گفتوگو با اکبر ثبوت
با توجه به تحقیقات تاریخی که انجام دادهاید، درخشانترین دوره تاریخ ایران به لحاظ فرهنگی چه مقطعی بوده و چه عواملی سبب آن شده است؟
به نظر من در تاریخ ایران دو سلسله نقش مثبتتری از دیگر سلسلهها داشتند و سیاستهایشان موجب شده که ما وضعیت درخشانی داشته باشیم. بیش از پنجاه سال پیش وقتی متن مکتوب سخنرانی شادروان استاد مجتبی مینوی در دانشگاه مشهد را خواندم، در آغاز آن، دو جمله نظرم را جلب کرد: اگر از من بپرسند درخشانترین دوره تاریخ ملت ایران کدام است، عرض خواهم کرد که بر اساس اسناد و مدارک بهجامانده، مسلماً دوره مابین سالهای ۳۵۰ تا ۵۰۰ هجری قمری است. مرحوم مینوی از استادانی بود که در یک مرحله از زندگی، ستایشگر ایران پیش از اسلام بود و ایران پیش از اسلام را بهعنوان یک جامعه آرمانی میشناخت؛ بنابراین قضاوتی که در اینجا از او نقل کردیم، یک نوع برگشت از آن دیدگاه پیشین و به نظر من حاکی از واقعبینی اوست. این دو جمله استاد مینوی مرا بر آن داشت که چهرههای درخشان فرهنگی را که در این یک قرن و نیم از میان ایرانیان برخاستهاند بشناسم؛ دوم عواملی را که به ظهور آن چهرههای درخشان منجر شده است مشخص کنم تا وقتی تاریخ دورههای متأخر را -که ادوار انحطاط فرهنگی ایران است- برای شاگردانم درس میدهم، روشن کنم که علت این انحطاط چیزی نبود جز از بین رفتن عواملی که ظهور آن چهرههای درخشان را در پی داشته است.
منظورتان از این دو سلسله در این ۱۵۰ سال کدام است؟
سلسله آلبویه و سامانیان که غزنویان و سلجوقیان نیز در پی این دو سلسله بر سر کار آمدند. غزنویان حاکمیت همراه با تعصب را اعمال میکردند و انحطاط از روزگار آنها آغاز شد؛ هرچند سیاستهای پیشین، نتایج مثبت خود را تا سالها بعد -کم و بیش- عرضه میکرد، اما در بین چهرههای درخشانی که در این ۱۵۰ سال ظهور کردهاند، توجه من به کسانی که از آنها نام میبرم جلب شد:
در فلسفه: ابوالحسن عامری، ابوالهیثم جرجانی، محمد بن سرخ نیشابوری، ابوالفرج ابن طیّب، ناصرخسرو قبادیانی، علی بن زُرعه، ابوالخیر بن خمّار، ابن هندو، ابوسلیمان منطقی، ابوحیّان توحیدی، ابویعقوب سجستانی، ابوعلی مسکویه که نهفقط در فلسفه، بلکه در رشتههای دیگر مانند تاریخ و حکمت عملی هم تبحر داشت و آثاری که در این رشتهها بهجا گذاشته بسیار باارزش است. همچنین بهمنیار و ابوعبدالله معصومی و استاد آن دو، ابنسینا که بزرگترین فیلسوف و دانشمند در تاریخ اسلام و ایران است و در رشتههای پزشکی، ریاضیات، منطق، طبیعیات، موسیقی و دیگر رشتههای علمی هم کارنامه بسیار درخشانی داشته است. امام محمد غزالی هم در فلسفه، نقد فلسفه، عرفان، اخلاق، منطق، فقه، اصول فقه و ادبیات فارسی از چهرههای بسیار تأثیرگذار بوده است.
در پزشکی: نوابغی که در آن مقطع ظهور کردند عبارتاند از: علی بن عباس مجوسی، ابومنصور موفق هروی، ابوسهل مسیحی، ابوالعباس سرخسی، ابوالحسن احمد طبری، ربیع بن احمد اجوینی بخاری و ابنسینا که در طب برتر از همه اینان است.
در ریاضی و نجوم: ابوریحان بیرونی که در دینشناسی، جغرافیا، هندشناسی، تاریخ، داروشناسی، نقد فلسفه و نیز فلسفه بسیار مبرز بود و در همه این رشتهها کارنامهای درخشان داشت. همچنین حکیم عمر خیام که در فلسفه و ریاضیات صاحبنظری سترگ بود و بیژن کوهی، ابونصر بن عراق خوارزمی، ابوالوفا بوزجانی، ابوعلی نسائی، محمد بن ایّوب حاسب طبری، ابوسلیمان سجستانی، ابوسلیمان بستی، ابوالحسن زنجانی، ابوالفتح اصفهانی، ابوجعفر خازن خراسانی، ابوسعید سجزی، ابواحمد مهرجانی، ابوعبید جوزجانی، عبدالرحمان صوفی و پسرش ابوعلی صوفی، کوشیار گیلی، ابونصر قمی، ابوالحسن نسوی. همچنین در موسیقی و ریاضیات ابن زیله اصفهانی.
در این دوره، یک شخصیت شبهافسانهای، بلکه افسانهای به اسم جابر بن حیان داریم که کتابهای منسوب به او نقش بسیار مهمی در پیشبرد دانش شیمی داشته و خود او پدر علم شیمی نامیده شده است؛ این شخصیت به دلایل متعدد، وجود تاریخی نداشت، ولی آثار منسوب به او که خیلی هم زیاد است در همین مقطع زمانی به قلم دانشمندانی که نمیشناسیم و ظاهراً با اسماعیلیه مرتبط بودهاند تصنیف شده است؛ و اسماعیلیه مجموع آنها را به نام یک شخصیت افسانهای که خود خلق کرده و جابر بن حیان نامیده و شاگرد امام صادق شمردهاند، منتشر کردند؛ این کتابها نقش مهمی در پیشرفت علم شیمی داشتهاند. در مورد آثار جابر و تأثیر آنها در عالم علم، تحقیقات اروپاییان بسی بیش از ماست. در عین حال که اصل وجود او مشکوک است و من منکر وجود او هستم. از دیگر استادان سترگ در علوم طبیعی و کیمیا، ابوالحکم محمد خوارزمی است.
در همین مقطع زمانی یک حلقه روشنفکری به نام اخوانالصفا (برادران روشن) را داریم که شاید با اسماعیلیه مرتبط بودند و هدفشان گسترش علم و دانش در سراسر عالم اسلام بوده است و ۵۴ رساله در علوم مختلف از ریاضیات، طبیعیات، منطق، حکمت عملی، موسیقی و فلسفه نوشته و منتشر کردند که هنوز موجود است. این حلقه روشنفکری در همین مقطع زمانی تأسیس شد و با تحقیقات پژوهشگران اخیر روشن شده که آنچه بهعنوان ابتکارات ابنخلدون در جامعهشناسی و فلسفه تاریخ شمرده میشود، اصل آنها از اخوانالصفاست.
در تاریخ: یکی از بزرگترین تاریخنویسان ما که متأسفانه تنها بخشی از آثار او به جا مانده ابوالفضل بیهقی متعلق به همین دوره تاریخی است، همچنین ابوعلی بلعمی مترجم تاریخ طبری، ابونصر عتبی، ابومنصور ثعالبی، ابوسعید گردیزی، نگارنده ناشناخته تاریخ سیستان، ابوالعباس احمد رازی و ابوعلی مسکویه که قبلاً از او یاد کردیم.
در جغرافیا: ابوعبدالله جیهانی، ابواسحاق اصطخری و مؤلف ناشناخته کتاب معروف حدود العالم من المشرق الی المغرب.
در شعر و ادبیات فارسی: ابوالحسن لوکری، ابومنصور دقیقی، بدیع بلخی، منجیک ترمذی، طاهر چغانی، ابوالحسن آغاجی، منطقی رازی، خسروی سرخسی، قَمری جرجانی، یوسف عروضی، محمد عبدَه، ابوعبدالله جنیدی، کسایی مروزی، رابعه بنت کعب (از زنان شاعر)، بشّار مرغزی، عمّاره مروزی، حسین ایلاقی، فردوسی، فرّخی، لَبیبی، زینبی علوی، ابوسعید منشوری، مُخلّدی گرگانی، عنصری، بهرامی سرخسی، غضایری رازی، بزرجمهر قاینی، مسرور طالقانی، عسجدی، منوچهری، ابوعبدالله عطاردی، روزبه نکتی، عیّوقی، قابوس بن وشمگیر.
در ادبیات عرب که بسیاری از برترین پیشوایان و استادان آن ایرانی بودند: صاحب بن عبّاد وزیر بویهیان، ابن فارس رازی، ابومنصور ازهری هروی، اسمعیل جوهری، ابوعمرو زوزنی خراسانی، عبدالقاهر جرجانی، ابن خالویه، ابوالفتح بستی، ابوبکر خوارزمی، بدیعالزمان همدانی، ابوهلال عسکری. از شعرا: مهیار دیلمی.
در تصوف: ابوعبدالله خفیف شیرازی، ابوعلی دقّاق، ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابیالخیر، ابوالعباس قصّاب، ابوالفضل سرخسی، ابوعبدالرحمن سلمی، ابوالقاسم قشیری، ابونصر سرّاج، ابوبکر کلابادی، ابوابراهیم مستملی، عبدالله انصاری.
در دانشهای دینی – از اهل سنت: ابوالفرج محمد شنبوذی، ابن منده، ابویعقوب سرخی، ابوبکر احمد بیهقی، ابونعیم اصفهانی، ابواسحق شیرازی، عبدالغافر دینوری، ابولیث محمد سمرقندی، ابوحامد اسفراینی، ابوبکر بن فورک اصفهانی، قاضی عبدالجبار اسدآبادی، قفّال مروزی، ابومعشر طبری قطّان، طاهر طبری، امام الحرمین جوینی، حاکم نیشابوری، ابوالفتح سلیم بن ایّوب رازی، ابن حزم ظاهری (ایرانیالاصل)، عبدالرحمن سرخسی حنفی.
در دانشهای دینی-شیعه: شیخ طوسی شیخ مطلق و شاید برترین عالم دینی شیعه در طول تاریخ، شیخ صدوق یکی از سه محدث بزرگ شیعه، محمد بن جریر طبری (از طبری سنّی جداست)، احمد بن حسین نیشابوری، احمد بن شهریار خازن، احمد بن علی سیرافی، ابوالحسن کندی جرجانی، احمد بن محمد جوهری، ابن الصلت اهوازی، ابوالمعالی حسینی نقیب نیشابور، جعفر بن محمد دوریستی، حسن بن علی نیشابوری، ابن حنّاط قمی، وزیر مغربی از نسل بهرام گور، خلیل بن ظفر اسدی، داعی بن زیداوی، ابوالقاسم زید فارسی فسوی، ابویعلی سالار دیلمی، ابوالحسن سلیمان صهرشتی، ابن کیاکی شهرآشوب مازندرانی، عباس بن عمر فارسی دهقان، مفید ابوالوفا عبدالجبار رازی، ابومحمد مفید عبدالرحمن نیشابوری، ابوالقاسم عبدالعزیز نیشابوری، ابوعمرو عبدالواحد فارسی، ابوالحسن علی واحدی نیشابوری، علی بن عبدالصمد نیشابوری، ابوالحسن علی بن محمد ابلی کازرونی، ابوالقاسم علی رازی قمی، امیر غازی بن احمد سامانی، ابوالمظفر لیث اسدی، محسن بن حسین نیشابوری، مفید ابوسعید محمد نیشابوری، ابوالحسن فقیه محمد قمی، محمد بن احمد معموری، امام ابواسمعیل ناصرالدین رئیس شیعه در قزوین، محمد بن زید فارسی، محمد بن ظفر نیشابوری، ابوالنجم محمد سمّان رازی، امام ابوجعفر قطب الدین نیشابوری، محمد بن علی قزوینی، ابوجعفر محمد بن نقیب النقباء، ابوالفرج محمد بن موسی قزوینی، محمد بن یحیی بیهقی، وزیر ابوسعد منصور آبی، نصر زنجانی، ابوالفتح هلال حفّار، ابوالقاسم ابن قولویه، حسن بن محمد قمی.
چرا ظهور چهرههای درخشان فرهنگی در این یک قرن و نیم بیش از تمامی ادوار تاریخ ما بوده است؟
یک پاسخ این سؤال را استاد مینوی در همان سخنرانی دانشگاه مشهد داده است. او میگوید در آن مقطع زمانی هر کس تن به اسلام داده بود، خود را با شریفترین مردم برابر میدانست و جز مقام خلافت هیچ منصبی نبود که یک نفر از عوام ایران وصول به آن را برای خود محال بداند. تعلیم و تربیت و کسب علم و معرفت که در دوره ما قبل اسلام مختص دو گروه اهل دین و اهل دیوان بود، در دوره اسلامی بر احدی ممنوع نبود و هر کس که استعداد و لیاقتی داشت میتوانست به هر کاری درآید.
در کنار پاسخ استاد مینوی، من پاسخ دیگری هم دارم؛ نظر من این است که در این دوره، آزادی اندیشه از تمامی ادوار تاریخ بیشتر بوده است و سرکوبگری به نام ترویج مذهب و دفاع از دین از دورههای دیگر کمتر بوده و بسیاری از حکام و قدرتمندان، سرکوبگری را در برنامه کار خود نداشتند، بلکه با سرکوبگران مقابله هم میکردند و از پر و بال دادن به پیروان مذاهب مختلف ابایی نداشتند. برای نمونه عضدالدوله دیلمی پادشاه مقتدر آلبویه، از سویی در ترویج تشیع و حمایت از علما و دانشمندان شیعه مثل شیخ مفید اهتمام داشت و اماکن مقدسه شیعه را عمارت کرد و به موجب وصیتش او را در جوار مرقد امام علی(ع) به خاک سپردند، اما همین عضدالدوله، وزیری مسیحی به نام نصر بن هارون را برگزید که با اجازه شاه کلیساها و دیرهای عیسویان را مرمت و تعمیر کرد. در سال ۳۶۹ که در شیراز ما بین عامه مسلمانان با زرتشتیان درگیری رخ داد و مسلمانان خانههای زرتشتیان را غارت کردند و گروهی از آنها را کشتند، وقتی عضدالدوله از این واقعه باخبر شد، کسانی را که در این کار دست داشتند جمع کرد و در تأدیب آنها مبالغه نمود. پیش از عضدالدوله، عمادالدوله علی بن بویه هم برای خود کاتبی نصرانی از اهل ری انتخاب کرد. همچنین منصب وزارت عزالدوله بویهی را مدتی ابوالعلا صاعد بن ثابت نصرانی داشت؛ و عضدالدوله وقتی میخواست سفیری به روم شرقی بفرستد، قاضی ابوبکر باقلانی اشعری مالکی، پیشوای بزرگ اهل سنت را برای این کار انتخاب کرد که در مقام مناظره با شیخ مفید، تشیع را تخطئه میکرد. باقلانی را نیز به معلّمی فرزندش برگزید؛ زیرا عضدالدوله بلندپروازیهایی ورای اختلاف مذاهب و فِرَق داشت و میخواست در دربار او، علاوه بر شیعه و معتزله، از نمایندگان مذهب اشعری هم کسانی باشند. همچنین صاحب بن عباد، وزیر نامدار بویهیان، با آنکه خود از محدثان و متکلمان و ادیبان شیعه بود و مجلس درس املای حدیث داشت، و شیخ صدوق کتاب عیون اخبار الرضا را برای او تألیف کرد، ولی صاحب برای سرپرستی قوه قضائیه، قاضی عبدالجبار معتزلی اسدآبادی را انتخاب کرد که نهتنها به لحاظ عقیدتی ضد شیعه بود و در کتاب خود معتقدات شیعه را رد و نقد میکرد، بلکه با شخص صاحب بن عباد هم مخالف بود و حتی حاضر نشد بر جنازه وی نماز بخواند یا بر او رحمت فرستد؛ چنانکه در حیات صاحب نیز پیش پایش به احترام برنمیخاست. همین وزیر شیعی هر سال ۵ هزار دینار طلا به بغداد میفرستاد تا در میان فقیهان و ادیبانی که اکثراً شیعه نبودند تقسیم کنند. خود او را هم امیر سامانی که سنی بود با ارسال مبالغی گزاف به خراسان دعوت کرد تا منصب وزارت وی را بر عهده بگیرد و او عذر آورد که بدون کتابهایش نمیتواند زندگی کند و برای حمل آن کتابها به چهارصد شتر بلکه بیشتر نیاز است که دعوت امیر سُنّی از یک عالِم و محدث و متکلم شیعی برای آمدن به دربار او و قبول پست وزارت وی، تسامح مذهبی سامانیان را میرساند.
این سؤال پیش میآید که آیا شیوه ارباب قدرت در تسامح و تساهل مذهبی از روی اعتقادشان بود یا اغراض سیاسی در این میانه وجود داشت؟
به نظر من آنها در این اندیشه بودند که چه کاری از عهده چه کسی بیشتر و بهتر برمیآید. زبان حال عضدالدوله این بود که این وزیر من اگرچه مسیحی است، ولی بهتر میتواند از عهده کار وزارت برآید؛ یعنی اگر من مؤمن و شیعه هستم و حرم امام علی را میسازم و عتبات مقدسه و مدینه را تعمیر میکنم و اهتمام بسیاری در حمایت از شیخ مفید شیعی دارم، ولی نباید آدمی را که در مدیریت و اداره امور ضعیف است صرفاً به این دلیل که شیعی است به وزارت منصوب کنم و کسی را که غیرشیعی و بلکه غیرمسلمان است، اما توان کاری زیادی دارد کنار بگذارم. درواقع در دوره آلبویه از یکسو بنا بر تقویت تشیع است و از سوی دیگر در عالم سیاست آنچه مطرح است همان است که بهعنوان شایستهسالاری میشناسیم.
دوره سامانی نیز که مذهب حاکمان سنی حنفی بود، همین سیاست اعمال میشد، ولی هنگامی که غزنویان بر ایران حاکم شدند، از آن تاریخ تعصب بر ایران حاکم و با حاکمیت تعصب جلوی تفکر آزاد گرفته شد؛ یعنی سلطان محمود غزنوی، یک سنی ضد شیعی، بنیاد کار را روی سرکوب شیعه، معتزله، دارندگان تفکر آزاد و سرکوب فلسفه گذاشت و وقتی بر همین شهرری که تهران کنونی است مسلط شد، عملکردش را از شعری که فرخی در مدح او سروده میتوان فهمید. او میگوید:
دار فروبردی باری دویست/ گفتی کائن در خور خوی شماست
مُلک ری از قرمطیان بستدی…
یعنی این کسانی که با حاکم زورگو همعقیده نیستند شایسته به دار آویختن هستند. محمود دویست آدم متفکر و فهیم را به جرم اینکه از نظر اعتقادی با سلطان زاویه داشتند و شیعی یا معتزلی یا اهل فلسفه بودند، همه را به دار آویخت و کتابهایی را که در کتابخانه دیلمیان شیعی بود به امر وی سوزاندند و به این ترتیب دوران انحطاط فرهنگی ما آغاز شد.
آیا استاد مینوی هم چنین نظری داشته است؟
مینوی هم وقتی عوامل پیشرفت را توضیح میدهد، معنیاش این است که وقتی این عوامل از بین رفت، نتیجه آن انحطاط است.
واکنش مردم در برابر آن سرکوبگریها چه بوده است؟
مردم در برابر یک قوه قاهره جباره قرار گرفتند؛ یعنی در برابر هزاران نیروی نظامی که هر کسی را کوچکترین اعتراضی داشته باشد سرکوب میکند و سرنوشت آن دویست نفر به دار آویخته در انتظار اوست؛ بنابراین دستاورد یا محصول عملی سرکوب این است که روزبهروز بهجای اینکه جلوتر برویم و پیشرفت کنیم، به عقب رفتیم و پسرفت داریم؛ البته چنین نیست که شب بخوابیم و صبح بلند شویم و روزگار ابنسینا به روزگار انحطاط تبدیل شود، نه! بلکه این یک امر تدریجی است؛ ملاحظه میکنیم که این انحطاط در دوران ما هم وجود دارد که علتش همین است.
آیا این انحطاط هدیه حاکمیت به مردم آن عصر بود که استمرار یافته است؟
مشکل فقط ناشی از عملکرد حاکمیت در آن عصر نیست. ما از یک قانون کلی صحبت میکنیم که بر کل عالم حاکم بوده و هست؛ یعنی هر کجای دنیا تفکر آزاد و امکان تبادل و تبدیل افکار مابین افراد جامعه – آن هم در سطح گسترده- وجود داشته باشد، و امکان اینکه افراد آن جامعه بتوانند از ثمرات فکری جوامع دیگر استفاده کنند باشد، آن جامعه از نظر فکری رو به پیشرفت است؛ البته مسلمانان بیش از یک قرن به ترجمه همت گماشتند که در این یک قرن و اندی، آزادی فکری تا حدودی حاکم بوده است و آثار علمی و فلسفی ملتها و اقوام دیگر، در این مدت به عربی ترجمه شد و در دسترس دانشپژوهان قرار گرفت تا در قرون بعدی ثمرات آن سیاست آشکار گردید.
قرن ترجمه معادل چه دورههایی است؟
مربوط به دوره مأمون میشود که در حقیقت این دوره از آغاز قرن سوم بوده است. مأمون در همین سالها به خلافت رسید و علاقه بسیاری به ترجمه کتابهای اروپایی داشت. در یکی از جنگهایی که با اروپاییها کرد ازجمله شروطی که برای صلح با آنها گذاشت این بود که اجازه دهند تعداد بسیاری از کتابهای اروپایی به زبان یونانی در اختیار مسلمانان قرار گیرد؛ وقتی این کتابها به عالم اسلام منتقل شد، مترجمان زبردست خصوصاً از کسانی که صابی مذهب بودند به ترجمه این کتابها به عربی همت گماشتند؛ و بدین ترتیب مسلمانها در سطح گستردهای با معارف ملل دیگر آشنا شدند؛ البته آشنایی مسلمانان با معارف ملل دیگر نهفقط از دوره مأمون، بلکه از دو قرن قبل آغاز شده بود؛ یعنی ما حتی در دوره خلیفه سوم، کعبالاحبار یهودیالاصل و ظاهراً نومسلمان را میبینیم که در شهر دمشق به مسلمانان تورات میآموزد یا فرزند یزید به نام خالد بنیزید دنبال ترویج علوم طبیعی و شیمی و کیمیاست و علمایی را به دور خود جمع میکند؛ یا در دوره خلیفه صالح عمر بن عبدالعزیز، یک طبیب یهودی ایرانی به نام ماسرجویه اولین کتاب طب را به زبان عربی ترجمه و به خلیفه تقدیم میکند و خلیفه چهل روز بر سر سجاده از خدا تقاضای خیر میکند تا این کتاب را ترویج کند.
جلوتر که میآییم ابنمقفع ایرانی را داریم که تعداد بسیاری از کتابهای ایرانیان به زبان پهلوی، ازجمله ترجمه منطق ارسطو و کلیله و دمنه را که متن آن دو اثر به دو زبان یونانی و هندی بوده به عربی ترجمه میکند. دوره مأمون دوره اوج ترجمه کتابهای دیگر ملل است.
یکی دیگر از خلفای عباسی به نام معتضد که تمایلات شیعی داشته و چند نسل بعد از مأمون است، از مروجان جدی علم و فرهنگ بوده است؛ یعنی به دوره او که میرسیم میبینیم با یک عالم بزرگ صابی مذهب به نام ثابت بنقره حرانی معاصر است که اگرچه مسلمان نیست، اما از نوابغ عالم اسلام است و دهها کتاب در ریاضیات، طبیعیات، موسیقی، کیمیا و علوم مختلف نوشته است. این مرد در نزد خلیفه ارج و قرب بسیاری داشته است تا جایی که یک بار همراه خلیفه و دست در دست او راه میرفته؛ یکباره خلیفه دست خود را میکشد و وقتی ثابت علت این کار را میپرسد، خلیفه پاسخ میدهد: دیدم دست من بالای دست تو قرار گرفته، درحالیکه باید دست علم در جایگاه بالاتر و برتر قرار گیرد؛ یعنی تا این حد به علم و معرفت و ارباب آن حرمت مینهادند. همین ثابت بنقره نظریهای مشابه نظریه نیوتن درباره جاذبه زمین داشته است که من تفصیل آن را در گفتاری از تقریرات استادم ابوالحسن شعرایی آوردهام (رک: ارجنامه شادروان کیوان سمیعی).
باری! این مرد یکی از مترجمان و دانشمندان برجسته قرن سوم است که مسلمان نبوده، اما پرورشیافته جامعه اسلامی بوده و همه اندیشه و دانش خود را برای ترویج علم در عالم اسلام وقف کرده است. او بسیاری از کتابهای یونانی و سریانی در رشتههای مختلف را به عربی ترجمه کرد؛ و این کتابهای ترجمهشده و دهها نظایر آنها زمینه را برای رسیدن به دوره درخشانی فراهم کرد که نوابغ بسیاری مثل ابنسینا در آن ظهور کردند.
گفته میشود فردوسی در دوره غزنویان میزیسته، درحالیکه شما گفتید دوره غزنویان دوره پرورش علم و دانش نبود.
ترقی و پیشرفت یکشبه حاصل نمیشود، انحطاط هم همینطور. زمینههایی که برای پیشرفت در دوره آلبویه و سامانیان پدید آمد تا شصت سال پس از آنها کارایی داشت. در عین اینکه با سیاستهای سرکوبگرانه غزنویان و سلجوقیان هماهنگ نبود و جامعه بهتدریج بهسوی انحطاط فرهنگی پیش رفت.
باری! از مجموع آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت که سرکوب اندیشهها به نام حمایت از دین به انحطاط فرهنگی منجر میشود؛ و با آزادی دادن به اندیشه است که پیشرفتهای فرهنگی محقق میشود؛ و حکومتها باید متفکران و دانشوران و کسانی را که در کار مدیریت بخشهای گوناگون جامعه توانمند هستند، با هر گرایش عقیدتی و مذهبی که دارند حرمت نهند و از تواناییهای علمی و مدیریتی آنان حداکثر استفاده را کنند و همین وجه از سیاست بویهیان شیعی و تسامح مذهبی آنان و حمایتهایشان از پیشوایان و پیروان ادیان و مذاهب مختلف بود که آن کارنامه درخشان را در تاریخ دانش و معرفت برای آنان فراهم آورد.
یک نکته دیگر: در کنار آن دسته از ارباب قدرت که به پیروان ادیان مختلف حرمت مینهادند و در انتخاب متصدیان مشاغل، کاری به دین و ایمان آنها نداشتند، بسیاری از پیشوایان و عالمان اسلامی هم در حرمت نهادن به پیروان ادیان مختلف سنگ تمام میگذاشتند و با دانشمندان و پیشوایان آن ادیان روابط بسیار صمیمانه داشتند؛ و این امر از سویی متأثر از آن سیاست انسانی و خردمندانه حکومتها و از سویی در جهت تقویت و تأیید آن بود. برای نمونه از دو عالم بزرگ شیعی نام میبرم که در عالم دیانت، سومی برای آنها نمیتوان یافت، دو سید بزرگوار شریف رضی و شریف مرتضی که به لحاظ نسبی در طبقهای از سادات هستند که نسب پدرشان با همان تعداد واسطه به امام موسی بنجعفر میرسد که نسب امام عصر میرسد؛ یعنی تا این حد به خاندان عصمت و طهارت نزدیکاند. شریف مرتضی بزرگترین عالم و دستکم یکی از سه عالم بزرگ شیعی است و نظریات او در تمام ابواب فقه مطرح است. همینطور در رشتههای دیگر مانند تفسیر، کلام، اصول فقه و ادبیات از پیشوایان طرازاول شناخته شده است. در عین حال، این بزرگوار با بسیاری از علمای اهل سنت روابط صمیمانهای داشت و حتی پس از درگذشت آنها برایشان مرثیه میگفت که در کتاب دیدگاههای آخوند خراسانی پارهای از این مرثیهها را همراه با ترجمه آوردهام. علاوه بر این، رفتار سیّد با ابواسحاق صابی بسیار درسآموز است. صابی وابسته به یکی از مذاهب غیراسلامی است که آن را بهعنوان مذهب نمیتوان شناخت، زیرا منکر نبوت بود (برخلاف مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان که به نبوت معتقدند)؛ البته این صابیها را با صابیهای جنوب ایران نباید یکی پنداشت.
باری! ابواسحاق پیرو آیینی شبیه ستارهپرستی و بتپرستی بود و در عین حال سید مرتضی با آن جایگاه والای علمی و دینی خود به هیچکس جز دو سه نفر، به اندازه این دانشمند صابی حرمت نمینهاد و پس از وفاتش هم مرثیههای بلندی برای او گفت و حتی معروف است وقتی سید مرتضی از کنار قبر ابواسحاق میگذشت، برای ادای احترام به او از مرکب پیاده میشد و وقتی به وی اعتراض کردند که چرا به یک غیرمسلمان تا این حد حرمت میگذارد، پاسخ داد که من به علم و فضیلت او احترام میگذارم و کاری به دینش ندارم.
شریف رضی، برادر سید مرتضی، نیز نظیر همین روابط و شاید روابطی صمیمانهتر از این را با همین مرد غیرمسلمان داشت. شریف رضی مهمترین کتاب شیعه؛ یعنی نهجالبلاغه را تدوین کرد و هم در علوم قرآنی و علوم حدیث، هم در ادبیات بسیار تبحر داشت. با این همه، برای ابواسحاق مرثیههایی سرود که به گفته محققان، زیباترین مرثیههایش بود. مجموع ابیات این قصیدهها از صد متجاوز است و در اینجا ترجمه سه بیت از آنها را میآورم:
«میدانی کدام کس را بر تخته تابوت نهادند؟ دیدی که چگونه شمع انجمن دانش خاموش شد؟»
شریف رضی وزنه ابواسحاق در عالم دانش را به کوهی تشبیه میکند و میگوید که انگار با درگذشت او کوهی فرو ریخت که اگر به دریا میریخت طوفانهای عظیم برمیخاست. سپس میگوید: پیش از آنکه خاک روی تو را بپوشاند، باور نمیکردم که خاک را یارای آن باشد که روی قلههای برافراشته را بپوشاند.
باری! این دو نمونه از عالمان دینی در درخشانترین دوره تاریخ ما و نیز رفتار و سلوک آن دو در حرمت نهادن به پیروان ادیان و مذاهب دیگر؛ و آن هم سیاست حکومت در مشارکت دادن غیرخودیها در مدیریت جامعه اسلامی و تفویض مناصب و مشاغل مهم به آنان و آن هم نتیجه عملکرد آنها در شکلگیری درخشانترین ادوار تاریخ ایران. آنگاه هرچه از آن شرایط و از فضای حاکم بر این عصر فاصله میگیریم و بساط سرکوبگری به نام ترویج دین گستردهتر میشود، افول فرهنگ و انحطاط اجتماعی و سیاسی بیشتر به چشم میآید و با یک نگاه به اعصار مختلف، این حقیقت را میتوان لمس کرد.
در پایان اگر فرصتی دارید توصیه میکنم خاصه دو فصل از کتاب دیدگاههای آخوند خراسانی را به دقت و بارها بخوانید. یک فصل با عنوان «مسلمانان غیرشیعی و غیرمسلمانان اهل نجاتاند»؛ یعنی نجات و رستگاری سرنوشتی عام است که اختصاص به شیعیان و حتی تمامی مسلمانان ندارد. در این فصل به تفصیل به اقوال حکیمان، محدثان، فقیهان و اصولیان بزرگ پرداختهام. عنوان فصل دیگر نیز «غیرمسلمانان پاکاند» و در پایان این فصل نوشتهام که اکثر مراجع متأخر شیعه همانند بسیاری از اسلاف خود، اهل کتاب را پاک میدانند؛ از شیخ عبدالکریم حائری گرفته و قبل از او آخوند خراسانی و شریعت اصفهانی و آیات عظام بروجردی، حکیم، حاجآقا رحیم ارباب، آقا رضا ابوالمجد اصفهانی، سید محسن امین، سید صدرالدین صدر، سید عبدالحسین شرفالدین، ابوالقاسم خویی، سید محمدباقر صدر، شیخ مرتضی حائری و حسینعلی منتظری.
مرحوم آیتالله حسنزاده آملی گفتند مگر در جهانی که خداوند به این زیبایی آفریده میتواند نجس ذاتی وجود داشته باشد؟
صفت نجس ذاتی برای مخلوق خدا اصلاً معنی ندارد و با این بیت زیبای حافظ، کلام را ختم میکنم:
همهکس طالب یارند چه هوشیار چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت