آزاده شعبانی
ایدهی نوشتن این یادداشت کوتاه، موج ناسیونالیستی اخیری است که گرفتار عقدهی دن کیشوت است و در تلاش برای ارضای این عقدهی دیرین است. این یادداشت وام گرفته از ایدهی درخشان حسین مصباحیان در یک سخنرانی با عنوان:«فراسوی عقدهی دنکیشوت و عقدهی حقارت» و نیز مقالهای با عنوان:«ایران: بین غرشماری و همهشمولی از بالاست» است. بازتعریف ایدهی «غرشماری» از ابداعات فکری ایشان است که به خوبی و به درخشانی در این مقاله پرداخته شده است. امید دارم که این یادداشت کوتاه، خمیرمایهی مقالهای در این زمینه در آیندهای نه چندان دور شود.
استقبال از تجاوز نظامی و عقدهی حقارت
موجی راه افتاده است البته نه میان ایراندوستان که عمدتاً میان اپوزیسیون خارجی که دعوت به تجاوز نظامی و حمله علیه ایران میکنند؛ یعنی آزادی وطن را از مسیر ویرانی، میسر میدانند. حسین مصباحیان در سخنرانی خود با عنوان «فراسوی عقده حقارت و عقده دن کیشوت»، به بررسی عقدهی حقارت در میان اینان میپردازد. داریوش آشوری نیز در کتاب «ما و مدرنیت»، نشان میدهد که چگونه گفتمان غربزدگی، بهویژه در میان نخبگان و بورژوازی شهری، به عقده حقارت و الگوگیری از غرب دامن میزند. این عقده، بهویژه در رفتارهای اجتماعی و فرهنگی این قشر، باعث میشود که تاریخ و فرهنگ خود را بهطور کامل نادیده بگیرند و خود را در تقلید از الگوهای غربی غرق کنند. آشوری در کتاب خود بیان میکند که «روان غربزده گرفتار عقده ی حقارتی است که تمام وجود او را در بر میگرفته و در تمام رفتارهایش بازتاب دارد». این عقده بهویژه در میان بورژوازی شهری دیده میشود که میکوشد در تمام نمودهای زندگی خود، خود را همسو با الگوهای غربی نشان دهد. این روند پیشتر موجب سرکوب فرهنگ و تاریخ بومی شده بود و گویا به این میزان راضی نبود و امروز در پی آن است که اسکندری برای ویرانی ایران بیابد تا از نو آدمی بیافریند و عالمی.
پروژه ناسیونالیستی بورژوازی ایرانی
پروژه ناسیونالیستی بورژوازی ایرانی، که در واکنش به تحولات تاریخی و جهانی شکل گرفت، تلاش دارد تا دولت-ملتی مطابق با منافع خود ایجاد کند. این پروژه با ترکیب خطرناک باستانگرایی و مدرنیزاسیون آمرانه، بهدنبال سرکوب تنوع فرهنگی و قومی است و در نهایت، حقوق شهروندان را قربانی ایجاد یک وحدت ملی کاذب میکند. از سوی دیگر، گفتمان ایرانشهری و ناسیونالیسم باستانگرا، که در دل آن مفاهیمی چون عظمت تاریخ ایران و تمدنهای باستانی گنجانده شده است، بهدنبال بازسازی هویتی است که در آن تاریخ و فرهنگ ایرانی بهطور غیرانتقادی بهعنوان یک نمونه عالی و برتر از تمدنها معرفی میشود؛ بازتاب همان عقدهی دن کیشوتی.
کارکردهای ارتجاعی گفتمان ایرانشهری
گفتمان ایرانشهری معاصر، بهرغم ادعاهای فلسفیاش، در تلاش است تا تاریخ را به کالایی مصرفی تبدیل کند و ذیل گفتمان وحدت ملی در تلاش برای نفی صدای اقلیتهای تحت ستم است. این گفتمان با اشاره به گذشتههای افتخارآمیز، مانند دوران هخامنشیان و ساسانیان، سعی میکند تا تاریخ را بهعنوان یک کالای مصرفی بهکار گیرد. در این میان، با بزرگنمایی تاریخ و فرهنگ ایران، بهویژه با اشاره به آموزههای یونانی و زردشتی، که در برخی تفاسیر بهعنوان سرچشمههای اندیشههای دینی و فلسفی جهان معرفی میشود، به نوعی در دام جنون بزرگنمایی میافتد. این نوع تفکر بهگونهای است که تاریخ ایران را بهعنوان تاریخ افتخارات بیبدیل و نبوغهای منحصر به فرد معرفی میکند، همانطور که در تحلیل آشوری و مصباحیان آمده است. این نوع بزرگنمایی میتواند بهعنوان «عقده دن کیشوت» تعبیر شود که بهدنبال بازسازی گذشته بهعنوان حقیقتی بیچونوچراست.
در ستایش وطندوستیِ انتقادی
در برابر این گفتمانهای مسلط، میتوان از آلترناتیویی مبتنی بر وطندوستیِ انتقادی سخن گفت. این آلترناتیو سه پایه اصلی دارد: اول، تاریخنگاری ماتریالیستی که تضادهای طبقاتی و اجتماعی را بهطور آشکار مورد بررسی قرار میدهد. دوم، دفاع از حقوق تمامی ساکنان ایران، با تأکید بر حقوق اقلیتها و گروههای تحت ستم که در برابر سلطه سیاسی و فرهنگی مقاومت میکنند. سوم، نقد رادیکال از سنتهای گذشته، بدون افتادن در دام نوستالژی ارتجاعی و بزرگنمایی تاریخ که تنها بهدنبال توجیه سلطه است. این میهنپرستی انتقادی، بر ایجاد جامعهای آزاد و دموکراتیک تأکید دارد که در آن همه افراد، بدون توجه به قومیت، مذهب یا پیشینه اجتماعی، حقوق برابر دارند.
نقد دوگانه: هم باستانگرایی، هم غربگرایی
موضع انقلابی مستلزم مبارزه همزمان علیه دو جریان ارتجاعی است: از یک سو ناسیونالیسم باستانگرا که گذشته را آرمانی میکند، و از سوی دیگر غربگرایی غیرانتقادی که مدرنیته را به تقلید سطحی تقلیل میدهد. هر دو این گفتمانها در حقیقت در خدمت حفظ و تقویت وضعیت موجود هستند. این دوگانگی، که آشوری و مصباحیان نیز به آن اشاره دارند، میتواند به نوعی بازتاب عقدههای روانی ناشی از برخورد تاریخ ایران با غرب باشد که در آن عقده حقارت و عقده دن کیشوت بهطور همزمان وجود دارند. در این شرایط، چپ انقلابی باید بهدنبال یافتن راهحلهایی باشد که نه به گذشته تعلق داشته باشد و نه به تقلید از غرب، بلکه بر اساس نیازهای واقعی جامعه، راهی نوین را پیشروی خود ببیند.
بهسوی فهمی انقلابی از هویت ملی
برای تحقق رهایی واقعی، ضروری است که از دوگانگیهای کاذب موجود عبور کرده و هویتی ملی ساخته شود. این هویت باید هم از میراث تاریخی انتقاد کند و هم امکانها و چالشهای مدرنیته را بپذیرد. چنین پروژهای بهطور همزمان با تمامی اشکال ستم و نابرابری مبارزه میکند و بهدنبال ساختن یک هویت ملی است که نه در گذشته و نه در دنبالهرویی از دیگران، بلکه در شکوفایی داخلی و در مسیر توسعه و تحول اجتماعی قرار دارد. این دیدگاه انقلابی و رهاییبخش در جستجوی ساخت جامعهای برابر، آزاد و دموکراتیک است که در آن هیچکسی به حاشیه رانده نشود.
ترسیم یک دولت ملی در برابر استعمار خارجی
در عصر سلطهی امپریالیستی و رقابت قدرتهای منطقهای و جهانی، یک دولت ملی میتواند بهمثابه سپری در برابر مداخلات سلطهجویانه ایفای نقش کند. در شرایطی که ناسیونالیسم دنکیشوتی، در پی یک وحدت شکننده و کاذب، با تکیه بر سرکوب فکری و گفتمانی است. دولت ملی باید از طریق مقابله با هرگونه سلطهی خارجی و داخلی، و با تکیه بر تحقق عدالت اجتماعی بنا شود. چنین نگاهی، با مرزبندی روشن با ناسیونالیسم شووینیستی و باستانگرا، به جای توجیه وضع موجود، بر همبستگی منطقهای میان ملتهای تحت ستم و پروژههای عدالتمحور در خاورمیانه تأکید دارد؛ پروژهای که با تکیه بر آگاهی تاریخی، نابرابریهای درونی را به رسمیت میشناسد و در عین حال با مقاومت در برابر امپریالیسم جهانی، راهی برای رهایی جمعی میگشاید.