بدون دیدگاه

نگرش امنیتی و خلأهای آن؛در ایران پیش و پس از انقلاب

لطف‌‌الله میثمی

پرسش این است آیا انقلاب توحیدی، اسلامی، مردمی و باشکوه ایران سازمان اطلاعاتی-امنیتی مناسب خود را یافته است یا نه؟ و پرسش دیگر اینکه در آستانه چهل‌ودوسالگی جمهوری اسلامی ایران، سیر این سازمان در نظام جمهوری اسلامی ایران چگونه بوده است؟ توجه شود ابرقدرت‌ها و قدرت‌ها مایل نیستند ایران سازمان اطلاعاتی ملی و مستقلی داشته باشد، چراکه آن‌ها برای بقای قدرت دست‌اول خود به دو مؤلفه نظامی‌گری و اطلاعات متمرکز مجهز هستند؛ بنابراین ضرورت دیدم در کنار نقطه قوت‌ها و تلاش‌های ارزنده اطلاعاتی در حد امکان به کاستی‌ها هم پرداخته شود.

برای بررسی سازمان اطلاعاتی پیش از انقلاب می‌توان از دو کتاب کمک گرفت: نخست خاطرات ارتشبد حسین فردوست؛۱ و دیگری کتاب شیوه‌های ساواک که شرکت صمدیه اول انقلاب آن را چاپ منتشر کرد؛ البته منبع دیگر اطلاعاتی نیز بخش منتشرشده اسناد سفارت امریکاست که دانشجویان خط امام منتشر کرده‌اند.۲ آنچه مسلم است رژیم شاهنشاهی دستگاه‌های اطلاعاتی متعددی داشته است که به‌طور ضربدری یکدیگر را کنترل می‌کردند. پس از کودتای انگلیسی-امریکایی ۲۸ مرداد سال ۳۲ علیه دولت ملی و منتخب مصدق، دستگاه اطلاعاتی بیشتر در فرمانداری نظامی و فرمانداری نظامی هم در ساختمان اطلاعات شهربانی مستقر بود. شهربانی دو بخش داشت: یک بخش اطلاعات شهربانی که فرمانداری نظامی زیر نظر آن‌ها بود و با سیاسیون برخورد می‌کرد که در باغ ملی و روبه‌روی ساختمان وزارت خارجه بود؛ و بخش دیگر، «آگاهی» بود که با جرائم عادی برخورد می‌کرد.

ساواک در سال ۱۳۳۵ تشکیل شد. ساختمان مرکزی این سازمان نبش شمال غربی چهارراه فیشرآباد (واقع در خیابان تخت جمشید «تقاطع فردوسی قرنی فعلی») بود و بعداً به شهر ساواک در سلطنت‌آباد (پاسداران فعلی) منتقل شد که اکنون این ساختمان به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران اختصاص دارد.

پس از قیام ملی ۱۵ خرداد ۴۲، برای بار دوم فرمانداری نظامی در اطلاعات شهربانی سازمان‌دهی شد که مرحوم طیب و اسماعیل حاج رضایی و دیگران در فرمانداری نظامی بازداشت و شکنجه شدند. سرچشمه و مادر دستگاه اطلاعاتی و ساواک، رکن ۲ ارتش و ضداطلاعات ارتش بود. ژاندارمری هم برای خودش یک دستگاه اطلاعاتی به نام ضد اطلاعات ژاندارمری داشت که سرهنگ افشاعی، رئیس‌دفتر تیمسار فردوست، مدتی ریاست آن را بر عهده داشت. تمام دستگاه‌های اطلاعاتی مملکت در یک سرای نظامی زیر نظر ارتشبد حسین فردوست متمرکز بود. حسین فردوست در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب، مسئول دفتر ویژه اطلاعاتی بود که تمام اطلاعات مملکت از چند جا به دفتر ویژه سرازیر می‌شد و ایشان اطلاعات را با اطلاعاتی که از طرف انگلیس و امریکا به دربار می‌دادند مطابقت می‌داد و خلاصه می‌کرد و برای شاه می‌فرستاد؛ البته شاه برای اینکه با کودتایی در ارتش مواجه نشود همه رکن ۲ و ضد اطلاعات لشکرها را مستقیماً به دفتر خودش وصل کرده بود که مبادا علیهش کودتایی شبیه کودتای قاسم در عراق و جمال عبدالناصر در مصر رخ دهد.

مرحوم عباس امیرانتظام تحلیلی داشت که وضعیت دستگاه‌های امنیتی پیش از انقلاب را به‌خوبی توضیح داده است. ایشان معتقد بود بنیاد دستگاه‌های امنیتی ایران بر مبارزه با کمونیسم گذاشته شده بود و به همین دلیل عضوگیری ضد اطلاعات و ساواک بیشتر از افراد مذهبی سنتی بود، نه مذهبی مکتبی. بخشی از رویه‌های امنیتی ساواک در سه جلد کتاب خاطراتم۳ آمده است که دانستن آن‌ها خوب است.

در سال ۱۳۴۳، گروه مؤتلفه در پی ترور حسنعلی منصور؛ نخست‌وزیر وقت، بروز و ظهور یافت و اکثر اعضا دستگیر و سه نفر از آن‌ها اعدام شدند.۴ در سال ۱۳۴۴ اعضای حزب ملل اسلامی بازداشت شدند؛ در همان سال سازمان مجاهدین خلق ایران که در آن زمان اسم نداشت بنیان‌گذاری شد. در سال ۱۳۴۸، سازمان‌های چریکی دیگری ظهور و بروز یافتند. اولین گروه فلسطین بود و در سال ۱۳۴۹ قضایای سیاهکل پیش آمد. در شهریور ۱۳۵۰، سازمان مجاهدین خلق بروز خارجی یافت و اکثر اعضای آن دستگیر شدند. مبارزه مسلحانه شهری و روستایی هم شکل گرفته بود تا اینکه به دلیل تعدد سازمان‌های اطلاعاتی و برخی تزاحم‌هایی که با کار هم داشتند در پایان سال ۵۰ و ابتدای سال ۵۱ کمیته مشترک ضد خرابکاری به وجود آمد که محل آن در زندان موقت شهربانی بود و تغییراتی هم در زندان به وجود آوردند. به‌عنوان نمونه زندان زنان را منحل و به جای آن سلول‌های انفرادی بیشتری ایجاد کردند و سپس آن را به زندان موقت شهربانی اضافه کردند. شش بند زندان موقت را هم به سلول‌هایی تقسیم کرده بودند. کمیته مشترک، مرکب از ضد اطلاعات ارتش و ژاندارمری و ساواک و شهربانی و کلیه نیروهای امنیتی بود. اولین رئیس آن تیمسار زندی‌پور۵ نام داشت و این کمیته مشترک عمدتاً به دست بازجوهای ساواک اداره می‌شد. کمیته مشترک توانست تا سال ۵۵ اکثر تشکل‌های چریکی و غیرچریکی را به لحاظ فیزیکی سرکوب کند، اما تضادهایی هم در درون خودش اتفاق افتاد.۶ در آن زمان بیش از ۵ هزار نفر زندانی از یک سال تا ابد محکوم شده بودند. در این مدت تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین رخ داد و تعدادی از دست‌پرورده‌های دیدگاه مذهبی سازمان، مارکسیست شدند. تا دیروز بسیاری سهم امام زمان خود را به سازمان می‌دادند و حالا شنیده بودند که سازمان مارکسیست شده است که به‌شدت ناراحت شده بودند. ترور و شهادت مجید شریف واقفی و محمد یقینی و ترور مرتضی صمدیه که به دستگیری و اعدام او انجامید و بسیاری اتفاقات از این دست، از عواقب این تغییر ایدئولوژی بود. تحلیلی که بخشی از گروه‌های مارکسیستی می‌کردند این بود که آخرین گروه مذهبی هم در ایران مارکسیست شدند، درنتیجه و از نظر آن‌ها ویژگی جامعه ایران یک ویژگی مارکسیستی است. این تحلیلی بود که در اتاق‌های دربسته انجام می‌شد. متأسفانه برخی از روشنفکران مذهبی را هم متأثر کرد و آن‌ها نیز فکر کردند که واقعاً ایران در حال کمونیست شدن است، درنتیجه رویکردی به سمت امریکا ایجاد شد که البته انگیزه این روشنفکران کمک به ایران بود. پس از فاجعه تغییر ایدئولوژی، اتفاق دیگری نیز در زندان‌ها افتاد و عده‌ای حتی به این تحلیل رسیدند که باید در مقابل مارکسیست‌ها با ساواک همکاری کرد. بیانیه‌ای که مارکسیست‌ها را نجس می‌دانست در زندان منتشر شد و سفره‌ها را جدا کردند. سرانجام نیز مراسم سپاس با این تحلیل انجام شد که مسئله اصلی کمونیسم است و باید به بیرون برویم.

بیرون از زندان نیز گفت‌وگوهایی با سفارت امریکا و انگلیس شروع شده بود که اوج آن نامه‌ای بود که تعدادی از مبارزان آن را امضا کرده بودند. این نامه را آقای میناچی به سفارت امریکا و انگلیس تحویل داده بود و محتوای آن این بود که ما منافع غرب را حفظ می‌کنیم، اما غرب هم باید گامی در جهت کاهش استبداد شاه بردارد. وقتی من این نامه را خواندم این‌گونه برداشت کردم که منافع انگلیس و امریکا به رسمیت شناخته شده است و حالا بناست استبداد شاه کمتر شود.

از سال ۱۳۵۰ تا سال ۱۳۵۴ کلیه مبارزان در زندان مجتمع واحدی داشتند که با هم غذا می‌خوردند، در امور زندان تصمیم می‌گرفتند. در سال ۱۳۵۱ در زندان شیراز برخی زندانیان مذهبی حساسیت‌هایی نسبت به کمونیسم داشتند، اما وقتی از مرحوم آیت‌الله‌العظمی بهاءالدین محلاتی استفتا می‌کنند ایشان می‌گویند که به‌ هیچ ‌وجه سفره‌ها را جدا نکنید و اصل بر وحدت است. این موضوع در خاطرات جلد دو (آن‌ها که رفتند) به‌طور مفصل آمده است؛ اما در فاجعه سال ۵۴ قضایا فرق کرد و فضا کاملاً عوض شد. مرحوم لاجوردی که شکنجه‌های زیادی را تحمل کرده بود و قهرمان مقاومت بود نه‌تنها مارکسیست‌ها را نجس می‌دانست، اگر مذهبی‌ها هم به دیوارهای زندان دست‌تر می‌زدند می‌گفت این مسئله دارد، چون مارکسیست‌ها هم دست می‌گذارند و نجس است. حاج اسدالله بادامچیان نیز چنین دیدگاه‌هایی داشت. در همان سال فردی در زندان قصر می‌گفت اگر مسلسل داشتم، تمام مارکسیست‌ها را به مسلسل می‌بستم. کینه متقابل عجیبی به وجود آمده بود، به‌طوری‌که گفته می‌شد حسینی، جلاد اوین و شکنجه‌گر معروف،‌ نماز می‌خواند درنتیجه مسلمان و پاک است ولی مارکسیستی که برای عدالت تا پای مرگ شکنجه می‌شود و مقاومت می‌کند، نجس است.

معادله عجیبی شکل گرفته بود. ما می‌دانستیم که ساواک در زندان از بسیاری از بریده‌ها برای خبر گرفتن استفاده می‌کند و همیشه سعی می‌کند نفوذی داشته باشد و بالاخره این مسائل گزارش می‌شد و به نظرم با مؤسسات اطلاعاتی گسترده‌ای که ساواک داشت به این نتیجه رسیده بود که حالا می‌شود با پدیده «اسلام رادیکال» کار کرد. در ساواک هم اختلافی به وجود آمده بود که ما تا کی روشنفکرها را بگیریم و شکنجه دهیم و به زندان بیاوریم و کادر بشوند و بیرون که بروند تا فعال تشکیلاتی بشوند. درواقع پس از سرکوب نظامی گروه‌ها، در ساواک تغییراتی به وجود آمده بود که حالا چه باید کرد؟ آن‌ها به دنبال راهی بودند که این پدیده دیگر شکل نگیرد (در فیلم سیانور این مسئله تا حدی نشان داده شده است).۷ نتیجه این شد که بازجوی ارشد ساواک به زندان آمد و گفت حتی اگر کسی کتاب مائو هم بخواند جرمی مرتکب نشده است، مگر اینکه دست به اسلحه ببرد. تا قبل از تشدید مجازات یعنی تا سال ۵۴، داشتن اعلامیه و کتاب ممنوعه حکم تبلیغ علیه نظام داشت که حداکثر یک تا سه سال جرم داشت. عضویت در گروه مجاهدین یا فدایی بدون عملیات، سه تا ده سال بود. بعد قانون جدید، همه جرائم را یک درجه بالا برد.۸ برخی از سران موتلفه که حدود سیزده سال مداوم بدون مرخصی زندان کشیده بودند حالا به این نتیجه رسیده بودند که باید بیرون بروند و مسئله اصلی آن‌ها مارکسیسم است؛ البته آقای بادامچیان اشاره کرده بودند که ما از امام خمینی دستور داشتیم که این کار را بکنیم، اما آقای عزت شاهی (مطهری) در گفت‌وگو با چشم‌انداز ایران گفتند که هیچ گفت‌وگویی با امام در میان نبوده است. این مسئله مهمی بود و در خط‌مشی ساواک هم اثر گذاشت. به‌طوری‌که رضا عطارپور، معروف به حسین‌زاده سربازجوی ساواک، داخل زندان آمد و به شکرالله پاک نژاد از رهبران گروه فلسطین گفته بود خط‌مشی ساواک سه مرحله دارد: اول جدایی مسلمانان از مارکسیست‌ها، مرحله دوم اختلاف انداختن میان مارکسیست‌ها و مرحله سوم ایجاد اختلاف در میان مسلمانان. اگر دقت کنیم حدود سه دهه پس از انقلاب، به نسبت زیادی این خط‌مشی تحقق یافته است؛ یعنی به‌جز جاهای بسیار معدودی، مسلمانان و مارکسیست‌ها از هم جدا شدند و خود مارکسیست‌ها هم به چندین دسته تقسیم شدند تا حدی که با دستگاه اطلاعاتی علیه هم همکاری می‌کردند. در میان مذهبی‌ها هم این اختلاف‌ها و حذف نیروها شکل گرفت. مجاهدین و آیت‌الله شریعتمداری در همان ابتدای انقلاب با جمهوری اسلامی درگیر شدند، کم‌کم حذف‌ها به نهضت آزادی و نهضت مجاهدین خلق و مجاهدین انقلاب اسلامی رسید، بعد به حذف آیت‌الله منتظری و حتی به میرحسین موسوی و هاشمی رفسنجانی هم کشید.

اوایل انقلاب که آزاد شده بودم، مرحوم بازرگان و فرزندشان عبدالعلی بازرگان به منزل ما آمدند. مهندس بازرگان تازه از پاریس و از ملاقات با امام آمده بودند و می‌گفتند که مرحوم امام در ۲۸ مرداد نقشی بسیار جدی‌تر از آیت‌الله بروجردی در مقابل مصدق داشتند و از ایشان خوب نمی‌گفتند. من متعجب شدم که چرا ایشان با این انتقادات، هم رهبری امام را پذیرفتند و هم نخست‌وزیر ایشان شدند. تحلیل من این بود که آقای بازرگان بسیار از مارکسیست شدن سازمان نگران بود و احتمالاً به این نتیجه رسیده بود که ممکن است جریان آذربایجان بعد از شهریور ۲۰ در کل ایران تکرار شود و شاه هم دیگر عرضه مبارزه با فساد از یکسو و مبارزه با کمونیسم از سوی دیگر را ندارد و باید یک حرکتی بشود. امام هم در مصاحبه‌ای که در اوایل ۵۷ با روزنامه لوموند داشتند حتی همکاری تاکتیکی با کمونیست‌ها را تأیید نکردند.

اوایل پیروزی انقلاب در بیت امام نشسته بودیم، آقای طالقانی و دکتر عباس شیبانی و اعضای جنبش امل لبنان هم آمده بودند. بچه‌های امل و آقای شیبانی از آقای طالقانی سؤالاتی درباره روابط ایشان با امام پرسیدند. ایشان بدین مضمون گفتند من با امام در چند موضوع اختلاف داشتم و بعدها دیدم موضع ایشان درست‌تر است. فعلاً تنها اختلاف ما بر سر نحوه برخورد با کمونیست‌هاست. ایشان خیلی به کمونیست‌ها حساس هستند. من می‌گویم کمونیست‌ها انسان‌اند و کمونیسم هم یک فرضیه بیش نیست که در برخورد با واقعیات کم‌رنگ خواهد شد. فرضیه گاهی درست است و گاهی غلط و اگر کمونیسم درست باشد، لابد اسلام غلط است و باید فاتحه اسلام را بخوانیم.

به نظر من حساسیت‌هایی هم که اول انقلاب و حتی پیش از آن روی آقای طالقانی بود به همین دلیل بود. کارت دعوت ایشان را برای رفتن به فرودگاه و استقبال از امام بسیار دیر به ایشان رساندند و استقبال از امام را در داخل هواپیما شهید مطهری انجام داد نه مرحوم طالقانی، حتی آقای بازرگان، دکتر سحابی، دکتر یزدی و دکتر حبیبی که با آقای طالقانی عضو نهضت آزادی بودند به ایشان نگفتند عضو تشکیلات جدیدی به نام شورای انقلاب شده‌اند. وقتی‌که مهندس سحابی برای دیدن امام به پاریس می‌روند درباره عضویت آقای طالقانی در شورای انقلاب صحبت می‌کنند. امام می‌گویند گفته‌ام آقای طالقانی هم در شورای انقلاب باشند و هم رئیس آن باشند. تا آن موقع آقای طالقانی از شورای انقلاب خبر نداشت. شاید مسئله این بود که ایشان این معادله ضد کمونیستی را قبول نداشت. عملکرد ایشان در زندان هم این را نشان می‌داد. ایشان پس از حوادث سال ۵۴ می‌گفتند که مشکل مارکسیست شدن بچه‌ها بر گردن ما روحانیت بوده است که کار منسجمی نکرده‌ایم و اسلام راستین را معرفی نکردیم، درنتیجه این جوانان رفتند روی اسلام کار کردند و این‌طور شد. کلاً روال روحانیت شیعه این بوده است که با حوادث برخورد ایدئولوژیک می‌کرد، اما اگر در سال ۵۴ نیروها بیرون زندان بودند و در زندان نبودند، بین روحانیت و مارکسیست‌شده‌ها برخورد نظامی صورت می‌گرفت. ولی در زندان مرزبندی شد و کاملاً رودرروی هم قرار گرفتند و بحث‌های نجس و پاکی مطرح شد. البته تقی شهرام و یارانش با حذف‌های ۵۰ درصدی و ترور نیروهای مسلمان موفق شدند ادعا کنند مارکسیسم بر اسلام غلبه کرد، درحالی‌که این کار را غیردموکراتیک انجام داد.۹ واکنش طبیعی این بود که مسلمانان هم آن‌ها را حذف کنند و از داخل زندان شروع کردند و پس از پیروزی انقلاب هم این کار ادامه یافت. این حذف‌ها هم ایدئولوژیک بود و هم واکنشی. مسعود رجوی و موسی خیابانی به این جمع‌بندی رسیده بودند که علت ضربه ۵۴، نداشتن تمرکز تشکیلاتی بوده است؛ بنابراین به یک تمرکز تشکیلاتی شدید در زندان دست زدند و با هر انتقادی که روبه‌رو می‌شدند فکر می‌کردند که با شهرام و بهرام روبه‌رو هستند و به‌شدت انتقادها را سرکوب می‌کردند. درواقع نوعی توتالیتاریسم کامل حاکم شده بود. در زندان با نیروهای مذهبی هم برخورد چکشی و قهرآمیز می‌کردند و آن‌ها هم در مقابل همین‌طور عمل کردند. می‌توان گفت ریشه برخوردهای پس از انقلاب که منجر به ۳۰ خرداد ۶۰ شد تا حد زیادی نتیجه عملکردها و برخوردهای داخل زندان بود. برای مثال رسولی که بازجوی ارشد ساواک بود به زندان اوین می‌رفت و به بند مارکسیست‌ها سر می‌زد و با آن‌ها گپ می‌زد و می‌گفت بالاخره ما و شما هر دو مدرنیسم را قبول داریم ولی اگر کمی مشروب بخوریم یا برقصیم این مذهبی‌ها برخورد می‌کنند. بعد به بند مذهبی‌ها می‌رفت و می‌گفت این مارکسیست‌ها که خدا را قبول ندارند و نجس‌اند و سر پایی پیشاب می‌کنند، این حتی با سنت‌های ما نمی‌خواند و طبق رساله‌های مراجع این‌ها مرتدند و خونشان مباح است.

عوامل ساواک خیلی روی تفرقه تلاش می‌کردند. حتی بیانیه «نجس-پاکی» این‌گونه نبوده که علما بنشینند و فکر کنند و بیانیه بدهند و کتباً امضا کنند. افرادی بودند که با بقیه صحبت کردند و شفاهی تأییدیه گرفتند، سپس از طریق کسانی که در زندان‌های مختلف بودند موضوع را پخش می‌کردند. ساواک هم از این نقل و انتقال خبر داشت و به آن دامن می‌زد.۱۰

در گفت‌وگویی که پس از انقلاب با محمدرضاشاه انجام شد از او می‌پرسند آیا شما با حقوق بشر مشکل پیدا کردید که منجر به سقوط نظام شاهنشاهی شد؟ او در پاسخ می‌گوید با حقوق بشر مشکل داشتیم، اما فراز و نشیب داشت و قابل‌حل بود، اما پدیده‌ای به نام اسلام انقلابی به وجود آمده بود که این‌ها می‌توانستند با کمونیسم مبارزه کنند، بدون نیاز به پادگان و اسلحه.

به نظر من از این واقعه این‌گونه برمی‌آید که وقتی ناتو مشاهده می‌کند که جریانی به وجود آمده است که بدون سلاح و پادگان با کمونیسم در حال مبارزه است، این یعنی پایان تاریخ‌مصرف اعلی‌حضرت.۱۱

به نظر من هم تحلیل شاه غلط بود و هم تحلیل امریکا و انگلیس که خطر اصلی ایران را کمونیسم می‌دیدند و هم اینکه تحلیل کمونیست‌ها اشتباه بود که خود را اصلی‌ترین جریان و پیشاهنگ مبارزات می‌دیدند و هزینه بسیاری را هم در این راه متقبل شدند. این مطلب را این اواخر یکی از مارکسیست‌های سابق هم اعتراف کرده و گفته است که ما هژمونی نداشتیم، اما چنین اشتباهی داشتیم. هم اینکه شهرام و بهرام اشتباه می‌کردند و فکر می‌کردند که آخرین گروه مذهبی را اگر با زور و غیردموکراتیک مارکسیست کنند، ‌ ویژگی جامعه ایران مارکسیستی می‌شود. این تحلیل‌ها همه در اتاق فکرهای دربسته انجام می‌شد و با واقعیت جامعه ما نمی‌خواند. در مقابل این تحلیل‌ها، تحلیل‌های دیگری هم بود که با واقعیت قرابت بیشتری داشت. شهید جزنی در اسفند ۵۳ می‌گوید اگر کمر استبداد بشکند، این آیت‌الله خمینی است که حاکم خواهد شد چراکه قیام ۱۵ خرداد ۴۲ به رهبری او بود…

پیش از انقلاب و داخل زندان، تحلیل ما از ساواک این بود که ارگانی امپریالیستی است که هم اینتلیجنت سرویس در آن نفوذ دارد، هم سیا و هم موساد. در پی پیروزی انقلاب هم این تحلیل را داشتیم که اگر ساواکی‌ها را بازجویی کنیم به شبکه اینتلیجنت سرویس و سیا و موساد خواهیم رسید و به همین دلیل هم خدمت مسئولین وقت رسیدیم. ما از آن‌ها خواستیم که مسئولیت شهر ساواک را به ما بدهند که مخالفت کردند. علت اصرار ما هم این بود که سال‌ها با ساواک درگیر بودیم و آن‌ها را می‌شناختیم. ساختمان ضد اطلاعات ارتش هم (رکن ۲) واقع در چهارراه قصر و نزدیک دادرسی ارتش بود که در آنجا (من و چند نفر از دوستان) حضور پیدا کردیم و مستقر شدیم و مدتی آنجا بودیم تا مجوز آنجا را بگیریم که مجوز را به من ندادند. تا اینکه خواهرزاده من، مرحوم آقای علی اژئیان که عضو جمع ما نبودند را معرفی کردیم و مجوز به نام ایشان صادر شد. مرحوم اژئیان از دوستان مهندس الویری و مهندس رضوی بود و بعدها بچه‌های مجاهدین انقلاب در آنجا مستقر شدند.

کشمیری کسی بود که در این روابط خود را جا انداخت و اعتماد همه را جلب کرد و از همین‌جا نفوذ خود را تا دبیری شورای امنیت طی کرد که نفوذ منجر او به شهادت شهید رجایی و باهنر و دیگر دوستان آن‌ها شد. کشمیری که نفوذی مجاهدین خلق به رهبری رجوی بود معلوم نیست چند نفر را در آن اوضاع ‌ واحوال کاشته باشد. آقای دکتر یزدی بعدها به من گفت که ما اجازه ندادیم اداره هفتم و هشتم ساواک منحل شود، چراکه بیشتر حوزه فعالیت‌های آن‌ها درباره جاسوس‌های خارجی به‌ویژه شوروی بودند. می‌گفتند پس از استعفا از دولت موقت نیروهای این دو اداره به دفتر ایشان در کوه نور می‌رفتند و آموزش می‌دیدند. پس از پیروزی انقلاب، در دولت موقت ساواما تشکیل شد (سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران) که زیر نظر شهید دکتر چمران بود. وقتی ناآرامی‌های کردستان پیش آمد و شهید چمران به کردستان رفتند و برادرشان مهندس مهدی چمران مدیریت ساواما را بر عهده گرفتند. مهندس چمران در سال‌های ۴۳ و ۴۴ از اعضای انجمن ضد بهائیت در دانشکده معماری دانشگاه تهران بود. گفته می‌شد ایشان رابط ملاقات حاج شیخ محمود حلبی با برخی با مسئولان نظام بودند و خبر داشتیم که چهل نفر از اعضای این انجمن در سه نهاد جمهوری اسلامی مستقر شده‌اند. یکی در اداره شهر ساواک که در سلطنت‌آباد واقع بود. دیگری مسئولیت گزینش‌ها بود و دیگری نیز اطلاعات کمیته‌ها. بدین‌سان هسته تشکیلات اطلاعاتی ما از این سه جا شکل گرفت. مهندس عبدالعلی بازرگان هم مدتی در شهر ساواک فعال بودند. به نظر من سازمان مجاهدین به رهبری رجوی هم از آنجا که قدرت فوق‌العاده تشکیلاتی داشتند خط‌مشی‌شان نفوذ در ارگان‌ها به‌ویژه ارگان‌های اطلاعاتی بود و تحلیلشان هم این بود که بالاخره جمهوری اسلامی به رهبری امام با ما درگیر خواهد شد. ترور شهید کچویی در اوین توسط کاظم افجه‌ای و ترور شهید قدوسی با بمب در دادستانی کل انقلاب، نفوذ جواد قدیری در بیت امام و نفوذ عباس زریباف در اطلاعات سپاه (ایشان فرار کرد) نمونه این نفوذهاست.

آقای امیرانتظام در خاطراتشان می‌گویند یک آقای پنجاه‌ساله از اداره هفتم و هشتم ساواک به دیدن ایشان می‌آید و می‌گوید که یک نفر به نام عبدالعلی که با مسئولان سفارت روسیه تماس می‌گیرد و ما می‌خواهیم او را دستگیر کنیم. آقای امیرانتظام جریان را با مهندس بازرگان نخست‌وزیر دولت موقت در میان می‌گذارد و ایشان مجوز دستگیری را می‌دهد و ناراحت می‌شود که چرا همنام فرزندشان است. فرد دستگیرشده همان محمدرضا سعادتی از یاران نزدیک مسعود رجوی بود. در آن اوضاع‌واحوال و در پی وقایع سال ۵۴ درواقع حساسیت روی چپ زیاد بود. به نظرم مسئولان وقت می‌توانستند سعادتی را آزاد کنند، اما گویی قضیه بیخ‌دار شده بود. پدیده سعادتی می‌توانست نیروهای زندان‌کشیده را با نظام به رهبری امام خمینی درگیر کند و نیروهایی را که از خارج آمده بودند و هزینه‌ای نداده بودند و پایگاه کمی در میان مردم داشتند حاکم کند.

دیدیم که همین‌طور هم شد و قضیه سعادتی مشکل ایجاد کرد. منظور این است که جهت‌گیری اطلاعاتی به چه سمتی بود. در این شرایط مهندس بازرگان می‌گفتند که با آقای باتلر، معاون سیا، صحبت کرده‌اند و در تمام موارد توافق داشتیم. به نظر من نفوذی‌های مجاهدین هنوز هم وجود دارند. چراکه نهادهای امنیتی تا حدی خط آن‌ها را پیش برده‌اند و فقط هزینه از جانب انقلاب بوده است، اما بهره‌اش به آن‌ها رسیده است. یکی از کارهای بزرگی که برای دستیابی به یک سازمان اطلاعاتی متناسب با انقلاب شد ‌ کاری بود که آقای سعید حجاریان و آیت‌الله اسدالله بیات و دیگر دوستانشان انجام دادند. عده‌ای می‌خواستند سازمان اطلاعاتی زیر بازوی رهبری باشد. حجاریان با امام دیدار می‌کند و می‌گوید این‌ها می‌خواهند هر اتفاق امنیتی رخ داد،‌ شما مسئول شناخته شوید. عده‌ای نیز می‌خواستند سازمان اطلاعاتی همچون اروپا و امریکا به‌عنوان بازوی رئیس‌جمهور باشد که درواقع باعث می‌شد رئیس‌جمهور از اطلاعات آن به نفع خود استفاده کند. فضای اول انقلاب این‌گونه بود که قوه مجریه نتواند چنین کند. این گروه به این نتیجه رسیدند که وزارتی برای آن ایجاد شود و جزو کابینه باشد،‌ به مجلس گزارش دهد و به مردم پاسخگو باشد که این کار بسیار بزرگی بود. آیین‌نامه شورای وزارت اطلاعات هم کار بزرگی بود. نمایندگان مجلس شورای اسلامی اصرار داشتند که وزیر اطلاعات مجتهد جامع‌الشرایط شود، چون نمی‌خواستند آقای لاجوردی وزیر اطلاعات شود. آقای مشکینی اجازه اجتهاد آقای ری‌شهری را می‌دهند و ایشان به‌عنوان اولین وزیر اطلاعات ایران وارد کابینه می‌شوند. در ۲۵ خرداد ۶۰ جبهه ملی در برابر لایحه قصاص اعلامیه راه‌پیمایی می‌دهند۱۲. مرحوم امام گفتند ملی‌گرایی کفر است و بدون نام بردن از مصدق درباره ایشان هم گفتند که او مُسلم نبود. (سال‌ها بعد نظر امام درباره مصدق تصحیح شد). دیدگاه امام درباره ملی‌گرایی روی سازمان‌های اطلاعاتی اثر گذاشت و نتیجه‌اش مرزبندی حذف‌گونه با نیروهای ملی شد. در ابتدا که وزارت اطلاعات تشکیل شد سه جهت‌گیری از سوی نیروهای وابسته به اطلاعات مشاهده می‌شد که هم مصدق،‌ هم طالقانی و هم حنیف‌نژاد را منافق می‌دانستند، ولی بعد از مدتی دیدند که تشکیلات محارب رجوی از این سه مؤلفه سود می‌برد و عضوگیری می‌کند و گسترش می‌یابد و این مطلب را در سال ۱۳۷۲ که نشریه راه مجاهد توقیف شده بود، هنگام احضار، یکی از مسئولان وزرات اطلاعات به من گفت. بنا بر این به‌تدریج خط را عوض کردند و موضع وزارت اطلاعات نسبت به مصدق و طالقانی و حنیف‌نژاد تغییر کرد، تا حدی حالا سعی می‌کنند که طالقانی را مصادره کنند. آن‌ها ملی‌گرایی را کفر می‌دانستند و درحالی‌که بعدها در واکنش به این روند اسفندیار مشایی، مکتب ایرانی را مطرح کرد. زمانی وزارت اطلاعات کلی هزینه می‌کرد تا به کسانی که از تشکیلات رجوی جدا می‌شدند پاسپورت ایرانی بدهند که هر وقت خواستند به ایران برگردند. من به آقای دعایی می‌گفتم میلیون‌ها تومان خرج می‌شود تا یک نفر از مجاهدین جدا شود،‌ اما به این فکر نمی‌کنند که زمینه‌ای برای این‌همه آدم دلسوز ایجاد کنند تا مشمول انگ و برچسب نشوند. به ایشان می‌گفتم ملانصرالدین دو تا بره داشت که یکی از آن‌ها فرار کرد. ملا بره‌ای که مانده بود را دائم می‌زد که چرا بره دیگر فرار کرده است. درواقع عده‌ای از ایران رفته بودند و این‌ها که دلسوزانه مانده بودند زیر فشار بودند. سازمان مجاهدین خلق هم پس از اینکه وارد فاز ترور و مبارزه مسلحانه شد و آیت‌الله دستغیب و آیت‌الله اشرفی اصفهانی و آیت‌الله مدنی و سران حزب جمهوری اسلامی و رجایی و باهنر را ترور کردند و موفق نشدند حاکم شوند راه خارج را پیش گرفتند. آقای لاجوردی در ملاقات به خانواده‌های زندانیان گفتند که اگر ترورها ادامه یابد، این‌ها هم عده‌ای از زندانیان را اعدام می‌کنند. این معادله ترور-اعدام به پایان ماجرا انجامید، درحالی‌که تمام کسانی که دلشان برای مجاهدین می‌سوخت پیش‌بینی کرده بودند که این راه درست نیست. (امثال مهندس سحابی و زنده‌یاد معین فر و آقای محمدی گرگانی) اما آیا پیش از اینکه این ‌همه هزینه نمی‌شد به راه‌حلی برای پایان دادن به تروریزم رسید؟ آیا هیچ راه دیگری وجود نداشت؟

یکی از خطی مشی‌های مجاهدین به رهبری رجوی حساسیت روی خط استحاله بود. می‌گفتند طیفی هستند از مهندس سحابی، دکتر رئیسی،‌ دفتر سیاسی وابسته به بیت آیت‌الله منتظری، سید مهدی هاشمی و لطف‌الله میثمی می‌خواهند نظام را با استحاله و اصلاحات حفظ کنند. این خبر در نشریه راه مجاهد منعکس شد. پس از مدتی دیدیم که نهادهای امنیتی ما روی این افراد حساس شدند. هم روی نهضت مجاهدین و راه مجاهد حساس شدند، کلاس‌های دکتر رئیسی در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران را تعطیل کردند و روی دفتر سیاسی و حتی روی مدارس آیت‌الله منتظری هم حساس شدند. از عجایب روزگار است که وزارت اطلاعات ما با تمام تمرکزی که روی بیت آیت‌الله منتظری داشت و از سال ۶۲ مراودات آنجا را رصد می‌کرده است از تحولات سیاسی-نظامی مجاهدین بی‌خبر بوده است. به‌طوری‌که سران مجاهدی خلق طی دو سال، شبانه‌روز در پی طراحی حمله به ایران بودند و حتی از طریق برزیل،‌ تانک‌های دوباکه سفارش داده بودند که از عراق تا تهران نیاز به سوخت‌گیری مجدد نداشتند… آن‌ها تمام نیروهای خود حتی کسانی چون سعید شاهسوندی که به سازمان رجوی اعتراض داشت یا علی زرکش را که در خود سازمان به‌ناحق به اعدام محکوم شده بود را وارد ایران کردند و نیروهای امنیتی ما اعم از بسیج و سپاه و اطلاعات هیچ اطلاعی نداشتند و در بدو امر غافلگیر شدند.

باید روی ریزه‌کارهایی که مجاهدین انجام دادند و بی‌خبری مطلق وزارت اطلاعات کار تفصیلی کرد و نتیجه بگیریم که انگار فقط همه نیروهای داخلی دشمن هستند و هیچ توطئه‌ای در خارج وجود ندارد. خود مریم رجوی در یک سخنرانی پیرامون عملیات فروغ جاویدان (عملیات مرصاد) گفت: تمام سازمان‌ها فلج شدند. فقط ما خبر نداشتیم که آقای خمینی به‌تدریج روی مردم کار ایدئولوژیک کرده بود و انبوه مردم آمدند جلو ما را گرفتند

حالا ما در این نقطه عطف چه میزان ضرر کردیم؟

بخشی از سران نظام جمهوری اسلامی گفته بودند ما آتش‌بس با صدام را بپذیریم ولی با امریکا بجنگیم. امریکا در این مقطع هواپیمای ایرباس مسافری ما را زده بود، اما بخش عمده نظام می‌گفتند اگر قرار است آتش‌بس را بپذیریم، بهتر است که قطعنامه را بپذیریم. در این باره در مسجد دانشگاه در برابر دانشجویان سخنرانی شد. پذیرش قطعنامه منجر به این شد که احکام شورای امنیت به لحاظ راهبردی مورد پذیرش قرار بگیرد و از آن به بعد ما باید در چارچوب‌های شورای امنیت و سازمان ملل کار می‌کردیم. توافقنامه‌ای مانند برجام و تعامل سازنده با دنیا باید در همان سال ۶۷ اتفاق می‌افتاد. این خود جای بحث زیادی دارد. فرماندهان جنگ هم اکثریتشان در اواخر جنگ به لحاظ عقلانی و منطقی جنگ را قبول نداشتند،‌ فقط می‌گفتند ما بنا به فتوای امام ادامه می‌دهیم. این‌ها همه از پذیرش قطعنامه ناراحت بودند و آن را «زهرنامه» می‌دانستند و با چشمانی گریان آن را پذیرفتند. آن‌ها در صدد ریشه‌یابی بودند که علل پذیرش قطعنامه چه بوده است و مدیریت جنگ چرا کار را به اینجا کشاند. در بین نیروهای فعال در جنگ، اپوزیسیونی منطقی به وجود آمده بود که بزرگ‌ترین ضربه عملیات مرصاد یا فروغ جاویدان پیش‌گیری از شکل گرفتن این نیروها بود. دومین ضربه این بود که ۱۴۰۰ نفر از بهترین اعضای سازمان مجاهدین را به قربانگاهی آشکار بردند درحالی‌که شکست این عملیات از ابتدا معلوم بود، حتی ژنرال‌های عراقی از مسعود رجوی خواسته بودند این عملیات را انجام ندهد و محمود عطایی فرمانده نظامی مجاهدین هم مخالف این عملیات بود. سومین ضربه عملیات مرصاد از بین رفتن بسیاری از ارتشی‌ها، بسیجی‌ها، سپاهیان و مردم عادی بود. چهارمین ضربه این عملیات واکنش وزارت اطلاعات و اوج بی‌خبری از آن بود. آن‌ها در زندان‌ها را بستند و زندانیان بی‌خبر از وقایع بیرون را با مسئله بر سر موضع بودن روبه‌رو کردند. وزارت اطلاعات گزارشی به مرحوم امام می‌دهند که طرح این عملیات از داخل زندان اوین ریخته شده است و مقداری پوتین و بیسیم هم از زندان کشف شده است. آن موقع مسئولان زندان می‌گفتند که ما دمپایی هم کم داشتیم چه برسد به پوتین! و این سؤال مطرح بود که این‌ها چطور وارد اوین شده است. درواقع باید مسئولین زندان محاکمه می‌شدند که این اقلام از کجا وارد زندان شده است. به هر حال امام فتوای خود را صادر کردند. محمدجواد ظریف‌جلالی، رئیس زندان مشهد، وقتی گزارش وزارت اطلاعات را خوانده بود گفته بود که امام چرا این‌قدر کوتاه آمدند، اما بعد که جریان را بررسی کرده بودند و متوجه مخالفت آقای منتظری می‌شوند به زندانیان ندا می‌دهند که مراقب باشید و حماقت نکنید. من که به مجلس ختم ایشان رفته بودم درصد بالایی از شرکت‌کنندگان در مراسم ایشان همین نجات‌یافتگان بودند و من آنجا این داستان را توضیح دادم. درواقع دستگاه اطلاعاتی که در اوج بی‌خبری نتوانست از اجرای مرصاد (فروغ جاویدان) جلوگیری کند، حالا در واکنش و در برخورد با زندانیان می‌خواست آن را جبران کند، دست به قتل زندانیان زد. اگر معتقد بودند که این اعدام‌ها مشروع است، لااقل قبر این‌ها را نشان خانواده‌هایشان می‌دادند. این طبیعی‌ترین حق یک خانواده است. اگر تشییع‌جنازه نشده‌اند،‌ اگر غسل و تدفین بدون حضور خانواده بوده است، لااقل قبرشان را باید نشان دهند. این نشان می‌دهد که کار اعدام‌ها به شکلی عجولانه بوده است که مبادا تغییری به وجود آید و مشکل ایجاد کند. آن‌ها روی دو موضوع کار می‌کردند تا در آن شرایط مشکلی ایجاد نشود. یکی جریان آیت‌الله منتظری و دیگری زندانیان سیاسی که هر دو را این‌گونه حل می‌کنند. وقتی سید مهدی هاشمی به اعدام محکوم می‌شود،‌ امام می‌گویند اعدام نشوند. حاج سیداحمدآقا این نظر امام را شفاهاً به وزیر اطلاعات ابلاغ کردند. وزیر اطلاعات می‌گوید نامه بیاورید و تا نامه برسد سید مهدی اعدام می‌شود. آن‌ها می‌دانستند که این حذف، یک نسل را حذف می‌کند. ما در نشریه راه مجاهد پیشنهاد دادیم که اگر در زندان را باز می‌کردند و زندانیان با خانواده‌ها ملاقات می‌کردند، می‌فهمیدند که عملیات نظامی مجاهدین به رهبری رجوی شکست خورده و کسی بر سر موضع نمی‌ماند. کسی هم از یک عملیات شکست‌خورده دفاع نمی‌کند. حتی غیر از مجاهدین، تشکل‌های مارکسیست را که سر موضع خود بودند نیز اعدام کردند. آن‌ها که هیچ ربطی به مرصاد نداشتند.

یکی از خطاهای اطلاعاتی ما کاری بود که آقای لاجوردی کرد. سعادتی از افراد بسیار نزدیک به رجوی بود و بسیار به رجوی وفادار بود. او در زندان به این جمع‌بندی رسید که اگر آیت‌الله خمینی خرده‌بورژوازی چپ است پس ضد امپریالیسم است و باید از خشم خمینی علیه امپریالیسم استفاده کرد. این جمع‌بندی که درست هم بود جمع‌بندی بدنه مجاهدین بود، با دیدگاه بنیان‌گذاران و مشی اصلی مبارزاتی سازمان که ضد امپریالیستی بود ‌ همخوانی داشت. ضمن اینکه این دستخط، دستخط خود سعادتی بود، اما مجاهدین کچویی را در زندان ترور کردند و لاجوردی هم سعادتی را اعدام کرد. اعدام سعادتی نفس راحتی برای رجوی بود، چراکه او موی دماغ رجوی می‌شد و این تحلیل جدیدش برای خط رجوی مشکل ایجاد می‌کرد. سعید حجاریان پس از دستگیری سعید شاهسوندی نامه‌ای به مقام رهبری آیت‌الله خامنه‌ای می‌نویسد که مبادا درباره او هم مانند سعادتی اشتباه امر کنند و این باعث آزادی شاهسوندی بعد از دوران محکومیت می‌شود. به نظر من اگر سعادتی اعدام نمی‌شد یک انشعاب بزرگ در تشکیلات رجوی به وجود می‌آمد و این‌همه عوارض برای خودشان و مملکت ایجاد نمی‌شد و مبارزه مسلحانه هم شکل نمی‌گرفت. گفتنی است شهید رجایی به‌عنوان رئیس‌جمهور و بهزاد نبوی با اعدام سعادتی مخالف بودند.

در یکی از شماره‌های راه مجاهد یک مقاله تحقیقی به نام «سه تشکل» منتشر شد. مبنای این مقاله هماهنگی سه تشکل برای حذف انقلابی‌ها بود: انجمن ضدبهائیت، روحانیت غیرمکتبی و سازمان مجاهدین خلق به‌عنوان تروریزم امریکایی. این مقاله نشان می‌داد که ابتدا روحانیت غیرمکتبی با انگ و برچسب، عناصر انقلابی را لکه‌دار یا کمرنگ می‌کنند. انجمن ضد بهاییت به دلیل نفوذی که در تشکیلات نظام داشت، این‌ها را تصفیه و حذف می‌کند و اگر قابل انگ یا تصفیه نباشند،‌ سازمان مجاهدین این‌ها را ترور می‌کند. امثال بهشتی،‌ باهنر، رجایی و دستغیب نه انگ‌بردار بودند و نه می‌شد آن‌ها را تصفیه کرد. تا مدت‌ها دستگاه اطلاعاتی ما متوجه خط‌دار بودن این حذف و ترورها نبودند. کشمیری دبیر شورای امنیت که از عوامل رجوی بود همه‌جا می‌گفت گروه میثمی از منافقین هم بدترند و تأثیر این جوسازی را در بیان برخی از مسئولان نظام دیدیم که می‌گفتند میثمی از منافقین هم پیچیده‌تر است (مطبوعات).

مهندس جواد مادرشاهی، رئیس اطلاعات انجمن ضدبهائیت، بعدها به ریاست امنیت دفتر رئیس‌جمهور انتخاب شد و احتمالاً بسیاری را با خود به این مجموعه وارد کرد… وقتی آقای موسوی وزیر خارجه بودند و ما این تحلیل سه تشکل را با ایشان در میان گذاشتیم،‌ ایشان در بدو امر نپذیرفتند که خط‌دار باشد، اما می‌دیدیم که این‌ها یک روحانی مرتجع را ترور نمی‌کنند یا کسانی که پیش از انقلاب با مجاهدین همکاری نداشتند هیچ کاری نداشتند. رجوی هم در یک سخنرانی گفت که خط ما این بود که عناصر کیفی انقلاب را بزنیم تا انقلاب دچار کم‌کیفیتی شود،‌ وقتی دچار کم‌کیفیتی شد با مردم درگیر می‌شوند و مردم هم با آن‌ها درگیر می‌شوند درنتیجه مبارزه توده‌ای خواهد شد. به نظر می‌رسد دستگاه اطلاعاتی ما تا حد زیادی در حذف نیروها هماهنگ با آن‌ها انجام‌وظیفه کرد. یکی از اصلاح‌طلبان می‌گفت وقتی در سال ۷۲ حجت‌الاسلام حسینیان دادستان دادگاه ویژه روحانیت، نشریه راه مجاهد را توقیف کرد گمان می‌کردم به خاطر این مقاله بوده. او می‌گفت این مقاله بعدها راهنمای عمل بسیاری از اصلاح‌طلبانی شد که در مجلس ششم وارد مجلس شدند. هماهنگی خط‌مشی اطلاعاتی نهادهای جمهوری اسلامی با مجاهدین را باید در این خبر دید. آقای حسین طائب در قم گفته است: «ما روی این زمینه کار کردیم؛ نقطه‌ضعف موسوی در خارج اعدام‌های گسترده ضد انقلاب در زمان نخست‌وزیری‌اش بوده است. اگر بخواهد آن دوره را نفی کند، امام را نفی کرده و باعث ریزش ارادتمندان امام در داخل کشور که متأسفانه هنوز موسوی را قبول دارند و انحراف او را باور نکرده‌اند می‌شود و اگر هم بخواهد تأیید یا سکوت کند، اپوزیسیون خارج کشور را از دست می‌دهد، کافی است شما یک سایتی، کانالی راه بیندازید و تأمینش کنید که هر روز از آن اعدام‌های اول انقلاب و سال ۶۷ بنویسد و از موسوی و سران فتنه بخواهد اظهارنظر کند، خوب ما این کار را کردیم، گرفت و بین خودشان الآن معضل شده است، برنامه‌های دیگری هم داریم که مصداق مکر الهی این انقلاب است.» طائب افزود: «اما آنچه دوستان درباره حمایت بین‌المللی از سران فتنه گفتند جای نگرانی ندارد؛ یک موج است که اگر مقاومت کنیم، تمام می‌شود، مهم این است که در داخل سرانشان را خفه کردیم و تجربه انقلاب نشان داده که در خارج این گروه‌ها و شوراها هر کاری بکنند تأثیری ندارد و لابی‌های بین‌المللی‌شان هم مهم نیست، ما هم که بیکار نمی‌نشینیم و لابی می‌کنیم، در گذشته این نگرانی وجود داشت که مبادا خاتمی که اعتبار بین‌المللی و جهانی دارد بعد از دستگیری موسوی و کروبی رهبری را به دست بگیرد که خوشبختانه این اتفاق نیفتاد، به هر حال هر یزدی که مصباح یزدی نمی‌شود.»۱۳ آیا این‌ها همان حفره‌های امنیتی- اطلاعاتی نیست که از خارج ضربه می‌خوریم؟

گفته شد که رجوی و امریکا قانون اساسی جمهوری اسلامی را قبول ندارند تا جایی که می‌دانم برخی شخصیت‌های تعیین‌کننده جمهوری اسلامی نیز قانون اساسی را برانداز می‌دانند و هیچ‌گاه خود را قانون‌گرا ننامیده‌اند و حاضر هم نیستند به قانون اساسی سوگند بخورند. نتیجه اینکه در نظر هر سه تشکل، هر حرکت قانونی یک نوع جنگ علیه آن‌ها تلقی می‌شود و بی‌دلیل نیست که اعتراض‌های قانونی را جنگ نرم می‌نامند و خطرناک‌تر از جنگ گرم. سازمان رجوی در رسانه خود حرکت‌های براندازانه را تبلیغ می‌کند و افرادشان سعی دارند هرگونه حرکت قانونی را به شعارهای تند تبدیل کنند که خوشایند جریان امنیتی- نظامی است. تلویزیون صدای امریکا هم دائم می‌گوید مردم ایران از قانون عبور کرده‌اند. اگر خاتمی رأی دادن را تشویق نمی‌کرد و اگر میرحسین موسوی مقاومت نمی‌کرد، آیا بقیه دسته‌ها و گروه‌ها قادر بودند یک‌صدم جمعیت ۲۵ خرداد ۸۸ را به صحنه آورند؟ رمز آن حماسه، حرکت در بستر قانون و به ویژه اصل ۲۷ قانون اساسی بود. به نظر من توان تاریخی مردم نیز همین حرکت قانونی است مثل رأی دادن که رد پا هم نداشته باشد.

به نظرم مهم‌ترین تحول منفی که در دستگاه اطلاعاتی ما رخ داد این بود که هم‌زمان با اینکه فائزه هاشمی در انتخابات تهران در مجلس پنجم رأی بالایی آورد، احساس خطر شد و نیروهای سپاه احضار شدند و واژه خواص درباره آن‌ها به کار برده شد. حجت‌الاسلام پروازی در نامه بسیار راهبردی خود به این موضوع اشاره کرده‌اند. وقتی آن‌ها خواص شدند؛ یعنی نسبت به دیگران برتری داده شدند و برتر از دیگران قرار گرفتند و آن‌ها هم خط «النصر بالرعب» را پی گرفتند. پروازی اشاره می‌کند پس از پیروزی خاتمی، انصار حزب‌الله که از همین نیروها تشکیل می‌شد به حضور رهبری می‌روند و مقام رهبری در آن جلسه اشاره می‌کنند که الله‌کرم ریاست انصار حزب‌الله را به عهده بگیرد، اما بیرون از جلسه آقای حجازی می‌گویند رأی‌گیری شود و در رأی‌گیری الله‌کرم رأی نمی‌آورد و نیروهای دیگری رأی می‌آورند. اگر کسی بخواهد درباره این مسائل تحقیق کند، می‌تواند به نامه حجت‌الاسلام پروازی و حواشی آن بپردازد.

اگر به دوران وزارت اطلاعات آقای ری‌شهری برگردیم، ایشان در یک مصاحبه تلویزیونی گفتند که جرم اصلی سید مهدی هاشمی التقاط و تسری آن به حوزه علمیه است. باید توجه داشت که اولاً التقاط جرم نیست و همه انسان‌ها بین خود، نفس و شیطان التقاط داریم. خود جمهوری اسلامی هم به ظاهر التقاطی است؛ جمهوری افلاطونی و اسلام محمدی. برای رهایی از یک ایدئولوژی کهن و دستیابی به یک مکتب رهایی‌بخش، ما سال‌ها به دام التقاط خواهیم افتاد، اما باید سعی کرد که در این وضع نمانیم. درواقع نمی‌توان یک وضعیت طبیعی را جرم تلقی کرد و هیچ آدم عاقلی التقاط را جرم نمی‌داند. من این را از برخی علمای حوزه علمیه هم پرسیده‌ام و نظر آن‌ها هم این بوده است که اصولاً التقاط به‌خودی‌خود جرم نیست. دوم اینکه منظور از تسری التقاط به حوزه علمیه، مدارس آیت‌الله منتظری بود که در این مدارس قرآن و نهج‌البلاغه تدریس می‌شد، چون قرآن و نهج‌البلاغه رویه مجاهدین بود، شد التقاط. مهم‌تر از همه این بود که می‌گفتند جرم سید مهدی التقاط است و اصلاً ربطی به ترور شمس‌آبادی ندارد. می‌توان با قطعیت گفت که در تمام دوران وزارت آقای ری‌شهری در وزارت اطلاعات، هدف اصلی حذف آقای منتظری بوده است و به همین دلیل از پیگیری حرکت مجاهدین بازماندند و در حمله مرصاد در اوج بی‌خبری بودند که این به نوعی حفره امنیتی اطلاعات محسوب می‌شود. آقای ری‌شهری در خرداد ۷۶ که کاندیدای ریاست‌جمهوری بودند در یک مصاحبه با کیهان گفتند که خدمات زیادی انجام دادند، ولی مهم‌ترینش عزل آیت‌الله منتظری و رهبری آیت‌الله خامنه‌ای است. در انتخابات خرداد ۸۸ هم نیروهای امنیتی تحلیلشان این بود که موسوی رأی می‌آورد و بلافاصله نتیجه گرفتند که هاشمی هم رهبر می‌شود،‌ پس باید در برابرشان ایستاد. چون چنین رسالتی را احساس می‌کردند،‌ مسائل امنیتی واقعی و رسالت حرفه‌ای فراموششان شد. در آخرین شماره نشریه راه مجاهد (شماره ۷۲) تمامی صحبت‌های آیت‌الله منتظری به مناسبت ۲۲ بهمن ۷۱ را چاپ کردیم. علتش هم این بود که دستگاه اطلاعاتی و امنیتی نسخه‌های زیادی از سخنرانی آیت‌الله منتظری را به شکل تحریف‌شده چاپ کرده بود و ما هم احساس کردیم که واقعیت باید منتشر شود و هرج و مرجی رخ ندهد و تشنجی به وجود نیاید… ما با دوستانمان آماده زندان رفتن هم بودیم که فقط نشریه برای چهار سال توقیف شد. در دادگاه ویژه روحانیت آقای حسینیان به ما گفتند که چرا این را چاپ کرده‌اید؟ من پاسخ دادم چون تحریف‌شده‌اش را شما منتشر کردید و من احساس کردم که منجر به آشوب می‌شود. من به ایشان گفتم که آیت‌الله منتظری از قول یکی از بزرگان نظام (که ممکن است آیت‌الله محمدی گیلانی باشند) به ایشان گفته بود که دوتا از بچه‌های اطلاعات توبه کرده‌اند چراکه گزارشی داده‌اند که بیت آیت‌الله منتظری پر از منافقین است و بر اساس گزارش این‌ها، آن جریانات ششم و هشتم فروردین ۶۸ شکل گرفت. آقای حسینیان گفتند که اگر این‌طور باشد که تمام چیزها زیر سؤال می‌رود. در جواب گفتم که بالاخره باید حق و حقیقت معلوم شود و آن دو نفر را بخواهید و اگر راست می‌گویند یا دروغ با ایشان برخورد شود، نه اینکه راه مجاهد پس از ۱۲ سال انتشار بدون وقفه توقیف شود. ایشان گفتند تا زمانی که آقای رفسنجانی در نظام جمهوری اسلامی است و از آقای منتظری دفاع می‌کند ما نمی‌توانیم به‌خوبی با منتظری مبارزه کنیم. من گفتم مگر آیت‌الله منتظری امپریالیسم شماست که ایشان گفتند بله او امپریالیسم ماست! مگر حفره اطلاعاتی – امنیتی شاخ و دم دارد. در شرایطی که آقای حسینیان اشراف به وزارت اطلاعات داشت و چنین خطی را دنبال می‌کرد چگونه می‌توانستند به‌صورت یک اطلاعاتی حرفه‌ای دربیایند و دشمنان اصلی و فرعی را دسته‌بندی کنند و روی اصلی‌ها نیروی بیشتری بگذارند.

آیت‌الله منتظری به همین دلایل به مرحوم امام می‌گفتند که عملکرد وزارت اطلاعات مطلوب نیست. ایشان می‌گفتند که ک.گ.ب و سیا در هم نفوذ می‌کنند و اینتلیجنت‌سرویس در هردو؛ بنابراین امکان نفوذ در میان ما هم دارند و طبیعی هم هست.

دوم خرداد ۷۶ که اتفاق افتاد، خط قانون اساسی و قانون‌گرایی حاکم شد ولی خاتمی گفت همه می‌توانند فعال شوند، به‌جز کسانی که علیه جمهوری اسلامی مبارزه مسلحانه کرده‌اند و شعار ایران برای همه ایرانیان را مطرح کردند. همین باعث شد که مجاهدین به این جمع‌بندی برسند که خاتمی بیشترین ریزش را در آن‌ها ایجاد کرده است و بنابراین به او «فتنه خاتمی» گفتند. در تمام دوران خاتمی دیدیم که یک هم‌خطی بین مجاهدین و برخی نیروهای نظامی و امنیتی ما وجود دارد. برای خاتمی هر نُه روز یک بحران ایجاد شد و کردان در خاطرات کوتاهی که از او در سایت نظام‌آباد منتشر شده به مسائل مهمی در این زمینه اشاره کرده است. در دستگاه اطلاعات قتل‌های زنجیره‌ای، حمله به کوی دانشگاه و ایده حکومت‌نظامی در تهران شکل گرفت و مجاهدین نیز علاوه بر فتنه دانستن خاتمی دائم با تحلیل‌های خود به این‌ها انسجام می‌دادند. این مطلب در مقاله‌ای تحت عنوان «فتنه خاتمی» در چشم‌انداز ایران (شماره ۶۲، تیر و مرداد ۱۳۸۹، ص ۳۰) آمده است که تکمیل‌کننده این بخش است. علت این است که مجاهدین با اصلاحات قانونی موافق نیستند، بلکه مایل‌اند که اشتباهات انباشته شود و نظام سقوط کند. در دوران خاتمی بیشترین ریزش در نیروهای آن‌ها پیش آمد، اما در دوران احمدی‌نژاد دوباره انسجام پیدا کردند و داشتند از بین بچه‌های خوب عضوگیری می‌کردند. روز ۱۴ خرداد سال ۸۹ مراسم سالگرد مرحوم امام در حرم امام، نیروهای خودسر توانستند جلو سخنرانی حجت‌الاسلام سید حسن خمینی را بگیرند و او را تخریب کنند. این مراسم را کامل تلویزیون جمهوری اسلامی نشان داد. تشکیلات رجوی هم کامل این صحنه‌ها را نشان داد. این به چه معناست؟ یا اینکه دیدیم در روز روشن در مراسم افتتاح فرودگاه امام خمینی با توپ و تانک و هواپیما جلو مراسم افتتاح را گرفتند و آن آبروریزی را به بار آوردند و در برابر رئیس‌جمهور منتخب و قانونی وقت ایستادند. چگونه است در سطح بالای نظام اشرافی به این به حرکات نبوده؟

مجاهدین همواره نسبت به هاشمی وحشت داشتند، چراکه توانایی اداره نظام را داشت و این چیزی است که آن‌ها نمی‌خواستند. هم آن‌ها هاشمی را می‌کوبیدند و هم دستگاه‌های امنیتی ما و این هم‌خطی ادامه داشته است. در قضایای اتمی هم مجاهدین نفوذ داشتند. یک مورد آشکار هم‌خطی، این بود که دکتر صالحی، به‌عنوان اولین ریاست انتخابی دانشگاه علم و صنعت انتخاب شد. آقای احمدی‌نژاد با کمک سردار حجازی فرمانده بسیج، شخصی را به نام … بدون هماهنگی با رئیس دانشگاه به‌عنوان فرمانده بسیج اساتید انتخاب کردند و با قدرت نظامی فرمانده قبلی را عزل کردند. شخص نام‌برده که از امریکا آمده بود، ریش‌بلند و تسبیح و ذکر، مشخصه‌اش بود. لپ‌تاپ معروف انرژی هسته‌ای از دست ایشان را یک مجاهد موتورسوار ربود و ایشان دستگیر شد و به زندان رفت و گویا نفوذی بود و اعدام شد. درواقع کسی که رفیق شفیق آقای احمدی‌نژاد بوده است نفوذی از آب درآمده است و چنین خسارتی زده و پیگیری هم نشد.

برخی نیروهای خاص امنیتی سال‌ها تلاش می‌کردند که وزارت اطلاعات را از حالت وزارتخانه خارج کنند و به‌صورت سازمان درآورند و بازوی رهبری شود، اما نتوانستند. حتی یک بار پیشنهاد دادند که وزارت اطلاعات به‌صورت سازمان درآید، اما چنین امری صورت نگرفت و با مقاومت روبه‌رو شد… اکنون‌که سازمان اطلاعات سپاه مستقیم به رهبر گزارش می‌دهد، وزارت اطلاعات را هم به دنبال خود یدک می‌کشد و درواقع آن اتفاق افتاد.

نگرانی عمده در این است که از کانال‌های مختلف به فرماندهی کل قوا گزارش می‌شود، درحالی‌که این گزارش‌ها با هم تفاوت جدی دارند و ممکن است فرماندهی دچار تردید در تصمیم‌گیری شود و فرصت‌های طلایی از دست برود.

ملاحظه می‌کنیم یک نوع گزارش حمله نیروهای خودسر به سفارت عربستان را حرکت آدم‌های دلسوز تلقی می‌کند و یک نوع گزارش آن را در خط عربستان و قطب‌بندی کاذب بین ایران و عربستان بیان می‌کند. در مورد حمله به سفارت انگلیس هم گزارش‌های مختلفی شنیدیم، ازجمله اینکه کار سیا یا خود انگلیس بوده. احمدی‌نژاد هم معتقد بود برای سرنگونی او بوده است. یک بخش از نیروهای امنیتی سعید امامی را در ارتباط با قضیه میکونوس و قتل‌های زنجیره‌ای مرتبط می‌دانند و متأسفانه بخش دیگری از نیروهای امنیتی وی را شهید دانسته و در تشییع‌جنازه‌اش شرکت می‌کنند و هنوز هم او را شهید می‌نامند؛ بنابراین سازمان قضائی نیروهای مسلح قاتل و انکارگر معرفی می‌شود. در این باره می‌توان به نامه جعفر شیرعلی‌نیا در آذر ۹۷ اشاره کرد. برخی کار قتل‌های زنجیره‌ای را به نیروهای بیگانه نسبت می‌دهند ولی دستگاه رسمی اطلاعات آن را کار نیروهای خودسر وزارت اطلاعات می‌داند. متأسفانه دو نوع تحلیل از یک واقعه می‌تواند موجب تردید و از دست دادن فرصت شود.

آنچه برشمردم در چند سال قبل به‌صورت نامه‌ای خطاب به مسئولان بود. در این روزها ترورهایی که به اسرائیل نسبت داده می‌شود یا گروه رجوی به مسئله حفره‌های اطلاعاتی امنیتی تبدیل شده و بر سر زبان افتاده؛ بنابراین ضرورت پیدا کرد ضمن تنظیم و ویرایش جدید، این نامه در اختیار خوانندگان نشریه نیز قرار بگیرد باشد که طراحان امنیتی-اطلاعات به نکات اشاره‌شده در این مطلب توجه کنند و ما را از راهنمایی‌های خود محروم نفرمایند.■

 

پی‌نوشت:

  1. ظهوروسقوطسلطنتپهلوی در دو جلد توسط انتشارات مؤسسه اطلاعات و مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی منتشر شده است (وابسته به وزارت اطلاعات).
  2. اسناد سفارت لانه جاسوسی چاپ‌شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
  3. «از نهضت آزادی تا مجاهدین»، «آن‌ها که رفتند» و «تولدی دوباره؛ از تاخدا تا باخدا»، سه جلد خاطرات لطف‌الله میثمی، انتشارات صمدیه.
  4. شهدا: صادق امانی، محمد بخارایی و مرتضی صفارهرندی.
  5. تیمسار زندی‌پور ۲۶ اسفند ۵۳ به دست اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران اعدام شد.
  6. پس از پیروزی انقلاب، کمیته مشترک ابتدا به نام زندان توحید و بعد هم تبدیل به موزه عبرت شد.
  7. مقاله «یادی از مرتضی صمدیه لباف، به بهانه اکران فیلم سیانور»، شماره ۱۰۱ چشم‌انداز ایران، دی و بهمن ۱۳۹۵.
  8. قانون مقدمین علیه امنیت و سلطنت که در سال ۱۳۱۰ توسط رضاشاه تصویب شده بود می‌گفت هر جمع سه تا پنج نفره که مرام اشتراکی داشته باشند یا علیه امنیت اقدام کنند از سه تا ده سال زندان برایش می‌بریدند که عملاً بدون اقدام هم سه تا ده سال حکم زندان می‌دادند.
  9. نقل از گفت‌وگوهای شفاهی بین حمید اشرف و تقی شهرام از انتشارات سازمان پیکار که پس از چهل سال منتشر شد و همچنین نظر جوهری درباره تقی شهرام که صرفاً هدف شهرام مصادره سازمان بوده است به نقل از نشریه آرش شماره ۱۰۵ و ۱۰۶ (همچنین رجوع شود به خاطرات بهمن بازرگانی، شماره ۱۱۴ چشم ‌نداز ایران).
  10. درباره درگیری‌های سازمان مجاهدین به رهبری مسعود رجوی و نظام جمهوری اسلامی ایران در ۳۰ خرداد ۶۰، ۸۰ گفت‌وگوی شفاهی در نشریه چشم‌انداز ایران انجام‌شده که به ریشه‌یابی این درگیری‌ها کمک می‌کند.
  11. مطلب فوق را در کتابی خواندم که آقای دکتر قهاری آن را به من داد و نام آن به یاد من نیست از ایشان نیز پرسیدم که به خاطر نداشتند… با ارجاع به کتاب پشت پرده کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ نوشته علی رهنما ملاحظه می‌کنیم یکی از شعارهای اصلی کودتاچیان این بود که مصدق می‌خواهد ایران را به دست کمونیست‌ها بدهد و سلطنت را واژگون کند.
  12. به نظر می‌رسد اگر لایحه قصاص ملهم از دیدگاه مرحوم طالقانی در پرتوی از قرآن نوشته می‌شد قضایا طور دیگری رقم می‌خورد و شاید خرداد ۶۰ پیش نمی‌آمد یا با تأخیر اتفاق می‌افتاد…
  13. اسفندماه ۸۹، بولتن محرمانه مدرسه علمیه الهادی قم که توسط برخی طلبه‌ها روی وبلاگ‌ها رفت، به نقل از سایت کلمه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط