۱ دیدگاه

نقش اسرائیل در حمله به عراق

گردآورنده: لطف‌الله میثمی

پس از دفاع تهاجمی سازمان‌های حماس و جهاد اسلامی در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ (۱۵ مهر ۱۴۰۲) از غزه به سازمان‌های نظامی و شهرک‌های اسرائیلی و در پی آن، نسل‌کشی اسرائیل در غزه و حملهاسرائیل به کنسولگری ایران در سوریه و به شهادت رساندن چند فرماندهنظامی ایران و پاسخ پهبادی-موشکی ایران به اسرائیل در ۱۳ آوریل ۲۰۲۴ (۲۵ فروردین ۱۴۰۳)، فضای جدیدی در خاورمیانه نزدیک به وجود آمده که در آن ناچاریم به بررسی رابطه امریکا و اسرائیل بپردازیم. آنچه مسلّم است اسرائیل و لابی صهیونیسم نقش زیادی در تهاجم به عراق داشتند؛ تهاجمی که عوارض منفی زیادی داشت. تا آنجا که باراک اوباما، نامزد ریاست‌جمهوری، چهار سال بعد از این تهاجم، یعنی در سال ۲۰۰۷، حملهامریکا به عراق را یک فاجعه خواند و به دنبال مخالفت خود با این جنگ، در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۰۸ امریکا رأی چشم‌گیری آورد. معمولاً فاجعه به حادثه‌ای می‌گویند که در حد یک زلزله ۸ ریشتری خرابی به بار آورد. واقعیت این است که حتی پیش از ۱۱ سپتامبر، محافظه‌کاران جدید، یا همان نئوکان‌ها، خطر عراق را برای امریکا و اسرائیل مطرح کرده که در پی آن بیل کلینتون، پیشنهاد آن‌ها را در کنگره تصویب می‌کند، ولی اقدام تهاجمی علیه عراق انجام نمی‌دهد و این کار در زمان بوش در مارس ۲۰۰۳ انجام می‌شود. در این جنگ اسرائیلی‌ها هیچ هزینه‌ای ندادند و امریکا و انگلیس هزینه‌های زیادی پرداختند، اما بیش از همه، ملت عراق هزینه‌پردازان واقعی این رخداد بودند. حال ما با وضعیت جدید خاورمیانه روبه‌رو هستیم و سیر حوادث نشان می‌دهد بین امریکا و اسرائیل اختلافاتی به وجود آمده است. به‌طور خلاصه، توماس فریدمن، سرمقاله‌نویس صهیونیست نیویورک‌تایمز، در نامه فوری خود به بایدن اظهار کرد: اسرائیل در حال زوال است و دارد امریکا را نیز به دنبال خود رو به زوال می‌کشاند. حوادث و توصیه‌های صاحب‌نظران نشان می‌دهد امریکا تا حدی متوجه این مسئله شده و در موانعی مانع برخی از رفتارهای اسرائیل شده است. صاحب‌نظران زیادی معتقدند حملهاسرائیل به کنسولگری ایران به این منظور بود که فشاری که مقاومت فلسطینی‌ها در غزه روی اسرائیلی‌ها آورده و باعث انزوای جهانی آن‌ها شده است، به جنگ اسرائیل و ایران تبدیل شود تا پای امریکا هم به این جنگ کشیده و فشارهای جانکاه از نتانیاهو برداشته شود. ضمن انجام اقدامات لازم، دیپلمات‌های ما باید به این مرزبندی توجه کامل داشته باشند و اجازه ندهند که اسرائیل همانند حمله به عراق، امریکا را به دنبال وسوسه‌های خود وارد جنگ با ایران نموده و خود را از مخمصه نجات دهد. آقایان جان میرشایمر و استفان والت، اساتید دانشگاه‌های شیکاگو و نیویورک، در سال ۲۰۰۵، روی رساله‌ای با عنوان «لابی صهیونیسم و سیاست خارجی ایالات‌متحده» کار کردند که به‌صورت کتاب در آمد و این کتاب را در سال ۱۳۸۷نشر صمدیه منتشر کرد. این دو استاد دانشگاه، پس از انتشار رساله خود، هزینه‌های زیادی پرداخته‌اند و متحمل فشارهای زیادی شده‌اند. این دو استاد، برخلاف چامسکی معتقد بودند اسرائیل برای امریکا دردسری است و این پیش‌بینی آن‌ها در حوادث اخیر مصداق پیدا کرده است. نویسندگان این کتاب در ابتدای آن، چهار ادعای اسرائیل مبنا بر موجودیت، گسترش و بنابراین جلب حمایت امریکا از خود را، به شرح زیر پاسخ داده‌اند:

  • حمایت از ضعیف در محاصره اعراب؛
  • حمایت از یک دموکراسی هم‌خانواده با امریکا؛
  • جبران جنایات گذشته مانند هولوکاست؛
  • اسرائیلی‌های شرافتمند! علیه عرب‌های شیطان‌صفت!

