بدون دیدگاه

سنگ صبور سال‌های سخت

 

مروری بر زندگی پوران شریعت رضوی

محمود درگاهی

 

 

در کنار شریعتی

دکتر پوران شریعت رضوی از روزی که با شریعتی پیمان همراهی بست و پای در خانه او نهاد تا روزی که چشم از این جهان بربست درگیر دشواری‌هایی شد که رویارویی با آن‌ها هر زنی را از پای درمی‌آورد و هر خانه‌ای را از هم می‌پاشید، اما پوران با قدرت و اراده‌ای شگفت همه ناگواری‌های زندگی شریعتی را مهار کرد و نتیجه کار را آن‌گونه که خود می‌خواست تعیین کرد. این ناگواری‌ها از اصطکاک دو نوع اندیشه و ایده در درون خانه تا درگیری با طوفان‌های سیاسی و تعصبات فکری که علیه شریعتی برخاسته بود دامن می‌کشید و هریک از آن‌ها به‌گونه‌ای خاص،‌ خانه پوران را تهدید می‌کرد. در درون خانه او در برابر کسی بود که شاید هیچ‌گونه اشتراک و همانندی در شکل زندگی کردن با او را نداشت، شریعتی مرد ایده‌ها و آرمان‌های بزرگ بود و پیوسته در تأملات فکری و اندیشه‌های بلند خود غوطه می‌خورد و در این کار حتی زندگی کردن و اقتضائات آن را از یاد می‌برد. درحالی‌که پوران به تعبیر خود «منطقی بود و واقع‌گرا و دوستدار نظم و فعال و علاقه‌مند به یک زندگی آرام»(طرحی از یک زندگی، ۱/۴۷) چیزی که اندیشیدن به آن در زندگی شریعتی جایی نداشت و این خود می‌توانست هرگونه تفاهمی را در یک زندگی مشترک از میان بردارد و برای همیشه به آن پایان دهد؛ اما همسر شریعتی فراتر از آن می‌اندیشید که به شیوه برخی از زنان زمانه خود به ظرف شستن و جارو کشیدن مرد در خانه،‌ بیش از ارزش‌های فکری او بها دهد و چنان کارهایی را در نشست‌های زنانه با سرافرازی و غرور نقل کند و از اینکه چنین شوهری سر به راهی در خانه دارد در پوست خود نگنجد! پوران خود با همه علاقه‌مندی به زندگی درون خانه، یک زن متفاوت بود. او می‌دانست که همراه کیست و همراهی با چنین کسی در زندگی چه هزینه‌هایی خواهد داشت. این بود که از همان آغاز، پیه همه سختی‌ها و ناگواری‌ها را بر تن مالید و رویین‌تن شد و آنگاه رویاروی حادثه‌ها ایستاد تا شریعتی را در کار بزرگی که در پیش داشت همراهی کند. در امور روزانه، وقتی شریعتی خانه‌نشین شد، او برای اداره خانه و تأمین هزینه زندگی، افزون بر کارهای رسمی روزانه، شب‌ها نیز اضافه‌کار گرفت (همان) و با درآمد خود، یک خانه خرید و پرداخت اقساط آن را تقبل کرد. کارهای خانه و فرزندان خود را یک‌تنه چرخانید و افزون بر آن‌ها، شریعتی را مثل کودکی که نیاز به مراقبت داشته باشد، زیر نظر گرفت تا حتی خواب و خورش را نیز برنامه‌ریزی کند (همان) و در این کار به گفته خود، گاه دو ساعت دست روی کلید برق، در اتاق او ایستاد تا او دست از کار و کتاب بکشد و به بستر رود و قدری استراحت کند. (همان) و هنگام روز، گرد او چرخید تا آرامش لازم را برای کار او فراهم آورد.

اما کار بزرگ پوران در بیرون از خانه بود، آنجا که شریعتی هم‌زمان پنجه در پنجه یک قدرت پلیسی و یک اقتدار دینی انداخته بود و هر روز آواری از وحشت و هراس را بر سر زندگی و خانواده‌اش می‌ریخت. عصر شریعتی چنان‌که می‌دانیم عصر درگیری‌های فکری، سیاسی،‌ چریکی،‌ و خلاصه عصر التهاب و ناآرامی بود و روزبه‌روز بر دامنه این درگیری‌ها افزوده می‌شد و درنتیجه فضای جامعه را در اختناق پلیسی و سرکوب سیاسی فرومی‌برد و سایه وحشت را بر کوچه و خیابان و خانه‌ها می‌گسترانید، اما در این میان، خانه شریعتی که گویا در نزدیکی یکی از شعبه‌های سازمان امنیت هم قرار گرفته بود، وضع دهشتناک‌تری داشت. افزون بر اینکه اگر گروه‌های سیاسی و سازمان چریکی تنها با حکومت و پلیس امنیتی آن مواجه بودند، شریعتی در کنار درگیری با این قدرت پلیسی و حتی بیشتر از آن، با کارگزاران ارتجاع فکری درآویخته بود! سرتاسر منبرهای ارتجاع در آن روز، در تهران و قم و مشهد، دست در دست مأموران امنیتی، غوغایی از تکفیر و تهدید و تعصب علیه او بر پا کرده بودند و رویارویی با چنین فضایی که لرزه بر اندام و استخوان‌ها می‌افکند، حساب کار را به متعصبان عوام حواله می‌کرد. تا جایی که هر آن، احتمال آن می‌رفته گروهی متعصبان مقدس‌مآب، با طیب خاطر و برای رضای خدا و امام زمان دشنه‌ای در قلب او فروکنند»(همان،۳۹۰) و آنگاه کسی که دغدغه شب و روزش دین و زنده کردن ارزش‌های دینی بود، فرجام کاری مانند احمد کسروی پیدا کند! چنان‌که گروه ولایتی‌ها بر او برچسب کسروی دوم می‌زدند تا زمینه لازم را برای سر به نیست کردن او فراهم کنند. (علی رهنما: مسلمانی در جست‌وجوی ناکجاآباد،۳۹۰)

تصور فضایی که شریعتی و خانواده‌اش در آن می‌زیست و تاوانی که این خانواده برای پایبندی به نواندیشی و اصلاح‌گری در دین، در برابر متولیان رسمی دین می‌داد هر روشنفکری را بر آن می‌داشت که از خیر کار بگذرد و کار آن را به همان متولیان رسمی‌اش واگذار کند و در این کار، بیهوده خطر نکند! در ترسیم چنین فضایی بود که شریعتی می‌گفت: «دیوارها از هر سو، پیش‌تر می‌آیند و میدان جنگ را چنان تنگ می‌کنند که حتی آن‌ها را لمس می‌کنم.» و آرزو می‌کرد که «ای کاش قرون‌وسطی بود و دوران حکومت سیاه کلیسا و محکمه انگیزسیون که هر نویسنده یا دانشمند یا مذهبی‌ای را که حرفی برخلاف مذاق رسمی کشیش‌ها بر زبان رانده بود، به پوست کندن و آتش زدن محکوم می‌کرد،‌ لااقل در یک محکمه قلابی و در حضور قضات فرمایشی، محاکمه می‌کردند و در برابر اتهامی که به او می‌زدند، مجال دفاعی هم می‌دادند.» و هر محکومی می‌دانست که با نمایندگان رسمی دین و کلیسا طرف است «نه یک بزّاز فحّاش که دکان کرباس‌فروشی‌اش را بسته، دکان دین‌فروشی گشوده است» (مجموعه آثار، ۳۱:۱) پایداری در این راه به گفته شریعتی «اعصابی از فلز و دلی از فولاد و اراده‌ای از بتن‌آرمه و ایمانی از آتش افروخته» می‌خواست (همان: ۱۲۸) که شریعتی در کاری که در پیش گرفته بود، همه را یک‌جا فراهم آورده بود.

با رفتن شریعتی از ایران که با همراهی و خطر کردن‌های دلیرانه پوران صورت می‌گرفت، سازمان امنیت کشور خود را فریب دیده و شکست‌خورده یافت! می‌توان حدس زد که خشم این ناکامی و شکست چه آتشی را در ارکان امنیتی حکومت انداخته بود و چه وحشت و خشونتی را بر سر خانواده شریعتی می‌ریخت. در این لحظه‌ها بود که پوران «انتظار هر فاجعه‌ای را داشت»(طرحی از …،۲۳۵) اما شجاعت پوران کار شریعتی را تکمیل کرد. این زن که در آغاز هیچ‌گونه حساسیت سیاسی نداشت، از این پس، و به‌ویژه پس از درگذشت شریعتی در غربت، در برابر حکومت و سازمان امنیت آن، به‌اصطلاح شمشیر را از روبست و به مصاف آن رفت! و تصمیم گرفت که «در صورت وقوع حادثه‌ای نظیر اسارت و دست‌گیری، محکم و استوار بماند و تحت هیچ شرایطی، ضعف و ناتوانی نشان ندهد.»(همان‌جا)

شریعتی در همان آغاز شجاعت پوران را آزموده بود (رهنما، ۱۲۸) و در این انتخاب نیز، مثل انتخاب‌های دیگر خود،‌ خوب به نشانه زده بود و اینک پس از رفتن او، این پوران بود که رویاروی رژیم می‌ایستاد و دستگاه امنیتی آن را تحقیر می‌کرد. در روزهایی که خیلی‌ها از نزدیک شدن به خانه شریعتی پرهیز داشتند و بسیاری از دوستان و خویشان او،‌ بااحتیاط به این خانه می‌رفتند»(طرحی از…،۱۷۹) و وقتی‌که ساواک دستور داد که از رفت‌وآمد همان‌ها هم جلوگیری شود، پوران با یک رویارویی دلیرانه و بی‌هیچ هراسی به مأموران ساواک پیغام فرستاد که «می‌توانم با بستن در حیاط و چسباندن اطلاعیه‌ای با این مضمون که به دستور سازمان امنیت، ملاقات ممنوع است! نظر شما را جلب کنم» (همان، ۲۴۸) او حتی شاهنشاه این دستگاه را هم به چیزی نگرفت و به مأموران امنیتی گفت: «از قول من به شاهنشاهتان بگویید که شما قدر شخصی را که این همه از او تعریف می‌کنید، ندانستید و خود شما مأمور مستقیم شکنجه‌ها و عذاب‌های او بودید و از اذیت و آزار روحی و روانی در حق او چیزی کم نگذاشتید»(همان،۳۴۷)

با رفتن شریعتی، پوران در برابر امواج رویدادها تنها ماند. او که پیش از این در پشت سر شریعتی ایستاده بود، پس از این ناچار بود که یک‌تنه به مصاف طوفان‌ها برود، تا هم راه شریعتی گم نشود و هم خانه او را از فروپاشی نجات دهد و پوران هر دو این کار را کرد. در درون خانه، کانون اندیشه‌ای را فراهم آورد که در سال‌های بعد، از درون آن سه متفکر برجسته نواندیشی دینی -احسان و سوسن و سارا- بیرون آمدند و شدند مفسر اندیشه شریعتی و سرنوشتشان سرنوشت شریعتی شد و آنگاه، همراه با مادر «عصای شریعتی در دست و کوله‌بار او بر پشت،‌ و چارق‌های او در پا» (مجموعه آثار، ۱۱۱:۱) راه او را، از آنجا که مانده بود در پیش گرفتند و تا امروز آمدند، هرچند که شرایط پیش‌آمده مانع از آن شده که اینان نیز به فرزندان خود بسپارند که «راهشان را از آنجا که ناتمام می‌ماند، ادامه دهند» اما،‌ خود در این سال‌ها رویاروی وضعیت متفاوتی قرار گرفتند که هرچند به یک تعبیر، تداوم همان وضعیت پیشین بود و برآمده از انحصارطلبی‌ها و تعصّب‌های ارتجاعی، یعنی باز هم هیاهو بر سر خطا و انحراف شریعتی! اما یک سر ماجرا هم پیدا شدن حریفان تازه و منتقدان اندیشه شریعتی بود با ایستارهای۱ برآمده از وضعیتی که انقلاب پدید آورده بود و در هر حال، برای آشنایی با این وضعیت جدید، باید باز هم به عصر شریعتی برگشت و قدری در مسائل و ماجراهای آن تأمل کرد:

عصر شریعتی عصر غول‌های فکری و جریان‌های سیاسی بزرگی بود که حوزه‌های گوناگون اندیشه و اجتماع، از فلسفه و دین‌شناسی تا ادبیات و هنر و… را در قبضه خود گرفته بودند و در این حوزه‌ها، هر یک به‌نوعی رهبری فکری و حتی رهبری سیاسی و اجتماعی دست یافته بودند و در نتیجه، هریک از آنان، ایده یا طرحی را برای آینده ایران پیش چشم داشتند. این ایده‌ها و آرمان‌ها با آنچه شریعتی از طریق دین‌شناسی نوگرای خود ارائه می‌داد، هیچ‌گونه همانندی نداشت و حتی رو در روی آن می‌ایستاد! و آورندگان آن‌ها دین را در زمره عناصر فرهنگ کهن و تاریخ‌ مصرف آن را سرآمده و تمام‌شده می‌دانستند و از این‌رو در کار شریعتی به تحقیر و بی‌اعتنایی می‌نگریستند و هیچ احتمال نمی‌دادند که اندیشه او در دنیای جدید کاری از پیش ببرد! آنان چنین تلاش‌هایی را، بازسازی و بزک ایده‌های مرده و منسوخ،‌ و کار شریعتی را نوعی بیراهه‌روی و یا گمراه‌گری می‌شمردند و چنان‌که اشاره کردیم، گروه‌هایی از آنان برای پیش‌گیری از این بیراهه‌روی‌ها، در برابر او صف بسته بودند و در کنار متولیان سنّتی دین و جریان‌های ارتجاعی و نیز کارگزاران حکومت، در خاموش‌کردن صدای شریعتی می‌کوشیدند و در چنین وضعیتی انتظار آن بود که شریعتی، دست از تلاش‌های خود بردارد،‌ و عطای کار دین‌شناسی را به لقای آن ببخشد و با جریان‌های فکری دنیای جدید – مارکسیست یا مدرنیست- همراهی کند.

اما شریعتی نه‌تنها چنین نکرد، بلکه برخلاف تصور این جریان‌ها،‌ در کار خود ید بیضا نمود و با نفوذی تصور نکردنی در اعماق نسل‌های نو، به اصلی‌ترین جریان فکری عصر خود تبدیل شد و رهبری فکری اکثریت عظیم قشرهای تحصیل‌کرده و نواندیش آن را در دست گرفت. اندیشه او سرتاسر جامعه او را درنوردید و یکایک آن غول‌ها و جریان‌های فکری را در سایه برد و در تحولات سیاسی ایران و حتی تغییر نظام سیاسی آن مؤثر افتاد، هرچند که او خود، از تحولات سیاسی زودرس هراس داشت و تغییر رژیم را، پیش از تغییر فکر و ذهن،‌ یک فاجعه می‌دانست و مهم‌تر از همه اینکه اصلاً به چیزی به نام حکومت دینی فکر نمی‌کرد (همان، ۲۷).

پس از شریعتی

با این وصف وقتی ورق برگشت و نظام سیاسی کشور تغییر یافت، تفکر شریعتی سرتاسر جامعه انقلابی را در تسخیر خود گرفته بود و تصویر او یکی از دو تصویری بود که در راه‌پیمایی‌های ملی بالا می‌رفت و در نتیجه، در این راهپیمایی‌ها معلم انقلاب خوانده شد -چیزی که انحصارطلبی،‌ در سال‌های بعد آن را از شریعتی گرفت، یعنی غصب کرد و به خودی‌ها داد! -اما در هر حال، چنین موقعیتی برای هریک از جریان‌های معاند یا منتقد او، تحقیرکننده و تحمل‌ناپذیر بود و جا ماندن آن‌ها را از سیر تحولات فکری– سیاسی کشور نشان می‌داد و در نتیجه قدری کینه و نقار تولید می‌کرد و این کینه و نقار، وقتی‌که با حساب و کتاب‌های پیش از انقلاب درمی‌آمیخت، تهاجم گسترده‌ای را علیه شریعتی برمی‌انگیخت که یک بار دیگر، پوران و خانواده او را به مصاف می‌طلبید. در این تهاجم گسترده، بار دیگر ارتجاعی‌ترین نیروهای مذهبی در کنار روشنفکران –به‌اصطلاح– آوانگارد قرار می‌گرفتند! آن‌ها از اشتباهات دینی شریعتی و خطر گسترش اندیشه و آثار او می‌گفتند و در تحریم و توقیف آثار شریعتی و برچیدن آن‌ها از کتاب‌خانه‌ها و مراکز فرهنگی می‌کوشیدند،‌ و این‌ها از خطای سیاسی او که با افکار خود، زمینه‌های تشکیل یک حکومت دینی را فراهم آورده است! و این هر دو، در تبلیغ علیه شریعتی و تحریف اندیشه‌های او و از این طریق، از میان برداشتن نشانه‌های تفکر او، همسو و همراه بودند. آن‌ها برای یکسره کردن کار شریعتی،‌ حتی برای او پرونده‌سازی کردند و با دست‌کاری در اسناد سازمان امنیت شاه، او را به همکاری با ساواک و سازمان امنیت متهم نمودند و این‌ها، در محافل روشنفکری،‌ که روشنفکران مؤثر در انقلاب را به محاکمه می‌کشیدند، او را راه بازکن رژیم بعد از انقلاب و عامل اصلی حوادث پیش‌آمده در این رژیم می‌خواندند!‌ سنتی‌ها و ارتجاعی‌ها او را غرب‌زده و التقاطی و مأمور بیگانه‌ها می‌گفتند و آوانگاردها و پیشرفته‌ها،‌ او را واپس‌گرا و رمانتیست و ضد نوگرایی.

از سوی دیگر، انقلاب روزبه‌روز استحاله می‌یافت و در تلاش برای رسیدن به استقرار سیاسی و تبدیل شدن به نظام و قدرت، بسیاری از دعوی‌ها و حتی آرمان‌های خود را نادیده می‌گرفت و بدین گونه تغییر راه و روش، و مشی و مرام می‌داد و چون در چنین وضعیتی بسیاری از انتظارات و مطالبات طیف‌های رادیکال و روشنفکر انقلاب برآورده نمی‌شد، این طیف‌های انقلابی، روش‌های سیاسی خود را تغییر می‌دادند و روی از انقلاب برمی‌گرداندند و رو در روی آن می‌ایستادند، و این شکست و ناکامی را از شریعتی می‌دانستند که با نشان دادن سراب، آن‌ها را فریب داده است و این در حالی بود که تفکّر شریعتی خود از همان نخستین روزهای انقلاب، کنار نهاده شده بود!

بدین گونه، جبهه دیگری در کنار جریان‌های مخالف شریعتی گشوده می‌شد و عناد با شریعتی، تبدیل به رسم روزگار می‌شد و این پیشامد، هم به سود انحصارطلب‌ها بود و هم به سود کسانی که انقلاب خوابشان را برآشفته بود و یا توهماتشان را فروپاشیده بود! پس همه این جریان‌های فکری کهنه و نو، در یک همراهی سیاسی، دست در دست یکدیگر، فضایی از نقد و نقار و کینه و کدورت علیه شریعتی پدید آوردند و روزبه‌روز عرصه را بر اندیشه او و مفسران آن تنگ‌تر کردند؛ در نتیجه، فضایی از هیاهو، تکفیر،‌ عناد و انتقام پدید آمد که هیچ کمتر از فضای سال‌های پیش از انقلاب نبود، این آن چیزی بود که از دو دهه تلاش‌های شریعتی در راه احیای اندیشه دینی،‌ برای خانواده و همسر او به ارث رسید و سهمی بود که پوران از انقلابی که شریعتی را معلم آن خوانده بودند به دست آورده بود!

بدین گونه دور دیگری از درگیری‌های او، برای دفاع از اندیشه شریعتی آغاز شد. اگر پیش از این در برابر مأموران امنیتی شاه از راه شریعتی دفاع کرده بود،‌ این بار باید رویاروی همراهان دیروز شریعتی بایستد، و وقاحت کسانی را تماشا کند که امروز، از قِبَل کاری که شریعتی کرده بود، به نان و نوا رسیده‌اند،‌ اما برای حفظ سهمی که از انقلاب برده‌اند چشم بر هر حقیقتی می‌بندند و هر ارزشی را زیر پا می‌گذارند! و یا روشنفکرانی که، در مخالفت با وضعیت پیش‌آمده هجوم گسترده‌ای را به افکار شریعتی فراهم آورده بودند و این بار هم در کنار مخالفان ارتجاعی او، جبهه ضد شریعتی را قدرت بخشیده‌اند!

پوران برای رویارویی با این فضای مسموم ضد شریعتی، هم کارهای بسیاری کرد، هم با سرکشی در برابر قدرت‌یافتگان جدید از آمیخته شدن راه شریعتی با آنچه پیش آمده بود، پیش‌گیری کرد، هم قلم برداشت و در دفاع از مبانی تفکر شریعتی کتاب نوشت و به منتقدان او پاسخ داد و هم با نظارت بر چاپ آثار شریعتی،‌ از مانع هر گونه تغییر، تحریف، تعطیل و مصادره و غصب و سانسور و حذف در آثار او شد و هم حتی در نمایشگاه‌های سالانه کتاب،‌ خودش کتاب‌فروشی کرد! و بدین گونه پایداری خود را در راهی آغاز کرده بود، تا آخرین روزهای زندگی، نشان داد…

پرده آخر

آخرین پرده این درام دردناک در روز تشیع پوران بالا رفت: درهای حسینیه ارشاد را به روی او بستند و اجازه ندادند که در حیاط آنجا، بر او نماز بخوانند! خانواده شریعتی در هیچ‌یک از سال‌های وحشت وقاحتی بالاتر از این ندیده بودند! تشییع‌کنندگان او هم که بیشتر آن‌ها اصیل‌ترین چهره‌های فکری و سیاسی ایران بودند و تجربه کشاکش‌های سیاسی فراوان داشتند، چنین چیزی را باور نمی‌کردند، بغض‌ها گلوها را می‌فشرد، کسی نمی‌دانست که در برابر این همه بی چشم و رویی چه بگوید؟ هیچ تعبیری توانایی نشان دادن وقاحت را نداشت، همه مبهوت بودند، شعر درخشان و ماندگار شفیعی کدکنی، که پیوسته در این‌گونه تنگناهای سخت و سنگین، دست‌گیری می‌کند به یاری آمد که: تو در نماز عشق چه خواندی/که سال‌هاست/ بالای دار رفتی و… پیش از آن، احسان از نوشته‌های شریعتی در وصف حسینیه ارشاد گفته بود: «حسینیه در آغاز یک ساختمان بود، اما امروز یک ایمان شده است، هر آجر آن یک دل است و…» این حادثه نشان داد که برخی حریفان کهنه‌کار از زخمی که از اندیشه شریعتی خورده‌اند هنوز بر خود می‌پیچند! و درد خود را این چنین تسکین می‌دهند! چگونه می‌شود درهای حسینیه را به روی جنازه همسر شریعتی بست؟ ارشاد با نام شریعتی و اندیشه‌های او گره خورده و آوازه جهانی خود را از او دارد. ارشاد را نمی‌شود از شریعتی جدا کرد. پیش از انقلاب نیز برای مصادره آن و خاموش کردن شریعتی، بسیار کوشیدند، و یک بار هم آنجا را مهر و موم کردند، و شریعتی در تحقیر این کار نوشت که: «وقتی می‌شنوم حسینیه را بسته‌اند، [از حقارت این کار] خنده‌ام می‌گیرد،‌ آن‌ها یک مکتب را با یک محل اشتباه گرفته‌اند. حتی اگر این ساختمان را با خاک یکسان کنند، زمین خالی آن، آدرس آن، در تاریخ تحول اندیشه و بیداری مردم، جای خود را خواهد داشت. هرگاه مردم مجال یابند، آن را که متعلق به مردم است،‌ از دست هرکسی، به هر شکلی خواهند گرفت (همان، ۱۴۲)

ماجرای تشییع پوران،‌ یک بار دیگر خیلی چیزها را روشن کرد. همچنان که خیلی از چهره‌ها و ماهیت‌ها را شناسانید. از انبوه کسانی که از تفکّرشریعتی تغذیه کرده بودند، آن روز، فقط جماعتی در حدود یکی، دو هزار نفر آمده بودند که اصیل‌ترین شاگردان شریعتی یا همراهان او در سخت‌ترین هنگامه‌ها بودند. آن دیگران یا بریده‌ها بودند و یا فرصت‌طلب‌ها، کسانی که در هر دوره، نان به نرخ روز می‌خورند،‌ و اهل عافیت‌اند و یا تشنه قدرت و به دنبال نان و نوا. البته این حادثه،‌ از یک حقیقت تلخ هم حکایت داشت و آن افول انگیزه‌های فکری و اعتقادی و ارزش‌های دینی در جامعه امروز ماست، هرچند که در تبلیغات چیزهای دیگری بگویند! در جامعه‌ای که وقتی یک بازیگر سینما را تشییع می‌کنند، ازدحام جمعیت در آن به جایی می‌رسد که روزنامه‌ها می‌نویسند: «آسمان تهران گریست» و در برابر، بزرگ‌ترین چهره تاریخ‌نویسی معاصر- فریدون آدمیت- را چهار نفر در پشت یک وانت بار به گورستان می‌برند، سخن از فراگیری ارزش‌های دینی یا اخلاقی گفتن، یا از سر ساده‌لوحی است و یا از روی گُربُزی۲! تازه، این ازدحام و گریه آسمان،‌ مربوط است به سال ۷۹،‌ پس از آن، اینکه در این جامعه کدام ارزش‌ها بیشتر گسترش یافته است،‌ پاسخ چندان دشواری ندارد، حال، هر کس که می‌خواهد خود را به کوری بزند و چشم بر این واقعیت‌ها ببندد،‌ حرفی نیست…

پس از تشییع و تدفین نیز صدایی از هیچ‌یک از بزرگان درنیامد و از تسلیت‌گفتن‌های رایج بعضی از مقامات خبری نبود! آنان که به هنگام درگذشت بازیگران سینما، در تسلیت گفتن به یکدیگر سبقت می‌گیرند و در این کار – به‌اصطلاح – سر و دست می‌شکنند، در این حادثه دهان بسته ماندند. رئیس‌جمهور روحانی هم که در تبلیغات انتخابات سال ۹۲ خود را از خوانندگان آثار شریعتی معرفی می‌کرد که ساواک آن را مثل یک جرم سیاسی در پرونده او درج کرده است؛ در این ماجرا لب از لب نگشود!! او که هنگام درگذشت پدر یا مادر یک شهید در دورافتاده‌ترین روستاها، پیش از همه اعلام تسلیت می‌فرستد، گویی که شریعتی را در حد یکی از آن شهیدان هم ندانست! و یا شاید از این حادثه در بیخ گوش خود خبردار نشد!

اما صدا و سیما که برای بزرگداشت بازیگران سینمای پیش از انقلاب هم، سنگ تمام می‌گذارد و برای برخی از آن‌ها، چند روز بعد از مرگ نیز برنامه‌های ویژه اجرا می‌کند، در این ماجرا، تنها به اعلام خبر درگذشت بسنده کرد. روزگاری شگفت است و آدم‌ها شگفت‌تر!

به‌دلیل محدودیت صفحات بخشی از این یادداشت با موافقت نویسنده حذف شده است.■

پی‌نوشت:

  1. باور و طرز تفکر
  2. عاقلی. زیرکی. دانایی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط