نهاد پیامبری از نگاه نواندیش دینی صدیقه وسمقی
عباس پویا
مقدمه
در بستر گفتمانهای آکادمیک در غرب، مقولههای قداستزدایی و قداستبخشی یک بار دیگر در میانه قرن بیستم مطرح شد؛ زمانی که برخی به کاهش یافتن تفسیر دینی از جهان نزد انسان مدرن یا افول امر مقدس در جامعه صنعتی اشاره کردند و برخی دیگر از بازگشت دین یا مشاهده دوباره امر مقدس در هنر و سیاست سخن گفتند. انتشار آثار گوناگون در سالهای اخیر درباره این گفتمانها بهخوبی نشان میدهد که آنها هنوز هم در مباحث آکادمیک و دانشگاهی از جذابیت برخوردارند.
اما این مقاله میخواهد بهطور ویژه به بررسی پدیده قداستزدایی در برخی از گفتمانهای نواندیشانه دینی در ایران معاصر بپردازد. تأملبرانگیز است که این پدیده بهویژه در گفتمانهای دینیای مشاهده میشود که پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران و تجربه مستقیم عملکردهای یک حاکمیت اسلامی مطرح شدهاند. ظاهراً تا زمانی که نهاد دین در ایران از نهاد قدرت سیاسی جدا بود و فقط در محدوده زندگی فردی شهروندان نقش بازی میکرد، قداست مفاهیم دینی کسی را آزار نمیداد. به همین دلیل هم نهتنها با حضور پدیدههای مقدس و دینی در جامعه مخالفتی نمیشد، بلکه بعضاً دامنه حضور آنها گسترش نیز مییافت. با اینهمه پس از آنکه نهاد دین بر نهاد سیاست تسلط یافت و در نتیجه به اداره و تنظیم حوزه عمومی پرداخت، قداست امر دینی ناگهان خود را بهمثابه مانعی بزرگ و سترگ در برابر نقد قدرت حاکمه نشان داد. در اینجا بود که بسیاری از فعالان حوزه دینی، که خود برای پدید آمدن یک حاکمیت دینمدار مشتاقانه کوشیده بودند به نقد این روند پرداختند و در پی «تابوشکنی» یا «قداستزدایی» برآمدند. از همین روی، این تلاشهای قداستزدایانه، آنچنانکه جامعهشناس آلمانی، هانس یوآس۱ میگوید، درنهایت کوششهای روشنفکرانهای است که میخواهد «قدرت امر مقدس» را به چالش بکشد.
تحلیل چارلز تیلور،۲ دانشمند علوم سیاسی و فیلسوف کانادایی، از سکولاریزاسیون نیز به این واقعیت اشاره دارد که تغییر شرایط اجتماعی و بهتبع آن پیشفرضهای ذهنی، عامل یک تحول فکری همهجانبه میشود. او در کتاب عصر سکولاریزاسیون، عرفی شدن را که همراه با قداستزدایی است، بهمثابه یک فرآیند تغییر همهجانبه توصیف میکند. بهعنوان مهمترین عوامل این تغییر همهجانبه، تیلور در کنار «کمرونق شدن دین در زندگی عمومی» و «کمرونق شدن عمل مذهبی» به «تغییر شرایط زندگی مؤمنانه» اشاره میکند که به نظر او جنبه مهمی از فرآیند عرفی شدن است. در نتیجه این تحلیل، واقعیتهای جدید اجتماعی-سیاسی، علمی، اقتصادی و غیره، سکولاریزاسیون یا قداستزدایی را برای مردم و جوامع انسانی به امری اجتنابناپذیر تبدیل میسازد. در ایران نیز، همانطور که با نگاه به نمونه صدیقه وسمقی خواهیم دید، تلاش برای قداستزدایی، شدیداً با تجارب فردی نواندیشان دینی در حاکمیت اسلامی و نیز با تجارب جمعی مردم ایران در دوران جمهوری اسلامی گره خورده است.
قداستزدایی، امر بیگانهای برای ادیان توحیدی نیست. آنها خود با آموزههایشان فرآیندهایی از قداستزدایی را در برخی مناطق درانداختند. مثلاً با اعلام یک توحید رادیکال که در آن فقط یک خدای مقدس وجود دارد، از همه خدایان و نیز از همه پدیدههای طبیعی و غیرطبیعیای که مردم مقدس میشمردند و در آنها قدرتهای متعالی را جستوجو میکردند، قداستزدایی کردند. از این نظر، همانطور که چارلز تیلور و خوزه کازانووا۳ در مطالعات خود نشان دادند فرآیندهای سکولاریزاسیون و دینیسازی یا قداستزدایی و قداستآفرینی همیشه دست در دست یکدیگر حرکت میکنند. با عرفی ساختن یا قداستزدایی از برخی پدیدهها یا مفاهیم، درعینحال برخی پدیدهها و مفاهیم دیگر ماهیت دینی و مقدس به خود میگیرند و بالعکس.
در عین حال، نباید سکولاریزاسیون و قداستزدایی را با محو خدا یا دین از جامعه یکی دانست. همانطور که امر مقدس با امر دینی یکی نیست، قداستزدایی نیز به معنای «دینزدایی» نیست. قداستزدایی یعنی قطع پیوند دادن برخی پدیدهها و گفتمانها به خدا. در عین حال، خداوند، بهمثابه تنها امر مقدس و منبع اسرارآمیز ومعنویتزایی که با عقل دریافتپذیر نیست، باقی میماند. در گفتمان مسیحی نیز خدا بهتنهایی مقدس۴ است و هر چیز دیگری فقط به این دلیل تقدس پیدا میکند که به او ارتباط مییابد. دقیقاً همین پیوندی که میان بسیاری از مفاهیم یا هنجارها از یکسو و خدا از سوی دیگر فرض و در نتیجه به آن مفاهیم و هنجارها قداست بخشیده میشود، در فرآیند قداستزدایی مورد تردید قرار میگیرد و درنهایت این امور بهمثابه برساختههای انسان شناخته میشوند.
مثلاً، زمانی که مجتهد شبستری، یکی از پیشگامان جنبش اصلاح دینی امروز در ایران، استدلال میکند که قرآن ثمره فرآیند ذهنی محمد است، آنچنانکه او جهان را بر اساس ویژگیهای شخصی و محیطی خود دیده و تفسیر کرده، نمیخواهد حضور امر دینی در پیامهای محمد یا وجود خدا را زیر سؤال ببرد، بلکه بیشتر به دنبال این است که با توجه به نتایج دانشهای امروز بشری و شرایط جهان معاصر در متون دینی اسلام تأمل کند. هنگامیکه عبدالکریم سروش، در سلسله جلساتی با عنوان دین و قدرت، که بسیار بحثبرانگیز شد، محمد را بهعنوان مردی «قدرتطلب/اقتدارگرا» توصیف میکند که آگاهانه برای در اختیار گرفتن و حفظ و گسترش قدرت دنیایی تلاش کرده، نمیخواهد در وجود خدا یا جنبههای معنوی پیامهای محمد تردید کند، بلکه میکوشد با نگاهی بشری-تاریخی به بررسی محمد بهعنوان یک شخصیت بزرگ و مؤثر دینی بپردازد. نکته در اینجاست که سروش، بر اساس نظریات معرفتشناسانه خود به این نتیجه رسیده است که هم قرآن و هم محمد قابل نقد هستند. همین امر درباره صدیقه وسمقی نیز صادق است که بهرغم ارائه نظریه «پیامبری برساخته انسان»، که در تضاد آشکار با مفروضات شناختهشده الهیات سنتی اسلام و شیعه قرار دارد، همواره بر ایمان خود تأکید میکند.
جایگاه صدیقه وسمقی در میان نواندیشان دینی
این واقعیت را نمیتوان نادیده گرفت که گفتمانهای نواندیشانه دینی در ایران، بهرغم اینکه خواهان تغییر و تحول در ساختارهای ذهنی و اجتماعی جامعه دینی هستند، تحت سلطه مردان قرار دارند. وقتی از نواندیشان دینی یا روشنفکران دینی در ایران سخن به میان میآید، همواره نام مردانی مانند شبستری، سروش، کدیور و دیگر مردان، برده میشود. زنان حضور چندان پررنگی در این عرصه ندارند و از این حیث باید گفت که صدیقه وسمقی یک استثناست.
با این حال، باید در نظر داشت امروزه نواندیشان دینیِ ایرانی، چه در داخل کشور و چه خارج از آن، رویکردهای متفاوتی دارند و مسیرهای متفاوتی را دنبال میکنند، درحالیکه در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ نظریهپردازانی مانند سروش و شبستری از سوی طرفدارانشان بهعنوان متفکران پیشتاز و الهامبخش شناخته میشدند و افکار و ایدههایشان کمتر مورد تردید جدی قرار میگرفت، امروزه برخی از شاگردان و هواداران پیشین آنها، مانند محسن کدیور، ابوالقاسم فنایی یا آرش نراقی، منتقدان جدی پدران فکری پیشین خود هستند و بر این باورند که آنان در اندیشهورزیهای اصلاحطلبانه خود راه افراط میپیمایند و حتی در برخی موارد مبانی اسلام را زیر سؤال میبرند. به نظر میآید هسته اصلی اختلاف دقیقاً در همین پرسش نهفته است که مرز قداستزدایی از مقولات دینی کجا قرار دارد. سروش، شبستری و همراه با آنها وسمقی، با ارائه قرائتهای جدیدی از مفاهیم بنیادین دینی یا مذهبی مانند نبوت، وحی، یا عصمت ائمه شیعه، درنهایت خط قرمزی برای درافتادن فکری با پدیدهها و مقولات دینی یا مذهبی تعیین نمیکنند، ولی نسل جوانتر روشنفکران دینی در برابر چنین رویکرد انتقادیِ فراخ وسواس دارد. هرچند آنها نیز بهطورکلی از نقد مفاهیم دینی حمایت میکنند و در این حوزه خود گامهای جدی برداشتهاند، ولی یا نقد در مفروضات بنیادین و هویتساز دینی را روا نمیدانند یا آن را حداقل در شرایط فعلی لازم نمیبینند.
گروه دوم کوشش دارد حتی از لحاظ عنوان نیز مرز خود با «پیشکسوتان» تفکر اصلاح دینی را مشخص کنند. مثلاً محسن کدیور در یکی از سخنرانیهای اخیر خویش، خود و همگنانش را «مسلمانان نواندیش» و پیشگامان یا همراهان پیشین خود را «مسلمانان تجدیدنظرطلب» مینامد. او بر این باور است که آنان همانند «مستشرقان غیرمسلمان در بنیادها۵ و اساس۶ اسلام تجدیدنظر روا داشتهاند». برای آشکار ساختن شکاف عمیق و حلنشدنی میان این دو جریان فکری، کدیور یک بار دیگر تأکید میکند: «مسلمانان نواندیش با برخی دستاوردهای مسلمانان تجدیدنظرطلب همانقدر احساس غرابت و بُعد میکنند که با دستاوردهای اسلامپژوهان اسلامستیز». درنهایت، کدیور سرخوردگی عمیق خود را از اندیشهورزانی مانند شبستری، سروش و وسمقی، در قالب یک پرسش صورتبندی میکند: «بدون تعارف، با آرای تجدیدنظرطلبانه، از اسلام چه باقی مانده است؟»
صدیقه وسمقی، دستکم پس از انتشار آخرین کتابش با عنوان مسیر پیامبری، در راستای رویکرد انتقادیِ فراخ به مفاهیم دینی گام برمیدارد و در پی قداستزدایی از مفاهیم هویتساز دینی است و به این ترتیب در کنار سروش و شبستری قرار میگیرد. بهرغم نزاع اخیر میان مصلحان دینی ایرانی، باید گفت از نظر سیاسی همه آنها کم و بیش در صف کسانی قرار داشتند و دارند که در ایران به «اصلاحطلبان» مشهورند؛ کسانی که برای یک جامعه اسلامی بازتر مبارزه میکنند. پس از پیروزی اصلاحطلبان حول محور محمد خاتمی در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۹۹۷، وسمقی یک دوره چهارساله در شورای شهر تهران عضویت داشت. پس از پایان دوران ریاستجمهوری خاتمی در سال ۲۰۰۵، او نیز مانند بسیاری دیگر از روشنفکران مذهبی که با بازگشت سیاستمداران محافظهکار به قدرت، از شرایط کشور سرخورده و از تغییرات جدی سیاسی و اجتماعی ناامید شده بودند، موضعی انتقادی نسبت به سیاست حاکم و قرائت رسمی از اسلام اتخاذ کرد. این رویکرد انتقادی، دشواریها و زجرهایی را برای او به همراه داشت. ازجمله، متحمل حبس، ارعاب، تهدید و سانسور شد.
از نظر علمی، وسمقی جزو معدود زنانی است که در دانشگاههای ایران به تدریس حقوق اسلامی پرداختهاند. او پس از افزایش فشارهای سیاسی به خارج از کشور رفت. در سال ۲۰۱۱ استاد مهمان در دانشگاه گوتینگن (آلمان) بود و سپس در دانشگاه اوپسالا (سوئد) کار کرد. در خارج از ایران، وقت و آرامش لازم را به دست آورد تا آثار جدیدی ازجمله کتاب مسیر پیامبری را در سال ۲۰۲۰ منتشر کند. وسمقی نهتنها یک شخصیت دانشگاهی است، بلکه توانایی خود را در عرصه ادبیات و شعر هم نشان داده و آثار متعددی را در این حوزه نیز منتشر کرده است.
سیر تحول فکری وسمقی
وسمقی در آثار دانشگاهی خود عمدتاً به مباحث شرعی-فقهی و بهویژه به حقوق زنان در اسلام میپردازد. او در کتاب زن، فقه، اسلام خود که در سال ۲۰۰۸ در ایران منتشر شد و به انگلیسی نیز ترجمه شده، به نقد تصویر مسلط و رایج از زن در فقه اسلامی میپردازد؛ البته او معتقد است این تصویر نادرست و تحقیرآمیز از زن در سایر علوم اسلامی مانند فلسفه، کلام یا عرفان نیز وجود دارد، ولی میگوید موضوع اصلی این دانشها زنان و پرسشهای مرتبط با آنان نیست. این فقه است که قوانین دستوپاگیری را برای زنان در اعمال آیینی، در حقوق خانواده و در رابطه با احراز برخی مشاغل وضع کرده است. سپس وسمقی سعی میکند با بهرهگیری از مباحث حدیثشناختی، قرآنشناختی و تفسیری و نیز با تأکید بر در نظر گرفتن مقتضیات زمان، در مخالفت با نابرابری حقوقی زن و مرد استدلال کند. با این حال، او در این کتاب هنوز به دریافت سنتی از وحی و نبوت وفادار است و حداقل هیچگاه آن را زیر سؤال نمیبرد.
وسمقی در سال ۲۰۰۹، دومین کتاب انتقادی خود درباره شریعت و قوانین فقهی با عنوان بضاعت فقه و گستره نفوذ فقها را نوشت، ولی ظاهراً در ایران به آن مجوز نشر ندادند. چند سال بعد، در سال ۲۰۱۳، زمانی که او در اوپسالا زندگی میکرد، سرانجام تصمیم گرفت آن را بهصورت آنلاین منتشر کند. رویکرد نویسنده در این کتاب بسیار شبیه به کار قبلی اوست. او با تحلیلهای تاریخی، کلامی و تفسیری میکوشد نشان دهد فهم سنتی شریعت لزوماً با اسلام یکی نیست و مسلماً میتوان با نگاه دیگری نیز به هنجارهای اسلامی نگریست و آنها را در تعامل و تطابق با ارزشهای اخلاقی امروزین تفسیر کرد. از نظر الهیاتی، او در اینجا نیز همچنان با دریافتهای معمول علما از وحی و نبوت همراه است. دستکم، نشانهای از چالش کردن او با چنین دریافتهایی به چشم نمیخورد.
در سال ۲۰۱۷، وسمقی کتاب بازخوانی شریعت را در اوپسالا بهصورت آنلاین منتشر کرد. در این کتاب نیز، چنانکه از عنوان آن پیداست، بار دیگر به موضوع فقه و شریعت میپردازد. بیش از هر چیز دیگر او منتقد این نکته است که امروزه وقتی صحبت از چیستی اسلام میشود، فقه حضور بیش از اندازه پررنگ و نامتوازنی دارد. وسمقی تأکید میکند سایر علوم اسلامی مانند کلام، اصول فقه، یا تاریخ -که بیشتر جهتگیری عقلانی دارند و درعینحال، علوم پایه برای فقه به شمار میآیند- کاملاً مورد غفلت قرار گرفتهاند و در نتیجه فقه نیز بیش از پیش لفظگرا و جزمی شده است. وسمقی میکوشد با نگرش تاریخی، کلامی و هرمنوتیکی استدلال کند که «اسلام» و «شریعت» با «فقه» یکسان نیست. در هر حال، در اینجا نیز او هنوز به رویکرد سنتی به وحی و نبوت وفادار است و از مفاهیمی همچون «بعثت» و «نزول آیات» سخن میگوید.
وسمقی در آخرین اثر خود، با عنوان مسیر پیامبری که در سال ۲۰۲۱ و بهصورت آنلاین منتشر شد، برای اولین بار آشکارا با رویکرد معمول سنتی به وحی و پیامبری وداع میکند. دیدگاه مرکزی و مهم الهیاتیای که وسمقی در این کتاب مطرح میکند و بیشک برای برداشتهای فقهی نیز نتایجی جدی دارد، زمینی و انسانی بودن نهاد پیامبری است.
اگر گاهشماری آثار وسمقی و ایدههای مطرحشده در آنها را بهدقت دنبال کنیم، میتوان تصور کرد که او احتمالاً در ایدههای اصلاحی قبلیاش متوجه نوعی ازهمگسستگی منطقی و نظری شده و به همین دلیل این دیدگاه بنیادی را مطرح کرده است. وسمقی ظاهراً دریافته که بهاستثناء منطق درونی الهیات سنتی، که خود نیز تا پیش از انتشار این کتاب هنوز به آن باورمند بوده است، نمیتوان اصلاحات بنیادیای که او خواهانش است را بهگونهای خردپسند توجیه کرد. رویکردهای اصلاحطلبانه در هنجارهای دینی -مانند حقوق برابر برای زنان، مخالفت با اجرای حدود اسلامی و حجاب اجباری، به رسمیت شناختن آزادی بیان و همینطور تلاش برای ایجاد نظم سیاسی مبتنی بر حقوق بشر، که او در آثار قبلی خود پیگیری میکند، به دشواری میتوانند در چارچوب مفروضات الهیاتیِ سنتی، که در قرآن هم آمده، موجه شوند. مثلاً رویکرد الهیات سنتی، قرآن را کلام خدا میداند؛ کلامی که از طریق پیامبری نازل شده که از جانب خداوند به انجام چنین رسالتی مأموریت یافته است. با پذیرفتن چنین فرضی، آیات قرآن و احادیث نبوی اعتبار فرازمانی و فرامکانی مییابند، اما چنین الهیاتی آشکارا با ایدههای اصلاحی بالا در تضاد قرار دارد، زیرا ظاهر بسیاری از آیات و احادیث در تقابل با این رویکردهاست؛ البته، علما و فقها هم بعضاً کوشیدهاند با استفاده از روشهای سنتی، هنجارهای اسلامی را تا حدی مناسب با زمان و مکان تفسیر کنند، ولی بهطور کامل نمیتوان آنها را با ارزشهای معاصر انطباق داد، مگر اینکه برخی از اصول اساسی الهیات اسلامی را بازتفسیر کرد. این دقیقاً همان چیزی است که وسمقی در این اثر به آن پرداخته است و به این صورت او اینک در کنار شبستری و سروش، در صف نواندیشان دینی قرار گرفته؛ کسانی که نهتنها در برابر علمای سنتی، بلکه در برابر همراهان سابق خویش نیز باید از عقاید خود دفاع کنند.
وسمقی با این کتاب میکوشد با قداستزدایی از نهاد پیامبری، یک مبنای نظری کلی برای اندیشههای اصلاحی خود ایجاد کند. او ایده سنتی نبوت را کاملاً وارونه میسازد و استدلال میکند این نه خدا، بلکه انسان (یعنی خودِ پیامبر) است که نهاد پیامبری را ایجاد میکند. این محمد است که آموزههای دینی را در امتداد تأملها و تفکرهای خود پرورش داده و به دیگران منتقل کرده است تا آنها به سعادت برسند؛ البته باید توجه داشت وقتی وسمقی از سعادت سخن میگوید فقط به سعادت آنجهانی نمیاندیشد، بلکه در عین حال به سعادت اینجهانی نیز فکر میکند. اگر نبوت و آموزههای دینی مبتنی بر آن، ماهیتی زمینی یا بشری داشته باشد، هر نوآوری و تجدیدنظری در دین را میتوان فرآیندی مشروع دانست.
دیدگاه اصلی: پیامبری برساخته انسان
بر اساس تصور عمومی و شیوه متعارف، باور به خدای یگانه (توحید) اولین رکن اعتقادی و مهمترین پایه ایمان اسلامی است. با این حال، اگر بخواهیم باورهای پایهای دین به تعبیر رایج: اصول دین را از لحاظ معرفتی طبقهبندی کنیم، باید نبوت -یا به تعبیر وسمقی نهاد پیامبری را حداقل در ادیان ابراهیمی و درنتیجه در اسلام نیز، بهعنوان ستون اصلی یا قلب باور دینی در نظر بگیریم. انسانها در ابتدا از طریق پیامبران با آموزهها، هنجارها، مناسک و اعتقادات دینی -ازجمله، اعتقاد به خدا- آشنا میشوند. علمای اسلامی همواره به این فرض باور داشتهاند که خداوند پیامبران را برگزیده تا آموزههای خود را از طریق آنها به انسانها رسانده و آنان را به رستگاری نائل سازد، اما باید خوب توجه کرد که حتی همین فرض را نیز خودِ پیامبران با انسانها در میان گذاشتهاند.
این فرض که پیامبر برگزیده خداوند است و پیام او را بیکموکاست به انسانها میرساند، دلیل اصلیِ قداست و خطاناپذیری مفروضات و هنجارهای دینی در فهم سنتی اسلام است. به همین دلیل، دامنه امکانات یک عالِم دینی برای انطباق دادن احکام اسلامی با شرایط تغییریافته زمانی، مکانی و اجتماعی، فقط به موارد ظنی یا غیرقطعی و -به تعبیر من- غیرهویتبخش محدود میشود. آنچه از لحاظ اسلامی یا مذهبی بهعنوان مفروضات قطعی یا هویتبخش تلقی میشود، مانند بسیاری از اندیشههای تثبیتشده سنتی درباره خدا، نبوت و وحی، مقدس و خدشهناپذیر باقی میماند.
صدیقه وسمقی با تمرکز کردن بر نهاد پیامبری نشان میدهد جایگاه پیامبر را در هرم عقاید اسلامی بهدرستی دریافته است. او با این دیدگاه مرکزیاش که نهاد پیامبری برساخته انسان است، راه را برای بازاندیشی در همه عرصههای دین، ازجمله اندیشههای سنتی درباره خدا، خلقت و وحی هموار میکند. جمله محوری کتاب مسیر پیامبری، که عنوان برگزیدهشده برای کتاب را نیز دربر دارد، چنین صورتبندی شده است:
«هزارههاست که انسان، پیامبر را برگزیده خدا میداند. شاید خدا برگزیده انسان باشد. هزارههاست که انسان مسیر پیامبری را از خدا تا انسان میداند. شاید مسیر پیامبری از انسان تا خدا باشد».
پس این خدا نیست که به دلیل مسئول بودنش یا بر اساس قاعده لطف، پیامبران را انتخاب و مأمور میکند تا پیام او را به مردم برسانند. این انسان/پیامبر است که خدا را جستوجو میکند، با او ارتباط برقرار میسازد، با او به گفتوگو میپردازد و به این طریق به تعالیمی میرسد که آنها را برای مردم تدوین کرده و با ایشان در میان میگذارد. به همین دلیل وسمقی معتقد است «رابطه انسان و خدا، نه رابطهای از آسمان به زمین، بلکه از زمین به آسمان است».
این است که وسمقی به این نتیجه میرسد که وحی مجموعه اندیشهها و تأملات شخص پیامبر است که سپس بهعنوان وحی با انسانها در میان گذاشته شده است. از این جهت، وحی چیزی نیست که خداوند به انسان/پیامبر الهام کند، یا آن را از طریق فرشتهای به او ابلاغ کند، بلکه خداوند و تعالیم وحیانی همان چیزهایی است که انسان در فرآیند جستوجوی خود کشف میکند یا خود را به او نشان میدهد (مکاشفه)؛ بنابراین، هر آنچه محمد ابلاغ کرده و هر آنچه او درباره خدا و صفات او یا داستان خلقت گفته، نتیجه ادراک خود اوست که در آیات قرآن بیان شده است.
چنین میتوان نتیجه گرفت که اگر پیامبر فردی نیست که خداوند بهعنوان یک شخص خاص و برای انجام یک کار خاص انتخاب کرده، پس او یک انسان معمولی است که میتواند اشتباه کند و مورد نقد نیز قرار گیرد:
«واقعیت ملموس آن است که عیسی یک انسان بود. تبدیل او به خدای متجسد، خروج از عالم واقعیت و قدم نهادن در فضای خیال و خیالپردازی است؛ […] محمد، پیامبر اسلام، نیز انسانی همانند دیگر انسانها بود. او خود نیز بر این واقعیت تأکید داشت. پیروان اولیه او، برخی او را معصوم از گناه و برخی او را حتی معصوم از خطا دانستند. اینها باورهایی است که حتی با گزارههای قرآنی نیز سازگاری ندارد».
وسمقی برای اثبات مدعای خود به آیاتی از قرآن هم اشاره میکند که محمد را انسانی همانند دیگران توصیف میکنند: «جز این نیست که من مانند شما بشری هستم».
او با قرائت خاص خود از پیامبر و پیامبری، پایه این باور سنتی را که سرچشمه آموزههای اسلامی است، متزلزل میسازد و به این صورت، راه را برای تأملات خود در مفروضات دینی، که مبتنی بر عقل و تجربه انسانی است، هموار میکند.
روش استدلال
بحث وسمقی با پرسشی آغاز میشود که بسیاری از نواندیشان دینی در ایران با توجه به سرخوردگیشان از عمل و سیاست جمهوری اسلامی -نظامی که فعالانه برای استقرار آن کوشیده و در آغاز امید زیادی به آن بسته بودند- از خود میکنند: چرا اجرای قوانینی که به باور علمای اسلام سرچشمه الهی دارد و عمل به آنها سعادت انسانها را تضمین میکند، نه در جمهوری اسلامی و نه در دیگر نقاط جهان اسلام چنین نتیجهای نداشته است؟ به نظر وسمقی، «سادهترین، شفافترین و مفیدترین پاسخ» به این پرسش این است که «شریعت، به معنای احکام الهی، وجود ندارد». او با این بیان رادیکال نمیخواهد انکار کند که هنجارهای دینی نیز میتوانند رفاه و خوشبختی را به ارمغان بیاورند. سخن او بیشتر این است که لازم نیست به قوانین شرعی جزماندیشانه نگریسته شود، بلکه باید آنها را به حکم عقل و تجربه با شرایط و رویدادهای نو و متغیر همساز نمود. برای وسمقی فقط هنجارها و مفروضات دینیای معتبر و احترامبرانگیز هستند که «پس از نقد بیرحمانه و غیرمصلحتاندیشانه عقل» هنوز بتوانند پابرجا بایستند.
همانطور که در بالا بهاختصار توضیح داده شد، وسمقی قبلاً در آثار دیگر خود، رویکردهای سنتی به قوانین اسلامی و هنجارهای دینی، ازجمله جایگاه زن از نظر اسلام فقاهتی را زیر سؤال برده بود. استدلال او این بود که احکام شناختهشده فقهی درنهایت منعکسکننده نظرات علمای سنتی است و نه لزوماً هنجارهای حقیقی اسلام. استدلال دیگر او در آثار پیشینش این بود که قوانین شریعت اسلامی فقط در حوزه اخلاق و شعائر معتبرند. همه موضوعات دیگر، مانند مسائل مدنی و کیفری، خارج از حیطه شرع قرار دارند، ولی با انتشار کتاب اخیرش، مسیر پیامبری و با طرح دیدگاه «پیامبری برساخته انسان»، وسمقی میخواهد گامی تعیینکننده بردارد و بگوید که شریعت و اساساً تمام آموزههای اسلامی حاصل اندیشهها و تأملات انسان/پیامبر و ارتباطاتش با خدا هستند.
البته وسمقی نمیتواند چنین دیدگاهی را که کاملاً با اندیشههای کلام سنتی در تضاد است، در چارچوب منطق استدلال کلام سنتی و در بستر اندیشه اسلام فقاهتی موجه سازد. برعکس، او کوشش دارد ساختارهای فکر سنتی را، چه در الهیات و چه در فقه، زیر سؤال ببرد. تلاش او بیشتر در این راستاست که بهعنوان یک مسلمان مؤمن نگاه بیرونی به دین داشته باشد و در فهم دین از یافتههای کلی علمی و تاریخی بهره بگیرد.
از نظر وسمقی، اگر این فرض علمای سنتی که خداوند به دلیل رحیم بودن و لطف داشتن، پیامبران را برمیگزیند و بهسوی انسانها میفرستد تا آنها را به راه راست هدایت کند، درست باشد، پس باید منطقاً در همه اعصار و در همه اعصار و امصار پیامبرانی میبودند، زیرا رحمت و لطف خداوند بهطور یکسان شامل همه انسانها میشود. علاوه بر این، نتیجه منطقی رویکرد سنتی به نهاد پیامبری این است که تعالیم همه پیامبران باید همانند باشد؛ زیرا اگر خداوند در ابلاغ پیام خود بین گروههای انسانی تفاوت قائل شود، چنین کاری با رحمت و لطف او منافات دارد، اما به گفته وسمقی، حقایق تاریخی و منازعات پایانناپذیر دینی-الهیاتی خلاف این را نشان میدهند. همه پیامبرانی که ادیان ابراهیمی از آنها نام میبرند در عصر کشاورزی ظهور کردهاند. از نظر تاریخی، سند و نشانه آشکاری وجود ندارد که نشان دهد در اعصار پیش از دوره کشاورزی نیز، مثلاً در عصر سنگ یا عصر یخبندان، پیامبرانی وجود داشتهاند. از طرف دیگر، پیش از ادیان ابراهیمی و بعضاً در کنار آنها، همواره شکلهای دیگری از دینداری، مانند جانمندانگاری (آنیمیسم)، یادمانپرستی (توتمیسم)، یا بتپرستی وجود داشت و زمان زیادی طول کشید تا انسانها به توحید ایمان آوردند.
قاعده لطف، که در مباحث کلامی کلاسیک معتزلی و شیعی جایگاه مهمی دارد، بهطور خلاصه میگوید خداوند، به دلیل کمال داشتن و رحیم بودن، باید مردم را به راه نیک هدایت کند. به همین دلیل نیز او پیامبرانی را برگزیده و بهسوی انسانها فرستاده است. این فرض همچنین زیربنای بسیاری از سؤالات کلامی دیگر است، ازجمله اینکه چرا احکام دینی واجب است، یا چرا -همانطور که شیعه معتقد است- وجود امامان ضروری است، اما وسمقی این اصل را در تضاد با واقعیتهای تاریخی میداند. او میگوید اگر -همانطور که مشکلمان سنتی استدلال میکنند- خداوند به دلیل رحیم بودن و لطف داشتن، موظف است پیامبرانی را برای بشریت بفرستد، چرا بشر پیش از عصر کشاورزی هیچ پیامبری نداشته است؟ و چرا پیامبرانی که ما میشناسیم فقط در مناطق خاصی مبعوث شدهاند، درحالیکه سایر مناطق از داشتن پیامبر محروم بودند؟
وسمقی برای پاسخ دادن به این دست پرسشها، بهجای کوشش مجدد در بازتفسیر نمودن مفروضات الهیاتیِ رایج -آنچنانکه برخی دیگر از دینپژوهان میکوشند- درک متفاوتی از نهاد پیامبری را پیشنهاد میکند. قرائت او از پیامبری این است که انسان/پیامبر خود در طلب خدا برآمده، او را برگزیده و با او ارتباط برقرار کرده است. نتیجه این پیوند ذهنی-معنوی میان انسان/پیامبر و خداوند آموزههایی است که پیامبر با انسانها در میان گذاشته و به این صورت از جایگاه پیامآوری (پیامبری) برخوردار شده است.
نتایج منطقی دیدگاه
اگر نبوت و نیز وحی را -چنانکه وسمقی میگوید- پدیدههایی انسانی در نظر بگیریم، که در عین حال در یک ارتباط ذهنی-معنوی با خداوند برساخته میشوند، مبنای نظری معقولی برای بازخوانی و تجدیدنظر در همه حوزههای معارف دینی و در همه مفروضات اسلامی، چه الهیات، چه دادههای قرآنی و حدیثی و چه هنجارهای مذهبی، در اختیار خواهیم داشت. وسمقی بهوضوح در پی همین بازخوانی فراگیر و بنیادین در مفاهیم اسلامی است. با توجه به برخی مثالهایی که خود آنها را بحث میکند، بهخوبی میتوان دید که او با صورتبندی نظریه «پیامبری برساخته انسان» آشکارا به دنبال رقم زدن تغییراتی پردامنه در مفاهیم دینی است.
برای مثال، داستان آفرینش انسان در قرآن از نظر وسمقی نه یک داده عینی، بلکه یک اسطوره است. با اشاره ضمنی به اینکه دادههای قرآن درباره این موضوع متناقضاند -ݢݢݢدر جایی انسان از خاک (آلعمران/۵۹)، در جای دیگر از گل و لای کهنه (حجر/۲۶) و در جای سومی از گل خالص (مؤمنون/۱۲) آفریده شده- وسمقی حکایت قرآن از آفرینش انسان را در تضاد آشکار با نتایج دانشهای بشری مانند زیستشناسی و باستانشناسی میداند. به نظر او، آنچه قرآن میگوید حکایت اسطورهای است که مردمان پیشین به آن باور داشتند و امروز باید بهعنوان امری نامعتبر ارزیابی شود. وسمقی داستان آفرینش در قرآن را نیز غیرقابلقبول میداند. در این مورد هم به نظر او، دادههای قرآن متناقضاند، درحالیکه در جایی سخن از آفرینش آسمان و زمین در هشت روز است (فصلت/۹-۱۲)، در جای دیگر این فرآیند در شش روز به پایان میرسد (فرقان/۵۹). به نظر او، این دادههای قرآنی مانند سایر تفسیرهای پیشامدرن از آفرینش در ادیان و فرهنگهای مختلف، تلاشهایی است که خارج از چارچوب علم برای توضیح فرآیند آفرینش صورت گرفته و بعدها از سوی دانشمندان علوم تجربی به چالش کشیده شدهاند.
یکی از مفروضاتی که وسمقی با طرح نظریه «پیامبری برساخته انسان» آن را به چالش میگیرد، این باور پذیرفتهشده در الهیات سنتی است که ایمان به توحید عملاً با حضور اولین انسان (آدم) بر روی زمین وجود داشته است. با اینهمه وسمقی بر آن است که اعتقاد به خدای یکتا صورتبندی باوری است در پایان یک فرآیند طولانی و پیچیده رشد معنوی که در آن انسان سعی کرده پاسخی برای پرسشهای بنیادین خود بیابد. به نظر وسمقی، یافتههای تاریخی و باستانشناسی نشان میدهد آدمی در امتداد سفر طولانی و جستوجوگرانه خود، عقاید گوناگونی را -از توتمپرستی و شمنپرستی گرفته تا بتپرستی و چندخداباوری- در اشکال مختلف تجربه کرده تا سرانجام به یکتاپرستی رسیده و به آن معتقد شده است. از این حیث، وی ادعای وجود توحید از ابتدای خلقت را فرضی بیاساس و از نظر علمی اثباتناپذیر میداند. بهعلاوه، وسمقی برای تأیید رویکرد خود به این نکته اشاره میکند که همه انبیای توحیدی که میشناسیم، بههرحال متعلق به عصر کشاورزی هستند؛ بنابراین، انسانها پیش از این دوره نمیتوانستند چیزی از توحید بدانند.
یکی از نتایج جالبی که وسمقی در امتداد طرح نظریه «پیامبری برساخته انسان» به آن میرسد این است که او خداوند را نیز مانند همه موجودات دیگر، بهعنوان یک امر در حال تحول و تکامل میبیند:
«نگارنده بر این عقیده است که تغییر و تحول جهان آفرینش حاکی از تغییر و تحول آفریدگار آن است. همانگونه که جهان بسط و تکامل مییابد، آفریدگار آن نیز بسط و تکامل مییابد. خداوند با خلقهای جدید و مداوم، خویشتن را تجربه میکند و با هر تجربهای در مسیر تکامل بیانتهای خویش پیش میرود».
هرچند وسمقی خود آشکارا نگفته که به نظریه «وحدت وجود» عارفانی مانند محیالدین ابن عربی (۱۱۶۵-۱۲۴۰) معتقد است، ولی به نظر من این سخن او را میتوان کاملاً با آن همسو دانست؛ زیرا فقط در چارچوب چنین نظریهای است که میتوان پیوند منطقی میان تغییر و تحول عالم خلقت از یکسو و تغییر و تکامل خالق از سوی دیگر، برقرار کرد.
رویکرد وسمقی در حوزه احکام شرعی، که او انسان و نه خدا را مبدع آنها میداند، میتواند به نتایج کاملاً متفاوتی با نظریات شناختهشده در این حوزه منتهی شود؛ البته، او در آثار قبلیاش هم بر این نکته تأکید داشته که مفروضات فقهی و احکام شرعی بازتابدهنده نظرات علماست، اما او در اینجا یک مبنای نظری فراگیر برای دیدگاه خود بنا میکند و اساساً فرض را بر این میگذارد که چون پیامبری یک نهاد برساخته انسان است، هیچ حکم یا هنجار دینی از سوی خدا تعیین نشده، بلکه این انسان پیامبر است که قوانین را وضع میکند:
«به عقیده نگارنده، اساساً بیان احکام و قوانین توسط خداوند، نه اتفاق افتاده و نه معقول و عادلانه است که اتفاق بیفتد».
این دیدگاه وسمقی نهتنها شریعت را بهعنوان یک پدیده کاملاً انسانی معرفی میکند، بلکه در تقابل با نگرش سنتی کلام معتزلی و شیعه نیز قرار دارد. متکلمان معتزلی و شیعی با پذیرش اصل «قبح عقاب بلا بیان» (مجازات کردن بدون بیانِ پیشینی امری مذموم است) بر این باورند که انسان از طریق پیامبران به احکام الهی آگاهی پیدا میکند و بنابراین در صورت تخطی از آنها موجه است که مجازات شود. حال اگر کسی مانند وسمقی معتقد باشد که اصلاً فردی بهمثابه پیامبر برگزیده و مأمور از سوی خدا وجود ندارد، در نهایت اصل قبح عقاب بلا بیان موضوعیت خود را از دست میدهد؛ البته، وسمقی متوجه است که با وجود این، هنوز این پرسش به قوت خود باقی است که بر اساس چه توجیه خردپذیری خدا میتواند افراد را در آخرت پاداش دهد یا مجازات کند؟ وسمقی با روش عقلانی و انسانمحور خود به این موضوع پاسخ میدهد. او میگوید عقل انسان معیار پاداش و مجازات است. هر انسان، با بهرهگیری از عقل خود، خوب و بد را تشخیص میدهد و اگر بدینسان از خوب پیروی و از بد پرهیز کرد، پاداش میگیرد، اما اگر با تشخیص خرد خویش مخالفت کرد، به عقوبت گرفتار میشود.
جنبه دیگر دیدگاه وسمقی، تفسیر بهشدت عملگرایانه او از نهاد پیامبری و ازجمله از پیامبری محمد است. او در این اثر تأکید میکند که دغدغه اصلی محمد، مانند همه پیامبران دیگر، پیدا کردن و پیشنهاد نمودن راهحل برای مسائل اجتماعی بوده است. از نظر او، ماهیت دین وضع مقررات نیست، بلکه ایجاد ایدهای خلاقانه برای پاسخ به پرسشهای اجتماعی است و ایده خلاقانه محمد، باور به خدای یگانه بود.
«محمد در جامعه متشتّت، چندخدایی و سراسر جنگ و خونریزی خویش توانست با مطرح کردن ایده وحدتبخش ایمان به الله، به همبستگی قبایل و تنومند شدن آنها از این رهگذر کمک کند».
البته وسمقی بلافاصله میافزاید این نکته که هدف عمده دین در آغاز حل مشکلات اجتماعی بود، به این معنی نیست که امروز نیز دین باید امور اجتماعی را تنظیم کند. برعکس، به نظر وسمقی، امروزه دین و دینداری امری خصوصی است و مسائل حقوقی و اجتماعی باید در خارج از حوزه دین حلوفصل شوند.
به این ترتیب، وسمقی با طرح دیدگاه «پیامبری برساخته انسان»، خود را در موقعیتی میبیند که میتواند بهراحتی و بدون درگیر شدن با اماها و اگرهایی که دیگر دینپژوهان با آنها کلنجار میروند، بسیاری از هنجارهای سنتی اسلامی را که با ارزشهای رایج امروزی در تضادند، نادیده بگیرد. برای مثال، با حقوق نابرابر زنان در اندیشه سنتی دینی میتوان به همان سادگی و بدون پرداختن به بحثهای پیچیده نظری مخالفت کرد که با بردهداری یا مجازاتهای شرعی. به نظر وسمقی، همین کافی است که خرد انسان امروز میتواند تشخیص بدهد چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. در نتیجه، انسان خود نیز میتواند دریابد که خداوند از او پیروی از نیکی و پرهیز از بدی را میخواهد. بر این اساس، انسانها خود، بسته به ویژگیهای مکانی و زمانی، هنجارهای اخلاقی و حقوقی مناسب را تدوین میکنند.
ملاحظات
اینکه علمای سنتی مخالف دیدگاه وسمقی باشند، بدیهی مینماید، ولی نظریه او مورد انتقاد شدید برخی از نواندیشان دینی نیز قرار گرفته است. منتقدان سعی دارند از یکسو دیدگاه اصلی وسمقی را، یعنی اینکه پیامبری مسیری است از پایین به بالا و از زمین به آسمان، مورد تردید قرار دهند. از سوی دیگر، آنان به نارساییها و تناقضهایی در استدلال وسمقی اشاره میکنند که نظرشان را جلب کرده است.
در ادامه سعی میکنم بهاختصار ملاحظاتی را بازگو نمایم که در رابطه با دیدگاه و شیوه استدلال وسمقی به ذهن من رسیدهاند.
کتاب مسیر پیامبری، مانند همه آثار علمی وسمقی و کلاً زندگی او، بیش از هر چیز این تصور را القا میکند که او به دنبال یافتن جایگزینی برای قرائت انحصارگرایانه از دین است؛ قرائتی که در کشورش رایج است و مجال اندیشهورزی آزاد و داشتن رویکرد متفاوت به مسائل اجتماعی، سیاسی، معرفتی و دینی را نمیدهد. با تلاش برای «زمینی کردن» یا «بشری کردن» نهاد نبوت، به نظر میرسد او میخواهد زیربنایی نظری بسازد تا فراتر از دوگانههایی که رسماً در کشورش تبلیغ میشوند -اسلامی و غیراسلامی، درست و نادرست، مشروع و نامشروع – درباره دین و ظرفیتهای هنجاری و اخلاقی آن اندیشیده شود. در همین راستا، تلاش وسمقی را اینگونه میفهمم که میخواهد دینداری را بهمثابه فرآیندی ببیند که در بستر جغرافیاها و تاریخهای متفاوت، متغیر است و شرایط اجتماعی نقش عمدهای در صورتبندیهای مختلف مذهبی دارند. باز به دنبال همین هدف است، وقتی وسمقی از یک رویکرد کاملاً گشوده و باظرفیت برای پذیرش تنوع دیدگاهها -حتی در رابطه با تصور خدا- دفاع میکند:
«برای شناخت خدا نقطه پایانی را نمیتوان تصور کرد و هیچ تصویری از خدا تصویر نهایی و قطعی نمیتواند باشد».
از همین حیث است که به باور او، هیچ عقیدهای، قدیم یا جدید، نمیتواند مدعی باشد که بهصورت قطعی و حتمی درست است. منطق درونی چنین دیدگاهی در همسویی با پذیرش کثرتگرایی در بحث «الهیات دین» و به رسمیت شناختن یکسان ادعاهای متفاوت در داشتن حقیقت دینی است، ولی از طرف دیگر، همانطور که در بالا به آن اشاره شد، وسمقی دینداری را یک فرآیند رو به رشد میداند؛ فرآیندی که در امتداد آن، انسانها از توتمپرستی، شمنپرستی، بتپرستی و شرک به توحید رسیدهاند. به نظر من، این نگرش به ارزشگذاری در میان باورهای متفاوت از لحاظ سطح رشد منجر میشود که بیشتر با شمولگرایی و حتی -اگر دقیقتر بنگریم- با انحصارگرایی همخوانی دارد. گمانِ شمولگرایی و حتی انحصارگرایی در اندیشه وسمقی با برخی از ابراز نظرهای او در همین کتاب تقویت میشود. برای مثال، او در مواردی از «نادرست» بودن یا «بیوجه» و «نامعقول» بودن برخی آموزهها در ادیان دیگر سخن میگوید:
«… اندیشه خدازایی مریم در ابتدای قرن سوّم میلادی مطرح میشود (الیاده، ۱۳۹۶، ۵۳۷). هنگامیکه یک آموزه نادرست در بنیان اندیشه دینی شکل بگیرد، آموزههای نادرست فراوانی بر پایه آن استوار میگردد. آموزه خدا بودن عیسی و تجسد یافتن وی، آموزهای بیوجه و نامعقول است».
این نوع قضاوت درباره باورهای دیگران، با منطق نظریه انحصارگرایی و نیز تا حدودی با شمولگرایی، همسوست، ولی با کثرتگرایی همخوان نیست. علاوه بر این، برخی ناهمخوانیها در شیوه استدلال وسمقی مشاهده میشود. مثلاً، او از یکسو بر این باور است که محمد برگزیده خداوند و مأمور به پیامبری از سوی او نبوده، بلکه محمد خدا را جستوجو کرده، او را یافته، با او همدلی و مراوده داشته و سپس آموزههایی که در این فرآیند به آنها رسیده را صورتبندی کرده و با انسانها در میان گذاشته است. در عین حال، وسمقی شکی باقی نمیگذارد که محمد را فردی راستگو و معتمد میداند. از سوی دیگر، محمد در قرآن بهصراحت گزارش میدهد که خداوند پیامبرانی را با اهداف روشن فرستاده است. برای مثال: «همانا ما پیمبران خود را با ادله و معجزات فرستادیم و با ایشان کتاب و میزان عدل نازل کردیم تا مردم به راستی و عدالت گرایند» (حدید/۲۵)، یا «ما نوح را بهسوی قومش (به رسالت) فرستادیم که قوم خود را (از قهر خدا) به اندرز و پند بترساند پیش از آنکه بر آنان عذاب دردناک فرارسد» (نوح/۱). در جای دیگری از قرآن، وحی آشکارا بهعنوان فرآیندی توصیف شده است که بهطور فعال از خدا سرچشمه میگیرد: «ما به بهترین روش به وحی این قرآن بر تو حکایت میکنیم و تو پیش از این وحی هیچ از آن آگاه نبودی» (یوسف/۳).
در اینجا، این پرسش مطرح میشود که چگونه محمد از پیامبرانی گزارش میدهد که خداوند آنان را فرستاده و یا از اینکه خداوند قرآن را بر او نازل کرده، درحالیکه دیدگاه وسمقی این است که پیامبری برساخته انسان است، نه آنکه خداوند فردی را بهعنوان پیامبر برگزیده و مأمور به رساندن وحی به انسانها کرده باشد؟ اگر این گزارشها درستاند، پس دیدگاه «پیامبری برساخته انسان» نمیتواند موجه باشد، اما اگر این گزارشها نادرستاند، اعتبار محمد مورد تردید قرار میگیرد.
ظاهراً با توجه به همین نقدهاست که وسمقی تأکید دارد موضوع پیامبری یک امر بروندینی است و اینکه متون دینی درباره آن چه میگویند تعیینکننده نیست:
«ممکن است برخی برای ردّ دیدگاه من به آیات قرآنی استناد کنند. همانطور که قبلاً یادآور شدهام، در این موضوع غیردینی نمیتوان از دلایل دینی و اعتقادی استفاده کرد».
با این حال، وسمقی به اینکه تعبیرات موجود در قرآن را محمد با انسانها در میان گذاشته باور دارد و تأکید دارد که او خود مؤمنی است که دقیقاً برای حفظ ایمانش به این تأملات و طرح این نظریات رسیده است. از این لحاظ، هنوز هم وسمقی باید به این پرسش پاسخ بدهد که چگونه محمد آشکارا از عینیتهایی تاریخی گزارش میدهد که بر مبنای دیدگاه نویسنده نمیتوانند اتفاق افتاده باشند.
جالب اینجاست که وسمقی خود در نقد نظریه سروش مبنی بر اینکه قرآن رؤیاهای نبوی است، پرسش مشابهی را طرح میکند. او میپرسد پس چرا پیامبر هرگز نگفته که آیات قرآن رؤیاهای او را بیان میکند، اما همین سؤال را میتوان در رابطه با دیدگاه خود او نیز مطرح کرد که پس چرا پیامبر هرگز بیان نکرده که از سوی خداوند مأمور نشده و چرا در قرآن اینهمه آیات صریح وجود دارد مبنی بر اینکه خداوند پیامبرانی را فرستاده تا پیامش را به انسانها برسانند؟
اما وسمقی به این نقد اهمیت چندانی نمیدهد و تنها در دو پاراگراف کوتاه به آن اشاره میکند. پاسخ او به این نقد هم بسیار کوتاه است:
«وقتی پیامبری در شهود و تأملات خویش با خدای خود رابطه برقرار میکند، میتواند دریافتهای خود را به خدا نسبت دهد و دریافتهای از پایین نیز میتواند همانگونه که در آیات قرآن آمده بیان شود. درواقع، پیامبر خود چگونگی بیان دریافتهای خویش را برای مخاطبانش تعیین میکند. او ممکن است در پیام خود، گاه خویش را مخاطب خدا و مأمور از سوی او قرار دهد».
آنسان که پیشتر نیز آمد، وسمقی در نهایت میخواهد بگوید محمد بهعنوان انسانی که برایش پرسشهایی مطرح بوده، خدا را جستوجو کرده، او را یافته، با او ارتباط برقرار کرده و در نتیجه این مراوده آموزههایی را صورتبندی کرده و آنها را بهمثابه وحی با مردم در میان گذاشته است، ولی لازم نیست وحی، به معنی نزول آیات از سوی خدا بر پیامبر اتفاق افتاده باشد. این نگاه میتواند قانعکننده باشد، وقتی با دید کاملاً بشری به پدیدههای مقدس و ازجمله پیامبری، بنگریم، آنچنانکه وسمقی کوشش دارد آن را چنین ببیند، ولی حتی در این صورت باز این پرسش باقی میماند که چرا محمد، یا هر پیامبر دیگر، تأملات خود را به نام وحی به مردم عرضه کردهاند؟ اگر در پاسخ این پرسش بگوییم به این دلیل که آنها در بستر ذهنی عصر خود تأملات چنینی را بهعنوان وحی میفهمیدند، هرچند این فرض با مبانی درک سنتی از مفهوم نبوت در مغایرت است، ولی در بستر اندیشهورزی وسمقی، که میخواهد پدیدههای دینی را بهصورت کاملاً بروندینی توضیح دهد، قابلفهم است، اما آنچنانکه نقلقول بالا نشان میدهد، ظاهراً وسمقی بر این باور است که پیامبر آگاهانه دریافتهای خویش را به خدا نسبت داده و این شیوه بیان را انتخاب کرده است. در این صورت، وی باز با این مشکل روبهروست که در راستگویی محمد تردید روا میدارد.
نکته دیگری که در رابطه با این کتاب به نظر میآید این است که وسمقی هیچ کوشش جدیای نمیکند تا وامگیری خود از برخی گفتمانهای نواندیشی دینی موجود در ایران را مشخص کند. درحالیکه همانطور که این مقاله تا حدی آشکار ساخت، شباهتهای بسیاری میان ایده وسمقی و نظریات شبستری و سروش، حداقل در افق کلی، به چشم میخورد. مثلاً اینکه، همه این کوششها میخواهند در نهایت اثبات کنند که قرآن یک متن برساخته انسان پیامبر است. علاوه بر این، او به ایدههای مشابه، مانند اندیشه ابوبکر محمد بن زکریای رازی (۸۶۵-۹۲۵) که قبلاً در تاریخ فکری اسلامی-ایرانی وجود داشتهاند، هیچ اشارهای نمیکند، درحالیکه دستکم مطالعات موجود در زبان فارسی پیرامون اندیشههای وی نباید از چشم وسمقی دور مانده باشند. برای مثال، میثم امانی در سال ۲۰۰۷، در مقاله کوتاهی با عنوان «نبوت در نگرش محمد بن زکریای رازی» دقیقاً به نکتههایی در اندیشهورزی آن فیلسوف متقدم اشاره میکند که وسمقی هم در کتاب خود آنها را به بحث گذاشته است. مثلاً امانی بهوضوح نشان میدهد که فیلسوف چگونه در مسائل الهیاتی از یک رویکرد کاملاً خردورزانه پیروی میکرده و نبوت را ازجمله به این دلیل زیر سؤال برده که حکمت و رحمت خداوند برنمیتابد که نبوت را به قوم خاصی محدود و دیگران را از آن محروم سازد. در مجموع، مشابهتها میان رویکرد وسمقی در کتاب مسیر پیامبری با اندیشهورزان پیشین و امروزی چشمگیر است؛ واقعیتی که نشان میدهد وی در یک بستر اندیشهورزی اسلامی-ایرانی سابقهدار میاندیشد.
نکته پایانی که در اینجا میخواهم به آن اشاره کنم این است که علیرغم تلاشهای وسمقی برای ارائه استدلالهای تاریخی-علمی برای اثبات مدعیات خود، برخی از مدعاهای او در حد حدس و گمان باقی میماند. مثلاً، در راستای دیدگاه خود مبنی بر اینکه پیامبران از سر یک نیاز درونی و در امتداد تأملات خویش به جستوجوی خدا میپردازند، بر این نکته پافشاری میکند که ابراهیم نیز مانند همه انبیای مهم «خلوتنشینیهای متأملانه» داشته است. درعینحال، او خود تأیید میکند که قرآن چیزی در مورد تأملات و خلوتنشینیهای ابراهیم بیان نکرده است. اینهمه در حالی است که او خود سند دیگری ارائه نمیدهد که چگونه به چنین دریافتی رسیده و فقط به این گمانهزنی بسنده میکند که ابراهیم نمیتواند تأمل نکرده باشد:
«قرآن از بتستیزی ابراهیم تمجید نموده (انبیاء/۷۱-۵۷) اما درباره تأملات و عزلتگزینی ابراهیم پیش از قیام او برای ستیزه با بتپرستی سخنی نگفته است. ناگفته پیداست که در آن بحبوحه بتپرستی، آنکس که برخلاف مسیر حرکت میکند، نمیتواند اهل اندیشه و تأمل نباشد».
با وجود این ملاحظات، کتاب مسیر پیامبری و دیدگاه مرکزی آن، یعنی «پیامبری برساخته انسان»، میتواند در حوزه گفتمانهای نواندیشانه دینی ایرانی بسیار الهامبخش باشد و راه راحتتر و مستقیمتری را پیشروی کسانی قرار دهد که دغدغه حفظ ایمان دینی، یا حداقل داشتن رویکردی معنوی در بستر زندگی مدرن دارند.
خلاصه
دیدگاه اصلی وسمقی که او در سراسر کتاب با جدیت و اشتیاق در پی اثبات آن است و در پایان مجدداً بر آن تأکید میکند، این است که مسیر پیامبری از پایین به بالا، از زمین بهسوی آسمان و از انسان به طرف خداست. نهاد نبوت برساخته انسان/پیامبر میباشد و دین یک پدیده بشری است. او برای اثبات این رویکردِ بحثبرانگیز نگاه دروندینی ندارد و از روشهای شناختهشده در الهیات اسلامی بهره نمیگیرد که البته چنین کاری ممکن هم نیست. او بیشتر نگاه بروندینی دارد و میکوشد برای پرسشهای خود از دادههای جدید دانشهایی مانند تاریخ و باستانشناسی بهره بگیرد.
بدون شک، این کوشش به قداستزدایی از مفاهیم دینی -در این مورد خاص، قداستزدایی از نبوت- میانجامد. هرچند وسمقی از قداستزدایی سخن نگفته، ولی در همان مقدمه کتاب آشکارا بر وجود تابوهای بیشمار در اندیشهورزی سنتی دینی برمیآشوبد و کاملاً هویداست که با طرح نظریه «پیامبری برساخته انسان» در پی شکستن این تابوها و به تعبیر دیگر، قداستزدایی از مفاهیم دینیای مانند پیامبری است. در عین حال، او تضادی میان رویکرد خود و ایمان داشتن نمیبیند، ولی بیشک این ایمان از جنس ایمان عالمان دین نخواهد بود. در عین حال، او بهخوبی آگاه است که ممکن است نظریهاش بد فهمیده شود و حتی به کفر و ارتداد نیز متهم گردد. به همین دلیل، او در چند جا بر ایمان خود تأکید میکند و در یک جا هم روشن میسازد که دیدگاه او را نباید با نظریه فرافکنی لودویگ فویرباخ (۱۸۰۴-۱۸۷۲) یکسان گرفت. با این حال، او بهتفصیل به بحث از تفاوت نظرش با فرافکنی فویرباخ نمیپردازد و صرفاً به بیان این نکته بسنده میکند که معتقد نیست خدا زاییده تصورات ذهن انسان است، بلکه بیشتر بر این باور است که «تصورات انسان از خدا، زاییده شناخت محدود او از هستی است».
با این سخن، وسمقی آنچه را در آغاز این مقاله بیان کردیم تأیید میکند؛ یعنی قداستزدایی از دین به معنای «دینزدایی» یا الحاد نیست. هدف چنین کوششهای معرفتشناسانهای درنهایت قداستزدایی از مفاهیم دینی است و این را حداقل در مورد اندیشهورزانی مانند سروش، شبستری و وسمقی میتوان گفت. آنها میخواهند بدون هراس از اینکه به خروج از دین و ارتداد متهم شوند، بتوانند بهراحتی و با آزادی مفروضات دینی را صرفنظر از اینکه در کدام حوزه معارف دینی قرار دارند، مورد بازخوانی و بازنگری نقادانه قرار دهند.
فهرست منابع و پانوشتها در نسخه کامل مقاله در دفتر نشریه موجود است.
پینوشتها
- Hans Joas
- Charles Taylor
- Jose Casanova
- sanctus
- fundamentals
- essentials