اوج پرسشگری و پاسخگویی و عدم خشونت با توشهگیری از قوم بنیاسرائیل در قرآن
لطفالله میثمی
در قرآن داستان بنیاسرائیل پس از داستان آدم (ع) میآید. به قول آیتالله طالقانی هبوط آدم، در طول تاریخ، تداوم یافته و بارها تکرار شده است. یکی از مصادیق این هبوط مکرر در تاریخ بشریت، بنیاسرائیلاند که چندین بار هبوط میکنند و با پیرویکردن از خدا و موسی ارتقا مییابند.
قوم بنیاسرائیل در مسیر تاریخ فراز و فرود بسیاری داشتهاند. به نظر من بنیاسرائیل انتخاب اولین تجربه چشمگیر بشریاند که در طول تاریخ تلاش کردهاند یک سازماندهی الهی و دینی بر اساس کتاب و مبتنی بر توحید ایجاد کنند. آنها مدعیاند بنیانگذار کتاب و توحید هستند.
در داستان بنیاسرائیل میبینیم که هبوط آدم تحقق عینی و تاریخی پیدا کرده است و با اینکه چند هزار سال پیش از ما بودهاند، در تشکیل آن مجتمع دینی سه عنصر وجود نداشت: نخست اینکه در تنظیم روابطشان هیچ زور و خشونتی بهکار نرفته است؛ دوم اینکه در این مجتمع دینی حذف نیرویی هم نبوده است و هیچ نیرویی به بهانه اینکه بیخدا، مشرک و منافق یا کافر است از چرخه مدیریت و مدار عمل جمعی حذف نشده است؛ و سوم اینکه پرسشگری و پاسخگویی در اوج است. هم موسی نسبت به قوم و هم قوم بنیاسرائیل نسبت به موسی پاسخگویند. امروز میبینیم این سه عنصری که در جامعه سه هزار سال پیش بنیاسرائیل وجود نداشت عموماً از ویژگیها و جزء لاینفک حکومتها هستند؛ یعنی هم زور بهکار میبرند و اعمال خشونت میکنند، هم به حذف نیروهای فعال و محرک میپردازند و هم اینکه اصلاً پاسخگو نیستند و از پرسشگری بیزارند. این پاسخگو نبودن است که قدرت را فاسد میکند. قدرت ذاتاً بد نیست، مگر اینکه پاسخگو نباشد. چونکه قدرت میتواند موانع توسعه را برطرف میکند.
بنیاسرائیل به رهبری موسی اگرچه به لحاظ زمانی از ما جلوتر بودهاند، اما مواردی را رعایت میکردهاند که حکومتهای امروزی هنوز هم مراعاتکننده آنها نیستند؛ بنابراین، بررسی داستان بنیاسرائیل در حوزه اندیشه و فلسفه سیاسی و متدولوژی زیست جمعی مبتنی بر اصول توحیدی کتاب چیزهای بسیاری به ما میآموزد. این توشهگیری را از آیه ۵۱ تا ۵۴ سوره بقره آغاز میکنم: «وَ إِذْ واعَدْنا مُوسی أَرْبَعینَ لَیلَهً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ * ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ * وَ إِذْ آتَینا مُوسَی الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ * وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ»[۱]
در توشهگیری از این چهار آیه، بین مفسران اختلافهای بسیاری وجود دارد. بهگونهای که نمیتوان از آن، بهمنظور راهنمای عمل در دنیای امروز استفاده کرد. نهتنها امروز که حتی برای مسلمانان مدینه و بنیاسرائیل زمان موسی هم راهنمای عمل نمیشود.
برای نمونه وقتیکه بنیاسرائیل از دریا عبور میکنند و خداوند با ذکر مواردی چون شکست تواناییشان را یادآوری میکند، در مسیر به قومی برخورد میکنند که گوساله میپرستند. آنها هم از موسی طلب خدایی را میکنند که بتوانند ببینند؛ یعنی توقعی در آنها به وجود میآید مبنی بر اینکه خدا را باید دید. در بحبوحه این بحثهاست که موسی به کوه طور میرود. ابتدا بناست که سی شب را در آنجا به سر کنند، اما تا چهل شب طول میکشد. توشهگیری من این است که موسی با این چشمانداز که فرعون را شکست دادهاند و آماده میشوند برای ساماندهی و برقراری ارتباط بین انسانها و مدیریت یک قوم و حفظ دستاوردهایشان، میرود تا از خداوند طلب کمک و یاری کند. طی این چهل روز که موسی در میان قوم نبود اتفاقاتی رخ میدهد. موسی که برمیگردد همراه با کتاب و فرقان میآید. در آیه هم خواندیم که «آتَینا مُوسَی الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ» فرقان یعنی قدرت تمیز بین حق و باطل و قدرت تشخیص مراتب حق و مراتب باطل. وقتی موسی به میان قوم برمیگردد میبیند که بخشی از آنها بتپرست شدهاند و مجسمه گوسالهای را بهعنوان خدا پذیرفتهاند و پرستش میکنند. رهبر گوسالهپرستان هم فردی است به نام سامری که یکی از بزرگان قوم بوده است.
بخشی از بنیاسرائیل طلا و نقرههایی که با زحمت به دست آورده بودند و جزو جانشان بود برای ساختن گوساله به سامری میدهند. اینکه در آن زمان با چه فنّاوریای این مجسمه ساخته میشود معلوم نیست. بههرحال بخشی از بنیاسرائیل به او میگروند. سامری اعلام میکند: «هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسی فَنَسِی»[۲] یعنی این خدای شما و خدای موسی است. جریان سامری و گوسالهپرستی در قوم بنیاسرائیل بهقدری قوی میشود که وقتی هارون با آنها به مخالفت میپردازد، قصد کشتن او را میکنند. بهطوریکه هارون ضمن مرزبندیهایی که با اینها داشته، اما برای وحدت قوم و جلوگیری از تفرقه و انشقاق که موسی به او سفارش کرده بود، در برابر این تعطیلی موقتی توحید انعطاف نشان میدهد… موسی که به قوم برمیگردد با توجه به اینکه خداوند به او گفته است «وخُذُوا ما آتَیناکُمْ بِقُوَّهٍ »َ[۳] کتاب را محکم نگه دار و محتوای آن را اجرا کن. در اینجا بهقدری عصبی میشود که الواحی را که در واقع متن کتاب در آنهاست پرت میکند و ریش و سر برادرش هارون را میگیرد و میگوید جایگزین خوبی برای ما نبودی که عدهای بتپرست شوند! بِئْسَما خَلَفْتُمُونی. [۴] هارون هم در شش فراز از عملکرد خود دفاع میکند و میگوید من بسیار تلاش کردم که گرفتار این انحراف نشوند، اما نزدیک بود مرا بکشند. مرا دشمنشاد نکن. بالاخره ما هم با سامری درگیر بودیم و دفاع میکردیم اما توان ما بهقدری نبود که بتوانیم پیروز شویم. سماجت آنها و پافشاری ما موجب جنگ داخلی میشد و وحدت و اتحاد را به تضاد و تفرقه تبدیل میکرد. در واقع برای جلوگیری از جنگ داخلی انعطاف نشان دادیم.
در گفتوگوی بین موسی و هارون و در مواجهه با دفاعیات هارون، موسی متوجه اشتباه خود میشود و از خداوند برای خود و برادرش طلب مغفرت و بخشش میکند. میگوید: رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِأَخی…[۵] این دیالوگی که بین موسی و هارون در بین قوم رخ میدهد سرنوشت نیکی دارد و به تقاضای بخشش از خداوند منتهی میشود. هبوط و صعود و توبهای رخ میدهد. جالب این است با اینکه سامری این انحراف را به وجود آورده است وقتی موسی از او میپرسد که با چه انگیزهای این کار را کردهای پاسخ میدهد که من صاحب بصیرتم و اقدام به استدلال میکند. بدون هیچگونه اعمال زوری و تنها به کمک گفتوگو به این نتیجه میرسند که این گوساله طلا را تکهتکه کنند و به دریا بریزند. نماد زور و طغیانگری چون فرعون را ما به دریا ریختیم و هیچ کاری از دستش برنیامد، اینکه مجسمهای بیجان و ناتوان است و به طرق اولی کاری از دستش برنمیآید. سامری هم به مرضی لاعلاج گرفتار و بهشدت منزوی شد. نه اینکه او را منزوی کرده یا در بند و حصرش کرده باشند. خیر، هیچ خشونتی علیه او بهعنوان رهبر چنین انحراف و انشقاقی در قوم بهکار نبردند و حضرت موسی در میان این قومی که منحرف شدهاند با متانت در مقابل آنها از خداوند برای خود و برادرش تقاضای بخشش میکند. خطاپذیری را میپذیرد و توبه و صعود هم میکند. این داستان برای ما که خطاپذیر نیستیم بسیار آموزنده است.
سازمان مجاهدین که تجربه زیسته من است، اختلافاتشان را با خشونت و اسلحه بهاصطلاح حل کردند، سازمانی که سه هزار سال بعد پید آمدند و از آموزشهای جدید دنیا هم برخوردار بودند. یا مرحوم امام و مرحوم آیتالله منتظری اختلافاتشان را از طریق نامههای ششم هفتم و هشتم فرودین ۶۸ حل کردند و همه در جریان ماوقع این اختلافها و چگونگی آن هستیم. یا اختلاف مصدق و کاشانی به کودتا و تأیید آن از طرف آیتالله کاشانی بهاصطلاح حل میشود؛ اما میبینیم که دو پیامبر که بر سر انشقاق قوم دچار اختلافهای جدیای بودند، با گفتوگوی توحیدی اختلافها را به نیکی حل میکنند. زور و خشونتی بهکار نمیبرند. این است رمز توشهگیری از قرآن در داستان بنیاسرائیل که درسهای بسیاری برای امروز ما دارد.
در آیه ۵۴ سوره بقره میگوید: وَ إِذْ قالَ مُوسی …[۶] واژه «اذ» به معنای آغاز یک پروسه در تاریخ و یک نقطه عطف تاریخی در مسیر تکامل است. بیان «یا قوم»، نشان از صمیمیت و الفت بین موسی و قومش است. موسی میگوید ای قوم من شما به نفستان ظلم کردهاید. فطرت ثانویهای که همان گوسالهپرستی بود در شما ایجاد شد و این موجب ظلم به آن فطرت اولیه و الهیتان شد. حال بیایید و توبه کنید. هیچ چوب و شلاقی در کار نیست، انحرافی رخ داده است و اکنون باید از این انحراف به راه راست برگردند. بارِئِکُمْ، اشاره به خالق است و بری است از هرگونه اتهامی که به او نسبت میدهید؛ برگردید و نفستان را بکشید. در ترجمهها میگویند که فرمان خودکشی داده شده است. در تورات هم آمده که شبهنگام، شمشیرها را از نیام برکشیدند و به جان هم افتادهاند و حدود ۲ هزار و ۵۰۰ نفر از بنیاسرائیل در کشتار عمومی کشته میشوند. در بیشتر تفاسیر مسلمانان هم متأسفانه همین اشتباه تکرار شده است و کشتن نفس را به شمشیرکشیدن و قتلعام یکدیگر تفسیر کردهاند. تنها اختلاف بر سر تعداد است. میگویند یهودیان به جان هم افتادند و کمر به کشتن هم بستند تا جایی که موسی و هارون گفتند دیگر بس است؛ اما سیاق آیه میرساند که نفس معنای دیگری دارد. انسان نفس اماره، نفس لوامه و نفس مطمئنه دارد، از سیاق آیه و با عطف به آیات پس و پیش و محتوای داستان برمیآید که منظور کشتن نفس منحرفی است که شما را به گوسالهپرستی رهنمون کرده است. این نفس گوسالهپرست را بکشید. وقتی میگوید توبه کنید و انسان میگوید اسْتَغْفِرُوا اللهَ رَبَّی وَأتُوبُ إلَیهِ این صیغه توبه است که جاری میشود. تا زمانی که توبه در وجود ما نهادینه و درونی شود، طول میکشد. ابتدا صیغه توبه جاری میشود و مرحله دوم توبه میگوید این برای شما در نزد خداوند خیلی بهتر است، چون وقتی مرحله دوم توبه طی میشود خداوند به شما بازمیگردد.
در این بازگشت خداوند به انسان، در پی توبه او، ظرافت بسیاری وجود دارد. همه عرفا معتقدند که انسان باید عاشق خداوند باشد، اما از این آیه میفهمیم که خداوند هم عاشق و دوستدار انسان است. داستان آن کبوتر که جوجهاش را در آسمان رها میکند، مثال خوبی است. جوجه وقتی رها میشود شروع میکند به بدگفتن به مادر که چه مادر بدجنس و سنگدل و بیرحمی دارم که من را بین زمین و آسمان رها کرده است. اگر من به زمین بخورم چه میشود؟! نزدیک زمین که میرسد مادرش بالگستری میکند و او را میگیرد و میگوید من تو را رها کردم تا تلاش کنی به توانایی ذاتیات که قدرت و قوه پرواز است نائل آیی و مسیر رشد را طی کنی. این یک تجربه و آزمایش برای رسیدن تو به توانایی ذاتیات است. خداوند هم اینچنین انسان را دوست دارد. او را گرفتار انواع تجارب و آزمایشها و ابتلاها میکند تا انسان تواناییهای درونی و ذاتیاش را پرورش و رشد دهد. گاهی مأیوس هم میشویم، اما در نهایت میبینیم که همه آن ابتلاها به نفع ما بوده است.
در ادامه، آیه میگوید خداوند بسیار توبهپذیر و مهربان است. این توبه یک معجزه است. بازگشتپذیری معجزه است. اگر حرکت را ماتریالیستی و جبری در نظر بگیریم، بازگشت معنایی ندارد؛ اما انسان توانایی بازگشت به خداوند را دارد و گرفتار جبر خطی ماتریالیسم تاریخی نیست. در تاریخ میتواند به آموزههای سه هزار سال پیش هم بازگردد و از آن درس بگیرد. در همین داستان بنیاسرائیل میبینیم که برای بهکار بردن روش گفتوگو با محوریت خدای خالق باید به سه هزار سال پیش بنیاسرائیل بازگردیم؛ یعنی بهجایی بازگردیم که خداوند محور معادلات است. بازگشت به خدا به این معناست که با محوریت خدای خالق به گفتوگو و دیالوگ بپردازیم و مسائلمان را حل کنیم. نمرود خدای خالق را قبول دارد، فرعون هم قبول دارد، شیطان هم خالقیت خدا را قبول دارد، چون اساساً شکی در خالقیت خداوند در تاریخ و در قرآن وجود نداشته است. بنیاسرائیل خیلی راحت با خدا حرف میزدهاند و از او طلب مغفرت میکردهاند. ما چنین خدایی را در دسترس نداریم. خدایی که خودمان خلق و اثبات میکنیم مسیری است که ما را از خدا دورتر میکند و حجابی است برای ما.
بههرحال منظور از قتل خویش، خودکشی یا کشتن یکدیگر نیست. چون سیاق آیات این را نشان نمیدهند و منظور، کشتن نفس گوسالهپرست است. بنیاسرائیلی که وقتی خداوند به آنها فرمان کشتن یک گاو را میدهد، اینهمه بهانه میآورند و مقاومت میکنند و با سختی و اکراه یک گاو را قربانی میکنند چگونه ممکن است به روی خود شمشیر کشند و به قتل یکدیگر کمربندند؟ وقتی بنیاسرائیل مدعی میشوند که بهشت از آن ما و در انحصار ماست، خدا پاسخ میدهد: فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن کنتُمْ صَادِقِینَ؛[۷] اگر راست میگویید تمنای مرگ کنید، اما هیچکدام به دلیل دستاوردهایی که داشتهاند تقاضای مرگ نمیکنند. بنیاسرائیل چنین روحیهای داشتهاند. در جایی دیگر میخوانیم وقتی به محلی میرسند که موسی از آنها میخواهد وارد قریهای که آنجا بوده شوند، میگویند اینجا خطرناک است و میگویند: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»[۸] تو با خدایت بروید بجنگید، ما همینجا میمانیم. چنین قومی با این روحیات چگونه ممکن است تن به کشتن یکدیگر بدهند و ۲۵۰۰ نفر از خود را بکشند؟ بنابراین فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ به معنای نهادینهکردن توبه است. آن نفسی را که با جان و مالتان، طلا و نقرههاتان را دادید و گوساله شد و به پرستش آن پرداختید بکشید؛ یعنی نفسی که شما را به شرکورزی هدایت کرده بود از بین ببرید. در آیات بالا خواندیم که بعد از پایینآمدن موسی از کوه طور و مواجهشدن با گوسالهپرستی قوم و اتفاقات بعدی میگوید: ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»[۹] بعد از این گوسالهپرستی و انحراف، خداوند آنها را عفو کرد که شکر نعمات را بهجای آورند و از نعمات بهترین استفاده را ببرند. چگونه پس از عفو فرمان قتل داده است؟ همه اینها نشان میدهد که منظور از قتل نفس، کشتن نفس گوسالهپرستی است که انسان را از خدا دور میکند. هیچ خشونت و قتل و کشتاری و هیچ حذف نیرویی در کار نبوده است و حل مسائل و بحرانها تنها با اتکا به گفتوگو و دیالوگ بوده است. گفتوگو بین موسی و هارون، گفتوگو بین هارون و سامری، گفتوگو بین موسی و قومش و حتی زمانی که میخواهند هارون را بکشند و علیه او اعمال خشونت کنند، او کوتاه میآید تا موسی برگردد و نیروها حفظ شوند. موسی صبر جمیلی داشته که مبتنی بر آن بنیاسرائیل را هدایت میکند. اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ[۱۰] خداوند دوست و سرپرست کسانی است که مؤمناند، امنیتبخش و آرامشبخشاند؛ بنابراین اینها را از اوج ظلمت و تاریکی و گمراهی خارج و به سمت نور و استدلال هدایت میکند. پس در اوج ظلمت هم انسان ایمان دارد، و بیایمانی وجود ندارد. ایمان پویایی و حرکت دارد، حرکتش کموزیاد میشود، اما جهت ایمان است که مهم است. این برای موسی تجربه میشود. بدون خشونت و با گفتوگو قوم بهانهجو و پرسشگرش را هدایت میکند. قومی که در مسیر تکامل به سرزمینی هبوط میکنند و شهرنشین میشوند، در میانشان اتفاقی میافتد. در اثر یک توطئه فردی کشته میشود. یک قتل جمعی صورت میگیرد و این جنایت رخداده را به گردن هم میاندازند. در اثر این جنایت و اتفاقات و متعاقب آن بیاعتمادی عمیقی در بنیاسرائیل به وجود میآید که من آن را «دلمردگی» و مرگ میگویم. به سمت موسی میروند و دست نیاز بهسوی او دراز میکنند و از او راهحل میطلبند. موسی میگوید باید گاوی قربانی کنید؛ إِنَّ اللّهَ یأْمُرُکمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَهً[۱۱] این امر خدا از طریق رهبری توانمند و صادق است مبنی بر اینکه باید گاوی بکشید. طالقانی میگوید یأْمُرُکمْ بیان استمراری است، تَذْبَحُواْ هم فعل مضارع است و هر دو دلیل بر استمرار در کشتن گاو هستند. توشهگیری من این است که بنیاسرائیل نگران کشتن مستمر گاو بودهاند و مقاومت میکنند. به موسی میگویند أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً؟ ما را دست انداختهای و به ریشخند گرفتهای؟ شوکه میشوند، چون این امر به منافع آنان بسیار ضربه میزند. منافعی که بهشدت با گاوپرستی عجین شده است و خداوند درباره آن میگوید: وَأُشْرِبُواْ فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکفْرِهِمْ»[۱۲] به دلیل انکارگریای که داشتهاند، گوسالهپرستی مثل یک شربت، تمام دل و روح آنها را مشروب و سیراب نموده و جزء لاینفک منافعشان میشود. حال خداوند امر کرده که گوسالهای را بهطور مستمر بکشند. با منیت خاصی به موسی میگویند: ادْعُ لَنَا رَبَّک؛[۱۳] نمیگویند رَبَّنَا، از خدایت و نه خدایمان، بپرس این گاوی که باید بکشیم ماهیتش چیست؟ موسی وقتی این مقاومت را میبیند، میگوید فکر نکنید که گاوی است پیر و ازکارافتاده یا گوسالهای نورس که هیچ هزینهای صرف آن نکردهاید و خرجی متقبل نشدهاید. پس امر خدا را اجرا کنید. این امر خداست و خیلی محکم است. این امر خدایی توسط رهبری منتقلشده که بسیار تواناست و در صداقتش هیچ شکی نیست. رهبری که موجب شکست فرعون و نجات بنیاسرائیل شده چنین امری را از جانب خدا به بنیاسرائیل منتقل میکند، با این حال اما باز هم سرپیچی میکنند. با اینکه قوم موسی با پرسیدن این سؤال که آیا ما را به ریشخند گرفتهای بهاصطلاح زیرآب موسی را میزنند، اما موسی عصبی نمیشود و پرسشهای آنها را با صبوری و یکبهیک پاسخ میگوید. در پاسخ به اینکه آیا ما را مسخره میکنی، میگوید: أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ نه فحشی در کار است نه شمشیر و چماقی. با اینکه به موسی توهین میکنند، اما او پاسخ میدهد پناه میبرم به خدا از اینکه جاهلی کنم و نادان باشم. جهل بهمعنای انکار ماورای ذهن و واقعیت است. موسی اندیشهورزی میکند و آنها در مقابل، جهلورزی، بهانهجویی و اکراه میکنند. دوباره میپرسند که رنگش چیست؟ بیشتر توضیح میخواهند. موسی میگوید رنگ زردی که شادیبخش باشد، تَسُرُّ النَّاظِرِینَ[۱۴] باشد و هیچ خالی هم نداشته باشد. دوباره میگویند: إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَینَا[۱۵] اینجا میگویند بقر و نه بقره، بقره مادهگاو است و ارزشش از گاو نر بیشتر است. میگویند ما نسبت به این گاو نر دچار تشابه شدهایم. اگر به بحث محکم و متشابه رجوع کنید در آنجا میبینید که یک محکم داریم، یک متشابه و یک تشابه. تشابه نتیجه کژدلی انسان است. وقتی میخواهد کاری را انجام ندهد به توجیه میافتد و شروع به تأویلگری و تأویلبافی وکژدلی و کژاندیشی میکند. وَإِنَّآ إِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ؛ ما اگر دلیلی محکم داشته باشیم، هدایت میشویم. از ابتدا امر خدا و موسی را نفی نکردند، اما سؤالپیچ کردند و موضوع را پیچاندند که انجام ندهند. با این حال موسی عصبی نمیشود و مرتب توضیح میدهد. چون باید امر خدا اجرا شود. آیتالله طالقانی میگوید هدف از اجرای احکام رشد عقول است و موسی دنبال رشد عقلانیت است که اینها عقلانیتشان رشد کند و ادامه میدهد. میگوید این گاو نباید آبده باشد، یعنی در آبروها آبکشی نکند و نه گاوی باشد که شخم بزند. در اینجاست که میگویند فهمیدیم منظورت چه گاوی است و با اکراه این گاو را دستهجمعی میکشند، فَذَبَحُوهَا وَمَا کادُواْ یفْعَلُونَ؛[۱۶] البته نزدیک بود که نکشند و امر خدا را اجرا نکنند.
ببینید در این پروسه موسی چقدر گفتوگو میکند. تا جایی که همه با هم یک گاو را بکشند. اگرچه باید این گاوکشی استمرار مییافت تا این توبه بنیاسرائیل نصوح باشد، اما تنها تن به کشتن یک گاو میدهند و میگویند الآن حرف حق آوردی. اگرچه موسی از ابتدا حرفش حق بوده و بنیاسرائیل بهانهتراشی میکردند، اما در اینجا به تعادلی میرسد که دوازده گروه بنیاسرائیل را هادی باشد که از دوازده چشمه جدا آب میخوردهاند و آبشان در یک جوی نمیرفته و گرفتار تفرقه و فرقهگرایی بودهاند. موسی فرقهگرایی این قوم را میپذیرد تا بتواند بهمرور و بهتدریج آنها را هدایت کند. موسی خوشحال میشود که اولاً اجرای امر و احکام خدا شده و ثانیاً این قوم دست از فرقهگرایی برمیدارند و جمعاً یک گاو را ذبح میکنند. فَذَبَحُوهَا؛ فعل جمع بهکار میبرد. بنیاسرائیل هم به این نتیجه میرسند که یک گاو را با اکراه بکشند. اینها در اوج ظلمت و تاریکی هدایت میشوند. بههرحال بشرند و خطاکار، اما موسی با صبر جمیل، بدون زور و حذف نیرو اینها را از ظلمت به نور هدایت میکند.
در آیات ۷۲ و ۷۳ سوره بقره میگوید:[۱۷] «وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فیها». بیشتر مفسران با استناد به تورات درباره این قتل نفس بر این باورند که یکی کشته میشود و موسی میگوید گاوی را بکشید و دم یا سر گاو را بزنید به این مرده تا زنده شود و برخیزد و شهادت دهد که چه کسی او را کشته است. در حالی که نص قرآن صراحتاً میگوید یکی را به قتل رساندید و به گردن هم انداختید و بیاعتمادی محض در میانتان به وجود آمد که در پی این بیاعتمادی محض به موسی رجوع کردید. خداوند هم میگوید: «وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَّا کنتُمْ تَکتُمُونَ» خداوند خارجکننده و افشاکننده مخفیکاریهایتان است. اتفاقی را شما بهطور مستمر کتمان میکردید؛ یعنی بهصورت جمعی، همه با هم از فعل جمع استفاده شده است. پس خداوند آنچه شما کتمان میکردید، آشکار کرد. فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا، در اینجا «گفتیم» هم بهصورت جمع به کار رفته است؛ یعنی همه با محوریت خداوند گفتهاند، نقش اصلی با خداست، اما دیگران هم نقش دارند. میگویند در اینجا «هُ» برمیگردد به شخص مقتول و «ها» در بِبَعْضِهَا برمیگردد به گاو. من معتقدم به نفس گاوپرستی برمیگردد.
داستان میگوید شما جنایتی مرتکب شدید، نتیجه آن بیاعتمادی محضی بود که به دلمردگی و افسردگی شدید و مرگ شما منتهی شد. بعد از آن آمدید و راهکار و راه برونرفت از این بحران خواستید. پس باید نفس گوسالهپرستی را بکشید. ریشه جنایت این است که شما گوسالهپرست بودید، یک فطرت ثانویه برای خود ایجاد کردید و آن را به فطرت خدادادیتان اولویت بخشیده بودید. حال باید این فطرت ثانویه و نفس بیگانه با خدا را بکشید تا زنده شوید. کذَلِک یحْیی اللّهُ الْمَوْتَی، خداوند مردگان را اینگونه حیات میبخشد. دلمردگی و مرگ قومی را اینچنین از بین میبرد. برای اینکه اندیشه بورزید و تعقل کنید. من از این لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ خیلی الهام گرفتهام. باشد که بیندیشید، مکانیزم مبارزه با نفستان و ریشهیابی جنایت را یاد بگیرد. هر وقت که از توحید عدول کنید، به دام من دونالله میافتید؛ من دونالله میتواند هر چیزی باشد: از گوسالهپرستی تا پرستش یک انسان مقدس و نیک مانند عُزِیر که پسر خداوند تلقی شد.
در داستان بنیاسرائیل فراز و فرود بسیار است. موسی با صبر جمیل تمام این فراز و فرودها را طی میکند و با گفتوگو و دیالوگ با این قوم بهانهجو و توجیهگر، آنها را سازماندهی میکند و یک نوع حکومت ایجاد میکند. در جایی که نقادی از خود و دیگری وجود دارد، پاسخگویی وجود دارد، رهبری قوی وجود دارد، یک نوع حکومت ایجاد میشود. حکومت هم اگر نگوییم، بالاخره یک سازماندهی و ساماندهی بوده است. ساماندهیای که در آن حذف نیرو نبوده است، خشونت و زور به کار نرفته است، جوابگویی هم وجود داشته است. این مشخصههایی است که در حکومتهای منفی امروزی نیست، اما سه هزار سال پیش در سازماندهی موسی وجود داشته است. الگوی حکومت دینی هم همین است و باید از این داستان تاریخی درس گرفت.
از تجربه بنیاسرائیل این درس را میآموزیم که هر وقت دچار بحرانی شدیم، حال این بحران میتواند بیاعتمادی عمومی یا بحران ریزگردها یا بحرانهای دیگر باشد مکانیزم ریشهیابی و راه برونرفت از آن را پیدا کنیم. برخی معتقدند که داستان بنیاسرائیل سمبلیک بوده ولی من با توشهگیری از سیاق قرآن بر این باورم که امروز هم میتواند دستاوردهای آنها راهنمای عمل ما شود. در این نمونه یکی از موارد بسیار مهم این تجربه این است که به نقطه قوتهای بنیاسرائیل استناد شده تا نقطهضعفهای آنها کمرنگ شود؛ مثلاً خداوند به آنها میگوید یا بنیاسرائیل یا اهل الکتاب ای کسانی که پتانسیلهای زیادی داشتید از آب عبور کردید، فرعون و فرعونیت را درنوردیدید و به آنها نمیگوید ای نزولخواران ای جنایتکاران. پیامبر نیز در مدینه به کسانی که دنبال نازکی کار و کلفتی پول بودند میگفت ای فرزندان یعقوب! تا بتواند آنها را تعالی بدهد. همیشه غفاریت خداوند باید راهنمای عمل ما باشد. غفران یعنی پوشش و در عمل یعنی پوشاندن نقطهضعفها و نقطه قوتها.
سوتیترها
در تشکیل مجتمع دینی بنیاسرائیل سه عنصر وجود نداشت: نخست در تنظیم روابطشان هیچ زور و خشونتی به کار نرفته است؛ دوم حذف نیرویی هم نبوده است و هیچ نیرویی به بهانه اینکه بیخدا، مشرک و منافق یا کافر است از چرخه مدیریت حذف نشده است؛ و سوم اینکه پرسشگری و پاسخگویی در اوج است.
جریان سامری و گوسالهپرستی در قوم بنیاسرائیل بهقدری قوی میشود که وقتی هارون با آنها به مخالفت میپردازد، قصد کشتن او را میکنند. بهطوریکه هارون ضمن مرزبندیهایی که با اینها داشته، اما برای وحدت قوم و جلوگیری از تفرقه و انشقاق که موسی به او سفارش کرده بود، در برابر این تعطیلی موقتی توحید انعطاف نشان میدهد
در گفتوگوی بین موسی و هارون و در مواجهه با دفاعیات هارون، موسی متوجه اشتباه خود میشود و از خداوند برای خود و برادرش طلب مغفرت و بخشش میکند. دیالوگی که بین موسی و هارون در بین قوم رخ میدهد سرنوشت نیکی دارد و به تقاضای بخشش از خداوند منتهی میشود. هبوط و صعود و توبهای رخ میدهد.
مرحوم امام و مرحوم آیتالله منتظری اختلافاتشان را از طریق نامههای ششم هفتم و هشتم فرودین ۶۸ حل کردند. یا اختلاف مصدق و کاشانی به کودتا و تأیید آن از طرف آیتالله کاشانی بهاصطلاح حل میشود؛ اما میبینیم که دو پیامبر که بر سر انشقاق قوم دچار اختلافهای جدیای بودند، با گفتوگوی توحیدی اختلافها را به نیکی حل میکنند.
برای به کار بردن روش گفتوگو با محوریت خدای خالق باید به سه هزار سال پیش بنیاسرائیل بازگردیم؛ یعنی بهجایی بازگردیم که خداوند محور معادلات است. بازگشت به خدا به این معناست که با محوریت خدای خالق به گفتوگو و دیالوگ بپردازیم و مسائلمان را حل کنیم.
موسی با صبر جمیل با گفتوگو با بنیاسرائیل بهانهجو و توجیهگر، آنها را سازماندهی میکند و یک نوع حکومت ایجاد میکند. در جایی که نقادی از خود و دیگری وجود دارد، پاسخگویی وجود دارد، رهبری قوی وجود دارد، یک نوع حکومت یا لااقل یک سازماندهی ایجاد میشود. ساماندهیای که در آن حذف نیرو نبوده است، خشونت و زور به کار نرفته است، جوابگویی هم وجود داشته است.
[۱]. و آنگاهکه با موسی چهل شب قرار گذاشتیم آنگاه در غیاب وی، شما گوساله را [به پرستش] گرفتید، درحالیکه ستمکار بودید. * پس از آن بر شما بخشودیم، باشد که شکرگزاری کنید. * و آنگاهکه موسی را کتاب و فرقان [جداکننده حق از باطل] دادیم، شاید هدایت یابید. * و چون موسی به قوم خود گفت: «ای قوم من، شما با [به پرستش] گرفتن گوساله بر خود ستم کردید، پس به درگاه آفریننده خود توبه کنید، و نفس خودتان را به قتل برسانید، که این [کار] نزد آفریدگارتان برای شما بهتر است، پس [خدا] توبه شما را پذیرفت، که او توبهپذیر مهربان است.
[۲]– فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسی فَنَسِی (طه / ۸۸) پس برای آنان پیکر گوسالهای که صدایی داشت بیرون آورد و [او و پیروانش] گفتند: «این خدای شما و خدای موسی است، و [پیمان خدا را] فراموش کرد.»
[۳] – وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیناکُمْ بِقُوَّهٍ وَ اذْکُرُوا ما فیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (بقره / ۶۳) و چون از شما پیمان محکم گرفتیم، و [کوه] طور را بر فراز شما افراشتیم، [و فرمودیم:] «آنچه را به شما دادهایم به جِدّ و جهد بگیرید، و آنچه را در آن است به خاطر داشته باشید، باشد که به تقوا گرایید».
[۴] – وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی مِنْ بَعْدی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَی الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یجُرُّهُ إِلَیهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یقْتُلُونَنی فَلا تُشْمِتْ بِی الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (اعراف / ۱۵۰) و چون موسی، خشمناک و اندوهگین بهسوی قوم خود بازگشت، گفت: پس از من چه بد جانشینی برای من بودید! آیا بر فرمان پروردگارتان پیشی گرفتید؟ و الواح را افکند و [موی] سر برادرش را گرفت و او را بهطرف خود کشید. [هارون] گفت: ای فرزند مادرم، این قوم، مرا ناتوان یافتند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند پس مرا دشمنشاد مکن و مرا در شمار گروه ستمکاران قرار مده.
[۵] – قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِأَخی وَ أَدْخِلْنا فی رَحْمَتِکَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ (اعراف / ۱۵۱) [موسی] گفت: «پروردگارا، من و برادرم را بیامرز و ما را در [پناه] رحمت خود درآور، و تو مهربانترین مهربانانی.»
[۶] – (بقره ۵۴) و چون موسی به قوم خود گفت: «ای قوم من، شما با [به پرستش] گرفتن گوساله، بر خود ستم کردید، پس به درگاه آفریننده خود توبه کنید، و [خطاکاران] خودتان را به قتل برسانید، که این [کار] نزد آفریدگارتان برای شما بهتر است.» پس [خدا] توبه شما را پذیرفت، که او توبه پذیر مهربان است.
[۷] – قُلْ إِن کانَتْ لَکمُ الدَّارُ الآَخِرَهُ عِندَ اللّهِ خَالِصَهً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن کنتُمْ صَادِقِینَ (بقره / ۹۴) بگو: «اگر در نزد خدا، سرای بازپسین یکسر به شما اختصاص دارد، نه دیگر مردم، پس اگر راست میگویید آرزوی مرگ کنید.»
[۸] – قالُوا یا مُوسی إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ (مائده / ۲۴) گفتند: «ای موسی، تا وقتی آنان در آن [شهر] ند ما هرگز پای در آن ننهیم. تو و پروردگارت برو [ید] و جنگ کنید که ما همینجا مینشینیم.»
[۹] – (بقره ۵۲) پس از آن بر شما بخشودیم، باشد که شکرگزاری کنید.
[۱۰] – اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ (بقره / ۲۵۷) خداوند سرور کسانی است که ایمان آوردهاند. آنان را از تاریکیها بهسوی روشنایی به درمیبرد و [لی] کسانی که کفر ورزیدهاند، سرورانشان [همان عصیانگران] طاغوتاند، که آنان را از روشنایی بهسوی تاریکیها به درمیبرند. آنان اهل آتشاند که خود، در آن جاوداناند.
[۱۱] – وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ یأْمُرُکمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَهً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (بقره / ۶۷) و هنگامی که موسی به قوم خود گفت: «خدا به شما فرمان میدهد که: مادهگاوی را سر ببرید»، گفتند: «آیا ما را به ریشخند میگیری؟» گفت: «پناه میبرم به خدا که [مبادا] از جاهلان باشم.»
[۱۲] – وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَینَاکم بِقُوَّهٍ وَاسْمَعُواْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَعَصَینَا وَأُشْرِبُواْ فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا یأْمُرُکمْ بِهِ إِیمَانُکمْ إِن کنتُمْ مُّؤْمِنِینَ (بقره / ۹۳) و آنگاه که از شما پیمان محکم گرفتیم، و [کوه] طور را بر فراز شما برافراشتیم، [و گفتیم:] «آنچه را به شما دادهایم به جد و جهد بگیرید، و [به دستورهای آن] گوش فرا دهید.» گفتند: «شنیدیم و نافرمانی کردیم.» و بر اثر کفرشان، [مِهر] گوساله در دلشان سرشته شد. بگو: «اگر مؤمنید [بدانید که] ایمانتان شما را به بد چیزی وامیدارد.»
[۱۳] – قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّک یبَین لّنَا مَا هِی قَالَ إِنَّهُ یقُولُ إِنَّهَا بَقَرَهٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِکرٌ عَوَانٌ بَینَ ذَلِک فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرونَ (بقره / ۶۸) گفتند: «پروردگارت را برای ما بخوان، تا بر ما روشن سازد که آن چگونه [گاوی] است؟» گفت: «وی میفرماید: آن ماده گاوی است نه پیر و نه خردسال، [بلکه] میانسالی است بین این دو. پس آنچه را [بدان] مأمورید بهجای آرید.»
[۱۴] – قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّک یبَین لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ یقُولُ إِنّهَا بَقَرَهٌ صَفْرَاء فَاقِـعٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (بقره / ۶۹) گفتند: «از پروردگارت بخواه، تا بر ما روشن کند که رنگش چگونه است؟» گفت: «وی میفرماید: آن مادهگاوی است زرد یک دست و خالص، که رنگش بینندگان را شاد میکند.»
[۱۵] – قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّک یبَین لَّنَا مَا هِی إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَینَا وَإِنَّآ إِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (بقره / ۷۰) گفتند: «از پروردگارت بخواه، تا بر ما روشن گرداند که آن چگونه [گاوی] باشد؟ زیرا [چگونگی] این مادهگاو بر ما مشتبه شده، و [لی با توضیحات بیشتر تو] ما ان شاء اللَّه حتماً هدایت خواهیم شد.»
[۱۶] – قَالَ إِنَّهُ یقُولُ إِنَّهَا بَقَرَهٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِیرُ الأَرْضَ وَلاَ تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَهٌ لاَّ شِیهَ فیها قَالُواْ الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا کادُواْ یفْعَلُونَ (بقره / ۷۱) گفت: «وی میفرماید: در حقیقت، آن مادهگاوی است که نه رام است تا زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیاری کند بینقص است و هیچ لکهای در آن نیست.» گفتند: «اینک سخن درست آوردی.» پس آن را سر بریدند، و چیزی نمانده بود که نکنند.
[۱۷] – وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فیها وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَّا کنتُمْ تَکتُمُونَ * فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کذَلِک یحْیی اللّهُ الْمَوْتَی وَیرِیکمْ آیاتِهِ لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ (بقره / ۷۲ و ۷۳) و چون شخصی را کشتید، و درباره او با یکدیگر به ستیزه برخاستید، و حال آنکه خدا، آنچه را کتمان میکردید، آشکار گردانید. پس فرمودیم: «پارهای از آن [گاو سربریده را] به آن [مقتول] بزنید» [تا زنده شود]. اینگونه خدا مردگان را زنده میکند، و آیات خود را به شما مینمایاند، باشد که بیندیشید.