بدون دیدگاه

دانشگاه و پرسش‌هایی از آینده

مهدی فخرزاده

دانشگاه، نهاد مدرنی است که همچون بسیاری از نهادهای مدرن دیگر در ایران، سرشتی دوگانه دارد. این دوگانگی از آنجا برمی‌خیزد که ساختار قدرت در ایران، تخصص و دانش دانشگاه را در خدمت خودش می‌خواهد اما هیچ نقدی از سوی این نهاد متخصص و دارای دانش، که به این واسطه ضرورتاً نقاد هم خواهد بود، برنمی‌تابد. از بدو پیدایش این نهاد، که می‌بایستی نقد از ویژگی‌های ذاتی آن بوده باشد، چنین مشکلی وجود داشت. مشاوران و وزیران رضاشاه بر این گمان بودند که رشد و پیشرفت جامعه بدون توسل به زور میسر نیست. اصل این گمان بر توهمی بزرگ استوار بود؛ این توهم که می‌توان به جامعه‌ای که توان فکر کردن دارد با الگوهای هزاران سال پیش حکومت کرد، توهمی بود که سیاستمداران بسیاری را پس از مشروطه در مقابل مردم قرار داد. دانشگاه در شکل مدرن آن، از همان اوایل سلطنت رضاشاه، پا گرفت. هدف اصلی شاه و مشاورانش تأمین نیروی توانمند برای اداره حکومت بود. کشوری که شاه آرزوی حکومت بر آن را در سر می‌پروراند، قرار بود مردمانی داشته باشد هم باسواد و توانمند و هم مرید و حرف‌شنو؛ البته جمع این دو ضد تا به حال برقرار نشده و چالش میان دانشگاه و حکومت‌های مختلف همچنان ادامه دارد.

جان کانلی و مایکل گروتنر در مجموعه مقاله‌ای که با عنوان «دانشگاه‌های زیر سلطه خودکامگی» گرد آورده‌اند، (گزارشی از این کتاب ارزشمند در سایت انجمن جامعه‌شناسان ایران منتشر شده است) پنج راه مختلف برای سلطه بر دانشگاه در نظر می‌گیرند: نخست، رشته‌ها و حوزه‌های مطالعاتی‌ای ایجاد شود که در خدمت حکومت باشد. کتاب به حوزه «مطالعات نژادی» در دانشگاه‌های ایتالیا در زمان موسولینی و ایجاد رشته‌هایی مانند آن در آلمان نازی اشاره می‌کند. مشابه این رویکرد را در شوروی نیز شاهد بودیم؛ از دکترین ژدانف در ادبیات و هنر  گرفته تا نگاه به علم.

دومین راه اصطلاح نادرست و باژگونه «پاک‌سازی» است؛ دیگری تقویت رانت برای همسویان و هم‌سودان و ایجاد مانع مقابل دیگران برای دستیابی به دانشگاه است؛ راه دیگر مداخله در مدیریت دانشگاه و از بین بردن استقلال آن است؛ و در آخر محدود کردن ارتباط آن‌ها با جامعه بین‌الملل.

از پیدایش دانشگاه تا نخستین موج تسویه استادان، سال‌های کمی سپری شد. دانشگاه به شکل مدرن آن در ایران در سال ۱۳۰۵ بنیان نهاده شد. سال ۱۳۱۳ قانون تأسیس دانشگاه تهران تصویب شد و سال ۱۳۲۱، پس از سقوط رضاخان، دانشگاه به همت و تلاش دکتر علی‌اکبر سیاسی که در تصویب قانون و تأسیس دانشگاه هم نقش فراوانی داشت، مستقل شد. بر اساس طرحی که سیاسی به شاه جوان داده بود، رؤسای دانشکده‌ها در انتخاب رئیس دانشگاه نقش داشتند. سیاسی نخستین رئیس دانشگاه با انتخاب رؤسای دانشکده‌ها بود و پدر استقلال دانشگاه شناخته می‌شود. او در کنار این مسئولیت، در کابینه دولت هم حضور داشت.

عید سال ۱۳۲۷ در دیدار نوروزی، شاه از دکتر سیاسی می‌خواهد که استادان توده‌ای را اخراج کند. سیاسی که دلیلی برای اخراج آن‌ها نمی‌دید مقاومت کرد. شاه در مقابل مقاومت دکتر سیاسی تأکید می‌کند اگر دانشگاه مستقل است و خواهان استقلال آن هستید، باید خودش بتواند خودش را تصفیه کند وگرنه که استقلالش را باید گرفت! هرچند نخست‌وزیر وقت و بخش مهمی از وزیران تأکید داشتند که باید منویات ملوکانه اجرا شود، اما سیاسی مقاومت کرد و سرانجام، در ماجرای حمله به شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، دکتر سیاسی ناچار شد رادمنش، جودت، کشاورز، کیانوری و فروتن را اخراج کند. اگر دوران رضاشاه که دانشگاه از روح واقعی خود خالی بود را در نظر نگیریم، تنها شش سال زمان نیاز بود تا حکومتی که خودش دانشگاه را ساخت، آن را در مقابل خود ببیند.

    روی موج اقتدار

پیروزی در کودتای ۲۸ امرداد، موج دوم اخراج استادان را رقم زد. این بار نیروهای مصدقی قربانی شدند. دکتر سیاسی در خاطراتش توضیح می‌دهد که چگونه با وجود اصرار شاه بر اخراج، او مقاومت کرده است و درنهایت، شاه به همان تهدید پیشین خود عمل کرد و حال که دانشگاه حاضر نمی‌شد با استقلال! اوامر شاه را اجرا کند، بدون استقلال این اتفاق می‌افتاد. پس از کش‌وقوس‌های طولانی میان دکتر سیاسی و شاه، زاهدی به سیاسی می‌گوید شاه به هیچ‌چیزی جز اخراج قانع نیست. سیاسی در پاسخ می‌گوید: «اگر دستم را قطع کنند، با ابلاغ اخراج این استادان موافقت نخواهم کرد»۱ و از زاهدی می‌خواهد که همین حرف را به شاه هم بگوید. شاه هم مستقیم با دستور وزیر فرهنگ بخشی از استادان مصدقی مانند مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر سنجابی، دکتر قریب و بسیاری دیگر را اخراج می‌کند. در ترکیب استادان اخراج شده می‌بینیم که تمام رشته‌ها کم یا بیش حضور دارند.

شاه از مشکلات بسیاری عبور کرد و اوایل دهه ۵۰ به‌مرور خود را در اوج اقتدار می‌دید. هرچند دانشگاه در این سال‌ها استقلال کمتری در مقابل دربار داشت، اما زیر پوست دانشگاه تحولاتی در جریان بود. در پیوند با جریان‌های جهانی، بخش کوچکی از دانشگاه‌ها در ایران هم ماهیت مبارزاتی پیدا کرده بودند. این بخش اگرچه کم‌تعداد اما تأثیرگذار بودند. نخستین روزهای باز شدن دانشگاه در سال ۱۳۵۰، اداره سوم ساواک که مسئول امنیت داخلی بود، نامه‌ای به ریاست دانشگاه تهران می‌نویسد و در آن خواستار برخورد با ۴۷ نفر از کادرهای آموزشی دانشگاه می‌شود. در این نامه ساواک متذکر می‌شود که این افراد یا «مشمول تصفیه بوده و یا مراقبت و دادن تذکر به آنان ضرورت دارد». دانشگاه موظف شده بود نتیجه اقداماتش را به اداره سوم ساواک اطلاع دهد. در میان نام‌هایی که در فهرست ۴۷ نفره ساواک به چشم می‌خورد، کاظم حسیبی و محمد بهفروزی از دانشکده فنی، حمید عنایت و داریوش آشوری از دانشکده حقوق، سیمین دانشور، محمدرضا باطنی، محمدعلی اسلامی ندوشن و فرامرز بهزاد از دانشکده ادبیات و علوم انسانی، امیرحسین آریان‌پور از دانشکده الهیات، ناصر پاکدامن از اقتصاد، حبیب‌الله پیمان از دانشکده بهداشت، محمد ملکی از دانشکده دامپزشکی، مرتضی ممیز و سیما کوبان از دانشکده هنرهای زیبا حضور دارند. برخی از این نام‌ها مانند آریان‌پور و ممیز در دوران پهلوی اخراج شدند و برخی چون سیما کوبان، محمدرضا باطنی که همچون دیگر استادانی که نام آن‌ها در آن فهرست وجود داشت، به پس از انقلاب و انقلاب فرهنگی خوردند و دانشگاه از حضور آن‌ها بی‌بهره شد.

    از پاک‌سازی تا خالص‌سازی

انقلاب با خود پیامدهایی دارد. کرین برینتون در کالبدشکافی چهار انقلاب، بخشی از پیامدهای این نوع تحول اجتماعی را برشمرده است. ایران هم پس از انقلاب با مشکلاتی مواجه شد. فضای سیاسی خاص ابتدای انقلاب و عطش جریان‌های مختلف سیاسی برای در دست گرفتن حکومت و راهبری سریع و کم‌وقفه ایران به‌سوی سعادت، باعث شده بود بهشت انرژی و شور ابتدای انقلاب، به سمت جهنم جنگ داخلی میل کند. دولت موقت کنترلی بر اوضاع نداشت. در برخی از دانشگاه‌ها، احزاب و گروه‌ها شاخه دانشجویی مسلح داشتند.

مجموع مسائل اتفاقی را رقم زد که به قول احسان هوشمند،۲ دومین تحول بزرگ‌نهاد دانشگاه، پس از تأسیس آن توسط رضاشاه بود.

تصفیه استادان چیزی بود که بسیاری از گروه‌ها درباره آن اجماع داشتند. برخی معتقد بودند باید در فرآیندی از پایین به بالا این اتفاق بیفتد، اما شور و شوق ناشی از انقلاب آن‌قدر انرژی داشت که گویی هیچ کار درازمدتی را نمی‌پسندید. در خاطرات یکی از انقلابیون آن روزگار۳ که عضو کمیته تزکیه دانشگاه تبریز هم بوده، گفته شده که قصد داشتند به کنسولگری امریکا حمله کنند و با چوب و سنگ به آن سمت رفتند، دیوارها و نرده‌ها بلند بود و امکان تسخیر کنسولگری نبود، اداره اوقاف نزدیک آنجا بود که به آنجا حمله کردند و شروع به تخریب کردند. یکی از همراهان یادآوری می‌کند که اداره اوقاف مردم را به مکه می‌برد و خیلی نماد خوبی برای مبارزه با امپریالیسم یا ستم‌شاهی نیست، ایشان و مردمی هم که جمع شده بودند، انرژی خود را به خیابان می‌برند و با دقت بیشتری جست‎وجو می‌کنند و یک مشروب‌فروشی می‌یابند که آنجا را ویران می‌کنند.

در چنین فضایی، بیشتر گروه‌ها با حذف همه عناصر وابسته به رژیم قبلی موافق بودند، اما چرخه حذف وقتی به راه افتاد از روی بسیاری از جریان‌ها رد شد. ماجرای تعطیلی دانشگاه و حذف همه گروه‌ها ماجرای تلخ و بزرگی است که در این مجال اندک نمی‌گنجد.

با پایان جنگ، تصور بر این بود که ثبات ایجاد شود و کمتر شاهد حذف در حوزه‌های مختلف ازجمله دانشگاه باشیم. روزهای آغازین دهه ۷۰، فضای خوبی برای کشور نبود. در همین دوران، عبدالکریم سروش که خود نقش جدی در انقلاب فرهنگی داشت، از تدریس در دانشگاه محروم شد. سروش در اعتراض به این اخراج، نامه‌ای به رئیس‌جمهور وقت، هاشمی رفسنجانی، نوشت و به او هشدار داد فشار بر دانشگاه باعث می‌شود عالمان بزرگ از دانشگاه بیرون نیاید!

با سر کار آمدن دولت خاتمی فضای دانشگاه‌ها تفاوت جدی کرد. برخی از دانشگاه‌ها سعی کردند استقلال دانشگاه را بازبیابند. در دانشگاه علم‌وصنعت ریاست دانشگاه با رأی انتخاب شد؛ انتخابی که یک سال بیشتر نپایید.

    خزان دانشگاه در دولت بهار

دستاوردهای دولت خاتمی برای دانشگاه هرچه بود به شبی بند شد. با روی کار آمدن دولت احمدی‌نژاد، رؤسای دانشگاه به سنت بسیاری از دولت‌های دیگر تغییر کردند تا ثابت شود که با وجود تلاش بسیاری از بزرگان دانشگاه برای استقلال این نهاد، دولت‌ها دست از سر دانشگاه برنخواهند داشت. با تغییر رؤسای دانشگاه و ریاست کسانی چون صدرالدین شریعتی در کرسی ریاست دانشگاه، فضای دانشگاه‌های کشور بیش از پیش ملتهب شد. اخراج‌های متعدد استادان در دانشگاه‌های مختلف که این بار بیشتر محدود به علوم انسانی بود و بازداشت گسترده دانشجویان، نتیجه حضور نیروهایی با رویکرد امنیتی چون شریعتی در دانشگاه بود.

از همان سال ابتدای دولت احمدی‌نژاد، تنش در دانشگاه آغاز شد، اما اخراج استادان تنها سلاح ویران ساختن دانشگاه نبود؛ دولت به‌مرور شروع به مدرک‌دار کردن نیروهای خود کرد. ظرفیت دکترا در دوران احمدی‌نژاد در طول یک سال، ۲ برابر شد و به ۱۰ هزار نفر رسید. بسیاری از این نیروها به‌ محض گرفتن مدرک، به هیئت‌علمی دانشگاه‌ها پیوستند.

روند برخورد با دانشگاه در دولت روحانی شتاب کمی داشت، اما با آمدن دولت محرومان، این روند خیلی جدی پیگیری شد. در برخی از دانشگاه‌ها، کمیته جذب استادان یا تصمیم درباره ارتقای آن‌ها به نیروهای امنیتی سپرده شد و استقلال دانشگاه به نازل‌ترین شکل خود درآمد. حالا امروز خبر از اخراج گسترده استادان و ورود مداحان به دانشگاه به گوش می‌رسد.

آنچه امروز اتفاق افتاده است و جامعه اخبار روز آن را می‌تواند از طریق رسانه‌های مختلف پیگیری کند، ریشه‌های تاریخی در کشورهایی مانند ایران دارد.

کانلی در مقدمه کتاب خود، دانشگاه‌های زیر سلطه خودکامگی که در آن دیدگاه دانشمندان کشورهای مختلف را منتشر کرده‌اند، تعارضی را که دانشگاه در ساختار برخی از شکل‌های حکومت ایجاد می‌کند این‌گونه می‌بیند؛ خودکامگان مدرن، دانشگاه را برای تبلیغ ایدئولوژی حاکم می‌خواهند. آن‌ها برای اجرای برنامه‌های سیاسی، اقتصادی و نظامی خود به دانشمندان، پزشکان، معلمان و مهندسان تحصیلکرده نیاز دارند. این‌ها اتفاقاتی است که از قرن بیستم در ساختارهای خودکامه افتاده است. در این قرن، حکومت‌های خودکامه‌ای پدید آمد که سازمان‌دهی، پایگاه توده‌ای و ایدئولوژی داشتند. آن‌ها عزمی نامحدود برای سلطه بر زندگی اجتماعی افراد زیر سلطه خود داشتند.

در برابر چنین وضعیتی، دانشگاه نیز جایگاهی متفاوت پیدا کرد؛ در قرن بیستم، دانشگاه پای خود را بیش از پیش روی زمین نهاد و به منافع عمومی جامعه اندیشید. آن‌ها به‌جای تفسیر به تغییر جهان فکر کردند. درنتیجه در ایران هم می‌توان دید هرچه فضا به سمت خودکامگی بیشتر می‌رود، دانشگاه بیشتر به‌مثابه خطر دیده می‌شود و ابزار حذف علیه آن تیز می‌شود.

در شرایطی که بخش‌های اجتماعی‌تر و نقادتر دانشگاه زیر ضرب و برخورد امنیتی قرار گرفته است و کرسی استادان به مداحان سپرده شده، پرسش‌هایی نیز درباره ساختار دانشگاه در ایران مطرح است که پاسخ به آن‌ها شاید بتواند تحلیل مشخص‌تری از شرایط مشخص ایران بدهد.

گسترش کمّی آموزش در ایران و سطحی‌سازی آن با فرآیندهایی مانند مقاله‌فروشی و پایان‌نامه‌فروشی و در کنار تمام این‌ها، خصوصی‌سازی آن، چقدر توانسته است نهادمند شدن استادان و دانشجویان را به مخاطره اندازد؟ این فرآیند چه اندازه به وثاقت دانشگاه آسیب زده است؟ آیا سویه‌های خودکامه در ساختار توانسته‌اند دانشگاه را در خدمت پروژه‌ها و برنامه‌های خود درآورند؟ و درنهایت اینکه آیا دانشگاه در درازمدت منتقد سویه‌های خودکامه در ساختار باقی خواهد ماند یا نه؟

مدل برخورد با استادان دانشگاه در ادوار مختلف نشان می‌دهد در بیشتر موارد برنامه‌ای چندوجهی در کنترل دانشگاه وجود داشته است؛ یکی از سویه‌های آن جراحی خشن بخشی از استادانی است که بر سنت نقادی دانشگاه تأکید دارند. به نظر می‌رسد باید بسیار بیش از آنچه هست به دانشگاه پرداخت.

پی‌نوشت‌ها

۱ . سیاسی، علی‌اکبر، ۱۴۰۱، یک زندگی سیاسی، خاطرات دکتر علی‌اکبر سیاسی (تاریخ معاصر ایران)، نشر ثالث، چاپ ششم

  1. هوشمند، احسان، ۱۴۰۰، دکتر عبدالکریم سروش و ستاد انقلاب فرهنگی، نشریه چشم‌انداز ایران، ویژه‌نامه دانشگاه در تعلیق، صص ۳۶۸-۳۶۶
  2. سعادت، محمدرضا، ۱۴۰۰، کمیته تزکیه و طرد عوامل رژیم شاهنشاهی، نشریه چشم‌انداز ایران، ویژه‌نامه دانشگاه در تعلیق، صص ۳۲۲-۳۱۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط