بدون دیدگاه

سرنوشت جریان اصلاح‌طلب و بحران‌های درونی

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل!

علیرضا خوشبخت

 

۱- سرنوشت جریان‌های سیاسی مختلف احتمالاً بیش از هر چیز تحت تأثیر موازنه کلان قوا در صورت‌بندی اجتماعی جوامع گوناگون است. این موازنه قوا حاصل اندرکنش ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی در هر جامعه‌ای است. با این حال این سخن به آن معنا نیست که جریان‌های سیاسی مختلف نمی‌توانند نقشی در تعیین آینده و سرنوشت خود داشته باشند. برعکس به نظر می‌رسد که هر جریان سیاسی حداقل از دو راه می‌تواند در سرنوشت و رقم زدن آینده خود دخیل باشد؛ نخست از طریق تأثیر سیاست‌ورزی این جریان در طول زمان بر ساختارها و صورت‌بندی کلی اجتماعی که می‌تواند موازنه قوا را متحول سازد؛ و دوم از طریق ایجاد انعطاف و خلاقیت درونی برای تطابق با تحولات گوناگونی که لاجرم پیاپی از راه می‌رسند. نوشتار حاضر که به بررسی عوامل مؤثر بر سرنوشت جریان اصلاح‌طلبی در ایران پرداخته است، بیشتر به مسئله دوم نظر داشته است و می‌کوشد به کوتاهی مهم‌ترین عوامل درونی مؤثر بر آینده جریان اصلاح‌طلب را مرور نماید.

۲- بیست‌ودو سال بعد از برآمدن جریان اصلاح‌طلبی در ایران از پس پیروزی غیرمنتظره محمد خاتمی در انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶، این جریان امروز با بحرانی بی‌سابقه مواجه شده است. مهم‌ترین وجه این بحران، فقدان دستاورد پایدار برای اصلاح‌طلبان است. گزافه نیست اگر بگوییم که اصلاح‌طلبی به‌عنوان یک جریان سیاسی در طول سالیان طولانی گذشته در هیچ‌یک از حوزه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دستاوردِ پایدارِ قابل توجهی نداشته است. تأکید بر اصلاح‌طلبی به عنوان یک جریان سیاسی در اینجا به خصوص از این نظر اهمیت دارد که دستاوردهای یک جریان سیاسی بیش و پیش از هر چیز باید در عرصه اداره امور عمومی و تغییر سیاست‌های حکومت بروز نماید. این سخن به آن معنا نیست که در این مدت‌زمان طولانی در این عرصه‌ها تحولات و یا حتی تحولات مثبت رخ نداده است. بدیهی است که هیچ‌یک از این ساحت‌های کلان اجتماعی در طول این سال‌ها از تحول بری نبوده است، اما نکته مهم آن است که این تحولات در بسیاری موارد مثبت نبوده است و تحولات مثبت رخ داده را هم نمی‌توان به دستاوردهای اصلاح‌طلبان به عنوان یک جریان سیاسی نسبت داد.

نکته مهم دیگر در این مورد، توجه به پایداری دستاوردهاست. اصلاح‌طلبان در طول سالیان طولانی گذشته و به خصوص در جریان دولت اصلاحات بین سال‌های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ به دستاوردهای مهمی داشته و توانستند تحولات مهمی را در ساحت‌های گوناگون حیات جامعه ایران رقم بزنند. با این حال این دستاوردها عموماً پایدار نبوده و مقاومت و ضد حمله جریان‌های محافظه‌کار در درون حکومت قریب به اتفاق آن‌ها را بر باد داده است و اصلاح‌طلبان هم توانی برای مقاومت در مقابل این هجمه‌های عمدتاً پیروز را نداشته‌اند.

این سخن به این معنا نیست که اصلاح‌طلبان را بتوان مسئول بخش بزرگ و قابل توجهی از وضعیت کنونی کشور دانست. در بخش بزرگی از این تاریخ  بیست‌ودو ساله اصلاح‌طلبان یا مغضوب حکومت بوده و به کلی از عرصه حکمرانی کنار زده شده بودند و یا نقشی حاشیه‌ای در عرصه حکمرانی داشته و در بهترین حالت به عنوان شریکی ناگزیر و نه‌چندان مطلوب در میان جریان‌های حاکم تلقی شده‌اند. همچنان که در دولت‌های حسن روحانی و به‌خصوص در دولت دوم و علی‌رغم نقش مهم اصلاح‌طلبان در پیروزی او کمتر سمت کلیدی و دستگاه حکومتی مؤثر و مهمی در اختیار اصلاح‌طلبان بوده و مشی کلی روحانی فاصله‌گرفتن از اصلاح‌طلبان بوده است. با این حال این هم قابل انکار نیست که اصلاح‌طلبان به عنوان یک جریان سیاسی که در مقاطعی از حمایت گسترده‌ای در میان گروه‌های مختلف اجتماعی برخودار بوده‌اند کمتر توانسته‌اند هسته سخت قدرت در ایران را برای تغییر سیاست‌های کلان «اقناع» کنند یا به تغییر این سیاست‌ها «وادارند».

۳- این فقدان دستاوردهای پایدار برای جریان اصلاح‌طلب به‌خصوص در دولت دوم حسن روحانی و بعد از فروپاشی برجام و تلاطم شدید اقتصادی و ناآرامی‌های اجتماعی متعاقب آن، به‌صورت یک بحران همه‌جانبه در آمده است. به‌خصوص آن که این بحران دستاورد به رویگردانی بدنه اجتماعی حامی اصلاح‌طلبان و رشد این تشکیک در میان آن‌ها منجر شده است که آیا اساساً اصلاح‌طلبان و روش آن‌ها توانی برای ایجاد تغییرات دارند؟ بحران حتی از این هم فراتر رفته و در بخشی از بدنه اجتماعی اصلاح‌طلبان این پرسش مطرح است که آیا جریان اصلاح‌طلبی اساساً خواستی برای ایجاد تغییرات اساسی دارد یا آن که شریکی حاشیه‌ای برای وضع موجود است و به‌عنوان بخشی از این وضعیت در نهایت به استمرار آن یاری می‌رساند بدون آنکه زمینه‌ای برای تحول مهیا کند یا برنامه کلانی برای تغییر ارائه کند. این تشکیک علاوه بر بدنه اجتماعی به بدنه سیاسی اصلاح‌طلبان هم سرایت کرده است و به‌خصوص در میان نسل جوان اصلاح‌طلبان روش و مشی اصلاح‌طلبانه با تردید مواجه شده است.

۴- اما اصلاح‌طلبی برای عبور از این بحران هولناک دستاورد و تضمین تداوم خود در سپهر سیاسی ایران باید چه تغییراتی را در خود ایجاد کند؟ به‌عبارت بهتر چه عوامل درونی‌ای در جریان اصلاحات به ناکامی اصلاح‌طلبان در عرصه سیاسی دامن زده است و دست آن را در مقابله با حریف قدرتمند هر روز خالی‌تر از قبل کرده است. به گمان نگارنده این سطور دست‌کم سه بحران بزرگ در جریان اصلاحات و نحوه سیاست‌ورزی آن قابل مشاهده است که مدیریت و حل آن‌ها می‌تواند تأثیر بسزایی در بهبود وضعیت اصلاح‌طلبان به عنوان یک جریان سیاسی داشته باشد: این سه بحران عبارت‌اند از: ۱- بحران نظری-گفتمانی؛ ۲- بحران راهبردی (استراتژیک)؛ ۳- بحران سازمانی.
پیش از ترسیم شمایی از هریک از این بحران‌ها تاکید بر این نکته ضروری است که نگارنده وفاداری به روش اصلاح‌طلبانه به عنوان جست‌وجوی تغییرات مسالمت‌آمیز، تدریجی و حتی‌المقدور قانونی را مفروض خود قرار داده است. متنقدان جریان اصلاحات یا ناظران و تحلیلگران سیاسی بی‎طرف می‌توانند در مطلوب بودن کلی این روش یا ترجیح آن بر سایر روش‌های تحول تشکیک نمایند و دلایلی نیز اقامه کنند. با این حال موضوع این نوشتار پرداختن به این مسئله نیست و مطلوب بودن این روش و رجحان آن بر سایر روش‌ها به عنوان یک مفروض در نظر گرفته شده است.

۵- ریشه‌ها و جلوه‌های بحران اصلاح‌طلبان در عرصه نظری چیست؟ در مورد این که تبار فکری و سیاسی اصلاح‌طلبان به کدام جریانات سیاسی و فکری در تاریخ ایران می‌رسد، نه در خود این جریان و نه در میان منتقدان آن اجماعی وجود ندارد. با این حال این نکته روشن است که اصلاح‌طلبی در زمان بروز خود به عنوان یک جریان سیاسی تا حدود بسیار زیادی در ساحت نظری مدیون نسلی از روشنفکران دینی بود که در سال‌های بعد از درگذشت بنیان‌گذار جمهوری اسلامی با بازاندیشی در جایگاه و نقش نصوص دینی بر امکان طرح قرائت‌های مختلف از دین تاکید کردند. این گروه با تشکیک در اهمیت بنیادین فقه در مجموعه علوم دینی و نقش فقها در ارائه قرائت رسمی از دین، کوشیدند قرائتی سازگار با ارزش‌هایی چون آزادی و دموکراسی از دین ارائه کنند. اگر در دهه اول انقلاب نگاه ایدئولوژیک به دین در نزد روشنفکران دینی به سازگاری و حتی هم‌افزایی میان دین و ارزش‌هایی چون عدالت اجتماعی تاکید داشت؛ در نسل جدید روشنفکری دینی ارزش‌هایی چون آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و دموکراسی جایگزین عدالت شده بود. نظرات این روشنفکران به سرعت در میان سیاستمداران جناح چپ جمهوری اسلامی پذیرفته شد و مبنای فعالیت‌های سیاسی آن‌ها قرار گرفت. در سال‌هایی میانی دهه هفتاد ارائه قرائتی از دین که با بسیاری از مظاهر زندگی مدرن و ارزش‌هایی چون فردیت و آزادی و دموکراسی سازگار باشد برای بسیاری از مردم واجد جذابیت‌های بسیار بود و این جذابیت احتمالاً نقش موثری در محبوبیت و موفقیت‌های خیره‌کننده اصلاح‌طلبان در نیمه دوم دهه هفتاد داشت. با این حال دو دهه بعد از آن روزها شرایط کاملاً متحول شده است. اصلاح‌طلبان در آشتی دادن بخش‌هایی موثری از حاکمیت با آزادی‌های فردی و اجتماعی و سیاسی کامیاب نبودند و بخش مهمی از بدنه اجتماعی آن‌ها هم به نظر اساساً از مقوله نسبت دین با این آزادی‌ها عبور کرده و دغدغه‌های ذهنی دیگری دارند. این در حالی است که اصلاح‌طلبان نه هیچ پروژه نظری بزرگ دیگری را پیش برده‌اند و نه نسبت خود را با سایر جریان‌ها در عرصه اندیشه سیاسی و اجتماعی روشن کرده‌اند و روشن نیست که استراتژی‌ها و سیاست‌های آن‌ها نسب از کدام آبشخور فکری و نظری می‌برد؟ خالی از حقیقت نیست که بگوییم که سال‌هاست که روشنفکر مولد و صاحب یک پروژه فکری کلان از میان اصلاح‌طلبان برنخاسته است و کوشش‌های نظری اصلاح‌طلبان هم معمولاً پراکنده و بدون ارتباط معنادار با یکدیگر بوده است. این ابهام و دست خالی به نوعی فرسودگی نظری در میان اصلاح‌طلبان منجر شده است به گونه‌ای که این جریان سیاسی امکان چندانی برای دادن پاسخ‌های جدید به پرسش‌ها و دغدغه‌های جامعه ایران ندارد. فقدان نوآوری در عرصه نظری و روشن نبودن بسیاری از مفروضات و عدم ایضاح بنیان‌های فکری نقشی مهم هم در رویگردانی بخش‌هایی از بدنه اجتماعی و هم در بروز آشفتگی و تردید در هنگام اتخاذ تصمیمات سیاسی دارد.

۶- علی رغم اهمیت بحران اصلاح‌طلبی در ساحت نظر شاید مهم‌ترین بحران این جریان را بتوان بحران راهبردی آن دانست. راهبرد یا استراتژی در این جا به همان معنای معمول به عنوان طرحی کلان به کار رفته است که چگونگی دست یافتن به اهداف را با استفاده از منابع و امکانات روشن می‌نماید. به این ترتیب بحران راهبردی اصلاح‌طلبان را می‌توان چنین صورت‌بندی کرد: روشن نیست که اصلاح‌طلبان چگونه قصد دارند منابع قدرت خود را برای ایجاد تغییرات مد نظر به کار گیرند.
البته که در طی سالیان طولانی حضور جریان اصلاح‌طلب در عرصه سیاسی ایران راهبردهایی از سوی برخی از افراد و سازمان‌های سیاسی این جریان برای حصول به اهداف اصلاح‌طلبی مطرح شده است. مشهورترین آن‌ها راهبرد فشار از پایین، چانه‌زنی در بالاست که در سال‌های نخست پیروزی سید محمد خاتمی به کار گرفته شده و دستاوردهایی نیز در برداشت. با این حال این راهبرد با واکنش طرف مقابل به سرعت ناکام باقی ماند. محافظه‌کاران با سرعت و قاطعیت از سویی با برخورد با جریان‌های دانشجویی و مطبوعات که وظیفه هدایت و کانالیزه کردن فشار اجتماعی را در این راهبرد بر عهده داشتند، پرداختند و از سوی دیگر با ایجاد فاصله هر چه بیشتر بین اصلاح‌طلبان و رقیب محافظه‌کار و نهادهای قدرتمند در سپهر سیاست؛ اصلاح‌طلبان به تدریج وجاهت چانه‌زنی با طرف مقابل را از دست داده و مبدل به شریکی نامطلوب و اجباری شدند که بلوک قدرت میل به منزوی کردن مداوم و کاستن از قدرت آن‌ها داشت و امکانی برای چانه‌زنی باقی نمی‌گذاشت. دیگر راهبردهای مطرح شده از سوی جریان اصلاح‌طلب مانند جامعه محوری یا آرامش فعال هم هیچ‌گاه از سطح کلام فراتر نرفته و ابعاد آن توسط مطرح‌کنندگانش، روشن نشد.
به نظر تنها راهبرد واقعی به کار گرفته شده توسط جریان اصلاحات در همه این سال‌ها، حضور در نهادهای انتخابی و دستگاه‌های اداری بوده که آن هم محدویت‌های وحشتناک خود را به خصوص در سال‌های اخیر نشان داده است. به نحوی که حضور اصلاح‌طلبان در این نهادها نه تنها به نتیجه ملموسی منتهی نشده است که مقاومت هسته سخت قدرت را به شدت افزایش داده و سرمایه اجتماعی اصلاح‌طلبان را هم بر باد داده است.

واقعیت این است که در میان اصلاح‌طلبان نه تنها پاسخ روشنی به چگونگی دست یافتن به اهداف این جریان وجود ندارد که حتی در مورد منابع یا اهداف اصلاح‌طلبی هم اجماع روشنی وجود ندارد. مثلاً گروهی از اصلاح‌طلبان بهبود روش‌های اداره حکومت یا کارآمدسازی دستگاه‌های حکومتی را هدف اصلاحات می‌دانند و گروهی دیگر دست‌یابی به اهدافی چون اجرای بی‌تنازل قانون اساسی یا حصول دموکراسی را هدف این جریان می‌دانند. یا گروهی از اصلاح‌طلبان هرگونه حضور در خیابان از سوی گروه‌های اجتماعی را امری مخل و مزاحم روند اصلاحات می‌دانند و گروه دیگری با نظری مساعدتر به اعتراضات برخی گروه‌های اجتماعی می‌نگرند.

کوتاه سخن؛ این سرگشتگی و بحران راهبردی به نظر مهم‌ترین بحران اصلاح‌طلبان است و در صورت عدم گشایش‌های در این مورد سرنوشت جریان اصلاح‌طلب با هاله‌ای از ابهام مواجه خواهد بود.

۷- علاوه بر حوزه نظری و حوزه راهبرد، اصلاح‌طلبان در حوزه سازمان‌دهی درونی هم با مشکلاتی بحرانی مواجه هستند. جریان اصلاح‌طلبی در ایران از پیوند میان سه گروه حاصل شده است. گروه اول روحانیون چپ‌گرا و هوادار بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران در دهه ۶۰ هستند. این گروه که مرکز تجمع و مهم‌ترین تشکل سیاسی آن‌ها مجمع روحانیون مبارز بوده است، در دهه ۶۰ بر امور جناح چپ مسلط بودند، اما با دگردیسی چپ‌گرایان به اصلاح‌طلبی نقش آن‌ها به تدریج کمتر شد. هرچند هنوز برخی از متنفذترین چهره‌های اصلاح‌طلبان را باید در میان این روحانیون چپ‌گرا سراغ کرد. گروه دوم مدیران دستگاهای دولتی هستند که معمولاً در زمان دولت مهندس موسوی وارد ساختار اداری کشور شده و به تناسب تحصیلات، نفوذ و پشتوانه سیاسی و کارنامه کاری خود هریک جایی را در سلسله مراتب بوروکراتیک اشغال کردند. این گروه نه‌فقط در دولت مهندس موسوی، که در دولت‌های هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی هم حضور داشتند. این البته بدان معنا نیست که در خود این گروه اختلافاتی وجود ندارد، برعکس بخشی از آن‌ها در حزب کارگزاران سازندگی متمرکز و برخی دیگر با تقیدهای حزبی کمرنگ‌تر همواره در میان اصلاح‌طلبان حضور داشته و اثرگذار بوده‌اند. سومین گروه تشکیل‌دهنده اصلاح‌طلبان را سیاستمداران این جناح تشکیل می‌دهند که عموماً نگاهی آرمانی‌تر به عرصه سیاست داشته و در پی پیشبرد پروژه‌های سیاسی هستند، جبهه مشارکت و بعدها حزب اتحاد و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حتی دفتر تحکیم وحدت (در بخشی از دوران حیات خود) محل تجمع این گروه بوده است.
این البته بدان معنی نیست که این حلقه‌ها کاملاً از یکدیگر جدا هستند، بلکه با طیفی مواجه هستیم که گاه افراد مشترک بسیار مهمی دارند. مهم‌ترین فرد از این نوع سید محمد خاتمی است که در هر سه گروه از جمله سرآمدان است. در میان سیاستمداران و مدیران دولتی هم شخصیت‌های مهمی وجود دارند و فراتر از این پیوندهای شخصی، پیوندهای غیرشخصی وارگانیک هم بین این دو گروه قابل مشاهده است.

گروه سوم یعنی سیاستمداران در سال‌های پایانی دهه ۷۰ و ابتدای دهه ۸۰ بر جریان اصلاحات مسلط بودند، با این حال به‌موازات افول کوشش‌های دولت خاتمی برای پیشبرد پروژه توسعه سیاسی و زمینگیر شدن این پروژه، نقش آن‌ها رو به افول رفت. بازگشت اصلاح‌طلبان به صحنه سیاسی کشور بعد از انتخابات سال ۹۲ اما با تسلط یافتن گروه دوم همراه بود که برای حضور در قدرت و سمت‌های مدیریتی با حساسیت کمتری مواجه بودند و به این ترتیب تقریباً بر جریان اصلاحات تسلط یافتند. با این حال عملکرد ضعیف و غیرقابل دفاع محمدرضا عارف در مدیریت فراکسیون امید و محافظه‌کاری ذاتی بوروکرات‌ها و از همه مهم‌تر متلاشی شدن برجام و شکست پروژه اعتدال، حالا روابط بین این دو گروه بحرانی شده است. سیاستمداران، بوروکرات‌ها را به کندی و محافظه‌کاری و فراموشی وعده‌ها و بر باد دادن سرمایه اجتماعی متهم می‌کنند و بوروکرات‌ها، تندروی سیاستمداران را عامل سلب اعتماد حاکمیت و به در بن‌بست ماندن اقدامات بهبودگرایانه خود می‌دانند. این بحران در قالب شورای عالی سیاست‌گذاری اصلاح‌طلبان تجمیع و تشدید شده است. ریاست این شورا با محمدرضا عارف یعنی مهم‌ترین نماد جریان بوروکرات است و اختلافات شدیدی بین او و حامیانش با حزب کارگزاران سازندگی (به عنوان بخش دیگری از جریان بوروکرات) و حزب اتحاد ملت و تشکل‌های نزدیک به آن (به عنوان مرکز تجمع سیاستمداران) وجود دارد و در هر بزنگاه رخ می‌نماید. در جریان انتخابات اخیر هم کار به آن جا رسید که توافق شد برند شورای عالی سیاست‌گذاری به‌عنوان نماد وحدت و ائتلاف اصلاح‌طلبان در انتخابات مورد استفاده قرار نگیرد. عدم وزن‌دهی احزاب و رأی برابر احزاب بزرگ و کوچک، حضور اشخاص حقیقی و … از جمله دیگر مشکلات این سامانه سیاسی است.

از دیگر شکاف‌های مهمی اصلاح‌طلبان در عرصه سازمانی شکاف نسلی است و در غیاب مطلق مکانیزمی برای رشد نیروهای جوان در این جریان، نزدیکی به سیاستمداران متنفذ در بسیاری موارد جای فعالیت حزبی و تشکیلاتی را گرفته و جوانان می‌کوشند از طریق نزدیکی به این سیاستمداران در سلسله مراتب سیاسی و اداری رشد کنند. امری که خشم گروه دیگر را که فعالیت حزبی و سیاسی مشغولند به شدت بر می‌انگیزد؛ چه آن که دسته دوم معمولاً با موانع امنیتی متعدد برای رشد در نظام اداری مواجه هستند. این وضعیت احتمالاً بذر شکافی شدید در آینده است که ممکن انسجام اصلاح‌طلبان را بیش از پیش بر هم زند.

تنها نقطه روشن مهم در این میان، رهبری مورد اجماع سید محمد خاتمی است که در بزنگاه‌های حساس این جریان را به وحدت رسانده و از انشقاق رهانیده است که آن هم متاسفانه ابدی نخواهد بود.

۸- آنچه گفته شد قطعاً تنها مشکلات و بحران‌های جریان اصلاح‌طلب نیست؛ با این حال قطعاً در زمره مهم‌ترین مشکلات این جریان سیاسی است. سرنوشت اصلاح‌طلبی در ایران علاوه بر موازنه کلی قوای اجتماعی-سیاسی و تحولات ساختاری، به شیوه مدیریت بحران‌های پیش گفته نیز بازمی‌گردد. روشن نیست که آیا جریان اصلاح‌طلب توان مدیریت این بحران‌ها و گشودن مسیرهای جدید برای خود را خواهد داشت یا نه. آیا به موازات بالا گرفتن مداوم بحران‌هایی که حیات و هستی جامعه ایران را دربر گرفته و احتمالاً چند دهه بر این کشور سایه خواهند انداخت، لاجرم کیفیت نیروها و جریان‌های سیاسی هم افت خواهد کرد؟ یا آنکه اصلاح‌طلبان با تکیه بر پتانسیل‌ها خود می‌توانند از این برهه به سلامت بگذرند و بار دیگر به صحنه برگردند. پاسخ هرچه باشد به نظر برای تدوام کنشگری چاره‌ای جز امیدواری نیست!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط