بدون دیدگاه

دانشگاه انقلابی از سمت راست

گفت‌وگو با حشمت‌الله طبرزدی

مهدی فخرزاده: تسخیر سفارت امریکا و انقلاب فرهنگی، هنگامی‌که همراه با حمایت قاطع و صریح رهبر انقلاب شد، فضایی هژمونیک برای دفتر تحکیم وحدت ایجاد کرد که تا سال‌ها، دانشگاه در دستان آن‌ها بود. این جریان قدرتمند از همان ابتدا دچار انشعاب و انشقاق نیز بود. حشمت‌الله طبرزدی از کسانی بود که توانست یک انشعاب در دل دفتر تحکیم ایجاد کند. او که روزگاری از انقلاب فرهنگی دفاع کرده بود، با ما از آن روزگار و از نقدهای صادقانه‌اش به رویکردهای آن روزگارش گفت.

در ابتدای انقلاب، فضای دانشگاه از دید شما چگونه بود؟

من در مهرماه سال ۱۳۶۵ از آبادان به تهران آمدم و در مدرسه عالی ساختمان وابسته به دانشگاه پلی‌تکنیک شروع به تحصیل در رشته ساختمان کردم. بعدها این دانشکده با تعدادی دیگر ادغام شد و مجموعه دانشگاه خواجه نصیر درست شد. در سال ۶۷ یا ۶۸ هم توانستم کارشناسی عمران را از همین دانشگاه بگیرم. یکی دو سال دانشگاه تعطیل بود و یکی دو سال هم به جبهه رفتم و البته کنکور کاردانی به کارشناسی هم داشتم و به همین دلیل دوران تحصیل من طولانی شد.

وقتی وارد دانشگاه شدم فضا برای ما سال اولی‌ها هم به‌سرعت سیاسی شد. بچه‌هایی بودند که به فضای آموزشی یا به امکانات معترض بودند و این‌ها بهانه اعتراض بود. دانشکده ما انجمن اسلامی داشت که بچه‌ها در نمازخانه دانشکده جلسه می‌گذاشتند و دور هم جمع می‌شدند. نیروهای چپ هم در دانشکده ما بودند، ولی علنی نبودند. ما هم خودمان را نه متعلق به انجمن اسلامی و نه متعلق به چپ می‌دانستیم و خودمان را دانشجوی آزادیخواه معرفی می‌کردیم. ده الی پانزده نفر از ورودی‌های جدید بودیم و به‌اصطلاح سرمان بوی قورمه‌سبزی می‌داد. در آن دوره کتاب‌های ساعدی و دولت‌آبادی را می‌خواندیم.

به یاد دارم فضای ارتباط سیاسی میان دانشجویان داغ بود. عده‌ای از دانشجوها با جمع ما ارتباط گرفتند و بعداً متوجه شدیم از بچه‌های حزب توده هستند یا عده‌ای طرفدار چریک‌های فدایی خلق با ما تماس گرفتند که سازمان دانشجویی پیشگام را به وجود آوردند. همچنین بعضی از بچه‌های انجمن اسلامی سعی کردند با ما ارتباط بگیرند.

به یاد دارم ۱۶ آذر همان سال یک میتینگ در آمفی‌تئاتر برگزار شد که من آنجا مقاله‌ای در مورد سه شهید ۱۶ آذر یعنی شریعت رضوی، قندچی و بزرگ‌نیا خواندم. بعدها فهمیدم این میتینگ را نهضت آزادی برگزار کرده و تا آن موقع شناختی از آن‌ها نداشتم.

بعضی از کلاس‌های ما در محل خود دانشگاه پلی‌تکنیک برگزار می‌شد و آنجا دیدیم کم‌کم جنبش شیشه شکستن به راه افتاد. کار به جایی رسید که ما هم که ورودی جدید بودیم جذب فضا شدیم و حتی دوره‌ای هم من اخراج موقت شدم. فضای دانشگاه بسیار زنده بود و جنبش دانشجویی در دانشگاه‌های مختلف بسیار فعال بود و هر روز با گارد دانشگاه درگیری داشتیم. کسانی که تاریخ را دنبال می‌کنند به‌خوبی می‌دانند جرقه‌های انقلاب ۱۳۵۷ در دانشگاه و با جنبش شیشه شکستن آغاز شد؛ یعنی شیشه‌های اتاق‌ها و آمفی‌تئاترها به هر بهانه‌ای شکسته می‌شد.

ما دانشجوها تحت تأثیر فضای بیرون هم بودیم. خود من دو شب از ده شب شعر را که با همکاری «کانون نویسندگان و انستیتو گوته» برگزار شد رفتم. همچنین فیلم‌های سینمایی که روی پرده می‌آمد اگر معنادار بود، مورد استقبال دانشجوها قرار می‌گرفت. تئاتر هم همین‌طور بود و دانشجوها برنامه‌های تئاتری که جنبه مخالفت داشتند را می‌رفتند و حسابی تشویق می‌کردند. برنامه‌های کوه رفتن هم برقرار بود و همه نیروها، چه اسلامی و چه چپی، با هم کوه می‌رفتند. در کوه سرودهای مختلف و انقلابی خوانده می‌شد. مثلاً سرودی می‌خواندیم که «بارونه بارون ای خدا،‌ می‌باره بارون/ می‌باره بارون ای خدا بر کوهسارون/ از دزد دزدان ای خدا این شاه خائن/آتش گرفتم ای خدا آتش گرفتم». اوایل شاه گفته نمی‌شد اما بعداً علنی می‌گفتیم.

کم‌کم جنبش توده‌ای شد و روحانیت وارد میدان شد و تظاهرات خیابانی که شروع شد جنبش دانشجویی نقش روشنگر و خط دهنده گرفت. در دانشگاه نمایشگاه کتاب و میتینگ داشتیم و جنبش دانشجویی و دانشجو کمتر سعی می‌کرد به خیابان برود. بین دانشجوها که کشته‌ها زیاد می‌شد تحلیل بود که نباید کشته زیاد باشد؛ یعنی دانشجو اهل این نبود که به خیابان برود و کشته بشود. در تظاهرات شرکت می‌کردیم اما عمدتاً کشته‌ها از غیردانشجویان بودند. نمونه بارز آن را خودم در ۱۳ آبان دیدم دانش آموزان بودند که کشته شدند.

در دانشگاه‌ها فضای دانشجویی فعال بود، اما ناگهان پس از انقلاب یک تشکل قدرتمند سر برآورد که سال‌ها دانشگاه را از خود متأثر کرد. به نظر شما ضرورت تشکیل دفتر تحکیم و زمینه‌های تشکیل این تشکل چه بود؟

به هر حال انقلاب شده بود. همه جریان‌ها پایگاه خود را در دانشگاه داشتند. با اوج گرفتن انقلاب و در رأس آن یک روحانی به نام آیت‌الله خمینی، انجمن‌هایی که گرایش اسلامی هم داشتند، تقویت شدند و عضو می‌گرفتند. مثلاً در دانشکده ساختمان در فروردین ۵۸ بیش از ۲۰۰ فرم عضویت دریافت کردیم. در هر دانشکده‌ای انجمن اسلامی و یا سازمان دانشجویان مسلمان دفتر داشت. در پلی‌تکنیک ما سازمان دانشجویان مسلمان داشتیم اما در دانشگاه تهران و دانشگاه شریف انجمن اسلامی دانشجویان بودند. طرفداران سازمان مجاهدین هم از اسم انجمن دانشجویان مسلمان استفاده می‌کردند. یک‌جور استفاده از اسم انجمن بود.

به دلیل هژمونی اسلام و ایدئولوژیک بودن انقلاب، گرایش زیادی به اسلام و اسلام‌گرایی سیاسی بود. در آن دوران نمایندگان انجمن اسلامی در دانشگاه شریف، تهران، پلی‌تکنیک، علم و صنعت و تربیت‌معلم به دیدار آیت‌الله خمینی می‌روند. ایشان هم در آن جلسه می‌گویند بروید و با هم وحدت کنید. درواقع این‌طور نبود که کسی دفتر تحکیم را از خارج ایجاد کرده باشد، این‌ها دانشجویان مسلمان بودند و نیاز به تشکل را در خودشان حس کرده بودند و متشکل شدند.

پس از حرف آیت‌الله خمینی، یک سمینار در دانشگاه پلی‌تکنیک برگزار شد و نمایندگان انجمن‌ها دعوت شدند و درباره تحکیم وحدت صحبت شد. نماینده دانشگاه ما در دفتر تحکیم وحدت در سال ۵۸ آقای سعید نفر بود و بعد از ایشان با توجه به اینکه در دانشگاه فعال بودم، در پایان سال ۵۸ من نماینده منتخب دانشگاه در دفتر تحکیم شدم. از سال ۵۸ تا ۶۲ من عضو و نماینده این تشکل بودم. ابتدا عضو شورای عمومی بودم و بعد به‌عنوان شورای مرکزی انتخاب شدم. اوایل شورای مرکزی انتخابی نبود و نمایندگان پنج دانشگاه خودبه‌خود عضو دفتر تحکیم وحدت می‌شدند.

در سال ۵۸ ماجرای سفارت پیش آمد و عده‌ای رفتند و سفارت امریکا را اشغال کردند. کسانی چون ابراهیم اصغرزاده، میردامادی و عباس عبدی درگیر ماجرای سفارت شدند و کسان دیگری به شورای مرکزی آمدند مثل آقای موسوی از تربیت‌معلم، علی مقاری از دانشگاه تهران و آقای حسین رحیمی از پلی‌تکنیک. من هم عضو شورای عمومی بودم و اولین اساسنامه پس از انقلاب فرهنگی نوشته شد که در آن شرکت داشتم. پس از آن شورای مرکزی انتخاب شد. به‌احتمال‌زیاد ما اولین دوره بعد از بچه‌های پایه‌گذار تحکیم بودیم که با انتخاب هم عضو شورای مرکزی شدیم.

به نظر ماجرای سفارت سرفصل بروز برخی اختلاف‌ها بود. جریان بندی داخل این تشکل چگونه بود؟

در دفتر تحکیم، همگی معتقد به رهبری آیت‌الله خمینی، مدافع جمهوری اسلامی و در یک جبهه بودیم، اما یک فراکسیون بندی‌هایی هم وجود داشت. فراکسیون اکثریت دست دانشجویان خط امامی بود. این‌ها در ماجرای اشغال از تحکیم رفتند در سفارت مستقر شدند و جریان‌های دیگر در این فضا سر برآورند. خط امامی‌ها چند سالی داخل دفتر نبودند و سال ۶۲ که من از تحکیم رفتم قرار بود به دفتر تحکیم برگردند. بهار سال ۱۳۶۳ انتخابات مجلس دوم شورای اسلامی بود و خط امامی‌ها برای فعالیت در آن انتخابات به دفتر برمی‌گشتند. رهبری اصلی تحکیم دست خط امامی‌ها بود.

به‌مرور اقلیتی هم ایجاد شد. من و آقای محسن سرخو که شاخه دانشجویی حزب جمهوری بود، آقای علی احمدی و رازقی از علم و صنعت، وحید سینایی و همدانی از دانشگاه ملی، عضو فراکسیون اقلیت و راست‌گرا بودیم. به لحاظ فکری و فلسفی، من آقای مطهری را می‌پسندیدم یا از نظر سیاسی نظرات آقای بهشتی برایم مهم بود. آقای رفسنجانی و آقای خامنه‌ای را هم قبول داشتم، بنابراین راست‌گرا بودم. حزبی نبودم اما این گرایش‌ها را داشتم. فراکسیون ما در اقلیت بود و رقابت‌هایی با فراکسیون اکثریت داشتیم. تا سال ۶۲ که من بودم این فراکسیون‌بندی وجود داشت. در بحث انتخابات مجلس دوم ما زیر بار لیست آن‌ها نرفتیم. فهرستی با ۲۸ نفر درست کردیم که اکثریت کاندیدهای ما با کاندیدهای حزب جمهوری اسلامی مشترک بود. البته سعی می‌کردیم استقلال خودمان را هم حفظ کنیم و دوست نداشتیم زیر پرچم حزب هم برویم. بعد از آن گرایش دیگری به وجود آمد که گرایش اسلام فقاهتی بود. آقای حسین محمدی از پلی‌تکنیک طرفدار مجاهدین انقلاب بود. قبل از انشعاب مجاهدین انقلاب به طیف‌های بهزاد نبوی و کاشانی، آقای حسین محمدی خط‌بندی نداشت، اما وقتی اختلافات شروع شد و حتی به حزب جمهوری اسلامی و حتی دولت هم کشید و چپ و راست شدند حسین محمدی و عده‌ای راست فقاهتی شدند. محمدی به ما حزبی و طرفدار آقای بهشتی می‌گفت و سعی می‌کرد ما را تخریب کند، اما به همراه شهاب‌الدین صدر و آقای شریعتمداری از دانشگاه تهران، تیم عزت‌الله ضرغامی، کاتوزیان و علی عسگری از تحکیم خارج شدند. بعداً سعی کردند به ما نزدیک شوند، اما نتوانستیم با هم کار کنیم. فراکسیون سوم از سال ۶۲ به بعد ایجاد شد، اما فراکسیون‌های اصلی از همان سال‌های ۵۸- ۵۹ کلید خورد.

یکی از ماجراهایی که تحکیم نقش ویژه‌ای در آن داشت، انقلاب فرهنگی بود، در ماجرای انقلاب فرهنگی مواضع شما چه بود؟

در ماجرای انقلاب فرهنگی بین فراکسیون‌ها اختلاف بود. فراکسیون خط امام مخالف بودند و می‌گفتند اگر الآن انقلاب فرهنگی بشود و دانشگاه تعطیل شود شعار مرگ بر امریکا که با اشغال سفارت تحقق یافته، تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد، اما ما موافق انقلاب فرهنگی بودیم؛ البته تعریفی که آن موقع از انقلاب فرهنگی در دفتر تحکیم بود با اتفاقاتی که بعداً پیش آمد و ستاد انقلاب فرهنگی درست شد و آقای هاشمی رفسنجانی سخنگوی آن شد، تفاوت داشت. درواقع ما در دفتر تحکیم نمی‌خواستیم هیچ گروهی تعطیل شود و دفاتر بسته شود. به لحاظ سیاسی می‌گفتیم هر گروه دفتر و تشکیلات داشته باشد اما نظم و انضباط باشد. انقلاب فرهنگی دست جریانات بیرون دانشگاه افتاد و با اختلافات سیاسی و مسئله جنگ و ورود سازمان مجاهدین به فاز مسلحانه، انقلاب فرهنگی محلی برای تسویه‌حساب‌های سیاسی شد.

دنبال چه حرکتی بودند؟

اگر بخواهم دقیق و واقع‌بینانه بگویم و حسی که خود من در سال ۵۹ داشتم، این بود که انجمن‌های اسلامی فکر می‌کردند انقلاب شده و باید در دروس دانشگاهی هم انقلاب شود. تصور عامیانه‌ای وجود داشت که دانشگاه باید با طبقات محروم جامعه هماهنگ شود و در دانشگاه درکی از محرومیت و فقر و روستا وجود ندارد.

در سال ۵۸ جهاد سازندگی را همین انجمن‌های اسلامی ایجاد کردند. در تابستان آن سال عده‌ای از دانشجویان دانشگاه‌های مختلف به خور و بیابانک اعزام شدیم؛ یعنی یکی از ایده‌آل‌ها این بود که به مناطق محروم برویم و محرومیت‌زدایی کنیم.

در مورد فعالیت‌های سیاسی باید بگویم در دانشگاه فضای آنارشی حاکم بود. صبح از خواب بیدار می‌شدند و در و دیوار دانشگاه پر بود از مرگ بر فلانی و فلانی باید اعدام گردد و شعارهایی از این دست. تقریباً همه گروه‌ها هم در دانشگاه پایگاه داشتند. ما می‌خواستیم این‌ها سامانی داشته باشد؛ یعنی انجمن اسلامی و پیشگام و انجمن دانشجویان مسلمان هرکدام دفتر خودشان را داشته باشند و فعالیت کنند اما تشنج از بین برود. فرمولی هم برای آن نداشتیم؛ بنابراین ما درباره مناسبات آموزشی و سیاسی ایراد داشتیم و می‌خواستیم تغییراتی اتفاق بیفتد، اما به هیچ عنوان انجمن اسلامی نمی‌خواست دانشگاه تعطیل شود و تعطیل بماند و گروه‌ها تصفیه شوند. این مسئله از دو جا به دانشگاه تحمیل شد. کسانی که در حزب جمهوری بودند، در موتلفه بودند و ستاد انقلاب فرهنگی هم بودند. به‌نوعی دنبال الگوهای خودشان بودند. بهانه بعدی را ورود سازمان مجاهدین به فاز مسلحانه داد. بعد از درگیری، انقلاب فرهنگی بهانه‌ای شد برای تسویه‌حساب سیاسی.

قدری بیشتر از اختلافات داخل این مجموعه بگویید؟

اختلافات ما بیشتر شخصی و سلیقه‌ای بود. ما روی آدم‌ها بحث می‌کردیم. بچه‌های فراکسیون اکثریت بیشتر با بیت آیت‌الله خمینی و آقای موسوی‌خوئینی‌ها ارتباط داشتند. ما هم بیشتر گرایش به دکتر بهشتی و حزب داشتیم. من که از پایه‌های فراکسیون اقلیت بودم بسیار تحت تأثیر افکاری فلسفی شهید مطهری و علامه طباطبایی بودم. به‌شدت هم افکار دکتر پیمان را نقد می‌کردم. جوان ۲۲ ساله‌ای بودم اما روی کتاب فلسفه تاریخ دکتر پیمان حاشیه نوشته بودم که این کتاب متأثر از افکار مارکس است. با جریان آرمان مستضعفین مرزبندی‌هایی داشتیم و در این موارد شفاف موضع‌گیری می‌کردیم.

ما معتقد بودیم فراکسیون خط امام به لحاظ فلسفی آشنایی‌های زیادی ندارند و بیشتر عمل‌گرا هستند و به لحاظ سیاسی تحت تأثیر جریان آقای خوئینی‌ها و بهزاد نبوی هستند و به‌اصطلاح آن موقع ما گرایش التقاطی دارند؛ یعنی قاتی کردن مسائل مذهبی و مارکسیستی.

بخشی از اختلافات هم برمی‌گشت به چهره‌ها که چه گروهی چه کسانی را بیشتر می‌پسندند. در انتخابات ریاست‌جمهوری ما طرفدار کاندیدای حزب یا جامعه مدرسین بودیم که کاندیدشان آقای جلال‌الدین فارسی بود و بعد حسن حبیبی را نامزد کردند، اما بچه‌های فراکسیون دنبال آقای بنی‌صدر بودند. بعداً هم تجدیدنظر کردند.

مرزبندی دیگری هم بود. جریان فقاهتی که نزدیک به آقای آذری قمی و روزنامه رسالت بود. ما آن‌ها را متأثر از بازار و نماینده اسلام سنتی می‌دانستیم. از نمایندگان آن‌ها سید منیرالدین و برادرش سید معزالدین حسینی و آیت‌الله راستی کاشانی بودند. آن‌ها اساساً با تفکر حزبی و دیدگاه‌های آیت‌الله خامنه‌ای و آقایان بهشتی و رفسنجانی مخالف بودند و می‌گفتند این افراد اهل تشرع نیستند. آن زمان «حکم الله» را مطرح می‌کردند و این چماقی بود برای سرکوب مخالفین. این‌ها بعداً هم توانستند دفاتر رهبری در دانشگاه‌ها را بگیرند.

درواقع گویی مسئله شما بیشتر مسئله مارکسیسم و مذهبی و غیرمذهبی بوده تا انقلاب؟

مسئله ما مذهبی و غیرمذهبی و مارکسیست نبود. در آن زمان دو گفتمان وجود داشت: یکی اسلام سیاسی و یکی مارکسیستی. پیشینه گفتمان اسلامی، اقبال و عملکرد اخوان المسلمین در مصر و جریان نهضت آزادی و دکتر شریعتی بود. نهضت آزادی در قبل از انقلاب در دانشگاه در مورد اسلام سیاسی حرف اول را می‌زد و اسلام سیاسی در دانشگاه را آن‌ها پروراندند. شریعتی و طالقانی و بازرگان در دانشگاه مطرح بودند. آیت‌الله خمینی به‌عنوان یک روحانی سیاسی از ۱۵ خرداد ۴۲ مطرح شد. این بسترها وجود داشت و این‌ها توانستند اسلام سیاسی را به‌عنوان یک ایدئولوژی انقلابی مطرح کنند. بعد هم سازمان مجاهدین خلق در دهه ۴۰ به وجود آمد و در دهه ۵۰ به‌عنوان یک نیروی اسلام‌گرا در کنار چریک‌های فدایی خلق عرض‌اندام می‌کند؛ یعنی ایدئولوژی اسلام سیاسی زمینه‌هایی از قبل دارد که در سال ۵۶ به مرحله تکامل می‌رسد و در مقطع انقلاب حتی در شعار مبارزه با امپریالیسم از مارکسیست‌ها پیش می‌افتد و بر مارکسیسم که تنها ایدئولوژی انقلابی مطرح دنیا بود، هژمونی پیدا می‌کنند. این رویکرد در ادبیات آن‌ها هم بود و آن‌ها امریکا را دشمن اصلی می‌دانستند و آیت‌الله خمینی هم بعداً به آن «شیطان بزرگ» می‌گفت و این مارکسیست‌ها را خلع سلاح کرد.

در حرکتی مثل اشغال سفارت، اسلام سیاسی و خط امام کاری می‌کند که جریان مارکسیستی حرفی برای گفتن ندارد. در این زمان حزب توده هم خط امام را تجلیل می‌کند. در این چارچوب، گفتمان غالب اسلام سیاسی است و مارکسیسم رو به اضمحلال است. در زمان حیات آیت‌الله خمینی هم فروپاشی شوروی اتفاق افتاد که مسئله کمی نبود و یک‌شبه هم اتفاق نیفتاده بود؛ بنابراین مسئله ما مسئله مذهب نبود؛ مسئله ما ایدئولوژی بود. ایدئولوژی مجموعه اصول و اعتقادات و مبانی ایمانی است که تئوریزه شود و به‌صورت مانیفست در هر حوزه‌ای دربیاید. وقتی در آن چارچوب قرار بگیریم پس از سرنگونی شاه مسئله ما امریکا و فلسطین می‌شود، حتی مسئله مارکسیسم هم حل شد. چون در ایران مارکسیسم امکان حکومت نداشت و ندارد. رقابت با مارکسیسم هم با کاریزمای آیت‌الله خمینی که بدیل نداشت هم خیلی مطرح نبود. ما با مارکسیست‌ها مواجهه تئوریک داشتیم. تا اینکه بخشی از مارکسیست‌ها مثل بخشی از چریک‌های فدایی خلق به کردستان یا گنبد رفتند و اقدام به حرکت مسلحانه کردند. در خوزستان هم به حزب خلق خوزستان دامن می‌زدند. حکومت هم آمادگی این مسائل را داشت و وارد این مواجهه‌های مسلحانه شد. درواقع به لحاظ مسلحانه هم جریان مارکسیست در ایران نمی‌توانست رقیب حکومت باشد.

کسانی که می‌گویند آن موقع گفته می‌شد دشمن اصلی شوروی بود نه امریکا، اغراق می‌کنند و این‌طور نبود. وقتی آیت‌الله خمینی می‌گفت دشمن اصلی ما شیطان بزرگ و امریکاست همه جبهه‌ها این حرف را قبول داشتند. حتی نیروهای راست‌گرا در مؤتلفه هم دشمن را امریکا می‌دانستند. در انقلاب یک شعار این بود که «چین، شوروی امریکا/دشمنان خلق ما» ولی بعداً چین به حساب نیامد و شوروی هم جدی گرفته نشد و بعداً معلوم شد مراوداتی هم بوده. حزب توده هم کودتای نوژه را لو داد.

ایدئولوژی مارکسیستی به‌عنوان گفتمان مطرح بود و تقابل و چالش فکری وجود داشت که در دانشگاه در بحث‌های تئوریک خودش را نشان می‌داد. اگرچه معتقد بودیم که چریک‌های فدایی در دفاتر خودشان در دانشگاه آموزش‌های نظامی دارند و با زبان کردی یا ترکمنی آموزش می‌دهند. بعد هم واقعاً درگیری مسلحانه را شروع کردند و بعید می‌دانم این مسائل را تکذیب کنند.

گاهی گفته می‌شود که آقای احمدی‌نژاد حاضر نشده به اشغال سفارت امریکا کمک کند به این علت که می‌گفته به سفارت شوروی برویم؛ البته من آن زمان چنین چیزی را نشنیدم. ولی مثلاً برخورد کسانی چون عزت‌شاهی و جواد منصوری با پسر آقای طالقانی به بهانه جاسوسی برای شوروی بود یا برخورد با سعادتی به بهانه رفت‌وآمد به سفارت شوروی بود. از این نوع برخوردها در نیروهایی که رقابت با مجاهدین داشتند دیده می‌شد، اما در دانشگاه این‌طور نبود و برخورد این‌گونه نبود.

مبانی آموزشی شما در دفتر تحکیم، چه بود؟

مبانی مشخصی برای آموزش در دفتر تحکیم وحدت وجود نداشت. دوره‌ای بود که انقلاب فرهنگی شد و آقای حسین محمدی آموزش را راه‌اندازی کردند و بچه‌ها را به قم بردند. این دوره‌ای است که من از دفتر تحکیم وحدت فاصله داشتم. آقای محمدی به‌عنوان مسئول آموزش دفتر تحکیم با آقای گرمارودی و آقای حائری شیرازی ارتباط گرفته بود و آموزش‌هایشان از این طریق بود. خود ما ابتدا تحت تأثیر شریعتی بودیم و به‌مرور به افکار مطهری گرایش پیدا کردیم. من آثار مطهری را آموزش می‌دادم و کتاب‌های «اصل تضاد»، «موضع‌گیری طبقاتی از دیدگاه اسلام» و «فطرت» را آموزش می‌دادم. از سوی انجمن اسلامی نوارهای آقای مطهری را منتشر می‌کردیم و به این مباحث دامن می‌زدیم و معتقد بودیم افکار مطهری از بقیه عمیق‌تر است؛ بنابراین تحت تأثیر فلسفه اسلامی از دیدگاه علامه طباطبایی و آقای مطهری بودیم اما بچه‌های آموزش دفتر تحکیم تلاش می‌کردند آقای حائری شیرازی و آن طیف را مطرح کنند و آن‌ها را برای سخنرانی دعوت کنند. در عین حال برنامه مدونی هم وجود نداشت.

به نظر می‌رسد اختلافاتی که در تحکیم بود، ناشی از اختلاف در جریان‌هایی است که خود با هم سر سازگاری نداشتند، اما شما چه تلاش‌هایی برای رفع اختلاف داخل خودتان کردید؟

آن زمان ما جوان بودیم و ناپخته. در کار سیاسی هم تجربه نداشتیم و هر طرف روی مواضع خودش به‌سختی ایستادگی می‌کرد. تلاشی هم برای رفع اختلاف نبود و اتفاقاً گویی برای همه مهم این بود که اختلافات تشدید شود. من در سال ۶۲ برای دومین بار بود که به جبهه می‌رفتم و همچنان عضو شورای مرکزی بودم. خانواده من هنوز در آن زمان در خوزستان و آبادان بودند و در جبهه هم درگیر بودند. دو تا از برادران من در سال ۵۹ و یکی هم در سال ۶۳ شهید شدند و رابطه نزدیکی با جنگ داشتم. من از این جهت با بچه‌های تحکیم اختلاف داشتم که شما با جنگ رابطه‌ای ندارید. وقتی برگشتم مجروح شده بودم. بچه‌های تحکیم با من برخورد خوبی نکردند و نه‌تنها به دیدن من نیامدند بلکه حتی می‌پرسیدند که چرا بدون اطلاع به جبهه رفتی! من خیلی رنجیدم و از دفتر بیرون آمدم. آقای رازقی نماینده علم و صنعت هم از دفتر بیرون آمد. سال بعد هم آقای محمدی اختلاف پیدا کرد و به‌نوعی او را بیرون کردند. از اینجا اختلافات تشدید شد و علیه هم موضع‌گیری می‌کردیم. هرچند همه امکانات دست آن‌ها بود و ما فراکسیون اقلیتی بودیم که موازی آن‌ها حرکت می‌کردیم.

من سال ۶۲ که پایه فراکسیون اقلیت بودم به خاطر اختلافات کاندیدای شورای مرکزی نشدم و فکر می‌کنم بچه‌های علم و صنعت هم همین کار را کردند؛ البته بعضی‌ها را هم شاید فراکسیون اکثریت مانع حضورشان در دفتر تحکیم شد. خود من وقتی در سال ۶۳ بعد از بیرون آمدن در نشست سالانه دفتر تحکیم به‌عنوان نماینده انجمن و نماینده عضو شورای قبلی رفتم من را راه ندادند. آقای رئیسی، علیرضا صفاریان، آقای کولیوند و آقای شکوری‌راد و آقای داوود سلیمانی تیم جدید بودند که اجازه ندادند من داخل ساختمان بروم. دفتر تحکیم در آن سال‌ها فضا را بست. این دوره، دوران قدرتشان در دانشگاه بود. مدیریت‌ها و جهاد دانشگاهی را داشتند. به‌ویژه در سال‌های ۶۳ و ۶۴ قدرتشان زیاد شد و منتقدین را حذف می‌کردند. در این زمان دفتر دست خط امامی‌ها بود.

خط امامی‌های بیرون هم حسابی حمایت می‌کردند. مثلاً آقای محتشمی‌پور که وزیر کشور شد، به روزنامه‌ها بخشنامه کرده بود بیانیه‌های انجمن اسلامی فارغ‌التحصیلان را که ما بودیم منتشر نکنند. درگیری‌ها تشدید شد تا زمان فوت آیت‌الله خمینی. در این زمان با حمایت از آقای هاشمی و آیت‌الله خامنه‌ای توانستیم دوباره خودمان را در دانشگاه مطرح کنیم و جای پای ما هم محکم شد.

سال ۷۳ که ما در موضع نقد قدرت قرار گرفتیم دفتر تحکیم هم منزوی شده بود و فعالیت خاصی نداشت. برای همین ما سراغ دفتر تحکیم رفتیم و گفتیم با هم کار کنیم. در این سال‌ها ما میتینگ داشتیم و در بعضی از این‌ها دفتر تحکیمی‌ها آمدند و فعالیت مشترک را شروع کردیم.

درواقع این اولین انشعاب از تحکیم بود؟

ما انشعاب نکردیم که بگوییم شعبه فلان دفتر تحکیم هستیم. ما انجمن اسلامی‌هایی بودیم که ائتلاف کردیم و برای تفکیک با دفتر تحکیم وحدت خودمان را انجمن اسلامی دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دانشگاه نامیدیم که بعداً هم شد انجمن اسلامی دانشجویان و دانش‌آموختگان؛ یعنی کار موازی می‌کردیم و شکل انشعاب نداشت؛ هرچند در بیرون تلقی انشعاب می‌شد.

بعد شما انجمن‌های اسلامی دانشجویی را تشکیل دادید. در آن فضا انجمن‌های اسلامی دانشجویی چگونه به وجود آمد؟

انجمن اسلامی دانشجویی ادعا داشت می‌خواهد مستقل از جناح‌ها باشد. همین‌طور هم بود. خود ما ادعای راست‌گرایی داشتیم. در حزب جمهوری اسلامی چندین انشعاب ایجاد شد و بازار و مؤتلفه یک‌سو و چپ‌ها و جریان مهندس موسوی در سوی دیگر اختلاف بودند. جریان آقای رهبر و میرمحمدی هم درست شد. ما هم به این نتیجه رسیدیم در این درگیری‌ها دخالت نکنیم. من و آقای پرویز صفری و آقای جواد امامی، محمد مسعود سلامتی از بچه‌های دانشجو یا دانش‌آموخته بودیم. ما در برابر چپ‌های خط امامی و اسلام فقاهتی‌ها و جامعه اسلامی که سال ۶۶ آقای بادامچیان ایجاد کرد کوتاه نیامده بودیم. ما مستقل بودیم و می‌گفتیم نباید ابزار جناح‌ها در انتخابات باشیم. اگرچه گرایش به راست داشتیم اما در اردوهایمان مثلاً سراغ عمید زنجانی یا حسن روحانی که آن زمان حرف‌های فرهنگی هم داشت می‌رفتیم.

در حقیقت به لحاظ مبانی فکری و فلسفی همان مبانی فکری آیت‌الله مطهری را داشتیم، اما راست‌گراهایی بودیم که با بازار و مؤتلفه و اسلام فقاهتی هم فاصله خودمان را حفظ می‌کردیم، اما انجمن اسلامی دانشجویان دربست در اختیار دانشجویان چپی خط امام بود و از این بابت هم ابایی نداشتند که خودشان را بازوی جناح خط امام بدانند. ما سعی داشتیم حتی با جناح راست هم زاویه داشته باشیم. جوانانی بودیم که در مسائل فکری و تشکیلاتی و سیاسی استقلال داشتیم و خودمان برنامه‌ریزی اردوها را داشتیم و تحلیل می‌کردیم و دیدگاه‌هایمان را بیان می‌کردیم.

آیا این دو نهاد را می‌توان بخش‌هایی از جنبش دانشجویی دانست؟

از یک جهت بله و از جهت دیگر خیر. به هر حال انقلاب اتفاق افتاده بود و حکومت ایدئولوژیک سر کار آمده بود. حکومت ایدئولوژیک بازوهای خودش را دارد و در دانشگاه هم بازوی دانشجویی دارد. عناصر این بازو هم دانشجو است و خصلت دانشجویی دارد؛ جوان عدالت‌خواه و پویا بودن. از این منظر حکومت ساخته نیستند. حکومتی مثل حکومت شاه اگر در دانشگاه تشکل دانشجویی درست می‌کرد، رسمی و اداری بود و حکومت ساخته اما ما به لحاظ عقیدتی بین خودمان و حکومت پیوند می‌دیدیم و اسلام سیاسی ما را به هم وصل می‌کرد. دانشجویان به خاطر قدرت و حکومت از آن دفاع نمی‌کردند، بلکه حکومت قرار بود ایده‌آل‌های ما را محقق کند؛ بنابراین واقعیت جنبش دانشجویی در آن دوره همین بود.

با نگاه دیگر بعد از هر انقلابی یک‌سری حذف‌ها اتفاق می‌افتد و دانشجو منفعل است. ما در برابر حذف حتی جریانی مثل جنبش دانشجویان مبارز دکتر پیمان هم منفعل بودیم. جنبش مسلمانان مبارز و پیشگام هردو مانند ما ایدئولوژیک بودند، اما ایدئولوژی آن‌ها حاکم نشده بود؛ بنابراین اپوزسیون شناخته می‌شدند و ما ساکت بودیم. از این منظر که فقط حذف آن‌ها را نظاره کردیم، چه اتحادیه ما و چه دفتر تحکیم وحدت، به معنای واقعی کلمه مستقل نبودیم. شاید هم چون وابستگی فکری و مادی به حاکمیت وجود داشت. به نظر من در دهه ۷۰ این دو تشکل، چه ما و چه دفتر تحکیم، هردو به‌نوعی مستقل شدند و می‌توان گفت در این سال‌ها نمایندگان واقعی‌تری برای جنبش دانشجویی بودیم.

نقش این دو تشکل در ساختار اجتماعی ایران چه بود؟

نقشی نداشتیم. این دو تشکل در حوزه دانشگاه و دانشجویی در فضایی معین کار می‌کردند و کارکرد سیاسی داشتند. دفتر تحکیم وحدت در اختیار جناح چپ بود و در زمان انتخابات از آن استفاده می‌کردند و ما هم راست‌گرا بودیم و در آن حیطه فعالیت داشتیم، اما این دو تشکل در زمینه‌سازی برای فعالیت‌های صنفی نقش مستقیمی نداشتند. مثلاً اختلافات به وجود آمد و رقابت شروع شد و پرسیدیم چرا باید در دانشگاه یک تشکل باشد و اساساً چرا فقط انجمن اسلامی؟ ما این انحصار را شکستیم و فقط ما هم می‌توانستیم این انحصار را بشکنیم چون از همان جنس بودیم. اگر یک جریان ملی یا مستقل یا چپ می‌خواست وارد این رقابت بشود امکان نداشت. نهادهای مختلفی هم برای این فشار وجود داشتند. مثل حراست‌ها که در دانشگاه بودند یا خود بچه‌های دفتر تحکیم وحدت در دهه ۶۰ که با هر جریانی برخورد فیزیکی می‌کردند. سخنرانشان آقای محتشمی پور، خلخالی، بیات زنجانی، هادی غفاری و … بودند و بچه‌های تحکیم در مقابل جریان‌های مخالفشان تحریک می‌شدند و فقط ما توانستیم مقابل آن‌ها بایستیم. مسئله دو تشکل را ما مطرح کردیم و اساسنامه‌ای نوشتیم و توانستیم با ارتباطاتی که با آقای رفسنجانی و بعضی اعضای شورای انقلاب فرهنگی داشتیم، اساسنامه را به شورا بفرستیم و تصویب شد و تعدد تشکل‌ها پذیرفته شد. این مسئله زمینه‌ساز ایجاد تشکل‌های دیگر شد.

فرآیند تشکیلات سازی و رقابت‌هایی که به هر حال مسالمت‌آمیز و مدنی بود، کارکردهایی پیدا کرد؛ مثلاً در حوزه مطبوعات. دفتر تحکیم هیچ‌گاه رسانه نداشت زمانی که در سال ۶۸ امام به دانشگاهیان گفت فرزندان بسیجی‌ام پاسدار فرهنگ اسلامی باشند، ما با اینکه بسیجی نبودیم از حرف ایشان واژه «فرهنگ بسیجی» را گرفتیم و سعی کردیم روی آن کار کنیم. نشریه «پیام دانشجوی بسیجی» را به‌عنوان گاهنامه منتشر کردیم و در دفتر تحکیم سعی کرد نشریه «خط امام» را در رقابت با ما راه بیندازد. نشریه ما توانست در سال ۷۳ روی کیوسک بیاید و جزو پیشگامان این حوزه بودیم. این اتفاق حتی باعث شد نشریه‌ای مثل ایران فردا که مستقل و متعلق به مهندس سحابی بود هم بتواند وارد فضای مطبوعات بشود. نه اینکه ما بخواهیم اما وقتی ما که مستقل بودیم روی کیوسک آمدیم پس فضا ایجاد می‌شد تا بقیه هم بیایند. اگرچه فشار زیاد بود اما نتوانستند جلوی زیادشدن مطبوعات را بگیرند. یا اینکه فرض کنیم بعد از انقلاب فرهنگی انجمن اسلامی هم نبود. آن‌وقت دیگر همین حداقل هم نبود! همین انجمن‌های اسلامی توانستند دفاتر نمایندگی رهبری را بگیرند و روی آن‌ها هم تأثیر بگذارند. یادم است مثلاً یک روحانی از حوزه می‌آمد و فرهنگ دانشگاه را نمی‌شناخت. فضای دانشجویی روی آن‌ها تأثیر می‌گذاشت و بسیاری از آن‌ها تغییر می‌کردند. این هم از اثرات مثبت همین تشکل‌ها بود. پس این تشکل‌ها در ایجاد فضای نقد و رقابت ابتدا ناخواسته و بعد خواسته نقش داشتند و به این معنا در ساختار اجتماعی نقش ایفا کردند.

اما نقش منفی هم داشتند. تشکل‌ها ایدئولوژیک بودند و به شکل انحصاری در دانشگاه فعالیت می‌کردند. جریان و فراکسیون ما کمتر اما انجمن اسلامی رسمی نقش زیادی در انحصار داشتند. دفتر تحکیم وحدت و انجمن اسلامی در شناسایی اساتید و دانشجویانی که مثلاً در ارتباط با سازمان مجاهدین بودند نقش داشتند. این یک نقش منفی است. انقلاب فرهنگی هم از دفتر تحکیم شروع شد. بعد از پیام امام اگر دفتر تحکیم جلو نمی‌افتاد شاید انقلاب فرهنگی هم به آن شکل اتفاق نمی‌افتاد. این نقش منفی برای ما هم هست و ما راه را اشتباه رفتیم.

اگر به دهه ۶۰ برگردیم، فکر می‌کنید تحکیم چه کارهایی نباید می‌کرد؟

اساساً دفتر تحکیم نباید وارد انقلاب فرهنگی می‌شد و قبل از آن‌هم نباید وارد ماجرای اشغال سفارت می‌شدند؛ و البته نباید ابزار فشار از سوی حکومت می‌شدند. ولی تحت تأثیر فضای ملتهب و سیاسی پس از انقلاب انجمن‌ها که سرشار از جوانان پرشور بود تبدیل شدند به عنصری که یک بار برای اشغال سفارت، یک بار برای تصفیه دانشگاه، یک بار برای شناسایی دانشجویان و اساتیدی که ارتباط با سازمان مجاهدین یا سازمان چریک‌ها دارند اقدام کردند و در آخر هم کارشان به رقابت با هم کشید. هرچند وقتی با هم درگیر شدیم اتفاق مثبتی بود، چون همدیگر را تضعیف کردیم و این تضعیف کردن موجب شد فضا تغییر کند و این نیرو به‌نوعی مستقل شود.

در سال ۷۳ که ما شروع به نقد حاکمیت کردیم من از انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها دعوت می‌کردم در سمینارهای ما شرکت کنند. به دفتر تحکیم وحدت رفتم و آقایان بی‌غم و باقری که اعضای شورای مرکزی بودند را دعوت به همکاری کردم. هرچند دفتر تحکیم در دوران اصلاحات باز هم با جریان چپ یک هماهنگی‌هایی داشت. به هر حال نتیجه آن رقابت‌ها بین ما و دفتر تحکیم به نفع جامعه شد و نیرویی که عامل یکسری مسائل در دانشگاه بود تبدیل به جریانی برای تقویت دانشجو و حتی جامعه شد.

ماجرای ۱۸ تیر ۱۳۷۸ مقطع مهمی در تاریخ جنبش دانشجویی است. روایت شما از آن ماجرا چیست؟

ما اتحادیه اسلامی دانشجویان و دانش‌آموختگان دانشگاه‌ها بودیم و دفاتر ما در دانشگاه‌ها باز بود. مرکزیت ما اتحادیه بود و در نشریه‌هایمان مطالب متعددی می‌نوشتیم. تیراژ پیام دانشجو زمانی که ما مطالب انتقادی می‌نوشتیم تا ۵۰۰ هزار هم رفت و جایگاه خوبی داشت. این ماجرا از سال ۷۳ تا ۷۶ بود. در سال ۷۶ من از سوی اتحادیه کاندیدای ریاست‌جمهوری شدم که سعی داشتم در چارچوب قانون اساسی دیدگاه‌های تشکیلات را اعلام کنم و رد صلاحیت شدم. در انتخابات هم شرکت نکردیم. در سال ۷۶ دفتر تحکیم وحدت از آقای خاتمی حمایت کرد که موفق هم بود. در این دوره جبهه متحد دانشجویی متشکل از اتحادیه اسلامی دانشجویان به دبیرکلی من، اتحادیه ملی دانشجویان به دبیرکلی آقای منوچهر محمدی، کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی، سازمان دانشجویان ملی و یک انجمن یا کانون از دانشجویان دانشگاه آزاد تشکیل شد. جبهه متحد از ۷۶ تا ۷۸ فعالیت‌های گسترده داشت و میتینگ‌های زیادی در پارک لاله برگزار کردیم. در ۴ خرداد ۷۷ ما بزرگ‌ترین میتینگ دانشجویی را داشتیم که خبرگزاری آناتولی اعلام کرد بیش از ۳۰ هزار تن در آن شرکت کردند. انصار حزب‌الله به آن میتینگ حمله کرد و درواقع درگیری زیادی داشتیم. من در ۲۹ مهر ۷۶ مقابل دانشگاه تهران در میتینگ اعلام کردم رهبری دوره‌ای و پاسخگو به انتقادات مردم باشد که پس از آن به ما حملات زیادی شد. در اردیبهشت ۷۷ تجمعی در مزار دکتر مصدق داشتیم که آنجا هم انصار حزب‌الله به ما حمله کرد.

جبهه متحد در آن دوره فضای قدرتمندی به لحاظ سیاسی در درون و بیرون دانشگاه به وجود آورد. دفتر تحکیم وحدت با آمدن آقای خاتمی توانست امکانات بگیرد و به جنبش دانشجویی تبدیل شدند. درواقع دفتر تحکیم وحدت به‌مرور در قالب جنبش دانشجویی قرار گرفت و ما با نقد قدرت و رویگردانی از حاکمیت، مخالفت با فساد و نقد گذشته خودمان در استاندارد جنبش دانشجویی قرار گرفتیم و در این دوره تا حدود زیادی افکار نخبگان و روشنفکران را تحت تأثیر قرار دادیم. این‌ها زمینه‌ساز ماجرای ۱۸ تیر شد.

پیش از ۱۸ تیر احتمال یک حرکت فراگیر را می‌دادیم. معتقد بودیم اتفاقاتی خواهد افتاد و با برداشتی خام‌اندیشانه فکر می‌کردیم ممکن است به تغییر رژیم هم منجر شود. مهندس سحابی هم در یکی از سخنرانی‌هایش چنین مسئله‌ای را مطرح کرد که در آینده در ایران اتفاقات مهمی خواهد افتاد؛ یعنی در آستانه تیر ۷۸ همه انتظار تحولات مهم را داشتند. خود ما طی بیانیه‌ای اعلام کردیم که ساختار سیاسی ایران باید جمهوری آزاد و دموکراتیک باشد. جریانات گوناگون اصلاح‌طلب هم اوج گرفته بود و بعدها دیدیم در مجلس ششم مسئله تغییر قانون اساسی مطرح شد. همه این مسائل پیکان حمله به سمت حاکمیت متصلب و استصوابی بود. همه می‌گفتند وقتی دوم خرداد ۲۰ میلیون نفر به خاتمی رأی دادند یعنی به شورای نگهبان و صدا و سیما و سپاه و قوه قضائیه رأی منفی داده‌اند.

تحولات مهمی پیش‌بینی می‌شد و از نظر همه نیرویی که بتواند حامل این تحولات باشد جنبش دانشجویی و بخشی از اصلاح‌طلبان و مطبوعات آن دوره بودند. جبهه ملی، نهضت آزادی، حزب ملت ایران، ملی – مذهبی همه در میدان و تقریباً همسو بودند. در ۲۹ مهر ۷۶ ما جلوی دانشگاه می‌گفتیم «در مملکت یک دولت آن‌هم به رأی ملت!» پتانسیل تغییر در دانشجویان بود و فقط نیاز به جرقه داشت. وقتی روزنامه سلام بسته شد آن جرقه زده شد. من را در آن‌وقت در انفرادی بودم. درگیری‌ها شروع شد، اما در میانه کار بین جبهه متحد که آن موقع اکبر محمدی، منوچهر محمدی، کوروش صحتی، حسن زارع زاده، پرویز صفری، جواد امامی و محمدمسعود سلامتی بودند و بچه‌های تحکیم اختلاف پیش آمد. بچه‌های تحکیم مثل علی افشاری می‌گفتند باید در دانشگاه بمانیم و جبهه متحد هم می‌گفت باید بیرون از دانشگاه برویم۱. در هر حال این‌ها زمینه اختلاف شد و از این اختلاف‌ها ساختار قدرت استفاده کرد.

مدعی هستم اگر بیرون بودم نمی‌گذاشتم اختلاف باعث آن مشکلات شود و با طرفین صحبت می‌کردم تا ۱۸ تیر به آن شکل خاتمه پیدا نکند. می‌شد با طرح منطقی و قابل دفاع از خواسته‌ها و مطالبات، جنبش را پیش برد و اجازه نداد جناح امنیتی به جنبش رخنه کند و فضایی شود که جنبش دانشجویی امکان سر برآوردن پیدا نکند.

آیا سرنوشت این سازمان‌های دانشجویی، طبیعی رقم خورد؟ یعنی آیا سرنوشت آن‌ها به هر دلیلی زمینه‌ساز این اختلاف‌ها و انشعاب‌ها و انحلال بود یا این اتفاقات ناشی از عوامل بیرونی بود؟

سرنوشت هر دو این تشکل از سوی نهادهای امنیتی رقم خورد. ما در سال ۷۳ در موضع مخالفت قرار گرفتیم و نشریه‌های ما از پیام دانشجو و ندای دانشجو تا هویت خویش و گزارش روز را توقیف کردند. در مورد اتحادیه هم در سال‌های ۷۷ یا ۷۸ کمیسیون احزاب وزارت کشور که آقای عرب عامری مسئول بودند و زیر نظر آقای تاج‌زاده، یعنی معاونت سیاسی وزارت کشور بود، پرونده ما را به دادگاه انقلاب دادند. پرونده ما اول دست قاضی مرتضوی رسید. قاضی مرتضوی من را از انفرادی به دادگاه برد و گفت وزارت کشور علیه شما ادعایی دارد و گفته‌اند شما از آقای امیرانتظام دفاع کردید و ایشان هم جاسوس بیگانه است و شما هم با بیگانه ارتباط دارید. بعد هم گفتند ساختارشکنی کردید. آقای مرتضوی بعداً پرونده ما را به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب و قاضی حداد داد. من هم زندان بودم و دادگاه را هم قبول نداشتم و به دادگاه نرفتم. حکم ۱۶ سال حبس گرفتم و در دادگاه انقلاب اتحادیه را منحل کردند.

دفتر تحکیم وحدت هم دچار اختلافات شد و طیف علامه و شیراز به وجود آمد و با نفوذ در طیف سنتی که طیف شیراز بود سرنوشت دفتر تحکیم وحدت را هم امنیتی‌ها رقم زدند.

آیا اساساً دانشگاه نیاز به یک تشکل فراگیر مستقل دارد یا نه؟

استقلال چطور تعریف می‌شود. اساساً استقلال از چه؟ فرض کنیم در دانشگاه جنبش دانشجویی به وجود می‌آید که اعلام می‌کند: آزادی‌خواه، دموکراتیک، سکولار، علیه حاکمیت و علیه فساد هستم و شاخصه‌های جنبش دانشجویی پیشرو و مترقی را دارد و در درون آن تشکل‌هایی به وجود بیاید و مستقل باشد. آیا امکان دوام هست؟ دانشجو ۴ سال در دانشگاه است و بنیه مالی مستحکم ندارد؛ بنابراین من فکر نمی‌کنم ما قائل به تشکیلات مستقل باشیم.

مستقل از حکومت و دولت بودن نیاز است. در دوران کنونی می‌توانیم بگوییم تشکل‌های صنفی می‌توانند چنین نقشی داشته باشند و دارای ایده و آرمان عدالت‌خواهانه و آزادی‌خواهانه هستند که از ویژگی‌های دانشجو و تشکل‌های دانشجویی است. این هم خوب است اما مطلوب نیست. مطلوب این است که جنبش دانشجویی با آرمان مشخص و قدرتمند وجود داشته باشد اما تشکل‌های گوناگون درون آن باشند. تعدد تشکل بد نیست و حتی می‌توانند وابستگی به جناح‌های بیرون دانشگاه داشته باشند؛ یعنی جبهه ملی وجود دارد و شاخه دانشجویی داشته باشد. این تشکل‌ها در چارچوب فعالیت دانشجویی با هم همکاری دارند در عین حال به توانمندی این جنبش بپردازند و نیروسازی کنند. ما نیاز به تربیت نیروی تشکیلاتی و حزبی برای آینده داریم که چنین خلائی هم وجود دارد.

سپاس از صرف وقت شما■

پی‌نوشت:

  1. وقتی مهندس سحابی به کوی دانشگاه رفت عده‌ای برآشفتند که به دستور چه کسی اینجا آمدی؟ مهندس سحابی گفت پنجاه سال تجربه این مأموریت را به من داده و من مخالف بیرون رفتن از دانشگاه هستم. (چشم‌انداز ایران)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط