بدون دیدگاه

عمومی شدن خشونت با نگاه جامعه‌شناسی سیاسی

احمد فعال

   مقدمه

در این نوشتار تلاش می‌شود جریان عمومی شدن خشونت‌ها و ستیزه‌جویی‌هایی  را که در جهان وجود دارند به تفسیری نسبت دهد که جهان امروز و دیروز از سیاست ارائه می‌شود. صرف‌نظر از عوامل اجتماعی، اقتصادی و عواملی مانند رقابت‌ها در سیاست بین‌الملل، مسائل آیینی و ایدئولوژی‌هایی که تفاسیر خشونت‌آمیز از آن‌ها منتشر می‌شود، وجود خشونت‌های دامن‌گستر ناشی از تغییراتی است که در سطح سیاست صورت گرفته است، اما کماکان رویکرد ما به سیاست تغییر نکرده است. در حقیقت ما با یک تعارض بنیادی میان سطح تغییرات اجتماعی با اندیشه‌های سیاسی مواجه هستیم. رویکردها و نظریه‌ها به سیاست از زمان ارسطو تاکنون، تقریباً یک معنا بیشتر نیافته‌اند. این معنا چیزی جز سیاست در مفهوم قدرت نیست. معنایی که اصطلاحاً نظریه‌پردازانی چون مورگنتا و والترز از آن به‌عنوان سیاست قدرت یاد می‌کنند (مشیرزاده، ۱۳۳۳: ۸۲)؛ اما خوب است در همین مقدمه چند تعریف قدرت را بیاوریم تا سیاست قدرت به‌درستی درک شود. موریس دوروژه در همان آغاز کتاب اصول علم سیاست، پس از نقل و شرح قول‌هایی از دو فرهنگ‌نامه یکی از قول فرهنگ لیتره که «سیاست را علم حکومت بر کشورها» می‌داند، و دومی از قول فرهنگ روبر که سیاست را «فن و عمل حکومت بر جوامع می‌داند»، درنهایت او از یک چهره ژانوسی و دوگانه سیاست یاد می‌کند که در یک چهره «همکاری و اهتمام در مصلحت عمومی» است، و در چهره دوم «رقابت برای تسلط بر دیگری» است (دوروژه، ۱۳۸۲: ۹). آندره هیوز در کتاب سیاست، چیزی بیش از دوروژه نمی‌گوید و مفهوم سیاست را در بنیاد خود، یک امر متعارض می‌شناسد: «که از یک‌سو با اختلاف و درگیری، و از سوی دیگر با تمایل به همکاری و کنش جمعی پیوند جدایی‌ناپذیری دارد. سیاست را بیشتر کوشش برای حل درگیری دانسته‌اند» (هیوز، ۱۳۹۱: ۳۵). جولین فروند در کتاب سیاست به‌جای مفهوم سیاست۱ از امر سیاسی۲ یاد می‌کند. فروند با وجود آنکه به نیچه انتقاد می‌کند که همه امور زندگی را تابع سیاست گردانده است و وظیفه امر سیاسی را بر پایه سرشت خود، رسیدگی به خیر عمومی می‌داند، اما از بیان این امر امتناع نمی‌کند تا به‌صراحت بگوید: «به هر رو سیاست عبارت است از چیرگی انسان بر انسان» (فروند، ۱۳۸۴: ۲۲۱). سرانجام عبدالرحمن عالم در کتاب بنیادهای علم سیاست، ضمن اینکه اشاره‌ای به فهرستی از تعاریف سیاست می‌کند، به این امر اشاره دارد که در تمام تعاریف، قدرت هسته مرکزی سیاست پنداشته می‌شود.

این مقاله، تعاریف متداولی که سیاست را با قدرت یکسان می‌شمارد یا دست‎کم هدف کنش سیاسی را تصرف قدرت می‌پندارد، به‌عنوان رویکرد قدیمی و سنتی یاد می‌کند. رویکرد متداول کوشش دارد تا نشان دهد همه بدی‌ها و خوبی‌ها، جنگ و صلح، خشونت و ضد خشونت، رشد و عدم رشد، توانایی و ناتوانی انسان، همه به نوع کاربرد ما از قدرت بستگی دارند (عالم، ۱۳۹۴: فصل چهارم). سایر مفاهیمی که در سیاست وجود دارند، مانند آزادی، عدالت، دموکراسی، فردگرایی، مبارزه حزبی، منافع و حقوق جامعه، همه از خلال مفهوم قدرت معنا پیدا می‌کنند. درواقع قدرت به‌مثابه یک فضای اتری فرض می‌شود که تمام مفاهیم در آن غوطه‌ور هستند. تفاوت مفاهیم تنها در نحوه کاربرد آن‌ها در وجوه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. هر مفهوم وجه خاصی از پدیده قدرت را در حیات بشری انعکاس می‌دهد. تمام رهیافت‌ها یا رویکردهایی که در سیاست وجود دارند، همه آن‌ها قدرت را هسته راهنما و مفسر اصلی رویدادها و مفاهیم سیاسی می‌شمارند. در این نوشتار کوشش می‌شود به این پرسش پاسخ داده شود چرا با وجود تغییرات در سطوح مختلف جامعه و خارج شدن سیاست از انحصار دولت و انتقال آن به سطح جنبش‌های اجتماعی، اما وقتی با همان رویکرد قدیمی و سنتی به سیاست‌ورزی روی می‌آوریم، محصولی جز عمومی کردن خشونت به بار نمی‌آورد؟

مخاطب این نوشتار دولت‌ها و حتی احزاب سیاسی نیستند. بااین‌وجود تأثیر بر دولت‌ها و احزاب سیاسی را از راه دیگری جست‎وجو کرده است. حاصل‌ آنکه، در این نوشتار به این مسئله خواهم پرداخت که اگر انسان و جامعه‌ها و دولت‌ها در تصمیمات و سیاست‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌های خود از واکنش شدن نسبت به موافق و مخالف خود دست بردارند، هیچ خشونتی در جهان به وجود نمی‌آید. اکنون برای اینکه گرفتار خوش‌خیالی و ذهنیت‌گرایی نشویم و یا فکر کنیم که «ما گفتیم و آن‌ها گوش دادند»، ضرورت تغییر را از جای دیگری شروع خواهیم کرد. در ادامه بحث، پس از شرحی که درباره تغییر در سطح رویدادهای سیاسی خواهم آورد، گزارشی از پاره‌ای از خشونت‌ها و ستیزه‌جویی‌هایی که در جهان وجود دارند، برابر آنچه واکنش‌گرایی است، ارائه خواهد شد. این تحلیل نظری و گزارش‌های مطابق با آن، تنها به ما هشدار خواهند داد که اگر یک تغییر اساسی در رویکرد ما نسبت به سیاست صورت نگیرد، جهان در آینده نه‌چندان دور، در آتشی مهارناپذیر خواهد سوخت.

   ضرورت تغییر در رویکرد ما به سیاست

جهان امروز جهان سیاست است و از سیاست نمی‌توان پرهیز کرد. از دهه ۸۰ میلادی به این‌سو، سیاست به‌عنوان یک متغیر تابع شناخته نمی‌شود و یک متغیر مستقل و بسیار بااهمیت است. چرخش‌های سیاسی از همان دهه ۸۰ میلادی به این سو به سمت سیاست فرهنگی و سیاست هویتی معطوف شده است. این بدان معناست که سیاست و رفتار و اندیشه سیاسی تنها معطوف به دولت و احزاب سیاسی نیست، بلکه نوع هویت ما و فرهنگ ما آغشته به سیاست هستند. سه پدیده جهانی‌سازی، ظهور جنبش‌های اجتماعی و پست‌مدرنیسم، تقریباً خاستگاه یکسانی دارند. اکنون اگر به این سه پدیده، تغییر و تحولاتی که در حوزه اقتصاد روی داد بیفزاییم، چهار ستون تغییر و دگرگونی جهان تکمیل می‌شود. آنچه در اقتصاد اتفاق افتاد، یک انقلاب در تراشه‌های الکترونیکی بود که از یک‌سو به عصری پایان داد که آلوین تافلر از آن به‌عنوان عصر دودکشی یاد کرد (تافلر، ۱۳۷۳: ۳۳) و از سوی دیگر، به انقلاب ارتباطات منجر شد. جنبش دانشجویی در سال ۱۹۶۸ به تعبیر کیت نش، آغاز چرخش پارادایمی به‌سوی پست‌مدرنیسم بود (نش، ۱۳۳۳: ۲۱). از آن زمان به بعد جنبش‌های اجتماعی یکی پس از دیگری ظهور پیدا کردند. زمانی که جنبش طرفداران محیط زیست در پایان دهه ۷۰ و آغاز دهه ۸۰ به وجود آمد، با تبدیل شدن محیط زیست به یک مسئله سیاسی، خیلی سریع کنش‌های سیاسی اتاق‌های فکری دستگاه‌های دولتی و حزبی به کف خیابان‌ها راه یافتند. سیاست به یک فضای اتری تبدیل شد که استشمام آن در خصوصی‌ترین مکان‌ها اجتناب‌ناپذیر بود. فضای اتری سیاست، منجر به ازهم‌پاشیده شدن مناسبات قدیمی و سنتی قدرت شد. سیاست از سطوح بالا به سطوح پایینی جامعه فروریخت و تراشه‌های الکترونیکی به خانه‌های ما راه یافتند و شبکه‌های اجتماعی را پدید آوردند. با راه یافتن شبکه‌های اجتماعی به حوزه‌های فردی و تداخل حوزه‌های خصوصی و عمومی، با شکل جدیدی از سیاست مواجه هستیم که می‌توان از آن به‌عنوان «سیاست در خانه» یاد کرد. اصطلاح «شهروند-خبرنگار» جدیدترین اصطلاحی است که این شبکه‌های اجتماعی خلق کرده‌اند. دیگر خبرنگاران به تعداد انگشتان دست محدود نیستند، به تعداد عضوها در شبکه‌های اجتماعی، خبرنگار محلی و خانگی وجود دارند که نقش جهانی ایفا می‌کنند.

نکته بااهمیت اینجاست که با وجود این تغییرات اساسی در رویدادهای سیاسی، هیچ کوششی برای تغییر در رویکردهای ما به سیاست به وجود نیامده است. با وجود آنکه سیاست از سطوح بالایی جامعه به سطوح پایینی جامعه انتقال پیدا کرده است و حتی بعضی از نظریه‌پردازان این تغییر و انتقال را به سیاست فمینیستی یا سیاست نرم تفسیر کرده‌اند، اما هنوز رویکرد ما به سیاست، معطوف به سیاست قدرت است. اگر در گذشته توسعه خشونت‌ها و ستیزها و جنگ‌ها بر عهده دولت‌ها بود، اکنون با انتقال سیاست به سطوح فرهنگی و هویتی، این خشونت‌ها و جنگ‌ها و ستیزه‌جویی‌ها در سطوح پایینی جامعه صورت می‌گیرند. بدیهی است از صدها سال پیش ستیزهای قومی وجود داشته‌اند، اما این ستیزها فاقد رویکرد سیاسی بودند. با چرخش سیاست از سطوح بالا به سطوح پایینی جامعه، خشونت‌ها و ستیزها، رویکرد سیاسی پیدا کرده‌اند. با وجود این تغییرات مشهود، اما نه در نظریه‌های سیاسی و نه در دانشگاه‌هایی که سیاست را آموزش می‌دهند و نه در روشنفکران، هیچ چشم‌اندازی وجود ندارد که رویکرد ما به سیاست تغییر کرده باشد.

از زمان ارسطو تاکنون، رویکرد انسان و نظریه‌ها به سیاست، رویکرد قدرت‌محور بوده است. آنچه نزد فارابی یا ارسطو به‌عنوان تدبیر منزل نامیده می‌شد، چیزی بیش از نظریه‌های قدرت نبودند. ارسطو در کتاب خود تعریف سرراستی که ما انتظار داشته باشیم از سیاست و تدبیر منزل ارائه نداده است؛ اما اگر سه مفهوم «نظام بندگی و فرمانروایایی» (کتاب اول صفحه ۹) مفهوم «به‌کار بردن» (کتاب اول صفحه ۱۸) و «انجام وظیفه» را در تفسیر نظام شهروندی او استخراج کنیم (کتاب سوم صفحه ۱۰۸)، مراد او را از سیاست یا تدبیر منزل درمی‌یابیم. تدبیر منزل، همان اداره جامعه در وضع موجود است. با وجود تلاش‌ها برای آزادی و رهایی انسان، رویکرد سیاسی که به‌طور خاص ناظر به آزادی باشد، تقریباً در اندیشه‌های سیاسی بی‌پاسخ مانده است. اندیشه‌ها و رویکردهای نظریه‌پردازان به آزادی نیز در همان فضای اتری قدرت تحلیل می‌شود. این رویکرد به مفاهیم سیاسی، از همان آغاز به قدرت معطوف بوده است. به‌عنوان مثال گفته می‌شود انسان بدون قدرت فاقد آزادی است (ناصر کاتوزیان، اسفند ۱۳۸۷: همشهری). در این برداشت، قدرت با توانایی یکسان گرفته شده است. واقعیت این است که «قدرت علامت ناتوانی و ضعف انسان است و قدرت مطلق ضعف مطلق است». تلاش‌های خیلی محدودی برای وضع نظریه سیاسی با رویکرد آزادی‌محور وجود داشته است؛ اما هنوز نه‌تنها به اندیشه عمومی تبدیل نشده، بلکه در سطح نظریه‌های سیاسی یا مطرح نشده یا جدی گرفته نشده‌اند. جان هالوی از امتناع قدرت یاد کرده است. به نظر او «این اندیشه که قدرت همچون عامل، یا به‌عنوان اهرمی برای تصرف قدرت بر دیگران می‌تواند به رهایی منتهی شود، اندیشه پوچ و نامعقول است»(هالوی، ۱۳۹۵: شرق). لاکلائو تعریف روشن‌تری از سیاست آزادی ارائه می‌دهد، اما بنا به اظهارنظر کیت نش، اظهارنظر لاکلائو محدود به سیاست فرهنگی بود. ارنستو لاکلائو می‌گوید: «سیاست عبارت است از آزاد کردن توانایی‌هایی که از طریق هویت‌ها و روابط اجتماعی کاملاً عینی سرکوب شده‌اند» (کیت نش، ۱۳۹۴: ۴۹). لاکلائو و همفکر او چانتال موفه، تعریفی از دموکراسی در وضعیت ایده‌آل ارائه می‌دهند که به عمومی کردن سیاست در سطح زندگی اجتماعی نزدیک می‌شوند. وقتی لاکلائو از دموکراسی رادیکال یاد می‌کند، منظور او «سیاسی کردن مداوم و پیاپی جامعه و برقراری هویت‌ها و روابط برابرتر و مترقی‌تر» است (همان). از نظر کیت نش، آنچه موردتوجه جامعه‌شناسی سیاسی جدید قرار می‌گیرد، این است که همه‌چیز در معرض سیاسی شدن است و سیاست به یک امر روزمره تبدیل می‌شود.

بنا به اینکه از دهه ۱۹۸۰ به‌موجب تبدیل فرهنگ به سیاست، موضوع سیاست از سطح دولت‌ها به حوزه‌های عمومی راه پیدا کرده است. مسائل و مفاهیمی چون هویت، فمینیسم، دین و آیین، فرهنگ، محیط زیست، مهاجرت، ضد مهاجرت، همه ماهیت سیاسی به خود گرفته‌اند. این مفاهیم هریک جنبش‌های اجتماعی و سیاسی خود را پدید آورده‌اند. بنا به یک تعبیر، پست‌مدرنیسم در اشکال مختلف خود محصول جنبش‌هایی است که عنان سیاست را از دست دولت و احزاب سیاسی خارج کرده‌اند. رابرت جی.دان، پست‌مدرنیسم را محصول انشقاق هویت‌ها می‌نامد (جی دان، ۱۳۹۴). اگر در گذشته تنها دولت بود که بنا به طبیعت قدرت، یگانه ارگان مشروع اعمال زور و خشونت بود، امروز با عمومی شدن سیاست در حوزه‌های مختلف اجتماعی، اعمال خشونت از انحصار دولت خارج می‌شود و جنبه عمومی به خود می‌گیرد. عمومی شدن خشونت ناشی از عمومی شدن سیاست است. خاصه آنکه به‌موجب دسترسی‌های سریع و ارزان به اطلاعات و آگاهی از وضعیت طبقاتی و اجتماعی، کنترل دولت بر انحصاری کردن خشونت از میان می‌رود. سیاست در مفهوم قدرت، راه‌حل جلوگیری از عمومی شدن خشونت را، خشونت بیشتر می‌شناسد. هرچه خشونت‌های دولتی بیشتر می‌شوند، کنترل دولت بر خشونت کمتر می‌شود. مضاف بر آنکه، خشونت بیشتر از ناحیه دولت، به بیشتر شدن خشونت در حوزه‌های عمومی منجر می‌شود. تبادل خشونت‌ها از طرف مقابل، مدار بسته قهر و جبر ایجاد می‌کنند و بنا به‌قاعده خودفزایی عمل، هر روز خشونت بر خشونت دیگر می‌افزاید. جهان در آینده در تهدید جدی خشونت‌های متقابل است. حضور امریکا در خلیج فارس به‌جای کنترل تروریسم و خشونت، تخم خشونت و تروریسم را در جهان پراکند. در ده سال اول مداخله امریکا در عراق به بهانه از میان بردن تروریسم، در هر ماه حجم عملیات تروریستی بیش از کل عملیات تروریستی بود که در سراسر قرن بیستم ایجاد شد. بنیادگرایی در یک تعریف چیزی جز جریان عمومی شدن مفهوم سیاست و در نتیجه عمومی شدن جریان خشونت و اعمال قدرت نبود. از همین امروز روشن است که آینده تاریک‌تری پیش‎روی زندگی بشریت وجود دارد. فردا دیر است، از همین امروز باید انقلاب اساسی در رهیافت‌ها و رویکردهای ما از سیاست به وجود بیاید. به ناگزیر هیچ راه‌حلی جز تغییر رویکرد ما به مفهوم سیاست به‌جا نخواهد ماند.

بدیهی و آشکار است که دولت‌ها نمی‌توانند مخاطب این رویکرد از سیاست باشند. دولت سازمان‌یافته‌ترین شکل قدرت است. دولت‌ها خشونت قانونی اعمال می‌کنند. این خشونت‌ها عنوان دفاع از منافع ملی و امنیت ملی می‌یابند. این تفاهم ازجمله مفاهیم ذهنی هستند. این رویکرد حتی نمی‌تواند مخاطب خود را از میان احزاب حرفه‌ای که هدفی جز تصرف قدرت و دولت جست‎وجو نمی‌کنند، پیدا کند؛ اما هم دولت‌ها و هم احزاب سیاسی بدون مخاطبانی در میان دانشگاهیان، روشنفکران، روزنامه‌نگاران، کنشگران سیاسی و جوانانی که علاقه‌مند به کنش سیاسی و مسئولیت‌پذیری هستند، عملاً فاقد کنش سیاسی هستند. پس مخاطب این رویکرد کسانی هستند که دولت از آن‌ها فضای اعمال قدرت و احزاب سیاسی از آن‌ها فضای کسب قدرت، ایجاد می‌کنند. دانشگاهیان، روشنفکران و سایر کنشگران سیاسی می‌توانند این فضا را هم از دولت‌ها و هم از احزاب حرفه‌ای بازستانند و با ایجاد فضای جدیدی در کنش آزادی، انقلاب بزرگ در رویکرد به سیاست ایجاد کنند. به‎طوری‎که دولت‌ها و احزاب در فضای جدید ناگزیر به تغییر و یا تمکین به سیاست آزادی شوند.

   چگونه سیاست در گفتمان قدرت، خشونت را عمومی می‌کند؟

اگر دو رویکرد آزادی و قدرت را به سیاست، عجالتاً دو رویکرد کنش و واکنش تفسیر کنیم، به‌طوری‌که کنش‌ها از نیروهای محرکه توانایی انسان و جامعه و واکنش‌ها از دل تضادها و کشمکش‌های اجتماعی سرچشمه می‌گیرند (فعال، ۱۳۸۳: مجله آفتاب)، جهان امروز و از نابختیاری بشریت، دانشگاه‌ها و بدتر از همه علوم سیاسی، به‎شدت در دام مفهومی از سیاست گرفتار شده‌اند که جز بیان قدرت نیستند. واکنش‌ها از همین‌جاست که یک‌به‌یک ظهور پیدا می‌کنند. اکنون برای اینکه مخاطب را از مراد خود روشن کرده باشم که رابطه میان سیاست قدرت و واکنش‌ها و از آنجا، رابطه میان واکنش‌ها با خشونت‌ها چیست و چگونه است، توجه شما را به رشته‌ای از این واکنش‌ها جلب می‌کنم:

۱- انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ یکی از بزرگ‌ترین کنش‌های انقلابی در قرن بیستم بود. به روایتی انقلاب ایران یکی از پنج انقلاب ثبت‎شده در قرن بود. این انقلاب در اسلامی تحقق یافت که گزارشگر استقلال و آزادی بود؛ اما دیری نگذشت که با تحمیل جنگ و گروگان‌گیری و تداوم آن‌ها، گرایش‌های جنگ‌طلب، ستیزه‌جو و بنیادگرا از درون انقلاب سر به بیرون باز کردند و جریان کنش انقلاب را به رشته‌ای از واکنش‌ها بدل کردند. این واکنش‌ها به درون بسنده نکردند، بلکه به یک‌رشته واکنش‌ها در سراسر جهان منتهی شدند. نخستین واکنش پیروزی یک جریان خشونت‌گرا و جنگ‌طلب در آمریکا بود که به نولیبرالیست‌ها مشهور شدند. دولت ریگان و جمهوری‌خواهان، از یک طرف محصول ناکامی جیمی کارتر و دموکرات‌ها در مسئله گروگان‌گیری در سفارت امریکا بودند و از طرف دیگر، واکنشی بودند به صدور انقلاب ایران در مناطق پیرامونی.

۲- درحالی‌که تا پیش از دهه ۱۹۸۰ کلیه اقدامات مسلحانه و تروریستی جریان‌های اسلام‌گرا، در سراسر جهان و به‌ویژه در جهان عرب متوجه شخصیت‌های بلندپایه حکومت‌ها بود، از پایان دهه ۸۰ و آغاز دهه ۹۰ میلادی یک چرخش اساسی در این‌گونه اقدامات صورت گرفت. شاید حمله به اتوبوس جهانگردان خارجی از سوی بنیادگرایی دینی در مصر و الجزایر در فاصله سال‌های ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۷، آغاز چرخش خشونت بنیادگرایی و افراط‌گرایی علیه مردم عادی بود. بعد از آن، بمب‌گذاری در مرکز تجارت جهانی در سال ۱۹۹۳ و بعد، بمب‌گذاری بنیادگرایان مسلمان چچنی در برج‌های مسکونی روسی در نیمه دوم دهه ۱۹۹۰، یکی پس از دیگری از سوی بنیادگرایی افراطی بسط پیدا کرد (دکمجیان، ۱۳۹۰). دکمجیان این خشونت‌ها را خشونت‌های فرقه‌ای می‌نامد و آن‌ها را از خشونت‌هایی چون خشونت‌های ایدئولوژیک و خشونت‌های واکنشی، تفکیک می‌کند. به نظر او خشونت‌های ایدئولوژیک از آغاز شکل‌گیری اخوان‌المسلیمن در مصر شروع شد تا اوایل دهه ۱۹۶۰ ادامه پیدا کرد و از آن زمان به بعد خشونت‌ها ماهیت فرقه‌ای پیدا کردند.

۳- تجربه نشان می‌دهد که هرگاه خشونت‌ها و رشته واکنش‌ها و تهدیدها در جهان روزافزون می‌شوند، در امریکا زمینه‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی برای ظهور یک جریان افراطی مهیا می‌گردد (فعال، ۱۳۸۴: گویانیوز). زمانی که جرج بوش در سال ۲۰۰۱ در انتخابات ریاست‎جمهوری امریکا پیروز شد، روشن بود که تبلیغات جورج بوش بر رشته‌ای از واکنش‌ها و ترس‌هایی مبتنی بودند که در جامعه امریکا تبلیغ می‌شدند. ترس از طالبانیسم مهم‌ترین عامل پیروزی جمهوری‌خواهان در این سال بود. پیروزی ترامپ نیز به‌طور روشن واکنشی بود نسبت به ترس‌ها و خشونت‌های روزافزون در جهان. این ترس‌ها هم به‌موجب رشد خشونت‌گرایی و بنیادگرایی در منطقه خاورمیانه به وجود آمدند و هم به‌موجب واکنش‌هایی بود که دو جریان عوام‌گرایی و الیتیسم (نخبه‌گرایی) در نهادهای سیاسی و اقتصادی در داخل آمریکا، پدید آوردند. رشته این واکنش‌ها که محصول گرایش سرمایه‌داری به جریان مصرف‌محوری است در جاهای دیگر توضیح داده‌ام (فعال، ۲۰۱۶: گویانیوز).

۴- رشد و گسترش راست افراطی به‌عنوان یک جریان بنیادگرا در اروپا، محصول واکنش رشد و گسترش بنیادگرایی در این ممالک و محصول مهاجرت‌های بی‌وقفه به این سرزمین‌هاست. پیروزی ترامپ به‌عنوان جریان عوام‌گرا و فاشیست، مرهون رشد و گسترش مهاجرت‌ها به این سرزمین بود. اگر در چند دهه پیشین در قرن بیستم، مهاجرت‌ها به دلیل جذب زبده‌ترین و نخبه‌ترین نیروهای اجتماعی و تکنیکی به سود سرزمین‌های اروپا وامریکا منجر می‌شدند، اما مهاجرت‌ها در دو دهه پیش اغلب دستاوردی جز انتقال فقر و بیماری و تروریسم برای این کشورها نداشتند. وجود تبعیض‌ها و نابرابری‌ها و تحقیرها در غرب، مهاجران جدید را به واکنش‌هایی چون خشونت‌گرایی، بنیادگرایی و سرانجام به واکنش‌های تروریستی واداشت. بدین ترتیب دو جریان بنیادگرایی شامل راست افراطی و اسلام‌گرایی خشونت‌گرا و تروریسم در غرب، واکنش یکدیگر شدند و حاصل آن گسترش روزافزون خشونت در سراسر اروپا و امریکا گردید.

۵- اگر به اغراق نگفته باشیم که ایران کانون واکنش‌ها در جهان است، اما به‌روشنی باید اعتراف کرد که ایران کانون واکنش‌ها در منطقه است. ایران یک کشور شیعی است. شیعیان ایران پیش از دوران حکمرانی، بنا به نظریه اجتهاد و نظریه عدالت و عدم سازمان‌دهی روحانیت در کاست‌های قدرت، مترقی‌تر از اهل تسنن بودند. شیعیان در حاشیه اعتقادات خود به یک دیدگاه بنیادگرا معتقد بودند این دیدگاه جز در پاره‌ای از ادوار که فقهای شیعه به حکمرانان سیاسی نزدیک می‌شدند، چندان اسباب مزاحمت برای اندیشه‌های دیگر ایجاد نکردند. این دیدگاه می‌گوید، شیعیان کشتی نجات هستند و بقیه مذاهب، آیین‌ها، نحله‌ها و مکاتب مختلف و حتی بقیه فرق اسلامی، همه و همه در گمراهی و ضلالت هستند. نوعی حقانیت محض و تام برای خود قائل شدن. حقانیتی که شامل همه بنیادگراهای جهان می‌شود. بنیادگراها در سراسر جهان با هر طرز فکری که هستند خود را کشتی نجات و دیگران را در ضلالت و گمراهی معرفی می‌کنند، اما گروهی از شیعیان و نه اکثریت آن‌ها وقتی به حکمرانی رسیدند، همه آن ویژگی‌های مترقی را ترک کردند و خود را تنها به کشتی نجات چسباندند. این کشتی چیزی جز قدرت و حکمرانی و بیان اسلام در سیاست قدرت نبود. اکنون چگونه حکمرانان شیعی در ایران کانون واکنش‌ها در منطقه شده‌اند؟

الف) اگر شیعه‌گرایی محور سیاست خارجی ایران در منطقه باشد، این نوع شیعه‌گرایی چیزی جز سیاست فرقه‌گرایی و دامن زدن به سیاست‌های فرقه‌گرایی در منطقه نیست.

ب) بخش بزرگی از هرینه‌های نظامی کشور عربستان، ازجمله قرارداد ۱۰۰ میلیارد دلاری خرید سلاح نظامی از امریکا و تمایل این کشور و سایر کشورهای عربی به ساخت تأسیسات اتمی که در آینده منطقه را به جولانگاه این تأسیسات پرمخاطره تبدیل می‌کند و هزینه‎کرد صدها و شاید هزاران میلیارد دلار در ساخت این تأسیسات که می‌توانست در جهت فقرزدایی و عمران و آبادی جهان اسلام به کار بیفتد و چون نمی‌افتد، به خشونت‌ها و مهاجرت‌ها دامن می‌زند، چیزی جز واکنش در برابر سیاست خارجی تهاجمی و برنامه‌های اتمی ایران نیست.

ج) در جای دیگر گفته‌ام که داعش یک نهضت ضد شیعی و با چاشنی غرب‌ستیزی است. صرف‌نظر از اینکه معلوم است که پدیده داعش مولود آمریکا، اسرائیل و عربستان است، اما مسئولیت ایران را در پدید آوردن چنین واکنش‌هایی در گروه‌هایی افراطی و ضد شیعی نمی‌توان نادیده گرفت» (فعال، ۱۳۹۳، گویانیوز).

   حاصل کلام

در این مطالعه فقط کوشش شده تا مفهوم و معنای سیاست را در دو گفتمان قدرت و آزادی، تنها از دریچه کنش و واکنش به بحث گذاشته شود. تلاش شده جنبه‌های کاربردی و عملیاتی این دو گفتمان را با توجه به رخدادها و تغییراتی که در مناسبات سیاسی به وجود آمده است، نشان داده شوند. بر اساس گزارش‌هایی که از دهه ۱۹۸۰ تاکنون وجود دارد، شاهد یک‌رشته تغییرات اساسی در سطح سیاست و مناسبات سیاسی هستیم. سیاست و کنش‌های سیاسی از سطوح کلان به سطوح خُرد ریزش کرده‌اند. تا پیش از این دوران، دولت‌ها و احزاب سیاسی انحصار کنش‌ها و واکنش‌های سیاسی را بر عهده داشتند. سیاست فرهنگی انحصار سیاست را از دست دولت‌ها و احزاب سیاسی خارج کرد. فضای اتری سیاست همه‌چیز را به سیاست آغشته کرده است. تنها سیاست از انحصار دولت و احزاب سیاسی خارج نشد. لوازم و تبعات سیاست نیز از انحصار دولت خارج شد. با عمومی شدن و گسترش پدیده سیاست از سطوح بالا و سطوح کانونی قدرت به سطوح پابین جامعه، پدیده خشونت نیز از کنترل و انحصار دولت‌ها خارج شد. دیگر دولت‌ها یگانه ارگان مشروع اعمال خشونت نیستند. اکنون اگر به این پدیده‌ها، پدیده پایان مرجعیت را که از مهم‌ترین پارادایم‌های فکری پست‌مدرن است بیفزاییم، دیگر هیچ نهاد رسمی‌ای نیست که مدعی انحصاری مرجعیت باشد. هر کس و هر گروه و هر جماعت و هر فرقه‌ای می‌تواند مرجع باشد و مشروعیت اعمال خشونت را به دست بگیرد.

نکته بااهمیتی که این مطالعه در جست‌وجوی آن بود، طرح این مسئله است که جهان امروز بعد از تغییر و تحولات در دهه ۱۹۸۰ در سیاست، اما همچنان با رویکرد قدیمی که همان سیاست قدرت است، به حیات سیاسی خود ادامه می‌دهد. در حقیقت ما با یک تعارض و تضاد آشتی‌ناپذیر مواجه هستیم. این تعارض تا زمانی که رویکرد ما در علوم سیاسی، در دانشگاه‌ها و محیط‌های علمی و آموزشی، در روشنفکران، در کنشگران سیاسی و سرانجام در احزاب و دولت‌ها، تغییر پیدا نکند، نه‌تنها نباید انتظار کاهش خشونت داشت، بلکه هر روز بر دامنه آن افزوده خواهد شد. در قسمتی دیگر از مطالعه کوشش شده است تا از یک رویکرد دیگر به نام سیاست آزادی در برابر سیاست قدرت یاد شود. این سیاست برخلاف سیاست قدرت متکی بر واکنش نیست، به‌عکس از نیروهای محرکه حیاتی انسان و جامعه سرچشمه می‌گیرد. این رویکرد می‌تواند به‌عنوان یک پارادایم وارد گفتمان سیاسی و از آنجا وارد حوزه‌های علمی و به‌خصوص علوم سیاسی و جامعه‌شناسی سیاسی شود. سرانجام امید می‌رود تا پیش از آن زمان که خشونت‌ها جهان را به کام نابودی کامل بکشانند، نه به‌عنوان یک آرمان، بلکه به‌عنوان یک امر واقعی و در سطح دولت‌ها، یک چرخش اساسی در رویکردها به سیاست به وجود آید.

منابع

ارسطو، ۱۳۶۴، سیاست، ترجمه حمید عنایت، انتشارات امیرکبیر.

تافلر، الوین ۱۳۷۳، موج سوم، ترجمه شهیندخت خوارزمی، انتشارات سیمرغ.

جی دان، رابرت، پست‌مدرنیسم اجتماعی، ترجمه صالح نجفی، انتشارات نشر شیرازه.

دکمجیان، هرایر ۱۳۹۰، جامعه‌شناسی جنبش‌های کشورهای اسلامی، ترجمه حمید احمدی، انتشارات کیهان.

دروژه، موریس، اصول علم سیاست، ترجمه ابوالفضل قاضی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

فروند، ژولین ۱۳۸۴، سیاست چیست، ترجمه عبدالوهاب احمدی، انتشارات آگه.

عالم، عبدالرحمن ۱۳۹۴، بنیادهای علم سیاست، نشر نی، فصل چهارم.

فعال، احمد ۱۳۸۳، «کنش آزادی و واکنش قدرت»، مجله آفتاب.

فعال، احمد ۱۳۹۵، ترامپ، الگوی عوام‌زده شدن سرمایه‌داری.

فعال، احمد ۱۳۸۴، جامعه‌شناسی ترس.

مشیرزاده، حمیرا، تحول در نظریه‌های روابط بین‌الملل، انتشارات سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها.

نش، کیت ۱۳۹۴، جامعه‌شناسی سیاسی معاصر، ترجمه محمدتقی دلفروز، انتشارات کویر.

هالوی، جان، دوازده تز پیرامون تغییر جهان بدون تصرف قدرت، نوشته جان هالوی، ترجمه مهدی امیرخانلو، شرق ۱۳۹۵.

هیوز، آندره ۱۳۸۹، سیاست، ترجمه عبدالرحمن عالم، انتشارات نشر نی.

http://news.gooya.com/politics/archives/2016/11/219651.php –

http://news.gooya.com/politics/archives/032279.php-

پی‌نوشت‌ها

  1. politic
  2. The political

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط