بدون دیدگاه

عدالتِ گمشده طبقه فرودست

نگاهی به رمان قصه یک مشت تمشک؛ نوشته اینیاتسیو سیلونه

علی بیاتی

یادآوری گِردی زمین، در بادی امر چنان امر مهمی به نظر نمی‌آید، از کودک تا بزرگسال این موضوع را می‌دانند؛ اما گنجاندن آن در یک رمان و به کار بردن آن در یک گفت‌وگوی تأثیرگذار، هنر نویسنده و بهره‌برداری وی از آن نکته علمی به‌ظاهر متفرقه را از درون اعتقادات مردم نشان می‌دهد. وقتی پیرزن سالخورده و سردوگرم‌چشیده‌ای به یک مهندس بی‌قرار و مشکوک و ناآرام می‌گوید: «دنیا گرد است، هرکس بیخودی راه بیفتد فقط وقتش را هدر داده است» اهمیت ماجرا در عقاید مردم و سنت‌های عامیانه به زیبایی به نمایش درمی‌آید و هنر نویسنده نمایان می‌شود؛ در به‌کار بردن گزاره‌ای عادی، صدای شیپوری یا حرکت مگسی نکته‌ای را به ما می‌نمایاند.

اهمیت آثار داستانی و رمان‌هایی که در طول تاریخ جاودانه می‌شوند و مخاطبان بارها و بارها آن‌ها را می‌خوانند به همین دلیل تأثیرگذاری فزاینده آن‌هاست، به‌طوری‌که در برخی آثار یک بحث فلسفی یا یک واقعه تاریخی، بسی بهتر و عمیق‌تر ثبت و ضبط شده و روح زمانه را نشان می‌دهد تا نوشتن آن در کتب تاریخی و فلسفی. این آثار چنان‌اند که مخاطب را به اندیشه وامی‌دارند. آثار داستایفسکی، تولستوی، کامو، سیلونه، کالوینو، جویس و نویسندگان معتبر دیگر، به چنان مضامین عمیق و بحث‌های مردافکنی می‌پردازند که جا دارد بارها و بارها از جنبه‌های مختلف بررسی شوند و همین است سرّ ماندگاری آن‌ها در تاریخ و خوانده شدن دوباره آنان.

طرح مفاهیمی چون مرگ، عدالت، حقیقت، زیبایی و جبر و اختیار و نحوه مواجهه انسان‌ها با این مضامین به دست نویسنده‌های خلاق و کارکشته در طول تاریخ در مکان‌های متفاوت و متأثر از آموزش‌ها و تربیت‌های متنوعی که دیده‌اند باعث شده آن‌ها آثار تحسین‌شده‌ای خلق کنند. برای مثال اگر کسی جنایت و مکافات، برادران کارامازوف، ابله و آثار دیگر داستایفسکی را نخوانده باشد قطعاً در زندگی خود تجربه مهمی را از دست داده است و اگر به مطالعه تاریخ روسیه بپردازد، به‌طور قطعی تکه مهمی از پازل اتفاقات روسیه در دو قرن اخیر را از قلم انداخته است.

نویسندگانی چون داستایفسکی در آثار خود مفاهیم عمیق و پرپیچ‌وتاب و شگرف را به‌گونه‌ای بررسی کرده‌اند که انسان را درگیر حوادث کرده و به قضاوت وامی‌دارند. به‌طور قطع و یقین می‌توان گفت که فهم تاریخ هر کشور و هضم روح زمانه‌اش نیاز به خواندن آثار ادبی دارد. یکی دیگر از نویسندگانی که در آثارش چنین مفاهیم انسانی‌ای را بازخوانی می‌کند اینیاتسیو سیلونه (Ignazio Silone) است که نام اصلی وی «سکوندو ترانکوییلی» بوده و در زمان مبارزات آن را تغییر داده است. وی در مصاحبه‌ای در پایان عمرش به انتخاب این نام اشاره کرد و گفت: «می‌خواستم نامی داشته باشم که جذاب نباشد. در آن ایام از اوضاع ادبی ایتالیا سرخوردگی بسیار داشتیم. سیلونه یعنی هیچ. بعدها شخصی پی برد که این اسم قدیمی است، متعلق به مردی بوده که مثل من اهل مارسیکا بوده و با لشکریان رومی جنگیده است» (به نقل از نشریه بخارا، آخرین دیدار با سیلونه).

اینیاتسیو سیلونه (زاده ۱ می ۱۹۰۰ – درگذشته ۲۲ اوت ۱۹۷۸) از نویسندگان معاصر ایتالیایی بود که در روستای «پِشینا» از استان عقب‌افتاده و فقیر «اَبروتزو» به دنیا آمد. در سال ۱۹۱۵ در زمین‌لرزه پدر و مادر و پنج برادر خود را از دست داد و از همان زمان طعم فقر و بی‌عدالتی را چشید. در سال ۱۹۲۱ به حزب کمونیست ایتالیا پیوست و از پایه‌گذاران آن بود و با دستگاه فاشیستی موسولینی به مبارزه پرداخت. در ۱۹۲۷ سفری به شوروی کرد و پس از بازگشت از آن سفر، نظیر همکاران دیگر خود آندره ژید و آرتور کوستلر راه مستقلی در پیش گرفت، چنان‌که در ۱۹۳۰ نیز از حزب کمونیست استعفا داد و به نویسندگی تمام و کمال روی آورد.

او که از همان اوان کودکی، با فقر و بی‌عدالتی دست‌وپنجه نرم کرده بود همین موضوع فقر روستاییان ایتالیایی را به یکی از محورهای مرکزی آثارش بدل کرد. وی ابتدا به روزنامه‌نگاری و فعالیت‌های سیاسی پرداخت و سپس به ادبیات رو آورد. در آثار مختلفی که خلق کرده ما را به تماشای روستاهای ایتالیای ابتدای قرن بیستم می‌برد که در گذار از جامعه سنتی به یک جامعه نیمه‌مدرن با چه مشکلاتی مواجه شده و مردم چه زیستی دارند و در چه فضایی تنفس می‌کنند و چه عقایدی دارند. روستاییانی که در منطقه خود، با تمام مشکلاتی که دارند، دلبسته زمین و جنگل و محیط زندگی‌شان هستند و وقتی آن‌ها را از زمینشان جدا می‌کنند گویی تکه‌ای از وجودشان یا حتی فرزندشان را از دستشان گرفته‌اند. رمان یک مشت تمشک روایتی این‌چنین است، روایت تباهی و فرسایش ذره‌ذره انسان‌ها و طبیعت که در پی هم‌دستی مثلث زر و زور و تزویر حاصل آمده است.

ایتالیای ابتدای قرن بیستم، روستاهای کم‌آب جنوب کشور و بلایای طبیعی مانند زلزله و خشکسالی و مردمانی که در سختی، تنگدستی و روزمرگی به دنیا آمده و می‌زیند و سنت‌های خویش را بدون هیچ اندیشه‌ای کماکان ادامه داده و وقایع رخ‌داده در جهان و مرکز کشور، گویی هیچ تغییری در روند زندگی آن‌ها نداده است.

این رمان روایتی است از فردی ثروتمند که به فعالی سیاسی بدل شده و به مبارزه با فاشیسم و پی‌جویی عدالت روان شده است و از ثروت و زمین خود دست می‌کشد و تنها در خدمت حزب مطبوع خود کار می‌کند، تا اینکه حزب به قدرت می‌رسد. کم‌کم مواضع حزب تغییر می‌کند و دوستان سابق به دشمنان امروز بدل می‌شوند. قصه مبارزی که به دنبال عدالت روان است، اما گرفتار در عشقی زمینی شده و در ذهنش، درگیر اعتقادات متضاد است. نویسنده این دغدغه‌ها و کشمکش‌ها را به‌زیبایی در داستان خود روایت کرده و ما را به پیش می‌برد تا روایتی کاملاً ضدفاشیستی و عدالت‌طلبانه از تاریخ ایتالیا را برای مخاطبش تصویر کند.

«مهندس از او پرسید: توی دستت چیست؟

متوجه شد دست مارتینو که روی زانویش قرار دارد پر از تمشک است.

مارتینو گفت: …این بالا پر از بوته‌های تمشک است. وقتی پسربچه بودم مدام نان خشک و تمشک می‌خوردم. می‌خواهی بخوری؟

خیلی عالی است.

مسخره‌ام می‌کنی؟ پر از گرد و خاک است.

این‌قدر زودرنج نباش. اگر می‌شستی مزه‌اش از بین می‌رفت. این کوهستان را خوب می‌شناسی؟

در اینجا بزرگ شده‌ام. ولی در آن زمان، اینجا جنگل بود…

نمی‌توانی تصور کنی امروز، وقتی جنگل را در جای خود نیافتم چه حالی شدم…

جنگل، خانه من، مدرسه من و زمین ورزش من بود. در زغال درست کردن به پدرم کمک می‌کردم، نه به خاطر اینکه بازی کردن با بچه‌های دیگر را دوست نداشتم، بلکه فقط به خاطر اینکه فقر مرا از آن‌ها جدا می‌کرد».۱

 

این مکالمه که بین دو شخصیت رمان یک مشت تمشک در جریان است، دال مرکزی رمان و مفهومی که سیلونه در تمامی آثارش پرورده را به نمایش می‌گذارد؛ عدالت و دست‌نیافتنی بودن آن برای طبقه فقیر. نمونه دیگر رساندن این مفهوم را در قسمتی دیگر از رمان می‌بینیم:

«تحولاتی که در نتیجه جنگ پیش آمد، در آن دره دوردست نیز حوادث و امیدهایی به همراه داشت. ولی عاقبت، چون سال‌های دیگر، باران آمد، برف بارید و فقرا همچنان فقیر ماندند».

رمان به شکلی غیرخطی حوادث زندگی مهندس روکو دوناتیس و معشوقه وی، استلا کوچولوی معصوم را روایت می‌کند و در حین حوادث، به اتفاقات دیگر آن روستاها و روستاییان ساکن آنجا هم می‌پردازد، به‌طوری‌که خواننده با گوشه‌ای از زندگی روستاییان ایتالیایی و فرهنگ آنان در ابتدای قرن بیستم آشنا می‌شود. مهندس روکو فعال سیاسی و مبارزی است که در تأسیس حزب کمونیست دست داشته و رهبر گروهی پارتیزان بوده، اما بعد از به قدرت رسیدن حزب، از آن ناامید و سرخورده شده و در افکار و اندیشه‌های خویشتن تجدیدنظر به عمل آورده و در کشمکش این تضادهای درونی، از انجام وظایف حزبی‌اش نیز کوتاهی کرده و درباره حزب دچار تردیدهای اساسی می‌شود، به‌طوری‌که از زبان روکو می‌شنویم:

«حزب آن زمانی خوب بود که سرّ‌ی بود. آن موقع اعضایش را یک‌عده محکومین تشکیل می‌دادند اما حالا ما هم به‌نوبه خود داریم عده‌ای را محکوم می‌کنیم».

 

یا در جای دیگری روکو می‌گوید:

«حزب امروز دیگر آن حزب سابق نیست. حزب از عده‌ای مرد جوان، شجاع و آزادی‌خواه تشکیل شده بود، ولی اکنون تبدیل به یک سازمان نظامی شده است. حتی در جوانبی هم که تا آن حد نفرت‌انگیز نیست، به‌ هر حال حالت یک اداره را دارد. تو تصور می‌کنی نارضایتی من به خاطر دلایلی عامی و احمقانه است؟»

 

این‌ها که خطاب به استلا بیان می‌شود، بیان کشمکش‌های درونی روکوست که احتمالاً مشکلات ذهنی و درونی سیلونه در زندگی شخصی خویش نیز بوده و برخی را تجربه کرده است. نویسنده در بخشی دیگر از رمان به روایت استلا می‌پردازد. دخترک معصوم یهودی‌ای که به آن روستا آمده و بعد از درگذشت پدرش در آن روستا مانده و به زندگی ادامه داده است و روابط او با روکو و دیگر اهالی روستا و در ادامه حزب نیز به نظر ما می‌رسد. در همین اثنا، سیلونه با زیرکی و فراست در دیالوگ‌هایی که بین افراد برقرار می‌کند اهمیت تفاوت عقاید و پیچیدگی‌های روابط انسانی را به نمایش می‌گذارد و مخاطب را به اندیشه وامی‌دارد تا ببیند در کجای این جریان ایستاده است و در مواجهه با این شرایط چه واکنشی خواهد داشت. دیالوگ‌هایی که بین کشیش روستا و خواهرش جریان دارد دو قرائت متفاوت و مهم، از نوع نگاه انسان‌ها به دین و بشریت و نحوه رستگاری آدمی را به تصویر می‌کشد و با اندکی دقت می‌توان دید که تفاوت‌های مهمی در تمامی فرهنگ‌ها و سنت‌ها کم‌ و بیش وجود داشته و دارد.

گفت‌وگوهای داستان به‌خوبی دل‌مشغولی‌های ذهنی نویسنده را بیان می‌کنند و مخاطب را به انتخاب و داوری می‌کشاند. گفت‌وگویی که میان کشیش و زاکاریا و سپس کشیش و پدر استلا برقرار می‌شود از دیگر نمونه‌هاست. در کنار همه این مسائل، پرسش کلیدی رمان در روایت استلا، که در آن زمان میان خیلی از مبارزان رایج بوده، در اینجا هم دیده می‌شود. جایی که استلا می‌گوید:

«چطور ممکن بود مردی که سال‌های سال در حزب خدمت کرده، یک‌باره این‌چنین از دوستانش جدا شود؟ خارج از حزب، زندگی روکو معنی و مفهوم خود را کاملاً از دست می‌داد».

 

ماجرای استلای جوان که به عشق روکو گرفتار شده قسمتی دیگر از رمان سیلونه است که در مخاطب را درگیر خودش می‌کند و به دنبال کردن قصه ترغیب می‌کند. استلا، دختر یهودی کوچکی که به همراه پدرش به کازاله آمده، در آن منطقه بزرگ شده و تحصیل کرده است. وی در پی حوادثی با عقاید حزب کمونیست آشنا می‌شود. در اینجا نیز سیلونه عقاید ضدایدئولوژی خود را نشان می‌دهد و روح فاشیستی و توتالیتر حزب را نمایان می‌کند، حزبی که از نگاه استلای جوان، نماد تمامی حقیقت است و نباید در برابر آن ایستاد و در پی به عضویت درآوردن دوباره روکو در حزب است. عضو حزب که روجرو نام دارد وقتی به گفت‌وگو با استلا می‌نشیند به‌خوبی این روحیات را نشان می‌دهد:

روجرو گفت: «مرد مستقلی است. نمی‌خواهد قبول کند که حل مشکلات زندگی بشر به دست حزب است، نه به دست خود بشر. حق همیشه به جانب حزب است. آیا نجات او این‌همه باعث نگرانی خاطر توست؟»

استلا در پاسخ می‌گوید: «به چیز دیگری فکر نمی‌کنم… ولی آیا تو مطمئنی که آن اسناد جعلی است؟» و روجرو در پاسخ می‌گوید: «کوچک‌ترین شک و شبهه‌ای ندارم. از طرف دیگر، تشخیص اینکه سندی اصل است یا جعل به عهده حزب است نه من. محک اشتباه‌ناپذیر حزب را که تو خوب می‌شناسی: آنچه بر ضد روسیه باشد، تقلبی و جعلی است». استلا از وی می‌پرسد: «می‌خواهی بگویی آن اسناد اگر هم اصل باشد باز تقلبی حساب می‌شوند؟» و پاسخ وی: «واضح است».

سیلونه از وقایع رخ‌داده در طبیعت و تشابهات تفکرات افراد و حتی بیان افکار عامیانه و خرافات مردم عادی به‌گونه‌ای در پیشبرد روایت استفاده می‌کند تا خواننده را با ویژگی‌های متفاوت آدمی آشنا ساخته و پیچیدگی‌های روح و روان انسان‌ها را به رخ بکشد. گفت‌وگوهای بین استلا و عضو حزب که برای بازجویی از وی آمده، اما ادعای دوستی می‌کند، نشان از روحیه توتالیتر حزب داشته و از تجربیات سیلونه حکایت دارد و به‌گونه‌ای از سرخوردگی و سرافکندگی در برابر رفتار حزب کمونیست در کشورش حکایت دارد. وی در نقل داستان از نمادهایی هم بهره می‌برد تا ترس زورمندان از طبقه فقیر و مردم عادی را نشان دهد که چگونه صدای یک شیپور می‌تواند لرزه به اندام مالکان روستا بیندازد و جمعیت را برای اعتراض، گفت‌وگو یا هر کار دسته‌جمعی دیگری متحد کند. شیپوری که نماد اتحاد دهاتی‌ها در برابر حاکمان است. دهاتی‌ها و کشاورزانی که به‌تنهایی هیچ ارزش و حقوقی ندارند و به حساب نمی‌آیند، اما هنگامی که در کنار همدیگر جمع می‌شوند ناگهان مالکان و حزب را به لرزه می‌اندازند. درعین‌حال وقتی سیلونه به شرح این وقایع می‌پردازد و با استفاده از تجربیاتش در حزب گوشه‌ای از تاریخ ایتالیا را در قالب داستان برای مخاطب روایت می‌کند، از ذکر نکات فلسفی و اخلاقی هم چشم نمی‌پوشد و از کنار این مسائل نیز به‌راحتی گذر نمی‌کند. یک مشت تمشک روایت افسردگی و سرخوردگی مبارزانی است که از دوستان قدیم دست کشیده و حزب را رها کرده، اما مبارزه را پایان‌یافته تلقی نکرده‌اند و مبارزه را در زندگی کردن یافته‌اند.

بعضی منتقدان پایان داستان‌های سیلونه را ناامیدکننده و شرح تباهی آن نسل بیان کرده‌اند، اما درواقع این‌چنین نیست. با کند و‌کاو بیشتر می‌بینیم روایت سیلونه، در کنار تصویری از خرابی و تباهی روستاهای ایتالیا، ما را به این نتیجه هم می‌رساند که این مبارزان، از مبارزه سیاسی و حزبی دست کشیده‎اند و از آن ناامید شده‌اند، اما معنای مبارزه و معنای زندگی را تغییر داده‌اند. آن‌ها معنای زندگی را در مبارزه کردن یافته‌اند. این همان نکته‌ای است که یکی از یاران پارتیزان زاپاتا هم به وی می‌گوید که ما باید مبارزه و زندگی کنیم، کشت‌وکار و درو کنیم و نباید مبارزه کردن جلو این کارهای روزمره، اما مهم ما را بگیرد و شاید این نیز یکی دیگر از دلایلی باشد که سیلونه خود را «مسیحی بی‌کلیسا و سوسیالیست بی‌حزب» می‌خواند، چراکه نمی‌خواست عضو هیچ گروه و دسته‌ای باشد و این موضوع را در مقاله‌ای با عنوان «انتقاد از خود» چنین بیان کرد: «کشمکش‌های این سال‌های پس از جنگ، به بدگمانی من به حزب‌های سیاسی دامن زده و بر اعتقادم به آزادگی افزوده است». وی که خود را بیشتر نویسنده می‌دانست تا سیاستمدار، همواره این جمله ورد زبانش بوده که: «عالی‌ترین وظیفه یک نویسنده این است که تجربه همگانی را به شعور همگانی تبدیل کند».

 

پی‌نوشت

  1. از صفحات ۹۴ و ۹۵ رمان با اندکی تغییر

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط