درباره رنجهای دموکراسی در ایران
سالار کاشانی۱
نسلهای پیاپی کنشگران سیاسی و اجتماعی ایران با آرمانهای بلند و آرزوهای بسیار در پی بازسازی و نوسازی ایران بودهاند و فهرست کوششهای جانفرسای آنان امروز پیشروی ماست. در میان سرمشقهایی که این پیشینیان سختکوش بر جا نهادهاند، دموکراسی و دموکراسیخواهی آرمانِ پرتکرارِ همیشه است؛ چنانکه تاریخ معاصر ایران را میتوان مثل داستان نزدیک شدنهای کوتاهمدت و دورشدنهای طولانی از این آرمان روایت کرد، اما کارنامه دموکراسی در ایران معاصر چه بوده است؟ دموکراسیخواهان امروز چه درسهایی میتوانند از تجربه پیشینیان سختکوش خود بیاموزند؟
سالار کاشانی در جستار «دولت مستعجل» کوشیده است ضمن مروری بر مدرنیته سیاسی در ایران به بازخوانی این پرسشهای مهم بپردازد.
نزدیک صد سال پیش، در اسفندماه سال ۱۲۹۹، تهران کودتایی آرام را از سرگذراند. نیروهای قزاق شبانه از قزوین به تهران آمدند و بدون مقاومت قابلتوجهی نقاط مهم شهر را گرفتند. شاهِ مستأصلِ قاجار یکی دو روز بعد به ناچار حکم رئیسالوزرایی نخستوزیر منتخب کودتاچیان را امضا کرد. رئیس کابینه سیاه، سید ضیاءالدین طباطبایی، از احمدشاه خواسته بود به جای القاب فلانالدوله و بهمانالسلطنه که همه رجال سیاسی آن روزگار به نشانه لطف همایونی از شاه میگرفتند به او لقب «دیکتاتور» بدهد که نه شاه به این خواستهاش تن داد، نه تاریخ فرصتی برای دیکتاتور شدن در اختیارش گذاشت. اولین رئیسالوزرای بیلقب قاجار همانطور بیمقدمه که آمده بود از صفحه کتابهای تاریخ محو شد. کابینه سیاه سید ضیاءالدین میانپردهای کوتاه بود، اما چیزی از اشتیاق و علاقه نخبگان ایرانی آن روزگار به حاکمِ مقتدرِ نظمآفرینِ روشناندیش نکاست. چند سال بعد همای دیکتاتوری بر دوش رضاخان میرپنج نشست و انگار این لباس در نگاه بسیاری از ناظرانِ آن دوران برای تن او برازندهتر بود تا سید ضیاء.
ملکالشعرای بهار در جلد دوم تاریخ مختصر احزاب سیاسی گوشهای از اشتیاق خودش و میل همگانی نخبگان ایرانی به ظهور حاکمی مقتدر را توصیف کرده است؛ میل همگانی به اینکه بالاخره «مردی از خویش برون آید و کاری بکند»:
من از آن واقعه هرج و مرج مملکت… که بعد از انقلاب روسیه و فاصله میان مهاجرت و کابینه دوم آقای وثوقالدوله روی داد، اوقاتی که هر دو ماه دولتی به روی کار میآمد و میافتاد …؛ و قوت یافتن راهزنان و یاغیان در انحا کشور و هزاران مفاسد دیگر بود… معتقد شدم … که باید حکومت مقتدری به روی کار آید که قدری قویتر و فعالتر و باجرأتتر باشد… باید دولت مرکزی را قوت بخشید، باید مرکز ثقل برای کشور تشکیل داد… باید حکومت «مشت و عدالت» را که متکی به قانون و فضیلت و جرأت باشد رواج داد… بنابراین… همواره در صفحات نوبهار آرزوی پیدا شدن مردی که همت کرده و مملکت را از این منجلاب بیرون آورد پرورده میشد. دیکتاتور یا یک حکومت قوی یا هرچه میخواهد باشد. در این فکر من تنها نبودم، این فکرِ طبقه بافکر و آشنا به وضعیات آن روز بود، همه این را میخواستند. چاره هم جز این نبود. ما خود به واسطه رقابت و عناد و کوتاهنظری رفقای خود موفق به ایجاد چنین حکومتی نشدیم… رضاخان پهلوی پیدا شد و من به این مرد تازهرسیده و شجاع و پرطاقت اعتقادی شدید پیدا کردم.۲
در همان روزگار جمعی از روشنفکران ایرانی در برلین دور هم جمع شده بودند تا به «مسئله ایران» بیندیشند. آدمهایی مثل تقیزاده، کاظمزاده، جمالزاده و مشفق کاظمی که در نشریاتی مثل کاوه، ایرانشهر، نامه فرنگستان، علموهنر و پیکار مینوشتند و هدف از هماندیشی و همکنشیشان چارهاندیشی برای اوضاع ایران بود. برلینیها هم راه حل مشابهی یافتند: دیکتاتور منوّر. به باور برلینیها اگر خواست یک حکومت دیکتاتوری اعتلای کیفی جامعه و دگرگون کردن اندیشهها و باورهای جامعه باشد، برای جامعه ایران مناسبتر است از یک حکومت ظاهراً دموکراتیک که تنها به ناپایداری در نظم سیاسی و آشفتگیهای اجتماعی و وخامت بیشتر اوضاع دامن میزند؛ بنابراین «در ایران یک دماغ مصلح و یک فکر روشن سعادتطلب هزار درجه بهتر میتواند موجبات سعادت جماعت را اکمال نماید تا خود جمعیت».۳
از نظر روشنفکران آن روزگار «خود جمعیت» امتحانش را پس داده بود. این ناامیدی فراگیر نخبگان سیاسی از مردم و این اشتیاق منتشر در اذهان اهل سیاست و اندیشه برای حاکم شدن مردی مقتدر که رسالتش مدرن کردن به زور ایران و ایرانیان بود درست در همان لحظات تاریخی رخ میداد که پیکر محتضر مشروطیت روی دست مشروطهخواهانِ سابق مانده بود. از جنگ و مرگ و قحطی خسته بودند. تشکیل پارلمان و از منظری دموکراتیکتر کردن دولت قاجار نه تنها به تحقق آرمانهای نهضت مشروطه نینجامید، بلکه مشکلاتی بر مصائب از پیش موجود ایران افزوده بود. پیش از پیروزی مشروطهخواهان ایران دچار بیقانونی و فقر و بحران اقتصادی و وابستگی به قدرتهای خارجی و خودکامگی شاه بود؛ در آن دورهای که سروکله رضاخان در تاریخ پیدا شد هرج و مرج و آشوب و تجزیهطلبی ایران را فراگرفته بود، گروههای سیاسی درگیر تضاد و نزاعی گسترده بودند، فساد و بیکفایتی در میان کارگزاران حکومت بیداد میکرد، فقر عمومی و بحران اقتصادی عمیقتر شده بود و در یک کلام دستگاه سیاسی سلطنت مشروطه برای اداره کشور کاملاً ناکارآمد به نظر میرسید. از بختِ بدِ مشروطهخواهان قحطی و بیماریهای مسری به فلاکت مردم افزود و کشیده شدن دامنه جنگ جهانی به ایران، ناگزیر دولت بیدفاع ایران را در برابر قدرتهای بزرگ خارجی قرار داد. ایران به نیروهای اجنبی وابستهتر شده بود تا حدی که روسیه و انگلستان خاک کشور را از شمال و جنوب (در سال ۱۹۰۷ م/ ۱۲۸۶ ش) به مناطق تحت حمایت خود تقسیم کردند.
چارهاندیشی برای مسئله سیاست و اداره امور ایران در زمانهای که جهان در معرض تحولی شتابناک بود، ضروری به نظر میرسید. تمایل به حاکمیت غیر دموکراتیک دیکتاتورِ روشناندیشِ نظمآفرین راهی بود از میان الگوهای محدود حاکمیت سیاسی مدرن که زمانه در اختیار نخبگان ایرانی قرار میداد. زمانهای بود که الگوهای غیردموکراتیک مدرنیته سیاسی در ایتالیا و آلمان سر برمیآورد و آینده دولتِ غیردموکراتیکِ شوروی نویدبخش به نظر میرسید. از همه مهمتر اینکه ایرانیان راه حل دموکراتیکتر را پیش از آن آزموده بودند و رنجهای مشروطه، در کنار بلایایی که در آن روزگار از زمین و آسمان میبارید، جسم و جانشان را فرسوده بود.
مدرنیته سیاسی دستور کاری مبهم است. مدرنیته نوعی راه و روش زندگی و فهم هستی فردی و اجتماعی است. شیوهای که در آن هیچ سرنوشت و تقدیر از پیش تعیین شدهای برای فرد و اجتماع «طبیعی» و همواره مشروع دانسته نمیشود؛ به این ترتیب آینده فردی و جمعی در این شیوه زندگی به روی امکانهای مختلف گشوده است و انسانها با اتکا به خودشان دست به ساختن این آینده میزنند. در پیش گرفتن این راه و روش مستلزم یافتن پاسخهایی خودآیین برای برخی پرسشهای بنیادی است از جمله این پرسش مهم: بهترین شیوه اداره زندگی مشترک و همگانی انسانها چیست؟ دموکراسی تنها پاسخ مدرن به این پرسش نبوده است. در واقع هیچ پاسخ یگانه و انحصاری برای آن وجود ندارد. در طول تاریخ مدرنیته و مدرنیزاسیون پاسخهای گوناگونی در نقاط مختلف جهان به این پرسش داده شده که آثار مشهود آنها را میشود در اشکال مختلف نهادی و ایدههای متنوع پیرامون دولت مدرن دید. هیچ کدام از این پاسخها قطعی و نهایی نیستند و هرکدامشان را میتوان گونهای خاص از مدرنیتههای سیاسی چندگانهای دانست که حاصل موقعیتهای تاریخی مختلفند. این ابهام ویژگی مدرنیته سیاسی است، نه عارضه آن؛ بهعبارت دیگر تعارض و تضاد و کشمکش بر سر شیوههای مختلف پاسخگویی به پرسش فوق یکی از خواص اصلی تشکیلدهنده مدرنیته سیاسی است.۴
در زادگاه مدرنیته سیاسی از همان آغاز مهمترین چالش و شکاف در پاسخگویی به این مسئله سیاسی بین گرایش ژاکوبنی۵ از یکسو و گرایش تکثرگرا۶ به نظم سیاسی و اجتماعی از سوی دیگر پیش آمد. گرایش تکثرگرا وجود ارزشها و عقلانیتهای متفاوت را میپذیرد، اما گرایش ژاکوبنی مایل به در پیش گرفتن طریقی تمامیتخواهانه است. دیکتاتوری و دموکراسی دو راه متفاوت از تمشیت امور سیاسی در چارچوب مدرنیته سیاسیاند. اینکه عاملان انسانی در هر زمان و مکان خاص کدامیک را فرامیخوانند و به کار میبندند، تابع عوامل پرشمار و موضوع مطالعه تاریخی است؛۷ بنابراین عدم قطعیت و گشودگی آینده به روی امکانهای متفاوتی که تنها میتوانند با عاملیت خودآیین انسان تحقق یابند، یکی از عناصر اصلی موجد تنش و کشمکش و تضاد در وضعیت مدرن است، چرا که در فرایند ارائه پاسخهای خودآیین به پروبلماتیکهای مدرن، هیچ تضمینی برای یکسان بودن پاسخهای ارائهشده وجود ندارد و واقعیت تاریخی دوران مدرن حاکی از تنوع بیپایان پاسخهاست؛ بنابراین تضادها و تنشهای مدرن، نه فقط بخشی از پیامدهای فرعی مدرنیته، بلکه در واقع تصویرگر جوهره وضعیت مدرناند. وضعیت مدرن بهطور خلاصه عدم قطعیت و گشودگی به روی امکانهای چندگانه است.
بعد از گذشت صد و اندی سال از اولین جنبش سیاسی مدرن ایران، حالا میتوانیم در جایگاه داوری بنشینیم و بگوییم مدرنیته سیاسی ایرانی روی هم رفته بیشتر مایل به قطب تمامیتخواه طیف بود تا قطب دموکراتیک آن. دموکراسی در ایرانِ مدرن دولت مستعجل بود: وقفههای کوتاهی بین جریان بادوام تمامیتخواهی و اقتدارگرایی. دموکراسی در طول این دوران تثبیت نشد، به نهادمندی نرسید و خواست دموکراسی به اراده مصرانه جنبشی بادوام و فراگیر تبدیل نشد. میتوانست جور دیگری باشد، اما اگر به گذشته بنگریم فاصلهای که همین امروز با حاکمیت دموکراتیک داریم چندان دور از انتظار نیست.
مدرنیته سیاسی ایرانی با همین رویه غالباً غیردموکراتیکش حاصل انتخابهای عاملان ایرانی در دایره امکانهای فرهنگی و ساختاری است. ابهامها و تنشها در هسته مرکزی مدرنیته سیاسی امکان پدید آمدن بازتفسیرهای گوناگون از آن را در نقاط مختلف جهان غیر غربی فراهم کرد. سنتهای غیر غربی دستور کار مدرنیته سیاسی را در چارچوب فرهنگهای بومی خود بازتفسیر و بازآفرینی کردند، ما نیز. الگوهای مدرنیته سیاسی دستورالعملهای سرراست نیستند. برای ایجاد دولتی مدرن-دموکراتیک یا غیر دموکراتیک- چکلیست واحدی وجود ندارد. آن دموکراسی ناب یا آن توتالیتاریسم خالص که عین به عین با تجربههای تاریخی اروپایی «اصیل» مطابقت داشته باشد، در هیچ جای دنیا محقق نشد. الگوهای دولت مدرن از جمله دولت دموکراتیک در جهان غیر غربی با سنتهای ازپیشموجود فرهنگی و سیاسی درآمیختند و در نهایت نتایج متفاوتی به بار آوردند. در ایران البته عدهای هنوز منتظر تحقق آن الگوهای ناب در آیندهای نامعلومند.
دموکراسی بهعنوان ایده و سازوکاری برای اداره کشور در ایران سابقهای نداشت. آزادی، حقوق بشر و حق حاکمیت مردم بر سرنوشت سیاسی خویش را نمیشد بهراحتی با استمداد از عناصر فرهنگ بومی توضیح داد. نخبگان ایرانی در این راه تلاش بسیار کردند، اما دموکراتیک کردن فرهنگ سیاسی ایران دشوار بود. تجربههای نزدیک شدن به دموکراسی در تاریخ پرفرازونشیب مدرنیته سیاسی ایرانی در عمل غالباً به تشتت و تنش و درگیری انجامید. نزاعهای فردی و گروهی در بیشتر موارد اصل حاکمیت دموکراتیک را میفرسود و بسیاری از مردم ایران را نسبت به کارآمدی این شیوه زمامداری ناامید میکرد. در مقابل ما به حضور قاطع و پدرسالارانه یک قدرت برتر در مقام حاکم عادت داشتیم. مدرنیته سیاسیِ اقتدارگرایانه برای ایرانیان آشناتر و دوام آن امکانپذیرتر بود. با این همه سنت دموکراسی ایرانی و زمینههای فرهنگ سیاسی دموکراتیک میتوانست در ایران هم شکل بگیرد، اگر آن فرصتهای کوتاه نزدیک شدن به دموکراسی بیشتر دوام میآوردند. اگر مشروطه جوانمرگ نمیشد، اگر دولت مصدق سقوط نمیکرد و اگر شعله اصلاحات اصلاحطلبان پس از انقلاب اسلامی خاموش نمیشد. مردم و نخبگان سیاسی فرصت کافی برای آموختن قواعد بازی دموکراتیک را پیدا نکردند. دوام وصل برای دموکراسیخواهان ایرانی میسر نشد. برای رسیدن فراوان کوشیدند و خون دل بسیار خوردند، اما هر بار که گمان میرفت به آن نزدیک شدهاند، قصر رؤیاشان فروریخت. میشود دلایل گوناگونی را برای توضیح این ناکامی فهرست کرد. از فشارها و محیط نامساعد جهانی یا بینالمللی تا ناآمادگی فرهنگی مردم و نابلدی نخبگان سیاسی؛ همه این عوامل در جای خود بسیار مهماند، اما چیزی که شاید کمتر به آن توجه شده باشد ناکارآمدی دولتهای نسبتاً دموکراتیک ایرانی است.
پشت آن دیکتاتورخواهی بهار و روشنفکران برلینی تاریخ و تجربهای بود. تداوم ناکارآمدی این آرزو را در دلها میپروراند که ای کاش «مردی از خویش برون آید و کاری بکند». میراث رفتن به سوی دموکراسی در ایران ائتلافهای شکننده نیروهای اجتماعی و سیاسی، نزاعهای گسترده، توطئههای پیاپی و بحرانهای مردافکن بود. شاید این تجربه تاریخی در ذهن و جان ایرانیان مانده است. از هر دولتی-دموکراتیک یا غیر دموکراتیک- انتظار میرود از پس نقشهای ضروری تعیینشده بربیاید و کارکردهای اساسی مورد انتظار از یک نظام سیاسی را داشته باشد. اکنون که پس از صد سال به گذشته مینگریم رنجهای دموکراسیخواهی ایرانی را در برابر دستاوردهاش بزرگ درمییابیم. از آن داغها که بر دل ماند و خونها که به پای نهال دموکراسیخواهی در ایران ریخت، درختی جاندار نرست. هنوز حق حاکمیت مردم بر سرنوشتشان به گوشه چشمی پایمال میشود، هنوز قانون همهمان را مساوی نمیداند، هنوز پرچم ستم قدرتمندان بر بیقدرتان افراشته است، اما پرچم دموکراسی کجاست؟ سهم دموکراسی در بدیلهای وضع موجود چیست؟ به نظر میرسد بسیاری از مردم ایران اکنون به مدعیان و نمایندگان دموکراسیخواهی بیاعتنا و بیاعتمادند، گیرم به همان میزان که به نمایندگان اقتدارگرایی.
پایان سخن
دموکراسیخواهان ایران امروز باید تجربههای گذشته را دریابند. دموکراسی بهعنوان هدف ارزشمند است، اما فقط موقعی تثبیت و تحکیم میشود که بهعنوان وسیله در عمل خوب کار کند. مردم باید خواص نسخه دموکراتیک را برای دردهایشان بفهمند. بفهمند دموکراسی چیزی بیش از رقابت و جابهجایی افراد و گروههایی است همواره تشنه قدرت و ثروت. مهمترین پرسش افکار عمومی ایران در این روزگار عسرت این است: چه کسی میتواند اوضاع را درست کند؟ و برای بسیاری از اقشار جامعه ایران امروز موافقت یا مخالفت با دموکراسی در پاسخ به این سؤال موضوعیت و اولویت ندارد. دموکراسیخواهان ایران امروز باید به فکر چاره باشند؛ چون هیچ بعید نیست باز مردی از خویش برون آید و کاری بکند.■
پینوشت:
- پژوهشگر جامعهشناسی
- ، ملکالشعرا (۱۳۶۳) تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد دوم، تهران: امیرکبیر، صص ۱۰۰-۱۰۱.
- برای مطالعه این جمع و کارنامه فکری و سیاسیشان نگاه کنید به: بهنام، جمشید (۱۳۷۹) برلنیها: اندیشمندان ایرانی در برلن ۱۹۳۰ – ۱۹۱۵، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز
- بحث مفصل در مورد این تلقی از مدرنیته و مدرنیته سیاسی را در منابع ذیل بیابید:
Wagner, Peter (1994) A Sociology of Modernity. Liberty and Discipline. London: Routledge.
Wagner, Peter (2008), Modernity as experience and interpretation: A new sociology of modernity. London: Polity
- Jacobin orientation
- Pluralistic orientation
- Eisenstadt, S. N. (2000), Multiple Modernities, Daedalus, Vol 120, No. 1 (Winter 2000)