بدون دیدگاه

شوروی و سرانجام انقلابیون

غلامرضا فروتن

بحران‌ها و ناآرامی‌های اقتصادی و اجتماعی جهان سرمایه‌داری در  قرن بیستم به‌ویژه جنگ‌های روسیه و ژاپن و تقسیم ایران در ۱۹۰۷ را شاید بتوان به‌عنوان عامل ایجاد سوسیال‌دموکراسی در قفقاز و شرق دانست.

استعمار سرمایه‌داری برای راهیابی به سرمایه‌های کلان شبه‌قاره هند و خاورمیانه بر آن شد که نیروهای بهره‌کش خود را به صحنه آورد و زمینه چپاول و غارت برای سرمایه‌های جدید را فراهم کند. هم‌زمان با شکست مشروطیت و بعد از تقسیم ایران بین روس و انگلیس، سوسیال‌دموکراسی که شامل انقلابیون قفقاز و آذربایجان و ایران بود تشکیل شد؛ اما سران انقلابیون مانند محمدرضا مساوات، میرزاطاهر تنکابنی و سلیمان‌میرزا اسکندری گرفتار و به کرمانشاه تبعید شدند. عده‌ای از انقلابیون مانند رسول‌زاده و حیدرخان عمواوغلو نیمه‎مخفی و عده‌ای دیگر متواری شدند. هم‌زمان با فتح تهران که سوسیال‌دموکرات‌ها در آن نقش فعال داشتند، می‌توان محمدامین رسول‌زاده و حیدرخان را نام برد.

رسول‌زاده در فتح تهران چندین مقاله جانانه‌ای نوشت و بیان داشت که «سنگرهای راه گیلان به تهران» چنان است که پنجاه مجاهد دلاور می‌تواند حریف یک نیروی هزار نفری دشمن باشد. او اصول مارکسیسم را در سال ۱۹۰۸ میلادی در تهران تدریس می‌کرد و در همان زمان بعضی از روش‌های آن را در ایران غیرممکن می‌دانست. وی از عشایر به‌عنوان بازوی مهم انقلاب نام می‌برد. همه این موضوعات را در ارگان سوسیال‌دموکراسی به نام «ایران نو» می‌نوشت. چنین شد که بعد از شکست مشروطه، میرزا و یارانش جنگ پارتیزانی را در گیلان در دستور قرار دادند.

رسول‌زاده و میرزاکوچک

آقای ابراهیم میرفخرایی از یاران میرزا و نویسنده کتاب نهضت جنگل برای من تعریف می‌کرد: «در سال‌های ۱۹۰۸ محمدرضا مساوات دست رسول‌زاده را در دست میرزا کوچک گذاشت و گفت اتحاد شما دو نفر برای از بین بردن ارتجاع و استعمار در منطقه ضروری است، پیوند آن‌ها تا آخرین روزهای جنبش جنگل به‌صورت کاملاً مخفی ادامه داشت و آخرین بار توسط یوسف ضیابیک این موضوع به‌صورت نامه‌ای مطرح شد».

پنج ماه بعد از مشروطیت در سال ۱۲۸۵ خورشیدی در رشت گروهی آزادیخواه، کانونی به نام مجلس اتحاد تشکیل دادند و گروهی پارتیزان به نام «فدایی» گرد آوردند… اگر به نامه شماره ۲۱۵ هفتم ذیعقده ۱۳۲۴ قمری ۲ دیماه ۱۲۸۵ خورشیدی اداره کارگزینی خارجه لنگرود و لاهیجان نظر افکنیم چنین می‌خوانیم:

«از وضع رشت و مشروطه‌طلبان آنجا آگاهید که جمع کثیری لوای آزادی برافراشته و خودشان را فدایی نام نهاده و مردم را دعوت به حریت و آزادی نموده و دو هزار نفر متجاوز متحد شده و قرآن مهرکرده و نظامنامه نوشته شده که یک جا جمع هستند، قرائت نمایند و استشهاد داده‌اند که دیگر حکومت در کار نیست و هرکس هر مطلبی و حاجتی دارد به مجلس اتحاد رجوع نماید و از آنجا حکم می‌شود. انتشار این گفت‌وگوها یکسر اداره حکومتی و کارگزاری را معطل نموده است». (آرشیو وزارت امورخارجه)

مرحوم فخرایی نیز در کتاب سردارجنگل از قول میرزا کوچک نامه‌ای به لنین دارد (ص ۲۸۲): «مانمی‌توانیم افتخارات انقلابی خود را که طی چهارده سال کوشش و فداکاری به دست آورده‌ایم یک‎باره محو کنیم و به حقوق ملت ایران خیانت ورزیم». درکتاب نگاه به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل چنین می‌خوانیم: «تیرماه ۱۲۹۹ پانزده سال است من و رفقایم با کسب افتخارات تاریخی تا امروز مراحلی را طی کرده‌ایم، قدم‌های درستی و بدون هیچ‎گونه آلایشی برداشته‌ایم».

احسان الله خان دوستدار، همرزم کوچک جنگلی در کتاب جنگ بزرگ نوشته مورخ‌الدوله سپهر نیز چنین می‌نگارد: «میرزا عملیات انقلابی خود را از سال ۱۹۰۶ در گیلان شروع نمود و در گیلان وجهی ملی داشت».

پس میرزا کوچک جنگلی از سال‎ها پیش شروع کرده بود و با اخبار روز آشنایی کامل داشت و تدارک جنگ پارتیزانی از همان سال‌های بعد از مشروطیت و شکست آن ریخته شده بود ولی کاملاً مخفیانه و این طبیعی بود.

وقتی بعد از صد سال هنوز دنبال گمشده‌ای در جنگل می‌گردیم تا پیدایش کنیم و تا کنون بعد از ۱۲۰ جلد کتاب درباره نهضت جنگل، نتوانسته‌ایم محل اختفای اسلحه‌های جنگلیان و یا رابطه جنگل با سوسیال‌دموکراسی را به‌درستی روشن کنیم، آن گاه به کار مخفی جنگلیان پی می‌بریم.

گفتنی است موقعی که جنگل شکل گرفت و جنگ پارتیزانی علنی شد، اولین کار جنگلیان و میرزا به گروگان گرفتن رئیس بانک شاهی و بردن او به جنگل بود. آن‌ها چند نفر از جاسوسان داخلی مانند حسن صمصام‌الکتاب رشتی را نیز جزو گروگان‌ها به جنگل بردند تا تبعیدیان کرمان – مساوات، سلیمان‌میرزا و…- را آزاد کنند. پیوند سوسیال‌دموکراسی با جنگل را می‌توان در اینجا به بهترین وجه مشاهده کرد.

جنگ‌های پارتیزانی و چریکی مثل جنگ‌های منظم نیست که کاملاً علنی و روشن باشد. این جنگ‌ها در تدارک خود سال‌ها بایستی مخفیانه حرکت کند تا علنی شود. برای شروع آن مخفی‌کاری جزو لاینفک این حرکت است وگرنه در همان اول کار همه چیز خراب می‌شود و فقط در تئوری می‌ماند؛ لذا بایستی قبول کرد که میرزا بیش از هشت سال زحمت تدارک این کار را کشیده بود و مخفیانه کار خود را شروع کرده بود. وقتی میرزا در نامه‌های خود به پانزده سال اشاره می‌کند درست می‌گوید.

جنگ‌های پارتیزانی سراسر دنیا نیز چنین بوده‌اند. برای چنین کاری باید سال‌ها فعالیت کرد تا گروهی منسجم شکل بگیرد. مبارزه با استعمار سرمایه‌داری چنین چیزی را حکم می‌کند و گرنه در یک حرکت کوچک همه‎چیز به هم می‌ریزد و نابود می‌شود. تنها جنگ درازمدت است که پایداری و پیروزی را تضمین می‌کند. برای افراد انقلابی آرمان‌های آینده کاملاً معلوم است (پیروزی). اگرچه سرنوشت ظاهری تا به حال شکست موقت را نشان می‌دهد.

دراین رابطه است که تئوریسین سوسیال‌دموکراسی؛ یعنی محمدامین رسول‌زاده سال‌های سال با میرزا همکاری می‌کند و کسی نمی‌داند. او رئیس مجلس مسلمان عثمانی می‌شود، ولی همکاری خود را با میرزا قطع نمی‌کند. از ایران تبعید می‌شود ولی همچنان با میرزا کوچک همکاری دارد.

 

سرانجام انقلابیون

رسول‌زاده از پایه‌گذاران جمهوری دموکراتیک آذربایجان می‌شود، اما با کودتای سرخ بلشویک‌ها سرنگون می‌شود و توسط حیدرخان نجات پیدا می‌کند. بعد توسط استالین به مسکو تبعید می‌شود ولی می‌تواند از مسکو فرار کند. وی سرانجام در گمنامی می‌میرد. رسول‌زاده در خاطرات خود می‌نویسد: «بعد از انقلاب ۱۹۱۷، آذربایجان آزاد شد و من رئیس‌جمهور شدم. بعد از کودتای بلشویکی و دستگیری من در سال ۱۹۲۰(یعنی درست در کودتای رشت و کشته شدن میرزا)، به خاطر شورش مردم و اطمینان به مردم که من اعدام خواهم شد، مرا به زندان بردند و بعداً استالین به سراغم آمد و در ایستگاه قطار خود به مسکو راهنمایی‌ام کرد.

در مسکو پیشنهادهای زیادی به من شد، ازجمله اینکه رئیس اتحادیه شرق‌شناسان با کرسی دانشگاه کمونیستی ملل شرق را بپذیرم، ولی من نپذیرفتم و گفتم من آدم صادق و و وفاداری هستم، نمی‌توانم خود را یا دیگران را فریب بدهم… من این کار را بلد نیستم (استالین به ارژونیکیدزه گفت رسول‌زاده انسان عجیبی است، آرمان‌گرایی مانع همه کارهای اوست… نه آرزویی دارد و نه چیزی طلب می‌کند).

درآن موقع کنگره در جریان بود و انورپاشا انقلابی آرمان‎گرا و اسلام‌گرای رمانتیک درآن شرکت کرده بود. با او درباره قفقاز گفت‎وگو کردم. گفتم: اگر…مرکزیت جنبش استقلال خواهان مسلمانان در مسکو باشد، جنبش به ابزاری در دست جنبش کمونیستی تبدیل می‌شود…

او فرماندهی چریک‌های ملی ترکستان علیه بلشویک‌ها را بر عهده گرفت و به طریقی کشته شد. من دو سال در مسکو ماندم و تنها راه‌حل را فرار تشخیص دادم. مقاله‌ای درباره «جنبش مزدک در عصر ساسانی» نوشتم و در روزنامه (سیستوک) به چاپ رساندم. درآنجا نوشتم مزدک پیامبری کمونیست بود…؛ و حقوق اجتماعی زنان را تأمین می‌کرد ولی در دوره انوشیروان پیروان او سرکوب و خودش اعدام شد. در لنینگراد نقشه فرارم را طرح کردم و توسط موسی بیکوف و تاتارهای لنینگراد با قایق شبانه از خلیج فنلاند فرارکردم و نامه‌ای به استالین نوشتم و گفتم بیشتر کارگران در اینجا مساواتی هستند… با تبدیل ایدئولوژی رسمی یک دولت، از شوینیسم اشرافی به جهان‎وطنی کارگران، تغییر چشمگیری ایجاد نمی‌شود و این سرانجام به محرومیت بیش از پیش ملت‌های عقب‎مانده منجر می‌شود…؛ مانند روز روشن است که اعلام دیکتاتوری پرولتاریا در آذربایجان و ترکستان به معنای دیکتاتوری شوروی شدن مناطق است… (می‌دانستم حزب بلشویک تمرکزگرا و امپریالیستی است … ملل شرق خواستار نظام کمونیستی نیستند و…).

به هر جهت فرجام رفقایم این بود که … روزها در خزر حرکت کرده بودند و به بندرانزلی (پهلوی) رسیده بودند و دولت شوروی هم بعد از بازداشت عده‌ای نتیجه‌ای به دست نیاورد».

سرنوشت میرزا کوچک هم جز این نبود، او هم به طریقی که دولت شوروی با دولت انگلیس و رضاخان همکاری کردند، سر به نیست شد و نتیجه آن سلطنت پهلوی بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط