بدون دیدگاه

موانع فهم قرآن در آموزش‌های جاری

لطف‌‌الله میثمی

آیات بسیاری در قرآن داریم که قرآن کتابی است روشنگر، بیّن و مبین، حتی مطالب آن به‌گونه‌ای است که کافر، مشرک و منافق متوجه آن می‌شوند و خداوند بارها آن‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهد. بگذریم که خطاب اصلی خدا در قرآن «ناس» به معنای مردم است که دربرگیرنده تمام اقشار جامعه است و هیچ‌کس نباید در بدو امر از چرخه مدیریت جامعه حذف شود. آیه ۱۴۶ سوره بقره می‌گوید: «الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْکتَابَ یعْرِفُونَهُ کمَا یعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُم ْوَ إِنَّ فَرِیقًا مِنْهُم ْلَیکتُمُون‌َالْحَقَّ وَهُمْ یعْلَمُونَ» یعنی به آن‌هایی که کتاب داده‌ایم آن را آن‌چنان می‌شناسند که فرزندان خود را می‌شناسند و فرقه‌ای از آن‌ها حق را کتمان کرده، درحالی‌که به آن آگاه هستند.

حال این پرسش مطرح می‌شود که با وجود این تأکیدات خداوند در قرآن، تعدد فهم از قرآن بین مسلمانان به حدی زیاد، متفاوت و مخالف است که عده‌ای به راهنمای عمل و اندیشه بودن این کتاب شک می‌کنند. به همین دلیل بر آن شدم تا آنجا که فهمیده‌ام موانع فهم قرآن را به رشته تحریر درآورم تا زمینه بهتری برای فهم قرآن آماده شود و دوستان و خوانندگان نشریه نیز به نقد و بررسی آن بپردازند.

خصلت‌های ناپسند

در فراز دوم آیه ۷ آل‌عمران آمده است کج‌دلان و کج‌اندیشان، هم در آیات محکم و هم در آیات متشابه، تشابه و تحریف کرده و آنگاه به میل خود تأویل‌بافی و فتنه‌جویی می‌کنند. به هر حال در طول تاریخ مخالفان انبیا کسانی بودند که حق را شناخته‌اند، ولی آن را برنتافته‌اند، مانند شیطان که خدا را به ظاهر قبول دارد، اما دستورات خدا را برنمی‌تابد و استکبار ورزیده و انکار می‌کند. این مخالفان آشکار انبیا، نقد روشنی به پیامبران و ائمه نداشتند جز اتهام، انگ و برچسب‌های ناچسب. در سراسر قرآن اشکال مختلف خصلت‌های ناپسند آمده است که دقت در آن ما را از ساده‌اندیشی درآورده و نمی‌گذارد به دام ترفندها و وسوسه‌های شیطان بیفتیم؛ بنابراین بسیاری از توشه‌گیری‌های متفاوتی که از آیات قرآن می‌شود، مربوط به کج‌دلان، کج‌اندیشان، تأویل‌بافان و فتنه‌جویانی است که ما نباید این تعدد فهم را به حساب فهم قرآن بگذاریم.

قطب‌بندی باخدا- بی‌خدا؟

به لحاظ ایجابی از شیطان گرفته تا انبیا، همه به خدای خالق ایمان دارند. شیطان که پدر ملحدان، کافران، مشرکان و منافقان است در جای‌جای قرآن خدای خالق و عزت خدا را قبول دارد «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ». شیطان در آیه ۸۲ و ۸۳ سوره ص «قَالَ فَبِعِزَّتِک لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ/ إِلَّا عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» به بندگانی اعتقاد دارد که مخلَص یعنی خالص‌شده برای خدا هستند و شیطان نمی‌توان آن‌ها را بفریبد، هرچند دست از وسوسه آن‌ها برنمی‌دارد. به نظر من این‌ها عبارت‌اند از انبیا، صدیقین، صالحین و شهدا. از طرفی شیطان در فراز «قالَ أَنْظِرْنِی إِلی یوْمِ یبْعَثُونَ» در آیه ۱۴ سوره اعراف قیامت را هم باور دارد، ولی مهم این است که این باورها در شیطان نهادینه و عملی نشده است و علتش هم برنتافتن، استکبار و انکار برتری انسان بود. آیه ۳۴ سوره بقره این مطلب را عنوان می‌کند «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبی وَ اسْتَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ»، همه بر آدم سجده کردند مگر شیطان که برنتافت، تکبّر ورزید و از کافران شد.

از نظر سلبی هیچ کجای قرآن نیست که بی‌خدایی به رسمیت شمرده شده باشد، بنابراین به لحاظ راهبردی هر کس آزاد است بگوید من به خدا اعتقاد ندارم، ولی در یک جامعه قرآنی که من آن را «جامعه بدون حذف نیرو» می‌نامم، چنین افرادی از چرخه مدیریت حذف نمی‌شوند. حتی برتراند راسل دانشمند ریاضیدان و پوزیتیویست در گفت‌وگو با «کاپلستون»، کشیش فیلسوف، تجربه جهان‌شمول آنتروپی یا انحطاط انرژی در جهان را می‌پذیرد. وقتی کشیش می‌گوید، بنابراین طبق اصل آنتروپی جهان محدود است، راسل به جای اینکه بپذیرد بیرون از چنین جهان محدودی خدایی باشد، می‌گوید: «من این جهان محدود را دوست ندارم»؛ بنابراین در بُنِ جانِ راسل، ایمان به جاودانگی وجود دارد که بر اساس آن جهان محدود را دوست ندارد. ملاحظه می‌شود حتی این آدم معروف به بی‌خدایی، یکی از صفات خداوند یعنی جاودانگی را می‌یابد.

پس از سال ۱۹۴۵ که جنگ سرد عمدتاً بین امریکا و شوروی درگرفت، به این قطب‌بندی «باخداـ بی‌خدا» دامن زده شد. امریکایی‌ها می‌گفتند، ما هم خدا را قبول داریم و هم آزادی و هم مالکیت را، ولی کمونیست‌ها نه خدا را قبول دارند، نه آزادی و نه مالکیت را و بدین‌سان نفرت بی‌سابقه‌ای از جانب طرفداران حقوق بشر در بین بشریت انتشار یافت، حتی این قطب‌بندی نفرت‌آمیز در برخی رسانه‌های مراجع مسلمان نیز ورود پیدا کرد که پیش از آن وجود نداشت که هر کس خدا را قبول ندارد، نجس است. آیت‌الله حسن‌زاده آملی می‌گوید خدایی که این جهان را به این زیبایی آفریده، مگر ممکن است که در این جهان نجس ذاتی هم وجود داشته باشد. امریکا در پی این قطب‌بندی کاذب، کودتاهای بسیاری در کشورهای دموکراتیک راه انداخت؛ علیه دکتر مصدق، دکتر آربنز، دکتر سوکارنو، دکتر آلنده که اکثراً تبلیغ می‌کردند، این‌ها حامی کمونیست‌های بی‌خدا هستند و در این راستا محافل مذهبی را با خود همراه می‌کردند. فاستر دالس، وزیرخارجه امریکا، هنگام کودتا علیه مصدق، هم کشیش عالی‌رتبه و هم وکیل کمپانی‌های فراملیتی نفت بود. او کمونیست را عین شیطان تلقی می‌کرد.۱ در سال ۱۳۵۵ ساواک با استفاده از رساله یکی از مراجع و جریان‌سازی بین روحانیون در زندان توانست مطلبی را اشاعه دهد که هرکس خدا را قبول ندارد، نجس است. در پی این تحریکات بود که درگیری‌های زیادی در زندان‌ها بین مذهبی‌ها و مارکسیست‌ها به‌وجود آمد و سنگ بنای حذف‌های بعد از انقلاب نیز شد.۲

متأسفانه پس از انقلاب این قطب‌بندی کاذب اساس گزینش‌های جمهوری اسلامی ایران شد و بسیاری از نیروها از چرخه مدیریت جامعه حذف شدند.

همچنین یکی دیگر از موانع فهم قرآن که ما را از رحمت خدا نیز دور کرده و به خشونت‌های بسیاری منجر می‌گردد، تعریف کفر در آموزش‌های جاری ما مسلمانان به‌ویژه در دروس مذهبی حوزه‌های علمیه و دانشگاهی ایران است.

قبل از انقلاب شکوهمند توحیدی، اسلامی و مردمی ایران، ویژگی همه مبارزان ظلم‌ستیزی بود، ویژگی ایجابی جریان مجاهدین، «راه خدا، راه تکامل» بود که دربرگیرنده مبارزات علیه ظلم نیز می‌شد. متاسفانه پس از انقلاب ظلم‌ستیزی به کفرستیزی تبدیل شد و کفر هم یک تعریف غیرقرآنی پیدا کرد، یعنی کسانی که بی‌خدا، بی‌دین و بی‌ایمان هستند که منجر به حذف‌های نادرست بسیاری شد. در صورتی که در آیه ۸۷ سوره یوسف آمده است: «یا بَنِی اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَیأَسُوا مِنْ رَوْحِ‌اللَّهِ إِنَّهُ لَاییأَسُ مِن ْرَوْحِ‌اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» حضرت یعقوب به فرزندان خود می‌گوید، بروید و در مورد یوسف و برادرش تحقیق و پیگیری کنید و سرنخ آن را به دست آورید و به هیچ وجه از رحمت خدا مأیوس نشوید، چراکه قطعاً کسی که از رحمت خدا مأیوس شود، او جزو قوم کافران است. در این آیه، کافر کسی است که از رحمت خدا مأیوس شود؛ یعنی کافر نیز خدا را قبول دارد، ولی از رحمت او مأیوس است.

در آیه ۳۴ سوره بقره، شیطان به دلیل برنتافتن و تکبر ورزیدن نسبت به برتری انسان جزو کافرین قلمداد می‌شود. همچنین در آیه ۴۷ سوره یس آمده است: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِینَ کفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ یشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» و به کافران گفته شد، که از آنچه خدا روزی شما قرار داده انفاق کنید، کافران به اهل ایمان جواب دادند آیا ما به کسی که اگر خدا می‌خواست به او هم روزی می‌داد، اطعام و دستگیری کنیم؟ شما پیداست که سخت در گمراهی هستید. در این آیه، کافران کسانی هستند که از آنچه خدا به آن‌ها روزی داده، انفاق نمی‌کنند و بخل می‌ورزند و توجیه می‌کنند که اگر خدا می‌خواست، محرومین را اطعام می‌کرد. این کافران در گمراهی آشکاری هستند. ملاحظه می‌شود که در این آیه کافران خداوند را قبول دارند، ولی اهل انفاق نیستند و بخل می‌ورزند.

همچنین در آیه ۱۵ سوره یس آمده است: «قَالُوا مَا أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا وَمَا أَنْزَلَ الرَّحْمَنُ مِنْ شَیءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکذِبُونَ»، در این آیه کافرانی که در مقابل انبیا بودند به آن‌ها می‌گفتند که شما بشری مانند ما هستید و خدای رحمان هیچ چیزی را برای شما نازل نکرده و حجتی از جانب او ندارید و بنابراین شما حتماً دروغ می‌گویید. ملاحظه می‌شود در این آیه نیز کافرانی که انبیا را برنمی‌تافتند خدای رحمان و هستی‌بخش را قبول داشتند و سخنشان این بود که از کجا معلوم که خداوند چیزی در دسترس شما قرار داده است؛ بنابراین در این آیه نیز کفار بی‌خدا نیستند.

اصولاً کافر به لحاظ لغوی کسی است که حق را می‌پوشاند، به زارع نیز در عربی کافر گویند، چراکه دانه را زیر خاک کرده و آن را می‌پوشاند؛ البته به کافر، انکارگر هم می‌گویند، یعنی کسی‌که واقعیت را انکار می‌کند. مشرک کسی است که خدا را قبول دارد و در کنار خداوند، خدایان دیگری را هم قبول می‌کند. در ۴ آیه از قرآن با کمی تفاوت آمده است که اگر از مشرکین بپرسند چه کسی آسمان و زمین را خلق کرد، می‌گویند خدا. منافق کسی است که خدا را قبول دارد ولی دست به توجیهاتی می‌زند که امر خدا را تحقق نبخشد. ملحد کسی است که چیزی را دفن کرده و سنگ (لحدی) روی آن می‌گذارد؛ بنابراین به هیچ وجه کفر به معنی بی‌خدایی نیست. حضرت علی(ع) در دعای کمیل می‌گوید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ»، بار خدایا من تو را به واسطه رحمتت می‌طلبم که همه چیز را فرا گرفتی.

قطب بندی بادین- بی‌دین؟

یکی از موانع فهم قرآن که مانع وحدت بشریت هم می‌شود، قطب‌بندی کاذب «بادین-بی‌دین» است که به نظر من، در قرآن اثری از آن دیده نمی‌شود و باید به ریشه‌یابی آن پرداخت که از چه زمانی وارد معارف اسلامی و آموزش‌های جاری ما شده است.

برای نمونه در آیه ۷۶ سوره یوسف آمده است: «…فکذَلِک َکدْنَا لِیوسُفَ مَاکانَل ِیأْخُذَ أَخَاهُ فِیدِینِا لْمَلِک…»، پس چنین تدبیر کردیم که بنیامین را دستگیر کنیم و چنین کاری را نمی‌شود در آیین و دین ملک انجام داد؛ این آیه نشان می‌دهد که پادشاه مصر ـ با توصیفاتی که یوسف برای هم‌بندی‌های زندانی‌اش می‌کند ـ مشرک بوده، اما آیین و دین هم داشته است. شاید به یک مجموعه باید و نباید به نام قانون هم دین گفته شود.

نمونه دیگر اینکه در آیه ۲۶ سوره غافر، فرعون به درباریانش می‌گوید، بگذارید موسی(ع) را بکشم، تا خدایش را بخواند. من نگرانم که مبادا دین شما را تغییر داده و در زمین فساد به پا کند. «وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَی وَ لْیدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ». ملاحظه می‌کنیم در این آیه فرعون هم آیین و دین مختص خودش را داشت و بی‌دین نبود.

در سوره کافرون آیه ۶ آمده است: «لَکمْ دِینُکمْ وَلِی دِین». گفته می‌شود کفار قریش در خانه خدا به محمد(ص)، پیشنهاد کردند که شما دین ما را بپذیرید و ما هم دین شما را می‌پذیریم، پیامبر به این پیشنهاد تن نداد، چراکه نمی‌توانست بت‌پرستی را بپذیرد. در مقابل پیامبر(ص) به آن‌ها گفت، شما حق دارید و آزادید که دین خود را داشته باشید، ولی من دین خودم را قبول دارم. در این بیان از یک طرف مرزبندی راهبردی و آشکاری بین دو دین آمده است. از طرفی ۱۵ قرن قبل معیارهای بشری رعایت شده است که هر کسی می‌تواند دین خود را داشته باشد، ولی الزاماً به این معنا نیست که من آن را قبول داشته باشم یا به دلیل تفاوت دو دین با همدیگر خشونت بورزیم.

ملاحظه می‌شود در سراسر قرآن بی‌دینی وجود نداشته و هر فرد یا گروهی می‌تواند دین خود را داشته باشد و قرآن این واقعیت را می‌پذیرد که آیین‌ها و ادیان متفاوتند و هر قومی یک مجموعه باید و نباید، شاید و نشاید دارد، ولی قرآن با همه این ادیان و آیین‌ها برخورد تعالی‌بخش کرده تا «دین خود را برای خدا خالص کنند»، خدایی که خالق بوده و همه ادیان و بشریت در آن شکی نداشته و آن را می‌پذیرند.

در سور نسا آیه ۱۴۶ آمده است: «إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَأَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ…» در آیه ۱۴۵ سوره نسا اشاره شده منافقین جایگاه بسیار بدی دارند و از جانب خدا یاری به آن‌ها نمی‌رسد و در ادامه در آیه ۱۴۶ می‌آید که مگر کسانی که توبه کنند و سبک کار خود را اصلاح کنند و به ریسمان الهی چنگ زده و دینشان را برای خدا خالص کنند، خدایی را که قبول دارند.

در آیه ۶۵ سوره عنکبوت به کسانی اشاره شده که وقتی سوار بر کشتی می‌شوند، نگران شده، خدا را خوانده و دین خود را برای او خالص می‌کنند: «…فَإِذا رَکبوا فِی الفُلک دَعَوُا اللَّهَ مُخلِصینَ لَهُ الدّینَ». ملاحظه می‌شود دین اسلام بشارت‌دهنده یک مکتب جهانی و وحدت‌بخش است که واقعیت همه ادیان را پذیرفته به شرطی که خود را تعالی داده و برای خدای خالقی که او را قبول دارند، خالص کنند. در راستای برخورد تعالی‌بخش و خالص‌کردن دین برای خدا، در آیه ۶۴ سوره آل‌عمران آمده است: «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَه سَواء بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ»، خدا می‌فرماید، ای پیامبر به اهل کتاب اعم از یهود، نصاری و مسلمان بگو که به سوی خدایی که همه آن را قبول داریم، جهش کرده و برتر آیید که خدایی جز الله را نپذیرید و شرک‌ورزی نکنید تا مبادا گروهی از ما گروه دیگر را به خدایی بگیرند و با حذف خدا از معادلات جامعه‌ای با امتیازات طبقاتی ایجاد کنند و اگر برنتافتند شهادت دهید که ما تسلیم‌شونده به خدای واحد هستیم.

در آیه ۱۳۲ سوره بقره، حضرت ابراهیم و حضرت یعقوب به فرزندانشان توصیه می‌کنند، ای فرزندان، خداوند دین پاک را برای شما برگزیده پس مبادا بمیرید و تا لحظه مرگ مسلم نباشید. «وَ وَصَّی بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَ یعْقُوبُ یا بَنِی إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی لَکمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ».

در دوران حضرت ابراهیم رسم آیین و دین جاری این بود که فرزند ارشد را برای خدا قربانی می‌کردند، در چنین شرایطی ابراهیم به طور مستمر چند بار در خواب دید که فرزندش را قربانی می‌کند، ولی به نظر من مقاومت کرده و با فرزندش اسماعیل مطرح و مشورت می‌کند، اسماعیل با تفسیر خودش می‌گوید آنچه امر شده‌ای، انجام ده که مرا از صابرین می‌یابی، بعد هر دو این امر را به خدا واگذار کرده و به عبارتی هر دو تسلیم خدا می‌شوند. خداوند به ابراهیم ندا داده و وحی می‌کند که قربانی کردن فرزند حتی برای خدا جایز نیست. ملاحظه می‌کنیم حضرت ابراهیم در یک سیر الی‌الله و خالص‌کردن دین جاری برای خدا، در ۴۰ قرن قبل، به دستاوردی چون «بنیان‌گذاری حقوق بشر» می‌رسد.

آیات ۱۰۲ تا ۱۰۶ سوره صافات:

«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْی قَالَ یا بُنَی إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُک فَانْظُرْ مَاذَا تَرَیقَالَ یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ، فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ، وَنَادَینَاهُ أَنْ یا إِبْرَاهِیمُ، قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّ هذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِینُ».

نمونه دیگر آیه ۸۳ سوره آل‌عمران است که می‌گوید: «أَفَغَیرَ دِینِ اللَّهِ یبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَکرْهًا وَإِلَیهِ یرْجَعُونَ»، پس آیا آن‌ها دینی جز دین الهی می‌جویند؟ حال آنکه هر که در آسمان‌ها و زمین است، خواه ناخواه فرمانبردار اوست و همه به سوی او بازگردانده می‌شوند».

همچنین بنا بر آیه ۱۳۹ سوره بقره «قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکمْ أَعْمَالُکمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ» بگو: آیا درباره خدا با ما بحث و گفت‌وگو می‌کنید؟ با آنکه او هم پروردگار ما و هم پروردگار شماست؛ و رفتار ما از آن ما، و رفتارهای شما از آن شماست و ما برای او اخلاص می‌ورزیم.

و باز در آیه ۸۵ سوره آل‌عمران داریم:‌ «و َمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی‌الْآخِرَهِ مِنَ‌الْخَاسِرِینَ» و هر کس دینی غیر از دین تسلیم بجوید مورد پذیرش قرار نخواهد گرفت و در نهایت جزو زیانکاران خواهد شد. ملاحظه می‌شود که جوهر دینداری در قرآن تسلیم به حقیقت است و هرکس یا هر قومی، هر دینی داشته باشند و خود را در معرض تسلیم به خدا قرار دهند در نهایت به رستگاری خواهند رسید.

از این نمونه آیات در قرآن زیاد است و در تمام آن‌ها اولین پیام وحی خدا به حضرت محمد(ص) حضور دارد که گفت: «اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِکَ ‌الَذی خَلَق» بخوان، بفهم اینگونه قرائت کن که در برخورد با هر پدیده یا امری به کمک پروردگار باشد. پروردگاری که خالق است. این آیه نمونه اعلی برخورد تعالی‌بخش است؛ یعنی هر کسی هر رئیس و ربّی دارد باید آن ربّ را به خدای خالق تعالی دهد. امروزه همزیستی مسالمت‌آمیز و گفت‌وگو دو رکن مهم از ارکان بشر است. گفت‌وگوهایی که در قرآن آمده همه بر اساس پذیرش هویت طرف مقابل و تعالی‌بخشی آن است. برای نمونه می‌بینیم در سوره غافر، فرعون به درباریانش می‌گوید، بگذارید موسی(ع) را بکشم. او می‌خواهد دین شما را تغییر دهد و در زمین فساد به‌پا کند. مؤمن آل فرعون که یک فرد عادی بوده با روش اثرگذار و تعالی‌بخش وحی به‌سوی فرعون آمده و به فرعون می‌گوید: آیا مردی را می‌کشید که می‌گوید: پروردگار من خداست؟ «و َقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یکتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یقُولَ رَبِّی اللَّهُ». برخورد تعالی‌بخش با فرعون به این صورت انجام می‌گیرد که می‌پذیرد فرعون هم خدای خالق را قبول دارد. فرعون هم این را پذیرفته بود. آنگاه با تأکید بر موجودیت و تقویت او که خدای خالق را قبول دارد می‌گوید، شما که خالقیت خدا را قبول داری چرا می‌خواهی مردی که هم خالقیت خدا و هم ربوبیت او را قبول دارد، به قتل برسانی؟ این نحوه برخورد تعالی‌بخش روی فرعون اثر گذاشته و از قتل منصرف می‌شود.

در آموزش‌های جاری ما، بهترین روش گفت‌وگو این است که تضادها و ناسازگاری‌های طرف مقابل را کشف کرده و با او برخورد نموده و به اصطلاح او را خودکم‌بین کنیم. مسلماً این روش نه گفت‌وگوی مناسبی است و نه به همزیستی مسالمت‌آمیز و وحدت بشریت می‌انجامد.

یک مهندس امریکایی می‌گفت، ما از سیاهان متنفریم ولی آن‌ها را تحمل کرده و با آن‌ها مدارا می‌کنیم. آیا این معنای مدارا و تحمل است یا در واقع تعادل وحشت؟ که اگر من دستی به‌سوی یک سیاهپوست دراز کنم او هم متقابلاً شدت عمل نشان خواهد داد. مدارای واقعی در روش قرآن این است که بگوییم آن سیاهپوست مخلوق خداست و سفیدپوست هم مخلوق خدا، بنابراین برابر و برادر هستند. نتیجه این روش هم‌افزایی و تقویت هر دو نفر در راه تکامل است.

در آیه ۱۰۳ آل‌عمران خطاب به بشریت آمده است: یادتان می‌آید دشمن هم بودید که وقتی به نعمت پروردگار و احساس مخلوقیت دست یافتید برادر و برابر شدید؟ آیا آن هنگام را به یاد دارید که لبه پرتگاه جنگ داخلی بودید و این برادری، شما را از آن پرتگاه نجات داد؟ «…وَاذْکرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیکمْ إِذْ کنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکمْ مِنْهَا…».

نتیجه می‌گیریم نه‌تنها بی‌دینی در قرآن نیست، بلکه همه ادیان، در نتیجه بشریت، می‌توانند با دستیابی به روش برخورد تعالی‌بخش در سایه تسلیم به خداوند با هم متحد و متفق باشند. تعریف دین می‌تواند به قانون، مجموعه باید و نباید، پارادایم و سرمشق تعمیم یابد. «جنگ ۷۲ ملت همه را عذر بنه / چو ندیدند «حقیقت» ره افسانه زدند».

قطب‌بندی کاذب باایمان ـ بی‌ایمان

در آموزش‌های جاری و ترجمه‌های قرآن، قطب‌بندی «باایمان ـ بی‌ایمان» وجود دارد که به نظر می‌رسد این قطب‌بندی قرائت توحیدی از قرآن نیست. در قرآن تمام انسان‌ها مخلوق خداوند هستند و همه اقشار مردم اعم از انبیا، اولیا، مؤمنین، منافقین و کفار و مشرکین، خدای خالق را قبول دارند، حتی شیطان نیز خدای خالق را قبول دارد(خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ/ ای خداوند تو مرا از آتش خلق کردی)؛ بنابراین هر انسان مخلوقی یک رابطه وجودی و به اصطلاح بند نافی با خداوند و کل موجودات دارد که این «عینِ ربط» بودن انسان‌ها با خداوند را «ایمان» می‌نامم و موجب ایمنی و امنیت از جانب خدای رحمان و هستی‌بخش است.

آموزه‌های قرآن هدایتی است برای متقین (هُدی لِلْمُتَّقینَ)، آیا اگر کسی متقی شد، نیازی به هدایت دارد؟ بله. متقین کسانی هستند که دائماً ایمانشان را به کمک خدا افزایش می‌دهند (یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ/بقره) و هر اندازه مراتب ایمان بالاتر رود، سبب تقوای بیشتری می‌گردد. گفتنی است «یؤْمِنُونَ» فعل مضارع است که دلیلی بر فزایندگی و استمرار دارد. در بسیاری از ترجمه‌ها «لَا یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» را کسانی می‌دانند که به خدا ایمان ندارند، درحالی‌که «یؤْمِنُونَ» فعل مضارع است و معنای آن مصداق کسانی است که ایمانشان به خداوند افزایش نمی‌یابد و نه اینکه بی‌خدا باشند.

قرآن، هم مراتب ایمان را نشان می‌دهد و هم جهت کاهش یا افزایش آن را، برای نمونه فراز «یؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ»(نسا، ۵۱) نشان می‌دهد کسانی هستند که ایمانشان به طاغوت بیشتر می‌شود. مهندس سحابی در یکی از اعیاد فطر در هنرسرای کارآموز عنوان کرد، اگر ایمان نو نشود و افزایش نیابد، مشمول کهولت، پس‌رفت یا آنتروپی می‌شویم.

معمولاً در آموزش‌های جاری و در ترجمه‌های قرآن «مؤمن» را صاحب ایمان یا کسی که ایمان دارد، ترجمه کرده‌اند، درحالی‌که مؤمن اسم فاعل و به معنای امنیت‌بخش و آرامش‌بخش آمده است. یکی از صفات خداوند نیز مؤمن است؛ بنابراین نمی‌توان گفت خداوند صاحب ایمان است یا ایمان دارد، ولی برای خداوند معنای امنیت‌بخش و آرام‌بخش مصداق دارد.۳

متاسفانه قطب‌بندی کاذب «باایمان ـ بی‌ایمان» علاوه بر اینکه ما را از فهم قرآن و رحمت واسعه خداوند دور می‌کند، موجب حذف نیروهای بسیاری از ابتدای انقلاب تاکنون شده است که بابت آن هزینه‌های اجتماعی زیادی را پرداخت کرده‌ایم.

در قرآن حدود ۸۵ آیه داریم که با «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا» شروع می‌شود که در ادامه این آیات روش‌هایی برای افزایش و نو کردن ایمان آمده است. الگوی همه این آیات «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا» است، یعنی ای گروه باورمندان، دوباره ایمان بیاورید. حال در آن آیه ۸۵ که برشمردیم به جای آمِنُوا روش‌هایی برای تقویت و نو کردن ایمان آمده است، برای نمونه در آیه ۲۰۰ سوره آل‌عمران عنوان شده: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا و َصَابِرُوا وَ رَابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ»، ای باورمندان، صبر و شکیبایی کنید و دیگران را نیز به صبر دعوت کرده و ارتباطات و تشکل خود را تقویت کرده و تقوا پیشه کنید، امید است که رستگار شوید.

می‌توان گفت قرآن علاوه بر کتاب ایمان، کتاب ایمان نوشونده و فزاینده است که راه را برای فهم بهتر قرآن میسر می‌سازد.

پیش‌فرض‌های منطقی و فلسفی

یکی دیگر از موانع فهم قرآن، داشتن پیش‌فرض‌های منطقی و فلسفی است که با داشتن چنین پیش‌فرض‌هایی نمی‌توانیم درک بهتری از قرآن داشته باشیم. در معارف دینی ما یکی از مهم‌ترین پیش‌فرض‌ها، منطق صوری یا ارسطویی است که رسماً کلید فهم قرآن شده و در تفاسیر رسمی و معروف کشور ما عنوان شده است. مرحوم علامه طباطبایی می‌گوید که در قرآن بیش از ۲۵۰ آیه درباره تفکر و تعقل و تدبر آمده است، ولی روش تعقل در خود قرآن وجود ندارد، بلکه در بیرون از قرآن و منطق ارسطو است (المیزان: جلد ۱۰).۴

علامه محمدتقی جعفری در تفسیر مثنوی می‌گوید، منطق صوری ارسطو در سه مورد ادعایی ندارد:

الف) آینده؛

ب) باطن و عمق اشیا؛

ج) مصادیق.

به عبارت دیگر این منطق از آینده‌نگری، ژرف‌نگری و مصداق‌اندیشی محروم است، درحالی‌که در سراسر قرآن، آینده‌گری، ژرف‌نگری و مصداق‌اندیشی دیده می‌شود.

با برخی علما که برخورد کرده‌ام، می‌گویند اگر منطق ارسطو در ما نهادینه شود، دیگر نیازی به قرآن نخواهیم داشت و شاید یکی از عوارض این پیش‌فرض این باشد که قرآن در حوزه‌های علمیه ما آموزش رسمی داده نمی‌شد. ناگفته نماند تفاسیر مرحوم علامه طباطبایی و جوادی آملی سرشار از مطالبی است که با پیش‌فرض آن‌ها هماهنگی ندارد و این به دلیل روحیه حق‌طلبی از یک سو و شفاف بودن آیات قرآن از سوی دیگر است.

به نظر می‌رسد که آخرین پیش‌فرض بشر برای فهم قرآن «پدیدارشناسی» باشد که آن هم با ظاهر اشیا سر و کار دارد و با این روش از ژرف‌نگری‌های قرآن محروم می‌شویم. در آیه ۷ سوره روم آمده است: «و یعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ»، (اکثر) آنان به امور ظاهری از زندگی دنیا آگاهند و از عالم آخرت و باطن امور به کلی بی‌خبرند.

یکی از عوارض دیگر این نحوه نگرش، اختلاف بین شیعه و اهل سنت است. نقد منطق ارسطو در اهل سنت رواج دارد، اما در شیعه رسمی کمتر دیده می‌شود.

بشر بودن انبیا برای ما نهادینه نشده است

یکی از موانع مهم فهم قرآن، این است که علی‌رغم تاکیدات زیاد خداوند در قرآن، بشر بودن انبیا برای ما و همچنین در آموزش‌های جاری ما نهادینه نشده است. آیه ۱۱۰ سوره کهف خطاب به پیامبر می‌گوید: «قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَی إِلَی أَنَّمَآ إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَداً».

بگو ای پیامبر این است و جز این نیست که من بشری هستم که مثل شما به من وحی می‌شود، اما تفاوت در این است که وحی که به من می‌شود، استدلال توحیدی دارد (إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ) که مبتنی بر فطرت بشری است و دیگر اینکه راه برای همه باز است؛ استدلال در عمل صالح و شرک نورزیدن به پروردگار «فَمَن کَانَ یَرْجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَداً». آیات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد.

برخی در توشه‌گیری از این آیه معتقدند خدا به پیامبر می‌گوید، بگو که من بشری مثل شما هستم، جز اینکه به من وحی می‌شود. با این نحوه نگرش، انبیا به صورت پدیده خاص و شخصیت ویژه درمی‌آیند. برای نمونه یکی از متفکران ما می‌گوید، پیامبر فرد ویژه‌ای بود، از مدرکات ویژه هم برخوردار بود و وحی غیرقابل فهم و غیرقابل استدلال است. درحالی‌که محمد (ص) براساس قرآن، بشری بود که

الف) قرآن را فهم کرد.

ب) آن را اجرا کرد.

ج) اجرای قرآن مورد رضایت خداوند قرار گرفت؛ برای نمونه طراحی جنگ احد و صلح حدیبیه که پیامبر انجام داد و بعدها آیات قرآن آن را تأیید کردند.

اگر پیامبر شخصیت ویژه تلقی شود یا از بشر بودن خارج گردد، عوارض منفی بسیاری را به دنبال خواهد داشت.

ما نمی‌توانیم بگوییم دو راه وجود دارد، یکی راه بشر و یکی راه انبیا، درحالی‌که می‌توان گفت همه بشر هستند، اما دو نحوه نگرش یا دو متدلوژی وجود دارد و این مطلبی است که پلانک در کتاب‌های علم به کجا می‌رود و تصویر جهان در فیزیک جدید مطرح کرده است. او می‌گوید، متدلوژی علم که معمولاً آن را راه بشر می‌دانند، حرکتی است از نسبی به مطلق، که هیچگاه به مطلق نمی‌رسیم؛ اما در متدلوژی انبیا خداوند ابتدای پروسه فهم قرار دارد.

اگر کتاب قرآن قابل فهم و استدلال نباشد، بهتر است که چنین دینی به حال خود رها شود که نتیجه‌اش وضع موجود ماست که نه استدلالی وجود دارد و نه پاسخگویی و نه حسابرسی و همه کارها با برداشت نادرست از داستان خضر و موسی (ع) انجام می‌گیرد که اصولاً پرسشگری غلط است و هرچه خضر می‌گوید، باید پذیرفت.

این شخص‌محوری در قرآن نیامده و حتی نبی‌محوری هم در قرآن نیست، بلکه توحید همواره بر نبوت و وحی تقدم دارد، نمونه‌اش آیه ۱۴۴ سوره آل‌عمران است: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکمْ وَمَنْ ینْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیهِ فَلَنْ یضُرَّاللَّهَ شَیئًا وَ سَیجْزِی‌اللَّهُ الشَّاکرِینَ» و محمد جز فرستاده‌ای که پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند نیست آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود برمی‌گردید و به دین جاهلیت بازمی‌گردید؟ هرگز هیچ زیانی به خدا نمی‌رساند و به زودی خداوند سپاسگزاران را پاداش می‌دهد.

در این آیه، توحید کاملاً بر نبوت تقدم دارد. این آیه مربوط به جنگ احد است که زمانی شایع شد پیامبر (ص) کشته شده و سربازی این آیه را آهنگ کرد و مورد تأیید خداوند قرار گرفت که محمد (ص) نیز مانند رسولان دیگر می‌آید و می‌رود و به فرض اینکه مرد یا کشته شد، آیا ما باید به عقب و ارتجاع بگردیم؟ نه. راه خدا و راه تکامل باز است و آینده شفاف است و خداوند است که دیّان دین بوده و نبوت نیز زیرمجموعه توحید است. در این آیه شخص‌محوری به شدت بی‌رنگ شده است. گویند که حضرت زهرا (س) هنگام احتضار پدرشان، نگران بودند که اگر ایشان وفات یابند، راه آسمان بر ما بسته می‌شود، پیامبر به حضرت زهرا (س) می‌گویند، نگران نباش و این آیه را راهنمای خود قرار بده.

انبیا و ائمه هدی ممکن است بشری مافوق باشند، اما مافوق بشر نیستند، چراکه در این صورت اسوه و الگوی بشر نخواهند شد.

برداشت نادرست از عصمت انبیا و ائمه هدی

در سراسر قرآن می‌بینیم که انبیا دچار «هبوط» شده و پس از هبوط به جای «سقوط»، «صعود» کرده و در پناه گرفتن در سایه خدا به ریسمان خدا چنگ زده‌اند، یعنی اعتصام. در حقیقت واژه عصمت در قرآن نیامده، بلکه اعتصام و افعال آن آمده است، مانند «واعتصمو»، «فاعتصم»، «یعتصم بالله» و…

حضرت آدم (ع) و زوجش پس از هبوط در آیه ۲۳ سوره اعراف گفتند: «قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ» (هر دو نفر گفتند: خدایا، ما بر خویش ستم کردیم و اگر تو ما را نبخشی و به ما رحمت و رأفت نفرمایی سخت از زیانکاران خواهیم بود).

نمونه دیگری از هبوط اینکه حضرت موسی(ع) قتل غیرعمدی داشت و بلافاصله بعد از آن می‌گوید: «این از اعمال شیطان بود». در این باره در آیات ۱۵ و ۱۶ سوره قصص آمده است که «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ/ قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ»، به این معنا که موسی(ع) گفت: پروردگارا من به نفس خود ستم کردم پس مرا ببخش و خدا هم اثر جرم او را محو کرد و او را مشمول غفران خود قرار داد، آری خدا بسیار بخشنده و مهربان است.

در سوره طه آیه ۴۰ خدا به موسی(ع) می‌گوید تو آدم کشتی ولی از آنجا که دچار غم و اندوه عمیق شدی، تو را نجات دادیم و بارها تو را آزمودیم: «وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّیناک مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاک فُتُوناً».

در سوره قصص آیات ۳۳ و ۳۴، موسی به خدا می‌گوید، من مرتکب قتلی شدم و می‌ترسم مرا بکشند؛ بنابراین برادرم هارون را که قدرت بیان شفاف‌تری دارد با من بفرست که مرا تصدیق کند، چرا که نگرانم فرعونیان رسالت مرا تکذیب کنند: «قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ یقْتُلُونِ وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءًا یصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یکذِّبُونِ»، زمانی که حضرت موسی با فرعون ملاقات می‌کند، فرعون به او می‌گوید که تو مرتکب قتلی شده‌ای و حضرت موسی به جای اینکه خودکم‌بین شود یا دروغ بگوید، می‌گوید در آن زمانی که من این کار را انجام داده‌ام، گمگشته بودم. آیه ۱۹ و ۲۰ سوره شعراء «وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَک الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ/قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» و (سرانجام) آن کارت را (که نمی‌بایست انجام می‌دادی) انجام دادی و تو از ناسپاسان و کافران هستی. (موسی) گفت: آن کار را هنگامی انجام دادم که از راه بیرون بودم.

مورد دیگری از هبوط اینکه موسی(ع) پس از پایین آمدن از کوه طور زمانی که می‌بیند انشقاقی در امتش پیدا شده و سامری موفق شده که بخشی را به خود جذب کند، با برادرش حضرت هارون تندی کرده و هارون پاسخ‌های متناسب به او می‌دهد. موسی بعد از این گفت‌وگو می‌گوید، پروردگارا من و برادرم را ببخش و ما را در رحمت خود وارد کن که در آیه ۱۵۱ سوره اعراف آمده است: «قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِک وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».

ملاحظه می‌شود علی‌رغم روالی که در قرآن وجود دارد، مفسرین ما به دلیل برداشت نادرست از عصمت، ضمیرها را به کس دیگری نسبت می‌دهند و نه به موسی، چراکه پیش‌فرض اول در فهم قرآن به‌جای اعتصام، معصوم‌بودن انبیاست.

عوارض منفی این نحوه نگرش به شرح زیر است:

الف) اخلاق، مخصوص انبیا و ائمه و به‌ویژه چهارده معصوم است و نمی‌تواند در پیروان آن‌ها عمومیت پیدا کند، چراکه انبیا و ائمه نمی‌توانند برای ما الگو شوند و خدا آن‌ها را از خطا مصون می‌دارد. یا به قولی، ملائکه از آن‌ها محافظت می‌کنند و اجازه نمی‌دهند که هبوطی داشته باشند.

ب) دچار تضاد با ظاهر قرآن می‌شویم و اینکه افتراقی بین ما و فرقه‌های دیگر نیز به‌وجود می‌آید و به نظر من، به همین دلیل تا به حال بین ما و دیگر فرقه‌ها، کنگره‌ای در مورد قرآن برگزار نشده است، چراکه در نحوه ورود به قرآن پیش‌فرضی داریم که با متن قرآن هماهنگ نکرده‌ایم. البته در این زمینه تنها مفسرانی همچون طالقانی و محمدتقی شریعتی مستثنی هستند.

ج) در قرآن آمده است: «یا بَنِی آدَمَ لَا یفْتِنَنَّکمُ الشَّیطَانُ کمَا أَخْرَجَ أَبَوَیکمْ مِنَ الْجَنَّهِ» (اعراف، ۲۷) یعنی هبوط آدم(ع) و زوجش در تمامی انبیا و ابنای بشر تکرار می‌شود؛ بنابراین ما نمی‌توانیم تحلیل درستی از خودمان داشته باشیم، مگر اینکه و به هر انسانی داستان آدم (ع) را در خودش پیاده کرده و نهادینه کند.

بسته شدن باب تأویل

یکی دیگر از موانع فهم قرآن، بسته‌شدن باب تأویل است. گفته می‌شود دوران بیست‌وسه ساله حضور پیامبر دوران تنزیل قرآن است. باورمندان آن زمان ایمان آوردند آنچه در باب هدایت در دسترس آن‌ها قرار می‌گیرد از جانب پروردگار است. باز گفته می‌شود پس از رحلت پیامبر (ص) دوران تأویل شروع می‌شود. هرچند دوران پیامبر اکرم(ص) نیز خالی از تأویل نبود. برای نمونه جنگ احد را بشری به نام محمد بن عبدالله بدون اینکه از جانب خدا به او اصطلاحاً وحی شده باشد، طراحی نمود و در پایان جنگ خداوند طراحی او را تأیید کرد. من این روش عقلانیت وحی را که با کمک آموزه‌های وحیانی طرحی ریخته شود و چون جنگ احد و صلح حدیبیه مورد تأیید خدا قرار بگیرد، «روش تأویل» می‌نامم.

به قول زنده‌یاد بازرگان، قرآن کتاب «خدای‌نامه» است و همه آیات قرآن مستقیم یا غیرمستقیم به خدا ربط پیدا می‌کند. از طرفی گرچه قرآن کلام خداست، اما به صورت زبان و لفظ درآمده تا در دسترس ما قرار بگیرد و ما نباید اسیر لفظ شویم و باید هر آیه‌ای را که به صورت لفظ درآمده به خالق این آیه که خدای حیّ و قیّوم است، ارجاع داده تا به صورت گزاره‌ای معتبر درآید. من این را تأویل می‌نامم. درواقع مؤلف قرآن، خدای زنده و پایدار است، پس می‌توانیم هر آیه‌ای را به مؤلف زنده و پایدار ارجاع دهیم. گویند معلمی موضوعی برای انشا داده بود، دانش‌آموزی که تاکنون انشایی ننوشته بود، انشای خوبی را قرائت کرد. معلم به او گفت ما اگر این انشا را خودت نوشته‌ای یک‌بار دیگر بنشین و بنویس تا معلوم شود کار خودت است. چرا وقتی مؤلف قرآن زنده است، این روش را دنبال نمی‌کنیم؟ علت آن چیست؟ چرا باب تأویل مغفول مانده؟ شاید علل زیادی داشته باشد، به نظر از وقتی باب تأویل در بین مفسران ما تعطیل شد که خدای خالق از خالق‌بودن به مخلوق‌بودن تقلیل یافت. بدین معنا که بندگان خدا خواستند خدا را اثبات کنند. می‌دانیم اثبات، کار ذهن است و اگر کسی بخواهد خدا را اثبات کند، در واقع خدای خالق را اسیر ذهن کرده است؛ بنابراین به‌جای تأویل به خداوند، تأویل به ذهن خواهد شد و به «دور و کور» ی می‌افتیم که هیچ شکوفایی و تعالی در آن دیده نمی‌شود.

در یکی از کتاب‌های آموزشی حوزه علمیه به نام «کبری» آمده که اثبات خدا کار ذهن است و ذهن هم کلی است؛ بنابراین اگر خدا را اثبات کنیم این خدا کلی می‌شود. چون کلی، «ترکّب‌بردار» است و ما به وحدانیت خدا دست نمی‌یابیم. مرحوم علامه با پانوشت‌های آیت‌الله مطهری در جلد پنجم روش رئالیسم تأکید دارند، اثبات خدا از طریق علم یا فلسفه هیچ‌گاه ما را به صفات خدا رهنمون نمی‌کند. من در ریشه‌یابی استبداد به این نتیجه رسیدم که بعد از جنبش تنباکو، انقلاب مشروطیت، نهضت ملی، انقلاب اسلامی و دوم خرداد ۷۶، استبداد بازتولید شد. چرا این‌گونه است؟ من به شکلی از استبداد دست یافته‌ام که بسیار ظریف و پیچیده است و آن روش در نتیجه روش اثبات خداست که خدا را اسیر ذهن می‌کنیم و «خودمطلق‌بین» می‌شویم. وقتی به این جایگاه رسیدیم مثل خدا می‌گوییم این است و جز این نیست و چون خود را جای خدا می‌پنداریم خشونت می‌ورزیم؛ بنابراین نه‌تنها از تأویل گزاره‌های قرآن به خدای خالق قرآن بازمی‌مانیم، بلکه به عذاب خودپرستی هم دچار می‌شویم.

گفته می‌شود جنگ جمل، صفین و خوارج برعکس تنزیل قرآن، مصداق‌هایی از تأویل قرآن توسط حضرت علی (ع) بود. آنچه در سال ۶۱ هجری در کربلا گذشت، مصداقی از تأویل قرآن توسط امام حسین (ع) و یارانش بود. مرحوم طالقانی در توشه‌گیری از آیات ۷ و ۸ آل‌عمران که مربوط به آیات محکم و متشابه است، می‌گوید متأسفانه مفسران ما، این دو آیه را که کلید فهم قرآن است در حد همین دو آیه نگه داشته و زندانی کرده‌اند. بخشی از مفسران تأویل را کار خدا می‌دانند ولاغیر! درحالی‌که علم به تأویل کار خداست: «وَ ما یَعلَمُ تَأویله اِلا الله»، بسیاری از آن‌ها هم معتقدند حتی راسخان در علم هم نمی‌توانند تأویل کنند، درحالی‌که در همین آیه ۷ کج‌دلان و کج‌اندیشان آیات قرآن را در راستای منافع خودشان توجیه و تأویل می‌کنند که من آن را تأویل‌بافی می‌دانم.

مرحوم طالقانی بر این باور بود که راسخان در علم به شرطی که در خانه خدا را بزنند و متعلّم به تعلیم انبیا باشند، می‌توانند تأویل کنند. یکی از برکات تأویل، منشأیابی و ریشه‌یابی است که ما مسلمین عمدتاً از آن محروم شده‌ایم و به قول حضرت علی (ع) دیگران در عمل به قرآن از ما پیشی گرفته‌اند. با اینکه ما سرمایه‌ای چون خدای اول اولین را داریم که رویکرد به چنین خدایی ما را به منشأیابی و ریشه‌یابی رهنمون می‌کند، دانشمندان کشورهای دیگر در همین راستا از ما جلو افتاده‌اند. مرحوم طالقانی در توشه‌گیری از همین دو آیه در پرتوی از قرآن می‌گوید، ثلاثی مجرد تأویل «اول» است که یعنی بازگشت و نه بازگرداندن. بدین معنا که همه آیات و مابازای آن‌ها یعنی پدیده‌ها سیر الی‌الله دارند. کار مفسر این است که از چنین روندی که اشیا دارند پرده‌برداری کرده و انکشاف کند. به نظر من، اگر مفسران به‌جای بازی با کلمات، به روش قرآن خود را در واقعیت طبیعت و تاریخ پرتاب می‌کردند به قول طالقانی به پرده‌برداری و انکشاف می‌رسیدند و می‌توانستند به اکتشافات و اختراعات بسیاری دست یابند.

لحاظ نکردن عنصر زمان

همان‌طور که می‌دانیم قرآن طی بیست‌وسه سال به‌تدریج در دسترس حضرت محمد (ص) و بشریت قرار گرفت. اگر عنصر زمان و تاریخ در فهم قرآن لحاظ نشود، بسیاری از آیات تناقض‌نما یا پارادوکسیکال به نظر می‌رسد. ممکن است یک جوان بگوید خداوند قادر نبود آیاتی که باید راهنمای عمل شود، به‌طور شفاف در دسترس ما قرار دهد؟ برای نمونه پنج نوع آیه درباره تحریم شراب آمده است؛ که هرکدام در زمان خاصی در دسترس مسلمین قرار گرفته، اگر عنصر زمان را لحاظ نکنیم، درک درستی از این آیات نخواهیم داشت. در کشور خودمان در سال‌های ۶۴ که قانون کار مطرح بود برخی از قراردادی که حضرت شعیب(ع) با حضرت موسی(ع) بسته بود، معنی اجاره را توشه‌گیری می‌کردند و با قانون کار مخالفت می‌ورزیدند. این‌ها بدون توجه به عنصر زمان و حاکمیت برده‌داری و اینکه این قرارداد ۶ ـ ۵ تبصره علیه برده‌داری دارد، از آن توشه‌گیری می‌کردند و به نتیجه درستی نمی‌رسیدند. نمونه دیگر اینکه اهل کتاب اعم از یهودیان و مسیحیان در زمان پیامبر می‌گفتند حضرت ابراهیم یهودی یا مسیحی بوده. قرآن می‌گوید آیا شما اندیشه‌ورزی نمی‌کنید؟ (افلا تعقلون) که حضرت ابراهیم قرن‌ها قبل از حضرت موسی(ع) و نزول تورات و انجیل بوده است؟ «یا اَهْلَ ٱلْکتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنزِلَتِ ٱلتَّوْرَیه وَٱلْإِنجِیلُ إِلَّا مِن بَعْدِهِۦ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»(آل‌عمران، ۶۵). ملاحظه می‌شود، در اینجا به عنصر زمان و تاریخ توجه شده است؛ بنابراین عنصر زمان و تاریخ را باید در فهم آیات لحاظ کرد، برخی معتقدند ما احکام ریز و درشت بسیاری داریم، ولی باید نقش زمان و مکان را در احکام لحاظ کنیم. اگر بدین‌سان به عنصر زمان نگاه کنیم، حالت تزریقی پیدا خواهد کرد، ولی عنصر زمان براساس آنچه آیت‌الله طالقانی در پرتوی از قرآن می‌گوید در متن دین است و از دین جدا نیست تا آنجا که وی آیات متشابه را مترادف با عنصر زمان می‌گیرد و می‌گوید لازمه جاودانه‌بودن قرآن آیات متشابه است. به‌طوری‌که آیات محکم در بستر زمان و در شرایط مختلف زمانی و مکانی به آیات متشابه تبدیل می‌شود.۵

 سخن ماقبل آخر

در این نوشته مختصر برخی از موانع فهم قرآن را که به نظرم آمده توضیح دادم؛ البته در هر موردی تا حدی روش فهم قرآن هم مشخص می‌شود. از دوستان تقاضا دارم با تأمل در مطالب فوق مرا راهنمایی کرده تا «سخن آخر» را نیز در نوشته بعدی بیاورم که مربوط به روش فهم قرآن می‌شود.■

پی‌نوشت:

  1. مجاهدین بنیانگذار به روش مرحوم علامه می‌گفتند در قرآن بیش از ۲۵۰ آیه است که ما را به تعقل، تفکر و تدبّر دعوت می‌کند، اما روش تعقل و تفکر در بیرون از قرآن و منطق دیالکتیک محصول علم است و بعدها سعید محسن گفت: باید رابطه متقابل در قرآن و دیالکتیک یا وحی و عقل را تا ابد ادامه داد که هم موجب رشد منطق و هم رشد فهم ما از قرآن می‌شود. ما به‌ناچار پیش‌فرضی خواهیم داشت، ولی باید نارسایی‌های آن را در مقایسه با قرآن کشف کرده و دنبال قاعده بالاتری باشیم که این نارسایی‌ها در آن نباشد و این روش ادامه‌دار است.
  2. توضیح بیشتر در مقاله «ایمان نوشونده» شماره ۱۰۷ نشریه چشم‌انداز ایران آمده است.
  3. به کتاب براندازی، نوشته استیون کینزر، ترجمه فیض‌الله توحیدی، انتشارات صمدیه مراجعه شود.
  4. به کتاب توحید ـ تفرقه، نوشته لطف‌الله میثمی، انتشارات صمدیه مراجعه شود.
  5. در این مورد بهتر است به کتاب زمان در متن دین از انتشارات صمدیه مراجعه شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط