بدون دیدگاه

فرادستی قومی و فرودستی قومی دیگر یا نژادپرستی

نگاهی به مقاله «بیت‌های عرب‎ستیزانه در شاهنامه» نوشته ابوالفضل خطیبی

عبدالنبی قیم

آقای خطیبی در ابتدای مقاله پس از ذکر مقدمه‌ای کوتاه درباره سقوط پادشاهی ساسانی و ذکر این مطلب که واپسین برگ‌های این خاندان که سراسر ناله و مویه برای از دست رفتن شکوه و اقتدار گذشته ایرانیان بود به نگارش درآمد و به خدای‌نامه منضم شد، می‌نویسد: «در این بخش از خدای‌نامه، گزارندگان تاریخ، که سقوط حکومتی مقتدر را از قومی نوخاسته برنمی‌تافتند، شکست را به گردن تقدیر انداختند و از آن‌سو، اعراب در مغازی خود، به شرح پرآب‌وتاب دلاوری‌های سرداران عرب در فتح ایران پرداختند که بسیاری از گزارش‌های آنان را باید بیشتر در زمره ادبیات حماسی آن قوم به شمار آورد»۱ ایشان برای اثبات سخن خود ما را به پی‌نوشت همان صفحه ارجاع می‌دهد. در پی‌نوشت چنین آمده است: «خالقی‎مطلق در مقاله‌ای نشان داده است که در جنگ معروف رستم فرخزاد با سعد وقاص، به عللی هیچ‌یک از دو سردار در جنگ شرکت نداشتند و رستم نه به دست سعد که تصادفاً به دست عربی دیگر کشته شده است. آنچه در شاهنامه و برخی منابع دیگر درباره دلاوری‌های این دو سردار نقل شده بیشتر حماسه است تا تاریخ واقعی».۲

هرچند در نقل‌قول آقای خطیبی «برخی منابع دیگر» خالقی‌مطلق مشخص نیست چه منابعی هستند، با وجود این کار آقای خطیبی واقعاً عجیب است. او به مغازی عرب ایراد می‌گیرد که بسیاری از گزارش‌های آنان در زمره ادبیات حماسی است، اما به‌جای آنکه مدرک و سندی از مغازی عرب ارائه دهد، مدرک و سند او از شاهنامه است. حتی در پی‌نوشت ایشان یعنی نوشته آقای خالقی‎مطلق به‌صراحت آمده «آنچه در شاهنامه و برخی منابع دیگر درباره…»، با وجود این آقای خطیبی اشتباه شاهنامه را به مغازی عرب نسبت می‌دهد. جهت اطلاع آقای خطیبی باید گفت اتفاقاً در مغازی عرب شرح این واقعه به‌درستی آمده و آنکه این واقعه را اشتباه روایت کرده، فردوسی است. این اشتباه آن‌چنان مشهود و آشکار است که از دید عبدالحسین زرین‌کوب نیز پنهان نمانده است. ۳

آقای خطیبی در صفحه بعد برای اینکه نشان دهد تحقیر و دشنام خاص دوره اسلامی نیست و ریشه در دوره ساسانی دارد، می‌نویسد: «گزارش‌های مختصری از مناسبات میان ایرانیان و اعراب در بخش ساسانیان شاهنامه دیده می‌شود حاکی از آنکه پادشاهان ساسانی دست‌اندازی‌های گاه‌وبیگاه اعراب به مرزهای ایران را به‌شدت سرکوب می‌کردند.۴ بعد برای اثبات این سخن خود در پی‌نوشت، ابتدا روایتی را از آقای جلال خالق مطلق و آقای محمود امیدسالار نقل می‌کند مبنی بر اینکه نعمان بن منذر، کارگزار پادشاه ساسانی در یمن است، پس از آن از کتاب آقای رجائی، روایتی را نقل می‌کند که نشان‌دهنده «فرودستی و گاه تحقیر آنان توسط پادشاهان ساسانی» است. ۵

مدرک و سند نویسنده محترم برای نشان دادن «فرودستی و تحقیر» عرب توسط پادشاهان ساسانی عبارت زیر است. او می‌نویسد: «در اینجا شایسته است نکته‌ای را یادآور شوم، در روزگار پیش از اسلام، شماری از عرب‌ها دست‌نشانده و باج‌گزار شاهنشاهی ساسانی بودند و پادشاهان ساسانی گاه ولیعهد را نزد والی خود در میان عرب‌ها می‌فرستادند تا اسب‌سواری و تیراندازی و دیگر فنون رزم را بیاموزد، مثلاً یزدگرد پسرش بهرام پنجم (بهرام گور) را نزد نعمان بن منذر، کارگزار خود در یمن فرستاد که شرح ماجراجویی‌ها و تیراندازی‌های ماهرانه او به‌تفصیل در شاهنامه آمده است (خالق‎مطلق- امیدسالار، ج ۶، ص ۲۶۳ به بعد).۶

تقریباً هر آنچه در این بخش از پی‌نوشت آمده است، درست نیست. اولین اشتباه آقای خطیبی درباره محل سکونت مناذره است. اول اینکه مناذره که نعمان بن منذر یکی از پادشاهان آن‌هاست، در یمن نبوده، بلکه در حیره، در نزدیکی کوفه بوده‌اند. این یکی دیگر از اشتباهات شاهنامه است که جناب آقای خطیبی و آقایان خالقی‌مطلق و امیدسالار متوجه آن نشده‌اند. این اشتباه شاهنامه در بیت زیر متجلی شده است:

برفتند نعمان و منذر به هم همه تازیان یمن بیش و کم. ۷

اگر دوستان ما اعم از آقایان خالقی‌مطلق، امید سالار و خطیبی کمی اطلاعات تاریخی داشتند، این‌چنین اشتباهاتی مرتکب نمی‌شدند. چنین اشتباهاتی این حقیقت را محرز می‌کند که شاهنامه‌پژوهی بدون اطلاعات تاریخی آن هم از منابع تاریخی معتبر، عملی ناقص و ابتر است. تئودور نولدکه درباره اشتباه شاهنامه چنین آورده است: فردوسی در شاهنامه در نکات جغرافیایی اشتباهات زیادی کرده است. ۸ او پس از ذکر چندین اشتباه جغرافیایی می‌نویسد: یمن مکرر به‌جای تمام جزیره‌العرب{عربستان} و یا قسمتی از آن مثلاً به‌جای مملکت منذر در خاک فرات که از یمن از راه هوایی اقلاً هزار کیلومتر فاصله دارد ذکر شده است.۹

دیگر اینکه برخلاف سخن آقای خطیبی، امرای حیره یا همان مناذره، کارگزار پادشاهان ساسانی نبوده‌اند. کریستن سن، رابطه امرای حیره با پادشاهان ساسانی را این‌چنین توصیف کرده است: «امرای حیره در حکومت ساسانی، درجه شاه داشتند و پادشاه ساسانی درجه شاهنشاه داشت. ۱۰ پادشاهان ساسانی همواره این بیم و هراس را داشتند مبادا شاهان حیره از آن‌ها روی برتافته به اردوگاه دشمن یعنی رومیان بپیوندند. از این روی همواره در صدد جلب‌نظر آن‌ها بوده‌اند. یزدگرد به منذر بن نعمان لقب رام آبزود یزدگرد (رام افزود یزدگرد= کسی که شادی یزدگرد را افزون کند) و مَهست (اعظم) داده بود. ۱۱

آنچه آقای خطیبی درباره فرستادن ولیعهد در میان عرب به‌منظور اسب‌سواری و تیراندازی و دیگر فنون رزم گفته، این هم درست نیست. یزدگرد بهرام را نه برای آموزش اسب‌سواری و تیراندازی و دیگر فنون رزم، بلکه از بدو تولد و برای تربیت یافتن و بزرگ شدن نزد عرب فرستاد. اینکه تاریخ‌نویسان منذر را سرپرست بهرام نامیده‌اند به همین دلیل است. سؤال ما از آقای خطیبی این است مگر در شاهنشاهی ساسانی با آن وسعت، کسی نبود که بهرام را اسب‌سواری و تیراندازی و دیگر فنون رزم را یاد دهد که پادشاه او را در کودکی به غربت بفرستد؟

برای اینکه نادرستی نوشته آقای خطیبی در این بخش را نیز نشان دهیم از ایشان می‌خواهیم به کتاب تاریخ نولدکه مراجعه کند. ۱۲ تقریباً هر آنچه آقای خطیبی در این مقاله گفته برخلاف حقایق تاریخی است و منابع معتبر تاریخی آن‌ها را رد می‌کنند. این درست است که ایشان پژوهشگر تاریخ نیستند و شاهنامه‌پژوه هستند، اما این دلیل نمی‌شود تاریخ را دگرگونه روایت کند.

در ادامه این روند، آقای خطیبی در پی‎نوشت صفحه ۹۷ برای نشان دادن به قول او «فرودستی و گاه تحقیر عرب» توسط پادشاهان ساسانی، روایتی را نقل می‌کند که این داستان برخلاف نظر او نشانه تحقیر و فرودستی نیست… موضوع زمانی بدتر می‌شود و نیات نویسنده ما آشکار می‌شود که بدانیم راوی این داستان؛ یعنی ابن قتیبه هیچ‌گونه سخنی درباره تحقیر شاعر توسط پادشاه در کتاب خود نیاورده است، اما آقای خطیبی آن را «نشانه فرودستی و گاه تحقیر» می‌داند. او می‌نویسد: «همچنین در منابع عربی روایاتی درباره برخی مناسبات فرهنگی میان عرب‌ها و دربار ساسانی باقی مانده که فرودستی و گاه تحقیر شدن آنان را توسط پادشاهان ساسانی می‌نمایاند. مثلاً به این روایت توجه کنید: از  کتاب الشعراء ابن قتیبه نقل شده است که «کسری انوشیروان روزی شنید که اعشی (شاعر پرآوازه عرب) به این بیت تغنی می‌کند:

أرِقتَ وما هذا السُّهاد المؤَرق وما بَی سُقم وما بیّ معشق

یعنی بیداری کشیدم و خوابم نمی‌برد و چیست این بی‌خوابی که بیدار نگاه می‌دارد، درصورتی‌که در من نه بیماری است و نه عشقی. نوشیروان پرسید این عرب چه می‌گوید؟ گفتند به عربی تغنی و آوازه‌خوانی می‌کند. گفت حرفش را ترجمه کنید. گفتند مقصودش این است که بدون اینکه بیمار باشد یا عاشق، بیداری کشیده. نوشیروان گفت: پس او در این صورت دزد است» (برای این روایت و روایات مشابه، نک: رجائی ۱۲۵۵، ص ۲۴ به بعد، روایت بالا در ص ۳۳ و ۳۴). ۱۳

واقعاً آدمی تعجب می‌کند. اولاً نام کتاب ابن قتیبه، الشعراء نیست، بلکه نام آن الشعر والشعراء است. ثانیاً چرا آقای خطیبی به اصل کتاب ابن قتیبه مراجعه نکرده و روایت را از کتاب آقای رجائی استخراج کرده است؟ جهت اطلاع آقای خطیبی باید گفت آقای احمدعلی رجائی در همین کتابی که او به آن استناد کرده و اتفاقاً در همان صفحه مورد استناد ایشان، سخنان عجیب و غریبی بیان کرده که اعتبار نوشته‌های او را مخدوش می‌کند. رجائی در صفحه ۲۴ از کتاب مزبور خلیل فراهیدی گردآورنده و تدوین‌کننده عروض را شاهزاده ایرانی دانسته و می‌نویسد: «می‌گویند این خلیل احمد شاهزاده‌ای ایرانی بوده و در کتب رجالی نسب‌نامه‌اش را نوشته‌اند».۱۴ چه کسانی این سخن را گفته‌اند؟ معلوم نیست. کجا و در چه کتابی گفته‌اند؟ این هم معلوم نیست. در کدام «کتب رجالی» نسب‌نامه خلیل آمده است؟ این هم معلوم نیست.

برگردیم به نوشته آقای خطیبی، پادشاه ساسانی انوشیروان نبوده، ابن قتیبه نیز در کتاب خود نام انوشیروان را نیاورده، بلکه نام او را کسری ذکر کرده، در زبان عربی کسری معرّب خسرو، و اسم عام پادشاهان ساسانی است. به همین دلیل ابوحاتم رازی که پیش از فردوسی می‌زیست نام او را خسروپرویز ذکر کرده است.۱۵ رابعاً آقای رجائی شرط امانت در ترجمه را رعایت نکرده است و جمله اخیر یعنی «نوشیروان گفت: پس او در این صورت دزد است» در کتاب ابن قتیبه نیست و رجایی آن را از خود نوشته است. به همین دلیل این روایت را این قتیبه بدون هیچ‌گونه اظهارنظری در کتاب خود آورده، در کتاب ابن قتیبه سخن از فرودستی و تحقیر عرب نیست.۱۶

احمد تفضلی به هنگامی‌که قصد دارد درباره عدم وجود شعر در ایران باستان سخن گوید، به نوشته ابوحاتم رازی (۳۲۲ هجری) که اتفاقاً او نیز ایرانی است، استناد می‌کند. برخلاف آقای خطیبی و آقای رجائی، نه ابوحاتم رازی و نه احمد تفضلی جمله اخیر را نیاورده‌اند. ۱۷

نمی‌دانم جناب آقای خطیبی به‌عنوان یک ادیب که بیش از بنده با شعر و شاعری سروکار دارد و ده‌ها و شاید صدها بیت شعر این‌چنینی را از شاعران پارسی خوانده، چگونه این سخن را پذیرفته و بر آن ایراد نگرفته است؟ اگر خسروپرویز این حرف را می‌زد، قبل از هر چیز این ایراد به او وارد است و نشان‌دهنده این است که او به شعر و مضامین شعر آشنا نیست. این درست است که خسروپرویز پیش از این شعر نشنیده بود، اما بیان احساس شاعر را نباید به دزد بودن او تعبیر کند. سخن او سخن بیهوده‌ای است.

نویسنده ما در صفحه بعد رویه خود مبنی بر روایت تاریخ مطابق میل خود را به عالی‌ترین وجه به نمایش می‌گذارد و سعی دارد حقیقتی تاریخی را کتمان کند. او گرایش شعوبی برخی شاعران و نویسندگان در سده‌های اول هجری را از مقاله خود حذف می‌کند و به‌جای آن از «تقابل» سخن می‌گوید. آقای خطیبی می‌نویسد: «اما در اواخر شاهنامه به‌ویژه در گزارش‌های مربوط به پادشاهی یزدگرد سوم ورق برمی‌گردد و پیروزی‌های پی‌درپی اعراب گزارش می‌شود. در این بخش، خواه‌ناخواه تقابلی بین ایرانی و عرب شکل می‌گیرد که به بخش اساطیری شاهنامه نیز کشیده می‌شود. آنجا که اژی‌دهاکه، دشمن قدیمی ایرانیان در هیئت ضحاک تازی آزمند با مارهای بر دوش، که جز به بلعیدن مغز جوانان آرام نمی‌گیرد، مجسم می‌شود». ۱۸

دوست ما از «تقابل» در شاهنامه سخن می‌گوید و ما می دانیم تقابل از باب تفاعل بر اقدام متقابل، کنش و واکنش دلالت دارد؛ به عبارت دیگر تقابل که در زبان فارسی آن را «برابر هم قرار گرفتن/ روبه‌رو شدن/ رویارویی»، معنی کرده‌اند، ۱۹ به اصطلاح امروزی‌ها جاده‌ای است دوطرفه که یکی می‌گوید و دیگری جواب می‌دهد یا یکی می‌زند و دیگری با ضربه‌ای پاسخ آن را می‌دهد. اصولاً آقای خطیبی باید بهتر از بقیه معنی این واژه‌ها را بداند. آنچه در اواخر شاهنامه آمده را نمی‌توان تقابل نامید، چون شاعر در این بخش سخنان و دشنام‌ها و تحقیرهای یزدگرد سوم را آورده است، بی‎آنکه سخنی یا جوابی از سرداران سپاه اسلام را در پاسخ به آن‌ها آورده باشد.

در پاراگراف بعدی جناب آقای خطیبی، شعر اسدی طوسی که باز از زبان شاعر است را به عنوان تقابل مطرح می‌کند و می‌نویسد: «یکی از مهم‌ترین آثاری که تقابل ایرانی و عرب را در آن دوران نیک می‌نمایاند قصیده‌ای است در نوع ادبی «مناظره»، سروده اسدی طوسی، شاعر و لغوی نامدار قرن پنجم هجری، که نخستین نمونه شناخت این نوع ادبی در شعر فارسی است». ۲۰ اینجا نیز ایشان موضوع را دگرگونه بیان می‌کند و شعر یک شاعر را به عنوان تقابل و یا مناظره جا می‌زند.

ما می دانیم اسدی طوسی (اواخر قرن چهارم – ۴۶۵ قمری) پس از فردوسی دیده به جهان گشود و به اذعان آقای خطیبی او از شاهنامه فردوسی تأثیر پذیرفته است. ۲۱ یوگنی برتلس، ایران‌شناس روس، معتقد است که اسدی طوسی در جوانی آرمان‌های شعوبی داشته است. ۲۲ سخن خالق‌مطلق درباره او نیز تعصب و تمایلات نژادی او را تأیید می‌کند، خالق‌مطلق می‌نویسد: اسدی طوسی در دفاع از دین اسلام به دین زرتشتی تاخته است، ولی مسلمانان ایرانی را برتر از عرب می‌داند. ۲۳ حتی اگر به زعم آقای خطیبی این قصیده را تقابل بدانیم، مربوط به قرن پنجم است و نه قرون اول هجری.

عجیب این است که نویسنده محترم می‌نویسد: در این مناظره، شواهد عجم در برتری نسبی بیشتر و قانع‌کننده‌تر از شواهد عرب می‌نماید. ۲۴ عربی که حضور ندارد و اسدی طوسیِ شعوبی از زبان او جواب می‌دهد.

اما ببینیم آنچه آقای خطیبی به عنوان شواهد برتری گفته، واقعاً عامل برتری است؟ او در ادامه می‌نویسد: عجمی، از یک‌سو، گرما و سموم سرزمین اعراب و پوشاک و خوراک نامناسب آنان را به سخره می‌گیرد و از سوی دیگر سرزمین خود را، که در آن معادن بسیار و انواع میوه‌ها و محصولات فراوان یافت می‌شود، و نیز پوشاک و خوراک ایرانیان را می‌ستاید. ۲۵ ملاحظه کنید آقای خطیبی به ما نمی‌گوید: عرب چه گفته است؟

سؤالی که باید از آقای خطیبی پرسید، این است که آیا به‎راستی عوامل طبیعی و جغرافیایی که انسان هیچ‌گونه دخالتی در آن‌ها ندارد، عامل برتری مردمی بر مردم دیگر است؟ آیا وجود معادن و یا انواع میوه‌ها و محصولات فراوان و یا عدم وجود آن‌ها عامل برتری مردمی بر مردم دیگر است؟ آیا پوشاک و خوراک عامل برتری است؟

چون آقای خطیبی می‌خواهد برتری قومی را ثابت کند، می‌نویسد: ناصرخسرو خود دیده بود که عرب‌ها سوسمار و شیر شتر می‌خورند.۲۶ صداقت ایجاب می‌کرد او حقیقت را می‌نوشت. ناصرخسرو هیچ‌گاه نگفته است عرب‌ها سوسمار می‌خورند. او گفته قومی از عرب که در بادیه زندگی می‌کند سوسمار و شیر شتر می‌خورد، اما سؤال ما از ایشان این است چرا خوردن شیر شتر از نظر او بد و مایه تحقیر است؟

آقای خطیبی پا را فراتر می‌نهد و از مارخواری عرب سخن می‌گوید و می‌نویسد: «با این همه، مضمون مار و سوسمار‌خواری عرب‌ها مضمونی سخت مشهور بوده که هم در بیت‌های اصلی فردوسی هست و هم در آثار فارسی و عربی پیش و پس از آن»،۲۷ اما ایشان مارخواری عرب را فقط در بیت‌های اصلی فردوسی به ما نشان می‌دهد و هیچ مدرک و سندی که سخن او مبنی بر مارخواری عرب در آثار عربی باشد، به ما ارائه نمی‌کند. او حتی یک نمونه از اشعار فارسی که در آن‌ها عرب را مارخوار می‎داند به ما نشان نمی‌دهد.

اما برگردیم به «تقابل» بین عرب و عجم. بر اساس آنچه مورخان در منابع تاریخی معتبر روایت کرده‌اند، پس از سقوط پادشاهی ساسانی و کشته شدن یزدگرد سوم، در میان برخی شاعران و تعدادی نویسندگان ایرانی، گرایشی پدیدار شد که معتقد به برتری ایرانیان بر عرب بود. این‌ها بیشتر با نظم شعر آن هم به زبان عربی، نژاد ایرانی را برتر از عرب می‌دانستند و به تحقیر عرب می‌پرداختند. این دسته به استناد آیه سیزدهم از سوره حجرات که در آن نام شعوب قبل از قبایل آمده، چنین تأویل می‌کردند که منظور از شعوب ایرانی‌هاست و منظور از قبایل، قوم عرب است و چون شعوب قبل از قبایل آمده، پس ایرانی‌ها بر عرب‌ها برتری دارند. ۲۸

کم‌کم این اصطلاحات به شعر فارسی راه پیدا کرد و در قرن پنجم، برخی شاعران شعوبی، تحقیرهای مزبور را در اشعار خود وارد کردند. شعوبیان در نثر نیز این رویه را در پیش گرفتند و گاهی از زبان خود و گاهی از زبان یزدگرد به تحقیر عرب می‌پرداختند. به عنوان مثال در تاریخنامه طبری که در حقیقت ترجمه تاریخ طبری تألیف محمد بن جریر طبری و اضافاتی بر آن است، از قول یزدگرد مطالبی را گنجانده‌اند که در کتاب تاریخ طبری وجود ندارد. همین سخن را آقای خطیبی در مقاله خود آورده که یزدگرد خطاب به عرب گفته: شما همه موش‌خورید و مار، و از بیچارگی جامه شما پشم شتر بود و پشم گوسفند است. ۲۹

اشکالات مقاله آقای خطیبی یکی و دو تا نیستند، اما بزرگ‌ترین اشکال او این است که معتقد است قومی برتر از قوم دیگر است و این برتری زمینه تاریخی دارد. درست همان سخن گوبینو و همان سخن شعوبیان و چون می‌داند شعوبیه یک جریان نژادی است، ازاین‌رو وجود شعوبیه در سده‌های اول هجری را از مقاله خود حذف می‌کند و به‌جای آن از «تقابل بین ایرانی و عرب» سخن می‌گوید. تقابلی که به‌زعم ایشان خواه‌ناخواه شکل گرفته است.

آنچه ایشان در مقاله خود ارائه کرده تقابل نیست، بلکه دشنام‌ها، توهین‌ها و تحقیرهای یک طرف است علیه طرف دیگر. برخلاف سخنان آقای خطیبی در آن دوران بین ایرانی و عرب تقابلی نبوده است؛ و باز برخلاف ادعای آقای خطیبی این جریان فقط بین برخی از شعرا و نویسندگان بوده است. ریچارد فرای به‌صراحت این حقیقت را آشکار کرده که شعوبیه در میان مردم نبوده، بلکه بین شعرا و نویسندگان رایج بوده است. ۳۰

آخر سر هم این ایرانیان بودند که آخرین میخ‌ها را بر تابوت شعوبیه کوبیدند.۳۱ با چنین اوصافی سخن گفتن از «تقابل» و آن را «خواه‌ناخواه» و گریزناپذیر تلقی کردن آن، سخنی بی‌پایه‌واساس است.

در ادامه آقای خطیبی همان سخن باستان‌گرایان و ناسیونالیست‌ها را تکرار می‌کند که «نتیجه این تقابل، با وجود تندروی‌های هر دو گروه، برای ایرانیان به احیا و تثبیت هویت ایرانی انجامید، که فرهنگ و تاریخ گذشته و زبان فارسی از ارکان آن بود».۳۲ این همان سخن ذبیح‌الله صفا در مقاله «شعوبیت فردوسی» است و همان سخن جلال‌الدین همایی در مقاله «شعوبیه» است. فقط فرق آن‌ها با آقای خطیبی این است که آن‌ها به‌صراحت شعوبیه را عامل احیا و تثبیت هویت دانسته‌اند، اما آقای خطیبی واژه شعوبیه را حذف کرده است.

نویسنده محترم از تندروی‌های هر دو گروه سخن می‌گوید، اما او در مقاله خود حتی یک نمونه از تندروی‌های گروه مقابل ارائه نمی‌کند. حال‌آنکه تندروی‌های شعوبیه و توهین‌ها و دشنام‌ها و تحقیرهای آن‌ها، صدای خیلی از ایرانی‌ها را درآورد، حتی زرین‌کوب که با روحیه‌ای شعوبی به تحریر دو قرن سکوت همت گماشت به تندروی‌های آن‌ها اذعان دارد.۳۳

در نادرست بودن سخن ذبیح الله صفا و آقای خطیبی همین بس که اکثر شاعران شعوبی قرن‌های دوم و سوم و حتی چهارم هجری، به عربی شعر می‌سرودند. اسماعیل بن یسار و بشار بن برد نمونه‌هایی از این شاعران بودند. این‌ها هیچ‌گونه کمکی به احیا و تثبیت زبان فارسی نکردند، چون به زبان فارسی شعر نمی‌گفتند. شاید خدمتی که این‌ها به زبان عربی کرده‌اند، بسیار بیش از خدمت آن‌ها به زبان فارسی است.

آقای خطیبی در ادامه می‌نویسد: بی‌گمان منبعی که تقابل ایرانی و عرب را در آن روزگاران می‌نمایاند شاهنامه است. ۳۴ سپس در صفحات بعدی آورده است: گفتیم بیشتر بیت‌های عرب‌ستیزانه در شاهنامه در پادشاهی یزدگرد سوم دیده می‌شود و بخشی از آن‌ها بی‌گمان اصلی و بخشی دیگر از افزوده‌های بعدی است. ۳۵ او به استناد سخن خالقی‌مطلق برخی بیت‌ها را الحاقی می‌داند. با وجود این، چنین ظنی هم وجود دارد که ممکن است این بیت‌ها نیز در شاهنامه بوده و به قول معروف اصلی بوده باشند. ایشان در پاسخ دیدگاه می‌نویسد: «شاید برخی این فرض را مطرح کنند که این بیت‌های عرب‌ستیزانه در متن شاهنامه بوده و غالب کاتبان مسلمان تحقیر اعراب را، که پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلم از میان آنان برخاسته، برنتافته و از شاهنامه حذف کرده‌اند، ولی این فرض پذیرفتنی نمی‌نماید».۳۶

آخر سر نیز او نتیجه‌گیری خود را این چنین مطرح می‌کند: «حاصل سخن آنکه، بسیاری از بیت‌های عرب‎ستیزانه در شاهنامه اصلی است و مضامینِ آن‌ها پس از سرنگونی دولت ساسانی، در گزارش شکست ایرانیان از اعراب به خدای‌نامه ساسانی منضم شده و فردوسی با امانت همین گزارش را به رشته نظم کشیده است».۳۷ در نهایت با تمام تلاش او برای حذف شعوبیه از تاریخ ناگزیر می‌شود به این حقیقت اذعان کند که: «چنین می‌نماید بیت‌های اصلی عرب‌ستیزانه در شاهنامه، نگرش و بینش ایرانیان شعوبی را بازمی‌تاباند».۳۸ آقای خطیبی اگر از همان اول این سخن را می‌گفت، دیگر نیازی به طرح موضوع «تقابل» و دگرگون نشان دادن تاریخ نداشت و از همه بدتر تلاش نمی‌کرد تا قومی را برتر از قومی دیگر نشان دهد. او در ادامه می‌نویسد: و پس از فردوسی همین جریان شعوبی با جای دادن بیت‌های الحاقی عرب‌ستیزانه در متن اصلی شاهنامه ادامه می‌یابد. ۳۹

 

پانوشت

۱- ابوالفضل خطیبی، بیت‌های عرب‎ستیزانه در شاهنامه، نشر دانش، س ۲۱، ش ۳، پاییز ۱۳۸۴(پیاپی ۱۱۰)، ص ۹۶

۲- همان، پی‌نوشت ۱

۳- عبدالحسین زرین‌کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۴ ش، ص ۲۸۴

۴- ابوالفضل خطیبی، همان، ص ۹۷

۵- همان

۶- همان

۷- ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه فردوسی، به اهتمام توفیق ه سبحانی، انتشارات روزبه، جلد دوم، تهران،۱۳۵۸ ش، ص ۱۶۵۷، بیت ۴۱۰

۸- تئودور نولدکه، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، نشر سپهر، تهران، ۱۳۶۹ ش. ص ۹۵

۹- همان، ص ۱۲۰

۱۰- آرتور کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه غلامرضا رشید یاسمی، انتشارات صدای معاصر، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۰ ش، ص ۷۱

همان، ص ۱۹۹

۱۱- همان

۱۲- تئودور نولدکه، همان، ص ۱۵۳؛ کریستن سن، همان، صص ۱۹۹ – ۲۰۰

۱۳- ابوالفضل خطیبی، همان

۱۴- احمدعلی رجائی، پلی میان شعر هجایی و عروضی در قرون اول هجری، پژوهشگاه علوم انسانی، بی‌تا، ص ۲۴

۱۵- احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۷۶ ش، ص ۳۱۳-

۱۶- ابن قتیبه الدینوری، الشعر والشعراء، تحقیق و شرح احمد محمد شاکر، دارالمعارف، القاهره، ۱۹۵۸ م. ص ۲۵۸

۱۷- احمد تفضلی، همان

۱۸- ابوالفضل خطیبی، همان، ص ۹۸

۱۹- حسن انوری، فرهنگ سخن، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸۳ ش، ص ۳۲۳

۲۰- ابوالفضل خطیبی، همان

۲۱- ابوالفضل خطیبی، اسدی طوسی، دائره المعارف بزرگ اسلامی

۲۲- همان

۲۳- جلال خالقی‌مطلق، گردشی در گرشاسب‌نامه، ایران‌نامه، سال اول، شماره سه، سال ۱۳۶۸، تهران، ص ۳

۲۴-  ابوالفضل خطیبی، «بیت‌های…»، همان

۲۵- همان

۲۶- ابوالفضل خطیبی، همان، ص ۱۰۴

۲۷- ابوالفضل خطیبی، همان، ص ۱۰۳

۲۸- حمید بهرامی احمدی، «شعوبیه و تأثیرات آن…»، مجله پژوهشی دانشگاه امام صادق، شماره ۱۸ و ۱۹، سال ۱۳۸۸ ش، ص ۱۳۷

۲۹- ابوالفضل خطیبی، همان، ص ۱۰۴

۳۰- ریچارد فرای، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجب‎نیا، انتشارات سروش، تهران، ۱۳۵۸ ش، ص ۱۲۱

۳۱- محمدتقی بهار، سبک‎شناسی، انتشارات امیرکبیر (سازمان کتاب‌های پرستو)، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۵۵ ش، ص ۱۵۰

۳۲- ابوالفضل خطیبی، بیت‌های عرب‎ستیزانه…، ص ۹۹

۳۳ – زرین‌کوب، دو قرن سکوت، انتشارات سخن، تهران، سال ۱۳۹۹ ش، ص ۲۹۸

۳۴- ابوالفضل خطیبی، همان، ص ۹۹

۳۵- همان، ص ۱۰۵

۳۶- همان، ص ۱۰۳

۳۷- همان، ص ۱۰۹

۳۸- همان

۳۹- همان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط