نویسنده: محمدعلی دادخواه
خدایا چنان کن که هر روز ما / همه سبز باشد چو نوروز ما
فرّ فرخنده و فرحانگیز فروزش فروردین ما را فرامیخواند تا این آمدوشد را فرخندهباد گوییم. بیگمان فرازش گیاه فروغی برای انسان فرهیخته است. فروهرها به زمین فرود آمدهاند که بر ما فروخوانند تا از این جشن فرزانگی آموزیم و در پرتو آن فروزنده شویم و در فرجام فروشسته، سال نو را آغاز کنیم. فروزانفران از فروگفتن فهم هیچ فرهنگی فروگذار نمیکنند.
پژوهشگران بر این پندارند که پیدایش گیتی در بهار است؛ بدین گونه نوروز نخستین روز آفرینش است که آفتاب طلوع کرد و زمان با آن آغاز شد. پی و پایه این پرداخت بر این اندیشه استوار است که پروردگار پیوسته انسان را پند داده که چون بهار بیدار و هشیار و پربار باشد و این سخن دیروز و امروز و منسوخ و مرسوم نیست. چکیده کلام هستی به باشندگان خاک آن است که از خاک بر آی و بر افلاک برو. پر پرواز آدمی عشق است که باید در دل او خانه کند. برای آنکه دل را بهاری کنیم و این مهمان را پذیرا باشیم، باید درون را از پنج دیو بخل، رشک، ریا، آز و انتقام خالی کنیم و شیوه پاکنیتی و عیبپوشی و صلح و مدارا را در پیش گیریم؛ زیرا دل جایگاه مهر، پایگاه عشق، بزنگاه لطف و خانقاه شادی است و الهامبخش آزادی و آبادی. بهار پیامآور ایثار و وفاداری و شوق و فداکاری است تا انسان راستقامت، همسخن با سبزه تازه رسته شود، به مرام مهرمندی به سرزمین لطف پای نهد و در کلبه دوستی جای گیرد. پارهای از این پیامها چنان گسترش یافته است که تمامی آدمیان را دربر میگیرد و ریشه این رویشگران در جان ما ریشه میدواند. نوروز، فراخوان یادآوری اندیشه نوست. نسیم نوروز نهتنها شکوفه را شکفته میسازد، دل آدمی را نیز شکوفا میکند. بهار از پرخاش و یکدندگی به دور است و با شادی و امید همراه. کشتزار نورسیده بهاری به کشتزار دل ما شادی، دادگری، نیکمنشی و نیکصحبتی را میآموزد. این فصل دلانگیز، آنچنان مهری بر دل ما مینشاند و نشاطی در وجود ما میکارد که بدان سرمست و خرسند میشویم.
نوروز برترین هنگام گفتوگوی هستی با ماست تا با نخستین اشاره و کنایه بهار همچون سبزه سرسبز شویم و دل خود را نوروزی کنیم تا در این ساعت این انسان آنسان شود که پیر برنادل نهانی ما بیدار شود و با دریافت آگاهیهای نوروزی هوشمند شویم، خود را سبک کنیم، گوش شنوا و چشم بینا را فراخوانیم و تر و تازه چون شبنم صبحگاهی سحرخیز تا بذر نوروزی در کشتگاه مالامال از شوق و سراپا از ذوق وجودمان جوانه زند.
بازتاب نگاه سبزه بر ما همراه پیکی از جنبش فروردین است. سروش درونی ما را بیدار میکند، کلید هشیاری ما را در قفل میچرخاند تا در چشمه رهایی و فرزانگی شستوشو کنیم. در این بزنگاه دیگر به یاری و مددکاری دیگران نیاز نیست. ما به خوداتکایی رسیدهایم، توانمند و برومندیم تا در این رهگذر دیگران را از تاریکی به روشنایی بخوانیم. بیگمان این جوشش درونی ره به اقیانوس هستی میگشاید.
آن زمان یک چاه شوری از درون
به ز صد جیحون شیرین از برون (مولانا)
فرنام پیک چنین است: «سرت سبز و دلت خوش باد»!
اینجا سرزمین عشق و خردمندی است و عشق، اوج آفرینش است. عشق را نباید خواند و نوشت، باید آن را حس کرد و نگهبانش شد.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست (سعدی)
اکنون به زبان بیزبانی رویشگران سبز به ما میگویند:
دانه چون اندر زمین پنهان شود
سرّ آن سرسبزی بستان شود (مولانا)
دستاورد این عشق و دلدادگی بنای محبت است تا دشمنی را بشوید، دوستی را بپوید، نیکی را بگوید، غم را بروبد، شادی را بجوید، مهربانی را ببوید، زیبایی را ببیند و درِ خانه صلح و آشتی را بکوبد.
پیام بهاری
این پندآموز سالانه و پیامآور زمانه که بیزبان سخن میگوید و بیقلم مینگارد، فراوان اندرز و پرشمار نصیحت دارد. در این بررسی خواسته ما بر این سمت و سوست که نخستین سخن نوروز به نوروزیان را بیابیم تا از این رهگذر روشن شود که در گذر سالهای گذشته، هر سال از کنار چه پیامهای ارزشمندی با بیاعتنایی گذشتهایم. شاید خوانندگان در پایان این همپرسگی با ما همسو شوند که نیاکان ما این پندار و پیام را یافتهاند و گفتهاند، اما گذر زمان غباری بر اندیشه و پردهای بر چشمان ما افکنده که این چراغ هشیاری و بانگ بیداری را که از دل نوروز پرتو میافکند و همراه آن بانگ برمیآورد، ندیده و نشنیدهایم. ادب و آداب این جشن انسانی چنان دلنشین و پرجذبه و حال است که نگرش به گوشهای از آن گهگاه ما را از دیگر گوشهها غافل و دور ساخته است.
از همان زمان ناپیدایی پیش از تاریخ که مردمان زیرک و باهوش این آب و خاک اهورایی به راز جاودانه سخن گیاهان ره جستهاند، پاکی و پارسایی و سیرچشمی را پی و پایه یک زندگی همراه با ایمنی و شادی دانستهاند. آنان به رمزهای شگفتانگیز رویش دوباره طبیعت در آغاز فصل جدید زندگانی ژرفتر نگریستهاند. بر پایه همین نگرش یک کولهبار آموزه از بهار آموختهاند و برای ما به میراث نهادهاند تا از آن بیاموزیم:
این بهار نو ز بعد برگریز
هست برهان وجود رستخیز (مولانا)
ایرانشناسان بر این نکته پافشاری میکنند که ایران بدون نوروز بیمعناست و نوروز بدون هفتسین ناتمام. ایران با نوروز برجسته و بالنده میشود. در دل تاریخ کهنسال این سرزمین تابناک، رخشان و درخشان همه جنبههای زندگی ما را به خرد، راستی، درستی و خرمی فرامیخواند. آغاز این گفتوگو پیوند انسان با گیاه است که از خاک برمیخیزند و بهسوی آسمان میروند. در پهنه رویش سبزه و درخت در پای سرو مینشینیم که استوار ایستاده و بازگو میکند از هیچکس طلب نیاز نکنید و بر همین باور شاخههای خود را نه بهسوی کسان که بهسوی آسمان دراز کرده است. او به این خودباوری و خوداتکایی دست یافته است که دست نیاز بهسوی کسان نکند دراز. او رهپوی فرش تا عرش و خاک تا افلاک است.
سرو بلندم تو را راست نشانی دهم
راستتر از سروقد نیست نشانی راست (مولانا)
اما فرجام این نگرش و گردش پابهپای درختان باغ هستی راهیابی به سرمنزل آفرینش و سرچشمه وجود است تا در آنجا اتراق کنیم، در آن چشمه تن بشوییم و از آن آسمان روشنی گیریم و از هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد شویم. حافظ پاسدار این اندیشه است:
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن (حافظ)
در روزگار ما پس از هزاران سال بازتاب این اندیشه را میبینیم؛ بدین گونه که برگ درخت افرا نشان کشور کاناداست؛ برگ زیتون نماد صلح و آرامش است؛ پرچم لبنان به سرو آراسته است و پرچم عربستان به نخل که آرزوی پیروزی است. در افسانه و اسطورهها میخوانیم آدم و حوا با پای نهادن بر خاک با برگ انجیر خود را پوشاندند و حضرت یونس پس از رهایی از دریا در خشکی به زیر برگ کدو پناه گرفت؛ و زرتشت پیامبر راستی و نیکی مردمان آواز داد: «هر کس گندم کارد شادی افشاند».
اعتدال، برترین شیوه
بهار در پرتو اعتدالش برترین فصلهاست و این گونه است که دفتر نوروزی ما را میآموزد تا چگونه دانههای افلاک در این خاک، شکر یزدان شادآفرین به جای آوریم و از زمین و زمان بیاموزیم:
من دانه افلاکم یک چند در این خاکم چون عدل بهار آید سرسبز شود دانه (مولانا)
و این همه میسر نمیشود مگر پای در رکاب خورشید و گام در مسیر درخت بگذاریم که یکی بیمنت روشن میسازد و دیگری بیمنت سایه میگسترد و همه اینها در پرتو فرهنگ نوروزی است. شادی فراگیر در ذهن ما آشیانه میکند و بر زبان ما جاری میشود. همانند آفتاب و بسان باران تا در شگفتآهنگترین نظم گیتی بر همه گرمی و نور و طراوت بخشیم و در پی هیچ چشمداشتی نباشیم.
شاخ سرسبز و چمن دلشاد است
عالم از عدل بهار آباد است (مولانا)
و این همپرسگی است که در گوش فرزانگان شنیده میشود و بر چشم خردمندان مینشیند.
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل (مولانا)
بزمها و رسمهای ملی ایران بازگو میکند که این گفتن و خندیدن، نشستن و نوشیدن در فرهنگی مهرورز همراه با پیامهای پنهانی است. آگاهی و هشیاری ما در پذیرش و پیروی از آن است. در تند و کند روزگار همین پندها ایران و ایرانیان را برومند و بارور ساخته است.
سبزه نماد زندگی
سبزه در دیگر فرهنگها نیز عموماً بازتابی از زندگی و شادابی دارد. پیوند میان رَستن، رِستن، رستاخیز و راستی یک ویژگی انسان را در دل دارد. بدین گونه که انسان راستقامت است. گیاه اگر بر آسمان چشم دوزد راست، ره بدان سپرد و پایدار و استوار در زمین ماند. درخت به ما میگوید این برگ و بار و سایه و میوه را از راست رفتن و درست پیمودن به دست آورده است.
در اندیشه و ادبیات ما سبزه را نماد خرمی و جاودانگی دانستهاند و خضر را تبلور زندگی ازلی و ابدی. واژه خضر به معنای سبز است. حافظ هم بدین گونه یادآور شده: «هر که را با خط سبزت سر سودا باشد/ پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد».
در زبان پشتون نیز شین به معنی سبزه است و کسانی که سفره هفت شین میگسترند، باورشان آن است که هفتشین سخن از هفت خرمی زندگی میگوید که در پی دیدار آنها بیداری ما فراهم میشود. دهخدا نیز میگوید: «درختچهای هست در چابهار و نیکشهر به نام بیدار که برگهای آن را دیدار نامند. این درختچه بهسرعت تکثیر میشود و تا ۵ متر قد میکشد» (لغتنامه دهخدا، چاپ ۱۳۴۸، ص ۴۷۴).
بیسبب نیست که گستره زندگی آدمی را «گنبد خضرا» گفتهاند؛ زیرا این سخن هستی است که ابر میبارد، خورشید میخندد، سنگ گرم میشود و خاک نرم، تا دانه از زمین بروید و برگ و بار دهد. آغاز کار همه اینها در بهار است و پیشینیان بهار را «به آر» گفتهاند. سخن پنهانی درختان به انسانها این است؛ ای همانند من راستقامت، اگر راستی را که همسایه کوچه به کوچه درستی است پیشه خود کنی، بر جهان چیره خواهی شد. گویندگان یادآور شدهاند «راستی کن که راستان رستند، در جهان راستان قوی دستاند.»
این اندرز نوروز است در آغاز سال که روان ما را به رستن از بدی و پیوستن به نیکی فرامیخواند.
چنین گفت اکنون که رستی ز بد
ز تو خوبی و راست گفتن سزد (فردوسی)
انسان رسته از بدی و بسته به نیکی، وارسته از خودخواهی و دلبسته به فروتنی میشود تا همه نیکیها را بخواهد، بدیها را بروبد و در این رهگذر سعادت خود بجوید.
ببالید کوه آبها بردمید
سر رستنی سوی بالا کشید (فردوسی)
و بدین گونه در روز نو از ماه نو و در سال نو، هستی ما را دعوت میکند که همانند پروردگار همه چیز را نو سازیم.
روز نو و شام نو و باغ نو و دام نو
هر نفس اندیشه نو، نو خوشی و نو غناست (مولانا)
چنین انسانی برای رستاخیز آماده است و از رخدادها نمیهراسد و با پشتوانه مستحکم راستی و درستی به استواری زندگی را گزارش میکند و عمر را درمینوردد.
نشین راست با هر کس و راست خیز
مگر رسته گردی تو در رستخیز (سنایی)
این شیوه زیست و سخن آب و خاک و باد دورنمایی از برترین آرمانهای بشری را بر ما به نمایش میگذارد و آن «دادگری» است که فروردین فرمانروای آن است.
بیار مژده که برداشت عدل فروردین
تفاوتی که بدی میان لیل و نهار
این کنایهها و اشارهها جورچینی فراهم میسازد تا دل انسان راستقامت و نیکاندیش از پرتو روزگار صیقل خورد و جز مهر و عشق و زیبایی و صلح، چیزی در آن جای نگیرد.
این پندها همانند تاریخ پیشینهای دیرینه دارند و همچون فرهنگ ما کهنسالاند؛ زیرا دل پاکسیرتان فرازگاهی است که آنان را تا مرز بینهایت پرواز میدهد.
پر و بال خرد ز دل باشد
تن بیدل جوال گل باشد (سنایی)
رسمی کهن
پیشینیان ما پیشکش سبزه را برای چشمروشنی باشگون و پربرکت میدانستند و از دیرباز رسم بر این بوده است که همراه با هر تحفهای سبزهای روانه سازند.
چون ندید از بهشتیان دورش
جامه سبز دوخت چون حورش
رستنی را به سبزی آهنگ است
همه سرسبزییی بدین رنگ است (نظامی)
در این آمدوشد باید فهیمانه از نیروی پنهان خود بهره جوییم تا چون دانه که از دیدگان ما در زمین محو و ناپیدا میشود کمکم از خاک سیاه و تیره سربلند کنیم و چون دانه که پذیرفت صبر کند و رنج کشد خیزش و رویش یابد بهسوی آفتاب و نور رهسپار شویم و پیرامون خود را زیبا سازیم. دیگر بذرها که این تلاش و صبر را نپذیرفتند، یا در آب فسرده و بیحاصل میشوند یا در منقار پرندگان جای میگیرند. انسان از این راه و روش شیوه زیستن میآموزد.
از اضافههای پرشماری که بر بهار نهادهاند، بهار داد، بهار عدل و بهار اعتدال است. در جشن نوروزی فراگرفتیم که از زمین و سبزه راستی و درستی و از آسمان عدل و دادگری بیاموزیم؛
کای خداوند عدل عدلآموز
در جهان آفتاب عدل افروز (جامی)
و به گفته نشاط اصفهانی:
گردونی و در جلالتش سیر
خورشیدی و از عدالتش نور
اکنون دو ستون زمینی و آسمانی زندگی آدمی فراهم شده است تا با چنین آموزههایی به اعتدال و میانهروی ره پوییم.
جهان ز انصاف مینازد که آموخت
ز تو آیین عدل و داد نوروز (کمال اصفهانی)
از زبان سبزه
انسان بهاری بیهیچ همپرسگی، هزاران سخن از سبزه بر جانش مینشیند و او را فرا میخواند تا کمتر از ذره نباشد، عشق ورزد و به سرمنزل خورشید رسد.
بر بستر بهار بنگرید؛ آغازش با مهر و پذیرش و لطف و نوازش همراه است تا به زندگی ما معنا و رونق بخشد و در وجودمان شوق نگرش گشاید تا چون گیاه بالا و بالاتر رویم. به جایگاه بهار نگاه کنید. نه گرم و تبدار است چون تابستان و نه سرد و دلآزار مانند زمستان و نه افسرده و دلافگار بسان خزان.
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد
شیرینتر و نادرتر زآن شیوه پیشینش (مولوی)
چارچوب این آمدوشد روشنگر و حیاتبخش و فرجام آن رهاننده است. ژرف بنگرید تا دریابید هریک از این صفات رفیق شفیقی دارند. روشنگری همراه خردمندی است و حیاتبخشی همگام عشق و رهایی همسوی آزادی. این بند و بست به ما میآموزد رنج را ارجمند دانیم و فهیمانه آن را در آغوش گیریم که رنج کلید گنج است. گنج بذر را زیر خاک سیاه دیدیم و سرافرازی درخت گَشَن را پس از چندی گواه بودیم. این خیزش و رویش گیاه در گوش ما زمزمه میکند تا سبک زندگی خود را تغییر دهیم؛ شاد و آرام و میانهرو، عاشق زندگی و صلح و گریزان از جنگ و ویرانی.
بهار هنگام رویش، زمان رستن و سبز شدن و از زمین برآمدن، سربلند کردن و استوار و راست ایستادن گیاه است. انسان راستقامت است و راستی به معنای درستی و پاکی است. دادگران در پی سامان زمین و پی و پایه دادگری هستند.
آهنگ سروش بهار، رویش گل، پویش زمانه، خوانش بلبل، گردش دوران و چرخش زمین… نمادهایی برای پاسخگویی به نیازهای روزمره انسان در هر زمان و مکان و زمینهساز زندگی مسالمتآمیز همراه با همدلی و همسویی هستند. انسان از سبزه راستقامت میآموزد برای رفتن به بالا و برتر سر از خاک بردارد، راست بایستد و درستی را که همسایه دیوار به دیوار راستی است از دست ندهد. در چنین رویشی تنوع اندیشه و باور به چشم میخورد و در سرزمینی که دامنه چندفرهنگی گسترش یافته است و به گونهای کنش و واکنشهای گوناگون دیده میشود، فرجام این نگرش، برداشت و بینش آن است که گل و خار و سبزه در کنار یکدیگر بزیند و همراه باشند، زیرا چتر نوروز همه ما را یکسان زیر سایه خود نگه میدارد. این گوناگونی زمان، مکان، گویش و باور نشان میدهد ما تنوع زیست داریم اما تفاوت برداشت نه، پس همهجای ایران سرای من است.
فرمان به فرمانروایان
پی و پایه این فرهنگ مهرورز و مردمگرای ایران بر دو ستون استوار شده است؛ نخست دادگری، دو دیگر سازگاری (اعتدال و میانهروی).
نوید نوروز، همین آموزش راستی و سازگاری است تا پندنیوشان را به شاهراه رستگاری برساند. کارنامه کنشگران این باور و اندیشه ما را روشن میسازد که چگونه آنان به این بایدها دل سپردند و جهان را به نیکی پرداختند. فرمانروایان هخامنشی در ساختن تخت جمشید هرگز به زور و شلاق و سرنیزه و بیگاری و بردگی روزن نگشودند. آنها دستمزدها را به همه دادگرانه پرداخت میکردند و نخستین حاکمانی بودند که هنگام بارداری زنان، زمان استراحتی همراه با حقوق برای این گروه از کارگران قرار دادند. از یاد نبریم اهرام مصر با گوشت و خون بردگان ساخته شد و هنوز صحرای وسیعی که جسد بردگان در آن به خاک میشد، موجود است.
در شکوفایی این فرهنگ دانشگر و دانشدوست میبینیم گروندگان این شیوه با کارافزار دانش نخستین دانشگاه جهان، گندیشاپور را برپا ساختند که به روی همه مردم جهان با هر باور و رنگ و نژادی گشوده بود و بدینسان نشان دادند انسانی میاندیشند. بیسبب نیست حکیمان جهان بر این آموزش و پرورش و پاسداری از حقوق و حرمت انسان به شگفتی نگاه کردهاند تا آنجا که هگل، فیلسوف پرآوازه آلمانی، میگوید تاریخ جهان با ایران آغاز میشود. پس ایران آغازگر تاریخ است. (عقل تاریخ، برگردان حمید عنایت)
این انسانمداری بازتاب دلنشینی در زندگی مردم داشته تا آنجا که دیدار و آمدوشد آنها را با خوشرویی، خوشخویی و خوشبینی همراه ساخته است.
به یاد داشته باشیم بیشترین سنگتراشیده گیاهی در تختجمشید گل نیلوفر آبی است. گل نیلوفر در مرداب پرورش مییابد اما در کار و بار فرمانروایان هخامنشی در دست داریوش جای میگیرد و شگفتتر آنکه پشت سر فرمانروا، وزیرش نیز همین گل را در دست دارد. این چینش و نمایش بازگوی آن است که فرادستان باید فرودستان را چنان نگهبان و پاسدار باشند تا به برترین جایگاه دست یابند. همانگونه که گل نیلوفر در بهترین روز سال در دست برترین فرماندار کشور جای میگیرد.
همقدم با واژهها
بدین واژگان موشکافانه بنگرید و بدان دل بسپارید؛ رشد، رشید، مرشد، راشد. اینها دریچههای شادی و کامیابی و پیروزی هستند. به یاد داشته باشیم واژه گیتی خود از ریشه گیاه گرفته شده است و نشان میدهد جهان در پرتو گیاه، زیستگاه انسان میشود و گیاه آموزگار انسان. بهار آموزشگر سالانهای است که در زمانی ویژه همه ما را آگاه میسازد تا از تیرگی برهیم، ظلمت زمستان بنهیم و سردی فصل گذشته را به گرمی نوروز تهاتر کنیم.
این سخن آبشار است که از اوج فرود میآید و دره او را در آغوش میگیرد و این دیدار و پذیرش شادیبخش زمین است. از شوق دیدار آب و زمین، رویش گیاه پدیدار میشود که جهان تازهای برپا میکند، خوانش بلبل را در پی دارد تا به انسان بیاموزد که همراه با آغاز سال، فردا را چگونه پی ریزد.
ما گرفتار شادی و طربیم
نه گرفتار زهد و پرهیزیم (مولانا)
….
جمله ذرات در عالم نهان
با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیر و باهشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم (مولانا)
نوروز نشانه زیرکی و هشیاری و دقت زیبای ایرانی است که بهترین هنگام آرایش زمین و لطافت هوا را برای جشن برگزیده است. نوروز جشن طبیعت است، جشن زندگی است و انسان موجودی طبیعی است پس بدان گونه که کودک با شادی مادر شاد میشود، آدمی در جشن طبیعت شکوفا میشود. نوروز بهروشنی بانگ برمیدارد که در درون خود بکاویم و تا میتوانیم در پرتو آموزش طبیعت، پایانی باشیم بر تنشهای خود خویشتنمان و چالشهای دیگران و بدین گونه برای خود سودمند و برای دیگران مفید باشیم.
گذشت و دلنوازی را عزیزم از درخت آموز
که سایه از سر هیزمشکن هم برنمیدارد (شهریار)
دو ستون سنجش
باشندگان پیرامون سفره نوروزی از این جایگاه یک فراخوان شورآفرین را میشنوند و با ذوق فراوان آن را مینیوشند. هنگام ترازی زمان، برابری شب و روز، زمانی که شاهین ترازوی سال، آغاز فصل نو را نوید میدهد، دو ابزار در برابر ما قرار دارد؛ نخست آینه که چهره ما را مینمایاند و دیگری ترازوی زمان که در چرخه گردش روزگار به نقطه آغاز شمارش رسیده است. این دو، زمینهای را فراهم میسازند تا به داوری خود پردازیم و دادرسی ثابتقدم، راستگو و بیطرف باشیم. فرزانگی فرو مگذاریم و چشم بر حقوق دیگران نپوشیم. در این بزنگاه منطق را که بدان دانش ترازو گفتهاند، معیار کار قرار دهیم و واقعیت را از یاد نبریم.
در رسوم ایرانی آینه در هر رخدادی همگام ماست؛ هنگام پیمان پیوند، زمان گام نهادن در خانه تازه و بامدادان که از خواب شبانه برمیخیزیم و به گرمابه میرویم و در پی آنیم تا عیب ظاهری را بیابیم و بروبیم. اکنون در برابر این دو ابزار ما نیز گزارشگر صادق و داوری راستین باشیم تا به کمک آنها بدیها را برداریم و نیکیها را بنشانیم.
گفتم توان جمال تو دیدن؟ به عشوه گفت
گر صافدل چو آینه باشی، هر آینه (اسیری لاهیجی)
ترازو و آینه دو گزارشگر راستین پیرامون زندگی ما هستند و سخن و نیروی هیچکس نمیتواند آنان را وادارد که جز به راستی و درستی سخن گویند یا واقعیت را واژگونه بازگویند. هر قدر شما به آینه خدمت کنید و آن را مهربان باشید جز حقیقت و آنچه هست برای شما باز نمیگوید. هنگام رویش سرسبز و سربلند گیاه که مادر گیتی است، انسان راستقامت، هنگام تراز زمان و آغاز بهار، در برابر آینه خود را میبیند و سخنان دور از هرگونه بدخواهی را که در آینه میبیند و از ترازو میشنود در دل میسپارد. بهار هنگامی است که باید آینه دل را زنگار بزداییم و ترازو را به داوری بخوانیم و به این داوران دل بسپاریم. این داوری، راستی و ناراستی ما را گوشزد میکند و این دادگاه درک و دریافت ما را دگرگون میسازد.
آینه تو جست بیرون از غلاف
آینه و میزان کجا گوید خلاف (مولانا)
فراخوان خودنگری و خودگری
در پهنه گیتی انسان تنها موجودی است که میتواند خود را بنگرد و به ارزیابی زشتی و زیبایی خود بپردازد و فراتر از این چنان ارادهای دارد که میتواند خودگر شود و پس از آگاهی از کاستیها به خودپالایی خویش پردازد. این خودنگری ارزش جاودانهای است که در فرهنگ و فلسفه ایران باستان (حکمت خسروانی) برجسته شده تا انسان بتواند با این بازبینی خود را به گونهای بهتر بسازد. این ویژگی آدمی است که در بیرون به ساختن و پرورش خاک و آهن و طلا دست یازد و آهنگر و زرگر باشد و در درون خویش بتواند در پی خودپالایی به خودنگری و خودگری بپردازد. مس وجود خود را کیمیا کند و آنگاه به نسیم زندگی زنده شود. پیامبران فراخوان این دگرگونی، سبزپوشان بهاری هستند که در برابر ما ایستادهاند. واعظان عملگرایی که خود مصداق آنچه میگویند هستند و هرگاه به شیوه آنان بنگریم و بگرویم چشمه هشیاری درونی ما جوشان میشود تا پس از خودنگری و آگاهی از دردها به خودگری و درمان خویش پردازیم.
چو واعظان خضرکسوه بهار ای جان
زبان حال گشا و خموش باش ای یار (مولانا)
اما پیشنیاز این زندگی دوباره و ساختن نیکو پس از ویرانی بنای پیشین آن است که نیرنگ و دورویی را کنار نهیم و صادق و صمیمی با خویشتن خود برخورد کنیم. آینه را که ابزار آگاهی است به کار گیریم و پس از یافتن کاستیها به زدودن آنها همت گماریم و با ترازوی خود به سنجش بایدها و نبایدها بپردازیم. این همان خودنگری و خودگری است که فرجام آن دگرگونی ما به کیمیاگری درون خواهد بود.
مکرِ خود را گر تو انکار آوری
از ترازو و آینه کی جان بری (مولانا)
این پیام رودررو که از دل هستی برآمده و بر زبان سبزه سروده شده ما را فرامیخواند تا از آموزگاری که خود نمونه بارز همراهی با سخن خود است و وجودش نشانگر همسویی سخن و عمل است فراگیریم که در زندگی مرادمند باشیم و آن را پوچ و بیهوده نپنداریم. آموزشگری که خود بدون هیچ چشمداشتی آنچه را دارد میبخشد و در برابر آنچه میدهد دستمزد نمیخواهد. این فرهنگ ما را چنان پرورش میدهد تا مهر مردم در دل و غم آنان بر جانمان باشد. این برخورد و بازخورد ما را به هستی پیوند میدهد تا همبستگی ناگسستنی میان ما و جهان برپا شود که رهاورد آن عشق و احساس مشترک است. در این هنگام غلغله اجزای جهان را میشنویم و هماهنگ با آهنگ جهان گام برمیداریم. روادید ورود به این بیکران هستی آن است که به جای خودفریبی و خودشیفتگی، نخست به خودشکنی و سپس به خودسازی بپردازیم. هنگامی که بدین پایگاه رسیدیم، خویشکاری بیپایانی در ما ایجاد میشود. این همپرسگی گیاه و انسان بذر یک زندگی معناپذیر، ژرف و فراگیر را در بستر وجود ما میافشاند تا همانند سرو آزاده و چون درخت سایهگستر و در برابر خود و دیگران مسئول و متعهد باشیم.
فرهنگ و فلسفه ایرانی چنان سازگاری و مهرورزی دارد که انسان را به یک پیوند مسئولانه فرامیخواند و همین دعوت پیگیر است که به زندگی ما معنا میدهد و این معنابخشی راز نگرش پایداری و پذیرش عمومی است که هریک از ما به جلوه هستی عشق میورزیم «بود بیعشق گمراهی» و خود را جزئی از دایره رقصان شادانگیزی میدانیم که اگر پای از آن پس کشیم، سامان آن در هم میریزد. در این مکتب میآموزیم که پاک به جهان آمدیم و نباید خود را به پلیدی آلوده سازیم چراکه در این صورت پیرامون خود را نیز بویناک خواهیم ساخت.
اما پلیدی چیست؟ بددلی، بداندیشی و بدخواهی و حرص و حسد. پس برای پای نهادن به سرزمین سلامت و سعادت باید دل را از این میخهای زهرآگین خالی کنیم و آنگاه دل را سرشار از شادی و لبریز از مهر و عشق و تلاشگر برای شادکامی دیگران از ازل تا ابد بنماییم. بدین گونه ما وامدار گذشتگان و پاسخگوی آیندگان خواهیم بود. بازآموزی این خودنگری و خودگری پس از یخبندان زمستان سخت و سرد آغاز بهار گرم و نرم است که زمینهساز سازگاری و صلح و دوستی است. رویشگران سبزپوش برآمده بر زمین زمینه بیرونی جوشش چشمه درونی ماست تا به زندگی زنده شویم.
منظر حق دل بود در دو سرا
که نظر در شاهد آید شاه را (مولانا)
دستاورد اینهمه نگرش و گزارش آن است که:
ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری (سعدی)
اکنون خود را به بررسی بنشینیم و ارزیابی دادگر باشیم تا بدین گونه داوری مردم نسبت به ما دگرگون شود. در این بزنگاه کنش و واکنش، برترین گام اخلاقی را برای خود و دیگران برداشتهایم تا بتوانیم شایستگی پذیرش یا پادافره خودخواهی خویش را ببینیم. این دو ابزار به ما میگویند شما جزئی از جامعه هستید و از این فزونتر چشمداشت نداشته باشید.
آینه و میزان کجا بندد نفس
بهر آزار و حیای هیچکس (مولانا)
پیک نوروزی ما را به خودخیزی درونی و بهسازی بیرونی فرامیخواند. او نشان میدهد که بوی گل از درون وی برخاسته و لطیفترین پدیده را عرضه کرده و به هرکجا میرود دوروبرش را خواستنی و دلپذیر میکند «چون در شوی در باغ دل مانند گل خوشبو شوی». در این هنگام خود روشنیبخش زندگی خویش خواهیم شد تا تاریکی پیش رو را برانیم و نوربخش دیگران باشیم. به گفته مولانا؛ «دیگر نخواهی روشنی از خویشتن گردی غنی»
بدین گونه ما انسانهای نوروزی میتوانیم راستی بیرون را با درستی درون هماهنگ سازیم. اگر در پی این هماهنگی نباشیم شکست ما حتمی است. این نخستین درس اخلاق است که بدانیم هر یک از ما وجودی ویژه هستیم اما برتر نیستیم. در این ترازوی زمان و سنجشگری آینه، بذر خودخواهی به جوانه فروتنی دگرگون میشود و این نخستین فرمان زیست اجتماعی است که به یاد آوریم هنگامی که در جهان پا مینهیم همه همسان هستیم و زمانی که جهان را ترک میکنیم نیز یکسانیم.
غرور، خودخواهی، تکبر و تفاخر حاصل کوتهنظری است. اکنون دل را از همه پلیدیها پاک کنیم. دلِ پاک، دستِ پاک را تربیت میکند و همراهی این دو افق تازهای را در برابر ما میگشاید که در آن انسان خداگونه بهاری میزید و نوروزانه میاندیشد و پابهپای گذر زمان روان میگردد. فراتر و فزونتر مینگرد و اسیر اندیشه خویش نمیماند و بی ابر و بی غبار سپهر زندگی درمینوردد و این همان نسیم باد نوروزی است که به مدد آن چراغ دل ما فروزان میگردد.
باد میروبد مرا
آب میشوید مرا
سبزه در صحرا سحرگه میسراید
ساده و روشن
راز و رمز زندگی را