گفتوگو با صدیقه وسمقی؛ مسئول کمیته پیگیری حادثه ۱۸ تیردرشورای شهر
اشاره: شورای شهر تهران ازجمله نوپاترین نهادهای مدنی بود که در جریان واقعه کوی دانشگاه، به یکی از سلسله مراکز مدافع دانشجویان تبدیل شد که پیگیری وضعیت آنان در جریان بحران هجدهم تیر۷۸ را در دستور کار خود قرار داده بود. عملکرد این نهاد درقالب تشکیل کمیته تحقیق برای رسیدگی به موضوع کوی ـ هر چند اندک ـ منجر به طرح شکایتی توسط نیرویانتظامی علیه آن شد؛ شکایتی که البته بعدها با تغییر فرمانده نیرویانتظامی، پس گرفته شد.
صدیقه وسمقی از اعضای شورایشهر تهران در زمان وقوع فاجعه کوی، مسئول کمیته پیگیری حادثه در شورا بود. گفتوگوی حاضر مروری است کوتاه بر مشاهدات و ارزیابی این عضو سابق شورای شهر تهران از فاجعه هجدهم تیر.
باتوجه به اینکه فاجعه ۱۸ تیرکوی دانشگاه امنیت و آسایش شهروندان تهرانی را به هم زد، از شورایشهرانتظار میرفت دراین مسئله از موکلین خود حمایت کند. گرچه این نهاد ماههای اول حیات خود را میگذراند، اما نمیتوانست نسبت به ماجرا بیتفاوت باشد. شما که هم عضو هیات علمی دانشگاه بودید وهم بعدا” ازسوی شورا مسئول پیگیری این ماجرا شدید گزینه مناسبی هستید که میتوانید درباره این مسئله توضیح دهید. ابتدا بفرمایید خودتان چطور از مسئله باخبرشدید؟
جمعه اول صبح ۱۸ تیربود که تلفن منزل ما زنگ زد. آقای درودیان از اعضای شورا با صدای لرزان و پریشان گفت: “من قزوین هستم ولی باخبرشدم که نیمه شب گذشته به خوابگاه دانشجویان حمله کردهاند و بچهها را گرفتهاند و زدهاند و لتوپارکردند، من باکسی هم نتوانستم تماس بگیرم، شما اولین نفرهستید. شما کاری بکنید و به بقیه خبربدهید.” ایشان خیلی نگران و پریشان بود. با شنیدن این خبر من تصمیم گرفتم خودم به محل بروم. چون فکرکردم الان صبح جمعه است و دسترسی به اعضای شورا ساده نیست، من تا بخواهم آنها را پیدا کنم و خبربدهم وقت میگذرد. ضمن اینکه به تجربه میدانستم در چنین مواقعی نمیشود به شنیدهها و شایعات بسنده کرد. باید اول دید واقعه چیست و خبر موثق از ماجرا پیدا کرد. این هم میسرنبود مگر اینکه خودم شخصاً میرفتم و از نزدیک ماجرا را میدیدم. بنابراین به همسرم گفتم و سریع آماده شدیم و به سمت کوی دانشگاه راه افتادیم. خیابانها خلوت بود و سریع به محل رسیدیم. دیدم خیابان امیرآباد پر از ماشینهای آرمدار و غیره است. عدهای هم از خیابان مشغول سنگ پرت کردن به داخل کوی دانشگاهند. همه هیجانزده و سراسیمهاند. دانشجویان هم داخل کوی پشت میلههای آهنی میدوند و فریاد میکشند و پریشانند.
ما زیر این سنگباران به سختی خودمان را به در کوی دانشگاه رساندیم. ماشین را کناری گذاشتیم و گفتیم هرچه شد، نهایتاً شیشههایش را میشکنند و خردش میکنند. صحنه عجیبی بود، آدم احساس میکرد وارد منطقه جنگی شدهاست. باید خودت را میپاییدی که آسیب نبینی. از در اصلی وارد شدیم. به نگهبان دم در کارتم را نشان دادم که عضو هیات علمی هستیم. کارت شورا را هم نشان دادم. درهمین حال عدهای از دانشجویان داخل کوی مرا شناختند و دورم جمع شدند. قبل ازآن که نگهبانی اجازه بدهد، بچهها ما را بردند داخل کوی و صحنهها را نشان دادند. فضای عجیبی بود. همه گریه میکردند. اصلاً قابل تصورنبود. من الان هم که چند سال گذشته و دارم تعریف میکنم یاد آن فضا میافتم خودم متاثرمیشوم و بغض گلویم را میفشرد. تاکسی نمیدید نمیفهمید یعنی چه.
شما خودتان چه دیدید؟
از همان اول که وارد شدیم روی زمین شیشه خرده بود و لختههای خون و اشیای شکسته، تا ساختمانهایی که سیاه شدهبود که معلوم بود آتش گرفتهاست.بچهها همه عصبی بودند، جیغ میکشیدند، داد میزدند، گریه میکردند. با لحن تندی با من حرف میزدند. شاید من دومین یا سومین نفری بودم که از کوی بازدید میکردم. قبل از من مثل اینکه یکی دو تا ازمسئولین به آنجا سرزده بودند. وقتی وارد ساختمان شدیم و اتاقها را دیدیم اولین چیزی که برایم تداعی شد خرمشهربود. وقتی خرمشهر را بچهها پس گرفتند من به آنجا رفتم و از شهر جنگزده بازدید کردم. خانهها همه آسیب دیده بود. در وپنجرهها شکسته ، وسایل خانهها زیر خاک و خاشاک رها شده و یا سوختهبود، همه چیز بهم ریخته و شکسته و متلاشی شده بود. همه جا آثار خمپاره و گلوله و ترکش به چشم میخورد. کمتر چیزی، سرجایش یا سالم مانده بود. درکوی دانشگاه من با دیدن صحنهاتاقهای بچهها ناخودآگاه احساس کردم وارد جایی مثل خرمشهر شدهام. درگزارش مفصلی که نوشتم به این هم اشاره کردم. گزارش من شاید جزو اولین گزارشهایی بود که دراین مورد نوشتهشد. خلاصهای از این گزارش فردای آن روز (۱۹ تیرماه) در روزنامه خرداد چاپشد. هرچند توحشی که درآنجا میدیدی اصلاً قابل توصیف نبود. فقط با مشاهده مستقیم میشد به شدت این توحش تاحدی پیبرد. متاسفانه غفلت شد، باید از هنرمندان، عکاسان، فیلمبرداران و نویسندگان نه تنها ایرانی، بلکه سایر نقاط هم دعوت میشد میآمدند از نزدیک این صحنهها را میدیدند و درآثارشان منعکس میکردند. بیسابقه بود که برسر یک مرکز دانشگاهی چنین بلایی نازل شدهباشد. یک واقعه تاریخی بود و متاسفانه به نام این حکومت درتاریخ ثبت شد. ما که موقع درگیری و حمله نبودیم، ولی آثاری که دیدیم حکایت از توحش عجیبی میکرد. به هرحال از آثار و شواهد به عمق کینه و وحشیگری میتوانستی پی ببری. بهطور طبیعی و منطقی هر بینندهای از آن آثار چنین نتیجهای میگرفت. ایکاش رئیسجمهوری و مقامات عالی میرفتند آن روز از نزدیک صحنه را میدیدند. چون وقتی آدم خودش نبیند فکر میکند دیگران مبالغه میکنند یا احساساتی شدهاند. عمق قضیه را باور نمیکند.
شما داخل اتاقها هم رفتید؟ از مجروحین این حادثه هم کسی آنجابود؟
مجروحین را به بیمارستان برده بودند که من بعد به آنجا هم رفتم. اتاقها را دیدم. همه ویران شدهبود. پنجره سالم و درسالم وجود نداشت. تختخوابهای فلزی مچاله شدهبود. شاید یک لشکر لازم بود که بتواند درعرض چند ساعت چنین تخریبی انجام دهد. دربعضی گزارشهای مسئولین هم دیدم، بعضی نهادهای دخیل درماجرا برای تبرئه خودشان از دخالت درماجرا همین استدلال را میکردند که نیرویی بسیار زیاد لازم بود که بتواند چنین کاری انجام دهد؛ بنابراین نمیتواند کارما باشد. بسیاری وسایل بچهها به سرقت رفته بود. سیصد چهارصد تا از دانشجویان نوشته بودند که وسایلشان مثل ساعت، سکه، پول و کامپیوتربه سرقت رفتهبود.
کامپیوتر که بزرگ است، چطور سرقت کرده بودند؟
بله، همه اینها در اظهاراتشان بود. وضع اسفناکی بود. بچهها با سرو وضع نابسامان گریه میکردند. نه اتاق داشتند، نه وسایل داشتند؛ حتی خوابگاه دانشجویان خارجی هم مصون نمانده بود. آنجا هم تخریب شده بود.
کسی از آنها هم مجروح شدهبود؟
بله، ما شنیدیم مجروحین را به بیمارستان شریعتی که نزدیک بود بردهاند. به آنجا رفتیم. یک دانشجوی پاکستانی را روی تخت و در راهرو بیمارستان دیدم که جفت پاهایش شکسته بود. گفت مرا دو نفر بلند کردند و از پنجره طبقه دوم به بیرون پرت کردند. دانشجویان تعریف میکردند که خیلیها را به این سبک از پنجره بیرون انداختهاند. یکی از همین افراد که ازبالا پرت کردهبودند روی چمن افتاده بود ومیگفتند قطع نخاع شدهاست و وقتی ما رفتیم در اتاق عمل بود. پشت در اتاق عمل رفتیم. جو پلیسی خاصی حکمفرما بود. کسی جرات نمیکرد توضیح بدهد. وقتی من از وضعیت مجروحین از کسی که دراتاق عمل بود میپرسیدم مهر سکوت برلب همه زدهبودند. رعب و ترس حاکم بود. کسی پاسخگونبود.
چه کسی دست به چنین کاری زدهبود؟
من از دانشجویان که پرسیدم میگفتند مهاجمان هم لباس نیروی انتظامی داشتند وهم لباس شخصی. در گزارشی که آن زمان برای مسئولین نوشتم این اظهارات بچهها را منعکس کردم. حتی اگر همه هم لباس شخصی داشتند، نمیشود گفت اینها مردم کوچه وخیابان و افراد ناشناسی بودند. چون مردم که سرخود نمیروند به کوی دانشگاه حمله کنند و بچههای خودشان را اینطور لت وپارکنند. اینها هم خودشان نیروهای ویژهای بودند که از جایی سازماندهی و هماهنگ میشدند و دستور میگرفتند. به هرحال مقامات اینها را میشناختند. ولی کسی شهامت نکرد اینها را معرفی کند که از کجا اینها آب میخورد. این وظیفه مسئولین بود که این افراد را به مردم معرفی کنند، چون مستندات دست آنها بود.
فردای حمله به کوی دانشگاه، شورای شهرجلسه فوق العاده تشکیل داد. کمیتهای هم تشکیل شد که این مسئله را پیگیری کند. من را مسئول این کمیته کردند. دانشجویان و مردم به ما مراجعه میکردند وخواهان پیگیری این کار میشدند. به هرحال مسئله ۱۸ تیر آرامش پایتخت را به هم زده بود. طبعا” امنیت پایتخت مسئلهای بالاتر از توان و حیطه عمل شورای شهربود. این مسئله به نهادهایی مثل شورای امنیت مربوط میشد. ماهم در حد خودمان نسبت به این مسئله که امنیت شهروندان را بهم زده بود حساس بودیم و تا جایی که میتوانستیم پیگیری میکردیم. ما چون منتخب مردم و امین آنها بودیم در برابر این فاجعهای که برای آنها پیش آمده بود وظیفه داشتیم که همدلی و همدردی کنیم. شاید تشکیل کمیته بیشتر از این جهت بود، وگرنه میدانستیم کاری نمیتوانیم انجام دهیم؛ بخصوص که هنوز شورا دوسه ماهی بیشترنبود که تشکیل شدهبود. ما درجمع دانشجویان حاضر میشدیم و باآنها همدردی میکردیم. یک روز هم که بچهها در کوی متحصن شده بودند من رفتم و درجمع آنها سخنرانی کردم. مجموعه این فعالیتها را به شورا گزارش میکردیم. مکاتباتی با فرمانده نیروی انتظامی آقای لطفیان داشتیم و مؤکدا” از ایشان خواستیم که درشورا حضور یابند و گزارشی در باره این ماجرا بدهند. با وزارت کشور وسایر نهادها هم همینطور، مکاتبه داشتیم و مسائل را دنبال میکردیم.
نیروی انتظامی چه جوابی به شما داد؟
آنها نه تنها جوابی به نامههای ما ندادند بلکه از شخص من و شورا نیز به دادگاه شکایت کردند و پرونده تشکیل دادند. دو شکایت خاص علیه شخص من شد. یکی بهخاطر نوشتن آن گزارش اولیه که گفتهبودند شما نیروی انتظامی را متهم به سرقت کردهاید، درحالی که من نوشتهبودم که دانشجویان میگفتند اموال ما به سرقت رفتهاست و چون نوشته بودم که نیروی انتظامی دراین هجمه حضور داشته آنها چنین نتیجه گرفتهبودند که من گفتهام آنها این اموال را به سرقت بردهاند.
دادگاه هم رفتید؟ درآنجا چه توضیحی دادید؟
بله، من دادگاه رفتم. گفتم نیروی انتظامی مسئول امنیت و حافظ اموال مردم است و در آنجا حضور داشته؛ بنابراین باید توضیح بدهد که چه کسی این اموال را بردهاست. آنها توضیحی نداشتند.
شکایت دوم چه بود؟
شکایت بعدی به اسم چهل نفر از خانوادههای شهدا تنظیم شدهبود. اتهام آنها این بود که من قصد براندازی نظام را داشتهام. جریان این مسئله هم این بود که من قبلا” مثنوی بلندی سرودهبودم که یک سال قبل روزنامه سلام آن مثنوی را چاپ کردهبود، عنوان آن این بود: “کی براندازیم طرح کهنه را”. بعد از فاجعه کوی، روزنامه نشاط در یک صفحه که عکسهایی در رابطه با فاجعه کوی چاپ کرده بود چند بیت از این شعر بلند مرا هم با همان عنوان خودش چاپ کرد. اینها به این شعر و عنوان آن اعتراض کرده بودند و آن را مبنای اتهام براندازی قرار دادهبودند. درشعبه ۱۴۱۰ به ریاست سعید مرتضوی حضور یافتم. گفتم اولا” این شاکیان کجا هستند؟ این خانواده شهدا که اسم ندارند. معلوم بود که شکایت ساختگی است. بعدها هم فهمیدم کار چه کسی است. در روزنامه رسالت هم مطلبی علیه من با همین نوع اتهامات نوشتند که من جواب دادم و بعد پیغام دادم که به آن کسی که پرونده شکایت را ساخته بود از قول من بگویند من که میدانم کارشماست، ولی چرا با اسم جعلی و مخفیانه این کارها را میکنید؟ در دادگاه هم توضیح دادم که این شعر قبلا” چاپ شده و ربطی به این مسائل ندارد. خودشان هم میدانستند که موضوع شکایت بیمورد است و پایهای ندارد. لذا دیگر دنبال نکردند. علاوه براین دو شکایت، یک شکایت هم از اعضای کمیته پیگیری شدهبود که منهم جزو آنها بودم. یک شکایت هم از شورای شهر شدهبود.
شورای شهر چرا؟ مگر شورای شهر کار خلافی کردهبود؟
شکایت کرده بودند که اصلا” چرا شورای شهر دراین کار دخالت کردهاست؟! چرا کمیته تشکیل دادهاست؟! یک کسی شکایت کردهبود. منهم چندین بار با دادگاه تماس گرفتم و مکاتبه کردم که من حاضرم هر زمان دادگاه علنی تشکیل بدهید، خبرنگاران هم بیایند، ما میآییم از نوشتهها وگزارشهایمان دفاع میکنیم. اما هیچوفت این دادگاه را تشکیل ندادند.
تمام این مسائل را در جلسه علنی شورا گزارش میدادیم. اعضای شورا چه بطور جمعی و چه فردی در جمع دانشجویان کوی حاضر میشدند و دائم بین ما و دانشجویان ارتباط و تبادل نظر بود. جلسات متعددی با آنها داشتیم. عموما” آنها را دعوت به آرامش میکردیم. چون از همان روز اول که من کوی را دیدم و برخوردها را مشاهده میکردم، احساس کردم که کودتایی درحال شکلگیری است. حدس زدم که گروهی درصددند بچهها را تحریک کنند تا دست به حرکات تندی بزنند و بعد به بهانه مقابله با آنها به خیابان بریزند و اوضاع را در دست بگیرند. کما اینکه روزهای بعد از ۱۸ تیر دیدیم در خیابانها عدهای که ربطی به دانشجویان نداشتند میریختند و شیشههای مغازهها را میشکستند و آتش میزدند و هرج و مرج ایجاد میکردند. کسانی که اینها را دیدهبودند بعضی از آنها را شناختند و هم ما وهم مردم فهمیدند که چه جریانی پشت این ماجرابود. شواهد نشان داد که این ماجرا برنامه از پیش تعیین شدهای بود که خوشبختانه خنثی شد ولی جامعه هزینه سنگینی پرداخت و این کار در این دوره به نام این حکومت درتاریخ ماند. ما مرتب به دانشجویان توصیه میکردیم متانت و آرامش خود را حفظ کنند و دست به عکسالعملهای غیرمنطقی و احساسی نزنند. ولی برخوردهای شدید و بازدارندهای با شورای شهرشد. هرروز دادگاه و تهدید وجود داشت.
¢تعدادی از دانشجویان همان روزهای اول بازداشت شدند، شورا دراین رابطه چه کاری کرد؟
£گفتم، ما بازوی اجرایی که نداشتیم و نمی توانستیم اقدامی عملی انجام دهیم. کسانی هم با ما تماس میگرفتند و حرفهایی میزدند که ما نمیتوانستیم صحت وسقم آن را بررسی کنیم. امکانات وابزار این کار را هم نداشتیم. کارشورا هم این نبود که در مسائل امنیتی و انتظامی دخالت کند. ما ازاین بابت که به خانه امن دانشجویان که حتی پلیس بدون مجوز حق ورود به آن را ندارد حمله شدهبود و حقوق شهروندان زیرپا گذاشتهشده بود، خود را موظف میدیدیم با آنها همراهی و همدردی کنیم و برای حل این مسئله به مسئولین کمک کنیم. اما ازهمان قدمهای اول متوجه شدیم که مسئله فراتر ازاینهاست. مشخص بود برنامه سازمان یافتهای است که با هرکس که بخواهد با این مسئله برخورد کند شدیداً مقابله میشود. لذا به ما اجازه ورود به این ماجرا را نمیدادند.
ولی گذشته از حمله ۱۸ تیر، شب بعد از آن هم بچهها هیچ پناهی نداشتند. در خیابان امیرآباد شب بچهها کشیک میدادند و سنگرگرفته بودند که اگر دوباره حمله شد، در خواب نباشند و غافلگیرنشوند. یعنی احساس میکردند که هیچ امنیتی نیست و شب نمیتوانند بخوابند. تنها خودشان باید ازخود دفاع کنند. آیا شورای شهر برای امنیت این بچهها نمیتوانست فکری بکند؟ از طریق دولت اقدامی برای پشتیبانی آنها صورت دهد؟
من از شما میپرسم امنیت شهر و مردم بهعهده چه نیرویی است؟
معلوم است، نیروی انتظامی.
وقتی دانشجویان میگفتند کسانی با لباس این نیرو به ما حمله کردهاند دیگر چه امنیتی میماند؟ ما چندبار با فرمانده نیرو مکاتبه کردیم برای همین مسئله که بالاخره قضیه را روشن و مشخص کنند که چه کسی باید امنیت دانشجو را تامین کند؟ نه تنها به ما پاسخ ندادند بلکه علیه ما شکایت کردند. ما که کاری نکردهبودیم که قابل شکایت باشد. ما از طرق مختلف تلاش کردیم. گذشته از وظیفه شورای شهر، من و بعضی دیگر از اعضا، شخصیتهای دانشگاهی بودیم و طبیعی بود تلاش کنیم. ولی اینکه مثمر ثمر نبود، علتش قدرت نداشتن شورای شهر بود. این کار در توان وزیرکشور یا شورای عالی امنیت و رئیسجمهوری بود که با ماجرا برخورد کنند، نه شورای شهر که بهخاطر یک اسم گذاری خیابان یا میدان مورد تهدید واقع میشد که میآییم با قمه شما را میزنیم. مسئله کوی دانشگاه زمانی بهوجود آمد که ما خودمان درشورا دهها مشکل از این قبیل داشتیم. مثلاً مسئله سازمان فرهنگی، هنری را داشتیم که به فرهنگسراها لشکرکشی میشد و میگرفتند و میزدند؛ مثل یک منطقه جنگی، که یک سال این معضل ادامه داشت. فشارهایی این چنین کم نبود. شعر بلند طنزآمیزی در وصف شورا گفتهام که تا حدی بیانگر وضعیت ما بود:
روزگاری زیر این چرخ کبود آن زمانی که کسی جز او نبود
پانزده تن کله پوک بی خبر عضو شورا گشته بودند الحذر
یعنی اینکه در آن شرایط اگر ما عقل درستی داشتیم، عضو شورا نمیشدیم! میدانستیم که کاری نمیتوانیم انجام دهیم. دراین مورد خاص نه تنها ما بلکه دولت هم نتوانست کارچشمگیری انجام دهد. حالا لطمهای که به دانشجویان خوردهبود که قابل جبران نبود، ولی حداقل برای ترمیم این جراحت مجرمین باید مجازات میشدند که همین کار هم نشد. حتی چند تن از آشنایان ما که در […] بودند آن موقع خودشان شنیدهبودند که در مراسم صبحگاه پادگان رسماً اعلام شدهبود عوامل آشوب در کوی دانشگاه سه نفرند، عبدالله نوری، حجاریان، وسمقی. حتی شنیدیم که از سوی یکی از مقامات […] هم درشورای عالی امنیت این مسئله طرح شدهبود که رئیسجمهوری با آن مخالفت میکند. حتی در دادگاه آقای نظری هم مطرح شد. ایشان در دفاع از خود گفت که: ما نبودیم، این خانم وسمقی بود که با آن شعر “کی براندازیم طرح کهنه را” درکوی دانشگاه آشوب بپا کرد. خانم ابتکار بود که بیسیم بسته بود و درکوی دانشگاه این طرف و آن طرف میرفت.
اما اخیراً آقای قالیباف اظهارکردهاند که اگر من آن زمان فرمانده نیروی انتظامی بودم، حادثه کوی دانشگاه پیش نمیآمد. این حرف خیلی اهمیت داشت. تلویحاً این معنی را میداد که به هرصورت نیروی انتظامی در پیشآمدن آن حادثه نقش داشتهاست. اینکه یک مقام از داخل این نیرو چنین حرفی بزند که بر اطلاعات و اسناد ومدارک درونی اشراف دارد، حکایت از صحت موضع آن زمان اصلاح طلبان دارد. درست است؟
ما که غرضی نداشتیم که کسی را متهم کنیم. اگر آنها واقعا” امنیت دانشجو را تامین میکردند، کسی ازآنها گلهای نداشت. مگر میشود هزاران چشم که درآنجا حضور داشتند دروغ بگویند؟ حضور آنها درآن شب مسجل بود، حالا میتوانند بگویند ما حمله نکردیم، بیایند به عنوان حافظین امنیت مردم توضیح بدهند چه کسی حمله کردهاست و چرا آنها مانع نشدهاند؟ یا اگر وظیفهداشتهاند حمله کنند شجاعانه بگویند به این دلایل، چنین کردیم. این سئوال بیپاسخ درتاریخ ماند که چرا با مجرمین و مسئولین این حادثه برخوردنشد؟ وقتی حکومت با مسئلهای موافق نیست با آن برخورد میکند تا مردم بفهمند که این مسئله خلاف قانون بوده و حکومت موافق نبودهاست، در غیر اینصورت مردم برداشت خودشان را میکنند. بعد از این جریانات مرتب اظهارنامه میآمد و ما تماس میگرفتیم، ولی ما را نمیخواستند. پرونده تشکیل شده بود و چند بار هم بازجویی رفتیم ولی دادگاه تشکیل نمیشد. من به عنوان متهم اصرار داشتم که دادگاه تشکیل بدهید تا ما بیاییم توضیح بدهیم. ولی همانطور پرونده مفتوح بود تا فرمانده نیروی انتظامی عوض شد، بعد شکایتشان را پس گرفتند.