در زیر گزیده‌ای از مستندات این کتاب آورده می‌شود که به‌طور شفافی نقش اسرائیل و لابی صهیونیسم را در حمله امریکا و انگلیس به عراق نشان می‌دهد. خوب است که خوانندگان عزیز چشم‌انداز ایران این کتاب را به‌طور کامل مطالعه کنند که مؤلفان آن کاری کرده‌اند کارستان

.***

فشارهای وارده از ناحیه اسرائیل و لابی را نمی‌توان تنها عامل مشوق تصمیم ایالات‌متحده برای حمله به عراق در مارس ۲۰۰۳ دانست، ولی در عین حال، این فشارها از عوامل بسیار مهم تصمیم مزبور به حساب می‌آید.

در این مقطع، به گفته آریل شارون،[۱] هماهنگی استراتژیک میان اسرائیل و ایالات‌متحده «به سطح بی‌سابقه‌ای رسیده بود» و مقامات اطلاعاتی اسرائیل گزارش‌های هشدارآمیز متعددی را در خصوص برنامه‌های عراق برای تولید سلاح‌های کشتارجمعی ارسال کرده بودند.[۱]

همان‌طور که بعدها یکی از ژنرال‌های بازنشسته اسرائیلی فاش کرد «دستگاه اطلاعاتی اسرائیل یکی از شرکای فعال در زمینه تهیه مدارک مربوط به تولید سلاح‌های کشتارجمعی در عراق برای سازمان‌های اطلاعاتی امریکا و بریتانیا به شمار می‌رفت». [۲]

هنگامی‌که بوش پسر در ماه سپتامبر در صدد برآمد تا مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد را در خصوص حمله به عراق کسب کند به‌شدت برآشفته شدند و هنگامی‌که صدام پذیرفت بازرسان سازمان ملل متحد به عراق بازگردند، پریشانی آن‌ها بیشتر شد، زیرا این تحولات می‌توانست احتمال بروز جنگ را کاهش دهد. شیمون پرز، وزیر خارجه اسرائیل در سپتامبر ۲۰۰۲، به خبرنگاران گفت: «عملیات علیه صدام حسین امری واجب است. بازرسی و بازرسان به درد آدم‌های شریف می‌خورد، ولی افراد کاذب به‌آسانی می‌توانند بر این بازرسان غلبه کنند».[۳]

در همین زمان ایهود باراک، نخست‌وزیر سابق اسرائیل، در مقاله‌ای هشدارآمیز در نیویورک‌تایمز نوشت: «در حال حاضر، بزرگ‌ترین خطر در انفعال نهفته است».[۴] نخست‌وزیر قبل از او، بنیامین نتانیاهو، مطلب مشابهی را در وال‌استریت ژورنال با عنوان «دفاع از سرنگونی صدام» منتشر کرد.[۵] نتانیاهو در این مطلب اعلام کرد «در حال حاضر، هیچ راه‌حلی به اندازه سرنگون کردن رژیم وی [صدام حسین] کارگر نیست» و اضافه کرد «فکر می‌کنم نظر من، نظر اکثریت عظیم اسرائیلی‌ها باشد که خواهان ضربه پیشگیرانه علیه رژیم صدام هستند». نشریه هاآرتص نیز در فوریه ۲۰۰۳ نوشت: «ارتش و رهبری سیاسی اسرائیلی در تب و تاب جنگ علیه عراق می‌سوزد».[۶] اما همان‌طور که نتانیاهو عنوان کرده بود، میل به جنگ محدود به رهبران اسرائیل نمی‌شد. جدای از کویت که صدام در سال ۱۹۹۰ آن را اشغال کرده بود، اسرائیل تنها کشور جهان به‌حساب می‌آمد که سیاستمداران و ملت آن متفقاً مشتاق جنگ بودند. [۷] به گزارش گیدئون لوی[۲] روزنامه‌نگار اسرائیلی، «اسرائیل تنها کشور غربی است که رهبران آن بدون هیچ قید و شرطی از جنگ حمایت می‌کنند و در آن هیچ دیدگاه دیگری مشاهده نمی‌شود».[۸] در حقیقت، اسرائیلی‌ها به اندازه‌ای مشتاق (جنگ با عراق) بودند که متحدان آن‌ها در امریکا آنان را تشویق به کاستن شدت موضع‌گیری‌های خود کردند تا این تصور به وجود نیاید که جنگ برای منافع اسرائیل صورت می‌گیرد.[۹]

در داخل ایالات‌متحده، نیروی اصلی حامی جنگ علیه عراق را گروه کوچکی از محافظه‌کاران جدید تشکیل می‌دادند که بسیاری از آن‌ها روابط نزدیکی با حزب لیکود اسرائیل داشتند.[۱۰] علاوه بر آنان، رهبران کلیدی سازمان‌های اصلی عضو لابی نیز کلام خود را در خدمت تبلیغ به نفع جنگ قرار دادند.[۱۱] بنابه نوشته نشریه فوروارد، «درحالی‌که بوش تلاش می‌کرد ایده جنگ علیه عراق را بفروشد، مهم‌ترین سازمان‌های یهودی در امریکا در دفاع از وی با یکدیگر متحد شدند. رهبران جامعه یهود یکی پس از دیگری در اظهارنظرهای خود بر ضرورت رها ساختن جهان از شر صدام حسین و سلاح‌های کشتارجمعی وی تأکید می‌کردند».[۱۲]

در ادامه این سرمقاله آمده است «نگرانی از امنیت اسرائیل به‌درستی جای خود را در مباحثات گروه‌های مهم یهودی باز کرد».

محافظه‌کاران جدید حتی پیش از رسیدن بوش به ریاست‌جمهوری، عزم خود را برای سرنگون ساختن صدام حسین جزم کرده بودند.[۱۳] آن‌ها در اوایل سال ۱۹۹۸ با انتشار دو نامه سرگشاده خطاب به کلینتون و تقاضای اقدام برای برکنار کردن صدام از مصدر قدرت، شانس خود را امتحان کردند [۱۴] امضاکنندگان این دو نامه که بسیاری از آن‌ها با گروه‌های طرفدار اسرائیل نظیر The Jewish Institute for National Security of America (JINSA) و The Washington Institute for Near East Policy (WINEP) روابط نزدیکی داشتند و چهره‌های برجسته آن عبارت‌اند از افرادی چون الیوت آبرامز،[۳] جان بولتون،[۴] داگلاس فیث،[۵] ویلیام کریستول،[۶] برنارد لوئیس[۷]، دونالد رامسفلد[۸]، ریچارد پرل[۹] و پل ولفوویتز[۱۰] مشکل چندانی در قانع کردن دولت کلینتون برای تصویب هدف کلان سرنگونی صدام نداشتند.[۱۵] اما محافظه‌کاران جدید نمی‌توانستند ایده جنگی را که با این هدف انجام می‌شد به دیگران بفروشند. (با اینکه در زمان کلینتون تصویب شد) آن‌ها در چند ماه اول شکل‌گیری دولت بوش نیز چندان در جلب حمایت برای طرح تهاجم به عراق موفق نبودند.[۱۶] با وجود تمام تلاشی که محافظه‌کاران جدید برای عملی کردن نقشه جنگ عراق به عمل می‌آوردند، آن‌ها برای تحقق هدف خویش به کمک نیاز داشتند. این کمک با وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر از راه رسید؛ خصوصاً آن‌که وقایع این روز باعث شد بوش و چنی مسیر خود را عوض کنند و به حامیان سرسخت جنگ پیشگیرانه برای سرنگون کردن صدام مبدل گردند. محافظه‌کاران جدید حاضر در لابی ـ و از همه برجسته‌تر، لیبی، ولفوویتز و برنارد لوئیس، تاریخدان دانشگاه پرینستون، نقش بسیار برجسته‌ای را در راستای قانع کردن رئیس‌جمهور و معاون وی برای روی آوردن به جنگ ایفا کردند.

در ۲۰ سپتامبر، گروهی از برجسته‌ترین محافظه‌کاران جدید و متحدان آنان، نامه سرگشاده دیگری را منتشر کردند و خطاب به رئیس‌جمهور اعلام کردند «حتی اگر شواهد موجود رابطه مستقیمی میان عراق و حادثه ۱۱ سپتامبر ایجاد نکند، هرگونه استراتژی جهت ریشه‌کن کردن تروریسم و حامیان آن باید حاوی عزم جدی برای سرنگونی صدام حسین از قدرت در عراق باشد».[۱۷] این نامه همچنین به بوش خاطرنشان ساخت «اسرائیل جدی‌ترین متحد امریکا در نبرد علیه تروریسم بین‌المللی بوده و خواهد بود».

در شماره اول اکتبر ۲۰۰۱ نشریه ویکلی استاندارد، رابرت کاگان و ویلیام کریستول خواهان تغییر رژیم در عراق، بلافاصله پس از شکست طالبان شدند. در همان روز، چارلز کراوتهامر[۱۱] در روزنامه واشنگتن‌پست از این نظریه دفاع کرد که بعد از خاتمه کار ما در افغانستان، سوریه گزینه بعدی خواهد بود و سپس نوبت به ایران و عراق می‌رسد. او در عین حال استدلال کرد «جنگ علیه تروریسم در بغداد به پایان خواهد رسید»، یعنی زمانی که ما «خطرناک‌ترین رژیم تروریست در جهان را از پا درآوریم».[۱۸]

عملیات دست‌کاری اطلاعات نیز متضمن مشارکت دو سازمان اطلاعاتی (موازی) بود که پس از واقعه ۱۱ سپتامبر به وجود آوردند و هر دو مستقیماً به معاون وزیر دفاع، داگلاس فیث گزارش می‌دادند.[۱۹] گروه ارزیابی سیاست‌های ضد تروریستی با هدف یافتن ارتباط میان القاعده و عراق به وجود آمد که ادعا می‌شد دستگاه اطلاعاتی امریکا در کشف آن ناتوان بوده است. دو عضو کلیدی این گروه عبارت بودند از وورمسر و یکی دیگر از محافظه‌کاران جدید سرسخت به نام مایکل مألوف،[۱۲] یک لبنانی-امریکایی که روابط نزدیکی با پرل داشت. دفتر طرح‌های ویژه نیز مجموعه دیگری بود که برای یافتن دلایل قابل استفاده احتمالی برای دفاع از جنگ عراق تشکیل شد. ریاست این دفتر بر عهده آبرام شولسکی[۱۳] قرار داشت که از محافظه‌کاران جدید بوده و میان وی و وولفوویتز روابط طولانی برقرار است. اعضای دیگر دفتر نیز عمدتاً از نیروهای مؤسسات تحقیقاتی طرفدار اسرائیل تأمین شد.[۲۰] فیث تقریباً مانند تمامی محافظه‌کاران جدید دیگر عمیقاً خود را متعهد به اسرائیل می‌داند. وی در عین حال روابط باسابقه‌ای با حزب لیکود داشته است.

نکته مهم‌تر آنکه وی در کنار وورمسر و پرل، گزارش معروف «جدایی کامل»[۱۴] را در ژوئن ۱۹۹۶ برای نخست‌وزیر تازه‌وارد اسرائیل، بنیامین نتانیاهو تدوین کردند.[۲۱] یکی از مطالب مندرج در گزارش مزبور، توصیه‌ای بود خطاب به نتانیاهو که «توجه خود را معطوف برکناری صدام حسین از قدرت در عراق نماید»، این موضوع به خودی خود یکی از اهداف مهم استراتژیک اسرائیل به شمار می‌رفت». گزارش مزبور همچنین اسرائیل را دعوت می‌کرد که برای ایجاد نظم نوین در تمام منطقه خاورمیانه اقداماتی را به عمل آورد. نتانیاهو توصیه‌های آنان را به کار نبست، ولی فیث، پرل و وورمسر به‌زودی در صدد تشویق دولت بوش برای تعقیب همان اهداف برآمدند. این وضعیت باعث شد سرمقاله‌نویس هاآرتص، آکیوا الدار[۱۵] هشدار دهد که فیث و پرل در مرز باریک میان وفاداری به دولت امریکا و حفظ منافع اسرائیل گام برمی‌دارند».[۲۲] ولفوویتز هم به همین میزان به اسرائیل وفادار است. نشریه فوروارد در یک نوبت او را به‌عنوان «تندروترین صدای طرفدار اسرائیل در دولت توصیف کرد» و در سال ۲۰۰۲ در میان پنجاه فرد برجسته‌ای که در راه آرمان‌های یهودی نقش فعالی داشته‌اند»، وی را به مقام اول برگزید.[۲۳] تقریباً در همان زمان، JINSA جایزه خدمات برجسته هنری جکسون[۱۶] را به دلیل تلاش در راه ارتقای همکاری میان اسرائیل و ایالات‌متحده به وی اعطا کرد، همچنین روزنامه اورشلیم‌پست نیز او را به‌عنوان یک «طرفدار وفادار اسرائیل» معرفی نمود و در سال ۲۰۰۳ به‌عنوان «مرد سال» برگزید.[۲۴]

بد نیست اشاره کوتاهی داشته باشیم به حمایت‌های محافظه‌کاران جدید از احمد چلبی، تبعیدی فریبکار عراقی و رئیس کنگره ملی عراق، پیش از بروز جنگ. محافظه‌کاران جدید در آن زمان، از چلبی با آغوش باز استقبال می‌کردند، چون وی در راه ایجاد روابط نزدیک با گروه‌های یهودی امریکایی فعالیت قابل‌توجهی انجام و قول داده بود که پس از رسیدن به قدرت، با اسرائیل روابط دوستانه‌ای را برقرار سازد. [۲۵] این درست همان حرفی بود که طرفداران تغییر رژیم در عراق مایل به شنیدن آن بودند و به همین دلیل از چلبی حمایت کردند. متیو برگر[۱۷] روزنامه‌نگار مجله جوییش ژورنال[۱۸] خلاصه معامله صورت گرفته را چنین بیان کرد: «کنگره عراق، تقویت روابط را وسیله‌ای برای استفاده از نفوذ یهودیان در واشنگتن و اورشلیم و در نتیجه افزایش امکانات جهت رسیدن به اهداف خود تلقی می‌کرد. گروه‌های یهودی نیز به نوبه خود در این رابطه فرصتی می‌دیدند که مسیر بهبود روابط میان اسرائیل و عراق را در صورت جایگزین شدن رژیم صدام حسین توسط کنگره ملی عراق هموار سازند. [۲۶] با توجه به وفاداری محافظه‌کاران جدید نسبت به اسرائیل، دغدغه ذهنی آن‌ها نسبت به عراق و نفوذ آن‌ها در دولت بوش، جای تعجب نیست که به اعتقاد بسیاری از امریکایی‌ها هدف از طراحی جنگ از ابتدا، تأمین منافع اسرائیل بوده است. برای نمونه، باری جاکوبز[۱۹] از اعضای کمیته یهودیان امریکا، در مارس ۲۰۰۵ اذعان کرد در میان جامعه اطلاعاتی ایالات‌متحده این اعتقاد رواج داشت که اسرائیل و محافظه‌کاران جدید برای کشاندن پای امریکا به جنگ با عراق با یکدیگر توطئه کرده‌اند.[۲۷]

مایکل ‌کینسلی[۲۰] در اواخر سال ۲۰۰۲ موضوع را به‌روشنی بیان کرد و در این خصوص نوشت: «فقدان مباحثات عمومی در خصوص نقش اسرائیل مشابه ضرب‌المثل قدیمی فیل در اتاق تاریک است… همه می‌توانند آن را ببینند، ولی هیچ‌کسی جرئت ابراز آن را ندارد.»[۲۸] به اعتقاد وی، علت این عدم تمایل به بحث، ترس از اتهام یهودی‌ستیزی است؛ البته در همین شرایط هم جای هیچ تردیدی نیست که اسرائیل و لابی در شکل‌گیری تصمیم به جنگ، بازیگران اصلی میدان بودند. بدون تلاش‌های لابی، احتمال آن‌که ایالات‌متحده در مارس ۲۰۰۳ وارد جنگ شود بسیار کمتر بود.

قرار نبود جنگ عراق به یک باتلاق پرهزینه مبدل شود، بلکه برعکس تصور می‌شد این جنگ تنها به‌عنوان اولین گام مسیر طرح کلان ایجاد نظم نوین، در خاورمیانه تلقی شود. این استراتژی جاه‌طلبانه به منزله انحرافی از سیاست قبلی ایالات‌متحده بود و البته لابی و اسرائیل را باید به‌عنوان نیروهای اصلی پشت صحنه این تغییر به ‌حساب آورد.

این مطلب به دنبال آغاز جنگ عراق و در مقاله صفحه اول وال‌استریت ژورنال به‌روشنی مطرح شد. تیتر این سرمقاله به‌تنهایی گویای تمام مطلب است: «رؤیای رئیس‌جمهور نه‌فقط تغییر رژیم، بلکه تغییر منطقه: ایجاد یک منطقه، تحت پوشش دموکراسی و طرفدار ایالات‌متحده هدفی است که ریشه در عقاید اسرائیلی‌ها و محافظه‌کاران جدید دارد».[۲۹] نیروهای پشتیبان اسرائیل مدت‌هاست که مایل‌اند نیروهای نظامی ایالات‌متحده را بیش از پیش در خاورمیانه درگیر کند تا به حفظ اسرائیل کمک کنند.[۳۰]

سیاست مهار دوجانبه ایران و عراق از سوی دولت کلینتون تغییر یافت. این سیاست متضمن استقرار تعداد قابل‌ملاحظه‌ای از نیروهای امریکایی در منطقه، برای محدود ساختن قدرت هر دو کشور ایران و عراق، به جای استفاده از یکی از آن‌ها در مقابل دیگری بود. به‌راستی طراح استراتژی مهار دوجانبه کسی نبود جز مارتین ایندیک که برای اولین مرتبه این استراتژی را در ماه می ۱۹۹۳ در مؤسسه تحقیقاتی WINEP که طرفدار اسرائیل است مطرح کرد و سپس در مقام مدیر امور خاور نزدیک و آسیای جنوبی در شورای امنیت ملی، آن را به مرحله اجرا درآورد.[۳۱] در اواسط دهه ۹۰، استراتژی مهار دوجانبه تا حدود زیادی محبوبیت خود را از دست داد چون باعث می‌شد ایالات‌متحده به‌طور هم‌زمان به دشمن مرگبار دو کشور مبدل شود که در عین حال از یکدیگر نیز متنفر بودند و به این ترتیب بار مهار کردن هر دو کشور را به دوش واشنگتن می‌گذاشت.[۳۲] جای تعجب نیست که لابی برای نجات این استراتژی در کنگره با تمام توان جنگید.[۳۳] کلینتون تحت فشار AIPAC و نیروهای طرفدار اسرائیل، این سیاست را در بهار سال ۱۹۹۵ قوت بخشید و ایران را مشمول تحریم اقتصادی کرد، اما AIPAC و متحدانش بیش از این انتظار داشتند. نتیجه این امر، تصویب قانون مجازات‌های ایران و لیبی در سال ۱۹۹۶ بود که مجازات‌هایی را علیه شرکت‌های خارجی که بیش از ۴۰ میلیون دلار برای توسعه منابع نفتی ایران یا لیبی سرمایه‌گذاری کنند، وضع می‌کرد.

با سقوط حکومت بغداد در اواسط ماه آوریل، شارون و افسرانش استفاده از واشینگتن را برای هدف قرار دادن سوریه آغاز کردند.[۳۴] برای نمونه؛ در ۱۶ آوریل، شارون و شائول موفاز[۲۱] وزیر دفاع وی، مصاحبه‌های پرانعکاسی را در این خصوص در روزنامه‌های مختلف اسرائیلی ترتیب دادند. شارون در مصاحبه با[۲۲] از ایالات‌متحده خواست که به سوریه «فشارهای سنگین» وارد سازد.[۳۵] موفاز نیز خطاب به ماآریو گفت که «ما فهرست طویلی از موضوعات مختلف در دست داریم که خواستار انجام آن از سوی سوریه هستیم و بهتر است این کار از طریق امریکایی‌ها صورت بگیرد.»[۳۶] مشاور امنیت ملی شارون، افریم هالوی، خطاب به گروهی از اعضای WINEP  گفت آنچه اکنون برای ایالات‌متحده اهمیت دارد، سخت‌گیری علیه سوریه است. از سوی دیگر، واشنگتن‌پست نیز گزارش داد که اسرائیل در حال هیزم ریختن به آتش درگیری با سوریه از طریق ارسال گزارش‌های اطلاعاتی مختلف برای ایالات‌متحده درباره اقدامات رئیس‌جمهور سوریه، بشار اسد است.[۳۷] اعضای برجسته لابی نیز پس از سقوط بغداد همین استدلال‌ها را مطرح ساختند. [۳۸] ولفوویتز اعلام کرد که «در سوریه نیز باید تغییر رژیم اتفاق بیفتد» و ریچارد پرل خطاب به یک روزنامه‌نگار گفت: «ما می‌توانیم یک پیام کوتاه خطاب به سایر رژیم‌های متخاصم در خاورمیانه صادر کنیم؛ یک پیام چهارکلمه‌ای: نفر بعدی شما هستید!»[۳۹]

اسرائیلی‌ها تمایل دارند هر تهدیدی را به شدیدترین وجه ممکن تصویر کنند، ولی ایران عموماً به‌عنوان خطرناک‌ترین دشمن آن‌ها در منطقه تلقی می‌شود چراکه به ادعای آن‌ها بیش از تمام دشمنان اسرائیل به سلاح هسته‌ای نزدیک شده است. تقریباً تمام اسرائیلی‌ها وجود یک دولت اسلامی مجهز به سلاح‌های هسته‌ای در منطقه را به‌عنوان تهدیدی علیه موجودیت خود تلقی می‌نمایند. همان‌گونه که وزیر دفاع اسرائیل، بنیامین بن الیاذر[۲۳] یک ماه قبل از آغاز جنگ عراق عنوان نمود، «عراق به نوبه خود یک معضل است… ولی حال که این پرسش را مطرح کردید باید بدانید که امروز ایران برای ما از عراق خطرناک‌تر است.»[۴۰] شارون در نوامبر ۲۰۰۲ و در یک مصاحبه پرسروصدا در تایمز لندن تشویق علنی ایالات‌متحده به رویارویی با ایران را آغاز کرد.[۴۱] او با توصیف ایران به‌عنوان «مرکز جهان تروریسم» که آماده دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای است، اعلام نمود که دولت بوش باید روز بعد از فتح عراق، فشار آوردن به ایران را آغاز کند. روزنامه هاآرتص در اواخر آوریل ۲۰۰۳، گزارش داد که سفیر اسرائیل در واشنگتن اکنون مشغول تبلیغ برای تغییر حکومت ایران است.[۴۲] وی همچنین خاطرنشان ساخت سرنگونی صدام کافی نبوده است. به گفته وی، «امریکا باید مسیری را که در پیش گرفته ادامه بدهد. ما هنوز با تهدیدهایی به همان گستردگی از ناحیه سوریه و همچنین از سوی ایران روبه‌رو هستیم». محافظه‌کاران جدید در عین حال، در زمینه دفاع از نظریه تغییر حکومت تهران نیز وقت خود را تلف نکردند.[۴۳] در تاریخ ششم می، کنفرانس یک‌روزه‌ای در مورد ایران به همت AEI[۲۴] و با همکاری بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها[۲۵]  ـ‎که از سازمان‌های طرفدار اسرائیل است و مؤسسه هودسون[۲۶] برگزار شد.[۴۴] سخنرانان این کنفرانس همگی به‌شدت طرفدار اسرائیل بودند و بسیاری از آن‌ها از ایالات‌متحده درخواست کردند که رژیم ایران را با یک نظام دموکراسی جایگزین کند. طبق معمول، تعداد زیادی مقاله از سوی چهره‌های برجسته محافظه‌کاران جدید ارائه شد که از حمله به ایران دفاع می‌کردند. به‌عنوان مثال، ویلیام کریستول در تاریخ ۱۲ می در ویکلی استاندارد نوشت: «رهایی عراق اولین نبرد بزرگ برای آینده خاورمیانه به حساب می‌آمد… اما نبرد بزرگ بعدی ـ که البته امیدواریم یک نبرد نظامی نباشد ـ علیه ایران خواهد بود».[۴۵]

دولت بوش برای پاسخگویی به فشارهای وارده لابی، فعالیت مضاعفی را جهت به تعطیلی کشاندن برنامه هسته‌ای ایران به اجرا درآورده است، اما واشنگتن در این زمینه چندان موفق نبوده و به نظر می‌رسد ایران برای دستیابی به یک زرادخانه هسته‌ای کاملاً مصمم است. در نتیجه، لابی فشار خود را بر دولت ایالات‌متحده تشدید کرده و در این راه تمام استراتژی‌های موجود در چنته خود را به کار بسته است.[۴۶] سرمقاله‌ها و مطالب مختلفی که اکنون از سوی اعضای لابی منتشر می‌شود مملو از هشدار درباره خطرات فوری ناشی از دست یافتن ایران به سلاح‌های هسته‌ای، بر حذر داشتن امریکا از تلاش برای جلب رضایت یک حکومت تروریست و اشارات ضمنی نسبت به ضرورت اقدام پیشگیرانه در صورت شکست دیپلماسی است. لابی در عین حال کنگره را تشویق به تصویب قانون حمایت از آزادی در ایران می‌نماید که متضمن گسترش تحریم‌های موجود علیه ایران است.

در همین زمان مقامات اسرائیل نسبت به این موضوع هشدار می‌دهند که در صورت ادامه مسیر هسته‌ای از سوی ایران ممکن است به اقدامات پیشگیرانه متوسل گردند که بخشی از این اشارات با هدف حفظ تمرکز واشنگتن بر روی موضوع مطرح می‌شود. ممکن است چنین استدلال شود که اسرائیل و لابی، نفوذ چندانی روی سیاست‌های ایالات‌متحده در قبال ایران نداشته‌اند، زیرا ایالات‌متحده برای جلوگیری از هسته‌ای شدن ایران، خود به‌تنهایی انگیزه و دلایل کافی دارد. این گفته تا اندازه‌ای صحیح است، ولی خواسته‌های هسته‌ای ایران تهدیدی علیه موجودیت ایالات‌متحده به‌حساب نمی‌آید. اگر واشنگتن توانسته در کنار اتحاد شوروی هسته‌ای، چین هسته‌ای و یا حتی کره شمالی هسته‌ای به حیات خود ادامه دهد، زندگی در کنار ایران هسته‌ای نیز غیرممکن نخواهد بود. به همین علت است که لابی برای وادار ساختن سیاستمداران ایالات‌متحده به مقابله با ایران، به‌صورت مستمر به آن‌ها فشار وارد می‌سازد. البته در صورتی که لابی هم وجود نمی‌داشت ایران و ایالات‌متحده قادر به کنار آمدن با یکدیگر نمی‌بودند، ولی در آن صورت سیاست‌های ایالات‌متحده می‌توانست پخته‌تر از آنچه هست باشد و جنگ پیشگیرانه نیز به‌عنوان یک گزینه جدی مورد توجه قرار نمی‌گرفت.

جای تعجب نیست که اسرائیل و حامیان امریکایی آن مایل هستند ایالات‌متحده با کلیه تهدیدهای موجود علیه امنیت اسرائیل به مقابله برخیزد. اگر تلاش‌های آنان برای شکل دادن به سیاست‌های ایالات‌متحده با موفقیت روبه‌رو شود، آنگاه دشمنان اسرائیل تضعیف یا سرنگون خواهند شد، اسرائیل در مقابل فلسطینی‌ها از اختیارات کامل برخوردار خواهد شد و البته قسمت اعظم جنگ‌ها، کشته‌ها، عملیات بازسازی و تأمین هزینه‌ها بر عهده ایالات‌متحده خواهد بود؛ اما در صورتی که ایالات‌متحده موفق به بازسازی نظم خاورمیانه نشود و خود را در مقابله با جهان عرب و جهان اسلامی بیابد که هر روز نسبت به گذشته رادیکال‌تر می‌شود ـ باز هم اسرائیل در حمایت تنها ابرقدرت جهان قرار خواهد داشت.[۴۷]

منابع:

[۱] هاآرتص، ۱۳ اوت ۲۰۰۲

] [۲ مرکز مطالعات راهبردی جافی، نوامبر ۲۰۰۳

[۳]  فوروارد، ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۲ و دو سند دیگر

[۴]نیویورک‌تایمز، ۴ سپتامبر ۲۰۰۲

]۵ [ وال‌استریت ژورنال، ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۲ و پنج سند دیگر

[۶]هاآرتص، ۱۷ فوریه ۲۰۰۲ و پنج سند دیگر

[۷]  هاآرتص، ۶ مارس ۲۰۰۳ و یک سند دیگر

[۸] هاآرتص، اکتبر ۲۰۰۲

[۹]جروزالم‌پست، ۱۰ مارس ۲۰۰۳ و سه سند دیگر

[۱۰] نیویورک‌تایمز، ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۲ و نه سند دیگر

[۱۱] یو اس نیوز اند ورد ریپورت، ۱۰ مارس ۲۰۰۳ و یک سند دیگر

[۱۲]  واشنگتن‌پست، ۱۱ مارس ۲۰۰۳

[۱۳] کتاب برنامه حمله نوشته باب وودوارد، ص ۴۱۰ و یک سند دیگر

[۱۴]  ویکلی استاندارد، ۱ دسامبر  ۱۹۹۷ و یک سند دیگر

[۱۵]  بیانیه رئیس‌جمهور، دفتر مطبوعاتی کاخ سفید، ۳۱ اکتبر ۱۹۹۸

[۱۶] نیویورک‌تایمز، ۲۳ ژانویه ۲۰۰۳

[ ۱۷]  ویکلی استاندارد، ۱ اکتبر ۲۰۰۱

[۱۸] واشنگتن‌پست، ۱ اکتبر ۲۰۰۱ و یک سند دیگر

[۱۹]  وال‌استریت ژورنال، ۱۱ مارس ۲۰۰۴ و هفت سند دیگر

[۲۰] گاردین، ۱۷ ژوئیه ۲۰۰۳

]۲۱[  گزارش «جدایی کامل»، ژوئن ۱۹۹۶

[۲۲]  نیویورک‌تایمز، ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۲

[۲۳] فوروارد، ۱۵ نوامبر ۲۰۰۳

[۲۴] واشینگتن‎تایمز، ۵ نوامبر ۲۰۰۲

[۲۵]  سلون دات کام، ۴ می ۲۰۰۴

[۲۶] جوییش ژورنال، ۲۸ آوریل ۲۰۰۳ و دو سند دیگر

[۲۷] نیویورک‌تایمز، ۸ مارس ۲۰۰۳ و یک سند دیگر

[۲۸]   اسلیت، ۲۴ اکتبر ۲۰۰۴ و یک سند دیگر

[۲۹]  وال‌استریت ژورنال، ۲۱ مارس ۲۰۰۳

[۳۰]  مجله نیویورک، ۲ مارس ۲۰۰۳

[۳۱]  فارن افیرز،‌ مارس و آوریل ۱۹۹۴ و یک سند دیگر

[۳۲] گزارش روابط خارجی مؤسسه کِیتو، ۱۰ نوامبر ۱۹۹۴

[۳۳] مقاله برژینسکی در شورای روابط خارجی، سپتامبر ۱۹۹۷

[۳۴]  نیویورکر، ۲۸ ژوئیه ۲۰۰۳ و پنج منبع دیگر

[۳۵] آسوشیتدپرس، ۲۱ آگوست ۲۰۰۳

[۳۶]  رویترز، ۲۱ آگوست ۲۰۰۳

[۳۷] واشنگتن‌پست، ۲۸ ژوئن ۲۰۰۲

[۳۸]  واشینگتن تایمز، ۱۶ آوریل ۲۰۰۳ و دو سند دیگر

[۳۹]  هاآرتص، ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۳ و پنج سند دیگر

[۴۰]  واشنگتن‌پست، ۷ فوریه ۲۰۰۳

[۴۱]  تایمز لندن، ۵ سپتامبر ۲۰۰۲ و یک سند دیگر

[۴۲]  هاآرتص، ۲۸ آوریل ۲۰۰۳ و یک سند دیگر

[۴۳]  فوروارد، ۶ ژوئن ۲۰۰۳ و چهار سند دیگر

[۴۴]  اینترسرویس پرس، ۲۸ می ۲۰۰۳

[۴۵]  واشنگتن‌پست، ۲۵ دسامبر ۲۰۰۵

[۴۶]  جویش ویک، ۷ اکتبر ۲۰۰۵ و ده سند دیگر

[۴۷] ویکلی استاندارد، ۲۹ اکتبر ۲۰۰۲ و پنج سند دیگر

[۱] Ariel Sharon

[۲] Gideon Levy

[۳] Elliott Abrams

[۴] John Bolton

[۵] Douglas Jay Feith

[۶] William Kristol

[۷] Bernard Lewis

[۸] Donald Rumsfeld

[۹] Richard Perle

[۱۰] Paul Dundes Wolfowitz

[۱۱] Charles Krauthammer

[۱۲] Michael Maloof

[۱۳] Abram Shulsky

[۱۴] Cleah Break

[۱۵] Akiva Eldar

[۱۶] Hanry M. Jackson

[۱۷] Matthew Berger

[۱۸] The Jewish Journal Magazine

[۱۹] Barry Jacobs

[۲۰] Michael Kinsley

[۲۱] Shaul Mofaz

[۲۲] Yedioth Ahronoth

[۲۳] Binyamin “Fuad” Ben-Eliezer

[۲۴] The American Enterprise Institute

[۲۵] The Foundation for Defense of Democracies

[۲۶] Hudson Institute

۱ دیدگاه. Leave new

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط