بدون دیدگاه

دیواری آهنین در غزه وجود داشت

نویسنده:‌ ست آکرمن

برگردان: چشم‌انداز ایران

 

در پی هفتادوپنج سال اشغالگری، اعمال زور، تبعیض نژادی و محاصره کامل فلسطینی‌ها توسط دولتمردان اسرائیل، حماس در ۱۵ مهر ۱۴۰۲ با دفاع تهاجمی خود؛ یعنی عملیات طوفان الاقصی، جهانیان را در بوته آزمایش گذاشت. مسلماً تحول‌های چشمگیری پس از آن رخ داد که برای انجام هرکدام از آن‌ها ده‌ها سال وقت لازم بود. مقاله «دیواری آهنین در غزه وجود داشت» نوشته «ست آکرمن» نویسنده یهودی، امریکایی و ترقی‌خواه است که در نشریه Jacobin قلم می‌زند توسط چشم‌انداز ایران به فارسی برگردانده شده تا دانش خوانندگان نشریه را در مورد قضیه فلسطین افزایش دهد.

 

اسرائیل معتاد به بزرگ‌نمایی سرزمینی و محاصره‌شده با دشمنانی که برای خودش ساخته است، خود را از تمام محدودیت‌های اخلاقی رها کرده است.

هانس مورگنتائو،[۱] نظریه‌پرداز روابط بین‌الملل، در سال ۱۹۴۸ در مقاله‌ای با عنوان «گرگ و میش اخلاق بین‌الملل» با نگاهی به سبک دیپلماسی گذشته (سیاست عملی سنتی) که توسط دولت‌های اشرافی قدیمی اروپا اعمال می‌شد استدلالی متضاد را مطرح کرد: اسرائیل در پس ظاهر غیراخلاقی و با وجود شهرت به بدبینی و دوگانگی، همواره بر یک منشور اخلاقی خدشه‌ناپذیر مبتنی بوده است.

مورگنتائو، اتو فون بیسمارک،[۲] چهره آلمانی سیاست عملی قرن نوزدهم را در برابر آدولف هیتلر قرار داده و آن دو را با هم مقایسه می‌کند. هر دو با مشکلی جدی مواجه بودند: «واقعیت محاصره آلمان توسط همسایگان خطرناکش، فرانسه در غرب و روسیه در شرق».

درحالی‌که بیسمارک «اجتناب‌ناپذیر بودن این واقعیت را پذیرفت و سعی کرد آن را به مزیتی برای آلمان تبدیل کند»، هیتلر «رهاشده از محظورات اخلاقی‌ای که بیسمارک را مجبور به پذیرش وجود فرانسه و روسیه کرده بود»، با یک دیپلماسی پیچیده و گاه فریبنده سیاست عملی، به‌سادگی تصمیم گرفت هر دو همسایه را نابود کند. اینکه آیا این تفاوت واقعاً منتسب به «محظورات اخلاقی» بود یا خیر، قابل‌بحث است. به هر حال سیاست خارجی بیسمارک یک موفقیت عملی بود، درحالی‌که آشکار است که سیاست هیتلر چنین نبود، اما مورگنتائو روی یک تمایز مفید و مهم انگشت گذاشته بود. «روش بیسمارک» و «روش هیتلر» را می‌توان به‌عنوان دو راه جایگزین برای مقابله با خطر در جهان در نظر گرفت: اولی، روش سیاست عملی است که واقعیت‌های قدرت را همان‌گونه که هستند می‌پذیرد؛ همزیستی با دشمنان را، خوب یا بد، دائمی و اجتناب‌ناپذیر فرض می‌کند و به همین دلیل ترجیح می‌دهد تا جایی که ممکن است با پیدا کردن حوزه‌های منافع مشترک و با استفاده از حداقل مقدار خشونت لازم برای دستیابی به اهداف حیاتی، تهدیدات را خنثی کند؛ و روش دوم، از نوعی اهریمن‌شناسی ایدئولوژیک‌محورِ یکی یا دیگری ایجاد می‌شود -وسواس به هیولاهایی که باید نابود شوند- همراه با ولعی سیری‌ناپذیر به چیزی که هنری کیسینجر[۳] در سخنی معروف آن را «امنیت مطلق» می‌نامد؛ او در پایان‌نامه دکترای خود در سال ۱۹۵۴ در مورد دیپلماسی دیپلمات اتریشی کلمنس فون مترنیخ[۴] نوشت: «میل یک قدرت برای امنیت مطلق، به معنای ناامنی مطلق برای بقیه است».

متحد اسرائیل

از هفتم اکتبر، همه صداهای قدرتمند در غرب، از جو بایدن گرفته تا مراتب پایین‌تر -در وزارتخانه‌های خارجه، اندیشکده‌ها و رسانه‌های بزرگ- پشت هدف اعلام‌شده اسرائیل برای «درهم شکستن و از بین بردن» حماس متحد شده‌اند. گفته می‌شود حمله کماندویی اسرائیل از طریق «دیوار آهنین» غزه و سرخوشی پس از جنایات وحشیانه علیه غیرنظامیان، مشروعیتی را که ممکن بود زمانی به این گروه اعطا شود از بین برده است. به هر حال در حال حاضر تقاضا برای شکست و ریشه‌کن کردن کامل حماس، سیاست رسمی در ایالات‌متحده، اتحادیه اروپا و سایر کشورهای G7 است، اما مشکل این است که حماس که در آخرین انتخابات پارلمانی فلسطین ۴۴ درصد آرا را به دست آورد، یک حزب سیاسی توده‌ای است، نه‌فقط یک گروه مسلح و درواقع نمی‌توان آن‌ها را از راه «نظامی» ریشه‌کن کرد. تا زمانی که حماس وجود دارد، تلاش برای حذف دائمی آن از سیاست فلسطین با دیکته‌های خارجی تضمینی است که نه‌تنها شکست می‌خورد، بلکه باعث ایجاد هرج‌ومرج بی‌پایان می‌شود.

از آنجا که سیاست «حذف حماس» دست‌نیافتنی و ناپایدار است، سرنوشت این سیاست موقتی است و تنها سؤال این است که چه مدت طول می‌کشد تا رهبران جهان اشتباه خود را تشخیص دهند و در این بین چقدر خسارت وارد خواهد شد.

در افغانستان بیست سال طول کشید تا ایالات‌متحده در سه دولت، جرئت اعتراف به ناتوانی در شکست طالبان را پیدا کند. با وجود نزدیک به سه هزار نفری که در خاک امریکا به دست «مهمانان» القاعده‌ای طالبان کشته شدند، ایالات‌متحده درنهایت متوجه شد گزینه‌ای بهتر از گفت‌وگو با این گروه و توافق ندارد. آن‌ها درنهایت در سال ۲۰۲۰ -به شیوه کلاسیک سیاست عملی– بر اساس منافع مشترک در شکست یک دشمن متقابل؛ یعنی داعش به توافق رسیدند. ایالات‌متحده در ازای تعهد طالبان به عدم استفاده از قلمرو خود به‌عنوان پایگاهی برای عملیات تروریستی خارجی، نیروهای خود را در سال ۲۰۲۱ خارج کرد و طالبان اکنون در کابل در قدرت هستند.

غزه اما نمی‌تواند بیست سال صبر کند تا بایدن و همراهانش سر عقل بیایند. با توجه به‌سرعت ماشین کشتار اسرائیل، آخرین فلسطینی بازمانده تا آن زمان مدت‌هاست که مرده است.

بنیامین نتانیاهو،[۵] نخست‌وزیر اسرائیل، در تمام زندگی‌اش به‌طور علنی و غیرعلنی از رؤیای خود درباره اینکه اسرائیل ممکن است روزی فرصتی پیدا کند تا کار ۱۹۴۸ خود را تمام کند و سرزمین اسرائیل را از شرّ توده‌های [به‌اصطلاح] مداخله‌گر فلسطینی خلاص کند، صحبت کرده است. او یک شب در اواخر دهه ۱۹۷۰ در اورشلیم، این موضوع را برای مهمان وحشت‌زده‌اش، مکس هیستینگز،[۶] مورخ نظامی -که این گفت‌وگو را در خاطرات خود بازگو کرده- توضیح داد و یک دهه بعد، وقتی که پس از قتل‌عام میدان تیان‌آن‌من، وقتی‌که توجه جهان به چین متمرکز بود، نتانیاهو از ناکامی اسرائیل برای استفاده از فرصت و «اخراج دسته‌جمعی اعراب» ابراز تأسف کرد و به موضوع کنست[۷] بازگشت. اکنون به لطف همگرایی تصادفی شرایط -یک جامعه انتقام‌جو، یک ائتلاف راست افراطی حاکم و مهم‌تر از همه، یک رئیس‌جمهور سازگار با اسرائیل در ایالات‌متحده- به نتانیاهو فرصت دیگری داده شده است و او این فرصت را از دست نمی‌دهد. اسرائیل کاری را که انجام می‌دهد به زبان ساده توضیح داده است. هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که این را نمی‌دانسته است. به گفته سرلشکر بازنشسته گیورا آیلند،[۸] مشاور وزیر دفاع فعلی، این کشور تلاش می‌کند از طریق از بمباران تروریستی و تلفات جمعی (که رابرت پیپ،[۹] محقق برجسته نیروی هوایی اجباری از دانشگاه شیکاگو «یکی از شدیدترین کمپین‌های مجازات غیرنظامیان در تاریخ» نامیده است)، همراه با تخریب بیمارستان‌ها و سایر زیرساخت‌های حیاتی شرایطی ایجاد کند که زندگی در غزه ناپایدار شود؛ به عبارت دیگر، اسرائیل به‌شدت استدلال مورگنتائو را به سمت نتیجه‌گیری منطقی خود سوق می‌دهد و در مقابل چشمان جهان ثابت می‌کند که آخرین و اساسی‌ترین جایگزین برای سیاست واقع‌بینانه، نسل‌کشی است.

حرف شیطان شد

افرایم هالوی،[۱۰] یکی از سیاستمداران عمل‌گرای برجسته در تشکیلات امنیتی اسرائیل، در مقاله‌ای که در سال ۲۰۰۸ شورای روابط خارجی اسرائیل منتشر کرد، تردیدهای خود را درباره رویکرد غالب اسرائیل در برخورد با غزه و حاکمان آن ابراز کرد. هالوی که سابقه ریاست سازمان موساد، مدیریت شورای امنیت ملی اسرائیل و سفیری این کشور در اتحادیه اروپا را داشته، سال‌ها درباره پرونده حماس کار کرده و پیام او روشن است: حماس به این زودی‌ها رفتنی نیست؛ بنابراین بهتر است اسرائیل راهی بیابد تا این گروه را به‌جای یک «مشکل دائمی غیرقابل‌حل» به «عاملی برای راه‌حل» بدل سازد. از آنجا که تصور حماس به‌عنوان راه‌حل برای هر چیزی با پیش‌فرض‌های خواننده مقاله ناسازگار بود، هالوی سعی کرد چند واقعیت مرتبط را شرح دهد: او توضیح داد که اولاً، بیست سال تماس با سیاست در دنیای واقعی، حماس را با واقعیت‌های قدرت آشنا کرده و بیانیه تأسیس آن هر چه باشد «اکنون برای حماس آشکار شده است که در جهان هیچ شانسی برای دیدن نابودی دولت اسرائیل ندارد». در نتیجه، رهبران این گروه به هدف دست‌یافتنی‌تری بازگشته بودند: آن‌ها به‌جای نابودی اسرائیل، به دنبال عقب‌نشینی اسرائیل به مرزهای ۱۹۶۷ خود بودند. حماس در ازای آن، با یک آتش‌بس طولانی موافقت می‌کرد که هالوی آن را «یک آتش‌بس سی‌ساله» نامید و حماس اعلام کرد که به آن احترام خواهد گذاشت و حتی به اجرای آن کمک خواهد کرد و در صورت تمایل طرفین می‌تواند درنهایت دائمی شود؛ ثانیاً، اگرچه رهبران حماس مصر بودند اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناسند یا مستقیماً با آن گفت‌وگو نخواهند کرد، اما مخالفتی با محمود عباس[۱۱] نداشتند و به گفته هالوی، آمادگی خود را برای پذیرش راه‌حل مورد مذاکره [توسط عباس] با اسرائیل، در صورت تصویب در رفراندوم ملی فلسطین اعلام کردند.

دو سال پیش از آن، حماس با تأکید بر عمل‌گرایی و تمایل خود به احترام به عقاید عموم فلسطینی‌ها که راه‌حل میانه‌روی دو دولتی را می‌خواستند در انتخابات فلسطین پیروز شده بود. این تصمیم برای میانه‌روهای درون سازمان یک پیروزی بود. یکی از آن‌ها، ریاض مصطفی،[۱۲] معاون پارلمانی حماس به نمایندگی از نابلس در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۰۶ موضع این گروه را توضیح داد: بدون ابهام می‌گویم: حماس اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناسد و هرگز نخواهد شناخت. به رسمیت شناختن عملی است که توسط حکومت‌ها (کشورها) انجام می‌شود، نه جنبش‌ها یا دولت‌ها، و فلسطین یک حکومت (کشور) نیست. با این وجود، برنامه دولت [به رهبری حماس] خواستار پایان اشغالگری است، نه نابودی اسرائیل؛ و حماس برای برقراری صلح در این منطقه، پیشنهاد پایان دادن به اشغال و آتش‌بس طولانی‌مدت را داده است.

این موضع خود حماس است. همچنین دولت، حق رئیس‌جمهور عباس برای انجام مذاکرات سیاسی با اسرائیل را به رسمیت شناخته است. اگر او قرار بود توافق صلحی ایجاد کند و این توافق توسط نهادهای ملی ما و یک همه‌پرسی مردمی تأیید شود، آنگاه -حتی اگر شامل به رسمیت شناختن اسرائیل از سوی فلسطین باشد- ما البته حکم آن‌ها را می‌پذیریم؛ زیرا احترام به خواست مردم و انتخاب دموکراتیک آن‌ها نیز از اصول ماست.

به گفته هالوی، حماس در سال ۱۹۹۷ این ایده‌ها را به رهبری اسرائیل منتقل کرده بود، اما هرگز پاسخی دریافت نکرد. او نوشت: «اسرائیل این رویکرد را رد کرد و آن را به‌عنوان تله عسلی[۱۳] تلقی کرد که به حماس اجازه می‌دهد قدرت و موقعیت خود را تا زمانی که قادر به مقابله با اسرائیل با شانس پیروزی در جنگ باشد، تحکیم کند».

هالوی این را یک اشتباه جدی تلقی می‌کند. او می‌پرسد: «آیا رویکرد فعلی حماس صادقانه است یا دام عسل است؟ چه کسی می‌تواند بگوید؟» همه‌چیز به جزئیات بستگی دارد، اما «چنین جزئیاتی را نمی‌توان پیگیری کرد، مگر اینکه حماس درگیر بحث‌های معنی‌دار شود».

او درنهایت در پیش‌بینی‌ای که حقیقتش ثابت شد به خوانندگان یادآوری کرد امتناع از صحبت کردن خطرات خود را به همراه دارد: رهبری حماس به‌هیچ‌وجه درباره سیاست‌هایی که باید اتخاذ کند، اتفاق‌نظر ندارند. عمل‌گرایان، ایدئولوگ‌های سرسخت، سیاستمداران و فرماندهان در این میدان حضور دارند. اکنون همه درگیر بحث جدی درباره آینده هستند. تا زمانی که باب گفت‌وگو بسته است، شکی در این نیست که چه کسی در این خودکاوی و جست‌وجوی مستمر پیروز خواهد شد.

 

ضد انسانیت سازمان‌یافته

اسرائیل و ایالات‌متحده به‌جای پذیرش توصیه‌های سیاست عملی هالوی، حملات خود را دوچندان کردند. پس از پیروزی حماس در انتخابات، کمک به تشکیلات خودگردان فلسطین را قطع کردند، دولت جدید آن را تحریم کردند و تلاش کردند با استفاده از نیروهای وفادار به عناصر فتح، کودتای ضد حماس را در غزه تحریک کنند. با این حال، کودتا نتیجه معکوس داد و هنگامی‌که در اوایل سال ۲۰۰۷ گردوغبارها فرونشست، نیروهای فتح در غزه شکست خوردند و حماس کنترل کامل نوار غزه را به دست گرفت. کابینه اسرائیل در پاسخ به این شکست، غزه را به‌عنوان یک «نهاد متخاصم» معرفی و تشدید بی‌سابقه محاصره آن را تجویز کرد؛ اقدامی که رسماً «محاصره» نامیده می‌شود: سیستم پیچیده‌ای از کنترل بر جابه‌جایی مردم و کالاها به داخل و خارج از منطقه محاصره‌شده که با ادامه کنترل اسرائیل بر مرزهای غزه امکان‌پذیر شد. بسته شدن غزه یک تجربه منحصربه‌فرد بود؛ یک نوآوری پیشگام در ضد انسانیتی سازمان‌یافته.

جان دوگارد،[۱۴] حقوقدان حقوق بشر سازمان ملل متحد، آن را «احتمالاً سخت‌ترین شکل تحریم‌های بین‌المللی اعمال‌شده در دوران مدرن» خوانده است. محاصره به‌گونه‌ای طراحی شد که اسرائیل بتواند سطح رنجی را که مردم غزه تجربه می‌کنند به‌خوبی تنظیم کند. به گفته مشاور نخست‌وزیر ایهود اولمرت،[۱۵] هدف این بود که فلسطینی‌ها را در محاصره غذایی قرار دهند، اما نه طوری که از گرسنگی بمیرند؛ بنابراین، از یک‌سو اقتصاد مولد با توقیف مواد، سوخت و ماشین‌آلات به‌طور کامل از بین می‌رفت، اما از سوی دیگر، اسرائیل سعی می‌کرد تخمین بزند روزانه چه تعداد کامیون غذا برای تأمین حداقل کالری مورد نیاز جمعیت غزه بدون ایجاد شرایط قحطی باید تأیید و تحویل شود.

عبارتی که مجریان محاصره اسرائیل بین خودشان برای خلاصه کردن چشم‌اندازشان به کار بردند، این بود: «بدون رفاه، بدون توسعه، بدون بحران بشردوستانه».

تا هفت اکتبر، این سیاست به‌مدت شانزده سال برقرار بود و اکثریت جمعیت غزه نمی‌توانستند زمان پیش از آن را به خاطر بیاورند.

جیمی استرن وینر،[۱۶] اثرات محاصره را خلاصه کرده است: نرخ بیکاری به «احتمالاً بالاترین در جهان» افزایش یافت، چهارپنجم جمعیت مجبور شدند به کمک‌های بشردوستانه متکی شوند، سه‌چهارم به کمک‌های غذایی وابسته شدند، بیش از نیمی از آن‌ها با «ناامنی غذایی حاد» مواجه شدند. از هر ده کودک، یک کودک به دلیل سوءتغذیه از رشد بازماند و بیش از ۹۶ درصد آب آشامیدنی برای مصرف انسان ناامن شد.

رئیس آژانس پناهندگان فلسطینی سازمان ملل متحد،[۱۷] در سال ۲۰۰۸ اظهار کرد: «غزه در آستانه تبدیل شدن به اولین سرزمینی است که آگاهانه، با دانش، رضایت و -برخی می‌گویند- تشویق جامعه بین‌المللی تا حد فقر مطلق تنزل می‌یابد».

سازمان ملل در سال ۲۰۱۵ هشدار داد تأثیر تجمعی این «فروپاشی بشردوستانه» ممکن است غزه را ظرف نیم دهه «سکونت‌ناپذیر» کند. سازمان اطلاعات نظامی اسرائیل، (آمان) با این موضع موافقت کرد.

با گذشت زمان، اسرائیل تحت رهبری نتانیاهو، تلاش کرد محاصره را به ابزاری برای حکومت‌داری قهری تبدیل کند. زمانی که حماس همکاری می‌کرد، محدودیت‌ها به‌طور جزئی کاهش می‌یافت و بدبختی مردم غزه تا حدودی فروکش می‌کرد. زمانی که حماس سرکشی می‌کرد، اسرائیل جیره‌بندی غذایی سخت‌گیرانه‌تری را به فلسطینی‌ها اعمال می‌کرد، اما حتی در دوستانه‌ترین لحظات روابط اسرائیل و حماس، شرایط غزه در سطحی از محرومیت حفظ می‌شد که در هر جای دیگری فاجعه‌بار تلقی می‌شود. در دوره پیش از هفت اکتبر، مردم غزه فقط نیمی از روز برق داشتند، ۸۰ درصد از جمعیت برای نیازهای اولیه به کمک‌های بشردوستانه متکی بودند، ۴۰ درصد از کمبود غذایی «شدید» رنج می‌بردند و ۷۵ درصد از جمعیت به آب مناسب برای مصرف انسانی دسترسی نداشتند. این خبر بد بود. خبر خوب این بود که اسرائیل اخیراً اشاره کرده بود که بسته به نحوه رفتار حماس ممکن است اجازه تعمیر کارخانه‌های آب‌شیرین‌کن غزه را بدهد.

بیسمارک در صهیون

مقایسه این وضعیت با استعمار به سبک قدیمی قرن نوزدهمی اشتباه است. خیلی بدتر از آن بود. بیشتر مانند تقلیدی گروتسک از استعمار بود: «بدون رفاه، بدون توسعه، بدون بحران بشردوستانه»؛ نسخه کارتونی بدخواهانه‌ای از نوع سلطه خارجی که مردم در «جنگ‌های آزادی‌بخش ملی» در هر قاره و در هر دوره‌ای و با وحشتناک‌ترین ابزار بر ضد آن جنگیده‌اند.

می‌توان در مورد این یا آن جنبه از گفتمان چپ دانشگاهی در مورد اسرائیل به‌عنوان یک کشور شهرک‌نشین استعماری بحث کرد، اما در پویایی استعماری‌ای که در ریشه درگیری اسرائیل با فلسطینی‌ها نهفته است تردیدی نیست. این یک واقعیت تاریخی است که نه‌تنها فعالان عدالت اجتماعی در دانشگاه‌ها، بلکه شخصیت‌های برجسته صهیونیسم مدرن آن را به رسمیت شناخته‌اند.

ولادیمیر ژابوتینسکی،[۱۸] رهبر فرهیخته و درک‌نشده صهیونیستی که پس از مرگ بنیان‌گذار جناح راست اسرائیل شد و یکی از نزدیک‌ترین دستیاران او، بنزیون نتانیاهو[۱۹] پدر نخست‌وزیر کنونی بود، در مقاله معروف خود، «دیوار آهنین»، در سال ۱۹۲۳ قصد داشت همین نکته را بیان کند.

در آن زمان، بسیاری از چپ‌های صهیونیستی همچنان به این ادعا چسبیده بودند که صهیونیسم هیچ تهدیدی برای فلسطینی‌ها نیست. آن‌ها در ملأعام، هدف نهایی جنبش را به قول‌هایم ویتزمان[۲۰] ایجاد دولتی «همان‌قدر یهودی که انگلیس، انگلیسی است» پنهان کردند و حتی برخی از آن‌ها در خلوت ادعا می‌کردند حضور یهودیان در فلسطین چنان برکات اقتصادی شگفت‌انگیزی به همراه خواهد داشت که خود فلسطینی‌ها نیز روزی به آرمان صهیونیستی جذب خواهند شد.

ژابوتینسکی معتقد بود این ترکیب فریب و خودفریبی، کل سرمایه‌گذاری صهیونیست‌ها را در معرض خطر قرار می‌دهد. او با نثری بسیار شفاف و بدون دلسوزی در «دیوار آهنین» تلاش کرد توهمات چپ را از بین ببرد. شایسته است به‌طور مفصل از او نقل‌قول شود: خوانندگان من تصوری کلی از تاریخ استعمار در کشورهای دیگر دارند. پیشنهاد می‌کنم تمام پیشینه‌هایی را که با آن‌ها آشنایی دارند در نظر بگیرند و ببینند آیا یک نمونه مجزا از هرگونه استعماری با رضایت مردم بومی وجود دارد یا خیر. چنین نمونه‌ای وجود ندارد.

مردم بومی، متمدن یا غیرمتمدن، همیشه سرسختانه در برابر استعمارگران، صرف‌نظر از اینکه متمدن بودند یا وحشی، مقاومت کرده‌اند و تفاوتی نداشت استعمارگران رفتار شایسته‌ای داشته باشند یا نه. همراهان کورتز[۲۱] و پیزارو[۲۲] یا (آن‌طور که برخی به ما یادآوری می‌کنند) اجداد خودمان در زمان جاشوا بن نون،[۲۳] مثل راهزنان رفتار می‌کردند، اما پدران زائر،[۲۴] اولین پیشگامان واقعی امریکای شمالی، افرادی با بالاترین درجه از اخلاق بودند که نمی‌خواستند به کسی به‌خصوص به بومی‌های امریکا آسیب برسانند و صادقانه معتقد بودند در دشت‌ها فضای کافی برای هم سفیدپوست‌ها و هم سرخ‌پوست‌ها وجود دارد. با این حال، جمعیت بومی با همان شدت علیه استعمارگران خوب مبارزه کردند که با بدهایشان.

هر جمعیت بومی، چه متمدن و چه غیرمتمدن، سرزمین خود را خانه ملی خود می‌داند که خودش تنها ارباب آن است و می‌خواهد این تسلط را برای همیشه حفظ کند و نه‌تنها از پذیرش ارباب‌های جدید، بلکه حتی شرکا یا همکاران جدید خودداری خواهد کرد.

این در مورد اعراب نیز صادق است. صلح‌طلبان سعی می‌کنند ما را متقاعد کنند که اعراب یا احمق هستند؛ پس می‌توانیم با پنهان کردن اهداف واقعی خود آن‌ها را فریب دهیم و یا فاسد هستند و می‌توان به آن‌ها رشوه داد تا ادعای تقدم خود در فلسطین را‍‍‍‍‍ در ازای مزایای فرهنگی و اقتصادی به ما واگذار کنند. من این تصور را از اعراب فلسطینی رد می‌کنم. آن‌ها از نظر فرهنگی پانصد سال از ما عقب‌تر هستند، نه استقامت ما را دارند و نه عزم ما را، اما آن‌ها نیز مانند ما روان‌شناسان خوبی هستند و ذهن‌های آن‌ها هم مانند ذهن ما در قرن‌ها مجادله لفظی روشن‌تر شده است. می‌توانیم هر قدر می‌خواهیم در مورد پاکی اهدافمان به آن‌ها بگوییم، خامشان کنیم و با کلمات زیبا آن‌ها را نرم کنیم، اما آن‌ها می‌دانند ما چه می‌خواهیم، همان‌طور که ما می‌دانیم آن‌ها چه چیزی را نمی‌خواهند. آن‌ها حداقل همان عشق غریزی متعصبانه را نسبت به فلسطین احساس می‌کنند که آزتک‌ها نسبت به مکزیک باستان و سیوکس‌ها[۲۵] به چمنزارهای خود احساس می‌کردند. تصور اینکه آن‌ها در ازای تسهیلات اخلاقی و مادی که استعمار یهودی با خود به ارمغان می‌آورد، داوطلبانه به تحقق صهیونیسم رضایت دهند (تصوری که عرب‌دوست‌های ما دارند)، تصوری کودکانه است که درنهایت، نوعی تحقیر برای مردم عرب است. چنین رضایتی بدان معناست که آن‌ها نژاد عرب را اوباش فاسد قابل‌خریدوفروش و حقیری می‌شمارند که حاضرند سرزمین پدری خود را در ازای راه‌آهن خوب تسلیم کنند. چنین اعتقادی هیچ توجیهی ندارد. ممکن است برخی از اعراب رشوه بگیرند، اما این بدان معنا نیست که اعراب فلسطین به‌عنوان یک کل، آن میهن‌پرستی پرشوری را که با تعصب از آن محافظت می‌کنند و حتی پاپوآها[۲۶] نیز هرگز آن را نمی‌فروشند، خواهند فروخت. هر جمعیت بومی در جهان تا زمانی که کوچک‌ترین امیدی به رهایی از خطر استعمار داشته باشد در برابر استعمارگران مقاومت می‌کند. این کاری است که اعراب در فلسطین انجام می‌دهند و تا زمانی که بارقه امیدی وجود داشته باشد که بتوانند از تبدیل «فلسطین» به «سرزمین اسرائیل» جلوگیری کنند در انجام آن پافشاری خواهند کرد.

بنا به نظر ژابوتینسکی، صهیونیست‌ها چه باید بکنند: اول و مهم‌تر از همه او جنبش را تشویق می‌کند قدرت نظامی خود را تقویت کند؛ «دیوار آهنین»؛ و ثانیاً، صهیونیست‌ها باید تحت حفاظت نیروهای مسلح خود، برخلاف میل اکثریت بومی عرب با تضمین حداکثری مهاجرت یهودیان در حداقل زمان، استعمار فلسطین را تسریع کنند.

ژابوتینسکی فکر می‌کرد زمانی که یهودیان به اکثریت تبدیل شوند (در سال ۱۹۲۳، یهودیان هنوز حدود ۱۱ درصد از جمعیت فلسطین را تشکیل می‌دادند)، فقط مسئله زمان مطرح است تا سرانجام در ذهن اعراب جا بیفتد که یهودیان قرار نیست از فلسطین بیرون رانده شوند. بعد آن‌ها خواهند دید گزینه‌ای بهتر از کنار آمدن با صهیونیسم ندارند. ژابوتینسکی نتیجه می‌گیرد: «من متقاعد شده‌ام در آن مرحله ما یهودیان آماده خواهیم بود تا تضمین‌های رضایت‌بخشی به آن‌ها بدهیم» -تضمین حقوق گسترده مدنی، سیاسی و حتی ملی، در یک دولت یهودی- «طوری که هر دو ملت بتوانند مانند همسایه‌های خوب با هم در صلح زندگی کنند».

استراتژی ژابوتینسکی در «دیوار آهنین» (صرف‌نظر از هر گمانه‌زنی درباره اخلاقی بودن یا صداقتش) معنای برجسته‌ای به‌عنوان سیاست عملی دارد که با ارزیابی واقع‌بینانه مشکل شروع می‌شود: نمی‌توان انتظار داشت فلسطینی‌ها از مبارزه برای حفظ میهن خود دست بکشند. این استراتژی یک برنامه خشونت متمرکز قهری برای ناکام گذاشتن مقاومت فلسطینیان پیشنهاد می‌کند و مجموعه تضمین‌هایی برای حفظ منافع کلیدی فلسطین در چارچوب توافق همه‌جانبه‌ای که در آن هدف اصلی صهیونیست‌ها محقق می‌شود، ارائه می‌کند.

با این حال، اینکه آیا این برنامه بیسمارکی می‌توانست از منظر صهیونیستی «کار کند» یا نه، هرگز معلوم نخواهد شد؛ زیرا در سال‌های بعد سناریوی بسیار متفاوتی در تفکرات رهبران صهیونیست اهمیت پیدا کرد. این تفکرات، به‌عنوان «انتقال» شناخته می‌شد: تعبیری خوشایند برای حذف فیزیکی «داوطلبانه» یا غیرداوطلبانه جمعیت فلسطینی از «سرزمین اسرائیل».

ژابوتینسکی در سال ۱۹۲۳، زمانی که «دیوار آهنین» را نوشت به‌شدت با انتقال مخالف بود. او نوشت: «من اخراج اعراب از فلسطین را کاملاً غیرممکن می‌دانم. همیشه دو ملت در فلسطین وجود خواهند داشت.» او تا سال‌های پایانی زندگی‌اش، قاطعانه بر این موضع ماند، حتی درحالی‌که حمایت از این مفهوم، در جریان اصلی چپ صهیونیستی و در میان پیروان راست‌گرایش -که هر روز رادیکال‌تر می‌شدند- پیوسته گسترش می‌یافت.

بنی موریس،[۲۷] مورخ اسرائیلی، این تغییر اعتقادی را در کتاب تولد مشکل آوارگان فلسطینی شرح داده و آن را این‌گونه خلاصه کرده است: با افزایش مخالفت اعراب با صهیونیسم در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، که شامل مقاومت خشونت‌آمیز هم می‌شد، و از آنجا که این مخالفت به سخت‌گیری‌های دوره‌ای مهاجرت یهودیان توسط بریتانیا منجر شد، اجماع یا شبه‌اجماعی در میان رهبران صهیونیستی پیرامون ایده انتقال به‌عنوان راه‌حلی طبیعی، کارآمد و حتی اخلاقی برای معضل جمعیتی شکل گرفت. موریس در سال ۱۹۴۸ نتیجه گرفت «انتقال در حال اتفاق افتادن است».

ما به دشمن حمله و آن را نابود خواهیم کرد

در ساعات اولیه صبح جمعه ۹ آوریل ۱۹۴۸ در جریان درگیری‌ای که اسرائیلی‌ها آن را جنگ استقلال می‌نامند، ۱۳۲ مرد مسلح -اکثراً عضو ایرگون،[۲۸] (گروه شبه‌نظامی جناح راستی که ژابوتینسکی تا زمان مرگش در سال ۱۹۴۰ رهبری می‌کرد) همراه با چند تن دیگر از یک شاخه انشعابی به نام لیهی[۲۹]– وارد روستایی فلسطینی در نزدیکی اورشلیم شدند تا آن را تصرف و از ساکنان آن آذوقه طلب کنند. شش ماه پیش از آن، سازمان ملل تصمیم خود را برای تقسیم فلسطین به یک کشور یهودی، (با اختصاص ۵۵ درصد از خاک به یهودیان) و یک کشور عربی فلسطین (در ۴۵ درصد باقی‌مانده)، اعلام کرده بود (در آن زمان حدود ۶۰۰ هزار یهودی و ۱.۳ میلیون عرب در فلسطین زندگی می‌کردند).

صهیونیست‌ها از دریافت چنین جایزه‌ای خوشحال بودند، درحالی‌که فلسطینی‌ها از چشم‌انداز جدایی بیش از نیمی از سرزمین خود شوکه شدند و این طرح را در کل رد کردند. در واکنش به این اعلامیه، موجی از درگیری‌های داخلی بین یهودیان و اعراب آغاز شد و به‌زودی به یک جنگ همه‌جانبه تبدیل شد.

در میان این خشونت‌ها، روستای مورد بحث، دِیرِ یاسین، صادقانه به آتش‌بس با شهرک‌های یهودی‌نشین اطراف احترام می‌گذاشت. به گفته فرمانده محلی هاگانا،[۳۰]جریان اصلی شبه‌نظامی صهیونیستی که خیلی زود به هسته اصلی نیروهای دفاعی تازه‌تأسیس اسرائیل[۳۱] تبدیل شد، «حتی یک حادثه بین دِیرِ یاسین و یهودیان رخ نداد».

با وجود این، به گفته یکی از افسران ایرگون، بن زیون کوهن[۳۲] که در برنامه‌ریزی عملیات شرکت داشت، «شبه‌نظامی‌های راست‌گرا تصمیم به نابودی همه مردان روستا و هر نیروی دیگری که با آن‌ها مخالفت می‌کرد، خواه پیر، زن یا کودک باشد گرفته بودند. دلیل اعلام‌شده برای این تصمیم این بود که «این کار به اعراب نشان می‌دهد وقتی یهودیان متحد و مصمم به جنگ می‌شوند چه اتفاقی می‌افتد».

خاطرات کوهن از این عملیات و همچنین خاطرات چند کهنه‌سرباز دیگر دِیرِ یاسین، در اواسط دهه ۱۹۵۰ در آرشیو مؤسسه ژابوتینسکی در تل‌آویو ثبت و نگهداری شد، و دهه‌ها بعد توسط یک روزنامه‌نگار اسرائیلی کشف شد.

آن روز صبح، ساکنان دِیرِ یاسین با صدای نارنجک و شلیک گلوله از خواب بیدار شدند. برخی با لباس خواب شروع به فرار کردند. برخی دیگر به دنبال سلاح‌های خود بودند یا به خانه‌های همسایه‌ها پناه بردند. نقشه نبرد اولیه مهاجمان، به‌سرعت در میان خرابی تجهیزات و مشکلات ارتباطی از هم پاشید و تلفات غیرمنتظره سنگینی دادند. پس از چند ساعت درگیری، تصمیم به عقب‌نشینی گرفته شد. در آن لحظه خانواده‌های فلسطینی که نتوانسته بودند به‌موقع فرار کنند، در خانه‌های خود فرورفته بودند. به‌محض اینکه فرماندهان شبه‌نظامی دستور عقب‌نشینی دادند، این روستاییان هدف سرخوردگی جنگجویان یهودی قرار گرفتند.

آنچه بعد از آن اتفاق افتاد توسط بازماندگان، برای بازرسان پلیس بریتانیا از اداره مدنی قیمومیت فلسطین بازگو شد. بیست سال بعد، سوابق تحقیقات توسط دو روزنامه‌نگار، لری کالینز[۳۳] و دومینیک لاپیر،[۳۴] برای کتاب پرفروششان، ای اورشلیم[۳۵] در سال ۱۹۷۲ به دست آمد!

بازماندگان صحنه‌هایی مانند زیر را توصیف کرده‌اند:

فهیمی زیدان،[۳۶] دختری دوازده‌ساله، به یاد می‌آورد او و خانواده‌اش همراه با اعضای خانواده همسایه پنهان شده بودند که در خانه باز شد. شبه‌نظامیان آن‌ها را بیرون بردند. «یهودیان به همه ما دستور دادند که در مقابل دیوار صف بکشیم و شروع به تیراندازی به ما کردند». پس از شلیک به مردی که قبلاً زخمی شده بود، یکی از دخترانش فریاد زد به او هم شلیک کردند. سپس برادرم محمود را صدا زدند و در حضور ما به او شلیک کردند، وقتی مادرم فریاد زد و روی برادرم خم شد، درحالی که خواهر کوچکم خدرا را که هنوز شیر می‌خورد در آغوش داشت به او هم شلیک کردند. حلیم عید،[۳۷] زنی سی‌ساله، شهادت داد که دید: «مردی گلوله‌ای به گردن خواهرم صالحیه که نه‌ماهه باردار بود شلیک کرد. سپس با چاقوی قصابی شکم او را باز کرد». زن روستایی دیگری به نام آیش رادواس[۳۸] که سعی کرد جنین را از شکم مادر مرده خارج کند نیز مورد اصابت گلوله قرار گرفت. زینب آکل[۳۹] به یاد می‌آورد سعی کرد با دادن تمام پول خود (حدود ۴۰۰ دلار) به مهاجمان یهودی، جان برادر کوچک‌ترش را نجات دهد. یکی از آن‌ها پول را گرفت و «سپس برادرم را زد و با پنج گلوله به سرش شلیک کرد». نعانه خلیل،[۴۰] شانزده‌ساله، گفت مردی را دیده است که «نوعی شمشیر برداشته و همسایه‌ام جمیل هش[۴۱] را از فرق سر تا نوک پا شکافته و سپس همین کار را روی پله‌های خانه با پسرعمویم فتحی انجام داد. میر پایل،[۴۲] یک مقام اطلاعاتی آژانس یهود که در صحنه حضور داشت، بعداً منظره جنگجویان ایرگون و لیهی را توصیف کرد که دیوانه‌وار در روستا می‌دویدند؛ «چشم‌هایشان خیره و پر از شهوت قتل بود».

هنگامی‌که تعدادی از ارگونیست‌ها خانه‌ای را کشف کردند که از آن به یکی از رفقایشان تیراندازی و کشته شده بود، به آنجا حمله کردند. نُه غیرنظامی در خانه تسلیم شدند. یکی از شبه‌نظامیان فریاد زد: «این برای یفتاخ است!» و همه آن‌ها را به گلوله بست.

زندانیان را سوار کامیون‌ها کردند و در خیابان‌های اورشلیم در «رژه پیروزی» راندند. پس از اینکه گروهی از روستاییان مرد را به این شکل به رژه بردند، آن‌ها را از کامیون‌ها پیاده کردند و اعدام کردند. میر پایل به یاد می‌آورد تقریباً از بیست‌وپنج مرد، که در آرایش جنگی جوخه به آن‌ها تیراندازی شده بود، عکس گرفته است. بر اساس اسناد اطلاعاتی هاگانا، برخی از روستاییان به یک پایگاه شبه‌نظامی در همان نزدیکی منتقل شدند، در آنجا، جنگجویان لیهی یکی از نوزادان را کشتند و سپس زمانی که مادرش از شدت شوک بی‌هوش شد، کار او را هم تمام کردند. یکی از افسران انگلیسی از بخش تحقیقات جنایی یادداشت زیر را به پرونده تحقیقات پیوست کرد: من با بسیاری از زنان مصاحبه کردم تا اطلاعاتی درباره هرگونه جنایات انجام‌شده در دِیرِ یاسین به دست بیاورم، اما اکثر این زنان بسیار خجالتی هستند و تمایلی به بیان تجربیات خود، به‌خصوص در مورد تجاوزهای جنسی ندارند و برای افشای هرگونه اطلاعات اصرار زیادی لازم است. همچنین ضبط اظهارات، به دلیل حالت هیستریک زنان، که اغلب در حین ضبط بارها دچار فروپاشی می‌شوند، با مشکل مواجه می‌شود. با این حال، شکی نیست که یهودیان مهاجم جنایات جنسی بسیاری انجام داده‌اند. بسیاری از دختران خردسال مدرسه‌ای مورد تجاوز قرار گرفتند و بعد قتل‌عام شدند. زنان مسن نیز مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. داستانی مربوط به پرونده‌ای است که در آن دختر جوانی به معنای واقعی کلمه دونیم شده است. بسیاری از نوزادان نیز سلاخی و کشته شدند. همچنین یک پیرزن را دیدم که سن خود را صدوچهارساله اعلام کرده بود و با قنداق تفنگ به‌شدت از ناحیه سر مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. گردن‌بندهای زنان از گردن‌ها و حلقه‌هایشان از انگشت‌ها کنده شده بود و قسمت‌هایی از گوش‌های زنان برای گرفتن گوشواره‌ها بریده شده بود. روز بعد، هنگامی‌که نیروهای هاگانا روستا را بازرسی کردند، یکی از آن‌ها از دیدن چریک‌های یهودی «درحالی‌که با ولع در کنار اجساد غذا می‌خورد» شوکه شد. یکی از پزشکانی که این گروه را همراهی می‌کرد، گفت: «مشخص بود که مهاجمان خانه به خانه رفته و از فاصله نزدیک به مردم شلیک کرده‌اند» و افزود: «من در جنگ جهانی اول، پنج سال در ارتش آلمان پزشک بودم، اما هرگز چنین منظره هولناکی ندیدم. فرمانده تیپ جوانان یهودی که برای کمک به عملیات پاک‌سازی اعزام شده بود، وارد تعدادی از خانه‌ها شد و گزارش داد که چندین جسد را «با نقص عضو جنسی» پیدا کرده است. یک عضو زن تیپ با کشف جسد یک زن باردار که به نظر می‌رسید شکمش له شده، شوکه شد. سپس اجساد را در یک معدن سوزاندند و دفن کردند و بعداً آن را پر از خاک کردند. همان‌طور که آن‌ها این کار را انجام دادند، یک برنامه رادیویی در اورشلیم شنیده می‌شد که پیام زیر را پخش می‌کرد:

تبریک من را به خاطر این عمل باشکوه فتح پذیرا باشید.

سلام مرا به‌تمامی فرماندهان و سربازان برسانید. دست شما را می‌فشاریم.

همه ما به رهبری عالی و روحیه جنگندگی در این حمله بزرگ افتخار می‌کنیم.

ما به احترام کشته‌شدگان می‌ایستیم.

دست مجروحان را عاشقانه می‌فشاریم.

به سربازان بگویید: شما با حمله و فتح خود در اسرائیل تاریخ‌سازی کردید. به همین ترتیب تا پیروزی ادامه دهید. مثل دِیرِ یاسین، به همه‌جا حمله خواهیم کرد و دشمن را نابود خواهیم کرد. خدایا، خدایا، تو ما را برای فتح برگزیده‌ای.

صدای ارسال‌کننده پیام متعلق به فرمانده ارشد ایرگون -مناخیم بگین، برنده آینده جایزه صلح نوبل و نخست‌وزیر اسرائیل بود.

 

نه گفتن به بله

ادوارد سعید، پژوهشگر فلسطینی-‌امریکایی ادبیات که در آن زمان دوازده سال داشت و در قاهره زندگی می‌کرد، می‌گوید: «در خاطره من، بیش از هر اتفاقی که در آن دوره دشوار رخ داده است، دِیرِ یاسین بود که با تمام وحشتناکی هولناک و عمدی خود برجسته شد. داستان‌های تجاوز جنسی، کودکانی با گلوهای بریده‌شده، مادرانی با روده‌های بیرون ریخته و مواردی از این دست. آن‌ها همان‌طور که طراحی شده بودند، تخیل را دربر گرفتند و پسر جوانی را مایل‌ها دورتر تحت تأثیر اسرار خشونت‌های خون‌آلود و ظاهراً بی‌مورد علیه فلسطینی‌هایی قرار دادند که انگار تنها جرمشان این بود که آنجا بودند».

خاطره متفاوتی از دِیرِ یاسین توسط یاکوف مریدور، یکی از فرماندهان سابق ایرگون، در جریان مناظره‌ای در سال ۱۹۴۹ در کنست اسرائیل نقل شد: وی در واکنش به یادآوری ناخوشایند قتل‌عام توسط یک معاون حزب چپ، پاسخ داد: «به لطف دِیرِ یاسین، ما در جنگ پیروز شدیم، آقا!»

دِیرِ یاسین بازخوردهای گسترده‌ای دریافت کرد و به شکل بی‌سابقه‌ای به وحشت هولناکی که باعث فرار فلسطینیان در سال‌های ۱۹۴۹-۱۹۴۸ می‌شد، افزود، اما این، تنها یکی از ده‌ها قتل‌عام انجام‌شده توسط نیروهای یهودی بود که بیشتر آن‌ها توسط جریان اصلی هاگانا/IDF صورت می‌گرفت. به نظر می‌رسد در چند مورد IDF با اعمال شرورانه ایرگون در دِیرِ یاسین (به‌طور مثال در الدوائمه در اکتبر ۱۹۴۸) مطابقت داشته یا حتی از آن فراتر رفته است.

وارثان رادیکال‌شده ژابوتینسکی از یادآوری این جزئیات به جناح چپ خوشحال شدند. یکی دیگر از معاونان راست مداخله کرد: «شما [چپ] مسئول چند دِیرِ یاسین بوده‌اید؟ اگر نمی‌دانید، می‌توانید از وزیر دفاع بپرسید.» (وزیر دفاع، دیوید بن گوریون[۴۳] بود که در جریان جنایات سربازانش در طول جنگ قرار داشت.)

نکته این بود که تا اواسط سال ۱۹۴۹، اکثریت جمعیت فلسطین برای نجات جان خود گریخته بودند یا توسط نیروهای یهودی از خانه‌هایشان رانده شده بودند و اکنون به‌عنوان پناهنده در خارج از مرزهای فلسطین زندگی می‌کردند. روستاهای متروکه آن‌ها با بولدوزر تخریب می‌شد و هرگز اجازه بازگشت به آن‌ها داده نمی‌شد. در همین حال، اسرائیل کنترل خود را در فلسطین از ۵۵ درصد اراضی که در سال ۱۹۴۷ توسط سازمان ملل به آن اعطا شده بود به ۷۸ درصد از خطوط آتش‌بس ۱۹۴۹ گسترش داده بود.

در اوایل دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، کشورهای عربی و سازمان‌های فلسطینی به اتفاق آرا، اسرائیل را یک «نهاد صهیونیستی» نامشروع خواندند که با آزادسازی نهایی فلسطین برچیده و نابود خواهد شد. تا آن زمان، دولت‌های عربی برای مجازات اسرائیل و طرد کردن او از جهان عرب، نباید هیچ‌گونه تماسی -حتی صرفاً اقتصادی- با اسرائیل می‌داشتند. این موضع، هر سال در سخنرانی‌ها، متون دیپلماتیک و بیانیه‌های اتحادیه عرب مورد تأیید و تأکید قرار گرفت؛ اما اسرائیل این سال‌ها را با صبر و حوصله صرف مراقبت از دیوار آهنین خود کرد. به‌طوری‌که در سال ۱۹۶۷، زمانی که جنگ دوم اعراب و اسرائیل آغاز شد، دیوار چنان تسخیرناپذیر بود که اسرائیل توانست در کمتر از یک هفته، نیروهای متحد همه دشمنان خود را شکست دهد و گستره وسیعی از قلمرو مصر، اردن و سوریه را فتح کند.

از آن لحظه به بعد، قوانین مبارزه تغییر کرد. برای کشورهای عربی، تنها یک راه ممکن برای بازپس‌گیری سرزمین‌های فتح‌شده وجود داشت و آن کنار آمدن با فاتح بود. سه روز پس از پایان جنگ، موشه دایان،[۴۴] وزیر دفاع اسرائیل، ماهیت این وضعیت را در اظهاراتی کوتاه بیان کرد: «ما از چیزی که اکنون داریم کاملاً راضی هستیم. اگر اعراب خواهان تغییر هستند، باید با ما تماس بگیرند».

با توجه به ماهیت وحشیانه فشار نظامی، که پس از این اعراب را مجبور می‌کرد تا در نگرش دیرینه خود نسبت به دولت یهود تجدیدنظر کنند، اسرائیل فرصتی بی‌نظیر داشت تا سرانجام توافق بیسمارکی را که ژابوتینسکی پنجاه سال قبل (البته در زمینه‌ای بسیار متفاوت) از آن دفاع کرده بود، پیگیری کند؛ اما به دلایلی که هم ناشی از آسیب‌های تاریخ یهود و هم شرایط سیاسی جهان پس از ۱۹۶۷ بود، اسرائیل قادر به انجام این کار نبود. از زمان جنگ، فرهنگ سیاسی اسرائیل -هم در حزب چپ و هم در حزب راست، هم بین سکولارها و هم بین مذهبی‌ها- سرشار از اعتقاد مسیحایی به ضرورت گسترش سرزمینی یهودیان و نامشروع بودن سازش ارضی شده بود. اسرائیلی‌ها به مفهوم «امنیت مطلق» (به تعبیر کیسینجر)، که در طول سال‌ها آن‌ها را به یک‌سری بلایای نظامی سوق می‌داد، چنگ زده بودند. به‌ویژه «تهاجم» سال ۱۹۸۲ به لبنان که قرار بود چند هفته طول بکشد، اما تقریباً دو دهه به درازا کشید و تصویر ذهنی به‌شدت تحریف‌شده‌ای از همسایگان عرب اسرائیل در روان جمعی ملت پرورش یافت که اساس آن پیشگویی خودتحقق‌بخش دشمنی ابدی، ناشی از نفرت بی‌انتها از یهودیان بود.

در سال ۲۰۲۱، جاشوا کوهن این ذهنیت را به‌شدت در رمان نتانیاهو به تصویر کشید. این رمان، روایتی خیالی است از اقامت موقت بنزیون نتانیاهو و خانواده جوانش (ازجمله بنیامین نوجوان) در سال ۱۹۶۰ در یک شهر روستایی-دانشگاهی در امریکا، برای مصاحبه شغلی در دانشگاه. در بخشی از کتاب، یکی از دانشگاهیان اسرائیلی، کار نتانیاهو را ارزیابی می‌کند:

او تقریباً در هر متنی که می‌نویسد به جایی می‌رسد که نشان دهد پدیده اصلی مورد بحث، یهودی‌ستیزی در اوایل یا اواخر قرون‌وسطی نیست، بلکه یهودی‌ستیزی در آلمان نازی قرن بیستم است و ناگهان، چگونگی تأثیر یک تراژدی خاص بر یک دیاسپورای خاص و تبدیل شدن آن به انتقاد از تراژدی عمومی دیاسپورای یهودی و چگونگی پایان یافتن آن دیاسپورا با تأسیس دولت اسرائیل را شرح می‌دهد. (گویی تاریخ نباید توصیف کند، بلکه تجویز کند). مطمئن نیستم آیا این سیاسی کردن رنج یهودیان، همان تأثیری را که بر جامعه دانشگاهی ما داشت، بر جامعه دانشگاهی امریکا خواهد داشت یا نه، اما در هر محیطی، برای اثبات چرخه‌ای بودن تاریخ یهود (که به طرز خطرناکی به عرفان نزدیک می‌شود)، ارتباط قتل‌عام‌های دوران صلیبی و تفتیش عقاید آن‌دوران و رایش نازی، باید فراتر از محدودیت‌های یک قیاس سرسری قضاوت شود.

نکته متناقض همه این‌ها این بود که هر چه اسرائیل قدرتمندتر می‌شد، به قدرت بیشتری احساس نیاز می‌کرد و هر چه امتیازهای بیشتری از دشمنانش می‌گرفت، امتیازهای بیشتری می‌خواست. ژابوتینسکی به جنبش صهیونیستی توصیه کرده بود که قدرت نظامی خود را برای خنثی کردن حملات دشمنانش تقویت کند و اسرائیل در این امر کاملاً ماهر شد، اما در غیاب فشار خارجی، هرگز نمی‌توانست خود را به مرحله اوج برنامه بیسمارکی ژابوتینسکی (توافق نهایی با دشمن شکست‌خورده) برساند؛ به عبارت دیگر، اسرائیل نمی‌توانست پاسخ مثبت را قبول کند. در فوریه ۱۹۷۱، انور سادات، رئیس‌جمهور جدید مصر، بزرگ‌ترین و قدرتمندترین کشور عربی، اولین رهبر عرب بود که تمایل خود را برای امضای پیمان صلح با اسرائیل اعلام کرد. به گفته وی، اگر اسرائیل متعهد به عقب‌نشینی از شبه‌جزیره سینای مصر و موافقت با حل‌وفصل موضوع فلسطین از طریق مذاکره شود، پیمان صلح را امضا خواهد کرد.

درنهایت، اصرار سادات در پیگیری توافق با اسرائیل نتیجه داد: با کمک‌های جیمی کارتر، توافقنامه مصر و اسرائیل در مورد شرایط معاهده صلح در کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸ امضا شد -سادات جایزه صلح نوبل ۱۹۷۸ را برای آن دریافت کرد- و اسرائیل شبه‌جزیره سینا را به‌صورت مرحله‌ای و تا سال ۱۹۸۲ پس داد.

اما هزینه غلبه بر اشکال‌تراشی اسرائیل و به واقعیت پیوستن توافق مصر و اسرائیل، هشت سال زمان، یک جنگ منطقه‌ای، بن‌بست در روابط امریکا و شوروی که جهان را به آخرالزمان هسته‌ای نزدیک کرد و یک ژست دیپلماتیک چشمگیر از سوی سادات (بازدید شگفت‌انگیز او در سال ۱۹۷۷ از اورشلیم، که چهار سال بعد مستقیماً به ترور او توسط افراط‌گرایان اسلامی انجامید) بود.

پس از ابتکار عمل سادات در فوریه ۱۹۷۱، علی‌رغم عدم پذیرش تحقیرآمیز اسرائیل، سادات برای پیشبرد پیشنهاد صلح خود دو سال بیهوده تلاش کرد. اوری بن الیزر،[۴۵] جامعه‌شناس اسرائیلی، در آن روزها می‌نویسد سادات هنوز در اسرائیل به‌عنوان یک دهقان مصری جاهل و هدفی برای تمسخر به تصویر کشیده می‌شد. تا بهار ۱۹۷۳ او به این نتیجه رسیده بود که راه‌های دیپلماتیکش تمام شده است و تصمیم گرفت برای بازپس‌گیری سرزمین‌های ازدست‌رفته مصر وارد جنگ شود.

سادات می‌دانست مصر نمی‌تواند سرزمین‌ها را در نبرد دوباره فتح کند. نقشه او در اصل، استراتژی دعوای کافه‌ای[۴۶] بود: او جنگ را با حریف قوی‌تر خود شروع می‌کرد، چند ضربه حسابی می‌خورد و سپس منتظر می‌شد تماشاگران -در این مورد ایالات‌متحده و اتحاد جماهیر شوروی – وارد عمل شوند و قبل از اینکه صدمات زیادی وارد شود، نزاع را پایان دهند. او قصد داشت با ایجاد بحران جنگ سرد، ایالات‌متحده (تنها قدرتی که اهرم فشاری بر اسرائیل داشت) را وادار کند که اسرائیلی‌ها را پای میز مذاکره بکشاند.

حمله غافلگیرانه او در ۶ اکتبر ۱۹۷۳ که مخفیانه با سوریه هماهنگ شده بود، نتیجه‌بخش بود. اسرائیل را ناآگاه و ناآماده گرفتار کرد و باعث ایجاد بحران ملی اعتماد شد که طنین آن در سراسر جامعه اسرائیل در سال‌های آینده حس می‌شد. این امر به رویارویی ایالات‌متحده و شوروی منجر شد که به نقطه تشدید تنش هسته‌ای نزدیک شد و ایالات‌متحده را وادار کرد روند سوق دادن اسرائیل به سمت توافق را آغاز کند.

شیمون پرز،[۴۷] سیاستمدار ارشد اسرائیلی که در سال‌های ۱۹۷۱-۱۹۷۳ وزیر جوانی در دولت بود، در دهه‌های بعد در خاطراتش با نگاهی به توالی وقایع، بدون اینکه بخواهد درباره تصمیم‌های همکاران سابقش قضاوت کند، در مورد شروط صلح ردشده سادات پیش از جنگ، با احتیاط نوشت: «امروز دشوار است که قضاوت کنیم آیا صلح با سادات در آن زمان، با شرایطی که درنهایت پنج سال بعد با آن‌ها موافقت شد، ممکن بود یا نه».

سایر مقامات آن دوره اما آن‌قدر محتاط نبوده‌اند. ای‌تان بنتسور،[۴۸] دستیار ارشد ابا ایبان،[۴۹] وزیر امور خارجه وقت، در قضاوتی که اکنون بسیاری از تحلیلگران اسرائیلی و امریکایی تکرار می‌کنند، درباره رد کردن پیش‌قدم شدن سادات در سال ۱۹۷۱، نوشت: «واقعاً معتقدم یک اشتباه تاریخی بود. تاریخ قضاوت خواهد کرد که در کمپ دیوید فرصتی از دست رفت، فرصتی که از جنگ یوم کیپور[۵۰] جلوگیری و صلح با مصر را پیش‌بینی می‌کرد».

فریب سادات حیلهگر را نخورید

اگر پیشنهاد سادات در سال ۱۹۷۱ توسط آرا منفی منتقل‌شده از مجاری دیپلماتیک محرمانه رد شد، در عرصه عمومی، قربانی یک تیک ذهنی عمیقاً ریشه‌دار در گفتمان غرب در مورد خاورمیانه شد: واکنش تعبیر هر پیشنهاد صلح عربی به ترفندی مخفیانه که نه برای دستیابی به صلح، بلکه برای نابودی اسرائیل طراحی شده است.

اینکه چگونه ابتکار صلح می‌تواند ترفند باشد و انسان با مطرح کردن «پیشنهاد صلح» به‌عنوان یک حیله به چه چیزی می‌تواند امیدوار باشد، سؤالاتی هستند که پاسخ‌های واضحی ندارند، اما تا به امروز، افسانه «ابتکار صلح جعلی اعراب» همچنان بر بسیاری از ناظران غربی و اسرائیلی تأثیر روانی قدرتمندی دارد. به‌عنوان مثال، اندکی پس از آنکه سادات پیشنهاد صلح خود را در سال ۱۹۷۱ علنی کرد، مورخ دیپلماتیک ای.جی.پی. تیلور،[۵۱] مشهورترین مورخ بریتانیایی زمان خود، در تفسیری در روزنامه هشدار داد که رهبر مصر در تلاش برای اجرای حیله‌ای پیچیده است. تیلور هشدار داد: «فریب سادات حیله‌گر را نخورید». به گفته این محقق، سرنخ گویایی که مقاصد واقعی سادات را آشکار می‌کند، اصرار او بر بازگرداندن تمام سرزمین‌های اشغالی مصر، ازجمله شهر مهم و استراتژیک شرم‌الشیخ[۵۲] بود.

تیلور مطمئن بود شرم‌الشیخ به‌جز موقعیت مسلطش در دهانه خلیج عقبه، «مکانی است که هیچ کاربرد و اهمیتی برای مصر ندارد». اینکه سادات به این شدت می‌خواست شرم‌الشیخ را بازگرداند، فقط یک معنی می‌توانست داشته باشد: او واقعاً دنبال صلح نیست. «فقط می‌خواهد در موقعیتی قرار گیرد که دوباره اسرائیل را خفه و سرکوب کند».

بدیهی است تاریخ با این حدس و گمان مهربان نبوده است. پنجاه‌ودو سال بعد، شرم‌الشیخ یک شهر تفریحی مجلل و جواهر صنعت گردشگری مصر شده بود. معاهده صلح مصر و اسرائیل بیش از چهار دهه است که لازم‌الاجرا بوده و هرگز هیچ‌یک از طرفین آن را نقض نکرده‌اند. نیازی به گفتن نیست که اسرائیل خفه و سرکوب نشده است. به این ترتیب، ذهنیت روزنامه‌نگارهای غربی اسرائیل، با تفسیر وقایع جهان از دریچه تحریف فزاینده بدبینانه و دشمن تراشی صهیونیست، بیش از پیش از واقعیت جدا می‌شد. سرمقاله‌ای در سال ۱۹۷۳ در روزنامه‌ای[۵۳] که در آن زمان پرتیراژترین روزنامه یهودی در ایالات‌متحده بود در این مورد گویاست. در آن لحظه، کنفرانس صلح خاورمیانه در سازمان ملل در ژنو در حال برگزاری بود و هم‌زمان موجی از تفسیرهای مطبوعاتی محتاطانه‌ای مبنی بر اینکه شاید سادات واقعاً خواهان صلح با اسرائیل باشد به وجود آمد.

سرمقاله‌نویسان New York Jewish Week از چنین ساده‌لوحانی سؤالی داشتند: آیا آن‌ها چیزی از هیتلر یاد نگرفته‌اند؟

رهبران عرب به ما گفته‌اند که اهداف آن‌ها کاملاً محدود است و فقط می‌خواهند سرزمین‌هایی را پس بگیرند که اسرائیل در سال ۱۹۶۷ فتح کرده بود. این‌گونه آن‌ها راضی خواهند شد و اسرائیل را به رسمیت می‌شناسند تا برای همیشه در صلح زندگی کنند.

اگر چمبرلین[۵۴] و دالدیر[۵۵] کتاب نبرد من[۵۶] را می‌خواندند و به هشدارهای آن توجه می‌کردند، می‌دانستند که هیتلر اهداف واقعی‌اش را مخفی می‌کرده است. اگر ویراستاران و دولتمردان ساده‌لوحی که ادعاهای رهبران عرب در مورد اهداف محدود جنگ را باور می‌کنند از هدف‌های واقعی و انکارنشده آن‌ها (که اکنون ادعای میانه‌روی می‌کنند) باخبر بودند، متوجه می‌شدند جنگ یوم کیپور و متعاقب آن، جنگ صلح اعراب درست مثل خیانت مونیخ[۵۷] است».

به لطف بازاندیشی و مدارای زیاد آیندگان، خندیدن به این نوع هیستری بسیار آسان است. مطمئناً پس از پنجاه سال، هیئت‌منصفه حضور دارد و اکنون می‌توانیم با قاطعیت بگوییم در خاورمیانه هیچ چکسلواکی‌ای قربانی نیروهای ارتشی ورماخت[۵۸] مصر نشده است، اما اکنون هر روز دقیقاً همان استدلال و لفاظی‌ها به کار گرفته می‌شود. فقط حماس جایگزین مصر انور سادات، به‌عنوان مرکز زلزله قریب‌الوقوع رایش چهارم شده است؛ مونتاژی غیرمنطقی از تاریخ با همسرایانی قابل تعویض از اعراب هیتلری با «ادعای اعتدال‌گرایی»، در ژنوی مونیخ مانند (اسلویی شبیه ژنو)، به‌منظور فریب غربی‌های ساده‌لوح در مورد نیات نسل‌کشی.

برای رعایت انصاف در مورد سرمقاله‌نویس‌های Jewish Week، باید به خاطر داشت انور سادات -که امروز نخبگان سیاسی ایالات‌متحده، از سخنرانی‌نویسان پرشور کاخ سفید گرفته تا بی‌سوادهای پرچم‌دار کنگره، یاد مقدس او را به‌عنوان یک صلح‌طلب مورد احترام قرار می‌دهند- همیشه در توهین‌های یهودستیزانه خصمانه‌ای شرکت می‌کرد که هرگز از زبان رهبران ارشد حماس هم شنیده نمی‌شود.

سادات در یک سخنرانی در سال ۱۹۷۲، یهودیان را «امتی از دروغ‌گویان و خائنان، توطئه‌گران، مردمی که برای خیانت به دنیا آمده‌اند» نامید و گفت: «بزرگ‌ترین کاری که حضرت محمد انجام داد این بود که آن‌ها را از کل شبه‌جزیره عربستان بیرون راند». علاوه بر این او قول داد «هرگز با یهودیان مذاکره مستقیم» نخواهد داشت. (همان‌طور که مشاهده شد، او به‌زودی همین کار را انجام داد).

سادات، هر زمانی که مناسب بود، در یادآوری شفاهی «نابودی اسرائیل» تردید نکرد. او همیشه این کار را انجام می‌داد، ازجمله در سخنرانی در حزب حاکم اتحادیه سوسیالیست عرب، تنها چهار ماه پس از ابتکار صلحش در فوریه ۱۹۷۱. او در آن سخنرانی در ماه ژوئن، از اشتیاقش برای نبرد آینده با هدف نابودی «نفوذ صهیونیست‌ها» سخن گفت.

دو روش متضاد برای تفسیر این نوع لفاظی سادات وجود داشت: از یک‌سو، رویکرد تحریریه‌نویسان انگلیسی‌زبان اورشلیم‌پست[۵۹] بود – نشریه‌ای که عمیقاً با افسانه جعلی صلح عربی تسخیر شده است- که با خوشحالی اعلام کردند سخنرانی سادات «نقاب صلح‌طلب او را برداشته تا چهره حقیقی جنگ‌طلب او را نشان دهد». به این ترتیب، ابتکار صلح او که چهار ماه قبل اعلام شده بود، به‌عنوان «یک تقلب حساب‌شده» افشا شد.

اما سردبیران از کجا می‌دانستند این پیشنهاد صلح فوریه بود که تقلب بود و نه تهدید جنگ ژوئن؛ و اگر پیشنهاد صلح یک «تقلب حساب‌شده» بود چرا سادات تقلب حساب‌شده خود را افشا می‌کرد؟ تئوری صلح جعلی عرب همیشه این تمایل را داشته که خود را در چاه منطق بیندازد.

تفسیر دیگری را می‌توان در روزنامه اسرائیلی رقیب، الحمیشمار،[۶۰] ارگان حزب کوچک و چپ افراطی مپام،[۶۱] یافت، که توضیح بسیار باورپذیرتری برای لفاظی‌های ستیزه‌جویانه سادات ارائه کرد. این روزنامه اشاره کرد که سخنرانی سادات فقط یک سخنرانی انتخاباتی بود که در کنفرانس حزبی ایراد شده بود. روزنامه پیشنهاد آن سخنرانی به احتمال زیاد، با روحیه شکاک و دقیق سیاست عملی، فقط یک تبلیغات انتخاباتی بوده است.

البته الحمیشمار حق داشت و جروسالم پست اشتباه می‌کرد. پیشنهاد صلح سادات تقلب نبود و نظریه صلح جعلی سادات حقیقت نداشت، اما مهم‌تر از آن، آن پیشنهاد خلاف واقعیت بود.

به یاد داشته باشید موضع سادات این بود که مایل به صلح با اسرائیل است، اما تنها به شرط خروج اسرائیل از سرزمین‌های اشغالی و پذیرش راه‌حلی عادلانه برای مسئله فلسطین. او بارها و بارها به مخاطبان عرب قول داد همیشه بر هر دو پافشاری خواهد کرد؛ هرگز در برابر چیزی چنین بی‌شرمانه و تا این حد خیانت‌بار، یعنی صلح با اسرائیلی که در رسیدگی به مصائب فلسطینیان رنج‌کشیده، ناکام مانده است سر خم نخواهد کرد.

با این حال، درنهایت او دقیقاً همین کار را انجام داد. زمانی که در کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸ متوجه شد قادر به گرفتن هیچ امتیاز اساسی از اسرائیل در مورد پرونده فلسطین نیست، تسلیم نیروی برتر دیوار آهنین اسرائیل شد و توافقنامه‌ای را امضا کرد که در آن سرزمین‌های ازدست‌رفته مصر را احیا می‌کرد و در عین حال چیزی در حد ژست برگ انجیر[۶۲] به فلسطینی‌ها ارائه می‌کرد (این توافق متعهد شد که مصر و اسرائیل به مذاکره درباره «خودمختاری» فلسطین، تحت حاکمیت اسرائیل ادامه خواهند داد؛ همان‌طور که انتظار می‌رفت مذاکرات صوری کوتاهی که در پی آن انجام شد به‌سرعت منحل شد).

جدایی مصر، قوی‌ترین کشور عربی، از ائتلاف عربی یک فاجعه تاریخی برای جنبش فلسطین بود که مسلماً هرگز از آن بهبودی نیافت. این بدان معناست که اگر سادات هنگام ارائه پیشنهاد صلح در سال ۱۹۷۱ واقعاً افکار سیاهی در پس ذهن خود می‌پروراند، برنامه‌ای مخفی برای نابودی دولت یهود نبود. همان‌طور که سهواً توسط تیلور و مطبوعات یهودی امریکایی و گروهی از جوسازهای[۶۳] آگاه و ناآگاه صفحات Reader’s Digest [۶۴] گرفته تا برنامه Meet the Press[۶۵] اعلام شد.

درواقع چیزی که سادات پنهان می‌کرد، آمادگی شرم‌آورش برای حمایت از شکست آرمان فلسطین بود؛ به این ترتیب بود که مناخیم بگین، سی سال پس از آن اعلام کرد: «مثل دِیرِ یاسین، به همه‌جا حمله خواهیم کرد و دشمن را شکست خواهیم داد» و سادات هفت سال پس از اعلام اینکه «هرگز مذاکره مستقیمی با اسرائیل انجام نخواهد داد، بلکه برای ویرانی کامل آن تلاش می‌کند»، با جیمی کارتر روی چمن‌های کاخ سفید می‌ایستند و به گرمی دست یکدیگر را می‌فشارند، درحالی‌که کارتر با لبخندی گشاده به او نگاه می‌کند. این سیاست‌ورزی واقع‌بینانه در عمل بود.

«زبان دروغ و خیانت»

در آن لحظه، مردی که به موتور محرکه ایجاد حماس تبدیل می‌شد یک جوان چهل‌وسه‌ساله افلیج، اهل غزه به نام احمد یاسین[۶۶] در آستانه یک برتری سیاسی شگفت‌انگیز بود.

در زمان توافق کمپ دیوید، در غزه تحت اشغال اسرائیل، سیاست حول دو قطب می‌چرخید. در سمت چپ، گروهی از نیروها بودند که حول پزشک حیدر عبدالشافی،[۶۷] کمونیست سابق، و شاخه محلی او از جمعیت هلال‌احمر فلسطین جمع شده بودند. این‌ها شامل یوسرا البربری،[۶۸] رهبر کارگری و فمینیست اتحادیه عمومی زنان فلسطین، فایز ابو رحمه[۶۹] از کانون وکلای غزه که به زندانیان سیاسی غزه کمک می‌کرد و موسی صبا،[۷۰] رئیس بخش غزه YMCA (انجمن مسیحی مردان جوان)، که میزبان اردوهای تابستانی و سمینارهای بحث برای فلسطینیان از همه مذاهب بود. عبدالشافی، که یکی از اعضای مؤسس سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) در دهه ۱۹۶۰ بود، یکی از طرفداران اولیه توافق دو دولتی بود که در آن کشور مستقل فلسطین در کنار اسرائیل همزیستی می‌کرد.

قطب دیگر، بر شاخه غزه اخوان المسلمین[۷۱] متمرکز بود که در سال ۱۹۴۶ تأسیس شده بود. یاسین، معلم مدرسه‌ای مؤمن با صدایی نازک، که در کودکی در یک حادثه ورزشی فلج شده بود، در اوایل تأسیس به اخوان پیوست و در دهه ۱۹۶۰ شروع به جذب طرفداران محلی فداکار برای موعظه‌های کاریزماتیک خود کرد. در پایان دهه ۱۹۶۰، اخوان محلی در سطح پایینی قرار داشت و تعداد اعضای آن بیش از چند ده نفر نبود، اما در طول دهه ۱۹۷۰، یاسین و گروه پیروانش، یک کمپین سازمان‌دهی پرانرژی را آغاز کردند که مصداق نهادی‌اش «مجمع الاسلامیه»[۷۲] («مرکز» یا «مجمع» اسلامی) بود، شبکه‌ای از مدارس دینی، مراکز اجتماعی، مهدکودک‌ها و مانند آن.

یاسین و پیروانش در طول این فرآیند نهادسازی، به‌شدت فاصله خود را با خشونت علیه اسرائیلی‌ها -یا درواقع تحریکات ملی‌گرایانه از هر نوع- حفظ کردند. ژان پیر فیلیو،[۷۳] عرب‌شناس فرانسوی و نویسنده تاریخ غزه، می‌نویسد یاسین «به خط اخلاقی اخوان المسلمین که احیای معنوی را بر ستیزه‌جویی فعال اولویت می‌داد، پایبند بود». از نظر یاسین، «فلسطینی‌ها فلسطین را از دست داده بودند، زیرا به‌اندازه کافی مسلمان نبودند؛ آن‌ها فقط با بازگشت به منابع اعتقادی و وظایف روزانه خود به‌عنوان یک مسلمان می‌توانستند سرزمین و حقوق خود را باز پس گیرند».

در یک ژست سیاسی مهم، فرماندار نظامی اسرائیل در غزه، در سال ۱۹۷۳ در مراسم افتتاحیه مسجد جوره‌الشمس، هسته مرکزی و نمونه نمایشی مجمع، شرکت کرد. در اواخر سال ۱۹۸۶، یک فرماندار اسرائیلی غزه، ژنرال اسحاق سگف،[۷۴] می‌توانست توضیح دهد اسرائیل «به گروه‌های اسلامی برای تشکیل نیرویی که در مقابل نیروهای چپ‌گرای حامی سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) بایستند از طریق مساجد و مدارس مذهبی کمک مالی می‌کرد».

گاهی اوقات، این ارتباطات باعث اتهاماتی از جانب پارتیزان‌های ساف می‌شد که یاسین و افرادش دست‌نشانده یا عروسک خیمه‌شب‌بازی اسرائیلی‌ها هستند، اما پیمان عدم تجاوز ضمنی اسلام‌گرایان با اشغالگر، نه حاصل دست‌کاری، بلکه منعکس‌کننده هم‌زمانی اتفاقی منافع بود؛ بازتابی از استفاده سیاست عملی و واقع‌بینانه توسط هر دو طرف.

آنچه بیش از هر چیز یاسین و پیروانش را به پیش می‌راند، دیدگاه آن‌ها در مورد «اسلامی شدن از پایین» بود: ایجاد جامعه‌ای که در آن هر فردی بتواند «مسلمان خوب بودن» را انتخاب کند و توسط نهادهایی احاطه شود که این انتخاب را پرورش دهند. این جوهره ایدئولوژی اخوان المسلمین در همه‌جا بود و مانند راست مذهبی ایالات‌متحده، طرفدارانش در مورد ابزارهای پیشبرد آن بسیار سازگار بودند. ممکن است بنیادگرایان امریکایی صفحه‌های گرامافون بیتلز را بسوزانند، از جشنواره‌های راک مسیحی حمایت کنند، کلیساهای بزرگ حومه شهری بسازند یا با موهای بلند در مجلس هیپی‌ها موعظه کنند؛ اسلام‌گرایان غزه نیز با انعطاف‌پذیری مشابهی به مأموریت خود می‌پردازند.

در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، اصول مجمع با رد شدید تمام سیاست‌ها (که به نظر آن‌ها «زبان دروغ و خیانت» است)، به نفع اولویت‌هایی مانند خانواده، تحصیل و بازگشت به آداب و رسوم سنتی و در نتیجه، پافشاری اسلام‌گرایان در مورد پرهیز از نزاع ملی -انتخابی که مزیت اضافی محافظت از پروژه‌شان در برابر آزار و اذیت مقامات نظامی اسرائیل را داشت- تعریف می‌شد.

مردان مجمع در پیگیری اهداف خود، اهل استفاده از خشونت علیه سایر فلسطینی‌ها نبودند: نیروهای یاسین در یک‌لحظه غرورآمیز در میان امواج انزجار اعراب نسبت به معاهده صلح سادات، سعی کردند با معرفی نامزدی در مقابل عبدالشافی، در انتخابات رئیس جمعیت هلال‌احمر با چپ محلی (که آن‌ها را «کمونیست‌ها» و «آتئیست‌ها» می‌خواندند) مقابله کنند.

فیلیو،[۷۵] مورخ و عرب‌شناس فرانسوی، گزارش می‌دهد وقتی نامزد اسلام‌گرا با اکثریت قاطع آرا شکست خورد، «چند صد نفر از تظاهرکنندگان اسلام‌گرا در ۷ ژانویه ۱۹۸۰، با غارت دفاتر هلال‌احمر خشم خود را ابراز کردند و سپس به کافه‌ها، سینماها و محل‌های سرو نوشیدنی در مرکز شهر رفتند». ارتش اسرائیل آشکارا از مداخله خودداری کرد. در دهه ۱۹۸۰، غزه صحنه مبارزات شرورانه و گاهی خشونت‌آمیز اسلام‌گرایان برای تحمیل لباس «پوشیده» به زنان بود.

تنها پس از وقوع انتفاضه اول -قیام مردمی خودجوش و گسترده‌ای که کادرهای ساف به‌سرعت رهبری آن را بر عهده گرفتند- در اواخر سال ۱۹۸۷ بود که یاسین مشاورانش را که با هم توافق نداشتند، کنار گذاشت و تصمیمی استراتژیک برای پیوستن به مبارزه علیه اسرائیل گرفت.

مردان مجمع در میان انفجار اعتصابات و تحریم‌های جمعی، تظاهرات پرتاب سنگ و درگیری با سربازان اسرائیلی، فهمیدند که باد به کدام سمت می‌وزد. آن‌ها محصولی برای فروش داشتند و مشخص بود بازار هدفشان چه می‌خواهد. پس برخلاف موعظه‌هایشان در دهه گذشته، شروع به انتشار اعلامیه‌های ناشناس کردند که در آن از مؤمنان دعوت به مقاومت در برابر اشغال می‌کردند و خیلی زود شروع کردند به امضا کردن اعلامیه‌ها به نام حرکت مقاومت اسلامی که مخفف آن «حماس» است.[۷۶]

سکوت‌گرایان بدنام راست مذهبی غزه، که زمانی توسط ملی‌گراهای فلسطینی به خاطر شرکت نکردن در مبارزات ضد اسرائیلی مورد تمسخر و محکومیت قرار می‌گرفتند، یک‌شبه به چریک‌های مسلح تبدیل شدند. تا زمان آغاز پیمان‌های اسلو[۷۷] در سال ۱۹۹۳، آن‌ها به سردمداران ساختگی ناسیونالیسم سازش‌ناپذیر فلسطینی تبدیل شده بودند.

عرفات گفت عمو

تنها شباهت کمپ دیوید و مراسم امضای توافقنامه اول اسلو در سال ۱۹۹۳، نسخه جدیدی از یک نمایشنامه قدیمی، که در آن یاسر عرفات و اسحاق رابین[۷۸] در نقش‌های سادات و بگین بازی می‌کردند و بیل کلینتون در نقش جیمی کارتر – توافق و دست دادن عرفات و رابین در چمن جنوبی کاخ سفید نبود.

هر دو قرارداد، محصول جانبی ناتوانی مادرزادی اسرائیل در پذیرش پاسخ مثبت بود. اگر «بله مصر در سال ۱۹۷۱ زمانی رخ داد که سادات برای اولین بار تمایل خود را برای به رسمیت شناختن اسرائیل اعلام کرد، «بله سافِ یاسر عرفات، برای اولین بار در دسامبر ۱۹۷۳، درست قبل از کنفرانس صلح ژنو، زمانی انجام شد که عرفات پیامی محرمانه به واشنگتن فرستاد: سازمان آزادی‌بخش فلسطین به‌هیچ‌وجه به دنبال نابودی اسرائیل نیست، بلکه موجودیت آن را به‌عنوان یک کشور مستقل می‌پذیرد. هدف اصلی ساف در کنفرانس ژنو، ایجاد یک کشور فلسطینی از «بخش فلسطینی اردن» (کرانه باختری و اورشلیم شرقی) به‌علاوه غزه خواهد بود.

اما پیام خصوصی عرفات، هیچ تغییری در موضع رسمی و عمومی ساف ایجاد نکرد: طبق منشور ساف در ۱۹۶۸، این گروه به‌طور رسمی متعهد به «حذف صهیونیسم در فلسطین» باقی ماند.

دلیل این اختلاف، از این واقعیت ناشی می‌شود که «به رسمیت شناختن اسرائیل» برای فلسطینیان معنایی بسیار متفاوت از مصر داشت. ابتکار صلح سادات، پیشنهاد معامله به رسمیت شناختن اسرائیل، در عوض بازگرداندن کامل تمامیت ارضی مصر بود. در مقابل، برای فلسطینی‌ها به رسمیت شناختن اسرائیل، به‌خودی‌خود، مساوی با لغو حق آن‌ها بر ۷۸ درصد از خاک سرزمینشان بود. آنچه برای مصر، صرفاً یک امتیاز سیاسی تحقیرآمیز به یک رقیب نظامی منطقه‌ای بود، برای فلسطینیان، یک اقدام ماهوی انکار بود.

عرفات بر این باور بود که با این وجود توده‌های فلسطینی از چنین فداکاری‌ای حمایت می‌کنند، اما فقط به‌عنوان بخشی از یک سازش تاریخی که در آن به رسمیت شناختنِ از دست دادن ۷۸ درصد فلسطین با تضمین تبدیل شدن ۲۲ درصد باقی‌مانده به کشور فلسطین جبران می‌شود؛ بنابراین می‌توان گفت او «استراتژی امریکایی» را اتخاذ کرد. در پانزده سال آینده، عرفات به امید دستیابی به توافق به دنبال جایزه‌ای به نام «گفت‌وگو با ایالات‌متحده» بود: در ازای تعهد رسمی و عمومی ساف برای به رسمیت شناختن اسرائیل، واشنگتن علناً متعهد می‌شود برای تشکیل کشور فلسطین کار کند و فشار لازم را بر اسرائیل اعمال کند.

رهبر ساف، این مفهوم را برای هر امریکایی که گوش می‌داد بازگو کرد. در پیامی از سفارت امریکا در بیروت به دفتر مرکزی وزارت امور خارجه در واشنگتن گزارش شد که در سال ۱۹۷۶، عرفات در گفت‌وگو با یک سناتور امریکایی در بیروت گفت «قبل از اینکه بتواند حق موجودیت اسرائیل به‌عنوان یک کشور مستقل را به رسمیت بشناسد، باید چیزی برای نشان دادن به مردمش داشته باشد. این «چیزی» می‌تواند عقب‌نشینی اسرائیل از چند کیلومتری نوار غزه و کرانه باختری باشد» که در آن یک نیرو از سازمان ملل کنترل مناطق تخلیه‌شده را به دست گرفته است.

اسرائیل برای خنثی کردن استراتژی عرفات به‌سرعت اقدام کرد. در سال ۱۹۷۵، هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه، یادداشت توافقنامه‌ای امضا کرد که در آن کیسینجر متعهد شد «ایالات‌متحده تا زمانی که سازمان آزادی‌بخش فلسطین حق موجودیت اسرائیل را به رسمیت نشناسد، (با ساف) مذاکره نخواهد کرد». این توافق با «به رسمیت شناختن اسرائیل توسط ساف» به‌عنوان پیش‌شرط گفت‌وگو با ایالات‌متحده، هرگونه سناریویی که در آن به رسمیت شناختن در ازای تعهدات ایالات‌متحده اعطا شود را رد کرد.

کیسینجر هیچ تردیدی درباره انتقال رسمی توانایی خود برای گفت‌وگو با سازمان آزادی‌بخش فلسطین نداشت. او متقاعد شده بود از چنین مذاکراتی هیچ نتیجه‌ای حاصل نمی‌شود؛ به این دلیل که نه فلسطینی‌ها، بلکه اسرائیلی‌ها توافق نمی‌کردند. او در نشست سفرای امریکا در خاورمیانه، در ژوئن ۱۹۷۶ گفت: «[ساف] وقتی در مسیر صلح قرار گیرد همه مسائلی که اسرائیلی‌ها قادر به حل و فصلش نیستند -مسائل کرانه باختری، غزه و اورشلیم شرقی- را مطرح خواهد کرد».

به گفته کیسینجر، هر کسی آن‌قدر احمق باشد که فکر کند ایالات‌متحده می‌تواند از اهرم خود برای وادار کردن اسرائیل به پذیرش این مسائل استفاده کند، «قدرت لابی اسرائیل را کاملاً دست‌کم گرفته است. آن‌ها هرگز در مورد این موضوع به ما حمله نمی‌کنند. (بلکه وادارمان می‌کنند) برای ده‌ها موضوع دیگر بجنگیم – برای اعتبارمان، همه‌چیز. به‌طور خلاصه، ما نمی‌توانیم حداقل خواسته‌های ساف را برآورده کنیم، پس چرا با آن‌ها صحبت کنیم؟»

به‌محض امضای یادداشت کیسینجر، دلال‌ها و جوسازهای اسرائیل دست به کار شدند تا آن را از یک تفاهم صرف بین وزرای خارجه به یک توتم مقدس سیاست داخلی تبدیل کنند که هر سیاستمدار جاه‌طلب ایالات‌متحده باید به آن تسلیم می‌شد. در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۹۸۰، هر چهار نامزد اصلی (تد کندی، جیمی کارتر، جان اندرسون و رونالد ریگان) سعی کردند در تحقیر ساف از یکدیگر پیشی بگیرند و قول دادند که با آن صحبت نکنند.

این بار دستگاه‌های تبلیغاتی ایدئولوژیک ایالات‌متحده مجبور بود نهایت تلاشش را بکند: این کافی نبود که ساف را به‌عنوان گروهی به تصویر بکشد که در حال حاضر موجودیت اسرائیل را رد می‌کند (این کار فقط می‌توانست استدلالی به نفع تماس‌های ایالات‌متحده با ساف، برای تلاش در متقاعد کردن آن برای تغییر مواضعش باشد).

در عوض، ساف باید ناتوان از پذیرش موجودیت اسرائیل، یا اصلاً همزیستی با یهودیان به تصویر کشیده می‌شد. به عبارت رایج آن زمان، که مکرراً توسط سازمان‌های خبری ظاهراً واقعی مانند آسوشیتدپرس و نیویورک‌تایمز تکرار یا نقل می‌شد، ساف سازمانی بود که «سوگند خورده بود اسرائیل را نابود کند». یا همان‌طور که لئون اوریس،[۷۹] نویسنده نشریه Exodus -شاعر، اسطوره‌شناس و هومر صهیونیسم امریکایی، در نامه‌ای سرگشاده در سال ۱۹۷۶ بیان کرد: سازمان آزادی‌بخش فلسطین «از نظر احساسی و ماهوی به انحلال موجودیت یهود در خاورمیانه وابسته بود».

در همین حال، CIA به‌طور خصوصی به وزارت امور خارجه می‌گفت سازمان آزادی‌بخش فلسطین برخلاف مخالفت با به رسمیت شناختن اسرائیل، در درون خودش بحث می‌کند چه چیزی در ازای به رسمیت شناختن مطالبه کند: «علی‌رغم تلاش‌های میانه‌روهای فتح [مانند عرفات] برای متقاعد کردن دیگر اعضای [رهبری] ساف، به اینکه گفت‌وگو با ایالات‌متحده، متضمن مزایای طولانی‌مدت کافی برای توجیه [به رسمیت شناختن اسرائیل] است، رهبری ساف تا حد زیادی متقاعد شده است که در فرایند مذاکره، قبل از دست کشیدن از تنها کارت مهم خود، باید چیزی بیش از گفت‌وگو با ایالات‌متحده مطالبه کند».

ارزیابی‌های سازمان آزادی‌بخش فلسطین که در آن دوران تسلط داشت، مثل الهام‌های ای.جی.پی تیلور در مورد انور سادات، ضعیف بوده است. ساف به‌جای اینکه ثابت کند «از نظر عاطفی و ماهوی به نابودی موجودیت یهود در خاورمیانه وابسته است»، امروز نه‌تنها اسرائیل را به رسمیت می‌شناسد، بلکه رهبری دارد (محمود عباس) که سیاست «هماهنگی امنیتی‌اش» با مقامات اشغالگر، آن‌قدر برای ارتش اسرائیل لازم‌الاجرا تلقی می‌شود که لابی‌گرها و دیپلمات‌های اسرائیل مجبورند هر چندوقت یک بار به جمهوری‌خواهان گیج حزب راست یادآوری کنند که اسرائیل از ایالات‌متحده می‌خواهد تأمین مالی نیروهای امنیتی فلسطین را ادامه دهد.

محمود عباس، که امتیازات بی‌پایانش به اسرائیل او را در میان مردمش از لحاظ سیاسی بی‌اهمیت کرده است، دهه گذشته را صرف التماس کردن به ناتو برای اشغال کران باختری و روشی عجیب برای پیگیری «انحلال موجودیت یهود در خاورمیانه» کرده است.

سرانجام در سال ۱۹۸۸ عرفات سقوط کرد. او در تبعید در تونس، پس از اخراج خونین ساف از لبنان، بدون اینکه هیچ تضمینی مبنی بر اینکه حرکتی به‌سوی کشور فلسطین در پیش خواهد بود، شورای ملی فلسطین (PNC)[۸۰] را برای به رسمیت شناختن یک‌جانبه اسرائیل تحت فشار قرار داد. جورج شولتز،[۸۱] وزیر امور خارجه وقت امریکا، در خاطرات خود با خوشحالی این قسمت را این‌گونه خلاصه کرد: «عرفات بالاخره گفت عمو[۸۲] (تسلیم شد)».

اسرائیل بالاخره «آری» خود را از فلسطینی‌ها دریافت کرد، امضاشده و با شاهد و محضری، اما این هیچ تأثیری بر نگرش ایالات‌متحده و اسرائیل نسبت به تشکیل کشور فلسطین نداشت.

بیش از سی سال بعد، تصمیم فلسطین در سال ۱۹۸۸ که خواستار صلح بین اسرائیل با ۷۸ درصد و کشوری فلسطینی با ۲۲ درصد از سرزمین شد همچنان پیشنهادی روی میز است، پیشنهادی که هیچ دولت اسرائیلی هرگز نخواسته به آن دست بزند. اگر عرفات به همین بسنده می‌کرد، فلسطینی‌ها با توجه به شرایط از نظر دیپلماتیک در موقعیت مطلوبی قرار می‌گرفتند که انتظار داشتند. در عوض، او مرتکب یک اشتباه غم‌انگیز و تاریخی شد. او فراتر از «بله» رفت.

در سال ۱۹۹۲، عرفات از ترس اینکه از امواج دیپلماسی خاورمیانه، پس از جنگ خلیج فارس کنار گذاشته شود، مخفیانه اجازه گفت‌وگوهای پشت پرده در اسلو با نمایندگان دولت تازه‌منتخب اسحاق رابین اسرائیلی را داد و در جریان آن با امتیازاتی موافقت کرد که به‌محض علنی شدن، با خشم و ناباوری هشیارترین ناظران فلسطینی مواجه شدند.

عرفات در توافق‌های اسلو، به رسمیت شناختن اسرائیل توسط ساف را بدون به رسمیت شناختن متقابل فلسطین توسط اسرائیل، یا حتی اشاره‌ای مبنی بر امکان تشکیل کشور فلسطین، تأیید کرد. او حق وتوی تشکیل کشور فلسطین را به اسرائیل واگذار کرد («ساف اعلام می‌کند تمام مسائل باقی‌مانده مربوط به وضعیت دائمی از طریق مذاکره حل خواهد شد»).

عرفات نه‌تنها استفاده از زور علیه اسرائیل را (یک‌جانبه و بدون گرفتن همین تضمین از اسرائیلی‌ها) رد کرد و موافقت کرد که مقاومت در برابر اشغال توسط اسرائیل را سرکوب کند، این کار را بدون هیچ تعهدی از سوی اشغالگران مبنی بر متوقف کردن مصادره زمین‌های فلسطین برای گسترش شهرک‌ها، جاده‌ها یا تأسیسات نظامی یهودیان انجام داد.

رشید خالدی،[۸۳] مورخ فلسطینی-امریکایی، اقدام عرفات را «اشتباهی بزرگ و تاریخی، اشتباهی با عواقب سنگین برای مردم فلسطین» خواند. ادوارد سعید آن را «ابزار تسلیم فلسطینی‌ها، ورسای فلسطینی» نامید. حیدر عبدالشافی،[۸۴] که در رأس هیئت رسمی فلسطین در مذاکرات صلح پس از جنگ خلیج فارس تحت حمایت امریکا قرار گرفت، این توافق و «قربانی‌های وحشتناک» آن را محکوم کرد و آن را «به‌خودی‌خود، نشانی از آشفتگی وحشتناکی که فلسطینی‌ها در آن قرار دارند» خواند. محمود درویش،[۸۵] شاعر ملی فلسطین و نویسنده اعلامیه استقلال ۱۹۸۸، در اعتراض از رهبری ساف استعفا داد.

همان‌طور که نقل‌قول‌های بالا نشان می‌دهد، یکی از دست‌کم‌گرفته‌شده‌ترین حقایق درباره توافق اسلو، این است که نه‌تنها مخالفان راه‌حل دو دولتی، بلکه متعهدترین و قدیمی‌ترین حامیان آن هم در میان سرسخت‌ترین منتقدان فلسطینی توافق اسلو بودند؛ کسانی مانند خالدی، سعید، درویش یا شافی که در اوایل دهه ۱۹۷۰ قدمی برداشته بودند و از فلسطینی‌ها خواسته بودند که حکم تلخ سال ۱۹۴۸ را جدی بگیرند.

حقیقت و پیامدها

خالد مشعل،[۸۶] رئیس دفتر سیاست خارجی حماس در قطر، اواخر ماه گذشته به خبرنگار روزنامه فرانسوی فیگارو گفت: «ما از اسلو درس گرفتیم. عرفات در سال ۱۹۹۳ اسرائیل را به رسمیت شناخت و اسرائیل در ازای آن چیزی به او نداد».

او اشتباه عرفات را با اقدام متعادل‌کننده و زیرکانه حماس مقایسه کرد. در سال ۲۰۱۷، این گروه منشور جدیدی را تصویب کرد -پروژه‌ای که مشعل شخصاً رهبری آن را بر عهده داشت- که راه‌حل دو دولتی را پذیرفت و زبان یهودستیزانه و جنگ‌طلبانه آخرالزمانی بیانیه اصلی تأسیس در ۱۹۸۸ را حذف کرد، اما تأکید کرد این کار را «بدون اشاره به رسمیت شناختن اسرائیل توسط حماس» انجام داده است.

فیگارو گزارش داد مشعل می‌گوید «وقتی که «زمانش» برسد -با ایجاد یک کشور فلسطینی- مسئله به رسمیت شناختن اسرائیل بررسی خواهد شد، اما از آنجا که همه در حماس موافق نیستند، نمی‌خواهد بیشتر از این پیش برود».

رهبری سیاسی ارشد حماس، سال‌های منتهی به هفتم اکتبر را صرف تلاش برای تثبیت موقعیت حماس به‌عنوان یک مخاطب دیپلماتیک قابل احترام کرده بود، کسی که روزی می‌تواند در جایی که عرفات در ایجاد کشور فلسطین شکست خورده بود، موفق شود. همه این‌ها با جنایات هفت اکتبر از بین رفت و ناظران را در مورد اینکه دقیقاً چه اتفاقی و چرا رخ داده است، متحیر کرد.

تقریباً بلافاصله در میان دیپلمات‌ها، روزنامه‌نگاران و مقامات اطلاعاتی، زمزمه‌هایی درباره نوعی انشعاب در داخل حماس شنیده شد، اما فقط گاهی این مورد به همان صراحت توسط هیو لووات،[۸۷] کارشناس سیاست فلسطین در شورای روابط خارجی اروپا بیان می‌شد. در اواخر اکتبر از او نقل قول شد: «خشونت وحشیانه حماس علیه غیرنظامیان اسرائیلی، نشان‌دهنده قدرت گرفتن رادیکال‌ها در جناح نظامی و به حاشیه فرستادن میانه‌روهای سیاسی طرفدار گفت‌وگو و سازش است».

در دو هفته گذشته جزئیات بیشتری منتشر شده است. ایهود یاری،[۸۸] متخصص اسرائیلی سیاست عرب که روابط نزدیکی با نهادهای امنیتی این کشور دارد، در گزارشی که اواخر ماه گذشته، برای انستیتو واشنگتن (طرفدار اسرائیل) درباره سیاست خاور نزدیک منتشر کرد، با استناد به «گفت‌وگوهای خصوصی گسترده با منابع متعدد منطقه‌ای» درباره «افزایش تنش‌های داخلی بین رهبران حماس» نوشت.

یاری گزارش داد: «به نظر می‌رسد جزئیات دقیق حمله [۷ اکتبر] «برای اسماعیل هنیه [رئیس حماس] و بقیه رهبران خارجی، کاملاً غافلگیرکننده بوده است». آن‌ها یک حمله مرزی را تأیید کرده بودند، نه مانند حمله‌ای که درنهایت انجام شد.

به گزارش یاری، تنها یک «گروه اصلی از فرماندهان» در برنامه‌ریزی دقیق برای هفت اکتبر شرکت داشتند. این نیروها شامل یحیی سینوار،[۸۹] مرد قدرتمند حماس در غزه، به‌علاوه دو فرمانده ارشد شاخه نظامی (معروف به گردان‌های عزالدین قسام) حماس بودند که یکی از آن‌ها برادر سینوار محمد است.

یاری ادعا می‌کند این گروه بود که در آخرین لحظه، دستورات جدیدی را برای «کشتن هر چه بیشتر غیرنظامیان، گروگان‌گیری و نابودی شهرهای اسرائیلی» در طرح نبرد قرار داد. این طرح «تا چند ساعت قبل از عملیات» به فرماندهان میدانی حماس اعلام نشد. (عملیات ۷ اکتبر اقدام مشترکی بود که توسط ائتلافی از نیروهای چند جناح مسلح مختلف فلسطینی و نه‌فقط حماس انجام شد).

یاری نوشت: «گستره و وحشی‌گری این حمله، انتقاد رهبران خارجی حماس را در پی داشت، برخی از آن‌ها در «مکالمات خصوصی» «جنون قدرت» سینوار را به‌شدت محکوم کردند».

تغییرات لحظه آخری در طرح نبرد، ممکن است به توضیح تنوع شگفت‌انگیز شهادت قربانیان درباره رفتار مهاجمان کمک کند. برای مثال، در مقاله‌ای که ماه گذشته در هاآرتص[۹۰] منتشر شد، یکی از ساکنان کیبوتز[۹۱] نهال اوز،[۹۲] به نام لیشای ایدان،[۹۳] تجربه خانواده‌اش را بازگو کرد و گفت که چگونه در نهال اوز «اتفاقات بسیار عجیبی رخ داد».

«تروریستی که به نظر می‌رسید فرمانده است، با لباس ارتشی و هدبند سبزرنگ به گروگان‌ها گفت که از شاخه نظامی حماس است و به غیرنظامیان آسیبی نمی‌رساند. آن‌ها گفتند که فقط به دنبال سرباز هستند و به زنان و کودکان آسیبی نمی‌رسانند». او توضیح داد «حتی با وجود اعمال وحشیانه شدید علیه غیرنظامیان توسط مهاجمان دیگر در منطقه، این جنگجویان خاص رفتار متفاوتی داشتند».

او در پایان گفت: «گفتن این حرف برای من ساده نیست، اما به نظر می‌رسد گروه‌هایی که به کیبوتز ما آمدند باملاحظه‌تر بودند. در برخی موارد ملاحظات انسانی را در نظر می‌گرفتند. برای ما یک پتو و بالش آوردند و به ما گفتند که بچه‌ها را بخوابانیم» و وقتی فرزندش نیاز به تغذیه داشت «از من خواستند که جای [بطری شیرخشک بچه] در خانه را دقیقاً بنویسم». در این مقاله آمده است: «لیشای به عبری نوشت، تروریست‌ها از Google Translate استفاده کردند و رفتند». چند تن دیگر از قربانیان هفت اکتبر شهادت‌های مشابه عجیبی را بازگو کرده‌اند.

در حال حاضر، رهبران ارشد حماس درگیر گفت‌وگوهای فشرده «روز بعد»، با همتایان خود از حزب فتح به رهبری محمود عباس، در مورد چشم‌اندازهای توافق وحدت ملی هستند -که احتمالاً شامل سناریوی پیوستن حماس به سازمان آزادی‌بخش فلسطین، نهاد بین‌المللی به رسمیت‌شناخته‌شده توسط مردم فلسطین باشد.

به گفته یاری، این گفت‌وگوها اکنون شکاف بین سینوار و بقیه رهبران حماس را تشدید می‌کند: هنگامی‌که گزارش این گفت‌وگوها به سینوار رسید، او به هنیه گفت که این رفتار را «توهین‌آمیز» می‌داند و خواستار قطع همه تماس‌ها با ساف و جناح‌های مخالف فتح شد و تأکید کرد هیچ مشاوره یا بیانیه‌ای در مورد «صبح روز بعد» تا زمانی که آتش‌بس دائمی حاصل نشود، انجام نشود. با این حال، رهبری خارجی دستور سینوار را نادیده گرفته است.

منبعی که با فیگارو صحبت کرد -یک شخص آگاه برجسته «اهل غزه»- از این هم فراتر رفت و ادعا کرد «اسرائیل تنها کسی نیست که می‌خواهد [سینوار] شکست بخورد. دوستان او در جناح سیاسی قطر و خود قطری‌ها از کشته شدن او توسط اسرائیل ناراضی نخواهند بود.»

در دنیایی متفاوت -دنیایی که اسرائیل صلح را به فتح ترجیح می‌داد- می‌توان تصور کرد رهبر حیله‌گری شبیه بیسمارک در اورشلیم، مانند یک شطرنج‌باز مراقب این دسیسه‌هاست و برای تجزیه حماس، منزوی کردن آشتی‌ناپذیران و توافق با جبهه وحدت ملی فلسطین نقشه می‌کشد یا شاید بتوان تصور کرد که یک واسطه بین‌المللی برای پیشنهاد توافقی که در آن اسرائیل به مرزهای ۱۹۶۷ خود عقب‌نشینی کند و در ازای آن حماس با تخریب تونل‌های خود در غزه تحت نظارت سازمان ملل متحد، موافقت کند.

آیا حماس با چنین طرحی موافقت خواهد کرد؟ چه کسی می‌تواند بگوید؟ اما به‌راحتی می‌توان حدس زد که پاسخ نتانیاهو چه خواهد بود.

یک دهه پیش، جان کری،[۹۴] وزیر امور خارجه امریکا، تیمی از مشاوران نظامی امریکا را به اورشلیم اعزام کرد تا طرحی را برنامه‌ریزی کنند که ممکن بود نگرانی‌های امنیتی اسرائیل را در صورت توافق صلح با فلسطینی‌ها و خروج اسرائیل از کرانه باختری، برطرف کند. نتانیاهو از همکاری ژنرال‌هایش با بازدیدکنندگان امریکایی خودداری کرد. او از وزیر دفاعش پرسید: «شما اهمیت طرح امریکایی امنیتی‌ای را که برای ما قابل‌قبول باشد درک می‌کنید؟ در آن لحظه ما باید شروع به صحبت در مورد مرزها کنیم».

این عواقب چندین دهه تلاش اسرائیل برای[۹۵]Lebensraum است. اسرائیل، طردشده به خاطر ایده امنیت بدون پیروزی، وحشت‌زده از ««گفت‌وگو درباره مرزها» و محاصره‌شده توسط دشمنانی که خود ساخته است و سرانجام خود را از آخرین تعهد اخلاقی‌اش آزاد کرده است. دیگر احساس نمی‌کند مجبور است وجود فیزیکی همسایگان خود را بپذیرد. هر اتفاقی که بیفتد، اسرائیل مسئولیتش را با همدستان خود شریک خواهد بود.

[۱] Hans Morgenthau

[۲] Otto von Bismarck

[۳] Henry Kissinger

[۴] Klemens von Metternich

[۵] Benjamin Netanyahu

[۶] Max Hastings

[۷] Knesset

[۸] Major General (Ret) Giora Eiland

[۹] Robert Pape

[۱۰] Efraim Halevy

[۱۱] رئیس دولت فلسطین و تشکیلات خودگردان فلسطین و رئیس سازمان آزادی‌بخش فلسطین

[۱۲] Riad Mustafa

[۱۳]  honey trap : شیوه‌ای که در نیمه دوم قرن بیستم، از طرف سرویس موساد به‌عنوان روشی برای کسب اطلاعات از دولت‌های عربی به کار می‌رفت.

[۱۴] John Dugard

[۱۵] Ehud Olmert

[۱۶] Jamie Stern-Weiner

[۱۷] UNRWA

[۱۸] Vladimir Jabotinsky

[۱۹] Benzion Netanyahu

[۲۰] Chaim Weizmann: یبوشیمی‌دان روسی‌الاصل، رهبر صهیونیست و سیاستمدار اسرائیلی، رئیس سازمان صهیونیستی و اولین رئیس‌جمهور اسرائیل.

 

 

[۲۱] Cortez: کورتز امپراتوری آزتک را در مکزیک کنونی فتح کرد.

[۲۲]   Pizzaro فرانسیسکو پیزارو، فاتح اسپانیایی که به خاطر لشکرکشی‌هایش که منجر به فتح امپراتوری اینکاها توسط اسپانیا شد، شناخته می‌شود.

[۲۳] Joshua Ben Nun

[۲۴] Pilgrim Fathers: مهاجران انگلیسی که به امریکا سفر کردند و مستعمره پلیموث را در ماساچوست تأسیس کردند.

[۲۵] Sioux: یک قبیله بومی امریکایی که در قسمت شمالی ایالات‌متحده و جنوب کانادا زندگی می‌کنند.

[۲۶] بومی‌های پاپوآ

[۲۷] Benny Morris

[۲۸]   Irgun : یک سازمان شبه‌نظامی صهیونیستی که توسط ژابوتینسکی تأسیس شد و بین سال‌های ۱۹۳۱ و ۱۹۴۸ در فلسطین و سپس اسرائیل فعالیت می‌کرد.

[۲۹] Lehi: یک سازمان شبه‌نظامی صهیونیستی است. لیهی در سال ۱۹۴ از گروه شبه‌نظامی ایرگون جدا شد تا در طول جنگ جهانی دوم به جنگ با بریتانیا ادامه دهد.

[۳۰] Haganah: اصلی‌ترین سازمان شبه‌نظامی صهیونیستی بود که در سال ۱۹۲۰ برای دفاع از حضور یشوف (Yishuv) ساکنان یهودی فلسطین قبل (از سال ۱۹۴۸) در منطقه تأسیس شد و در سال ۱۹۴۸ به‌طور رسمی منحل و به نیروی اصلی ادغام‌شده در نیروهای دفاعی اسرائیل تبدیل شد.

[۳۱] IDF

[۳۲] Ben-Zion Cohen

[۳۳] Larry Collins

[۳۴] Dominique Lapierre

[۳۵] O Jerusalem!

[۳۶] Fahimi Zeidan

[۳۷] Haleem Eid

[۳۸] Aiesch Radwas

[۳۹] Zeinab Akkel

[۴۰] Naaneh Khalil

[۴۱] Jamil Hish

[۴۲] Meir Pa’il

[۴۳] David Ben-Gurion

[۴۴] Moshe Dayan

[۴۵] Uri Ben-Eliezer

[۴۶] a barroom brawler

[۴۷] Shimon Peres

[۴۸] Eytan Bentsur

[۴۹] Abba Eban

[۵۰] The Yom Kippur War

[۵۱] A. J. P. Taylor

[۵۲] یک شهر تفریحی مصری بین صحرای شبه‌جزیره سینا و دریای سرخ است که در جریان بحران سوئز در سال ۱۹۵۶ اسرائیل آن را فتح کرد و در سال ۱۹۵۷ به مصر بازگشت.

[۵۳] New York Jewish Week

: Neville Chamberlain [54] نخست‌وزیر بریتانیا از مه ۱۹۳۷ تا مه ۱۹۴۰ بریتانیا را در هشت ماه ابتدای جنگ جهانی دوم تا زمان استعفای خود از نخست‌وزیری در ۱۰ می ۱۹۴۰ رهبری کرد.

[۵۵] Édouard Daladier سیاستمدار رادیکال-سوسیالیست فرانسوی از سال ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۰ نخست‌وزیر فرانسه بود. دالادیر به همراه نویل چمبرلین، بنیتو موسولینی و آدولف هیتلر در سال ۱۹۳۸ قرارداد مونیخ را امضا کردند که کنترل سودتلند را به آلمان نازی می‌داد.

 [۵۶] اتوبیوگرافی آدولف هیتلر که در آن روند یهودستیز شدن او و ایدئولوژی سیاسی و برنامه‌های آینده‌اش برای آلمان را تشریح کرده است.

[۵۷] Munich Betrayal توافقی که در ۳۰ سپتامبر ۱۹۳۸ توسط آلمان نازی، بریتانیای کبیر، فرانسه و ایتالیای فاشیست در مونیخ منعقد شد و الحاق بخشی از چکسلواکی به نام سودتن‌لند را به آلمان ضمیمه کرد؛ اما آلمان به نواحی سودتن‌لند اکتفا نکرد و ابتدا تمام جمهوری چک و سپس اسلواکی را تحت اداره دولت‌های دست نشانده آلمان درآورد.

[۵۸] نیروهای مسلح متحد آلمان نازی از سال ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۵.

[۵۹] Jerusalem Post

[۶۰] Al HaMishmar

 [۶۱] یک حزب سیاسی چپ‌گرا در اسرائیل

[۶۲]  fig-leaf gesture: حرکتی برای پنهان کردن چیزی مهم‌تر (برگرفته از داستان آدم و حوا در بهشت).

[۶۳] propagandists

[۶۴] یک مجله خانوادگی امریکایی

[۶۵] برنامه هفتگی تلویزیونی امریکایی در صبح‌های یکشنبه

 [۶۶] سیاستمدار و امام جماعت فلسطینی که حماس را در سال ۱۹۸۷ تأسیس کرد.

 Haidar Abdel-Shafi [67] پزشک و رهبر سیاسی و رئیس هیئت فلسطینی در کنفرانس مادرید در سال ۱۹۹۱.

[۶۸] Yusra al-Barbari

[۶۹] Fayez Abu Rahmeh

[۷۰] Mousa Saba

[۷۱] یک سازمان اسلام‌گرای سنی فراملی است که توسط حسن البنا در سال ۱۹۲۸ در مصر تأسیس شد.

[۷۲] یک مؤسسه خیریه اسلامی که با شاخه فلسطینی اخوان‌المسلمین مصر همکاری داشت.

[۷۳] Jean-Pierre Filiu

[۷۴] General Yitzhak Segev

[۷۵] Jean-Pierre Filiu

[۷۶] حماس مخفف «حرکات المقاومه الاسلامیه» به معنای «جنبش مقاومت اسلامی» است.

[۷۷] The Oslo Accords

دو توافق موقت بین اسرائیل و سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) که اولی در سال ۱۹۹۳ در واشنگتن دی سی و دومی در سال ۱۹۹۵ در تابا، مصر امضا شد.

 

 [۷۸]  Yitzhak Rabin سیاستمدار، دولتمرد و ژنرال اسرائیلی

[۷۹] نویسنده آمریکایی داستان‌های تاریخی پرفروشی مثل Exodus که فیلمی با اقتباس از آن در سال ۱۹۶۰ به کارگردانی Otto Preminger با بازی پل نیومن ساخته شد.

[۸۰] نهاد قانون‌گذاری سازمان آزادی‌بخش فلسطین و مسئول تدوین خط‌مشی‌ها و برنامه‌های آن است.

[۸۱] George Shultz

[۸۲]   Say uncle به معنی «تسلیم شو» در میدان مسابقه یا بازی

[۸۳] Rashid Khalidi

[۸۴] Haidar Abdel Shafi

[۸۵] Mahmoud Darwish

[۸۶] Khaled Meshaal

[۸۷] Hugh Lovatt

[۸۸] Ehud Yaari

 Yahya Sinwar [89]  رهبر حماس در نوار غزه از سال ۲۰۱۷

[۹۰] یک روزنامه اسرائیلی

[۹۱] مزرعه‌های اشتراکی در اسرائیل

[۹۲] Nahal Oz

[۹۳] Lishay Idan

[۹۴] John Kerry

[۹۵] مفهوم آلمانی توسعه‌طلبی و فضای زندگی در تقابل با تلاش اسرائیل برای گسترش سرزمینی و شهرک‌سازی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط