امیرعلی مالکی
شهر چون زبان است؛ همواره در حال بیان، ساختوساز و گستردهتر شدن. در شهر چون زبان حرفهای بسیاری در زیر پلها، در اطراف خیابانهای خلوت یا در عمق شلوغی خیابانهای مرکزی، حتی در روزهای تعطیل برای شنیده شدن حاضرند، جایی که همواره بودن آدمی در حال پرورانده شدن و نزدیکی کردن با جهان اطراف خویش است، چراکه بودن در اتصال با شهر خویش به یاد میآورد که چگونه میتواند متناسب با شرایط آن خود را بازگو سازد. هرچند در شهر همواره صحبت از بودن نیست، گاه مرگ زبان باز میکند و با شلوغی، آلودگی، نزاع، درگیری و محدودیت، در چهره مردم خود جولان میدهد. با این حال مرگ در شهر «یگانه مایه امید است که چون اکسیر نیرو میدهد و سرمست میکند و یارای آن میدهد تا شبانگاه راه بسپریم» (مرگ تهیدستان، بودلر). پس شهر همواره ادامه میدهد، صحبت میکند، حتی اگر با زبان مرگ کلمات را هجی کند، زیرا بیان آن «همهشمول» است و با آموختن از خود، زمانی که به صدای «درون مردم» گوش میسپارد با خطا و تجربه کردن، بهخصوص در مواقعی که با اصطلاحاً «غیریت» مواجهه میشود، شروع به گفتوگو با آن و آموختن میکند، زیرا هیچ چیز قطعیای در شهر، چون «بودن» وجود ندارد، حتی مرگ؛ زیرا از پیامی میگوید؛ از داستانی که شهر برای «نبودن» شخصی یا چیزی، سر هم کرده است.
شهر به مانند زبان بهراحتی به چنگ نمیآید، زیرا با وجود بودن در متن آن و تجربه کردن زیست بهخصوصاش، بهطور کامل به آن تسلط نداریم و صرفاً به جستوجوی چیزی برای فهم وضع خود در شهر به شیوههایی متفاوت میگردیم، حتی شده با خواندن تبلیغات مترو و احساس [نسبتاً ناکامل] مطلع شدن از وضع آن در ثانیه، چراکه به قول برشت: «هوش انسان برای این زندگی کافی نیست»، اما چنین چیزی باعث میشود تا در یک موقعیت مشکوک شناختی، وسوسهای که عبارتاند از وابستگی اساسی ما به اینکه در شهر باشیم و با آن به هر شکل که شده، حتی به شیوهای لکنتوار به گفتوگو بپردازیم، شروع به شدن میکند، زیرا همراه با شهر در بودن شریک هستیم و تلاش میکنیم تا وضع آن را به هر شیوهای و با کلماتی احتمالاً درست، نه صرفاً برای شهر، بلکه برای فهم چیستی زندگی روزمره خود در آن، به صورت کلی «درک خود»، بیان کنیم. «حکمت لکنت» در شهر نیز چون زبان آنطور که گادامر باور دارد اساسیترین آموزه هرمنوتیک است؛ زیرا به گفتوگو با اطراف خود میپردازد و حتی اگر بهترین کلمه را برای بیان وضع پیدا نکند، باز از صحبت، تحلیل و در انتها بودن دست برنمیدارد. مگر میتوان در شهر بود و در عین حال «نبود»؟ پس لنکت ما سلبی نیست و در قامت تلاشی برای بیان درست وضع و حال ما به نسبت جایی که در آن هستیم خودنمایی میکند. این اساس هرمنوتیک شهر است، امری که ما را دعوت به «بیان» و «بودن» میکند و با پرسهزنی در شهر اجازه میدهد تا «زنده بودن» را فراموش نکنیم. پس باید با شهر به گفتوگو بپردازیم تا خود را به یاد آوریم و این همان ذات «آنامنسیس»وار (به معنای یادآوری) شهر است، درست به مانند پرسهزنیها و محاورات سقراطی، چراکه آنچه در شهر رخ میدهد، چیزی نیست جز رابطه استادی (شهر) و شاگردی (ما)؛ البته گاه بلعکس، چون سقراط که باید بعضی اوقات پاسخ دهد که در آن واقعیت را باری دگر دست در دست، آنطور که شلینگ در تحلیل جایگاه مهم آنامنسیس میگوید به یاد میآوریم: «من سوبژکتیو (شهر در من) به من ابژکتیو (من در شهر) کمک میکند تا به آنچه در آن وضع شده است، دانا و آگاه شوم و سرانجام بدین راه آن را به شناخت کامل خودش منتهی کند».
گفتوگو با شهر برای جوانان و نوجوانان که شاید بخشی از همان «اصطلاحاً غیریت» باشند، در پرسهزنی خلاصه شده است. پرسهزن، آنطور که ویلسون میگوید نوعی شهوت و نگاهی کنجکاوانه برای دیدن مناظر شهری دارد که شهر را با صرف بودن خود در خیابانهای آن مصرف میکند. با این حال امروزه خیابان دیگر نه صرفاً جایی چون یک راه آسفالتشده یا خاکی در وسط یا اطراف شهر، بلکه متنی است که صرف «یادآوریِ بودن» در آن اهمیت دارد و به نظر میرسد در کنار خیابان به معنای اول، خیابانهای بسیار گستردهتری برای جوانان در فضای مجازی وجود دارند که با پرسهزنی در آن زیست شهری را تجربه میکنند. ما بهعنوان نسل «زِد»، اگر با تعریف شهر بهمثابه عنصری هرمنوتیکوار موافق باشیم و آن را چون زبان، به قول هایدگر «خانهای دَر باز» متصور شویم که میتوان با آن به گفتوگو پرداخت، بخشی از تجربه «شهرگردی» خود را در فضای مجازی جستوجو میکنیم، جایی که میتوان بدون حضور مستقیم در «همهجا» از احوال «همهجا»، در شهر، بهمثابه عنصری همهشمول آگاه شد. «در شهر بودن مجازی» که جوانان و نوجوانان در آن تبحر دارند، چون یک سفر روزمره، آنان را در مسیر آگاهی از موقعیتهای مختلف شهری قرار میدهد و با این دانش، نسل جوان مطلع میشود که چطور باید زبان خود را در برخورد با شهر خویش، تنظیم کند. تصور کنید ویدئویی از آوازخوانی یک زن در شهر اصطلاحاً «وایرال» (پربازدید) شود، از همان لحظه، ارتباط نسل زد با جایگاه آوازخوانی در شهر بار دگر مورد بازخوانی و تفکر قرار میگیرد و با تکثیر این ایده، متن شهر مملو از «جرئت» برای گفتوگو با آن، متناسب با توانایی هر جوان، چه با آوازخوانی، چه با تفکر و چه با صحبت از آن موضوع میشود. با این تفاسیر پرسهزنی مجازی در شهر، از آنجایی که زبان بسیار گستردهتری از خود شهر بهعنوان یک محیط محدود جغرافیایی را به نسل نو ارائه میدهد، گفتوگوپذیری گستردهتری داشته و امکان زبانورزی در آن بسیار عمیقتر از «شهر جغرافیایی» است، زیرا ابعاد گوناگونی دارد و حتی جایی که هیچکس فکر هم نمیکند که در شهر وجود داشته باشد، توسط چشمان مجازی هستیاش ثبت شده و سریعاً در گفتوگو با دیگری، هر رویدادی در آن تکثیر میشود. در این موقعیت، باید به تقسیمبندی گلاک بین دو نوع تاریخی پرسهزن، یعنی «عامه» و «آوانگارد»، بخش سومی؛ یعنی «پرسهزن مجازی» را اضافه کرد، شخصی که از هر کجا در شهر، اگر چیزی روی دهد اطلاع دارد و حال خود باید به نسبت دغدغه روز خویش، اطلاعات شهر را غربال کند و دیگر گروهی از افراد نمیتوانند به او به صورتی قطعی حکم کنند که باید تنها «یک» خوانش از شهر خود یا شهرهای دیگر بهصورت کلی، داشته باشد، زیرا او در تمامی خیابانها هست، حضور دارد، تمرین میکند و میتواند «خیابان مجازی» خود را در زمان نیاز به «خیابان جغرافیایی» خویش برای بیان پیام خود و گفتوگویی دیگر با شهر، بیاورد. پس این نسل برای پدران خود تا حدودی ترسناک هستند، زیرا مسکوت ساختن زبان آنان در شهر، امری نشدنی و عملاً بیفایده است، چراکه پرسهزنی آنها محدود به چند خیابان که بهراحتی بسته شود نیست، بل در موقعیتی شروع به بودن میکنند که با هزاران چشم بر پدران خود، حتی در جایی که خیال نمیتوان کرد، در حال نگریستن هستند. پرسهزن مجازی، برخلاف تصور گلاک، دیگر نیاز نیست از آستانه در خانهاش خارج شود تا نقش خود را بهعنوان یک موجود اجتماعی ایفا کند، بلکه در شهر مجازی خویش، از پشت تلفن همراه یا لپتاپش میتواند بگوید که در حوزه عمومی، حتی در خصوصیترین مکان ممکن، یعنی خانه، چه تصور و دیدگاهی از جامعه خویش دارد و برای آن میتواند چه بکند. بله، پرسهزن در شهر، بنا بر اعتقاد جنین و گلاک، مسکوت نیست و صرفاً تماشا نمیکند، بلکه همواره حضور اجتماعی فعالی دارد و صدالبته برخلاف دیدگاه پژوهشگران نامبرده و فرگوسن، نمیتواند همیشه فردی مهربان و خوشمشرب باشد، بلکه تلخ، معترض و آگاه است که میخواهد با زبانی تند، حرف خود را در پای پستهای اینستاگرامی از طریق کامنت، استوری کردن، پست گذاشتن و در موقعیتی دیگر توئیت کردن، چه مشخص باشد دقیقاً کیست یا نه، بگوید تا بعد از آنکه از این مرحله گفتوگو با شهر عبور کرد، در خیابان جغرافیایی سخن خود را ادامه دهد. دیگر نماد پرسهزن جوان شبیه به آن چیزی که پروت آن را با یک کت سیاه بلند که نشانه سادهزیستی و ریاضتگرایی پوشش مردانه عصر مدرن به تصویر میکشید، نیست، بلکه امروزه در هرجایی از شهر، حتی در عریانترین شکل ممکن، چیزی مانع از اندیشهورزی او در متن «شهر خویش»، یعنی هر جایی که او بخواهد شهر خود بنامد (متناسب با شرایط، امروز تهران و فردا اهواز)، نمیتواند باشد، زیرا شهر مجازی به پرسهزن جوان آموخته است میتواند برای بازی کردن نقش خود به هر شکل که هست، شهر را به چالش بکشد؛ زیرا او بدون فیلترهای خیابان جغرافیایی (که نمیشود با فشردن تنها یک دکمه شکستش داد) اشکال متفاوتی از سلیقه را در شهر مجازی که به نظر میرسد در شهر جغرافیایی ردی از آن نیست را میبیند و با این پرسش که «چرا نباید همه همیشه اینطور راحت باشند؟» این مسئله را درونی میکند. در این عریانبودگی که تلویحاً میتوان آن را «هرشکلبودگی» ترجمه کرد، پرسهزن جوان از آنجا که در گفتوگو با شهر به علت وجود فضای مجازی که او به اجازه میدهد تا با دایره گستردهتر از واژگان با جهان اطراف خویش آشنا شده و گفتوگو کند، جامعه پدران خود را که در حال کمرنگتر شدن در متن شهر جغرافیایی هستند به مبارزه دعوت میکند. پرسهزن جوان با شروع از فضای مجازی و تخلیه نهایی خود در متن شهر جغرافیایی از آنها درباره پرسشها و آرزوهایی که پیرمردان هرگز بدانها پاسخی قطعی ندادند، اما باید جوابی برای آنان پیدا کرد، با خشمی پیدا و دلهرهآور سؤال میپرسد، گفتوگویی که از فضای مجازی با تمرین، تاتیتاتیوار رشد کرده و حال دیگر با اندیشه و ذهنیتی آماده نسبت به آنچه میخواهد برای خود زبانی تیز و برنده در پاسخ به پدران خود دارد؛ گویی از قبل میداند آنان چه میگویند و به همین علت رگبار واژگان را تماماً آماده کرده است. حال این پرسهزن جوان در قامت یک قهرمان در ذهن هر شخصی که چنین او را نظاره کند، پدیدار میشود، چه میخواهد او را در پاساژها ببیند، چه خیابانها، چه کوچههای خلوت و چه کافهها. آنچه قهرمانان ما را ممتاز میکند و تشخص میدهد بازگرداندن روشنایی و خوانایی به ناهماهنگیهای اعجابآور زندگی معاصر شهری، از طریق تمرین گفتمان با آنان است؛ زیرا تا سخنی در میان نباشد نمیتواند فهمید که در انتها چه پیوستگیای، حتی در جایی که فکرش را هم نمیتوان کرد در عمق واژگان مردم شهر وجود دارد. با این اوصاف، پرسهزن جوان، یک تیپ اجتماعی نامرئی نیست و در ابعاد گوناگونی از روزمرگی قابل تشخیص است. او با شهر خود نمیتواند غریبه باشد و قصد ندارد خیابانها را تنهایی و تصادفی بپیماید، بلکه برای تکتک آنها برنامهریزی دارد. شاید در نگاه اول با بیکاران و علافان یکی پنداشته شود، اما نمیتوان عمیقاً تصور کرد پرسهزنی در شهر مجازی چگونه ذهن او را برای بودن در خیابانهای جغرافیایی، شاید در یک لحظه کوتاه به فاصله یک روز آماده کرده است. این پرسهزن، برخلاف باور بنیامین، با جماعت یکی میشود و از قالب یک عابر معمولی با همراهی دیگران که او را در گفتوگو با شهر همچون خود قهرمان مینامند، تبدیل به عابری قهرمان میشود که آماده است تا با هر آن چیز که از متن گفتوگو با شهر مجازی نصیبش شده، به رمزگشایی و تطبیق نیازهای زمانمند خود در شهر جغرافیایی بپردازد.
گفته شد هیچ چیز قطعیای در شهر وجود ندارد، زیرا پیوسته با «شدن» و پیش رفتن از مناظر متفاوتی به زندگی مینگرد. با این حال شهر برای پرسهزن جوان که آن را همواره در اطراف خود میبیند، با وجود عدم قطعیت در آن یک رمز و راز نیست، بل موقعیتی است که در آن با یک جرقه ذهن آماده گفتوگو و زبانورز او مجال ظهور مییابد. پرسهزن جوان دوست دارد با این نبود قطعیت در شهر روبهرو شود، زیرا میخواهد بیشتر از پیش با روزمرگی خود آشنا شود و شاید صرف همین باشد که او را در همه جای شهر میبیند، چون او آرام و قرار ندارد و میخواهد باشد، ببیند، بگوید و در انتها ظهور کند. او در گفتوگو با شهر خانه به دوش است، حرکت میکند و به شهر خود خیره میشود و با فعالیت در متن آن، چون یک عامل هرمنوتیکوار، یعنی اهل گفتمان، حتی اگر بهترین واژگان را در لحظه در چنته نداشته باشد، شروع به صحبت با جهان خود میکند و با فریاد هویت خویش، گمنامی را رها کرده و میرود تا «ردیفی پیوسته را بسازد، بر رشته بیپایان هستی خود» (مرزهای انسانی، گوته).