سرویس اجتماعی: تاریخ معاصر ما هم تاریخ امید است و هم گویی تاریخ شکست. از مشروطه بدینسو گویی دوگانه امید و شکست دائم تکرار شده است. داستانی که در خاورمیانه تکراری است، اما ربکا سولنیت۱ معتقد است با وجود اینکه امید متعلق دنیای آینده است، ریشه در گذشته دارد. با این استدلال آنچه امید را به چالش میکشد فراموشی است نه حافظه: «فراموشی به انحای گوناگونی به ناامیدی منتهی میشود. وضع موجود میخواهد شما باور کنید تغییرناپذیر، ناگزیر و رویینتن است و فقدان خاطره یک دنیای در حال تغییرِ پویا هم به این دیدگاه دامن میزند. به بیان دیگر، وقتی ندانید چیزها چقدر تغییر کردهاند، تغییر در حال وقوع آنها یا امکان تغییر آنها را هم نمیبینید».
شاید از تلخترین وقایع تاریخ معاصر ما، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است. دولت دموکرات مصدق سقوط کرد و پیامد آن یأسی شدید در جامعه بود. این یأس در ادبیات آن دوره مشاهده میشود. هنوز چند ماه از کودتا نگذشته که شاه جوان تصمیم میگیرد یاران کودتاچیاش را در تهران ملاقات کند. نیکسون به تهران میآید و دانشگاه برمیخیزد.
در همان سالهای پس از کودتا هرچند مصدق در حصر است، اما جامعه در حال مقاومت است. ادبیات مقاومت میکند، ورزش مقاومت میکند و بخشهای بسیار دیگری در جامعه مقاومت میکنند.
شوک نفتی، اقتدار ساواک و حمایت امریکا شاه را قدرتمندتر کرد. پیش از به نیمه رسیدن دهه ۵۰، شاه تمام مخالفانش را سرکوب میکند. در این دوره کسی آن وزن و جایگاه را ندارد که به شاه چیزی بگوید. خودش هم بیمحاباتر از همیشه است. او سیستم دوحزبی (با دو حزب نمایشی و صوری) را تکحزبی میکند و از مخالفانش میخواهد که کشور را ترک کند. در مصاحبه با یک خبرنگار درباره نزاع خودش و مخالفانش میگوید: «مه فشاند نور و سگ عوعو کند». شاه هرچه عربده میکشد، کسی را سر پاسخ نیست. شاه «لات کوچهخلوت» شده بود. گویی صدایی در جامعه نیست. سال ۱۳۵۶ کارتر به ایران آمد و شاه را «محبوب مردم» و ایران را «جزیره ثبات» خواند. کمتر از یک سال بعد «پیام انقلاب» به گوش سنگین آریامهر رسید. کار از کار گذشته بود و هیچکس نتوانست اوضاع را برای پهلوی مدیریت کند و شاه سقوط کرد.
داستان همچنان ادامه داشت. دهه ۷۰ شمسی موج خصولتیسازی و تورم افسارگسیخته مشکلات بسیاری ایجاد کرد. کار به شورش کشید و شورشها به ضرب زور خاموش شد. سالها بود که انتخابات به رقابت میان خط امام و راست تبدیل شده بود و بخش بزرگی از مردم توجهی به انتخابات نشان نمیدادند. وزیر مستعفی ارشاد، از گوشه کتابخانه ملی برای انتخابات ثبتنام کرد. هوادارش میگفتند برای وزنکشی به میدان آمدهاند و میبازند، اما وزنشان مشخص میشود. تا اردیبهشت ۷۶ خبری از اقبال مردم به خاتمی نبود. از میانه اردیبهشت ماه ورق برگشت. مرور تاریخ نشان میدهد همیشه سویههایی هست که دیده نمیشود. همانها که در ادبیات قرآن «من حیث لایحتسب» خوانده میشود. خواندن روایتهای تاریخ به ما این ایمان را میدهد که ساحتهای ناشناخته وجود دارند و این یعنی امید.
سولنیت در جای دیگر از کتاب خود به نقل از بالدوین میگوید: «هر آنچه پیش روی ما قرار میگیرد قابل تغییر دادن نیست، اما برای تغییر دادن هر چیزی باید نخست با آن روبهرو شد».
درواقع، گویی قرار نیست امید سکویی باشد که ما را در وسط هدف پرتاب کند، امید قرار نیست دست ما را بگیرد و به سمت هدف ببرد، بلکه امید ناشی از ایمانی است که میگوید وضع موجود تغییر خواهد کرد پس جامعه امیدوار به دنبال راهی برای تغییر در مسیر بهتر و با کیفیت بهتر است.
در این شماره بنا بود از منظرهای مختلف به موضوع امید بپردازیم. موج چهارم کرونا مانع شد و گفتوگو یا مقاله چند تن از صاحبنظران متأثر از شرایط همهگیری به این شماره نرسید، هرچند دو گفتوگوی بسیار خواندنی با مصطفی مهرآیین و سعید مدنی بهموقع رسید. این دو استاد جامعهشناسی در این شماره از امید گفتند. امیدی که به قول فروغ فرخزاد، در دل خاک پنهان است:
«ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانههای باغ تخیل
به داسهای واژگونشدۀ بیکار
و دانههای زندانی
نگاه کن که چه برفی میبارد…
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود،
آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر، وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فوارههای سبز ساقههای سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانهترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد …»■
پینوشت:
- سولنیت، ربهکا، ۱۳۹۷، امید در تاریکی؛ تاریخهای ناگفته، احتمالات بیکران، نشر مهرگان خرد.