بدون دیدگاه

نه مسیح، نه یهودا

مهدی غنی

شماره ۱۳ فصلنامه سیاست‌نامه با عکس روی جلد از محمد حنیف‌نژاد و تیتر درشت «مسیح یا یهودا» وقتی روی کیوسک آمد که جامعه درگیر ویروس کرونا شده بود. به نظر می‌آید خانه‌نشینی پیامد این ویروس، سرانه مطالعه را در جامعه افزایش داد و ازجمله مقاله آقای قوچانی در این فصلنامه خوانندگان بیشتری پیدا کرد. تلفن‌های برخی دوستان قدیم و برآشفتنشان از لحن و رویکرد نوشتار ایشان مرا هم به خواندن دقیق مطلب واداشت. نکات فراوانی در نوشتار طولانی ایشان آمده که تأمل‌برانگیز است و جای گفت‌وگو دارد. از آن میان فقط به چند نکته اشاره می‌کنم.

برخی بر این باور بودند که این رشته نوشته‌ها سفارشی است و از جای دیگری آب می‌خورد و… روایت‌هایی که با آن آشنا هستیم. راستش با شناختی که از ایشان دارم، من هم ادبیات به‌کار رفته در برخی نوشتارهای اخیرشان را همخوان شناخت و شأنی ندیدم که از گذشته ایشان به خاطر دارم. هرچند آن گمانه‌زنی‌های بدبینانه را مردود می‌بینم. اساساً گنجاندن شخصیت‌ها در قالب دیو یا فرشته و یهودا یا مسیح را برنمی‌تابم.

آقای قوچانی را از آنجا می‌شناسم و از یاد نمی‌برم که زمانی در روزنامه شرق با سردبیری ایشان انتشار یادنامه برای اندیشمندان و رهبران مطرح شد، قرار شد خطی و جناحی عمل نکنیم و همه اندیشمندان نحله‌های مختلف را پوشش دهیم و چنین کردیم، هم برای آیت‌الله مطهری هم دکتر شریعتی، هم امام خمینی و هم علامه طباطبائی، دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی و مهندس بازرگان و دکتر بهشتی؛ هم سپاه و هم ارتش و هم انقلاب مشروطه و هم انقلاب اسلامی و هم جنگ ویژه‌نامه‌ای منتشر کنیم. در مورد هرکدام هم از منتقدان و هم مدافعان حتی‌الامکان بهره گرفتیم و نقد محترمانه هم داشتیم. کاری که در جهت انسجام و وحدت ملی و ایجاد تفاهم و همدلی بین نیروها بود و مورد استقبال هم واقع شد. من از جهتی دیگر شادمان بودم که جوانانی بااستعداد ویژه و توانایی خاص چون ایشان، به‌تدریج چهره‌ای ملی و فراجناحی می‌یابند که جامعه متفرق و چندقطبی ما سخت بدان نیازمند است.

علی‌رغم این پیشینه، با شگفتی دیدم واژه‌های نوشتار اخیر کمی به تمسخر و تحقیر و کینه‌توزی پهلو می‌زند و از آن نیاز فاصله گرفته است. به این فراز توجه کنید:

«این تفسیر از مارکسیسم که ما آن را مارکسیسم اسلامی می‌دانیم، مانند لنین «کودتاچی» همچون مائو «دهاتی» و مانند کاسترو «تروریست» بود و محمد حنیف‌نژاد جامع همه فضائل! این مارکسیست‌های تجدیدنظرطلب بود».

درحالی‌که می‌دانیم عنوان «مارکسیسم اسلامی» را اولین بار شاهنشاه آریامهر برای مخالفان مذهبی‌اش اختراع کرد که انصاف بود به مخترع آن اشاره می‌شد.

اما واژه «دهاتی» هم در این عبارت به‌عنوان یک ناسزا و فحش به کار رفته که ناجوانمردانه است و مطمئنم ناآگاهانه بوده است. روستاییان زحمتکش و شریف چه کم از شهری دارند که باید هم‌ردیف کودتاچی و تروریست، برای زیر سؤال بردن آقای مائو مستمسک قرار گیرند. من به‌عنوان یک روزنامه‌نگار از این قشر شریف عذرخواهی می‌کنم و افتخار می‌کنم که خود نیز ریشه روستایی دارم و ای ‌کاش بر آن ریشه می‌ماندم و اطمینان می‌دهم که آقای قوچانی نیز در به کار بردن این واژه دچار غفلت شده‌اند. از سوی دیگر فیدل کاسترو را که سال‌ها رهبر و رئیس‌جمهور یک کشور و محبوب بخشی از مردم امریکای لاتین بود، تروریست نامیدن در عرف دیپلماسی کاری نامیمون است. این برخورد ما را هم موضع کشورهای متخاصم آن‌ها؛ یعنی امریکا قرار می‌دهد که هر مخالف خود ازجمله جمهوری اسلامی را تروریست می‌نامد.

از حنیف‌نژاد بگذریم که هم کودتاچی و هم دهاتی و هم تروریست شده است. هرچند ایشان نیز زاده تبریز است و تبریز در آن زمان روستا نبود. کودتا را هم نفهمیدم علیه چه کسی کودتا کرد؟ رژیم شاهنشاهی؟

از همه این‌ها بگذریم و به قرآن خودمان نگاهی بیندازیم که توصیه می‌کند: «وَلَا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»؛ حتی به مشرکین هم ناسزا نگویید. یا این توصیه که وَلا تَنَابَزُوا بِالألْقَابِ – به یکدیگر برچسب نزنید و القاب برای هم نگذارید… اگر این برچسب‌ها از مقاله کم می‌شد، نقد آن بیشتر مورد توجه قرار می‌گرفت و متقابلاً برچسب‌هایی به آن وارد نمی‌شد.

نویسنده محترم مقاله به‌خوبی می‌داند من با اینکه گذشته را نقد کنیم، کاملاً با ایشان هم‌آوازم. در این نقد هم کسی و جریانی را استثناء نمی‌دانم، حتی معتقدم در ایجاد وضعیت امروز جامعه، همه جریان‌های سیاسی موافق یا مخالف حاکمیت کم یا بیش نقش داشته و رفتارشان قابل نقد است. از آن‌ها که انگشت اشاره‌شان یک عامل یا یک جریان را نشانه می‌رود و فقط آن را مقصر می‌داند نیستم و آن را ساده‌اندیشی می‌دانم و ادامه روند طی‌شده می‌دانم، اما این نقد ضروری، اگر می‌خواهد مفید و حلال مشکلات باشد، رعایت انصاف و واقع‌بینی و نیز حفظ کرامت و احترام افراد، شرط اساسی و حیاتی آن است.

اینکه حنیف‌نژاد را با مسعود رجوی یکی بدانیم و این دومی را خلف صالح او بنامیم گذشته از اینکه بزرگ‌ترین امتیاز و فرصت را به رجوی و گروه او داده‌ایم، به نظر می‌رسد واقع‌بینانه نیست. اینکه با قاطعیت حکم کنیم: «امید به زنده ماندن و اصلاح شدن محمد حنیف‌نژاد چیزی جز یک رؤیا نیست» داوری خطرناکی است. چگونه می‌توان آینده افراد را با قطعیت و جزمیت پیش‌بینی کرد؟ ظاهراً تنها خداوند است که چنین علم و احاطه‌ای دارد. ضمن اینکه باب توبه همواره باز است و چه‌بسا افرادی خطاکار که در مقاطعی چشمشان به حقیقت باز می‌شود. اگر اصلاح افراد را خیال خام بدانیم، دیگر راه گفت‌وگو بسته‌ می‌شود و جز نابودی طرف راهی نمی‌ماند.

اما کسانی که از نزدیک با این دو آشنایی داشته‌اند این داوری را قبول ندارند. منظورم نه آن‌هایی است که شاید دل‌بستگی به حنیف دارند و به قول شما شیفته کاریزمای او باشند، روحانیونی که دل‌بستگی و شیفتگی به وی نداشته‌اند، یا آن‌ها که منتقد جریان وی هستند نیز این دو را بسیار متفاوت می‌دانند. یکی از این شاهدان را در همین شماره فصلنامه آورده‌اید. مرحوم آقای سید هادی خسروشاهی که با حنیف نسبت فامیلی و آشنایی دیرینه داشته – و نه شیفتگی و دل‌بستگی- تصویر دیگری غیر آنچه شما ترسیم کرده‌اید ارائه می‌دهد. برخی دیگر از این شاهدان در بین مسئولان نظام هستند.

جمله آخر مقاله هم بسیار مبهم است: «از حنیف‌نژاد نقل کرده‌اند که اگر لازم باشد ما برای سرنگونی شاه حتی با شیطان هم متحد می‌شویم. این همان راهی است که نه‌تنها محمد حنیف‌نژاد که مسعود رجوی پیموده است… خلف حنیف…». چطور مسعود رجوی را عامل به این مشی و ادامه آن راه دانسته‌اید. درحالی‌که حنیف اگر آن سخن را گفته باشد، درباره سرنگونی شاه گفته و رجوی سرنگونی جمهوری اسلامی را هدف قرارداد. حنیف‌نژاد امریکا و اسرائیل را به‌عنوان حامی شاه دشمن اصلی می‌دانست و در مسیر مبارزه با آن‌ها با دیگران متحد می‌شد و رجوی همین دشمنان را متحد خویش گرفت. آیا بین این دو تفاوتی نیست؟ چطور سرنگونی جمهوری اسلامی که برخاسته از یک انقلاب مردمی است، ادامه همان سرنگونی رژیم شاه است؟

ضمن اینکه در جهت سرنگونی شاه دیگرانی غیر حنیف بودند که با امریکا (شیطان بزرگ) مذاکره کردند و خلف او هم نبودند.

سیاه و سفید دید

همواره ذوق و هنر آقای قوچانی را در انتخاب تیتر شاهد بوده‌ام، گرچه گاه این هنر مخاطراتی هم به بار می‌آورد، اما تیتر «یهودا یا مسیح»، خوشبختانه تبعات خطرناکی ندارد، اما از جهتی دیگر برای من شگفت‌انگیز بود. اینکه آدم‌ها را با دوگانه سیاه یا سفید ارزیابی کنیم و شیطان یا فرشته ببینیم، از نسل من و پیش از من متعلق به پیش از انقلاب بعید نیست که ما دنبال این بودیم که دیو را بیرون کنیم و فرشته بیاوریم، اما از نسل خوش‌فکر پس از انقلاب که تجربه تلخ ما را هم دیده‌اند انتظار نمی‌رفت. ضمن اینکه در فرهنگ زندان پیش از انقلاب اگر کسی زیر شکنجه طاقتش از دست می‌رفت و اعترافاتی می‌کرد توصیه می‌شد که او را به‌عنوان خائن طرد نکنیم. این رفتار هم دلیل داشت. گفته می‌شد به هر حال او دست به مبارزه زده و از عافیت و رفاه و زندگی خود گذشته، اما از ظرفیت و حد طاقت خود در برابر شکنجه‌های طاقت‌فرسای ساواک برآورد دقیقی نداشته و در مقطعی طاقتش طاق شده است. طرد و لعن کردن او باعث می‌شود آن‌ها که عافیت برگزیدند و اساساً به میدان نیامدند تبرئه و موجه شوند. به همین دلیل کسی که در بازجویی‌ها، کمی سستی نشان داده بود، بعد در زندان عمومی با برخورد بچه‌ها و آموزش‌هایی که می‌دید دوباره خود را بازمی‌یافت و مقاومتش را افزایش می‌داد و به خواسته‌های بعدی پلیس تن نمی‌داد. آقای قوچانی که خود طعم تلخ زندان را چشیده می‌داند قضاوت از بیرون درباره رفتار زندانی چقدر دشوار است؛ البته ایشان بعد از ذکر روایت‌های گوناگون درباره بازجویی حنیف‌نژاد، درنهایت قضاوت نکرده و گفته است به هر حال روشن نشد حنیف یهوداست یا مسیح! اما نکته اینجاست که حتی اگر ثابت می‌شد که او کسی را هم لو داده است، برچسب یهودا به چنین کسی زدن مناسب نیست. اگر هم کسی را لو نداده، باز مسیح نیست و به وظیفه خود عمل کرده است.

مبارزه مسلحانه مارکسیستی است یا اسلامی؟

در این نوشتار مبارزه مسلحانه یک مشی مارکسیستی و تروریستی قلمداد شده و آن‌ها را که به این مشی رسیده بودند سخت نواخته‌اند، من هم ایرادی نمی‌بینم که گذشته را نقد کنیم و از آن بیاموزیم؛ اما لازمه این کار رفتن به آن فضا و درک موقعیت و شرایط نقدشوندگان است تا نقد واقعی و آموزنده باشد.

من هم اکنون‌که بیش از پنجاه سال از آن دوران گذشته و بسیاری حقایق پنهان بر ما آشکار شده و نتایج کار نیز است، می‌گویم ای کاش باز هم کنشگران آن دوران دندان روی جگر گذاشته و صبوری پیشه می‌کردند و به سمت حرکت‌های قهرآمیز نمی‌رفتند، اما اینکه آن‌ها را خائن و جانی و در زمره آدمکشان و قمه‌کشان بدانیم داستانی دیگر است.

برخلاف این نوشته (ص ۴۹-۵۰)، مبارزه مسلحانه را چریک‌های فدایی و به تقلید از آن‌ها مجاهدین شروع نکردند. در دهه ۴۰، اول جمعیت مؤتلفه اسلامی مقلد امام خمینی سال ۱۳۴۳ شروع کردند. به دنبال آن‌ها حزب ملل اسلامی که به این مشی رسیده بودند سال ۱۳۴۴ دستگیر شدند. هم‌زمان مارکسیست‌ها به این ضرورت می‌رسیدند. حزب انقلابی توده که از حزب اصلی انشعاب کرده بود این مشی را برگزید. به عقب برنمی‌گردم که اساساً پیش از روی کار آمدن دکتر مصدق، در دهه ۳۰، این مرحوم نواب صفوی بود که در قالب فدائیان اسلام دست به اسلحه برد و از راه مسلحانه با حاکمیت و نیز مخالفان وارد عمل شد و بنا به قولی حنیف‌نژاد از زیارت قبر نواب توسط توده مردم، الهام گرفته بود که جامعه به این نیاز مبارزه قهرآمیز با رژیم رسیده است.

این‌ها را از این نظر نمی‌گویم که ثابت کنم مشی مسلحانه تنها راه رهایی و بهترین گزینه بوده است. می‌خواهم شما را در آن فضای واقعی قرار دهم که منصفانه داوری کنیم. خود من و دوستانم که می‌خواستیم کاری کنیم در ابتدا بحث داشتیم که مبارزه مسلحانه با موازین اسلامی مطابقت دارد یا نه؟ مدت‌ها درباره قرآن، سیره امامان شیعه و حتی صحیفه سجادیه و همین نهضت زیدیه که در نوشته به آن استناد شده مطالعاتی داشتیم و تا قانع نشدیم که این مشی با آنچه ما آن زمان از اسلام می‌شناختیم همخوانی و همراهی دارد با آن هم‌آواز نشدیم. ضمن اینکه می‌پذیرم چه‌بسا در روش تحقیق یا برداشت از تاریخ و متون دچار خطا شده باشیم، حتی اگر بپذیریم که فهم از دین عصری و تابع عوامل محیطی است واقعیت این است که فضای غالب مخالفان مذهبی شاه، برخورد قهرآمیز با حاکمیت بود. آیت‌الله رفسنجانی در خاطرات خود (دوران مبارزه، صص ۲۳۹-۲۴۵) فضای پس از خرداد ۱۳۴۲ را ترسیم کرده است: «هرکس به این فکر افتاده بود و همه‌جا – از زندان تا میدان- صحبت از اسلحه بود و گوش ‌به‌ زنگ صفیر گلوله‌ای بودند.»

چنین نبود که: «حنیف‌نژاد نتوانست شمشیر را از قرآن بیرون آورد سپس به سراغ مارکسیسم رفت»(ص ۴۹). راه دور نرویم مگر فتوای قتل‌های زنجیره‌ای یا ترور سعید حجاریان و … از مارکسیسم درآمده بود؟ حالا اینکه واقعاً «چه رویکردی با اسلام مطابق است و روش صحیح استنباط از متن چیست مسئله‌ای پردامنه است که در حوصله این نوشتار نیست. ضمن اینکه نمی‌دانم چگونه از مارکسیسم مبارزه مسلحانه به شکل چریکی و شمشیر درمی‌آید و از قرآن درنمی‌آید.

از همه این‌ها بگذریم، فتوای آیت‌الله خمینی را چه می‌گویید که جهاد مسلحانه را پس از سرکوب ۱۵ خرداد واجب دانستند. از این سخن تعجب نکنید. پس از انقلاب آن‌قدر گفتند و شنیدیم که امام خمینی با حرکت مسلحانه مخالف بودند که اسناد مکتوب و عینی را هم باور نمی‌کنیم. نسل جوان ما مقصر نیستند، در آن فضا نبودند و آن‌ها که بودند در این سالیان چنان مشغول شدند که نتوانستند نسل بعد خود را با گذشته آشنا کنند.

سری به کتاب ولایت‌فقیه امام خمینی می‌زنیم:

ایشان در بخشی از کتاب در ضرورت امربه‌معروف و نهی‌ا‌زمنکر سخن گفته‌اند. سپس می‌خوانیم (ص ۱۳۶): «اظهار مخالفت علمای دینی در چنین مواردی (حرام‌خواری و دروغ‌پردازی ستمگران) یک نهی‌ا‌زمنکر از طرف رهبری دینی جامعه است که موجی از نهی‌ا‌زمنکر و یک نهضت مخالفت و نهی‌ا‌زمنکر را به دنبال می‌آورد. نهضتی را به دنبال می‌آورد که همه مردم دیندار و غیرتمند در آن شرکت دارند. نهضتی که اگر حکام ستمکار و منحرف به آن تسلیم نشوند و به صراط مستقیم رویه اسلامی تبعیت از احکام الهی بازنیایند و بخواهند با قدرت اسلحه آن را ساکت کنند در حقیقت به تجاوز مسلحانه دست زده و «فئه باغیه» خواهند بود و بر مسلمانان است که به جهاد مسلحانه با فئه باغیه؛ یعنی حکام تجاوزکار بپردازند تا سیاست جامعه و رویه حکومت‌کنندگان مطابق با اصول و احکام اسلام باشد».

این فتوای ایشان خیلی روشن است. نصایح و انتقادات آیت‌الله خمینی نسبت به شاه، در سال ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ مگر غیر از امربه‌معروف و نهی‌ا‌زمنکر بود؟ اما حاکمیت با قدرت اسلحه خواست آن را ساکت کند. به مدرسه فیضیه حمله کرد و طلاب را سرکوب کرد. در ۱۵ خرداد هم به توده مردم حمله کرد و به کشتار و «تجاوز مسلحانه» دست زد و در حقیقت «فئه باغیه» شد. در فضای آن روزگار یک فرد مقلد مذهبی وقتی این عبارات را می‌خواند آیا جز وجوب مبارزه مسلحانه با حاکمیت پهلوی چیزی دیگر به ذهنش خطور می‌کرد؟

من خود ابتدا کتاب ولایت‌فقیه ایشان را خواندم بعد آثار مجاهدین را. بیست جلد از کتاب ایشان هم که ممنوع بود موقع دستگیری‌ام به دست ساواک افتاد و ضمیمه پرونده شد. ایشان خطاب به روحانیون می‌گویند (ص ۱۶۷): «خوشبختانه ملت‌ها هم تابع و متحد شما هستند. آنچه کم داریم همت و قدرت مسلح است که آن را هم انشاء‌الله به دست می‌آوریم. به عصای موسی احتیاج داریم و به همت موسی. کسانی باید باشند که عصای موسی و شمشیر علی بن ابیطالب (ع) را به کار برند».

پس از آن فراز قبلی که فتوایی کلی بود و در مورد رژیم پس از ۱۵ خرداد مصداق داشت، از خواندن این فراز اخیر یعنی عبارت احتیاج به «قدرت مسلح» و «شمشیرعلی بن ابیطالب» و «همت موسی و عصای موسی» جز این استنباط می‌شد که ایشان مشی مسلحانه را نیاز روز می‌دانند؟ یعنی علاوه بر فتوای کلی جهاد مسلحانه، مصداق روز آن را هم مشخص و تأکید کرده بودند؛ البته می‌توان گفت منظور از عصای موسی دست یافتن به یک تکنولوژی است که برتر از تکنولوژی روز حاکمیت باشد، اما وقتی با کلماتی چون قدرت مسلح و شمشیر علی مترادف می‌شود چه می‌توان گفت!

جمله «کسانی باید باشند» مگر جز این را می‌رساند که جمعی و گروهی باید همت کرده، مسلح شوند تا قدرت مسلح را به دست بیاورند؟

ترور، گلوله به‌جای کلام

در جای جای مقاله در تقبیح تروریسم و ترور و خشونت سخن رفته است؛ اما به نظر می‌آید برخوردی سیاسی و جناحی با آن شده است. در ایران عزیز ما چند نحله را سراغ دارید که در پیشینه و تبار خود ترور نداشته باشد. روحانیت معظم، مشروطه‌خواهان، مشروعه‌طلبان، خاندان پهلوی پدر و پسر، روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی، همه در دوره‌ای برای پیشبرد هدفشان به این شیوه متوسل شده‌اند. گر حکم کنند که مست گیرند/ در شهر هر آنچه هست گیرند. اگر می‌خواهیم خشونت را از جامعه بزداییم، به یک عزم ملی و یک نقد ملی نیاز داریم. کوبیدن و لجن‌مال کردن این و آن، نتیجه‌ای جز آب به آسیاب خشونت ریختن و ادامه همان مسیر گذشته نخواهد داشت. تقلیل دادن آن به مارکسیسم یا اپوزیسیون هم واقعی نیست. جالب است که در کشور ما حکومت‌ها هم که همه‌گونه ابزار و امکان برخورد با مخالفان خود را داشته‌اند، باز از شیوه ترور هم بهره گرفته‌اند. ریشه‌های خشونت و ترور در فرهنگ ما عمیق است. ما ۲۵۰۰ سال سرکوب و استبداد را پشت سر داریم، به قول مرحوم بازرگان دموکراسی آموختنی است نه گرفتنی و دادنی. سال‌ها باید تمرین کنیم تا رسم گفت‌وگو را فراگیریم. به‌جای تحقیر، تکفیر، تمسخر، نیش زدن، برچسب زدن، طرد و نفی، غیبت کردن، ترور شخصیت، سیاه و سفید و یهودا و مسیح دیدن و… به این ندای متعالی گوش بسپاریم که: «وَجادِلهُم بِالَّتی هِیَ أَحسَنُ…».

کاریزما

بخش مهمی از مقاله به این اختصاص یافته که ثابت کند مجاهدین خلق همچون فرقه اسماعیلیه و حنیف‌نژاد همچون حسن صباح شخصیتی کاریزماتیک بوده که در ذهن پیروانش جای خدا نشسته است.

من هم کسانی را دیده‌ام که از حنیف‌نژاد و مجاهدین بت ساخته بودند و نگاهی شرک‌آمیز به آن داشتند، اما همین پدیده را در جریان‌های مخالف حنیف هم کم ندیدم. کسانی را دیدم که شیفته مجاهدین بودند، اما وقتی از آن‌ها عبور کردند همان رابطه و نسبت را با دیگری برقرار کردند و شیفته جریان یا شخصیت دیگری شدند. باز هم هیچ انتقادی و کاستی و نقصی در جریان مورد پذیرش خود نمی‌دیدند و نمی‌بینند.

محمدرضا سعادتی وقتی سال ۱۳۵۷ از اوین به زندان قصر آمد، گفت شما اساساً حق ندارید درباره مسائل ایدئولوژیک نظر بدهید، ایدئولوژِی از مخ مسعود درمی‌آید و لاغیر. شما باید مطیع رهبر باشید. او مانند پزشک نسخه می‌نویسد و شما مانند بیمار باید نسخه را عمل کنید. بیمار با پزشک چون‌وچرا نمی‌کند.

بعدها دیدم کسانی را که مشابه همین عبارات و همین نگاه را به امام خمینی داشتند. می‌گفتند اسلام را ما از ایشان گرفته‌ایم. خدا را ایشان به ما داده است، وظیفه ما فقط اطاعت محض محض محض است. ما حق نداریم بگوییم فلان مطلب غلط یا درست است. این در حالی بود که خود ایشان چنین نظری نداشت و همه مراجع تقلید می‌گویند اصول دین تقلیدی نیست و هرکس باید خود تحقیق کند و به ‌درستی آن پی برد.

در دهه اول انقلاب اصطلاح «شیعه تنوری» نزد برخی هم‌وطنان باب شد که هنوز هم نزد برخی بهترین نوع شیعه است؛ یعنی کسانی که چشم و گوش بسته، هر آنچه رهبر و امام بگوید، ولو خلاف عقل باشد، دربست می‌پذیرند. رابطه‌ای که در قرآن مذمت شده و شهید مطهری هم این نوع رابطه را تحت عنوان سرسپردگی در سال ۱۳۴۱ به‌خوبی نقد کرده‌اند.

تقلیل دادن این پدیده به حنیف‌نژاد و منحصرکردنش، طرح نادرست صورت‌مسئله است. ضمن اینکه در مورد حنیف‌نژاد هم بسیار اغراق‌آمیز است.

در همان بخش اثبات کاریزماتیک بودن حنیف‌نژاد در ص ۲۲ از قول آقای بازرگانی آورده‌اند: «محمد حنیف‌نژاد بارها به حسین روحانی گفت که ریشت را بزن. حسین یک سالی مقاومت کرد تا بالاخره ریشش را زد…»

ذیل همین نقل نتیجه گرفته‌اند: «این میزان کاریزمای سیاسی و اخلاقی محمد حینف‌نژاد از او یک ناخدا و خدای زمینی می‌ساخت…».

ظاهراً کاریزما یا اقتدار داشتن به رابطه‌ای گفته می‌شود که به طرف می‌گوید بمیر و او جانش را به جان‌آفرین تسلیم می‌کند، اما با خواندن این صدر و ذیل مطلب آیا واقعاً به ذهن خواننده موشکاف نمی‌رسد که این چه کاریزما و خدا و ناخدایی است که به طرف می‌گوید ریشت را بزن و او یک سال سر این موضوع کوچک که جنبه امنیتی هم داشته کلنجار می‌رود و زیر بار نمی‌رود! تا چه رسد به موضوعات اساسی‌تر. کدخدای ده ما هم از این محمدآقا بیشتر کاریزما داشت و حرفش را می‌خواندند.

در همین مقاله به‌تفصیل از نحوه ازدواج مرحوم حنیف که علی‌رغم میل او توسط شورای مرکزی تصمیم‌گیری شده سخن گفته‌اند. واقعاً این سؤال پیش نمی‌آید که این چه حسن صباحی است که حتی در مورد خصوصی‌ترین مسائل زندگی خود یعنی ازدواج اختیار ندارد و اعضای شورای مرکزی به او تحمیل می‌کنند؟

برفرض که ثابت شود و همه بپذیرند محمد حنیف نژاد، یک آدم کاریزماتیک و مریدپرور و حتی مستبد بوده است، این تلاش امروز چه دردی از جامعه ما را درمان می‌کند؟ مگر امروز به نام‌های دیگر شاهد شخصیت‌های کاریزماتیک و اشخاص سرسپرده نیستیم؟ مگر در میان همین حوزه‌های علمیه که نویسنده محترم دربست آن‌ها را به امام صادق و امام علی (ع) وصل کرده است، چنین پدیده‌ای کم بوده است؟

مگر امروز همه مناسبات و سازمان‌هایی که در جامعه ما حضور فعال دارند و برخی مخالف حنیف هم هستند، کاملاً دموکراتیک‌اند و رهبرانشان منتظرند کسی از آن‌ها انتقاد کند تا بروند خودشان را اصلاح کنند؟

نویسنده از اینکه کسانی حنیف را به‌جای خدا نشاندند، دلواپس است، درحالی‌که در جامعه ما خدایان ساختگی بسیاری بوده و هست که نحله‌های مختلف آن‌ها را به‌جای خدای واحد نشانده‌اند.

جا دارد درباره مناسبات کاریزماتیک در جامعه، کاری اساسی و ریشه‌ای صورت گیرد. ریشه‌های ایدئولوژیک، روان‌شناختی و جامعه‌شناختی آن بررسی شود. به نظر می‌آید نوع خداشناسی رایج ما در این زمینه بی‌تأثیر نبوده است که پرداختن به آن فرصتی دیگر می‌طلبد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط