در گفتوگو با ناصر تکمیل همایون- بخش اول
درباره نسبت دیانت و ملیت دیدگاههای متفاوتی در جامعه وجود دارد که هرکدام در عرصه سیاسی کنشهای متفاوتی داشتهاند. برخی ملیگرایی را نافی دینداری دانسته و برخی لازمه دینداری را میهندوستی شمردهاند. نیروهای ملی و اقشار مذهبی نیز در کشاکش تاریخ گاه با هم همراه شده و در اعتلای کشور کوشیدهاند و گاه از هم فاصله گرفته و با تضعیف هردو، بیگانگان سود جستهاند. در گفتوگو با ناصر تکمیل همایون استاد جامعهشناسی تاریخی پژوهشگاه علوم انسانی، نسبت هویت ایرانی و دیانت اسلامی در تاریخ ایران بررسی شده است.
***
ضمن تشکر از حضور جنابعالی میخواستم از گفتوگوی دکتر صدیقی شروع کنیم که گفته بود اگر گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک زرتشت با «إِنَّأَکرَمَکمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقَیکمْ» محمد پیوند میخورد، تمدنی ایرانی بهوجود میآمد که هیچچیزی نمیتوانست به این تمدن گزند بزند و هیچ توپ و تانکی در آن مؤثر نبود. شنیدم آقایان شاهحسینی و دکتر حسین (نیکنام) صدیقی پسر مرحوم دکتر صدیقی هم این گفته را تأیید کردهاند. نظر شما درباره این گفته چیست؟ چراکه بحث ما هم تمدن ایرانی است.
این جمله معروف را روانشاد دکتر غلامحسین صدیقی که نقلشده من هم شنیدهام، ولی از خودشان نشنیدم. مقصود ایشان مربوط به جمله گفتار نیک، پندار نیک، رفتار نیک، مدنیت زرتشتی همراه با مدنیت اسلامی است. برای اینکه در قرآن همانطور که میدانید هر سه این گفتار هست. وقتی در قرآن میگوید «عَمَلُ الصالِحات» یعنی کردار نیک، یا وقتی میگوید «اذا خاطبهم الْجَاهِلُ و َقَالُوا سَلَامًا» یعنی گفتار نیک. یا اینکه «اَفَلایَتَفکِروُن» یا اَفَلاتَعقِلون» اندیشه نیک است. هر سه گفته منسوب به زرتشتیان است. با «إِنَّأَ کرَمَکمْ عنْدَاللَّه ِأَتْقَیکمْ» که دیگر فوق این صحبتهاست و در تمدن ما به این گفته عمل شد؛ یعنی تمدن ایرانی با اندیشه و تفکرات اسلامی مخلوط شد و تمدنی که بهوجود آمد و شرقشناسان و تاریخشناسان نام آن را تمدن اسلامی گذاشتند. بعدها در مصر، سوریه و جاهای دیگر هم با حفظ مدنیت آنها، مدنیت جهانگیری به نام تمدن اسلامی بهوجود آمده است. تمدن سر جای خودش و دیانت هم سر جای خودش بود. مرحوم دکتر صدیقی در کتاب «جنبشهای مذهبی» بیان کرده تا قرنها بعد از ورود اسلام به ایران آتشکدهها همه سر جای خودشان بودند. زرتشتیها عبادات خودشان را انجام میدادند. هیچگاه اسلام بهزور هیچ زرتشتی را مسلمان نکرده است و هیچ کتاب زرتشتی آتش زده نشد. مسئله کتابسوزی که از قرن هفتم در کتب اسلامی آمده، ریشه درست تاریخی ندارد. مرحوم مجتبی مینوی و مرحوم مطهری دقیقاً این مسئله را رد کردهاند. آن زور و قدرتنمایی به نفع اسلام علیه ادیان دیگر از زمانی آغاز شد که قبل از مغولها، ترکها به ایران وارد شدند و یک قدرتنمایی از خودشان نشان میدادند. آنها در پیوند با خلفای عباسی گاهی اوقات علیه مذاهب اسلامی کارهایی میکردند. مثلاً اسناد تاریخی داریم سلطان محمود غزنوی در ری کتابهای معتزله و کتابهای شیعیان را آتش زد. ولی در مورد اینکه گفته شده وقتی اسلام اولیه وارد ایران شد کتابها را سوزاند و برای این عمل شوم، جملاتی عربی درست کردند، زبانشناسان امروز بهطور دقیق میدانند این جملات عربی متعلق به عربزبانان آن زمان نبوده که بیایند از خلیفه بپرسند ما به یک کشوری رفتهایم که کتابهایی در آنجا هست و این کتابها را باید چکار کنیم وایشان هم بگوید «اِمّا یُوافِقُ کِتابُ الله فَلا حاجَتَه و اِمّا یِخالِفُ کِتابُ الله فَاضرِبوهُ عَلَی الجِدار». این عربی اصلاً عربی قرن اول اسلامی نیست و بعدها درست شده است. رومیها هم شاید در این مسئله دخالت داشته باشند. چون آنها هم کتابخانه اسکندریه را آتش زدند، میخواستند طوری وانمود کنند که مسلمانان هم کتابخانهها را آتش زدند. درنتیجه تمدن ایران که دین زرتشت بخش مذهبی آن را داشته و بخش دیگری هم در تمدن ایران باستان وجود داشته با اسلام ادغام میشود. جشن تیرگان، جشن مهرگان، جشن سده و نوروز و دیگر نمادهای ملی در تمدن ما باقی میمانند.
در دوران رضاشاه سعی کردند ناسیونالیسم ایران باستان را که غیردمکراتیک بود، پررنگ و اسلام را کمرنگ کنند، شاید به این دلیل باشد.
این در دوران جدید رضاخانی بوده است. برای زندهکردن ناسیونالیسم ایران باستان سعی بر محوکردن اثرات اسلامی دیده میشود. برای اینکه تاریخ ۱۳۰۰ ساله را از بین ببرند این چیزها را از خودشان درست کردند. خیلی چیزها به عربها گفتند و خیلی چیزها را ظاهراً به نفع شیعه و در باطن برای ایجاد تفرقه بین مسلمانان درست کردند. ناسیونالیسم ایشان هم ناسیونالیسم راستین برخاسته از تاریخ نیست. یک نوع باستانگرایی متعصبانه است که میشود گفت غیرعلمی بوده و با باستانشناسی علمی که کاوشهای باستانی همراهش است مغایرت داشته است. البته کمی پیش از رضاشاه، آخوندزاده و دیگران این نوع باستانگرایی را شروع کرده بودند؛ اما در دوران رضاشاه باستانگرایی اوج میگیرد. بخشی از آن را هم فراماسونرها یا غربزدههای ناآشنا با فرهنگ خودی رواج میدادند. غربزدههایی به معنای واقعی که نه اسلام را به معنای واقعی میشناختند و نه به ایران آنطور که باید اعتقاد داشتند. ولی چون مدرنیته (ترقی، تجدد و نوآوری) غربی به یونان و روم باستان میرسیده آنها هم میخواستند بهنوعی خودشان را به ایران باستان برسانند که هیچ جنبه علمی نداشت. تاریخنویسان آنها هم همینطور، تاریخی به نام «دررالتیجان فی تاریخ بنیالاشکان» درباره اشکانیان است که اعتمادالسلطنه آن را نوشته است و میخواهد بگوید نسل قاجار به اشکانیان میرسد. یک نامه از وی پیدا شده که مرحوم ایرج افشار آن را چاپ کرد که شأن نزول این کتاب چه بوده است؟ از قرار یک روز ناصرالدینشاه از اعتمادالسلطنه پرسید حسن خان تمام شاهان ایران به یک سلسله باستانی میرسند، آیا تحقیق کردهای که قاجاریه به کدام سلسله میرسد؟ اعتمادالسلطنه میگوید: تملقاً عرض کردم قاجاریه به اشکانیان میرسد و این امر بیخ ریش من ماند که این کتاب را بنویسم. یعنی کتاب را برای این نوشته که ناصرالدینشاه خوشش بیاید. آنها هم میخواستند از شوکت و شکوهی که ایران باستان داشته استفاده کنند. آلبویه هم همین کار را کرده، آلزیار هم این کار را کرده و برخی از ملوکالطوایف ایرانی همین کار را کردهاند. حتی صفویه این کار را دوجانبه کرده است. یعنی هم خودش را به امام موسی کاظم (ع) متصل کرده و هم از طریق امام موسی کاظم که به عقب برویم از طریق بیبی شهربانو (دختر یزدگرد سوم)[۱] و خواسته بگوید من عصارهای از ایرانیت اصیل و اسلامیت اصیل هستم. این تکیه به گذشته همیشه بوده است.
به نظر میرسد جامعه ایران دو مؤلفه بنیادین دارد: اولی دین؛ و دومی ملیت است. با توجه به اینکه دین و ملیت را نمیتوان از هم جدا کرد، پرسش این است که در تعامل دین و ملیت کدامیک اولویت دارند و کدام مبنا و کدام شرط است؟
در کتابهای ما و در اندرزنامههای دوره ساسانیان و در شاهنامه بهعنوان دین و دولت ـ کلمه ملیت نیامده ـ میگوید که هر دو ز یک گوهرند. اگر ملت را به معنی اهالی یک سرزمین بگیریم، اول اهالی آن سرزمین هستند بعد در آن جامعه دین و مذهب پیدا میشود؛ یعنی بنای زیرین بهعنوان جامعه مهمتر است. قبل از آمدن دین اسلام در عربستان، عرب زندگی میکرده، عرب مسیحی، عرب یهودی، عرب ابراهیمی. اسلام در این جامعه پیدا میشود. اسلام به معنای پیدا شدن عقیده و باورمندی در یک جامعه است و میبینیم اینها را بدون اینکه از هم جدا کنیم با هم همگام هستند. جامعهای بدون ایدئولوژی، اندیشه و دین اصلاً بهوجود نخواهد آمد. در این مورد جامعهشناسانی مثل دورکیم مفصلاً صحبت کردند. دین و مذهبی بدون جامعه هم وجود نخواهد داشت. مورخان این تلفیق را در تمام نهضتها و حرکتهایی که در تاریخ داشتیم، جدا نکردند. کتابهای دوره صفویه و قبل از آن گاهی میگوید سربازان اسلام وارد فلان جا شدند و فلان کار را کردند. گاهی اوقات میگوید قزلباشها وارد شدند، گاهی میگوید ایرانیان وارد شدند. اصلاً برایشان یک قزلباش، یا یک ایرانی یا یک مسلمان در ایران تفاوتی نداشته است. در دوره اول انقلاب گرفتاری در این زمینه وجود داشت. به ما میگفتند اول شما مسلمانید یا ایرانی؟ ما میگفتیم ما مسلمان یا ایرانی مسلمان هستیم. بنده قزوین به دنیا آمدم. از همان روز اول در گوش من اذان گفتند. فردایش شناسنامه ایرانی برایم گرفتند. درعینحال که مسلمان ایرانی هستم، قزوینی هم هستم. اینها از هم جدا نیست. این جدایی را افرادی انجام دادند که میخواستند تفرقه بیندازند. مثلاً در نهضت ملی ایران زمان روانشاد دکتر مصدق از اول تا آخر هیچگاه تکیه بر ایران باستان یا اسلام بهتنهایی نشده است. دکتر مصدق گفته است که ما صاحب تمدن کهنسال هستیم که مقصودش ایران باستان بوده است. ولی در عین حال هم گفته ما مسلمان هستیم. علاوه بر آن وقتی مصدق ایام محرم میخواسته در مجلس صحبت کند پس از بسمالله الرحمن الرحیم ادامه میداده بأبی أنت و امی یا اباعبدالله؛ یعنی شیعهبودن خودش را هم نشان داده است. ولی تعصب روی هیچکدام نداشته که تشیع از اسلام جدا و ایران از اسلام جداست. اینها را یگانه میدیدند. حتی نادرشاه هم که لشکرکشی میکرد هیچوقت بهعنوان ایران منهای اسلام یا اسلام منهای ایران نبوده است. حتی گاهگاهی هم خود را شیعه میدانسته است. نام پسر خود را رضاقلی گذاشته است که بی رابطه با آستان قدس رضوی و حضرت ثامنالائمه نبوده است.
در حوزه تمدن ایرانی علاوه بر دین و ملیت و تعامل این دو با یکدیگر، جایگاه حقوق افراد که امروزه به نام حقوق بشر معروف است و در قانون اساسی ما تا حد زیادی تصویب شده از کجاست؟ منظور این است که در تمدن ایرانی جای ناسیونالیسم ما یا مثلاً دین و ملیت ما با حقوق بشر کجاست؟ چون در قانون اساسی جمهوری اسلامی و مشروطیت و منع شکنجه، اصل تبری و … وجود دارند.
وقتی صحبت از حقوق بشر میکنیم یک زمان است که بشر امروز قرن ۲۱ در ذهن ما میآید. ولی یک موقع است که حقوق بشر گذشته را صحبت میکنیم که باید در حال و هوای آن روزگار قرار بگیریم ببینیم حقوق بشر چطور بوده است؟
منظور هر دو است. اگر بخواهیم امروز ادعای تمدن ایرانی بکنیم که نظریهپردازی شده است، باید نسبت به حقوق بشر امروزی بگوییم موضع ما چیست. در جهان امروز چطور؟
پس این قضیه حقوق بشر نسبی تاریخی است. مثلاً منشور کوروش کبیر در زمان خود مترقیترین نشانه حقوق بشر بوده و قرنها بعد از آن هنوز قدرت داشته است. بعضی از بخشهای آن امروز هم قدرت دارد. در اندرزنامههایی که در دوره ساسانی داریم، حقوق بشر کاملاً هست. اصل قضیه را که جستوجو کنیم، بخشی از «ربع سکون» به نام ایران متعلق به ایرج و بخش دیگر به نام توران متعلق به تورج است. این دو تن با هم برادر هستند؛ یعنی تمام بشر را یکی میبیند. در اسلام هم قرآن از حقوق بشر (ناس) میگوید؛ یعنی هیچگاه «یاأَیهَاالَّذینَ عَرَبوا» ندارد. یا «یاأَیهَا العَرَب» ندارد. مخاطب یا مردم یا مؤمنین هستند. مسئله نژادی مطرح نیست. در «إِنَّا خَلَقْنَاکمْ مِنْ ذَکرٍ وَ أُنْثَی» هم میبینید تفاوت برای «لِتَعَارَفُوا» است. برای تعالی فلان قوم بر قوم دیگری نبوده است. حالت بربریسم و هلنیسم یونانی نیست. یا مثلاً حالت «قوم برگزیده» یهودی در مقابل دیگران نبوده است. ناصرخسرو بهخوبی میگوید «خلق، همه جملگی نهال خدایند»، یا به زبان سعدی «بنیآدم اعضای یک پیکرند» این نشانها ریشههای حقوق بشر را روشن میکند. حتی حماسهسرای بزرگ ما حکیم ابوالقاسم فردوسی «آنکه همه حماسهسرایان سعی میکنند از ملیت، وطن و سرزمین خودشان دفاع کنند، نهتنها از انسان بلکه از حیوان هم دفاع میکند. آنجا که سعدی با تمام انساندوستیاش درباره فردوسی میگوید «چنین گفت فردوسی پاکزاد/ که رحمت بر آن تربت پاک باد/ میازار موری که دانهکش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است» این نهایت انسانیت است. جلوتر که میآییم زمانی است که با حقوق بشر اروپایی هم آشنایی حاصل میشود و مقداری روابط پیدا میکنیم.
در مشروطیت بحث حقوق بشر هست. در قانون مشروطه از حقوق بشر صحبت شده است. این بشر اگر مسلمان است که هیچ، اگر هم نباشد بهعنوان «ملل متنوعه» از غیرمسلمانان صحبت میکند. در آنجا ملل را به معنای دین گرفته است. ولی در جامعه ایران، یکی از رهبران مشروطیت به نام ملاکاظم خراسانی که درباره ایشان در چشمانداز نوشته بودید، میگوید «اینهایی که شما به آن اقلیت میگویید (او اقلیت را قبول ندارد) و مقصودش مسیحیان و یهودیان است، پارههای تن ملت ما هستند؛ یعنی جزو ما هستند. یا وقتی به مرحوم مدرس میگویند اقلیت، میگوید اقلیت چیست؟ ما همه ایرانی هستیم. نه زبان و نه مذهب و نه دین دخالت داشته، همه مساوی بودند. حالا قدرتهای مجریه و قدرتهای حاکمه سلطههای درونمرزی یا برونمرزی وضعی را بهوجود آوردند که حقوق بشر در ایران مورد تجاوز قرارگرفته، بحث دیگری است. در تمدن ایران حقوق بشر وجود دارد. در کتاب اخیر مرحوم کشاورز صدر که تصحیح و چاپ شد، در مقدمهای با عنوان وزیران مقتول و محبوس در تاریخ؛ نوشتم. چقدر وزیران بزرگی نظیر میمندی رشیدالدین فضلالله، نظامالملک و… در تاریخ ایران کشته شدند که هرکدام از آنها یک امیرکبیر بودند. حاکمیتهای مستبد؛ حقوق انسانها و ترقی و فرهنگ جامعه را از بین بردند. ولی این تجاوزگری متعلق به نهاد سیاسی بوده است و مربوط به تمدن نبوده و ضد تمدن بوده است. امروز هم اگر بخواهیم بگوییم کشورهای وارث تمدن ایرانی با هم یک اتحاد و همکاری فرهنگی و علمی و اجتماعی و اقتصادی داشته باشند، پایهاش باید حقوق بشر باشد؛ یعنی حقوق تمام انسانهایی که در این مجموعه قرار میگیرند باید کاملاً رعایت شود. در عین حال که حقوق اینها رعایت میشود حقوق کسانی که عضو اتحادیه کشورهای وارث تمدنی ایران نیستند نیز باید رعایت شود. گاندی حرف زیبایی دارد؛ زمانی اجلاس بینالمللی ملل آسیایی تشکیل میشود، نماینده ایران در آن اجلاس هم مرحوم دکتر صدیقی بودند. در آن گردهمایی گاندی هم صحبت کرده و میگوید «ما که اینجا جمع شدیم و بهعنوان ملل آسیایی و آفریقایی میخواهیم بحث و گفتوگو و دفاع از حقوقمان کنیم، این معنی را نمیدهد که به حقوق دیگران توجه نداریم. این معنی را نمیدهد که ضد حقوق دیگران هستیم. حقوق آنهایی که آسیایی و آفریقایی نیستند برای ما قابلاحترام است». این سخن در تمدن ما هم هست و اگر نقایص و ضعفهایی پیدا کرده که گاه شدت هم داشته باید برطرف شود. به همین دلیل من در مقدمه مقاله یادشده بیان داشتم باید سالها در مورد فرهنگ جامعه و روشنکردن این نوع مسائل کار کنیم.
مثلاً فردوسی استثنا دارد که میگوید زن و اژدها با هم برابر هستند. این استثناها چیست که در فقه ما و در فرهنگ ما هم هست؟
یک زمان هرچه که شاعر میگوید عقیدهاش است. یک زمان شاعر نقلقول از یک نفر دیگر میکند. مثلاً سعدی در مورد کسی که بحث میکند یک جمله میگوید، ولی از قول فرد دیگر همانند این بیت: اگرچه آب نصرانی نه پاک است/ جهود مرده میشوییم چه باک است. این عقیده سعدی نیست که میگوید بنیآدم اعضای یک پیکرند و در آفرینش ز یک گوهرند. یا در مورد فردوسی که میگوید «زنان را ستایی، سگان را ستای/ که یک سگ به از صد زن پارسای». این جمله را خودش نگفته است. از قول کسی گفته که این حرف را میزند. وگرنه خود فردوسی درباره زن (بهطور نمونه زن خودش) صحبت میکند «شبی چون شبه روی شسته به قیر/ نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر». زن فردوسی زبان پهلوی را خوب میدانسته است. زن فردوسی از پهلوی برای فردوسی داستانها را میخوانده و او به فارسی جدید اینها را ترجمه میکرده است و بعد از دهقانان (نه به معنای کشاورز امروزی بلکه به معنای زمینداران بزرگ و قدرتمند) این داستانها را میپرسیده که راست یا دروغ است. بعد که راستی آن ثابت میشد، آنها را به شعر درمیآورد. زن فردوسی به او کمک میکرده و فردوسی از زنش تعریف میکرده، از زنان دیگر هم تعریف میکرده است. ما کتابها و مقالات زیادی درباره زنان در شاهنامه داریم. اصلاً در جامعهای که دو زن پادشاه میشوند ولو در نبود قدرت مرد، این نشان از اهمیت موضوع است. اما در فقه، ما در قرآن آیهای در برتری (مرد بر زن) نداریم. این را فقها بر پایه اوضاع اجتماعی روزگار خود درست کردند و مقدار زیادی از آن ممکن است از اسرائیلیات باشد یا در جامعه عرب وجود داشته است. مسلماً در تمدن ایرانی مسئله جنسیت، زبان، رنگ، دین و… به وحدت گرایش پیدا میکند و هیچگونه فرقی بین این انسانها بر پایه باورهای ملی و مذهبی وجود ندارد.
آیا در حوزه تمدن ایرانی به نقش طبقات نیز اشاره شده است؟ جایگاه عدالت و حقوق محرومان و فرودستان کجاست؟
در اوستا و کتابهای مقدس باستانی بهویژه اندرزنامهها مطالبی داریم که باید به طبقات زحمتکش جامعه کمک و رسیدگی کرد. البته همه این همراهیها را که درباره ایران باستان وجود دارد اگر کنار تمدن ایران اسلامی بگذاریم، بهمراتب قسمت ایران اسلامی آن سنگینتر است. در شعر سعدی هست «چنان قحطسالی شد اندر دمشق / که یاران فراموش کردند عشق». بعد سعدی به سرمایهدار و مالک میگوید تو که همهچیز داری، نباید ناراحت باشی. جواب میدهد «من از بینوایی نیم روی زرد/ غم بینوایان رخم زرد کرد» که این دنباله بنیآدم اعضای یک پیکرند است. اینها هست ولی اصولاً در این تمدن جدید نباید فکر این باشیم طبقه فقیر بهوجود بیاید که زمامداران به آنها کمک کنند. ساختار جامعه باید بهگونهای باشد که دیگر فقیری پیدا نشود. اصلاً رشد سرمایهداری بهگونهای نباشد که گروه فقیر و غنی بهوجود بیاید. البته حالت دگم و بسته اقتصادی هم نباید وجود داشته باشد. ولی در عین حال حالتی که گسترش سرمایهداری بهوجود بیاید و جامعه را به سمت فقر سوق دهد نباید بهوجود بیاید. تمدنی که در آن فقیر و بینوا باشد، یک جای این تمدن میلنگد. من وقتی به هند رفتم و کاخهایی که هنوز بعضی از هندیهای برتر در آن زندگی میکنند را دیدم، در اروپا هم، چنین زندگی را ندیده بودم. یکجایی نزدیک دهلی یک امامزادهگونه است که یکی از عرفا یا صوفیان آنجا فوت کرده بود. حالت تقدس داشت. ما به آنجا رفته و فاتحه خواندیم. یک فقیر دیدم کمک کردم. یکدفعه عده زیادی از فقرا وارد مقبره شده و التماس کردند. مثل این بود که به فقیرستان رفته بودم نه هندوستان. در خود ایران، همین تمدن کنونی دارای ضعف و ناتوانی است. چون ما از خیابان محمودیه شمیران به بالا که میرویم، بهکلی مردمانی هستند که با مردمان از خیابان مولوی به پایین فرق دارند. در مولوی حداکثر حقوق افراد ۲ ـ ۳ میلیون با وجود بچه دانشگاهی و لباس و خوراک است، از آنطرف آنها با پارو پول جمع میکنند. با اختلاسگران کار ندارم. این افراد از بهترین فروشگاههای تهران مثل پالادیوم خرید میکنند. خانم من هر بار غذا درست کرد و به سید نصرالدین برد، از درودیوار مردم ریختند و درخواست غذا کردند. این جامعه سالم نیست. اگر بخواهیم تمدن ایرانی را برپا بداریم نوعی برابری، برادری و عدالت باید وجود داشته باشد. «اعدِلوا هُوَ أَقرَبُ لِلتَّقوی». یا «وَلایجرِمَنَّکم شَنَآنُ قَومٍ عَلی أَلّاتَعدِلُوا اعدِلوا هُوَ أَقرَب ُلِلتَّقوی». بیعدالتهایی که امروز در ایران دیده میشود، بیتردید یک رکن از ارکان پایداری جامعه مستقل و آزاد را متزلزل کرده است.
یعنی عدالت حتی برای آن جامعه مهمترین است. آیه بسیار مشهور قرآن بهعنوان یک هدف اساسی بشری است. تمام ارشادات دینی در این آیه است: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَات ِو َأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ و َالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» قسط یعنی عدالت، اساسیترین است. عدالت در شیعه هم نقش بسیار مهمی دارد. عجیب است که در نوشتههای ایران باستان هم دادگری نقش بسیار مهمی دارد و بیجهت نیست که مذهب عدلی و معتزله در بخشهای ایرانینشین رواج بیشتری داشته است. فردوسی حکیم بلند منزلت ایرانی در توصیف فریدون آورده است: یعنی فریدون نماد نفس راضیه و مرضیه است. هر کس نیکویی و عدالت کند او «فریدون» است.
«فریدون فرخ فرشته نبود/ز مشک و ز عنبر سرشته نبود»
«به داد و دهش یافت این نیکویی/ تو داد و دهش کن فریدون تویی»
پس این مسئله عدالت در تمدن ایرانی هم لحاظ شده و میتوانیم در دنیای امروز این ادعا را داشته باشیم.
بله. البته تبیین آن با زبان امروز باید باشد. وقتی یکصد سال اخیر خواستند درباره طبقات در ایران صحبت کنند از اول اشتباه کردند؛ یعنی با سبک مارکسیستی یا لیبرالیستی نگاه کردند. حتی کلمه طبقه در کتابهای تاریخی بهعنوان طبقات علما یا طبقات شاهزادگان و طبقات دیگر، آمده است. طبقه یا class social که مارکس میگوید با کلمه طبقه که در فارسی میگوییم فرق دارد. دکتر صدیقی مثل خیلی از مارکسیستها خیال کرده از چهار گروهی که دوره ساسانیان هستندکاست هستند. کاست یعنی گروههای اجتماعی که از آنها نمیشود بیرون آمد. مثلاً موبدان، ارتشداران، برزگران، تجار و صنعتگران همه کاست محسوب میشوند و از آنها نمیشود بیرون رفت. حتی پتروشفسکی مورخ مشهوری که کمونیستهای ایران روی او تأکید دارند، هم معتقد به کاست است. درحالیکه آن گروه کاست نبوده، از کاست نمیشود بیرون آمد و این طبقه به معنای (class social) نبود. در عین حال ما در تاریخ داشتیم گروهی بسیار مرفه بودند و گروهی هم بسیار فقیر بودند. وقتی ناصرخسرو میگوید «نعمت منعم چراست کشتی کشتی/ محنت مفلس چراست دریا دریا» نشان میدهد که یک فرقهایی وجود داشته است. یعنی موقعیتهای مختلف اقتصادی برای گروههای مختلف مردم وجود داشته است و شاید منزلت اجتماعی هم دارای جایگاه ویژه بوده است. اما اسناد با توجه به اوضاع جغرافیایی و اقلیمی از مسائلی چون «جنگ طبقاتی» و دیگر نشانههایی که در جوامع غربی دیده شود، سخن به میان نیاوردهاند.
«اگردستم رسد بر چرخ گردون / از او پرسم که آن چون است و این چون» یا «یکی را دادهای صد ناز و نعمت / یکی را لقمهای آغشته درخون»
چرا ما به بهشت اعتقاد داریم؟ چون معتقدیم «بهشت آنجاست کآزاری نباشد/ کسی را با کسی کاری نباشد» هیچگاه در جامعه نمیشود بگوییم همه یکرنگ و یکجور هستند. نسبیت همیشه در مسائل اجتماعی وجود دارد. آیه شریفه «لَکمْ دِینُکم ْوَلِی دِینِ»؛ میگوید دین شما برای خودتان، زندگی ما هم برای خودمان، بعد میتوانیم در بعضی از مسائل با هم همکاری داشته باشیم. «تَعالَوا إِلی کلِمَه سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَکم» یعنی همکاری بین ما میتواند وجود داشته باشد. گفته مشهور علی (ع) در مورد نهتنها جامعه و تمدن ایرانی، بلکه همه جامعه میتواند صادق باشد که خود ما در وهله اول به کسی ظلم نکنیم. اگر به ما هم ظلم کردند، ما ظلمپذیر نباشیم. ظالم نباشیم، ظلم هم نکنیم. اما اینطوری نباشیم که اگر در جایی یک ظالم بر مظلومی ظلم کرد، بگوییم به ما مربوط نیست: «کُن للِظالم خَصماً و للِمظلومً عونا». اوایل انقلاب که گاهی اوقات به مسجد میرفتم صحبت میکردم که ما نسبت به مردم فلسطین (چه مسلمان، چه مسیحی یا هر دین دیگری) نمیتوانیم ساکت باشیم و بگوییم اسرائیل اگر به او ظلم میکند به ما مربوط نیست. ما باید از فلسطین دفاع کنیم. حالا اگر فلسطینی بهجای یهودی و اسرائیلی عرب بودند، اگر ظلم میکردند عیناً باید همین کار را میکردیم؛ یعنی با پدیده ظلم و ستیز و نامردیها باید مخالف باشیم و سیاست خود را بر این مبنا بگذاریم. مثلاً فرض کنیم اگر اتحادیه پیوند تمدنی ایران و هند را درست کردیم، در افریقا یا در جامعه بینالمللی اسلامی یا در امریکای لاتین یا هر جای دیگر، ظلم و ستم شد، باید احترام جهان ایرانی خود را حفظ کنیم و دفاع از مظلوم بکنیم. روابط اقتصادی، دوستی و فرهنگی را هم با همه کشورها برقرار کنیم. هیچ کشوری را بر کشور دیگری برتر ندانیم. خودمان را هم برتر از دیگران ندانیم. جمله «خلق همه جملگی به نهال خدایند» همیشه باید در ذهن ما باشد که همه بشر هستند و خداوند خلق کرده و باید نسبت به همه احترام و حرمت قائل شویم.
تضادی که منافع ملی ما با اصل عدالت جهانی دارد چطور باید حل شود؟
منافع ملی را خوب متوجه نشدیم چگونه یا عدالت جهانی در تضاد باشد. اگر عدالت جهانی وجود دارد نباید ضد منافع ملی ما باشد.
مثلاً امریکا ۳۰۰۰ اتاق فکر دارد که ۹۰% از آنها روی منافع ملی کار میکنند. منافع ملی آنها بر مبنای (American first) است، یعنی برتری امریکا و استنثاگرایی را میخواهند حفظ کنند و این با منافع ملی ما نمیخواند.
بله همینجاست که ما باید علیه ظلم باشیم؛ یعنی باید به امریکا بیان کنیم حق ندارید بهعنوان منافع امریکا، منافع ملتهای دیگر را از بین ببرید. امپریالیسم یعنی همینکه جهان ایرانی نمیتواند مدافع آن از هیچ نوع آن باشد. امریکا بهگونهای، روسیه به گونه دیگر، انگلیس هم بهگونه دیگر این حرف را میزند؛ یعنی باید فکر کنیم که به قول حافظ جهان یکسره بر منهج عدل است و با هرکس که با عدل مخالف است ما هم مخالف باشیم. البته ویژگی امپریالیسم همینطور است که شما فکر میکنید. مبارزه علیه امپریالیسم هم باید جنبههای جهانی پیدا کند.
آیا میتوانید یکی از مصادیق بارز تمدن ایرانی را بهعنوان نهضت ملی و بهویژه حکومت ۲۸ ماهه دکتر مصدق بدانید که آن دوره همزمان از استقلال، آزادی و عدالت و رونق اقتصادی و تعامل با جهان برخوردار بود؟
در این مورد «هرچه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آن.» این قضیه که شما فرمودید لُب تحقیقاتی است که من در تمام دوران هشتادوچندساله دارم. حداقل ۶۰ سال دنبال این مسئله بودم. در میان نهضتهایی که در ایران داشتیم گاهی جنبههای دینی و گاهی جنبههای غیردینی تفوّق پیدا میکرد. گاهی حکومت خودش این کار را میکرد، گاهی هم بر ضد حکومت بوده. نهضت ملی ایران نهضتی است که با مردم ایران پیوند ناگسستنی داشته و نهضتی است که از درون این مردم بیرون آمده و نهضتی است که به اندیشهها و فرهنگهای ایران اعتقاد داشته و نهضتی است که با هیچیک از کشورهای جهان سر عناد نداشته؛ حتی با انگلیس؛ یعنی هیچگاه علیه مردم و دمکراسی انگلستان صحبت نکرده است. نهضت جدیدی است که مسئله مدرنیته را که در جهان امروز مطرح است، به درستترین شیوه طرح کرده و به کار برده (نه به نام مدرنیته بلکه به نام ترقی و تعالی ایران). این نهضت را من اصیلترین نهضت ایرانی میدانم و یکی از افتخاراتی میدانم که یک مقدار با این نهضت پیوستگی پیدا کردهام. یکی از سعادتهایی که خداوند به من داده این است که در این زمان به دنیا آمدم. معتقدم سرانجام در ایران آن نهضتهایی برنده خواهند شد که با جامعه خود، فرهنگ جامعه، دین جامعه و آینده جامعه پیوند مستقیم داشته باشند و با دیگر جوامع سر دوستی و محبت و مراوده انسانی داشته باشند.
آن زمان ما با دنیا هم تعامل داشتیم. مصدق مذاکره با انگلیس و امریکا داشت، دشمنی نداشت.
بله. البته خود روسیه هم میتوانست با دادن آن طلاها ما را یک مقدار کمک کند که نکرد. کشورهای مسلمان عرب هم تولید نفت خود را بالا بردند و از همراهی و معاضدت با ملت ایران دریغ کرند.
مصدق در خاطرانش نوشته است اگر استالین زنده بود کودتای ۲۸ مرداد شکل نمیگرفت. چون یک حساسیتی از امپریالیسم داشت. ولی جانشینهای استالین آن حساسیت را نداشتند، جلوی کودتا منفعل بودند. حزب توده هم منفعل شد.
شوروی دورانی که ایران علیه امپریالیسم مبارزه میکرد هیچ کمک نمیکرد. در جلسات بینالمللی هم حضور پیدا نمیکرد و گاهی هم کارشکنی میکرد. رابطهاش با انگلستان قویتر از ما بود. شاید فکر میکرد اگر در ایران یک حکومت ملی دمکراتیک بهوجود بیاید این برای جمهوریهای آسیایی و قفقاز خطرناک است. بعدها اگر از کوبا دفاع میکرد به این دلیل بود که از مرزهایش فرسنگها فاصله داشت و در کنار امریکا بود. حزب توده که تمایلش به شوروی رنگ وابستگی یافته بود، نهضت ملی ایران را در صحنههای مختلف تنها گذاشت.
گفته میشود تمدن ایرانی استقلال زبان یا فرهنگ خود را بعد از حمله اعراب به ایران حفظ کردند، ولی ناگفته نماند که الفبای عربی را از آنها وام گرفته است. نظر شما چیست؟
اولاً در ایران از قدیم زبانها، گویشها و لهجهها همیشه متعدد بودند. بهمرور یکزبان که بتواند کل جامعه را در میان بگیرد، پدید آمد و اختراع کسی هم نبوده است. خط را هم ایرانیها از فنیقیها و از مردم بینالنهرین گرفتند؛ یعنی خط را هم درست نکردند. تحولاتی هم در این خط بوده که خطوط بینالنهرینی در آن تحول پیدا کرده و بهوجود آمده است. در زمان فتح ایران هم نیامدند خط را از بین ببرند، حتی زبان را هم از بین نبردند. البته اعراب در ایران سکونت کرده و به عربی صحبت کردند، ولی تا نزدیک به سه قرن دیوانها به زبان پهلوی بوده است. از زمان حجاج بن یوسف بود که آمدند و مجبور کردند که خطوط دیوانی به خط عربی دربیاید. باز هم پهلوی از بین نرفته است. حافظ بهاحتمال قریب بهیقین زبان پهلوی را میدانسته است. زبان پهلوی در قرن ششم، در بسیاری از جاها رواج داشت. ولی زبان عربی هم آمد و اینها با هم مخلوط شدند. الآن شما وقتی به فرانسه میروید و با ایرانیها صحبت میکنید، با شما فارسی صحبت میکنند ولی لغات فرنگی هم بهکار میبرند. ممکن است آن موقع هم مردم پهلوی صحبت میکردند ولی لغات عربی هم به کار میبردند. اعرابی هم که در ایران بودند عربی صحبت میکردند ولی برای بعضی از مسائلشان لغات فارسی هم بهکار میبردند. زبان که با همدیگر التقاط پیدا میکند، در نوشتار هم دخالت میکند. تا یک مدت هر دو نوشتار را داشتند. مثلاً گنبدکاووس را ببینید هم نوشتار عربی و هم پهلوی دارد. ولی بهمرور پهلوی از بین میرود. به این دلیل که خود زبان موجود زنده است، خط موجود زنده است و البته نواقصی دارد.
این را هم بهزور قبول نکردیم، خودمان قبول کردیم. خودمان درست کرده و خودمان با این زبان تمام مدنیت خود را درست کردیم. این همه کتابهای خطی که داریم هیچ قوم و ملتی ندارند. مثلاً در کتابخانه تاشکند که رفتم، ۴۰ هزار نسخه خطی داشتیم که ۱۰۰۰ نسخه از این ۴۰ هزار نسخه را روسها فهرستنویسی کرده بودند. بقیه هنوز مانده بود. دکتر مجتبایی میفرمودند دیوانهای فارسی در حیدرآباد دکن بیشتر از ایران است! به همین دلیل هرکس بخواهد درباره تغییر خط امروز در ایران صحبت کند مسلماً از دشمنان فرهنگی شماره یک ایران است. گفتن این حرف، محو تمدن ۱۴۰۰ سال جامعه ایران است.
یک مدت مرحوم سعید نفیسی مطرح میکرد.
بله دیگران هم همینطور. پیش و پس از ایشان میگفتند.
تمدن ایرانی درباره اقوام چه میگوید؟
در ایران سیاسی و حکومتی امروز ما چندین قوم داریم. در افغانستان این تنوع روشنتر است. از پشتون و فارس و هزارهای، ترکمن و…همینطور در تمام کشورهای تمدن ایرانی ما اقوام متعدد با گویشهای متعدد و حتی با زبانهای متعدد داریم. این اقوام تماماً آزاد هستند که با سبک و سلوک خودشان زندگی کنند. سیاست کثیف خائنانهای استالین در ماوراءالنهر بر پا کرد که تاجیکها به آن «تبر تقسیمی» میگویند. مثلاینکه با تبر زدند و این کشورها را تکهتکه کردند. مثلاً بخارا و سمرقند جوهره فرهنگی زبان فارسی در جهان است و شروع آن از آنجاست. استالین میگوید آن را در ازبکستان بگذارید. مثلاً در تاجیکستان روستاهای ازبکی درست کردند. یا قرقیزستان را تکهپاره کردند. طوری درست کردند که فرهنگ ایرانی و تمدن ایرانی و حتی اسلامی را از بین ببرند. اینها باید در وحدت فرهنگی خودشان زندگی کنند. ترکمن باید در جای خودش باشد، فارس در جای خودش، ازبک در جای خودش. من در افغانستان یک سخنرانی کردم. رادیو کابل هم پخش کرد. گفتم اگر یک روز در ایران قدرت داشته باشم و وزیر فرهنگ باشم، مسلماً یک درس از دانشگاه را زبان پشتون میگذارم. این جزو زبانهای ایران است. معلوم نیست ۱۰۰۰ سال بعد چه اتفاقی بیفتد ولی ما حق نداریم آنها را از بین ببریم.
زمانی که عثمانی حکومت میکرد، کردهای ایران هیچ مشکلی نداشتند. چون اسلام همه آنها را متحد میکرده و اگر که اسلام و ایران با هم باشد، کردستان هم چندتکه نمیشود.
بله. یک کردستان میشود که برای خودش فرهنگ و زبان خودش را و روابط خودش را با دیگر اقوام ایرانی دارد و به قول اندیشهگران تاریخشناس کرد که اعتقاد دارند «هر جا یک کرد زندگی میکند آنجا ایران است.»
در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سه مقوله جهانی با هم پیوند خورد و تغیر رژیم را به وجود آورد. نخست منافع شرکتهای فراملیتی نفتی، دوم جهانوطنی مارکسیستی از طریق حزب توده وابسته به شوروی، سوم بینش مبتنی بر آموزشهای جاری که حکم اولیهاش مالکیت نامحدود و در پی آن سرمایهداری نامحدود بود که این هم ملیت را به رسمیت نمیشناخت. ملاحظه کردید که جریان ملی توسط این سه جریان تحتفشار قرار گرفت؛ یعنی جریان ملی در برابر سه جریان فراملی قرار گرفت و کودتا شکل گرفت. ارزیابی جنابعالی از این موضوع چیست؟
من معتقدم که کودتای ۲۸ مرداد به هر علتی که بهوجود آمد، (علت مهم نیست) کشورهایی در این کودتا نقش داشتند ازجمله امریکا، انگلستان و حتی روسیه.
روسیه کمک نکرد یا در این کودتا دست داشت؟
روسیه در ظاهر قضیه خودش را نشان نداد و با حزب توده هم روابطی داشت که آن را خانهنشین کرد و هیچ تکانی نخوردند. بعد از ۲۸ مرداد هم طلاها را داد و کودتا را به رسمیت شناخت. این نشان میدهد از موقعیت ملی ایران خشنود نبود. ما گفتیم نهضت ملی ایران اصیلترین نهضت در تاریخ معاصراست. کودتا این را از بین برد و به عقیده من محکمترین ضربهای که بر فرهنگ و تاریخ ایران وارد شد، کودتای ۲۸ مرداد بود. تمام آرزوهای نوآوری، مدرنیته، پیشرفت، ملیت و همکاریهای بینالمللی را از بین برد. همهچیزهایی قابل ارزش را این کودتا نامقدار کرد. در مقابل آن همه بیدادگری در همان حد کوچک آیتالله زنجانی و دیگران نهضت مقاومت ملی را درست کردند. مغولها که آمدند، زدند و از بین بردند و تا بغداد رفتند. دوباره برگشتند دیدند در نیشابور کمکم زندگی آغاز شده است، خانه میسازند و… جنبش نهضت مقاومت هم یک چنین حالتی داشت. در مقابل حزب توده بهظاهر در جبهه انترناسیونالیسم و جهانوطنی قرار گرفت؛ ناسیونالیسم از آن امپریالیسم روسی بود و حزب توده هم از عوامل و فعالینش بودند. از اینطرف هم سرمایهداری برای خودش انترناسیونالسیم درست کرده بود که نوعی ناسیونالیسم متجاوز است. بعد هم یک رونق فوقالعاده به دانشگاههای خارج و رفتن دانشجوها به دانشگاههای خارج و رفتوآمد شروع شد و این بوروکراسی وارداتی سازمان برنامه و… چهره بودن را عوض کرد. ارزشهای ما را از بین برد و حاکمیت پول را رواج داد. بدینسان اصلاً اندیشههای نجاتبخش ملی و انسانی و حتی اسلامی به معنی واقعی تحت تأثیر این جریانات جدید قرار گرفتند. هیئتحاکمه ایران بازیچه همین قدرتها، از طرفی حزب توده و روسیه و از طرف دیگر هم امریکا بود. اگر هم گاهی اوقات از ملت و تاریخ و… صحبت میکردند سعی میکردند از ایران باستان برای محو ملتگرایی اصیل موجود در جامعه استفاده کنند. همیشه به نهضت ملی پشت کرده و ناروایی کردند. اعضای نهضت ملی اکثراً دستگیر شدند. صدیقی، شایگان، بازرگان، سحابی، طالقانی، فروهر (۱۴ سال) زندان رفتند. این جریان کاملاً بر ضد آن جریان ملی است. هر موقع هم که شاه در مضیقه قرار میگرفت و احساس خطر میکرد نسبت به این میلیون یک گوشه چشمی نشان میداد. زمانی که آن مضیقه و ناراحتی برطرف میشد مجدد علیه آنها توطئه میکرد.
وقتی هوشنگ نهاوندی از طرف شاه به منزل ما آمد و با مرحوم فروهر صحبت میکرد که اعلیحضرت نسبت به شما و نهضت ملی علاقهمند هستند و… شما در این مورد باید فکر کنید و کابینه درست کنید. فروهر جواب داد «به اعلیحضرت بگویید هر موقع که شما در حالت ضعف و ناراحتی هستید از این حرفها میزنید. بهمحض اینکه قدرت پیدا میکنید ما را به زندان میاندازید. بههیچوجه به حرفهای شما اعتماد ندارم». نهاوندی گفت «تماس و گفتوگو با آقای خمینی و… فروهر گفت «اگر شما مرد هستید خودتان با آقای خمینی صحبت کنید. ما در این مورد دخالت نمیکنیم. اگر هم دخالت کنیم هیچ کاری از دست ما برنمیآید». در این مورد من یک مقاله نوشتهام. چند شب پیش فیلمی از بیبیسی پخش شد. آنجا خانم فرح دیبا گفت اشتباهاتی در زمان شاه شده است.
اما چند نکته اگر اجازه دهید درباره اسلام عرض کنم:
اسلامی که ما به آن معتقدیم به یک نظر «إِنَّالدِّین َعِندَاللَّهِ الْإِسْلَامُ» اسلام به معنی مسلمانی همه ادیان است. منظور تسلیم بودن به خداست. آیهای هم داریم که ابراهیم میگوید «وَ أَنَاأَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ» یعنی مکتبی که خداپرستی واحد را قبول کرده باشد، چه یهود، چه نصارا و… ادیان و مذاهب توحیدی دیگر، همه مسلمان هستند. در مقالهای آقای میثمی نوشته بودند که یک مسلمان میتواند به یک یهودی کمک کند.
برای اینکه جزو قاعده کرامت است که شامل یهودی هم میشود. این را شهید ثانی گفته است.
«کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ» است. حالا حساب کنید در این کمکها چقدر وقفنامه وجود دارد و نشان میدهد اسلام چقدر به این امر توجه داشته است. وقفنامه داریم برای خرید استخوان برای سگها. وقفنامه برای خرید کوزههای آب برای کسانی که کوزههایشان در آبانبارها میشکست و پول نداشتند بخرند.
یک وقفنامه است که اگر بچهای کاسهای را شکست، خودکمبین نشود، از محل وقف کاسه را بخرند و سر جایش بگذارند.
از پروین اعتصامی است: «کودکی کوزهای شکست و گریست / که مرا پای خانه رفتن نیست.
چه کنم، اوستاد اگر پرسد، کوزه آب ازوست، از من نیست». اطراف قزوین ما چقدر باغ داریم که میوه میدهد و به آنها باغ وقفی میگویند. مردم میوه این باغ را میخوردند خصوصاً توت. من هیچگاه در قزوین توت نخریدم. توت مجانی بود.
در خاطرات دکتر مصدق است که وقتی والی آذربایجان میشود، رئیس اداره مالیه آذربایجان یک نفر ارمنی بوده است. دکتر مصدق میگوید او را زمانی که من وزیر مالیه بودم فرستادم به آنجا که رئیس مالیه بشود. این فرد ارمنی بسیار آدم پاکدامن، منزه و مرتبی است و هیچ خطایی از ایشان ندیدم. اگر استاد دانشگاه علم خود را درست تدریس کند، مترقیانه تدریس کند، هر دینی میخواهد داشته باشد: یهودی، ارمنی، زرتشتی و… اما اگر استاد مسلمانی باشد درسدادن را بلد نباشد باید جلوی او را گرفت. وقتی پایه روی عدل و حقیقت برود همه اینها درست میشود. هرکس اگر مسلمان درجهیک باشد، خیانت به وطنش کند، عذرش آمده است. کوتاهسخن، به باور من در آن جهان ایرانی که من آرمانش را در ذهن داریم، ملتها و فرهنگهای جهان ارزشهای خود را بهدست خواهند آورد و جامعه سالم پدید خواهد آمد و عدالت جوهر زیربنایی جامعه و دوام و استمرار آن خواهد بود.
[۱]۱- مرحوم جعفر شهیدی و مرح وم آیتالل همطهری، داستان همسری شهربان و دختر یزدگرد را باا مام حسین ساختگی میدانند.