احمد غضنفرپور
در مقاله «علم آینده یا خردورزی و بصیرت» احمد غضنفرپور تلاش میکند مکانیزم پیوند دوگانه تاریخی «ماده و معنا» را و به عبارت دیگر خردورزی غربی و عرفان شرقی را به هم نشان دهد.
این علم پرسشی است تاریخی که چنانچه مورد توجه اهل معرفت قرار گیرد امید است بتوان با همت پژوهشگران و صاحبنظران بهتدریج زوایای پرپیچوخم آن را بازگشایی نمود. ضرورت این مهم از آن جهت است که علم امروز و تمدنی که با نوزایی (رنسانس) آغاز شد و بزرگترین دگرگونیها را در زندگی انسان به همراه آورد و آنگاه با دستاوردهای عصر روشنگری و شگفتانگیزترین پیشرفتهای علمی و فنی رسید یا تحقق آخرین مرحله توسعه و تکامل خود در قرن بیستم شکافی پدید آورد که فرانوگرایی[۱] و در خفا رفتن فرهنگهای ملی و قومی و درنتیجه جنبش فراگیر مه ۱۹۶۸ فرانسه بهروشنی آشکارکننده بحران یادشده محسوب میشود.
مقصود اصلی در این نوشتار، بررسی عوامل و موانع تاریخی است که علم حقیقی یا خردورزی و بصیرت را از جایگاه اصلیاش خارج کرد و بهصورت علم تکبُعدی مادی در دنیای غرب و تکبعدی معنوی در دنیای شرق درآورد. درنتیجه هر دو به سویی حرکت کرد که سودانگاری در رأس آن حاکم شد و بهجای آنکه در خدمت انسان قرار گیرد، کل جوامع و حتی طبیعت را به خدمت خود درآورد و به بحران و بنبست و به بیراهه کشاند. نتیجه اینکه زورمندان و صاحبان قدرت را بر اریکه قدرت نشاند.
در این نوشتار کوشش شده ثابت شود چنانچه موانع و عوامل انحراف تاریخی درست تشخیص داده شود و مورد بررسی صاحبنظران قرار گیرد و برطرف گردد، این منش غیرچارچوبمند حقیقت (برطرف شدن قید و بندها) یا دانش حقیقی که در هیچ قید و بندی قرار نمیگیرد، میتواند در دو وجه درونی انسانها (حالات وجد، شور و نشاط و آرامش درونی) و وجد بیرونی (تراوشات و اثرات آنها) تحولات چشمگیر به بار آورد. دانش چنانچه از این فضای تکساحتی برون آید و به جای یک بال، دو بال پیدا کند، میتواند مانند گذشته تاریخی افرادی تربیت کند که بتوانند روحشان را به معراجهای ماورای زندگی مادی برسانند و از هرچه که انسان را به زمین و زندگی روزمره و غرق در قید و بندهاست، رها سازد و در نتیجه نبوغشان در همه ابعاد زندگی (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، پزشکی، ریاضیات، هنری و الهیات و…) شکوفا شود.
در هر دوره از تاریخ که علم از فضای تکبُعدی گذشته و دو بال پیدا کند، استعدادها در تمام زمینهها شکوفا شده، اضطرابها از میان رفته و حالات درونی و بیرونی به اوج رسیده است. گویاترین آنها را میتوان در قرون اول و دوم و سوم بهوضوح ملاحظه کرد. دکتر شریعتی میگوید: «لازم است تحقیق بزرگی بهعمل آید تا روشن شود چگونه در قرون اول دوم و سوم از نظر ادبی فردوسی، از نظر علمی خوارزمی و از حیث فلسفی ابوعلی سینا و رازی… بهوجود آمدند». در ادامه او میگوید: «خلاصه میبینیم از همه ابعاد نبوغهای عظیم جهانی در این ملت هشیار و مستعد میشکفد. نکته مهم که باید به سخنان حکیمانه دکتر افزود این است که این حرکت عظیم منحصر به یک دوره تاریخی یا یک ملت خلاصه نمیشود، بلکه یک جریانی است فراگیر که در هر زمان و مکانی که دانش حقیقی و به خردورزی و در عین حال به بصیرت روی میآورد، میتواند نبوغهای عظیم تاریخی جهانی به وجود آورد».
اهل معرفت بر این باورند و تاریخ بحرانهای فزاینده نیز به اثبات رسانده از زمانی که این دو بُعد به هر دلیلی از یکدیگر فاصله گرفتهاند، نارساییها نمایان شده و تا به امروز ادامه پیدا کرده است. جهان غرب بهسوی مادیانگاری روی آورده و جهان شرق به فضای شاعرانگی و عرفان یکبُعدی؛ و در نتیجه هر دو از حرکت بازماندهاند.
هانری کربن، فیلسوف شرق و غربشناس فرانسوی، با الهام گرفتن از مکتب سینایی و اشراقی به هر دو جهان غرب و شرق هشدار میدهد و میگوید چنانچه این دو جهان نتوانند از این فضای تکبُعدی فاصله بگیرند و بین عقل و خرد از یکسو و ادراک درونی و ذوق از سوی دیگر پیوند برقرار کنند به بحرانهای روحی و جسمی یا درونی و بیرونی افزوده میگردد. او به جهان غرب هشدار میدهد و میگوید:
«دیرزمانی است که فلسفه غرب یا بهاصطلاح همین فلسفه رسمی به دنبال علوم تحصلی کشیده شده است. برای هر شناخت دو سرچشمه بیشتر نمیشناسد؛ یکی ادراک حسی است که دادههایی را فراهم میآورد که تجربی نامیده میشوند و دیگری فهم است که قوانین حاکم بر دادههای تجربی را درمییابد».
«پدیدارشناسی البته این نوع شناختشناسی سادهانگار را دگرگون کرده و از آن درگذشته است. با اینهمه این حقیقت به جای خود باقی است که میان ادراکهای حسی از یکسو و شهودها و مقولات تعقل از سوی دیگر، فضای خالی وجود دارد. آن چیزی که میبایست در این میان جای بگیرد و فضای خالی را پر کند؛ یعنی خیال فعال به شاعران واگذار شده است. اینکه این خیال فعال در بشر (خیال فعال که میگوییم، همچنان که فلاسفه قرونوسطی از عقل فعال صحبت میکردند که نقش معنایی و معرفتی خاص داشته باشد،[۲] یعنی در حکم راهی باشد برای دستیابی به منطقه وجود یا واقعیت
وجود که بدون آن، راه بر روی ما بسته خواهد بود، امری است که یک فلسفه «علمی» عقلایی یا استدلالی نمیتوانست موضوع خود قرار دهد. از اینرو، این نوع فلسفه علمی مسلم بود که از خیال جز خیالبافی یا پوچانگاری یعنی ناواقع و مانند اینها برنمیخیزد.»[۳]
با تقلیل دادن تخیل فعال به یک امر ذهنی و پوچ و خیالبافی، جامعه غرب مشرب وجودیاش را از دست داد و سرانجام عواطف، عُلقههای درونی و ادراک و ذوق به سردی گرایید.
با حذف این رابطه، فلسفه و دانش تکبُعدی میشود و در نتیجه شناخت از قلمرو دانایی میگُریزد و به چهار بخش بهظاهر مختلف و درنهایت همسو و همهویت تقسیم میشود:
الف: بخش مادی (ماتریالیستی) سرمایهداری.
ب: بخش مادی (ماتریالیستی) کمونیستی.
ج: بخش واسطهای (واسط بین مردم و خدا) مانند کلیسای قرونوسطی یا خاخامهای زُهدگرا یا پیران مجازی.
د: بخش التقاطی (چپ و راست).
وقتی علم به این سو گرایید (که گراییده است)، در نتیجه دستاوردهای آن با تمام فنّاوری حیرتانگیز در این مسیر چهارگانه قرار میگیرد. در نتیجه سودآوری و مظاهر آن در امور اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و حتی الهیات هر گونه حرکت و نوآوری را در خود ذوب میکند و آنها را در خدمت صاحبان قدرت قرار میدهد.
علم حقیقی درست بهعکس عمل میکند که هر کدام از علمای این علم، آن را با زبان خاص خود شرح دادند که به تعریف آن خواهیم پرداخت.
علم حقیقی
این علم و دانش را غیررسمی نیز مینامند که طریق آموزش و تعریف آن با تعاریف و روشهای متداول رسمی بهکلی ناسازگار است. از اینرو، اهل معرفت هر کدام با زبان مخصوص بهخود، تعریفی ارائه دادند.
حافظ با زبان خاص خود فرمان میدهد برای آموزش این علم اوراق و درس و دفتر را رها کنید
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
مولانا به گونه دیگری سواد و حرف را بیپایه و اساس دانسته و میگوید:
دفتر صوفی سواد و حرف نیست
چون دل اسپید همچون برف نیست
شیخ بهایی علم غیر از عاشقی را تعلیم ابلیس دانسته و هشدار میدهد:
علم نبود جز علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
علمای عصر روشنگری مانند ایمانوئل کانت در کتاب نقد عقل محض میگوید: «در عقل مطلق حقایق از قلمرو واقعیت میگُریزد».
با این تعاریف که بزرگان اهل طریقت ارائه دادهاند، پرسشی مطرح میشود که اگر آموختن این علم و رسیدن به حقایق از راه مدرسه و دفتر و سخن یا به زبان دیگر، مکتب و مدرسه و حوزه و دانشگاه نباشد، چگونه و در کجا و با چه شرایطی باید آن را فراگرفت.
در اینجاست که فیلسوف فرانسوی هانری کربن به شرق گذر میکند و برای پیدا کردن راهحل دسترسی حقایق و تصحیح کردن علم استدلالی که باعث منشأ بحرانهای فراوان روحی و جسمی شده به این نتیجه میرسد که باید راهحل را در مکتبهای سینایی و اشراقی جستوجو کرد، زیرا شیخ اشراق و ابوعلی سینا با روشهای فلسفی خاص خود (ذوقی و بحثی) توانستهاند به بهترین وجه بدین پرسشها، پاسخ دهند.
پاسخ شیخ اشراق و تعریف علم عشق از نظر او چنین است که میگوید:
«شناخت گذشته از حس و عقل[۴] به عوامل دیگری نیازمند است که حس و عقل را تصحیح کند و آن ذوق و ادراک درونی است که عالم بیمکان و بیزمان وجود را شکوفا میسازد. برای پرورش این عامل مرموز که نتایج کار عقل را تصحیح و همنوا میکند، باید از سویی به مطالعه فلسفه یا تدقیق در مفاهیم مجرد و از سوی دیگر، فضیلتمندانه سلوک کرد.
توجه نکردن یا بیعنایتی به این تعریف از شناخت یک موضوع سادهای نیست که بتوان ساده از آن گذشت. همین امر باعث جدایی عقل از قلب یا جدایی ماده از معنا شده و در نتیجه علوم طبیعی را از مابعدالطبیعه دور ساخته، علم و علمای غرب را در سردرگمی قرار داده و علمای شرق را به سنتهای قدیمی مشغول کرده. در نتیجه، علم حقیقی یا علم عشق را به بیراهی کشانده است.
سهروردی میگوید حس و عقل نیازمند ذوق و ادراک درونی است که اگر دومی در دسترس قرار نگیرد، کار عقل تصحیح و همنوا نمیگردد.
دوم آنکه ذوق و ادراک به سادگی بهدست نمیآید؛ زیرا یک عامل مرموزی است که نیازمند پرورش دادن است. این امر تحقق نمیپذیرد مگر با مطالعه در مفاهیم مجرد از سویی و سلوک فضیلتمندانه (نه هر گونه سلوکی) از سوی دیگر.
پرسش اما این است که سلوک فضیلتمندانه چگونه میتواند در پرورش این عامل مرموز نقشآفرین باشد و مطالعه در مفاهیم مجرد چگونه صورت میپذیرد؟ پاسخ این است که:
«سلوک فضیلتمندانه باعث تلطیف سرّ[۵] میشود و زمینه را برای توجه دادن به امور ظریف و خفی آماده میسازد. آنگاه این لطافت سرّ قلبی در عقل مؤثر میافتد و موجب لطافت عقل میشود. هنگامی که عقل تلطیف شد و به تعبیری منور گشت، مسائل فلسفی و مفاهیم مجرد (حقایق) یعنی امور پیچیده و مربوط به عوامل بالاتر و مانند آن را به درستی و روشنی میفهمد. وقتی چنین فهمی روی دهد، آنگاه فیلسوف (پژوهشگر) بهدرستی میتواند از آن امر با همه ظرافت سطوح و لایههایش را تحلیل کند و استدلال ارائه دهد.
در این صورت، شهود قلبی میتواند این قضایا را برای پژوهشگر مهیا نماید تا وی با منور شدن عقلش که قوهای از قوای قلب است، حقایق را به طبع قلب درک کند، بدون آنکه در آن حقایق تصرف نماید.[۶]
اگر پژوهشگر به این درجه از سلوک رسید که بتواند ماده و معنا را در امر پژوهش بهدرستی رعایت کند، نتایج حاصل از پژوهش در هر زمینهای که مورد نظر باشد، بهجای آنکه انسان را در خدمت علم قرار دهد و سودآوری را در رأس آن بنشاند، علم و نتایج حاصل از آن را در خدمت انسان و طبیعت قرار میدهد.
اکنون که سازوکار سلوک فضیلتمندانه روشن شد، ما هنوز با مسئله دشوار درباره تعریف این سلوک روبهرو خواهیم بود، زیرا نباید دلایل تاریخی آن افرادی که طریق تصحیح پیمودهاند و از آنجا که ناآگاه و جاهلند با رفتار و گفتار خود هرچند هدفشان تبلیغ و ترویج هم بوده باشد ارزش و احترام سلوک را در کرامات و اَعمال خارقالعاده منحصر میکنند، به تفریط و افراط روی میآورند و در برنامههای عملی از قبیل اذکار و اوراد اختصاصی با شرایط ویژه و معین و مشخص و رعایت آداب و سنن خاصی در مورد شیخ و استاد، ترک کسب و کار، ترک اندوختن مال و زندگی و نداشتن زن و فرزند و عُزلت و گوشهگیری و بیابانگردی بدون آذوقه و توشه راه، تقلیل در طعام و غذا و خواب و استراحت تا حدّ قناعت به تعدادی کشمش، یک مغز بادام و تَرک خوردن و آشامیدن آب خنک یا اصل آب به مدت طولانی و همینطور ترک خواب و از این نوع کارها که اگر با رعایت کامل و متعادل انجام نگردد، انسان را از تعادل روحی و جسمی خارج کرده یا بهسوی تحجر و تعصب و خشکمغزی سوق میدهد و یا به بیبند و باری و عیش و نوش سطحی میکشاند» و گروه دیگر نیز به قول سعدی شیراز با ریاکاری و دغلبازی گیسو میبافند و به لباس درویشان درمیآیند و به مفتخواری و تنبلی و فریب دادن سادهاندیشان میپردازند. این افراد در طول تاریخ دُردانههای اصیل فرهنگی را به انزوا کشانده و یا به تبعید واداشتهاند و باعث انحراف علم حقیقی شده و میدان را برای تاخت و تاز و عالمان رسمی چپ و راست فراهم آوردهاند.
مقصود از سلوک فضیلتمندانه و علم حقیقی مورد نظر ارباب معرفت در بخشهای مختلف این نوشته از زبان رهروان حقیقی به تفصیل آورده شده است؛ که در اینجا به خلاصهای از آن اشاره میشود:
سلوک فضیلتمندانه بدین معناست که اهل معرفت بتواند در جهت نفی قدرت، ثروت، پُست و مقام و شهرت (ارزشهای کاذب وابسته به آن) به عنوان وسیله و در حدّ ضرورت و البته از راه صحیح و بدون توجیهگری و ریاکاری و خوب جلوه دادن خود قدم بردارد، از جدالهای بیمورد برای برتریجویی و کوبیدن نظر مخالف دوری گزیند، در رفتار گفتار، نوشتار و اعمال شخصی خانوادگی و اجتماعی طریق تعادل پیش بگیرد، یعنی خود به عدالت نفس رسیده باشد و در رفتار اجتماعی عدالت ورزد و در بهکارگیری قوای غصبی و شَهَوی، فکری، عملی از افراط و تفریط بپرهیزد و انحراف از صراط مستقیم فضیلت را به هیچ وجه جایز نشمرد.
این سلوک برای رسیدن به حد اعتدال کار چندان سادهای نیست که با موعظه و پند و اندرز و گفتار و نوشتار به ثمر رسد، بلکه علمی است و سلوکی است که سازوکار مخصوص بهخود میطلبد. مهمترین شرط، یافتن استاد کارآزموده و سرد و گرم چشیده است که از رمز و رموز رهروی آگاه باشد، با درونبینی بتواند طالب را راهنمایی کند که اگر تندروی کرد، گامهایش را کند کند و اگر کندروی کرد، تند نماید. اگر استادی چنین درونبینی نداشته باشد، جز سقوط و به بیراهه کشاندن طالب و انحراف در جامعه اثر دیگری نخواهد داشت. یافتن چنین استادی هم کار سادهای نیست، طلب بسیار لازم است و زحمت و جستجوی بسیار.
شیخ اشراق در این باره مطلبی دارد که کمتر به آن توجه شده، در صورتی که جان کلام در این مطلب حیاتی او نهفته و آنچه باعث شکوفاییاش شده در همین نکته مستمر است. او میگوید: «رنجها کشیدم تا آموزگاری بیافتم و از انفاس قدسیه او بهره گرفتم و بهیکبارگی از برکت انفاس این استاد متجلی شدم و دَم قدسی او در من دمید و رسوخ کرد و درهای علم به رویم باز شد.»[۷]
بارها گفته میشود که این زمان، زمان گذشته نیست و در این دنیای مادی شده از وجود چنین آموزگاران خبری نیست. در پاسخ باید گفت اگر فردی با وجود علم یا ثروت و قدرت و شهرت فراوان یا بدون آنها به این نتیجه رسید که داشتن یا بهدست آوردن آنها باعث آسایش خواهد شد، اما آرامش درونی همراه با شوق و ذوق و شور و نشاط درونی و بیرونی نیازمند دَم قدسی چنین آموزگارانی است، وقتی این طلب بسیار شود، مطلوب وجود دارد. در این صورت یا او سر راهش قرار میگیرد و یا طالب را بهسوی خود میکشاند. این راه، ارتباطی به گذشته و حال و آینده نداشته و ندارد و همیشه وجود داشته و دارد و خواهد داشت. آنچه کم یافت میشود طالب است و طلب؛ زیرا بسیاری از وجود پُربرکت چنین آموزگاری بیخبرند و خود را نیازمند وجود آنان نمیبینند؛ البته راه مصداقیابی برای رهرو واقعی و راهبر راستین که یکی از مهمترین هدفهای هدایت است، سخت و دشوار مینماید. از اینرو شیخ اشراق با آنهمه توانایی میگوید:
رنجها کشیدم تا آموزگاری بیافتم.
یافتن چنین استادی اگر حاصل سلوک و منش واقعی و فضایل رهروی نباشد، مسلمآ مجال تظاهر و تحریف بسیار دارد. از این نظر لازم است در تشخیص آن کوشش مضاعف به عمل آید. در بخش آینده راجع به ضوابط تشخیص دادن آموزگاران حقیقی از استادان مجازی به تفصیل شرح داده میشود.
[۱] Postmodernism
[۲]. در بخش شیخ اشراق توضیح بیشتری داده شده است.
[۳]. هانری کربن، آفاق تفکر در اسلام ایرانی، نوشته داریوش شایگان، صص. ۸۵ – ۴۱.
[۴]. در قسمتهای پایانی نظر علمای عصر روشنگری شرح داده میشود که شناخت و علم را تا حدود حس و عقل دانستهاند و از اینرو نتوانستهاند به حقایق دسترسی پیدا کنند.
[۵]. قوای بالاتر از حسّ همچون عاقله را سرّ میگویند. این قوای عقلی به برکت نفس و حضورش در همه قوا به کار خود میپردازد و این آن سرّی است که گفتهاند حسّ انسانی، حسّ عقلایی است؛ برخلاف حسّ حیوانی که حسّ وهمانی است.
[۶]. یعنی تمایلات و ذهنیات غیرواقع حتی سِبق ذهن دیگر نمیتواند ذهن پژوهشگر را از حقایق بازدارد.
[۷]. حکمهالاشراق، شیخ شهابالدین سهروردی، ترجمه سید جعفر سجادی، ص. ۳۸.