محمدرضا کربلایی
تروریسم در جنوب آسیا، پدیدهای سیاسی و ژئوپلیتیک است که در پنجاه سال گذشته در رقابت بین قدرتهای منطقهای و جهانی مورد استفاده قرار گرفته است. تا پیش از سال ۱۳۵۳ که «جوانان مسلمان افغانستان» تحت فشار پاکستان برای اقدام نظامی علیه حکومت وقت افغانستان به ریاستجمهوری سردار داوود خان، به انتخاب گزینه «نظامی» وادار شدند، سنت مبارزه مدنی و خشونتپرهیز در منطقه از جایگاه رفیعی برخوردار بود. شخصیت برجسته ماهاتما گاندی سمبل صلح، عشق و عدم خشونت که از طریق حرکتهای مدنی توانسته بود انقلاب بزرگ هند را حدود سه دهه قبل از آن به پیروزی برساند، منبع الهامبخش بسیاری از روشنفکران و اهالی سیاست بود، اما میراث سیاسی بهجامانده از خان عبدالغفار خان (۱۸۹۰-۱۹۸۸) یکی از رهبران مسلمان پشتون در شبهقاره هند و از همراهان ماهاتما گاندی در جنبش استقلال هند هم پشتوانه گرانقدری برای حرکتهای اعتراضی ضد استبداد و ضد استعمار در منطقه به شمار میرفت.
خان عبدالغفار خان که به دلیل فعالیتهای غیرخشونتآمیزش در برابر استعمار انگلیس شهره است، پس از تشکیل پاکستان هم مطابق همان سنت مبارزه خشونتپرهیز خود دست به اعتراضهای مدنی علیه اقتدارگرایی حاکمان پاکستان زده بود، میتوانست الگوی «نهضت اسلامی افغانستان» در اعتراض به دیکتاتوری سردار داوود خان رئیسجمهور کودتاچی افغانستان قرار بگیرد، اما دولتمردان پاکستان که از روش، منش و محبوبیت خان عبدالغفار خان واهمه داشتند و برای زدودن نام و سنت تأثیرگذار او از حافظه تاریخی مردم منطقه از هیچ کوششی فروگذار نمیکردند، این فرصت را از جوانان افغانستان گرفتند و آنها را به کژراهه نظامیگری سوق دادند. خان عبدالغفار خان که در زمره مسلمانهایی بود که برخلاف محمدعلی جناح با تقسیم هند مخالف بود، پس از استقلال هند و تشکیل کشور پاکستان در سال ۱۹۴۷، به دلیل تلاش برای کسب حقوق بیشتر برای پشتونها در دولت جدید پاکستان، همواره در حال مبارزه مسالمتآمیز با دولت مرکزی بود. دولت پاکستان به رهبری محمدعلی جناح و دیگر رهبران مسلمان، او را بهعنوان تهدیدی برای وحدت و تمامیت ارضی کشور تلقی میکردند. آنها که نگران بودند مبارزات او به تجزیه کشور تازهتأسیس منجر شود، سیاست سرکوب شدید را علیه او اتخاذ کردند.
برای درک بهتر میراث گرانقدر خان عبدالغفار خان لازم است به یک واقعه مهم در تاریخ منطقه و کشور پاکستان اشاره کنیم که به نمادی از مقاومت مسالمتآمیز در برابر سرکوب دولتی و بهعنوان نقطه عطفی در تاریخ مقاومت در برابر دولتهای اقتدارگرا تبدیل شده است. کشتار بابره۱ یکی از وحشتناکترین و تاریکترین رویدادهای تاریخ پاکستان است که در ۱۲ اوت ۱۹۴۸ رخ داد. این حادثه در جریان تقابل دولت جدید پاکستان با جنبش «خدایی خدمتکار» که هواداران خان عبدالغفار خان بودند به وقوع پیوست.
هنگامی که هزاران نفر از اعضای جنبش خدایی خدمتکار در منطقه بابره گرد هم آمدند تا علیه دستگیریهای گسترده اعضای این جنبش و سرکوبهای دولت پاکستان اعتراض کنند، علیرغم آنکه این تجمع همانند بقیه اعتراضات این جنبش مسالمتآمیز بود و شرکتکنندگان به اصول عدم خشونت پایبند بودند، نیروهای دولتی به سمت جمعیت معترض آتش گشودند که به کشته و زخمی شدن صدها نفر از معترضان بیدفاع منجر شد. این کشتار وحشیانه را بهشدت مردم پشتون و دیگر گروههای قومی و سیاسی در پاکستان و هند محکوم کردند. نکته بسیار حائز اهمیت آن است که خان عبدالغفار خان و دیگر رهبران جنبش علیرغم آنکه این حادثه را بهعنوان نمونهای از ظلم و بیعدالتی دولت مرکزی پاکستان علیه مردم پشتون و مخالفان سیاسی توصیف کردند، اما هرگز حاضر نشدند دست به خشونت متقابل بزنند و پرچم عدم خشونت را بالا نگه داشتند. این در حالی بود که کشتهشدگان پشتون بودند و انتقام گرفتن جزو ذات این مردم بود و به دست گرفتن سلاح در آن منطقه امری عادی بوده و هست.
ولی خان، پسر عبدالغفار خان، مینویسد پیروان عبدالغفار خان بر سر یک دوراهی قرار گرفته بودند آنها اگر به راه خشونت میرفتند، فلسفه عدم خشونت رهبر خود را نقض کرده بودند و از طرف دیگر، طبق باورها و عادت پیشین بیاحترامی به خانواده و ناموس هم برای آنهاتحملناپذیر بود. ازجمله اعضای جنبش خدایی خدمتکار، فردی با اسم مشابه عبدالغفار بود. در مورد او نوشته شده است که او را برهنه کرده و همراه با دیگر فعالان به بازارها برده بودند تا دیگر نامی از نهضت و جنبش خدایی خدمتکار را بر زبان نیاورد. ولی خان در کتاب خود مینویسد زمانی که عبدالغفار از زندان آزاد شد و برگشت، آن فرد نامهای را بهعنوان عذرخواهی برای خان عبدالغفار خان میفرستد. او در این نامه نوشته بود: به شما (خان عبدالغفار خان) قول دادهام که به عدم خشونت پایبند باشم و هر چه باشد این فلسفه را ترک نخواهم کرد. در این مدت شلاق خوردم، اموالم مصادره شد و کارگزاران حزب حاکم به همراه پلیس به خانههای ما میآیند و خانوادهام را اذیت میکنند. من هم میخواستم همه را از جمله قیوم خان (حاکم محلی) را بکشم، اما فلسفه عدم خشونت شما در ذهنم بود. لذا از خداوند برای اقدام خودکشی و از شما برای پایان صبرم طلب آمرزش میکنم، زیرا دیگر این وضع برایم قابل تحمل نیست. آن فرد بعد از نوشتن این نامه با شلیک گلوله به زندگی خود پایان میدهد!
این حد از پایبندی به پرهیز از خشونتورزی یکشبه به دست نمیآید. آن هم توسط مردمانی که به خشن بودن شهرهاند! آنها چون در کوره حوادث سخت پیشین مقاوم و آبدیده شده بودند میتوانستند در ادامه مبارزه مسالمتآمیز پایمردی نشان بدهند و به دام خشونتورزی احساسی کشیده نشوند. دو دهه پیش از آن در ۲۳ آوریل ۱۹۳۰، هزاران نفر از همین مردم پیشاور، از جمله اعضای جنبش خدایی خدمتکار، در بازار قصهخوانی شهر جمع شدند تا علیه دستگیری خان عبدالغفار خان و سیاستهای استعماری بریتانیا اعتراض کنند. آن تجمع هم کاملاً مسالمتآمیز بود و معترضان تنها شعارها و درخواستهای خود مخالفت خود را فریاد میزدند، اما در پاسخ، نیروهای بریتانیایی با استفاده از سربازان مسلح (عمدتاً از میان سربازان هندی) به معترضان حمله کردند. در این حمله، نیروهای بریتانیایی بیمحابا و بیرحمانه بهسوی جمعیت آتش گشودند، اما معترضان که به اصول عدم خشونت رهبر خود پایبند بودند، نهتنها به خشونت پاسخ ندادند بلکه بهصورت صلحآمیز در محل باقی ماندند. حکایت شده معترضان به قدری به اصول عدم خشونت باور داشتند که حتی زمانی که یارانشان به زمین میافتادند، حاضر به تلافی یا فرار نشدند و صفحه درخشانی از عمق تعهد اعضای جنبش خدایی خدمتکار به فلسفه عدم خشونت خان عبدالغفار خان را به نام خود ثبت کردند. در نتیجه این وحشیگری نیروی استعماری، تعداد زیادی از معترضان کشته و زخمی شدند. گفته میشود بین دویست تا چهارصد نفر در این حادثه جان باختند.
واقعه بازار قصهخوانی تأثیر عمیقی بر جنبش استقلالطلبی هند داشت. این حادثه نهتنها خشونت و بیرحمی نیروهای بریتانیایی را به نمایش گذاشت، بلکه مقاومت مسالمتآمیز و ایمان عمیق مردم به اصول عدم خشونت را نیز برجسته کرد. پس از این واقعه خان عبدالغفار خان بهعنوان نماد مقاومت مسالمتآمیز در برابر استعمار جایگاه برجستهای یافت. یادآوری وقایع درخشان مبارزات مدنی مردم منطقه از این جهت ضروری و شایسته توجه است که افق درخشانی در پیش چشمان سیاستورزان و مبارزان راه آزادی در جنوب آسیا میگشاید و همزمان ابعاد خیانتی که حاکمیت پاکستان در از بین بردن میراث تاریخ مبارزاتی مردم منطقه روا داشته است با وضوح بیشتری نمایان میشود.
خصومت و دشمنی حکومت پاکستان با خان عبدالغفار خان که شروع آن به مخالفت او با تقسیم هند و تشکیل پاکستان برمیگشت، به دلیل تداوم مشی و مرام اخلاقمدارانه ضد استعماری او در مخالفت با استبداد حاکم بر کشور تازهتأسیس و همچنین نگرانی از نفوذ او در مناطق پشتوننشین باعث میشد با او همچون تهدیدی جدی برای موجودیت حکومت برخورد کنند و او را بارها دستگیر کنند و به اتهامهایی چون تلاش برای تجزیهطلبی، تحریک مردم به شورش و مخالفت با سیاستهای دولت راهی زندانی کنند. خان عبدالغفار خان در مجموع حدود پانزده سال از عمر خود را در زندانهای پاکستان با شرایط سخت و نیز دورافتاده گذراند. با این حال، او همچنان به اصول خود وفادار ماند و گفته میشود او حتی در زندانها نیز به تعلیم و تربیت دیگر زندانیان میپرداخت و به آنها درباره اهمیت عدم خشونت و مقاومت مسالمتآمیز آموزش میداد. دشمنی پاکستان با خان و جنبش او به دوران حیات او محدود نبوده است، بهطوریکه هماکنون نیز در روایتهای رسمی سعی بر آن است تا جنبش او بهعنوان یک جنبش جداییطلب در پاکستان معرفی شود.
مانند این بخش از سرمقاله روزنامه ندای وقت چاپ پاکستان به تاریخ ۲۲ اکتبر ۲۰۲۲: «هواداران خان عبدالغفار خان و کنگره درگیر توطئهای بودند که میخواستند با ترکیب اکثریت مسلمانان و بخشهای افغانستان، یک کشور دائمی ایجاد کنند، اما بزرگترین مانع بر سر راه آنها، خان عبدالقیوم خان (حاکم دولتی) بود. او با متحد کردن مردم زیر پرچم «مسلم لیگ» به مبارزه علیه این توطئه در سراسر استان اقدام کرد. مردم دلیر استان مرزی با رهبری حضرت قائد اعظم و تلاشهای عبدالقیوم خان از مسلم لیگ حمایت کردند و سپس چشم فلک دلبستگی این ولایت مهم به حکومت پاکستان را دید». او که یک مسلمان اصلاحطلب بود در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بهعنوان طرفدار کمونیست معرفی میشد، موضوعی که توسط عناصر محافظهکار برای بیاعتبار کردن حرکت او بهعنوان یک حرکت ضد اسلام استفاده میشد.
در مطالبی که برای تحلیل تاریخ و چگونگی شکلگیری جریانهای افراطگرا در جنوب آسیا ارائه میشوند متأسفانه مشاهده میشود که معمولاً با یک تقلید از یکدیگر بر روی دو محور اصرار میورزند: یکی خصوصیات نژادی قوم پشتون؛ و دیگری دیوبندیسم. درحالیکه مقاومت خشونتپرهیز خان عبدالغفار خان و جنبش خدایی خدمتکار تحت رهبری او در برابر استعمار و استبداد خط بطلانی بر همه ادعاهایی میکشد که قوم پشتون را تنها مستعد خشونتورزی و خونریزی معرفی میکند. به همین اندازه در بیراهه قدم برمیدارند کسانی که دیوبندیسم را عامل افراطگرایی دینی در جنوب آسیا معرفی میکنند. «نهضت اسلامی افغانستان» و شخصیتهای مؤسس آن مانند غلام محمد نیازی، حبیب الرحمان، سیاف، استاد ربانی و حکمتیار که در سال ۱۳۵۳ در دام سازمان اطلاعات ارتش پاکستان قرار گرفتند و به نظامیگری روی آوردند هیچکدام دانشآموخته مدرسه دیوبندیه نبودند، بلکه به دلیل تمایلشان به اخوان المسلمین به گروه آنها اخوان المسلمین افغانستان هم گفته میشد. استاد ربانی به دلیل حضور و تحصیل در مصر نقش پررنگی در تمایلات اخوانی دوستان خود ایفا میکرد. در دهههای ۴۰ و ۵۰ هجری شمسی جذابیت افکار تهاجمی اخوان المسلمین در بین مسلمانان مبارز قابلتوجه بود. کتابهای سید قطب در ایران و افغانستان و پاکستان ترجمه میشد و در اختیار علاقهمندان قرار میگرفت. کتابهایی که باعث تکثیر و ترویج گفتمان «تکفیر» میشد.
پس از اعدام سید قطب در سال ۱۳۴۵، اندیشههای او که با «انقلاب» و «خشونت» پیوندی ناگسستنی داشت، جذابیت و طرفداران بیشتری پیدا کرد. پس از او برادرش محمد قطب به ترویج مکتب فکری او همت گماشت. گفته میشود اسامه بن لادن و ایمن الظواهری، یکی مؤسس و دیگری تئوریسین برجسته القاعده، دانشجویان او بودند. اسامه بن لادن معمولاً در سخنرانیهای عمومی هفتگی محمد قطب در دانشگاه ملک عبدالعزیز شرکت میکرده است. تروریسم مبتنی بر افراطگرایی دینی در جنوب آسیا پدیدهای نوظهور با عمری پنجاهساله و وارداتی است. تروریسم دینی با تسهیلگری و حمایت سرویسهای اطلاعاتی منطقه و غرب از کشورهای عربی به منطقه وارد شده و در اینجا ریشه دوانده است تا اهداف و منافع همان قدرتها را محقق سازد.
افراطیگری دینی در جنوب آسیا در حالی به اشتباه به دیوبندیسم نسبت داده میشود که در عمل در دهه ۵۰ شمسی این جماعت اسلامی پاکستان تحت رهبری ابوالاعلی مودودی و جانشینانش بود که توسط ضیاء الحق، حاکم نظامی پاکستان مورد توجه و پشتیبانی قرار گرفت تا هم در داخل پاکستان به استقرار نظام حکومتی مبتنی بر شریعت با عنوان «نظام مصطفی» کمک کند و هم در تبدیل مخالفان حکومت افغانستان به «مجاهدین افغان» ایفای نقش کند. طالبان هم که رهبران و مؤسسان آن از میان مدارس علمیه شمال پاکستان برخاستهاند بیش از آنکه یک جریان خالص دینی باشند محصول جدیدی از سازمان اطلاعات ارتش پاکستان۲ هستند که پس از ناکامی پاکستان در به حاکمیت رساندن «مجاهدین»! وابسته به خود در افغانستان، توسط نصیرالله بابر، وزیر کشور دولت خانم بینظیر بوتو از آنها رونمایی شد. نصیرالله بابر، ژنرال بازنشسته ارتش پاکستان کسی بود که از سال ۱۹۷۳ به بعد در ارتباط با افغانستان بهطور مستمر فعال بود و در سازماندهی همه گروههای افغانی مخالف دولتهای مرکزی کابل نقش داشت. او همان کسی است که در دهه ۷۰ میلادی درحالیکه بهعنوان فرماندار ایالت خیبر-پختونخواه میزبان بسیاری از رهبران مجاهدین افغان ازجمله گلبدین حکمتیار، رهبر حزب اسلامی و استاد ربانی و احمدشاه مسعود بود، آنها را به بیراهه نظامیگری سوق داد و نقش دست اولی در آموزش نظامی و پشتیبانی از آنها داشت.
نصیرالله بابر در دولت دوم بینظیر بوتو در سالهای ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۶، وزیر کشور پاکستان شد. در آن سالها افغانستان دچار بیثباتی ناشی از درگیرهای مسلحانه داخلی همان گروههایی بود که نصیرالله بابر در ایجاد، آموزش و حمایت از آنها نقش عمدهای داشت. این بار نصیرالله بابر و ارتش پاکستان برای جلوگیری از شکست طرحی که حدود دو دهه برای به نتیجه رسیدن آن تلاش کرده بودند، از سالهای ۱۳۷۱ و ۱۳۷۲ اقدام به گردهم آوردن طلبههایی با سابقه جهادی کردند و با تجمیع آنها در کنار جریان جلالالدین حقانی که همانند حکمتیار رابطه نزدیکی با سازمان اطلاعات ارتش پاکستان داشتند، تشکلی ایجاد کردند که بعدها به طالبان مشهور شدند و با ادعای پایان بخشیدن به جنگ و آوردن ثبات و امنیت در صحنه سیاسی افغانستان ظهور کردند. بسیاری نصیرالله بابر را بنیانگذار این گروه میدانند. همانطور که پیش از آن هم احزاب جهادی افغانستان همه بر اساس سیاست ارتش پاکستان و با همکاری نصیرالله بابر تشکیل شدند. در شرایط کنونی هم که روابط میان پاکستان و امارت طالبان با تخاصم و درگیریهای مرزی همراه شده، تجهیز و حمایت از داعش رقیب طالبان در افغانستان، به ارتش پاکستان نسبت داده میشود.
پینوشتها
1. Babrra
2. ISI