن طالبان و صدام حسین به بهبود زندگی مردم افغانستان و عراق منجر میشود. نومحافظهکاران، امریکا را رهبر همه مردم جهان میدانستند و مأموریت خود را در سطح کره زمین تعریف میکردند، ولی مردم امریکا دیگر چنین روحیهای ندارند. شعار ترامپ «اول امریکا» بود و رسماً کشورهای خارجی و مردم غیرامریکایی را زالوهایی میدانست که خون امریکا را میمکند و قدردان هم نیستند. ترامپ هرگز تظاهر نمیکرد که به هیچکس خارج از امریکا اهمیت میدهد (خیلی به اهمیت دادن به داخل امریکا هم تظاهر نمیکرد، کمی بیشتر). دموکراتها که لیبرال هستند و باید تظاهر کنند بشریت را دوست دارند اینچنین صریح صحبت نمیکنند، ولی سیاستمداران دموکرات هم همه توجه خود را به داخل امریکا معطوف کردهاند.
چرا خروج امریکا از افغانستان؟ چون همه مواردی که با آن حضور امریکا در افغانستان توجیه میشد توانایی اقناع افکار عمومی امریکا را از دست دادهاند. تروریسم دیگر وحشتناک نیست. گسترش دموکراسی ربطی به ما ندارد. مهم نیست اگر طالبان افغانستان را فتح کند و حقوق زنان افغان را کاملاً نقض کند. مهم نیست اگر در افغانستان دوباره جنگ داخلی شود. مردم امریکا هیچیک را مشکل خود نمیدانند. نویسنده مقاله نشنال ریویو با صداقت و شفافیت کامل حرف دل اکثریت قاطع مردم امریکا را میزد: چه لیبرال، چه محافظهکار، چه غیرسیاسی، چه دموکرات، چه جمهوریخواه، چه مستقل.
بخش دوم: چرا اکنون؟
جو بایدن در کنفرانس مطبوعاتی خود حاضر نشد به سؤالهای خبرنگاران درباره افغانستان پاسخ دهد. گفت: «میخواهم درباره خبرهای خوب صحبت کنم.» بایدن حقیقتاً خبرهای خوبی هم داشت: جدیدترین گزارش وزارت خزانهداری نشان میداد امریکا در ماه ژوئن بهترین دوران بهبود اقتصادی خود از سال ۱۹۸۴ تا امروز را تجربه کرده بوده، امری که برای بایدن شیرینترین خبر دنیاست. بایدن گفت در امریکا «خورشید دوباره دارد طلوع میکند». آیا واقعاً جای تعجب دارد که نخواست درباره غروب خورشید در افغانستان صحبت کند؟
بایدن در تمام عمر سیاسی خود نسبت به مداخله نظامی امریکا در کشورها بدبین بوده است و در مقاطعی که از آن حمایت کرده با اکراه بوده است. بایدن نزدیکترین فرد در تاریخ امریکا به خود را لیندون جانسون میداند، رئیسجمهوری که یکی از بهترین کارنامهها در سیاست داخلی امریکا را دارد، کارنامه درخشانی که با بزرگترین قدمها در گسترش دولت رفاه و مبارزه با تبعیض نژادی همراه است، اما کارنامه درخشانی که زیر سایه بسیار تاریک جنگ ویتنام قرار گرفت و باعث شد عمر سیاسی جانسون به پایان برسد و تاریخ هم او را با لکه سیاه بزرگی به یاد بیاورد. بایدن قصد ندارد در کارنامه خود ویتنامی داشته باشد. بایدن میداند که زمان اندکی دارد که برنامه اقتصادی خود را اجرا کند و دولت رفاه را به اندازهای گسترش دهد که بتوان او را لیندون جانسون قرن بیستویکم خواند. به احتمال بسیار زیاد در سال ۲۰۲۲ کنترل یک یا هر دو مجلس در کنگره را به دست خواهند آورد و پس از آن بایدن دیگر قادر نخواهد بود برنامه بلندپروازانهای را اجرا کند. تا آن زمان بایدن میخواهد مطمئن باشد که سیاست خارجی مزاحم او نخواهد شد و تا زمانی که نیروهای امریکایی در افغانستان هستند، احتمال این وجود دارد که سیاست خارجی به موضوع مهمی تبدیل شود.
بایدن با شرکت امریکا در جنگ لیبی مخالف بود، حتی نسبت به حمله علیه بن لادن بدون همکاری با پاکستان رضایت نداشت و مهمتر از همه با افزایش نیروهای نظامی امریکا در افغانستان در آغاز ریاستجمهوری اوباما مخالف بود. اوباما در کتاب خاطراتش، سرزمین موعود، مینویسد بایدن به من هشدار داد که ژنرالها تلاش خواهند کرد تو را در آچمز بگذارند و قدرت تصمیمگیری را از تو بگیرند و تو را در جنگهای بیپایان خارجی درگیر کنند. اوباما در نهایت به حرف ژنرالها گوش داد، ولی بایدن خودش که به قدرت رسید به غریزه سیاسی خودش گوش سپرد و نظر ژنرالها ازجمله مایک میلی، رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح را نادیده گرفت و برخلاف نظرشان دستور به خروج از افغانستان داد.
چرا الان؟ چون الان رئیسجمهوری سر کار آمده است که اراده سیاسی لازم برای نادیده گرفتن پنتاگون را دارد، افکار عمومی امریکا آماده پذیرش این موضوع است و مسئله در فضای سیاسی امریکا نه واکنش خیلی شدیدی از حزب رقیب برانگیخته و نه در رسانهها به تیتر یک تبدیل شده است. چون الآن فضا کاملاً آماده است و بسیاری از مردم امریکا از خود میپرسند، اگر حالا نه، پس کی؟
بسیار ممکن است که خروج نیروهای امریکایی از افغانستان بدون پیدا کردن راهحلی واقعی برای ثبات دولت مرکزی و نفوذ طالبان برای مردم بیگناه افغانستان به فاجعهای انسانی منجر شود. شاید از این جهت افغانستان در تاریخ بهعنوان لکهای سیاه در کارنامه بایدن شناخته شود، ولی او به احتمال بسیار زیاد برای این لکه ننگ هیچ هزینه سیاسی در داخل امریکا پرداخت نخواهد کرد، حتی نشنال ریویو هم زحمت انتقاد از او را به خود نخواهد داد.■
پینوشت:
- American Exceptionalism
- ۲۹ ژوئن ۲۰۲۱