بدون دیدگاه

شهر، بدون شهروندان

رحمان قهرمان‌پور/پژوهشگر
از منظر علوم سیاسی بی‌تفاوتی یکی از جلوه‌های عدم مشارکت مدنی در یک جامعه است؛ یعنی زمانی که مردم به دلایلی (که در ادامه توضیح خواهیم داد) میل به مشارکت مدنی و ایفای نقش در شکل‌دهی به سرنوشت جمعی خود نداشته باشند یا از این مشارکت محروم شوند، ممکن است واکنش‌های مختلفی نشان دهند: یکی از این واکنش‌ها بی‌تفاوتی سیاسی و اجتماعی است؛ واکنش دیگر دست بردن به اسلحه و مبارزه مسلحانه؛ و واکنش سوم، ترک کشور و مهاجرت است. برخی هم ترجیح می‌دهند به حداقل دستاوردها رضایت دهند و همچنان با وجود فراهم نبودن شرایط معینی مشارکت را به اشکال محدود ادامه دهند. امروزه برخلاف چند دهه گذشته مبارزه مسلحانه و خشونت‌ورزی اهمیت و اعتبار و مشروعیت خود را از دست داده است و لذا جز در کشورهایی مثل سوریه بشار اسد یا سودان و لیبی که دولت‌ها ورشکسته و در برابر مداخله خارجی آسیب‎پذیرند، مبارزه مسلحانه مقبولیت و مشروعیت زیادی ندارد.
در نظریه‌های سیاسی توجه به افرادی که خود را از سیاست کنار می‌کشند مهم است؛ زیرا در یک نظام دموکراتیک بی‌تفاوت بودن شهروندان به‌مثابه از دست دادن یک سرمایه بالقوه اجتماعی است. وقتی شهروندان در سرنوشت جمعی، در ساختن جامعه، در ایجاد دموکراسی، در توسعه و رفاه جامعه نقش نداشته باشند به این معناست که آن حکومت در استفاده از سرمایه اجتماعی خود با مشکل جدی مواجه است و نمی‌تواند سرمایه اجتماعی را از جامعه استخراج کند.
برای اینکه بی‌تفاوتی را بهتر بفهمیم ابتدا باید بررسی کنیم که چرا مردم به مشارکت سیاسی و مدنی روی می‌آورند. در ادبیات جامعه‌شناسی سیاسی برای مشارکت مردم چند دلیل ذکر شده و از اثرگذاری مشارکت مردم به‌عنوان مهم‌ترین دلیل نام‌ برده شده است. زمانی مردم میل به مشارکت مدنی دارند که بدانند مشارکت آن‌ها تأثیر مثبتی بر سرنوشت جمعی دارد، منجر به وقوع یک سیاست یا اتفاق می‌شود و از وقع یک اتفاق یا تصمیم‌گیری بد جلوگیری می‌کند، حتی افرادی که با وجود مشارکت مدنی احساس کنند که به خواسته خود نرسیده‌اند دوباره به مشارکت ادامه می‌دهند؛ زیرا درمی‌یابند که در یک رقابت و مسابقه مدنی و برابر بازنده شده‌اند و نه در یک رقابت نابرابر؛ بنابراین بازی را به هم نمی‌زنند و از بازی خارج نمی‌شوند. به تعبیر فلاسفه سیاسی آن‌ها یک بار برنده و یک بار بازنده می‌شوند و زمانی که بازنده می‌شوند خود را برای برنده شدن آماده می‌کنند. قاعده بازی دموکراتیک، برد و باخت است. هیچ بازیگری برای ابد برنده نیست و هیچ بازیگری هم برای همیشه بازنده نیست، اما هر بازی سیاسی یک نقطه پایان و یک سوت پایان دارد و بعد از آن برنده باید بازنده را به رسمیت بشناسد و او را حذف نکند. به‎عبارت دیگر اثرگذاری مشارکت مدنی منوط به آن است که بازی دموکراتیک و برابر ادامه پیدا کند و از بین نرود. عامل دوم در تمایل مردم به مشارکت سیاسی و مدنی معنادار بودن مشارکت است و این معنادار بودن، هم به معنای جمعی و هم به معنای فردی است. معنای فردی‌اش آن است که فرد از طریق مشارکت در روندهای جمعی هویت خود را بازسازی و بازتعریف می‌کند. به گفته جامعه‎شناسان آن بخش جمعی من که در جامعه شکل می‌گیرد از طریق همین مشارکت مدنی امکان تحقق پیدا می‌کند. جامعه‎شناسان به ما می‌گویند که هویت هر فرد ترکیبی از هویت من ِ فردی او به اضافه منِ جمعی اوست. منِ فردی توسط خود فرد و منِ جمعی در جامعه ساخته می‌شود؛ بنابراین افراد از طریق مشارکت در سیاست، در رأی دادن، در تظاهرات، در اعتراضات صنفی و نظیر این‌ها سعی می‌کنند هویت خود را بازتعریف کنند و هویت با معنادار بودن جهان ارتباط مستقیم دارد. زمانی که فرآیند هویت‌یابی فرد و بازتعریف هویت او دچار مشکل می‌شود رابطه معنادار او با جهان مختل می‌شود؛ لذا مشارکت مدنی به فرد کمک می‌کند که مدام و به‌صورت پیوسته رابطه خود را با جهان معنادار کند. دلیل سوم مشارکت مدنی را می‌توان چیزی دانست که در فلسفه و نظریه سیاسی به‌عنوان به رسمیت شناختن مخالف و احترام گذاشتن به او نامیده می‌شود. جامعه مدنی همان‌گونه که رالز و بسیاری از فلاسفه سیاسی می‌گویند اساساً یک جامعه متکثر است و همه تلاش دولت‌ها و جوامع مدرن برای آن است که بتوانند با به رسمیت شناختن این تکثر نوعی نظم سیاسی ایجاد کنند که در آن یک گروه به شیوه غیر مشروع بر دیگران مسلط نشده و استبداد درست نکند؛ بنابراین زندگی مدنی مدرن با به رسمیت شناختن دیگری و احترام گذاشتن به او آغاز می‌شود، آن جایی که فرد احساس می‌کند مخالفش نیز به اندازه خود او از عقلانیت بهره‎مند است. به تعبیری که جرمی والدرون می‌گوید شما در یک جامعه متکثر مخالف محترم دارید. در این بازی دموکراتیک مبتنی بر احترام گذاشتن به مخالف و به رسمیت شناختن او سیاست حذف دگرهویتی کم‌رنگ می‌شود. مشارکت با حضور مخالف و دگرهویتی فرد معنا دارد، نه در فقدان و حذف مخالف و دگری. پس من در مشارکت مدنی هم به دیگران احترام می‌گذارم و هم از بابت احترامی که دیگران به من می‌گذارند احساس شخصیت و هویت می‌کنم.
زندگی مدنی فرآیند پویایی است که متکی به مشارکت تک‌تک شهروندان است. اگر زمینه‌های مشارکت دموکراتیک و مدنی فراهم باشد، اغلب مردم میل به مشارکت مدنی دارند. هرچند این کار سختی‌ها و به تعبیر اقتصاددانان هزینه دارد. فرد بخشی از وقت فردی خود را صرف یک کار جمعی رایگان مثل آموزش نحوه رأی دادن به افراد کم‌سواد یا مراقبت از محیط زیست می‌کند، اما در ازای آن چیز دیگری به دست می‌آورد که همانا معنادار کردن زندگی یا هویت‌یابی مدنی یا کسب تشخص و شأن اجتماعی است؛ البته فراموش نکنیم که امروزه در بحث از بحران و دموکراسی‌ها بر این نکته تأکید می‌شود که بخشی از مردم حتی در جوامع دموکراتیک نسبت به کارآمدی سازوکارهای موجود در دموکراسی تردید دارند و دموکراسی را یک نظام کارآمد نمی‌بینند، حتی در یک جامعه دموکراتیک ممکن است شرایطی پیش بیاید که مردم به‌صورت موقت از میزان مشارکت خود بکاهند تا سیاستمداران را آگاه کنند و به آن‌ها زنهار دهند که در مسیر نادرستی پیش می‌روند.
حال باید دید در جوامعی که مشارکت کمتر می‌شود چه اتفاقی می‌افتد؟ همان‌طور که اشاره کردیم در این جامعه افرادی که در بازی دموکراتیک یا در بازی سیاست بازنده می‌شوند ممکن است به چند گزینه مراجعه کنند. برخی‌ها کشور را ترک می‌کنند تا زمانی که سیاستمدار یا حزب مورد نظر خودشان پیروز شود. برخی‌ها در جوامع غیردموکراتیک دست به اسلحه می‌برند و راه مبارزه مسلحانه را در پیش می‌گیرند. اندکی از مردم همچنان به پتانسیل و توانایی جامعه مدنی وفادار می‌مانند و دست از مبارزه مدنی نمی‌کشند، اما بخشی از مردم ممکن است مسیر بی‌تفاوتی سیاسی و اجتماعی را در پیش گیرند. در این حالت برای این بخش از مردم سیاست و مشارکت معنا و اثرگذاری لازم را ندارد. آن‌ها احساس می‌کنند که هر نوع مشارکت سیاسی و اجتماعی ازجمله رأی دادن اثرگذاری لازم را ندارد و سیاستمداران و تصمیم‎گیران بدون توجه به نظرات آن‌ها کشور را اداره می‌کنند. دلیل دوم بی‌تفاوت شدن مردم ممکن است ناشی از فقر و تورم فزاینده باشد. اقتصاددانان به ما می‌گویند که تورم بزرگ‌ترین دشمن اخلاق است. زمانی که بخش قابل‌توجهی از مردم زیر خط فقر می‌روند اولویت اصلی آن‌ها حفظ سطح زندگی خود و به تعبیر ساده‌تر از آب بیرون کشیدن گلیم خودشان می‌شود. در چنین شرایطی آن روح مدنی جمعی که خود را در نسبت با دیگری تعریف می‌کند به مرور ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود. به تعبیر سعدی افراد دیگر احساس نمی‌کنند که اعضای یک پیکرند! در جوامعی که دچار فقر روزافزون شده‌اند ما به‌وضوح شاهد آن بوده‌ایم که ارزش‌های اخلاقی افت کرده‌اند و دزدی، کلاهبرداری، فروختن جنس نامرغوب، تقلب در فروش اجناس تولیدی و نظیر این‌ها به یک هنجار تبدیل شده است. افراد در چنین وضعیتی به مرور خودشان را توجیه می‌کنند که برای حفظ بقای خود و خانواده چاره‌ای جز زیر پا گذاشتن برخی اصول اخلاقی ندارند. در چنین شرایطی است که هنجارها و حتی بنیان‌های اخلاقی جامعه می‌تواند دچار تغییر شود. گاهی تعجب می‌کنیم از اینکه چطور مردمی که پنج سال قبل با آرامش در کنار هم می‌زیستند به روی همدیگر سلاح کشیده‌اند، اما باید پذیرفت که ملت‌ها و جوامع یک روح ثابت و ذاتی و تغییرناپذیر ندارند. انسان‌ها و جوامع تابع شرایط و محیط هستند و زمانی که شرایط بیرونی فشار مضاعفی بر آن‌ها وارد کند به‌تدریج نظام شناختی ارزشی و هنجاری خود را تغییر می‌دهند و این تغییر را برای خود موجه سازی می‌کنند. دلیل سوم آن چیزی است که می‌توان از آن به‌عنوان فردگرایی منفی در جوامع مدرن نام برد. در جوامع مدرن افراد بر اثر سرخوردگی، بر اثر احساس پوچی به جایی می‌رسند که برای آن‌ها صرفاً زندگی شخصی خودشان اولویت می‌شود و به فکر دیگران نیستند و احساس می‌کنند که از جامعه طرد شده‌اند و پیوندی معنادار با آن ندارند. این وضعیت صرفاً در میان گروه‌های حاشیه‌نشین یا فقیر رخ نمی‌دهد، حتی در میان افراد طبقات بالا و متوسط، روشنفکران، روزنامه‌نگاران و کسانی که احساس سرخوردگی دارند ممکن است این وضعیت دیده شود. چیزی که دورکیم خودکشی دگرخواهانه می‌نامد از این نوع است.
جمع‌بندی
با توجه به آنچه گفته شد می‌توان نتیجه گرفت اساساً بی‌تفاوتی یک پدیده ذاتی یا فرهنگی ثابت نیست و ریشه‌های آن را نمی‌توان صرفاً در تاریخ یا فرهنگ جست‌وجو کرد. بی‌تفاوتی یک پدیده اجتماعی و سیاسی است که به وجود می‌آید درست می‌شود و به مرور تقویت می‌شود. هر زمان که بخشی از مردم احساس کنند حکومت راه مشارکت مدنی را بسته و آن را پرهزینه کرده یا کنش فردی آن‌ها بدون توجه به نوع حکومت اثرگذاری لازم را ندارد، میل به مشارکت در آن‌ها، حتی در جوامع دموکراتیک ثروتمند کمتر می‌شود. مطالعات مختلف جامعه‌شناختی و سیاسی نشان می‌دهد وقتی پیوند و رابطه معنادار و مدنی شهروندان با جامعه و حکومت دچار خدشه می‌شود یکی از گزینه‌هایی که در برابر افراد وجود دارد بی‌تفاوت شدن است. بی‌تفاوت شدن می‌تواند کارکردهای روانی و حتی شناختی داشته باشد. افرادی که از دیدن وضع موجود ناراحت می‌شوند با بی‌تفاوت شدن می‌خواهند از بقای خود مراقبت کنند؛ بنابراین شاید بتوان بی‌تفاوتی را نوعی واکنش آگاهانه انسان به شرایط موجود اجتماعی دانست. انسان‌ها در شرایطی که وضع زندگی اجتماعی و مدنی آن‌ها بدتر شود به گزینه‌هایی روی می‌آورند که در حالت عادی مورد پسند خود آن‌ها هم نیست.
بی‌تفاوتی پدیده‌ای است که درمان و راه‌حل دارد و راه‌حل اصلی آن معنادار کردن مشارکت شهروندان در عرصه اجتماعی و سیاسی است. شهروندان باید احساس کنند مشارکت آن‌ها منجر به یک تغییر معنادار در زندگی جمعی و در جامعه و سیاست می‌شود. تا زمانی که این احساس وجود نداشته باشد میل به مشارکت مدنی کمتر بوده است و تمایل به بی‌تفاوتی بیشتر خواهد بود. بی‌تفاوتی در شرایط حاد می‌تواند به نیهیلیسم سیاسی منجر شود که بستر مناسبی برای رشد جریان‌های افراط‌گرا در عرصه سیاست است. جریان‌هایی که دنبال آغاز از صفرند و لازمه این کار را بر هم زدن همه نهادها و برساخته‌های اجتماعی و سیاسی می‌دانند. جنبش‌های توده‌ای بعد از جنگ جهانی دوم و جریان‌های پوپولیستی کنونی، ملی‌گرایان افراطی و بنیادگرایان مذهبی عموماً با تکیه بر همین نیهیلیسم برآمده از بی‌تفاوتی حاد قدرت می‌گیرند. امروزه سرخوردگی سیاسی و قطبی شدن سیاست پدیده کم و بیش رایجی در خیلی از کشورهاست که بی‌ارتباط با بی‌تفاوتی سیاسی و اجتماعی نیست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط