(نام نوشتار، برگرفته از عنوان داستان کوتاهی از بیژن نجدی)
احمد هاشمی
شهر من
رقص کوچههایش را بازمییابد
هیچ کجا، هیچ زمان
فریاد زندگی بیجواب نمانده است
به صدای دور گوش میدهم
از دور به صدای من گوش میدهند
من زندهام
فریاد من بیجواب نیست
قلب خوب تو جواب فریاد من است۱
خیابان که فقط آسفالت و سیمان نیست، هر دیوارش پنجرهای دارد که روزی چشمانی از گوشه پردهاش بیقرارِ دیدار یار بوده است؛ و آن پایین، دستی که روزی دو بار و شاید هم بیشتر به نشانه محبت در هوا چرخیده است. خیابان محل تردد عادی نیست، جای ایستادن و نگریستن و عاشق شدن است. خیابان حافظه کهنسال مردمان در روزگار شتابِ رفتن و تند فراموش کردن است که روزی روزگار اینچنین نبود و زمانه دل بستن بود. خیابان با پنجرههایش و با آسمانش علیه ذات فناپذیر عاشقیت ایستاده است: آن هنگام که خیال میکنیم همه چیز تکراری و ملالآور شده، دوباره دست در دست هم از آن خیابانها میگذریم؛ نوجوانانه میگذریم و دل میبندیم.
ره کجا، منزل کجا؟۲
چندی پیش در میان برجهای بیقواره منتهیالیه غرب تهران گم شده بودم. عجیب است که محلهای خیابان فرعی و کوچه بنبست نداشته باشد و تازهعاشقانِ نجواکنانِ ته کوچه هم نداشته باشد. عجیبتر آنکه هیچ عابری در پیادهروها نیست، حال آنکه آدمها نشانههای هر محلهاند و آدرس جایی را که هستند روی پیشانیشان نوشتهاند. مثلاً وقتی آن پیرمرد خوشپوش را با پیراهن راهراه و کتوشلوار طوسی میبینی، یادت میافتد که الآن ساعت ۸ صبح است و اینجا خیابان اردیبهشت است.
در آن وانفسای میان برجها که فقط سیمان است و ساختمانهایی که گویی هر لحظه بلندتر میشوند تا راه آسمان را ببندند، چشمم به تابلویی میخورد: شهید حجازی. یادم میافتد بخشی از بلوار فردوس را به نام مرحوم ناصر حجازی تابلو زدهاند. رد تابلوی راهنما را میگیرم تا خودم را به بلوار فردوس برسانم. از آنجا به بعد را بلدم، ولی چرا «شهید» حجازی؟ آیا آن مرد شریف و آزاده را شهید نام نهادهاند؟ در چنین افکاری غرقم که ناگاه میبینم در بزرگراه تهران-کرج به سمت کرج میرانم! شاید باورتان نشود، قسمتی از بزرگراه تهران-کرج یا شهید فهمیده را به نام شهید سید محمدحسین حجازی نامگذاری کردهاند.
ای بینشان محض، نشان از که جویمت۳
یک روز در بزرگراه مدرس به سمت شمال میرفتم. وارد خط کناری شدم تا به سمت رسالت غرب بروم. ماشین کناری که مسافری در صندلی عقب داشت شیشه را داد پایین و پرسید: «حکیم از کدام طرف بروم».
گفتم: «همین خروجی را بپیچ. پشت سر من…»
گفت: «تازه آمدهای تهران؟ بلد نیستی آدرس نده. بچه دهساله هم میداند این رسالت است!»
گازش را گرفت و رفت که رفت. نمیدانم تا کجا رفت. حقیقتاً من از حرف او دلخور نشدم، بلکه بر ناآگاهی نامگذاران خیابان افسوس خوردم و برایشان دعا کردم تا خداوند هدایتشان کند که کاری نکنند مردم گیج شوند. مرد بیچاره از کجا باید حدس میزد ادامه رسالت میشود حکیم. پدیده غریبی است که یک بزرگراه از سر تا تهش چند نام دارد. حالا بعضیها نام قدیم و جدید هم دارند: نیایش، آبشناسان، ایرانپارس، هاشمی رفسنجانی؛ اینها همه نام یک بزرگراه چند کیلومتری است. یک جایی سمت کرج که به جاده ملارد معروف است، حالا از سر تا تهش چند نام دارد. وقتی مسیریاب آدرس میدهد، دیگر نمیتوانی اطلاعات خودت را با نامهای نرمافزار تطبیق بدهی. یا وقتی مسیریاب میگوید بپیچ توی بزرگراه مهدوی کنی، گیج میشوی که پس آزادگان کجاست. یکی آدرس میدهد خیابان شجریان. باید اطلاعاتت بهروز باشد که بدانی کدام خیابان را به نام ایشان نامگذاری کردهاند. یقین دارم مرحوم شجریان و مرحوم مشایخی راضی نیستند به نام ایشان مردم گیج شوند، ناصر خان حجازی که اصلاً. اگر منظور این است که نامشان یادآوری شود که گمان نمیکنم لازم باشد؛ این بزرگان از فراموش شدن خیلی دورند. مردم هر روز با نوای شجریان زندگی میکنند و مشایخی با سوتهدلان و هزاردستان زنده است. همت و باکری را هم مردم قدردان ایثارگریشان هستند و بسیاری دیگر از این بزرگان اینچنیناند. لابد این موضوع را اعضای کارگروه نامگذاری شورای شهر هم میدانند. پس این همه دستکاری در حافظه و تاریخ خیابانها برای چیست؟
مشروطه ناکام
نوعی حکومتداری که نامش را دموکراسی نهادهاند و معنی اولیهاش اداره امور با نظر اکثریت و به رسمیت شناختن حقوق اقلیت است، لابد میدانید هزار ایراد دارد، اما فعلاً جایگزینی ندارد. تا اینجا دانش و تعقل بشر فقط به ایدههایی مانند دموکراسی مشارکتی و دموکراسی گفتوگویی به جای دموکراسی نمایندگی قد داده است. ما که فعلاً صدوبیست سال است هنوز دنبال شکل درست دموکراسی نمایندگی هستیم. ایراد کار در فقدان نهادهای زیرساخت دموکراسی است. در چنین احوالی، پول و شهرت و نسبت فامیلی افراد است که برایشان رأی میآورد، نه کارآمدی و سابقهشان.
حالا این چه ربطی به نام خیابانها دارد؟ این نامها را مگر نمایندگان شورای شهر عوض نمیکنند؟ یعنی این همه هزینه میشود که چند نفر به نام نماینده مردم شهر بنشینند و به جای پیدا کردن راهحلی برای آلودگی هوا و ترافیک و معابر ناایمن و هزار مشکل دیگر هر چند روز یک بار نام خیابانها را تغییر دهند. خواستم بگویم مصداق «تَضییعِ الاُصولِ وَ التَّمَسُّکِ بِالفُرُوعِ» است که دیدم حقیقتاً بدتر از این حرفهاست. بنده قریب به یک دهه پیش در ساختمان شورا با حدود نیمی از اعضای شورای شهر گفتوگو کردم و در همین نشریه چشمانداز ایران منتشر کردم. از یک جای کار دیگر طاقتم طاق شد و ادامه ندادم. حقیقتاً گاهی سطح بحثها نازل بود و انتشارش بیفایده. بعضیها هم که اصلاً حرفی برای گفتن نداشتند که پای مصاحبه بنشینند. دفتر برخی بزرگواران اگر بنگاه کارچاقکنی نبود، محلی برای کسب اعتبار برای سیاستورزی بود. آن زمان معتقد بودم و به گمانم همین جا هم نوشتم که دموکراسی در غیاب نهادهای مدنی و مطبوعات آزاد معنی ندارد و تعطیل کردن شورای شهر به ثواب نزدیکتر است. باور کنید منظور مرحوم آیتالله طالقانی از شورا این نبود.
نامگذاری معابر آخرین انتظار شهروندان از مسئولان شهری است و اصلاً به کمیسیون نیاز ندارد، چهبسا کار با شمارهگذاری خیابانها و بزرگراهها راه بیفتد. بد نیست همینجا کفایت مذاکرات را اعلام کنند و اعضای کمیسیون نامگذاری را موظف کنند هرکدام برود و محققاً طرحی برای رفع یکی از معضلات واقعی شهر بیاورد.
پینوشتها
۱. احمد شاملو
2. فروغ فرخزاد
3. عطار نیشابوری