گفتوگو با محمد ترکمان
#بخش_سوم
محمد ترکمان، پژوهشگر پرتلاش تاریخ معاصر ایران، در دو گفتوگوی گذشته از تجربه مبارزات پیش از انقلاب و نیز فعالیتهای خارج کشور گفت و اینکه چگونه به سمت تاریخپژوهی روی آورده است. در بخش حاضر، محتوای آثار ایشان بررسی میشود که مروری اجمالی بر تاریخ معاصر ایران است.
در بخش قبلی گفتوگو قدری درباره سیر مطالعاتی و فکری خودتان پیش از پیروزی انقلاب در پاریس گفتید، اما پاریس در ماههای آخر پیش از انقلاب مرکز همه این حوادث بود. از تحولات آن دوران و آنچه در پاریس با آن روبهرو شدید، کمتر گفتید.
پس از شهریور ۱۳۵۷ حرکتها خیلی تند و شتابان شد. روزنامه لوموند در ۱۷ شهریور با مرحوم دکتر علیاصغر حاج سید جوادی که در خفا به سر میبرد، مصاحبهای کرده بود. ایشان جملهای گفته بود که بعدها دیدیم چقدر دقیق بوده و به آن توجه نشد. گفته بود: «باید حد و اندازه خود را بدانیم، این شعارهایی که میدهیم، بدانیم در چه چارچوبی باید باشد. زیادهروی نکنیم که بعد نتوانیم شعارهای خود را محقق سازیم». بهنوعی دعوت به تأمل و تدبر و امکانسنجی عملیاتی شدن خواستهها بود.
جمعه پس از کشتار میدان شهدا (ژاله) در ۱۷ شهریور با تعدادی از اعضای انجمن اسلامی به مسجد اصلی پاریس رفتیم. مسجدی که پس از جنگ اول جهانی، دولت فرانسه آن را در ازای جانباختگان مسلمانان مستعمرات فرانسه در جنگ اول جهانی برای مسلمانان ساخته بود. پس از پایان نماز جمعه از نمازگزاران دعوت شد دو رکعت نماز برای شهدای ۱۷ شهریور خوانده شود؛ البته عدهای از نمازگزاران با سیاسی شدن مسجد مخالف بودند. امام جماعت مسجد را هم دولت فرانسه تعیین میکرد. پس از اتمام نماز برای شهدا، مشغول خواندن قرآن شدیم. مسئله بالا گرفت و خبرنگاران جرائد و پلیس هم آمدند. پلیس از ما خواست مسجد را ترک کنیم. ما هم میگفتیم نمیشود، این سنت ماست، حداقل یک جزء قرآن باید خوانده شود. هر کاری کردند قبول نکردیم. سرانجام ما را دستگیر و روانه زندان کردند. خبرنگاران هم عکس و گزارش دستگیری را در مطبوعات منعکس کردند؛ البته پس از چند ساعت آزاد شدیم.
مدتی بعد فرانسویها مرا به نشستی برای پشتیبانی از مبارزات ایرانیان دعوت کردند. نمایندهای از سازمان کارگری حزب کمونیست فرانسه (CGT) آمده بود. نمایندهای از سازمان کارگری حزب سوسیالیست فرانسه (CFDT) و برخی گروههای دیگر آمده بودند، گویا آقای سلامتیان هم بود. از کنفدراسیون هم بودند، از حزب توده آقای فریدون نظری بود. من هم بهعنوان نماینده انجمن اسلامی پاریس دعوت شده بودم. تصمیم بر این شد برای پشتیبانی از مبارزات ایرانیان در پاریس تظاهراتی برگزار شود. من اصرار داشتم شعارهای تظاهرات باید از چارچوب شعارهای مردم ایران خارج نباشد. قرار شد ساعت ۳ یکی از روزهای سپتامبر تظاهرات از میدان جمهوری آغاز شود و تا میدان و محل زندان تاریخی باستیل ادامه یابد. در روز موعود دقایقی دیر رسیدم، از ایستگاه متروی جمهوری که خارج شدم با جمعیت بسیاری روبهرو شدم. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد حضور ژرژ مارشه، رهبر وقت حزب کمونیست فرانسه و فرانسوا میتران، رهبر وقت حزب سوسیالیست فرانسه در میان جمعیت بود. گفتم عجب! اینها زودتر از من ایرانی آمدهاند. بعدها فهمیدم اطلاعات آنها درباره روند تحولات ایران بیش از من بوده است. پیش از این تاریخ، حرکتهای اعتراضی علیه رژیم مواجه با موانع بسیار میشد، برای نمونه، گاهی اعتصاب غذا برای زندانیان سیاسی برگزار میشد، اما روزنامههای مهم از درج خبر یا خودداری میکردند یا بهصورت کوتاه و در محل نامناسب آن را چاپ میکردند، اما در این ایام شرایط تغییر کرده بود.
درحالیکه چند سال پیش از آن تاریخ شاه میخواست به امریکا برود، قرار بود در بین راه توقفی در پاریس داشته باشد. نامهای برایم فرستاده بودند که خود را به کمیسریای پلیس معرفی کنم. وقتی رفتم گفتند شما سه وعده در روز صبح، ظهر و شب باید بیایی و خودت را معرفی کنی. من به آقای دکتر عبدالباقی آیتاللهی زنگ زدم که چنین خبری است. او گفت برای من هم این نامه آمده. قرار شد در این باره با هم صحبت کنیم. یکدیگر را دیدیم و صحبت کردیم. قرار شد با آقای بنیصدر هم موضوع را در میان بگذاریم. او هم گفته بود برای من هم آمده، بیایید خانه من تا صحبت کنیم. دو نفری به خانهاش رفتیم. آقای آیتاللهی با سفارت ایران در پاریس به دلیل فعالیتهای سیاسی مشکل داشت، میگفت برای اینکه این دردسرها را نداشته باشم، میخواهم فکر پاسپورت کشور دیگری را بکنم. آقای بنیصدر گفت این کار درست نیست، ما ایرانی هستیم باید مقاومت کنیم. بعد برای بیان اهمیت موضوع داستانی نقل کرد که در جنگ اول جهانی، وقتی سربازهای روسی وارد همدان میشوند، اهالی شهر تصمیم میگیرند بهعنوان اعتراض از خانه بیرون نیایند. مادر او که دختربچهای بوده از روی کنجکاوی به پشتبام خانه میرود تا سربازهای روسی را ببیند. پدرش متوجه میشود. انبری را داغ میکند و روی دست دختر میگذارد و میگوید این سزای فردی است که از بیگانه استقبال کند و به دیدن او برود.
پس از پیروزی انقلاب شما کتابی تألیف کردید با عنوان تشنجات، درگیریهای خیابانی و توطئهها در دوره نخستوزیری دکتر مصدق. آیا نگران بودید تشنجاتی که پس از پیروزی انقلاب شکل گرفت عاقبتی نظیر کودتای ۲۸ مرداد در پی داشته باشد؟
آن کار قرار بود شامل شش دفتر جداگانه باشد. در ۱۴ اسفند سال ۱۳۵۹ دفتر اول منتشر شد، چون درگیریهای داخلی همه علاقهمندان به ایران و سرنوشت مردم را آزار میداد و نگران میساخت. درگیریهای مختلف که در تهران تا اقصا نقاط کشور جریان داشت. فراموش نمیکنم مرحوم آیتالله طالقانی در سخنرانی شبهای احیا در رمضان سال ۱۳۵۸ در کاخ سعدآباد گریه کرد و گفت فکر نمیکردم اینگونه اتفاقات رخ بدهد. متأسفانه دستهایی هم آن درگیریها را تشدید میکردند. من با مطالعهای که در تاریخ معاصر داشتم به نظرم آمد تشنجات دوران دکتر مصدق در حال تکرار است؛ البته با ویژگیهای هر دوره خاص. در دوره دکتر مصدق افزون بر بریتانیا، جریانهایی دیگر نیز تشنج میآفریدند ازجمله یک جریان به نام تودهای و چپ جانبدار روسیه شوروی با نفوذیهای فراوانش، یک جریان به نام دین و مذهب و نفوذیهایش و جریان دربار که همگی مختلفالمرام، آگاه و ناآگاه مشی واحدی را دنبال میکردند که نتیجه آن تضعیف نهضت و استقلال کشور و برقراری دوباره استعمار و استبداد بود. در دفتر اول ازجمله به توطئه قتل مصدق در آغازین روزهای نخستوزیری و تحصن او در مجلس به مدت یک ماه (از ۲۲ اردیبهشت تا ۲۲ خرداد ۱۳۳۰)، غائله ۲۳ تیر ۱۳۳۰ و رویدادهای ۲۵ امرداد ۱۳۳۰ و حملات عمیدی نوری، مدیر روزنامه داد، روزنامه آرام سرهنگ یمینی، روزنامه طلوع، نبرد ملت و بهسوی آینده حزب توده و نطقهای جمال امامی و برخی سناتورها به دکتر مصدق پرداخته شده بود.
روزی که هریمن وارد تهران میشود (۲۳ تیر ۱۳۳۰)، انگلیسیها میخواستند به امریکاییها بگویند از دولت مصدق حمایت نکنید. در سال ۳۰ مخالفت سیاست امریکا با دخالت نظامی انگلیس در ایران، در جهت منافع ملی ما بود. چون انگلیس میخواست به خوزستان حمله نظامی کند، حتی بعداً نقشه عملیات نظامی در تهران نیز پیشبینی شده بود. اکنون نقشه وزارت جنگ بریتانیا که در آن ایام برای حمله به پایتخت ایران و سرنگونی دولت ملی و قانونی دکتر مصدق تهیه شده بود موجود است. آقای شیرازیان این نقشه را یافته و در مجموعه نقشههای تهران انتشار داده است. مقامات استعمارگر انگلیس از آن روزها تا مدتها به امریکا میگفتند شما بودید که باعث شدید ما برخی از منافع خودمان در ایران را از دست بدهیم و این کینه را هیچگاه فراموش نکردند. بر این اساس روزی که هریمن وارد تهران میشود میبایست تهران با اعلام تظاهرات حزب توده و توطئه سیاست خارجی و دربار به خون کشیده شود تا دستگاههای تبلیغاتی وابسته به بریتانیا آن را بزرگ کنند و به امریکا بگویند اگر مصدق در حکومت باشد، ایران پشت سیمهای خاردار شوروی خواهد رفت. درایت دکتر مصدق که از تجربه زیسته و نوع تفکر سیاسی او برمیخاست در این بود که تظاهرات حزب توده را ممنوع نکرد، آنچنانکه هیچ گروهی را از اجتماع و تظاهرات مسالمتآمیز مانع نشد. به رئیس شهربانی هم گفته بود باید تظاهرات با آرامش برگزار شود. او معتقد بود جز مردم پشتیبانی ندارم و رشد جامعه ایرانی در آزادی است. پس از رخداد ۲۳ تیر گروهی را مسئول کرد از آنچه اتفاق افتاده بود گزارشی تهیه کنند و گزارش را نیز منتشر ساخت. او رئیس تنها دولت شفاف تاریخ معاصر ایران بود که به مجلس رفت و سخنرانی کرد و دستاندرکاران توطئه را معرفی کرد. اتفاقاً در دوران مرحوم مصدق بود که حزب توده افول کرد و جریان استقلالگرا و ایراندوست و اسلامی رشد کرد. در دانشگاهها هم ورق برگشت. رئیس شهربانی سرلشکر حسن بقائی پاسخ میدهد: از بالا دستور تیراندازی داده بودند. دکتر مصدق میگوید من که گفتم برخورد نشود. اگر هم برخورد کردید، چرا کشتید؟ شیوههای دیگر برای جلوگیری از اغتشاش هست. واقعیت این است که سرلشکر زاهدی، وزیر کشور، به دکتر مصدق تحمیل شده بود و برخی در درون جبهه ملی از او پشتیبانی میکردند و کاندیدای آنان برای نخستوزیری بود، آنچنانکه پس از قیام ملی سی تیر ۱۳۳۱ از او پشتیبانی کردند و درنهایت در رسیدن او به نخستوزیری در ۲۸ امرداد شریک بودند. دکتر مصدق هم استراتژی داشت و کابینه اول او اهداف خاصی داشت. دست او برای انتخاب تمام وزرا باز نبود، اما اقدامات آنان را رصد میکرد و به مردم گزارش میداد. در پی آن واقعه هم زاهدی را بهعنوان مقامی که در آن واقعه مداخله داشت و همچنین رئیس شهربانی، بقائی را برکنار کرد.
پس از این واقعه، روزنامه نبرد ملت عبدالله کرباسچیان کاریکاتوری از دکتر مصدق کشید که از دستش خون میچکد و یکی از قطرات خون ۲۳ تیر است. روزنامههای درباری و سناتورها هم همینطور مینوشتند و میگفتند و برای بچههای مردم دل میسوزاندند! همان کسانی که در دوره رضاخان و پسرش ساکت بودند حالا طرفدار بچههای میهن شده بودند! همان روز ۲۳ تیر که در تهران آن اتفاقات افتاد در زندان قصر تهران هم حوادثی در جریان بود و زدوخوردهایی شد که باید دید چه کسانی در آن دست داشتند؛ یعنی توطئهای چندلایه بود که دست افراد و جریانات مختلف در آن دخالت داشت، برخی آگاه بودند و برخی نیز آلت فعل. در همه این وقایع دربار و انگلیس دخالت داشتند.
آقای خاتمی جملهای داشت که هر ۹ روز یک بحران برای دولتش ساختند؛ دکتر مصدق هر روز یک بحران در دولتش داشت. دوران بیستوهشتماهه دکتر مصدق بسیار عجیب است و اگر با دقت موشکافی شود خیلی درسها برای آموختن دارد. در تاریخ بیهمتاست که نخستوزیری در روز ۱۲ اردیبهشت هیئت دولت خود را معرفی کند و ۲۲ اردیبهشت در مجلس متحصن شود و یک ماه در مجلس بخوابد که من امنیت جانی ندارم! اگر مصدق در خانه متوقف میشد، او را میکشتند. در گزارشش همهچیز را درباره اینکه چه کسانی قصد کشتن او را داشتند بیان میکند، اما متأسفانه ما نه تاریخ میخوانیم و نه در آن تأمل میکنیم. سخنان او در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۳۰ درسآموز و خواندنی است.
چطور جریانهای مختلف همه به یک نقطه واحد میرسند؟
هر وقت در این کشور تلاشی برای استقلال و آزادی شده است، جریانهای مختلفالمرام تشکیل ارکستر هماهنگی را دادهاند تا تشنج و یأس و وحشت بیافرینند و هزینه استقلالخواهی و آزادی را بالا ببرند تا جامعه مأیوس و منفعل شود. در این تشنجات و یاسآفرینیها افراد ناآگاه نیز آلت فعل قرار میگیرند و زیان و خسارت هم میبینند.
گفتید بنا بود این پژوهش شش دفتر باشد و در دفتر اول که به توطئهها و تشنجات تا شهریور ۱۳۳۰ پرداختید. ادامه کار به کجا انجامید؟
میخواستم در دفتر دوم آن کتاب به بساطی که حزب توده درست کرد و کارهای سازمان دانشجویان حزب توده در دانشگاه تهران بپردازم. زمانی که دکتر مصدق به شورای امنیت رفت تا از ایران دفاع کند آنها در دانشگاه اساتید را زندانی کرده بودند و اجازه رفتن به دستشویی هم به آنها ندادند. از طرف انگلیسیها این ماجرا توسط خبرگزاریها و جرائد وابسته به قدرتهای استعماری، نفتی و تسلیحاتی شاخ و برگ فراوان پیدا کرد و گفتند و نوشتند تهران دست مصدق نیست و در دانشگاه چنین اتفاقاتی میافتد، حالا آمده شورای امنیت چه بگوید!
مرحوم دکتر ضیاءظریفی کتابی با عنوان سازمان دانشجویان دانشگاه تهران تألیف کرده که سال ۱۳۷۸ منتشر شد و به ماجرای ۸ آبان ۱۳۳۰ نیز پرداخته است. من این کتاب را خواندم و به ایشان زنگ زدم و گفتم آقای دکتر تمام فعالیتها و شهرآشوبیهای «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» تحت مدیریت «سازمان جوانان حزب توده» تا پیش از کودتای ۲۵ امرداد بود، سازمان آن روزهای خطیر کودتا کجا بود؟ نفرمودید این سازمان کذا و کذا پس از ۲۸ امرداد کجا رفت؟ به قول اخوان ثالث در شعر «پایان شاهنامه»، آن «مشتهای آسمانکوب قوی» کجا رفت؟ با اندوه فرمودند در کتاب از آن چپرویها انتقاد کردهام، خصوصاً از آن بیخردیهایی که در ۸ آبان ۱۳۳۰ در دانشگاه اتفاق افتاد و موجب آبروریزی و سرشکستگی شد. پرسیدم آیا رسالت سازمان فقط تا کودتای قدرتهای خارجی و دربار و ارتجاع داخلی علیه نهضت ملی ایران به رهبری مصدق بود؟
مرحوم دکتر ضیاء ظریفی در پایان این کتاب خطابه لوئی پاستور در مراسم هفتادمین سال تولدش خطاب به دانشجویان را نقل کرده که خواندنی و آموختنی است و بهنوعی خط بطلان کشیدن بر آن چپرویها و پرهیز از اتلاف سرمایههای میهن دارد.
اما این رشته نوشتههای شما ادامه یافت و به سایر مسائل دوره دکتر مصدق هم پرداختید.
در دفتر دوم به این حوادث پرداخته شد: پس از شهریور ۱۳۳۰ و قضایای دانشگاه تهران در ۸ آبان ۱۳۳۰، تظاهرات ۱۴ آذر ۱۳۳۰ که سرهنگی به نام نوریشاد در آن روز در تهران کشته شد۱ و نیز به فعالیتهای تخریبی گروههایی همچون سومکا و آریا، راهپیمایی که حزب توده در فروردین ۱۳۳۱ تدارک دید و برخوردهایی که ایجاد شد، همچنین توطئههای سیاست خارجی و دربار در قضیه انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی برای جلوگیری از ورود نمایندگان واقعی مردم به مجلس و حوادث خونینی که در بسیاری از حوزههای انتخابیه اتفاق افتاد، درگیریهایی که به نام گروه موسوم به فدائیان اسلام انجام میگرفت، ترور دکتر فاطمی در بهمن ۱۳۳۰ که یکی از صدیقترین یاران دکتر مصدق را از صحنه خارج کردند و بقیه یاران دکتر مصدق را نیز تهدید میکردند. استاد محمدعلی موحد که یادداشتهای مرحوم مهندس حسیبی را در اختیار داشته در کتاب ارزشمند خواب آشفته نفت از قول ایشان نقل میکند که دو روز پس از ترور دکتر فاطمی نامهای هم برای من فرستادند و من را تهدید به مرگ کردند. سعی میشد با چنین کارهایی در میان اطرافیان و یاران دکتر مصدق وحشت و تزلزل ایجاد کنند تا وضعیت روانی و امنیت خاطر آنها را به هم بریزند.
جلد سوم مربوط به قیام ملی سی تیر ۱۳۳۱ بود که آن را با سختی در مهر ۱۳۶۱ منتشر کردم و یکی از گناهانش عنوان «قیام ملی» روی جلد کتاب بود، نمیدانم باید چه عنوانی به کار میبردم! روزگاری بود که لفظ «ملی» که همیشه افتخار میهندوستان بود نهتنها مورد بیمهری که با تهدید و تکفیر مواجه میشد؛ البته این دفتر همچون دفاتر دیگر منتشره به تصحیح و حذف برخی برداشتهای نادرست و افزودن اطلاعات تازه نیاز دارد.
دفتر چهارم به کودتای شهریور ۱۳۳۱ که زاهدی، سید ضیاءالدین، مهندس احدپور و برادران رشیدیان، وابسته نظامی عراق در ایران، سروان سپهر و همراهی سفارت انگلستان در تهران و وود هاوس که به پایگاه نظامی حبانیه در عراق رفته بود و مقدار معتنابهی سلاح به ایران وارد کرده بود مربوط میشد. همچنین موضوع ۱.۵ میلیون لیرهای که زاینر توسط برادران رشیدیان در میان عوامل خود توزیع کرده بود و نقش تعدادی از صاحبان جرائد و دیگر دستاندرکاران شناختهشده آن که بعضاً هم دستگیر شدند و به قطع ارتباط با انگلستان منجر شد و در ادامه به غائله ۱۴ دی قم و توطئه قتل دکتر مصدق در ۹ اسفند ۱۳۳۱ اختصاص مییافت.
دکتر مصدق قصد قطع ارتباط دائمی با انگلستان را نداشت. او میگفت در کشور ما دخالت نکنید. مصدق همیشه اهل گفتوگو بود و میگفت مأمورانی که میخواهید به ایران بفرستید کسانی باشند که بدانند میخواهند با یک ملت مستقل برخورد کنند و کسانی را که سابقه خدمت در مستعمرات دارند به ایران نفرستید.
نهم اسفند یک کودتا بود که قرار بود دکتر مصدق را در این روز به قتل برسانند، اما موفق نشدند و مصدق ارتباط با شاه را قطع کرد و حاضر نشد پس از آن تاریخ دیگر او را ببیند. عامل نجات دکتر مصدق شهید افشارطوس بود که آن روز مصدق را با لباس خانه و کفش راحتی از پشتبام برد و مصدق گفت من را به ستاد ارتش ببر و به بهارمست، رئیس ستاد ارتش، گفت شما باید آنجا میبودید. اگر خودش به مجلس میرفت او را میکشتند، بنابراین بهارمست را در ماشین نشاند و با رئیس ستاد ارتش به مجلس رفت و ساعت ۸:۲۰ شب به آنجا رسید و به اتفاق شهید فاطمی و رئیس ستاد ارتش و هیئت دولت وارد محل برگزاری جلسات نمایندگان مجلس شد و گفت آمدهام گزارش بدهم. نطق تاریخی ۹ اسفند یک نطق بسیار مهم است. در همان روز بود که مصدق گفت: «من نخستوزیر ملت هستم، نه نخستوزیر شاه».
مصدق در ادامه افزود: قرار بود امروز من کشته شوم و اعلیحضرت هم صاحبعزا بشوند و از جنازه من تجلیل به عمل بیاورند! لابد بعد مدعی میشدند قتل نخستوزیر کار یک روانی یا تعدادی خودسر بوده است! مرحوم دکتر غلامحسین مصدق در کتاب در کنار پدرم مینویسد ساعت ۳۰: ۱۱ شب پدر به خانه آمد. خسته و ناراحت بود. به او کمک کردیم و او را از پلهها بالا و به اتاقخواب بردیم. وقتی روی تخت نشست زد زیر گریه و گفت من میخواستم این جوان به سرنوشت پدرش دچار نشود و دارم از او محافظت میکنم، اما او نقشه قتل من را میریزد!
آن روز (۹ اسفند ۳۱) شاه به منوچهر ریاحی، همسر پری زند (دختر ابراهیم زند) و باجناغ شاهپور عبدالرضا پهلوی (همسر پریسیما زند) بارها اصرار میکرده که ویسکی بنوشد و در برابر تعلل او که گفته بود در این وقت روز من عادت به خوردن مشروب ندارم. شاه درحالیکه برای ریاحی دستور ویسکی دوبل میداد میگوید: «مگر نمیدانی امروز بهترین روز زندگی من است»! (برای تفصیل مطلب رجوع شود به خاطرات منوچهر ریاحی با عنوان سراب زندگی).
متأسفانه کسانی میگویند مصدق با شاه کنار نیامد. آیا در تاریخ دیدهاید فردی به کسی که نقشه قتلش را ریخته احترام بگذارد؟ مصدق برای بقای ایران و آسایش ملت این کارها را میکرد تا مردم ایران گرفتار نشوند. دکتر شهیدزاده جمله قشنگی دارد. میگوید مصدق چتر بزرگی باز کرده بود و میخواست همه زیر این چتر باشند؛ حتی محمدرضا پهلوی، اما او سعادت آمدن زیر این چتر را پیدا نکرد. به هر حال پدر و پسر را بیگانه گذاشته بود و اعتقادی به ملت و مملکت نداشتند.
زندهیاد دکتر مصدق نهتنها با شاه که با تمام مخالفان و حتی رهبری حزب توده و دیگر گروههایی که تشنج میآفریدند و حتی در تدارک قتل او بودند همیشه از روی انصاف و مروت رفتار کرد و میدانست که آنان آلت فعل جریان دیگری هستند. با همین نگاه بود که هیچوقت بهسوی دوقطبی کردن جامعه ایرانی حرکت نکرد و خود را محور قرار نداد که هر فرد و گروه که با من موافق است باید از امتیازات برخوردار باشد و بقیه خیر! برای او واقعاً ایران ملک مشاع همه ایرانیان بود، جدا از فکر و سلیقه آنان و مواضعشان در برابر نخستوزیر ملی و قانونی کشور. از این گذشته به نکته مهمی توجه داشت و آن این بود که آن جریانهای مخالف را ناآگاه میدانست و هیچگاه وقت خود و ملت را مصروف آنان نکرد. دنبال محقق ساختن اهداف خود، استقلال ایران، آزادی ملت و توسعه پایدار و متوازن کشور و عزت و سربلندی ایرانیان بود و خود را درگیر حواشی نمیکرد، در دادگاه نظامی هم لبه تیز حمله را فقط متوجه علتالعللها کرد و در پی گرفتن انتقام از مخالفان ناآگاه داخلی خود نبود. در این موضوع تا آنجا پیشرفت که نامی هم از آنان نبرد تا مبادا فرزندان آنان بدنام شوند و دچار انفعال گشته و از خدمت به هممیهنان و ایران باز بمانند.
کتابی هم درباره قتل افشارطوس منتشر کردید؟
بله، دفتر پنجم درباره قتل فجیع شهید سرتیپ محمود افشارطوس رئیس شهربانی و حافظ دکتر مصدق در قضایای ۹ اسفند و از موانع کودتا بود که در امرداد ۱۳۶۳ منتشر شد. به نوشته روزنامه آبسرور انگلستان۲ (۲۶ مه ۱۹۸۵) پس از گذشت سی سال مأموران MI6 اعتراف کردند که نقشه قتل رئیس شهربانی دولت ملی و قانونی ایران توسط آنها طراحی شده بود. قتل شهید افشارطوس همچون قتل ژنرال «رنه اشنایدر»، رئیسکل قوا در شیلی، پیش از کودتا علیه آلنده، یکی دیگر از حلقهها و لایههای کودتا و سرنگونی دکتر مصدق بود.
باعث تأسف و شرمساری است که برای این سرباز شهید ایران که در راه استقلال و آزادی و با نقشه انگلستان و شاه و وابستگان آنان در ایران به شکل فجیعی به شهادت رسید، نهتنها تجلیل و بزرگداشت انجام نمیگیرد، حتی برخی مدعیان مخالفت با سلطهگران خارجی نامی هم از او به میان نمیآورند، اما میدانیم که مدافعان و شهیدان میهن و مردم، نام و یادشان به نیکی در تاریخ و حافظه مردم میماند.
این رشته کتابهایتان به کودتای ۱۳۳۲ هم رسید؟
دفتر ششم مربوط به کودتای ۲۸ مرداد بود که از آن میان تنها سه دفتری که اشاره شد در اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ منتشر شد، اما بقیه دفاتر تا کنون به شکل کتاب منتشر نشده است؛ البته امروز با اطلاعات موجود میتواند افزون بر تصحیح و تکمیل برخی موارد با اضافه کردن مطالب تازه حداقل به بیش از دو برابر صفحات قبلی افزایش یابد. در طول این سالها مقالات و اسناد بسیاری در این ارتباط منتشر کردهام. در این سالها بسیاری از علاقهمندان به نهضت ملی و زندهیاد دکتر مصدق زحمت فراوان کشیدهاند و کتابها و بسیاری از اسناد داخلی مربوط را به چاپ رساندهاند و کتابها و اسناد خارجی بسیار نیز با همت و تلاش آنان ترجمه و منتشر شده است که جای سپاس و قدردانی دارد.
من به این نتیجه رسیدهام که هر ایرانی علاقهمند به این آب و خاک باید در کنار کتابها و اسناد نهضت ملی ایران، آثار دکتر مصدق مخصوصاً مدافعات او در دادگاههای نظامی را حتماً یک بار بخواند. دکتر مصدق در مدافعات نکات فراوانی را بیان میکند. مصدق از خانوادهای است که از پیش از دوره زندیه مستوفی بودهاند و در امور حکومت وارد بودهاند و مملکت را میشناختند. یکی از مشکلات امروز کشور این است که بسیاری از مسئولان، شناختی از تاریخ ایران و امر کشورداری ندارند. برخی رجال مکتب قدیم، ازجمله دکتر مصدق هم سیاست خارجی را میشناختند و هم سیاست داخلی را. ایران و مردمش را بهخوبی میشناختند. رضاخان و پسرش این ویژگیها را نداشتند. دکتر مصدق همهجا از ملت ایران تجلیل میکند. برخلاف کسانی که ملت را تحقیر میکردند و میکنند مصدق میگفت این ملت بزرگ است و فشارها نمیگذارد آنها سر بلند کنند، آنها تا فرصتی پیدا کنند نقش تاریخی خود را ایفا میکنند. ملت هم در دوره مصدق با جیب خالی و با فداکاری نهضت را حفظ کردند و به بهترین نحو ممکن کشور با تحریم و مشکلات فراوان اداره شد.
انگلیس اگر میتوانست با تحریم و تحریکات و تشنجات و ترور دکتر فاطمی و ایجاد غائله ۱۴ دی ۱۳۳۱ قم و ربودن رئیس شهربانی دولت ملی و قانونی و شکنجه و شهادت افشارطوس دکتر مصدق را ساقط کند که میکرد و دست به کودتا نمیزد و نقشه قتل او را نمیریخت. مصدق در آن نطق یکییکی توضیح میدهد که چه جریانهایی زیر پای او را خالی کردند و ضربه زدند. پیش از ماجرای ۹ اسفند شاه به مصدق میگوید من میخواهم بروم، اما مصدق به او میگوید بمان. شاه در پشت پرده برنامه قتل مصدق را دنبال میکند. تاریخ صد سال ایران همین است که دائم بحران داریم و مسائل کوچک به مشکلات عظیم تبدیل میشوند. فردی که نگاه جامع ندارد در این داستانها و بحرانها گم میشود و هر روز به یک خط میافتد. فراموش نکنیم مصدق، هم ایجابی کار کرد و خود را گرفتار حواشی نکرد و هم اینکه منفعل نشد و همیشه ابتکار عمل داشت، حتی در دادگاه استعمارساخته نظامی، او بود که به محاکمه استعمار و استبداد مطلقه وابسته و دفاع از حقوق و حاکمیت ملت ایران و آزادی و عدالت و قانون و انتخابات آزاد و منافع و مصالح ملی و فرهنگ و تمدن و ارزشهای اصیل ایرانی و اسلامی پرداخت و خط وابستگی و تحقیر و تخریب ملت و کودتای بیگانه ساخته را محکوم کرد.
دکتر مصدق این پختگی و درایت را چگونه کسب کرده بود؟
مصدق در دولت مشیرالدوله در سال ۱۳۰۳ والی آذربایجان بود. میگوید رئیس شهربانی یک پرونده آورد و روی میز من گذاشت. پرسیدم این چیست. گفت این پروندههای توطئههایی است که علیه شما در این چند وقت انجام شده است. مصدق میگوید: گفتم: اینها را بردار و ببر و دیگر از این گزارشها برای من نیاور. او واقف بود این دستگاهها برای گیج کردن مسئولان است که بگویند این خطر و آن خطر تو را تهدید میکند. این دستگاهها با شاه هم همین کار را میکردند. اسدالله علم در خاطراتش تعریف میکند در مسافرتی بودیم و دیدم شاه عصبانی است و میگوید در دانشگاه صنعتی را ببندید، چون آنجا به من فحش دادهاند. علم میگوید تحقیق کردم و معلوم شد چنین ماجرایی اصلاً نبوده است. معمولاً گسترش و رشد و امتیازگیری دستگاههای امنیتی در اکثر کشورهای جهان، بهویژه در کشورهای فاقد شفافیت و آزادی، در مسئلهسازی و بحرانآفرینی و دشمنتراشی است.
افزون به دلایل دیگر، ارادت من به مصدق به دلیل همین ویژگیهای بارز اوست. فلسفه نوشتن کتاب تشنجات و درگیریها این بود که فریب نخوریم. به نام سوسیالیسم و دفاع از کارگر یا به نام اسلام و دفاع از ائمه، یا دفاع از آزادی و عدالت هزار اتفاق ناپسند افتاده و میافتد. نام مهم نیست، رسم مهم است. میبینید حاج ابراهیم صرافان تأمینکننده مالی یک گروه میشود و آنها را جهت میدهد، بعد روشن میشود او با سید ضیاءالدین طباطبایی از عوامل کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و وابسته به سیاست انگلیس ارتباط دارد، متوجه میشوید داستان از چه قرار است. در خانه همین شخص حاج ابراهیم صرافان در تاریخ پنجشنبه ۷ خرداد ۱۳۳۲؛ یعنی دو ماه و اندی پیش از کودتا دکتر مظفر بقایی از رهبر این گروه میخواهد که صحبت با «مردم نفهم و بیسواد» را به کنار بگذار، «چهار قبضه کلت حاضر است… سه نفر باید از بین بروند، آقایان دکتر فاطمی که بایستی از رفتن نامبرده به خارج مانع شد و برای مرعوب نمودن آقایان لطفی (وزیر دادگستری) و دکتر معظمی (رئیس مجلس شورای ملی) هم بایستی چند تیر شلیک شود، نه به قصد کشت. اگر این عمل انجام نشود اعلیحضرت حتماً از ایران خارج خواهد شد. هرچه اسلحه لازم باشد تهیه و تحویل مینمایم». این مطلب به نقل از «جمعیت فدائیان اسلام به روایت اسناد، دکتر احمد گلمحمدی، جلد دوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲: ص ۴۷۴» است. در همین کتاب نامهای از رئیس شهربانی وقت، سرلشکر منصور مزین، وجود دارد که نشان میدهد شاه در تحریک این گروه علیه نهضت ملی و دولت قانونی فعال است. شاه ذبیحالله ملکپور، بازرگان ثروتمند معروف و همسر ملکه توران امیرسلیمانی (همسر سوم رضاخان و مادر غلامرضا پهلوی) را برای ایجاد فتنه به دیدن این گروه در زندان میفرستد و سرلشکر مزین در نامه خود به وزیر دربار این عمل را به سود دربار ندانسته و درخواست جلوگیری از این نوع ارتباط مینماید (همان: ۳۱۲).
کسی که مرحوم فاطمی را ترور میکند وقتی آزاد میشود روزنامه اطلاعات سهشنبه ۱۴ مهر ۱۳۳۲ یک ماه و اندی پس از کودتا با عنوان «عبدخدایی از زندان آزاد شد» مینویسد:
«عبدخدایی دیروز مستقیماً از زندان بهوسیله یک افسر شهربانی به منزل آقای حاج صرافان رفت و در آنجا عدهای از دوستانش از وی استقبال کردند». وی در دادگاه تشکیلشده در دادگستری حدود بیست روز پس از کودتا اظهار میدارد:
«نمیدانم اکنونکه همه مردم فهمیدهاند که دکتر فاطمی خائن و جاسوس بوده، چرا مرا آزاد نمیکنند» و جعفر جهان عضو لژ ماسونی «همایون» ذینقش در تشنجات و کودتا و وکیل ضارب میگوید:
«وقتی تمام مردم ایران و متصدیان امور فهمیدند که دکتر فاطمی خیانتکار بوده و اگر او را دستگیر کنند، به مجازات رسانند، چرا موکل را تبرئه نمیکنند و من از ریاست دادگاه برائت متهم را خواستارم». (کیهان، ۱۷ شهریور ۱۳۳۲). طرح این موضوعات نه برای نقد این یا آن شخص و گروه است، بلکه برای آن است که از تجربیات گذشته بیاموزیم و آلت دست مقاصد جریانهایی که در جهت خلاف مصالح ملی و مردم عمل میکنند واقع نشویم. در جایی خواندم پس از ۳۰ تیر رهبران «جمعیت مبارزه با استعمار» همچون محمدرضا قدوه و…رفتند دکتر مصدق را ببینند. مصدق با حالت تعجب میگفته «جمعیت مبارزه با استعمار!» و میخندیده است؛ یعنی اسم، مبارزه با استعمار است، اما عملکرد همجهت با مصالح مردم و منافع ملی نیست.
پس از انقلاب و علیرغم آن بزرگداشتی که مردم برای دکتر مصدق در ۱۴ اسفند برگزار کردند و سخنرانی تاریخی آیتالله طالقانی، برخی جریانها یکی از دغدغهها و مسائل اصلی خود را حمله به دکتر مصدق قرار داده بودند. واقعاً داستان چه بود؟ من از روی ناآگاهی فکر کردم این مسئله ساده است و میتوان مسئله را با توضیح حل کرد. جزوهای با عنوان «آیا مصدق فراماسون بود؟» منتشر کردم. آنجا نشان دادم این اتهاماتی که به دکتر مصدق میزنند، بیپایه و اساس است، اما دست برنداشتند، چون آن را که غرض دارد چاره نمیتوان کرد! آن را که خواب است میتوان بیدار کرد، اما آن که خود را به خواب زده است نمیتوان بیدار کرد! گاهی با خود فکر میکنم اگر به جای این کارها، کار دیگری میکردم شاید تأثیر مثبتتری برای کشور داشت. ملتی که کارهای عمده داشت و باید کشور را میساخت، وقتش صرف بسیاری مسائل حاشیهای شد.
به هر حال در کتابهای شما روزنهها و سرنخهایی باز شد که روشنگر بود. قضیه افشارطوس را که مطرح کردید، نقش دکتر مظفر بقایی هم خیلی بارز شد، اما قبلاً کسی به آن توجهی نمیکرد. دکتر شمسالدین مجابی تعریف میکرد وقتی از پاریس آمدم و چند روز از انقلاب گذشته بود در دفتر امام بودم و مرا به اتاقی دعوت کردند، در آنجا آقای کفاشزاده و آقای آیت و چند نفر که نمیشناختم نشسته بودند. فرد رابط به من گفت شما خیلی شخصیت خوبی هستید و برای کشور مفید خواهید بود، ولی مشکل شما این است که مصدقی هستید. این را باید کنار بگذارید، وگرنه نمیتوانید کارکنید. اگر هم مشکل فکری دارید، آقای آیت میتواند مشکل فکری شما را حل کند. در این صورت میگذاریم کار کنی وگرنه نمیشود. دکتر مجابی عصبانی میشود که من خودم با امام از پاریس آشنا هستم و به شما نیازی ندارم. ایشان میگفت من این برخورد را جدی نگرفتم و گفتم توهمات آنهاست، اما هر چه زمان گذشت دیدم این جریان قدرت بیشتری پیدا کرد. مطالبی که شما در کتاب باز کردید روشن شدن یکسری چراغ است که بعدها مورد استفاده قرار گرفت و قرار خواهد گرفت.
بله، اینها در خیلی جاها رخنه پیدا کردند. خاطرات سرهنگ کتیبه و گروه او را بخوانید و اتفاقات را اگر پیگیری کنید، خواهید دید با چند جریان روبهرو هستید، ازجمله یک دولت مستقر و یک «دولت پنهان»، دولت مستقر مسئول است و باید پاسخگو باشد، اما فاقد قدرت است و تصمیمات در جاهای دیگر گرفته میشود، زندهیاد مهندس بازرگان به مواردی از این ثنویت اشارهها داشت.
دلایل دستگیری بقایی بهدرستی معلوم نشد؟
او یکی از بازیگران و بازیچهها بود، خیلیها نقش داشتند که هیچگاه معلوم نشد که بودند و چه شدند. در عالم سیاست، تضاد منافع، قابلفهم است، اما در کشورهایی همچون کشور ما، در این دو قرن اخیر، از پیچیدگی بسیار برخوردار است. شخصی تعریف میکرد اوایل انقلاب به دادستانی رفتم و با یکی از مقامات صحبت کردم درحالیکه پاسبانهایی به جرم همکاری با رژیم گذشته دستگیر میشوند، اما بقایی که نقش مخربی داشته مورد بازجویی و روشن شدن نقش خود و اطرافیانش در کودتا و ربودن و شهادت افشارطوس قرار نگرفته است؟ آن مقام گفته بود پشتوانه بقایی خیلی محکم است؛ البته بقایی هم فدا شد، چون قدرتهایی که نقش تعیینکننده داشتند و از او استفاده کرده بودند پشت او را هم خالی کردند. در مقدمه اسرار قتل رزمآرا نوشتم ۱۵۰ سال است فرزندان کشور از جریانهای مختلف نابود میشوند. در این مملکت هم ارانی کشته میشود و هم مدرس، هم رضاخان باید آواره شود و هم پسر او. برآیند اینها فقط این بوده که ثروت مملکت بر باد برود. رزمآرا افسر تحصیلکردهای بود، اما شاه برای او برنامه ریخت و به آن سرنوشت دچار شد. داور میتوانست برای کشور مفید باشد، اما نیرویش را برای تحکیم پایههای دیکتاتوری رضاخانی گذاشت و در پایان هم از ترس زندان و شکنجه رضاخانی، با تریاک خودکشی کرد. آنها میتوانستند سرمایههای مملکت باشند، اما اینجا گویا سرمایهها به اشکال مختلف نابود میشوند و گویا این ماجرا تا به خود نیاییم و آگاه نشویم و دست از حذف یکدیگر برنداریم و با لحاظ کردن منافع ملی با یکدیگر تعامل ننمایم، این دایره بسته بازتولید و توان ملی و منطقهای تضعیف خواهد شد و این حکایت پایانی نخواهد داشت.
فرزند مرحوم حاج محمود مانیان، آقای مسعود مانیان، نقل میکرد شبی که مرحوم آیتالله خمینی به ایران میآمد مرحوم آیتالله طالقانی به پاریس تلفن کرد و گفت پیام دارم. صحبت ایشان ضبط میشود. پیام ایشان این بوده که وقتی به ایران میرسید عفو عمومی اعلام کنید. کاری که پیامبر در فتح مکه انجام داد. پیام را ضبط میکنند و به آقای محتشمی میدهند تا به مرحوم آیتالله خمینی برساند. از آن سالها ۴۲ سال میگذرد، اما گویا هنوز وقت اعلام عفو عمومی نرسیده است!
شما در کتابهایتان به اسناد زیادی اشاره کردهاید که خیلی در دسترس نبود. چطور به این اسناد دست پیدا میکردید؟ با توجه به اینکه در دهه ۶۰ نهادهای رسمی با گرایشهای مصدقی همکاری نمیکردند و حتی در کتاب نامههای مصدق از برخی دوستان دکتر مصدق گلایه میکنید که این نامهها و اسناد را نمیدادند. در آن کتاب شما پانصد نامه را جمعآوری کردید درحالیکه آن موقع امکاناتی مثل اینترنت و آرشیوهای در دسترس هم نبود.
نامههای مرحوم مصدق را ارجاع دادهام که از کجا برداشتهام. مثلاً برخی از آنها در روزنامهها چاپ شده، یا جبهه ملی سوم آنها را منتشر کرده بود؛ البته همه اینها پراکنده بود و آنها را از کتابها و روزنامهها و آشناها جمعآوری کردم. «مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات» درباره بسیاری ازجمله سید ضیاءالدین طباطبائی و طیب حاجرضایی اسنادی بهصورت کتاب چاپ کردهاند، اگر بخواهند اسنادشان را درباره دکتر مصدق چاپ بکنند، حتماً چندین مجلد خواهد شد. اگرچه دیر شده است، امیدوارم بالاخره اسناد موجود خود مربوط به دکتر مصدق، مهندس بازرگان را هم منتشر کنند، اما درباره اسناد کتاب اسرار قتل رزمآرا نکته جالبی برای شما نقل میکنم:
من در جستوجو و گردآوری اسناد مربوط به قیام ملی سیام تیر بودم و معلوم شد افرادی هوشیارانه اسناد را از دادگستری به مراکزی برده بودند. به من گفته شد اسنادی درباره دادگاههایی که در دادگستری تشکیل شده، در بایگانی دادگستری موجود است. به بایگانی دادگستری رفتم. آقای بلخاری نامی مسئولیت آنجا را داشت. اسنادی مربوط به ۳۰ تیر به من نشان داد و وقتی مشاهده کرد من به این موضوعات علاقهمندم، فرمودند پروندههای جالب دیگری هم هست که من اجازه ندارم کپی آنها را به شما بدهم، اما میتوانید بخوانید یا یادداشت بردارید. ازجمله پرونده مربوط به سید حسین امامی در ربط با قتل هژیر بود که خیلی جالب بود. پروندهای چندصفحهای که در ظرف چند روز مختومه شده بود! بعد که آقای بلخاری با من بیشتر آشنا شد و به من اعتماد کرد گفت پرونده قتل رزمآرا هم هست. پرونده بیشتر مربوط به تحقیقات در سال ۱۳۳۴ و البته نامرتب بود. آن را دیدم، اما فقط اجازه داشتم آنها را مطالعه کنم. به آقای دکتر غلامحسین زرگرینژاد که آن زمان در دانشکده وزارت خارجه تدریس میکرد گفتم شما به دانشجویان تکلیف بدهید که به مراکز اسنادی بروند و روی آنها تحقیق کنند. آن ایام آقای دکتر علیرضا بهشتی در دانشکده روابط بینالملل وزارت خارجه دانشجو بود و آقای دکتر زرگرینژاد ایشان را به بایگانی دادگستری فرستاده بودند. آقای بلخاری که مورد توجه مرحوم بهشتی هم بوده و حالا که فرزند آن مرحوم آمده بود، پرونده رزمآرا را در اختیار او گذارده بود. آقای بهشتی با من تماس گرفت و گفت پرونده رزمآرا را دیدهام، اما مطالبی که شما گفتید در آن نیست. من پرونده را دیدم و متوجه شدم این یک پرونده دیگر است که من آن را ندیده بودم. پروندهای را که من دیده بودم گفته شد گم شده است. آقای رضایی در کتابخانه مجلس مسئول کپی و عکسبرداری بود برایم تعریف کرد آقای دکتر محمود کاشانی و دکتر سید جلالالدین مدنی پروندهای را اینجا آوردند (همان پرونده قتل رزمآرا) و برای آنان کپی گرفتم. من این موضوع را در مقدمه اسرار قتل رزمآرا نقل کردهام. درواقع دستیابی به این اسناد برای من بدون استفاده از آنچه ذکر شد، غیرممکن یا بسیار سخت بود.
ادامه دارد…■
پینوشت:
- این کار به نام دربار و گروههای چپ و راست نوشته شده است.
- The Observer