علی بیاتی: دکتر علیاکبر احمدی افرمجانی، دکترای فلسفه از دانشگاه تربیت مدرس دارد و در حوزههای منطق، معرفتشناسی و فلسفه آثاری از او به چاپ رسیده است که بهعنوان نمونه میتوان به: «دین و دوران»، «عقل حیران»، «دوران نقادی»، «ملکوت صبح»، «شباهت خانوادگی» و «الهیات آشوب» اشاره کرد. متن ذیل سخنرانی ایشان است که در تاریخ ۱۸ شهریور ۱۳۹۵ در باشگاه اندیشه تهران ایراد شده است.
موضوع بحث من این است که نوع تفسیر طالقانی چیست و اگر بخواهیم سنخشناسی کنیم و نوع تفسیر ایشان را از سنخ و نوع تفسیر دیگران متمایز کنیم، در خصوص این تمایز چه میتوانیم بگوییم. طالقانی چه نوع تفسیری از قرآن عرضه کرد؟
این مسئله از این نظر بسیار مهم است که در نهایت ما به نوعی مرزبندی میرسیم بین تلقی و تفسیر او از قرآن، با تفسیری که دیگر آموزگاران قرآن از این کتاب شریف و آسمانی به عمل آوردهاند و احیاناً، نوری و پرتویی به دست میآوریم برای حل بعضی از مسئلههایی که امروزه با آنها سروکار داریم. همگان اطلاع دارند که در سالهای اخیر چه مطالبی در باب تفسیر قرآن و رجوع به قرآن مطرح شده و چه حوادثی به وجود آمده است. خوب است که از یک قرآنشناس برجسته مثل طالقانی الهام بگیریم و در حل این مسائل جدید از روش تفسیری او بهرهمند شویم.
در باب نوع تفسیر طالقانی سخن کم گفته نشده است. برخی تلقی او از قرآن را یک تلقی سنتی به حساب میآورند و معتقدند طالقانی چارچوبشکن و چارچوبستیز نبوده است، بلکه در چارچوب مألوف و سنتی در مورد قرآن میاندیشید و پیام قرآن را در چارچوب اندیشههای سنتی بیان میکرد. این رأی قائلان کمی ندارد، ولی این رأی مطابق با متن نیست؛ یعنی اگر کسی به تفسیر طالقانی رجوع کند، متوجه میشود طالقانی در چارچوب اندیشههای سنتی گام برنمیداشت. رأی، تلقی و برداشت او از قرآن، چنان نبود که در گذشته مطرح بوده باشد. میتوان مؤیداتی برای این رأی از آثار طالقانی استخراج کرد، اما این کار به ناچار گزینشی خواهد بود و نمیتواند جامع و پوششدهنده کلیّت کار او باشد. طالقانی از مثنوی معنوی مولانا استفاده میکرد، اما نمیتوان گفت که «پرتویی از قرآن» از سنخ آثار عرفاست، بلکه او از عرفا انتقاد میکند.
ملا عبدالرزاق کاشانی را از این جهت نقد میکند که چرا آیه بسیار مهم و اساسی در قرآن را که در آن به موسی دستور داده میشود که به سمت فرعون برود، چون او طغیان کرده اینطور تفسیر میکند که «موسیِ» عقل باید به سمت «فرعونِ» عرفان حرکت کند (!)؛ یا در آیهای که به بنیاسرائیل دستور داده میشود که گاو را ذبح کنند، چرا اینطور تفسیر کرده که منظور از گاو (بقره) در اینجا «بقرهِ نفس» است. طالقانی میپرسد چرا باید «نفس» را کشت؛ چرا باید چنین تفسیر صوفیانهای از آیات قرآن به عمل آورد؟ بنابراین نمیشود گفت طالقانی ارائهدهنده تفسیری عرفانی به معنای مرسوم از قرآن بوده است.
به همین ترتیب نمیتوان او را در عداد متکلمان، فیلسوفان یا فقهای گذشته قلمداد کرد و برداشت او از قرآن را چیزی از این سنخ دانست. اینکه برخی بر آن فتوای مشهور طالقانی و دوستانش در زندان تأکید میکنند که مخالفان ازجمله مارکسیستها را نجس شمرد، یا اینکه طالقانی در جایی حکم قرآن درباره بریدن دست سارق و متجاوز را حکمی بحق دانسته است؛ اینها نمیتواند حاکی از این باشد که طالقانی در چارچوب فقه سنتی اندیشه میکرد؛ زیرا او هم در «پرتویی از قرآن» و هم در «اسلام و مالکیت»، صریحاً تأکید میکند فقه باید در چارچوب و بر مبنای عدالت حرکت کند؛ برخی تیرگیها که در فقه سنتی محصول عدول از چارچوب عدالتاند باید با رجوع به محور عدالت مجدداً بازخوانی و بازشناسی و تصحیح شوند؛ بنابراین نمیتوان او را در چارچوب فقه سنتی قرار داد. بهعبارت دیگر با آنکه موارد یادشده موارد درستی هستند، اما تفسیر «پرتویی از قرآن» یا دیگر مباحث تفسیری طالقانی به چارچوب سنتی تن نمیدهند.
رأی دیگر در مورد تفسیر قرآن طالقانی این است که گفتهاند تفسیر طالقانی یک قرائت انسانی از دین است و کمابیش خواستهاند طالقانی را در عداد متفکران لیبرال به شمار آورند و او را مدافع ارزشها و آرمانهای لیبرالی معرفی کنند؛ در اینجا نیز میتوان مؤیداتی از اقوال و اعمال طالقانی به دست داد. تکیه طالقانی بر حقوق بشر، آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی احزاب و خصوصاً تکیه طالقانی بر مسئله شورا و تأکید او بر اینکه تمامی آحاد بشر باید در سرنوشت خودشان مشارکت و مدخلیت داشته باشند، مسائلی نیست که بتوان بهراحتی نادیده گرفت. عظمت طالقانی در تکیه بر مواردی از این دست و پایمردی و صداقتورزی در این آراست؛ در این شکی نیست، اما نمیتوان گفت طالقانی با روح لیبرالیسم پیوندی برقرار کرده است. او صریحاً این نقد را به نظریه حقوق بشر وارد میداند که این نظریه به مصالح واقعی توجه نمیکند؛ این نقد، نقد بسیار مهمی است. لیبرالها هنگامی که از حق سخن میگویند این حق را محصول خودبنیادی عقل بشر قلمداد میکنند؛ بشر خود نظریه حق را تدوین میکند و باید بکند. لیبرالها معتقد نیستند که نظریه حق باید بر اساس مصالح واقعی، تکوین بشر، ساختاری که در خلقت برای بشر لحاظ شده و بر اساس کائنات و سیری که کائنات دارند، تدوین شود. لیبرالها به چنین مسئلهای گردن نمیگذارند. طالقانی اومانیسم خاصی را که در بنمایه فلسفه لیبرالیسم هست، به هیچ وجه تأیید نمیکند. پس اگر از شورا، آزادی اندیشه و آزادی مخالف حرف میزند و اگر حضور سه تن دگراندیش را در شورای سنندج میپذیرد و اعتراضی نمیکند و معتقد است که مخالف باید در مجلس خبرگان حاضر بشود، در این موارد او از چارچوب قرآنی و مبانی فلسفی و انسانشناسی خاصی که در قرآن مطرح است استفاده میکند، نه از مبانی فلسفی لیبرالیسم. میان آرای طالقانی در باب حقوق بشر و در باب شورا و امثالهم با آنچه لیبرالها در این خصوص میگویند صرفاً در یک معنای کلی میتوان اندک شباهتی یافت.
به همین ترتیب اگر بخواهیم «پرتویی از قرآن» طالقانی را نوعی دلدادگی و همراهی با مکاتب رادیکال قلمداد بکنیم، این هم اشتباه محض است. برخی افراد سعی کردهاند نوعی چپگرایی به معنای مرسوم در فلسفه و سنت غرب را به آرای تفسیری طالقانی نسبت دهند. شواهدی هم که آورده میشود شواهد کمی نیست و من نمیخواهم این شواهد را انکار کنم. نقد من این است که در این تفسیرها، درواقع، جامعیت آرای طالقانی و انسجام تفسیری جامع او از بین رفته است. نگاه این مفسران و تحلیلگران به طالقانی یک نگاه جامع نیست. مواردی که آنان ذکر میکنند این است که طالقانی بسیار به سوسیالیسم، عدالت، نظارت و دخالت دولت در تحقق مصالح جمعی و عمومی نظر داشت و معتقد بود مالکیت فردی نباید از یک حد خاصی فراتر برود؛ اینها همه درست است و طالقانی چنین مسائلی را در آثارش مطرح کرده است. میگویند طالقانی چپگراست به خاطر اینکه قاتلان «آمرین بالقسط» را در عداد قاتلین انبیا قلمداد کرده است؛ این سخنی است که بهکرّات از سوی شاگردان او شنیده شده و در متن آثارش نیز یافت میشود و حرف درستی است، طالقانی چنین مطالبی را گفته است. طالقانی به کسانی که در راه عدالت اجتماعی گام برمیداشتند احترام میگذاشت و آنها را از مصادیق کسانی میدانست که همراه انبیا حرکت میکنند. طالقانی درباره برخی از آیات قرآن معتقد به پراکسیس بود و اعتقاد داشت باید از طریق شرکت در عمل توحیدی و عملی که طاغوتها را براندازد و سرکشان را مهار و عدالت را محقق کند، آن آیات را فهمید. ولی از اینجا نمیشود گفت طالقانی به پراکسیس، از نوعی که در مارکسیسم مطرح است، گردن نهاده بود. این موارد همگی درست است، اما طالقانی بیش از اینهاست. نزد طالقانی عدالت، تحققِ حکمِ خداوند است. قسط، دستوری است که خداوند داده و روح قرآن با قسط همراه است. طالقانی از توحید به سمت قسط میآمد و گسستی میان این دو نمیدید؛ بنابراین این تفاسیر نمیتوانند تفاسیر جامعی از «پرتویی از قرآن» باشند. من در ادامه میکوشم تا تلقی دیگری را از «پرتویی از قرآن» ارائه کنم و شواهد و مستنداتی را که در باب این تفسیر متفاوت وجود دارد نشان دهم. به نظر من در «پرتویی از قرآن» همه آنچه محققان گفتهاند وجود دارد، اما باید بکوشیم نظریه جامعی در رابطه با «پرتویی از قرآن» ارائه دهیم. من معتقدم «پرتویی از قرآن» در پی آن است که نشان دهد قرآن دارای یک «نظریه رهایی» است.
از نظر طالقانی قرآن کتابی است که یک «نظریه رهایی» را به بشر عرضه میکند؛ بنابراین میتوان تفسیر «پرتویی از قرآن» را تفسیری رهاییبخش قلمداد کرد؛ تفسیری که به انسانها این پیام را میدهد که رها بشوید. نسبت دادن یک «نظریه رهایی» به قرآن چیزی نیست که در سنت وجود داشته باشد. اینکه بگوییم قرآن در خود، یک نظریه رهایی پرورانده، مسئلهای نیست که در آثار گذشتگان مطرح بوده باشد. «نظریه رهایی» یک اصطلاح کاملاً جدید است، یعنی این اصطلاح، پس از مدرنیته مطرح شده است. محققان، متفکران و آموزگاران به این نتیجه رسیدهاند که نام یک نوع نظریه، «نظریه رهایی» است؛ یعنی به همان سان که نظریه فلسفی و نظریه علمی وجود دارد، یک تئوری هم به نام «نظریه رهایی» وجود دارد. «نظریه رهایی» همان نظریه فلسفی یا همان نظریه علمی به معنای رایج نیست، بلکه نظریه خاصی است و باید تفاوت میان آن و آرای علمی و فلسفی را دانست. این رأی کمابیش در فلسفه جدید با کانت و هگل آغاز شده و به دست مارکس پرورانده شده و امروزه مکتبها، نحلهها و حلقههای فکری خاصی این ندا را درمیدهند که باید به سمت نظریه رهایی حرکت کنیم. باید دید «رهایی بشر» چه معنایی دارد و در گرو چه چیزی است. من نمیدانم طالقانی چقدر از آثار متجددان بهره برده است، البته معلوم است که کمابیش از آنها مطلع بوده و خوانده و استفاده کرده است، اما اینکه دقیقاً تا چه عمقی با فلسفههای مغرب زمین از نوع فلسفه کانت و هگل و مارکس تا چه رسد به حلقه فرانکفورت، آشنا بوده، معلوم نیست. به هر حال، روح بحثی که طالقانی مطرح میکند بسیار شبیه به بحث آنهاست؛ البته با تفاوت ماهویای که در ادامه به آن خواهم پرداخت؛ یعنی معتقد نیستم آنچه طالقانی از قرآن برگرفته و نظریه رهاییای که از قرآن آموخته، همانی است که در مکتب فلسفی کانت، هگل و مارکس مطرح شده است.
مایلم بر این تفاوت ماهوی تأکید کنم و این مرزبندی را انجام دهم، زیرا رعایت نکردن این مرزبندی، دردسرهای فراوانی برای جامعه ما در چهل پنجاه سال گذشته به بار آورده است؛ یعنی چون فکر کردهاند نظریه رهاییای که طالقانی از قرآن برگرفته همان نظریه رهاییای است که در مارکسیسم، هگلیانیسم و کانتیانیسم است به خطاهای فراوان افتادهاند. من میخواهم از اصالتِ «نظریه رهایی» طالقانی حرف بزنم و تأکید کنم این نظریه متعلق به مکتب قرآن و طالقانی است و شباهتش با نظریه رهایی متجددان یک شباهت ظاهری است، نه یک شباهت جوهری و واقعی.
در نظریه رهایی پرسش این است که «رهایی بشر» یعنی چه و در گرو چه چیزهایی است. شرط رها شدن بشر چیست؟ ولی نخست باید دید رهایی چیست؟ پاسخ فیلسوفانی که نام بردم یا پاسخ طالقانی، باید در وهله اول به این سؤال باشد که رهایی را در چه میدانند. غربیها رهایی را در این میدانند که انسان از موانع بیرونی بگسلد و آنها را پس بزند. این حرف درستی است، اما سخن آنها بیش از این است. آنها معتقدند اگر انسان بخواهد موانع بیرونی، تضاد طبقاتی و استبداد سیاسی را پشت سر بگذارد و قدرت مستبدان و زورگویی استثمارگران را پس بزند باید به عقل عملی بیش از عقل نظری توجه بکند. آنها معتقدند شرط رها شدن از این موانع این است که به عقل عملی بهای اصلی را بدهید؛ یعنی از مباحث نظری خارج شوید و به مباحث متافیزیکی نپردازید و به سراغ این موضوعات که راز جهان، مبدأ جهان، منتهای عالم چیست، نروید. چرا؟ چون اگر بخواهید وارد این بحثها بشوید دیگر از آنها خارج نخواهید شد. این مسائل به قول کانت، مسائل «جدلی الطرفینی» هستند. اینها زنجیرهای قرونوسطایی بر پای بشر هستند. این زنجیر را باید کنار گذاشت. از مباحث نظری و انتزاعی باید خارج شد، مثلاً اینکه خدا وجود دارد یا خیر؟ بشر نباید به این سؤال نزدیک شود، چون نمیتواند به آن پاسخ دهد؛ و اگر انرژی خود را معطوف به این بحث کند، دیگر نمیتواند به این موضوع بپردازد که خیر، سعادت و رهایی انسان در چیست و چگونه اجتماع و اتفاق آرا کنیم که موانع بیرونی را پشت سر بگذاریم؛ بنابراین شرط و معنای رهایی این است که شما از مباحث انتزاعی خارج شوید. رهایی، یک نظریه مربوط به عمل است. نظریهای مربوط به عقل عملی، اخلاق، سیاست، اقتصاد و اجتماع است، نه مربوط به متافیزیک.
بنابراین باید از این مباحث دست کشید. اگر در عمل به راه بیفتید، یعنی وارد یک فرآیند ضد استبدادی و ضد استثماری بشوید، خودبهخود این مسائل برایتان حل میشود؛ خودبهخود ذهنتان درست کار خواهد کرد. این مطلب را هم کانت، هم هگل و هم مارکس گفتهاند که مباحث مربوط به جهانبینی، توهماتی هستند معلول یک ذهن بیمار و کجاندیش؛ و معلول ذهنی که حوصله پرداختن به عمل و سعادت را ندارد. وقتی وارد عمل شدید و وقتی که عمل از شما طلبید که وابستگی طبقاتی، عقدهها، تعجیلها، شتابزدگیها و بیماریهای روحی خود را کنار بگذارید، خودبهخود ذهن آزاد میشود و به حقیقت میرسد. لزومی ندارد که در این خصوص کار دیگری انجام دهید. علت اینکه مارکسیستها با مذهبیها وارد بحث نمیشدند همین موضوع بود. معتقد بودند بحث در مورد اینکه آیا خدا وجود دارد یا خیر، فایدهای ندارد؛ وقتی وارد عمل ضد استثماری بشوید، خودبهخود برایتان حل میشود که خدا وجود ندارد و اصالت با ماده است. به هر حال، «نظریه رهاییِ» غربی، چنین چیزی است. فقط این نیست که بگوییم موانع را برداریم و با ایجاد آزادی دموکراتیک و عدالت سوسیالیستی به رهایی رسیدهایم؛ خیر! حرفشان این بود که باید همین عمل را انجام داد.
از نظر طالقانی این دیدگاه در مورد رهایی، دیدگاه نادرستی است. درست است که قرآن کتاب هدایت است، اما این هدایت، هدایتِ ذهن هم هست و بارها طالقانی در آثارش بر این تأکید کرده است. قرآن آمده تا ذهن را هدایت کند. قرآن استقلال ذهن (عقل نظری) را از عقل عملی پذیرفته است. ذهن بشر باید در باب مبدأ و معاد راهنمایی و هدایت شود و از نظر طالقانی این راهنمایی، مگر از آسمان نمیتواند بیاید. از نظر طالقانی فقط انبیا این راهنمایی را میتوانند انجام دهند. پی بردن به مبدأ و معاد، از علم یا فلسفه برنمیآید، اینها محدودند؛ مثلاً علم فقط میتواند در مورد اینکه انفجار اولیهای در عالم بوده حرف بزند، اما قبل از آن را نمیتواند توضیح بدهد. علم میتواند بگوید در نهایت نظم کُرات به هم میریزد و روزی خورشید به تاریکی و تیرگی میگراید، اما اینکه پس از آن چه میشود و آیا انسانها از قبرها بیرون میآیند و محشری و محکمهای برپا میشود و در آنجا اعمال دنیوی انسان مورد محاسبه قرار میگیرد یا نه؛ چنین چیزی را علم نمیتواند بگوید، این درسی است که از مدرسه انبیا باید آموخت.
بنابراین نزد طالقانی، نظریه رهایی در وهله نخست نظریه رهایی ذهن است. نخست باید انسان بفهمد در کجاست، بفهمد که جهان به کدام سو میرود، چرا خلق شده است و سپس وارد عمل شود؛ یعنی خود را با این مسیری که کائنات در پیش گرفتهاند هماهنگ کند، با مسیری که مبدأ و معاد و خدا برای او تنظیم کرده هماهنگ بشود؛ بنابراین هدایت عمل و اینکه چه سمتی را پیش بگیریم و به قول طالقانی با طاغوتها و آنهایی که از اعتدال خارج شدهاند بجنگیم، خداپرست باشیم، اعتدال درونی داشته باشیم، تقوا پیشه کنیم، شهوات و امیال را مهار بکنیم، در درون و بیرون به میزان باشیم، از حد خود پا را فراتر نگذاریم، به حقوق مردم تجاوز نکنیم، شورا را در پیش بگیریم، به دیگران هم حق حرف زدن و حق دخالت در سرنوشت بدهیم، برای آنها تصمیم نگیریم، اینکه عدالت، قسط و نفی امتیازات موهوم خونی، نژادی، طبقاتی و جنسیتی انجام دهیم؛ همه در مقام هدایت عملی است و همان هدایتی است که قرآن انجام میدهد، ولی در مرحله قبل، قرآن، هدایتِ در نظر را انجام داده است؛ بنابراین در عین حال که طالقانی معتقد است قرآن کتاب هدایت است، این هدایت و رها شدن از تعلقات دنیوی و وابستگی به اربابان بیرونی را در وهله اول در مرحله ذهن پایهریزی میکند، سپس به عمل و عقلِ عملی میکشاند. این ربطی به نظریه رهایی مارکسیستها یا لیبرالها ندارد، این اندیشهای است که از متن قرآن بیرون آمده است. قرآن است که در وهله اول میخواهد چشم انسان را برای خدابینی باز کند و به او بفهماند که مبدأ کائنات چیست و کیست؛ به همین دلیل، طالقانی برای علم و فلسفه احترام قائل است اما تا حدی.
این حرف صحیحی نیست که بعضیها گفتهاند طالقانی چون یک نظریه هدایتی از قرآن استخراج کرده، پس در مواردی پذیرفته که قرآن افسانهها را هم برای هدایت انسان به خدمت بگیرد: مثلاً قرآن باور به هفتآسمان را که افسانهای است به خدمت بگیرد و بگوید خواه هفتآسمان، خواه نُه آسمان، بشر تو نگاه کن، خالق این هفتآسمان یا نه آسمان کیست و او را باید پرستید؛ تفاوتی نمیکند هفتآسمان یا نه آسمان!
طالقانی برای قرآن اعجاز علمی قائل است؛ یعنی معتقد است قرآن برای هدایت بشر آمده و هدفش این است که بشر را رها کند و انقلابی در وضع بشر به وجود بیاورد، اما نه با صحه گذاشتن بر افسانهها، بلکه با راهنمایی به جهانبینی صحیح. نزد طالقانی قرآن موظف نیست به علم بپردازد و راهنمایی علمی بکند، اما آنجا که نظریه علمی ارائه داده، نظریه درستی است. قرآن است که برای نخستین بار موارد پی بردن به خلقت زمین و جدا شدن آن از خورشید و حرکت زمین و خورشید را مطرح کرده است. طالقانی این آیات را ذکر میکند. قرآن است که نخستین بار از تکامل انواع حرف زده است. آیه ۲۵ سوره شورا را مطرح میکند؛ اگرچه معتقد است این به معنای پذیرفتن نظریه داروین و نسبت دادن این انسان فعلی به نسل میمونها نیست، ولی به هر حال قرآن نظریه «تطور انواع» را پذیرفته و در وهله اول مطرح کرده است. موارد عدیدهای از آرای علمی جدید را طالقانی از قرآن استنباط میکند و از اعجاز علمی قرآن حرف میزند. چطور ممکن است طالقانی قائل به این باشد که قرآن صرفاً به این دلیل که بشر را در مسیر خداپرستی به حرکت دربیاورد، بر اساطیر و افسانهها صحه گذاشته است؟
این سخن صحیحی نیست و آموزگاران ما، آن را از سر تعجیل بیان کردهاند. حرف طالقانی این است که ذهن انسان باید نسبت به مبدأ و معاد باز شود و وقتی که ذهن باز شد، حتماً باید در وضع درونی و بیرونی انسان تحول ایجاد کند. مسیر صحیح از نظر طالقانی همین است که ما در نهایت تغییری در وضعیت خودمان ایجاد کنیم. اگر قرآن خواندن به تحولی در مسیر زندگی ما منجر نشود، این قرآن خواندن، خواندنِ صحیح و استنباط درستی نیست. هر فهمی از قرآن، اگر به هدایت و تصحیح مسیر انسان و بازگشت او به آیین ابراهیم و فطرت منجر نشود، آن فهم، فهم درستی نیست، اما این بدان معنا نیست که فکر کنیم اصالت با این تحولخواهی است و آنچه در زمینه جهانبینی و عقل نظری و علم و فلسفه در قرآن مطرح شده، نوعی صحه گذاشتن بر اساطیر رایج در دورانی است که قرآن نازل شده است (بلکه اصالت با آن تحول نظری است و تحول در عمل به دنبال آن پدید خواهد آمد).
نکته دیگر اینکه در نظریه رهاییای که طالقانی از قرآن استنباط میکند نوعی «وحدت ارگانیک» وجود دارد؛ لازم است به این نکته توجه کافی شود. طالقانی معتقد است قرآن «یک نظریه» دارد، یعنی از نظر طرح و تدوین نظریه، قرآن وحدت دارد. تنها یک نظریه در قرآن است و آن نظریهِ رهاییِ توحیدی است که قرآن مطرح میکند؛ بنابراین قرآن دارای وحدت ارگانیک است. قرآن یک ارگانیسم است، یعنی تمام مطالبی که در قرآن هست در خدمت بیان این نظریه رهایی است؛ این نظریه فوقالعاده مهمی است. طالقانی در این زمینه هشیار است. او میگوید میدانید مفسران گذشته در اثبات این وحدت ارگانیک درماندهاند. طالقانی متوجه این نکته هست. کسی نتوانسته در این وادی راه خیلی زیادی طی کند. وحدت میان چند آیه را میتوانند توضیح دهند، ولی وحدت میان آیات یک سوره بزرگ مانند بقره، آلعمران یا نساء را نمیتوانند توضیح دهند. وحدت میان جزء سیام را نمیتوانند توضیح دهند. وحدت میان کل آیات قرآن را نتوانستهاند توضیح دهند. طالقانی این رسالت را بر عهده میگیرد که این وحدت را نشان دهد.
میدانیم اگر امروز بحرانی در زمینه قرآنپژوهی به وجود آمده و اگر برخی از آموزگاران و قرآنپژوهان به این نتیجه رسیدهاند که قرآن رؤیایی بیش نیست، یکی از استدلالهای مهم این آموزگاران این است که قرآن پراکنده است و پراکندگی دارد و این پراکندگی حکایت از یک ذهن رؤیابین و یک روح رؤیابین میکند؛ بنابراین باید این وحدت ارگانیک را اثبات کرد و نشان داد این انسجام سیستماتیک و منطقی میان آیات قرآن هست. طالقانی جابهجا متوجه این نکته است که میان آیات نظم منطقی برقرار کند، و «پرتویی از قرآن» را از این نظر باید مطالعه کرد. قرآن نقل میکند: «از تو (پیامبر) میپرسند که هلالهای ماه چیست. تو جواب بده این هلالها برای این است که شما گاهشناس باشید و بفهمید که چه زمانی باید به حج بیایید و کی باید عبادت بکنید». سپس این آیه آمده که «بِرّ این نیست که شما از پشتبامها وارد خانه شوید. برّ این است که شما از راه خانه وارد شوید». بنگرید که مفسران گذشته زمانی که خواستهاند انسجام میان این دو آیه را توضیح دهند چه بیان میکنند. چه ارتباطی میان این دو مطلب هست. «از تو میپرسند که هلالهای ماه چیست. تو جواب بده این هلالها برای این است که شما گاهشناس باشید» و بعد میگوید «برّ این نیست که شما از پشتبامها وارد خانه شوید. برّ این است که شما از در خانه وارد شوید». طالقانی با دقت و هشیاری زیاد، این دو آیه را به هم گره میزند و میگوید ربط آیه دوم به آیه اول، این است که به مردم بگو این سؤالها را از قرآن و از پیامبرتان نباید بپرسید، که در آن صورت مثل این است که از پشتبام وارد خانه شدهاید، یعنی پیامبران برای اینکه تعلیم بدهند که وضع ماه و ستاره چیست نیامدهاند، بلکه برای این آمدهاند که به شما بگویند هدایتتان در چیست؛ دنیایی که آخرت را برای شما به ارمغان بیاورد، چه دنیایی است. پس در اینجا (یعنی در آیه دوم) این درس را میدهد که قرآن نیامده است که جای عقل شما بنشیند و مکانیسم حرکت ماه و ستاره را برای شما توضیح دهد. این سؤالات را کردید و من هم پاسخ دادم، ولی بدانید که قرآن برای چیز دیگری آمده است. درک انسجام این دو آیه نکته مهمی است که طالقانی در تفسیر «پرتویی از قرآن» مطرح میکند و اگر بخواهیم فهرستی از این نوع بیان کنیم، خواهیم دید که طالقانی چه ذهن بالغ، خالق و خلّاقی داشته این مسبوق به آن پیشفرضی است که میگوید قرآن تنها یک نظریه دارد و آن نظریه رهایی است. اگر نظریه علمی و فلسفی هم بیان کرده حاشیهای و ضمنی است؛ میخواهد از آن مطالب علمی و فلسفی کمک بگیرد تا نظریه رهاییاش را مطرح کند. اگر به تاریخ میپردازد، برای این نیست که تاریخنگاری بکند و بگوید مثلاً مصر چطور شد، بلکه برای این است که بگوید سرّ انحطاط و ترقی امتها در چیست. برای این است که بگوید که یوسف این ماجراها را پشت سر گذاشت تا شما بدانید که اگر کسی بخواهد به رهبری برسد حتماً باید این امتحانات الهی را پس بدهد. او نمیخواهد قصّه یوسف، عیسی یا موسی را برای شما مطرح کند؛ بنابراین پرداختن به تاریخ برای بیان نظریه رهایی است. پرداختن به آفرینش، ازجمله اینکه روز یا شب چیست، یا ماه، کائنات، ستارگان، سنگهای معدنی، پرندگان، کشتی روی آب چیست، برای این است که شما پی ببرید خدای حکیمی همه اینها را تدبیر میکند و شما این دین را از خدای حکیمی دریافت کردهاید. پس نگاه طالقانی به قرآن این است که فقط یک نظریه در قرآن مطرح است و آن نظریه هدایت و رهایی است.
این بحث حتماً باید ادامه پیدا کند تا ما بفهمیم که «نظریه رهایی» طالقانی نظریهای مبتنی بر «فطرت» است؛ یعنی نظریه رهایی را بر فطرت منطبق میکند و مدام در تفسیر آیات مختلف این ارتباط میان نظریه رهایی قرآن و فطرت را توضیح میدهد. از این جهت بر این موضوع تأکید میشود که به بعضی از آموزگاران گفته شود «بشری دیدنِ» قرآن باید به معنای «فطری دیدنِ» قرآن باشد. بشر از نظر قرآن در وهله اول بشر فطری است، نه بشر قرن هفتمی یا بشر قرن بیستویکمی؛ بنابراین حضور بشریت در قرآن به رسمیت شناخته شده، اما در کنار بشریت و انسانیتِ فطری مطرح شده است.
نکته چهارم اینکه نظریه رهایی طالقانی، نظریهای که او از قرآن استنباط میکند، نظریهای دنیویِ محض نیست. اینکه مارکسیستها از او گله میکردند که چرا نظریه رهایی و انقلابیای که تو مطرح میکنی به ما کمک نمیکند که بورژوازی و بورژوازیِ جهانی را بهتر بشناسیم و بر آن فائق آییم، چرا مکانیسم مبارزه با استعمار و امپریالیسم را نشان نمیدهد و این را فقط مارکسیسم به ما نشان میدهد؛ پاسخش این است که نظریه رهاییای که طالقانی از قرآن استخراج میکند، نظریه رهاییای صرفاً دنیوی نیست. نظریه رهاییای که مؤمنان از قرآن به دست میآورند این است که دنیایی بسازند که متناسب با آخرت آباد و سعادتمند باشد، این مقدار را از قرآن یاد میگیرند، اما اینکه چگونه این دنیا را باید بسازند، را باید در عقل و قوه اجتهاد خودشان بجویند. در این اجتهاد، شناخت قوانین تاریخی بسیار مهم است، در این شکی نیست. شناخت فلسفهای که بر تاریخ حاکم است، روابطی که میان دورههای تاریخی حاکم است، بسیار مهم است، اما نباید انتظار داشت که اینها را قرآن با جزئیات و تفصیل برای ما مطرح بکند. این تلقی نادرستی بود که آنها از نظریه رهایی و ایدئولوژی و مذهب طالقانی داشتند.
نظریه رهاییای که طالقانی از قرآن استخراج میکند باید پرورده شود. امروز وظیفه ما این است که این نظریه را بپرورانیم و به سؤالاتی که در عصر ما از ناحیه معرفتشناسی و جامعهشناسی جدید مطرح شده پاسخ بدهیم. فقط به ذکر یکی از آن سؤالات میپردازم. امروزه مطرح میکنند اگر کسی بگوید قرآن نظریه رهایی را مطرح کرده، این رأی چطور رأیی است؟ آیا پیشفرضی است که طالقانی دارد یا آن را از قرآن استنباط کرده است؟ آیا رأیی بروندینی است یا دروندینی؟ سرنوشت نظریه رهایی طالقانی، امروز به پاسخ به این سؤال گره خورده است. آیا طالقانی که میگوید قرآن به ما یک نظریه رهایی میدهد این موضوع را پیشفرض گرفته است یا این را از آیات قرآن استخراج کرده است؟ اگر از آیات قرآن استفاده کرده باید چشمش را بر نقضها در این خصوص باز کند، اما اگر نقضها، یعنی آیاتی را که ناقض این رأی هستند توجیه میکند، در آن صورت رأی او یک رأی بروندینی و درواقع یک پیشفرض معرفتشناسانه است. پس باید بیندیشیم چگونه پیشفرضهایی را که در فهم ما از قرآن دخالت دارند، مورد نقادی قرار دهیم و سهم قرآن در داوری پیشفرضها چگونه و با چه منطقی است.