بدون دیدگاه

دست ساختار روی گلوی زنان

نگاهی به خشونت ساختاری علیه زنان در گفت‌وگو با سیمین کاظمی

مهدی فخرزاده/ چشم‌انداز ایران: سرگذشت زنان در خاورمیانه، مجموعه‌ای از سرکوب و خشونت و مقاومت بوده است. ستم علیه زنان در همه دنیا ریشه‌هایی عمیق دارد که با امکان سازمان‌یابی زنان و تغییراتی در قوانین، زنان سعی کرده‌اند در مقابل این ستم مقاومت کنند. در ایران نیز مقاومت و مبارزه زنان برای حقوقشان با فراز و فرودهایی در جریان بوده است. برای بررسی نقش ساختار در خشونت علیه زنان و امکان مقاومت زنان در برابر خشونت، با سیمین کاظمی، پزشک و دکتر جامعه‌شناس به گفت‌وگو نشستیم.

به نظر شما ساختار چه نقشی در ایجاد خشونت دارد؟ تعریف شما از خشونت ساختاری چیست؟

خشونت و رفتار خشونت‌آمیز اگرچه در روابط بین فردی بیشتر قابل رؤیت است و در نگاه اول فردی تلقی می‌شود، اما مانند سایر کنش‌های انسانی ریشه در ساختار اجتماعی دارد که افراد در آن پرورش می‌یابند. خشونت ساختاری زمانی رخ می‌دهد که یک گروه اجتماعی از سوی نهادها، قوانین یا سایر ساختارهای عمومی جامعه در معرض آسیب قرار بگیرند یا آسیب ببینند؛ یعنی ساختارهای موجود خشونت علیه آن گروه اجتماعی را ترویج یا تسهیل می‌کنند. این آسیب می‌تواند خشونت مستقیم باشد یا نابرابری در زمینه‌های مختلف که موجب محرومیت اعضای یک گروه اجتماعی از فرصت‌ها و منابع می‌شود.

 عوامل ساختاری دخیل بر ایجاد خشونت علیه زنان کدام‌اند؟

ساختارهای سیاسی اقتصادی و فرهنگی که نابرابری جنسیتی را تولید، ترویج و بازتولید می‌کنند، در اعمال خشونت علیه زنان نقش دارند. ساختار سیاسی با تعریفی که از زن دارد و محدودیتی که برای ایفای نقش زنان و دسترسی زنان به منابع قائل شده در اعمال خشونت نقش دارد. نظام حقوقی‌ای که برآمده از ساختار سیاسی و فرهنگی است و به نابرابری بین زن و مرد وجاهت داده یکی از عوامل خشونت علیه زنان است. ساختار اقتصادی -که ثروت و قدرت را از دسترس زنان خارج می‌کند و موجب کاهش منزلت اجتماعی و ارزش اجتماعی زنان می‌شود و آن‌ها را به بردگان خانگی تنزل می‌دهد- در ایجاد خشونت دخیل است. ساختار فرهنگی و تاریخی که تبعیض جنسیتی را نسل به نسل انتقال می‌دهد، عامل خشونت علیه زنان است. در واقع برهمکنش این ساختارهای مختلف وضعیتی ایجاد می‌کند که به نابرابری جنسیتی و فرودستی زنان منجر می‌شود و آن‌ها را در معرض خشونت قرار می‌دهد.

 آیا می‌توان خشونت علیه زنان را یک‎سره برساخت سیاست‌های کلان و ساختارهای اجتماعی دید؟

چون زنان بیشتر در حوزه خصوصی محدود شده‌اند، خشونت‌هایی که علیه آن‌ها اعمال می‌شود، در نگاه اول یک امر خصوصی و مشکلی در حوزه روابط بین فردی قلمداد می‌شود و به ویژگی‌های ذاتی افراد نسبت داده می‌شود؛ اما وقتی از این نگاه محدود و کور جنسیت فراتر برویم و از افقی وسیع‌تر و کلان‌تر به موضوع بنگریم، این واقعیت آشکار می‌شود که خشونتی که زنان متحمل می‌شوند، فراتر از ویژگی‌های ذاتی و فردی است و الگویی جنسیتی دارد و این الگو محصول ساختارهای اجتماعی است و پیشینه تاریخی و فرهنگی پشت آن است. کنش‌های انسانی در خلأ رخ نمی‌دهد و این ساختارها هستند که رفتارهای افراد را شکل می‌دهند از این جهت خشونت علیه زنان عموماً محصول سیاست‌های کلان و ساختارهای اجتماعی و سیاسی است.

 سیاست‌گذاری‌های کلان در حوزه زنان چه تأثیری بر خشونت علیه زنان داشته است؟

سیاست‌های کلان نقش عمده‌ای در بازتولید و تداوم خشونت علیه زنان دارند. سیاست‌گذاری کلان متکی به ایدئولوژی و تفکر مردسالاری است و با دامن زدن به تفاوت‌های دو جنس، قائل نبودن به برابری جنسیتی و جعل مفهوم «عدالت جنسیتی» که در‌واقع همان تبعیض جنسیتی موجه‌شده است زمینه را برای بازتولید خشونت مساعد کرده است. قوانین مدنی تماماً علیه زنان است و مرد را به‌عنوان مالک و صاحب اختیار زن و فرزند شناسایی می‌کند که می‌تواند برای حیات و ممات او تصمیم بگیرد و بنابراین می‌توان گفت قوانین زمینه خشونت را فراهم کرده‌اند. ریاست مرد بر خانواده و زن، تمکین اجباری زن به خواسته‌های مرد، کودک‌همسری، چندهمسری، حق حضانت و طلاق ازجمله حقوقی هستند که به‌طور یک‌طرفه به مرد داده شده است. در واقع این اختیار و قدرت مطلق که قانون به مردان داده است، نوعی صدور مجوز خشونت علیه زنان است. از سوی دیگر موانع مختلف برای مشارکت اقتصادی زنان وجود دارد و زن‌ها برای گذران زندگی عموماً وابسته به مردان، چه پدر و چه شوهر، هستند، این وابستگی اقتصادی زنان را در برابر خشونت آسیب‌پذیرتر می‌کند.

 آیا بخشی از خشونت می‌تواند برساخت زمینه‌های فرهنگی جامعه ایران باشد؟

بله. قطعاً. در ایران زمینه فرهنگی که موجب خشونت علیه زنان می‌شود، به‌طور مشخص استیلای نظام مردسالاری است که یک ویژگی تاریخی و اجتماعی جامعه ایران است و در تمام ساختارها و شئون اجتماعی ریشه دوانده و متناسب با شرایط به‌روزرسانی هم می‌شود. این فرهنگ زن را خوار و حقیر و ضعیف می‌داند، کنترل بر همه ابعاد حیات او را حقی مردانه و ضرورتی اجتناب‌ناپذیر جلوه می‌دهد. زن را به موجودی صرفاً جنسی فرومی‌کاهد و از او انسانیت‌زدایی می‌کند. به این ترتیب در این فرهنگ خشونت علیه زنان عادی و توجیه‌پذیر شده است.

 به‌طور خاص سیاست‌های اقتصادی در ایران و آزادسازی‌هایی که از اواخر اولین دهه بعد از انقلاب آغاز شد و تا امروز ادامه یافته، چه تأثیری بر وضعیت زنان داشته است؟

سیاست اقتصادی و تسلیم بازار آزاد شدن وضعیت جامعه ایران، به‌طورکلی و وضعیت زنان را به‌طور خاص، تحت تأثیر قرار داده است. این سیاست به فقیرتر شدن جامعه ایران به‌خصوص زنان منجر شده و فقر خصلتی زنانه یافته است. در حال حاضر زنان، هم بی‌چیزتر از مردان هستند و میزان مالکیتشان بسیار اندک است و هم اینکه فاقد درآمدند یا درآمدشان به‌مراتب کمتر از مردان است. بیشترین بیکاری و تعدیل نیرو (بیکار کردن) شامل زنان شده است. با تغییراتی که در سه دهه اخیر در بازار کار پدید آمده زنان جویای کار و فقیر به‌طور مشخص به بخش غیررسمی بازار کار رانده شده‌اند که به معنای واقعی کلمه مورد استثمار قرار می‌گیرند. زنان به علت فقر و بیکاری مجبور به تقبل کار تکه‌تکه شده، مهارت‌زدایی‎شده و کم‌ارزش می‌شوند تا به این ترتیب هزینه‌های تولید برای کارفرما کاهش یابد. علاوه بر این با کوچک شدن دولت و عقب‌نشینی از وظایف حمایتی، زنان اولین گروهی هستند که از این سیاست آسیب می‌بینند. مثلاً ما می‌بینیم که به‌طور سالانه بودجه حمایت از زنان سرپرست خانوار کمتر می‌شود که خود به فقیرتر شدن و مشکلات بیشتر این بخش از خانوارها منجر می‌شود. تعداد زنان کارتن‌خواب، معتاد و روسپی و متکدی مهم‌ترین شاخص از سقوط زنان در سراشیب فقر و ادبار است که شاهد رشد فزاینده آن هستیم.

 ساختارهای آموزشی مانند آموزش و پرورش یا خانواده چه تأثیری بر این وضعیت داشته‌اند؟

نهاد آموزش و نهاد خانواده دو نهاد اصلی دخیل در جامعه‌پذیری هستند و در واقع کارکرد این دو نهاد انتقال فرهنگ و هنجارها و ارزش‌ها به افراد است. به‌طوری‌که افراد این ارزش‌ها و هنجارها را درونی می‌کنند و رفتار و کنش آن‌ها پی‌ریزی می‌شود. در نهاد خانواده، کودک از بدو تولد با ارزش‌ها، هنجارها و فرهنگی پرورش می‌یابد که نابرابری جنسیتی را به او منتقل می‌کنند. به او می‌آموزند رفتاری که از دختر و پسر انتظار می‌رود متفاوت است. دختر باید ویژگی‌هایی مثل اطاعت و انفعال داشته باشد و پسر باید فرمان بدهد و فعال باشد. دختر باید تحت کنترل و نظارت باشد و پسر نه‎تنها آزاد است، بلکه باید بر رفتار زنان اعمال کنترل کند. در فرآیند جامعه‌پذیری خشونت علیه زنان مشروع و موجه می‌شود. بخش دیگری از فرآیند جامعه‌پذیری در نهاد آموزش صورت می‌گیرد که کلیشه‌های جنسیتی را از طریق کتاب‌های درسی انتقال می‌دهد. برنامه درسی پنهان مدارس برای دختران اطاعت و تسلیم و سکوت است که بیش از پسران بر آن‌ها اعمال می‌شود. در واقع این دو نهاد به کودکان فرهنگ برتری مذکر و ضرورت اعمال کنترل مردانه بر هستی زنان را منتقل می‌کنند و ارزش‌های فرهنگی را به نسل‌های جدید می‌رسانند که حفظ و تداوم آن‌ها به نظارت و اعمال خشونت بر زنان پیوند خورده است.

 به نظر شما چگونه می‌توان در مقابل خشونت ساختاری علیه زنان مقاومت کرد؟

برای شکل دادن به هر مقاومتی ابتدا باید بتوان در مورد خشونت صحبت کرد و آن را به‌مثابه یک مسئله اجتماعی در عرصه عمومی مطرح کرد؛ یعنی بیش از هر چیز طرح مسئله مهم است. ما می‌بینیم که در مواجهه با طرح مسئله خشونت علیه زنان، این مسئله انکار می‌شود یا به بهانه اینکه در حوزه خصوصی رخ می‌دهد و امر شخصی است از آن گذشت می‌شود یا بی‌اهمیت تلقی می‌شود. برای مواجهه با بی‌اهمیت و کوچک نشان دادن خشونت باید همان تز معروف موج دوم فمینیسم؛ یعنی «شخصی سیاسی است» را در عرصه عمومی به‌طور جدی پیگیری کنیم و این را روشن کنیم که بین تجربه‌های زنان از تبعیض و خشونت و ساختار سیاسی و اجتماعی رابطه وجود دارد.

خشونت علیه زنان اکنون به اشکال مختلف در جریان است، اما همان ساختاری که به خشونت مجال بروز می‌دهد هم‌زمان به روش‌های مختلف و متعدد در حال عادی کردن خشونت است. در واقع برای تداوم خشونت به خشونت نمادین متوسل می‌شود تا با همدستی عاملان اجتماعی این روال آسیب‌زا علیه زنان ادامه داشته باشد، چون بقای نهاد خانواده را در تداوم روابط نابرابر قدرت مرد و زن می‌داند؛ اما با وجود این ساختار ستبری که بر حفظ نظم جنسیتی موجود اصرار می‌ورزد، بارقه‌های امید و مقاومت نیز در جامعه ما دیده می‌شود. شعار «زن، زندگی، آزادی» که به‌عنوان مانیفست اعتراضات اجتماعی اخیر مطرح شده، این نوید را به ما می‌دهد که مقاومتی در برابر خشونت ساختاری شکل گرفته و این مطالبه و مقاومت اگر تداوم یابد، می‌تواند آینده بهتری برای جامعه ایران و به خصوص زنان رقم بزند.

 آیا برای مقاومت در مقابل خشونت ساختاری، نیاز است این ساحت‌های خشونت‌بار را اولویت‌بندی کنیم یا باید هم‌زمان به همه آن‌ها پرداخت؟ در واقع آیا می‌توان گفت بخشی از آن‌ها نسبت به دیگران ساختاری‌ترند؟

خشونت ساختاری را باید برآیند ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دانست که با تولید تبعیض و نابرابری بخشی از جامعه را در معرض آسیب قرار می‌دهند؛ اما وزنی که هرکدام از این‌ها دارند متفاوت است و از طرف دیگر اصلاح در برخی از این ساختارها ممکن است در دسترس‌تر و ثمربخش‌تر باشد. شاید تغییر فرهنگ مردسالاری به‌آسانی ممکن نباشد، ولی سیاست را می‌توان تغییر داد و اثرات آن را دست‌کم در میان‌مدت دید؛ اما وقتی سیاست‌های کلان با زمینه فرهنگی و اجتماعی خشونت‌زا هم‌راستا و همسو باشد، دیگر نمی‌توان انتظار داشت که مقابله با پدیده آسیب‌زایی مثل خشونت علیه زنان به‌آسانی ممکن شود. چون سیاست کلان دارد آن زمینه فرهنگی را مساعد می‌کند تا خار و تیغ خشونت علیه زنان از آن تولید شود. ساختار سیاسی اگر تغییری در نوع مواجهه با ستم جنسیتی بدهد، می‌تواند سایر بخش‌ها را تحت تأثیر قرار بدهد. قتل ناموسی و زن‌کشی در ایران زمینه فرهنگی دارد، ولی وقتی ساختار سیاسی در برابر آن سکوت می‌کند، و نظام حقوقی در برابر زن‌کشی اغماض می‌کند و دستگاه تبلیغاتی آن بر کنترل زنان تأکید می‌کند چگونه می‌توان انتظار داشت فرهنگی که قتل ناموسی در آن موجه است تغییر کند؟ یا اگر ساختار سیاسی بر تقسیم کار جنسیتی و حقانیت مردان در بازار کار تأکید می‌کند چگونه می‌توان توقع داشت که ساختار اقتصادی به‌گونه‌ای سازمان یابد که فرودستی زنان در آن متوقف شود؛ بنابراین اگر قائل به اولویت‌بندی باشیم ابتدا باید ساختار سیاسی در این مقوله تجدیدنظر کند و زمینه رفع خشونت علیه زنان را فراهم کند.

 برخی اندیشمندان راه رهایی زنان از خشونت ساختاری را ورود آن‌ها به عرصه تولید می‌دانند. چه بازخوانی‌ای امروز از این بحث می‌توان داشت؟

خروج زنان از حوزه خصوصی و مشارکت اجتماعی می‌تواند زنان را توانمند کند و به آن‌ها قدرت مقاومت در برابر خشونت بدهد، اما مسئله چگونگی شکستن سدی است که در راه خروج زنان از حوزه خصوصی قرار دارد چون در واقع همان خشونت ساختاری است که راه مشارکت اجتماعی و اقتصادی را بسته است. در واقع مهم‌ترین وجه خشونت ساختاری علیه زنان خانه‌نشین کردن زنان و حفظ تقسیم کار مبتنی بر جنسیت و تحمیل نقش‌های جنسیتی است. نابرابری جنسیتی که از تحمیل چنین وضعیتی ناشی می‌شود زنان را در معرض آسیب قرار می‌دهد، حتی ورود زنان به عرصه تولید و اشتغال زنان متأثر از تقسیم کار جنسیتی است و زنان عمدتاً به مشاغل مراقبتی و کم‌ارج و کم‌اجر بازار کار رانده می‌شوند یا اینکه در مشاغلی به کار گرفته می‌شوند که کمترین منزلت و مزد را دارند. چنین شکلی از مشارکت برای زنان نمی‌تواند چندان توانمندکننده و رهایی‌بخش باشد. آنچه به بهبود وضعیت زنان کمک می‌کند، الغای تقسیم کار جنسیتی و فراهم کردن امکان اشتغال در بیرون از خانه است.

 ادعای قانون‌گذار در لایحه ارتقای امنیت زنان، حمایت از زنان در مقابل خشونت است. آیا از محتوای این قانون چنین چیزی برمی‌آید؟ لطفاً درباره این لایحه به‌مثابه تلاش ساختار برای مقابله با خشونت توضیح دهید.

این لایحه بیش از ده سال برای تصویب سرگردان مانده و این تأخیر و تردید نشان‌دهنده آن است که ساختار سیاسی موجود تمایل چندانی به مقابله با خشونت علیه زنان ندارد و حتی نسبت به آن اکراه دارد؛ چون تصویب قانونی در حمایت از زنان را مغایر با نظم جنسیتی می‌داند که بر برتری مذکر استوار شده است و آن را تهدیدی برای موجودیت خانواده مردسالار می‌داند. مهم‌ترین نگرانی در مورد لایحه این است که روابط قدرت در خانواده خدشه‌ای نبیند و قدرت مردانه کماکان پابرجا باشد. مشخص است که با چنین دیدگاهی عملاً امکان حمایت از زنان در مقابل خشونت وجود نخواهد داشت. در این لایحه حتی از به‌کار بردن لفظ خشونت علیه زنان اجتناب شده و به‌اصطلاح مبهم و غیرشفافِ «آسیب‌دیدگی» متوسل شده، بدون آنکه تعریف روشنی از آن ارائه شود. در این لایحه مجموعه‌ای از قوانین تدوین شده است که هیچ‌کدام، نه ضمانت اجرایی دارند و نه قرار است چیزی به نفع زنان عوض شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط