بدون دیدگاه

وکالت می‌دهم

مهدی غنی

مهدی غنی

جناب رضا پهلوی! اسفند ۱۳۹۷ مطلبی تحت عنوان «آقا رضا پهلوی، اگر جای شما بودم» نگاشتم ۱ و در آن توصیه‌ای دلسوزانه و خیرخواهانه داشتم که شما ادامه‌دهنده راه پدر و پدربزرگتان نباشید، شاهزادگی را کنار بگذارید و خود هویتی مستقل اتخاذ کنید. به نظر می‌رسد خودتان هم به ظاهر با این توصیه موافق بودید و گاه سعی کردید از سلطنت فاصله بگیرید و از انتخابات آزاد و جمهوریت سخن بگویید، اما گویی اطرافیان از دل شما آگاه‌اند و به چیزی کمتر از سلطنت مطلقه راضی نمی‌شوند و همچنان مهم‌ترین ویژگی شما را شاهزادگی می‌دانند. شما نیز مایل نیستید این پیروان دوآتشه را از دست بدهید. کما اینکه از دوران پدر تاجدارتان به‌عنوان یک دوره طلایی در رسانه‌های حامی یاد می‌کنند که بهشت را برای مردم روی زمین ساخته بود. چند ماه پیش در مطلبی با عنوان «اگر حامی رضا پهلوی بودم»۲ با این پیروان سخنی خیرخواهانه داشتم که بیهوده در احیای دیکتاتوری گذشته تلاش نکنند و به مردمی که برای آزادی و دریافت حق تعیین سرنوشت می‌کوشند بپیوندند. همین جا پیشنهاد می‌کنم شما مشترک مجله چشم‌انداز ایران شوید، چون معمولاً مطالبی درباره شما و خاندان شما منتشر می‌کند. ضمن اینکه هر توضیحی از جانب شما باشد در نشریه درج خواهد شد.

اخیراً چهار اصل به‌عنوان منشور اعلام کردید و ضمن آن خواستید همه پیرامون آن‌ها و درواقع پیرامون شما که مظهر و احیاگر آن‌ها هستید جمع شوند و به شما وکالت بدهند تا با دولت‌های بزرگ وارد تعامل شوید و از آن‌ها برای رسیدن به قدرت استمداد جویید. این چهار اصل «سکولاریسم، تمامیت سرزمینی، دموکراسی و برگزاری انتخابات آزاد برای تعیین نوع نظام سیاسی» هستند. همین کار شما انگیزه نگارش این عرایض شد وگرنه مزاحم اوقات شریف نمی‌شدم و برای شما و سایر آقازاده‌ها دعا می‌کردم عاقبت به خیر شوید.

وکالت نمی‌دهم

نمی‌دانم موضوع وکالت دادن را خودتان ابداع کردید یا اطرافیان این چاله را برای شما کندند. چطور به ذهنتان خطور نکرد که افراد وقتی به کسی وکالت می‌دهند که موضوع از عهده شخص موکل برنیاید یا وی فرصت یا توان پیگیری احقاق حق را ندارد. در چنین صورتی به فرد دانا و توانایی برای انجام آن کار وکالت می‌دهند، ولی سرنگونی یک رژیم مگر بدون حضور مردم امکان‌پذیر است؟ وکیل و موکلین گویی تصور کرده‌اند تغییر رژیم مانند قطعه زمینی است که کسی آن را غصب کرده و وکیل زمین را از غاصب گرفته و به مالک اصلی برمی‌گرداند. گویا این هم‌وطنان توجه نکرده‌اند که اساساً مردم به نظام فعلی چه انتقادی دارند؟ مشکل مردم این نیست که چرا آقا رضا، شاه مملکت نیست، موضوع این است که ملتی می‌خواهد خودش سرنوشت خود را تعیین کند، در اداره امور کشور مشارکت و دخالت داشته باشد. موضوعی که در اصل ششم همین قانون اساسی موجود تصریح شده و مسئولان امر بدان توجه نکردند. آنچه از دست رفته زمین و خانه نیست، حق تعیین سرنوشت است. آنگاه چطور به شما وکالت دهند که با کمک هفت نفر دیگر برای سرنوشت آن‎ها تصمیم بگیرید؟ ملت صغیر و سفیه نیست که به قیم نیاز داشته باشد. این حق در اصل ۵۶ همین قانون اساسی موجود به‌روشنی آمده است، اما برخی آن را نادرست دانسته و خود را قیم مردم و مالک مملکت می‌دانند و تلاش کرده‌اند دایره انتخاب و اختیار مردم را محدود کنند. چطور انتظار دارید مردمی که برای احقاق حق تعیین سرنوشت تلاش می‌کنند، در ابتدای کار این حق خدادادی خود را به جناب شاهزاده واگذار کنند؟ چنان‌که گویی بنده وکالت بدهم وکیل از جانب من نفس بکشد.

برادر شاهزاده! پروژه وکالت تشت رسوایی دست‌اندرکاران را به زمین زد. پیداست اندیشه این است که مردم خود کنار بنشینند و کسی را وکیل کنند تا با کمک قدرت‌های خارجی حکومت را از دیگری گرفته و خود بر مسند نشیند. شعار دموکراسی و انتخابات که مطرح کردید گویا برای تسهیل این انتقال قدرت است!! سالی که نکوست از بهارش پیداست؛ یعنی بعد از این همه هزینه، وکالت بدهیم تا آقا رضا با دولت‌های خارجی بنشینند سرنوشت ما را رقم بزنند؟ تردید نکنید مردمی که می‌خواهند در اداره امور کشور سهیم و شریک باشند، این حق خود را به کسی واگذار نمی‌کنند. از این‌رو وکالت بنده هم به جنابعالی منتفی است.

وکالت می‌دهم برای تمامیت سرزمینی

با همه این اوصاف اگر شما خیلی به وکالت علاقه دارید، من به شما وکالت می‌دهم تا همان اصل تمامیت سرزمینی را که در منشورتان اعلام کردید محقق کنید و حق ملت را از غاصب بستانید. می‌دانید پدر تاجدارتان در سال ۱۳۵۰-۱۳۴۹، یکی از استان‌های چهارده‌گانه ایران را از سرزمین مادری جدا کرد و بدون هیچ جنگی، به‌صورت رایگان به بیگانه بخشید. درحالی‌که مجلس شورای ملی در تقسیمات کشوری، بحرین را به‌عنوان استان چهاردهم ایران اعلام کرده بود. به‌علاوه بنا به تحقیق مرحوم استاد سعید نفیسی اسناد و مدارک تاریخی نشان می‌دهد از ۱۷۰۰ سال پیش بحرین جزو خاک ایران بوده است. در شماره پیشین چشم‌انداز ایران موضوع حاتم‌بخشی بحرین به‌صورت مستند تشریح شده است. ۳ پدر شما گمان می‌کرد صاحب و مالک مملکت است و حق دارد بخشی از آن را به هرکس می‌خواهد ببخشد. این اندیشه که حاکم مالک مملکت است و حق واگذاری اموال مردم را دارد، میراث نابخردانه ایشان است. شما وکیل هستید به‌عنوان وارث پدرتان وارد میدان شوید و حق از دست رفته ملت ایران را باز پس گیرید.

من به شما وکالت می‌دهم این خیانت آشکار را پیگیری کنید و عوامل دست‌اندرکار آن را شناسایی و به ملت معرفی کنید. با توجه به اینکه شما می‌خواهید محور و ستونی شوید که تمامیت ایران و استقلال کشور را ضمانت کنید و از تجزیه این سرزمین کهن جلوگیری نمایید، عمل به توصیه فوق نشان‌دهنده تعهد صداقت شما در اعتقاد به تمامیت سرزمینی خواهد بود. همچنین با توجه به اینکه به هر صورت آیت‌الله خمینی و پیروانش در جنگ هشت‌ساله با فداکاری و جان‌فشانی عموم مردم توانستند متجاوز را از کشور بیرون کرده و تمامیت ایران را حفظ کنند، شما هم نشان می‌دهید نسبت به این امر حساسیت و غیرت دارید. شما وکیل هستید که طبق وعده تمامیت سرزمینی، بحرین این پاره وطن را باز پس گیرید یا خسارت آن را از ورثه پدر تاجدارتان بگیرید و به ملت برگردانید. صحبت زمین شد، یادآوری کنم که پدربزرگتان طی شانزده سال پادشاهی با زور سرنیزه و زندان، زمین و باغ و خانه‌های زیادی از مردم گرفته بود و برای خود سند زده بود (که حدود ۴۴۰۰۰ سند می‌شد)، بعد از شهریور ۲۰، این املاک به پدر شما منتقل شد و کار به مجلس و مطبوعات آن زمان کشید و بخشی را دادگاه‌ها به صاحبان اصلی‌اش برگرداندند و بخشی را هم بعداً میان کشاورزان تقسیم کردند. گرچه بخشی هم در مالکیت خانواده شما باقی ماند. خوب است شما هم در این زمینه گزارشی به مردم بدهید.

وکالت می‌دهم برای انتقال تجربه

آقارضا من به شما وکالت می‌دهم تجربه شهریور ۲۰ و تبعید پدربزرگتان را برای مردم تشریح کنید و بگویید چطور شد که کشور را ارتش‌های انگلیس و شوروی اشغال کردند و آن‌ها نه‌تنها رضاشاه را از سلطنت برکنار کردند که حتی اجازه ندادند وی در خاک کشورش بماند و او را به دورترین نقطه آفریقا تبعید کردند. یادآوری کنید که مردم ما چه مصیبت‌هایی متحمل شدند و این اشغالگران با کشور ما چه کردند؟ و چرا مردم و نخبگان آن زمان، با شادمانی از رفتن رضاشاه و به خیال اینکه از شر استبداد رها می‌شوند به این اشغال و تجاوز تن دادند، حتی نیروی زمینی ارتش یک روز هم مقاومت نکرد. به اطرافیان و هوادارانتان گوشزد کنید که برای مبارزه با استبداد، به قدرت‌های بیگانه آویزان نشوند و این تجربیات تاریخی را نادیده نگیرند.

تجربه سال ۵۷ را هم که شما خود شاهد بودید برای پیروانتان بازگو کنید. چگونه این قدرت‌هایی که سال‌ها از حکومت پدرتان منتفع شده بودند و از او نفت ارزان خریدند و سلاح‌های گران‌قیمتشان را به او فروختند و پایگاه‌های جاسوسی و نظامی در ایران مستقر کرده بودند و… چطور یک‌باره پشت وی را خالی کردند. ژنرال روبرت هایزر حتی بدون دیدار با شاه، با سران ارتش گفت‌وگو کرد تا آن‌ها را از حرکت‌های نسنجیده کودتایی بازدارد و در دیدار با شاه، اولین حرفش این بود که شما کی از ایران می‌روید؟

با توجه به تجربیات گذشته به هوادارانتان بفرمایید از این قدرت‌ها برای کشور ما ایران آبی گرم نمی‌شود. دول خارجی بدون تردید در پی منافع خود هستند و سر بزنگاه جنابعالی را هم مثل پدر و پدربزرگتان، به‌راحتی می‌فروشند. اگر قرار بر تغییر باشد، این مهم باید به دست مردم ایران صورت گیرد که بعد هم همان مردم حافظ کشور خواهند بود؛ بنابراین به شما توصیه می‌کنم اگر تعدادی از هم‌وطنان هم ناآگاهانه به شما وکالت داده‌اند که با دول خارجی برای سرنگونی نظام فعلی مذاکره کنید، این وکالت را پس بدهید و با طناب این دولت‌های فخیمه خود را به چاه نیندازید. به یاد بیاورید که پس از سرنگونی پدرتان چطور خانواده شما آواره کشورهای جهان سوم شدند و هیچ‌کدام از آن ابرقدرت‌ها حاضر نشدند به آن‌ها پناه دهند.

وکالت می‌دهم برای خشونت‌پرهیزی

به حضرتعالی وکالت می‌دهم در مورد جنایاتی که به رژیم پدر تاجدارتان نسبت داده شده سکوت نکنید. یک کمیته حقیقت‌یاب را مسئول تحقیق و پژوهش کنید تا حقیقت را کشف و به اطلاع مردم برسانند. خوشبختانه بعد از سرنگونی پدر تاجدار، کتاب‌ها و اسناد بسیاری منتشر شد. کتاب‌های زیادی ترجمه شد. با کوشش بسیار ارزشمند آقای حبیب لاجوردی و دست اندرکاران پروژه تاریخ شفاهی، اسناد به‌جامانده ساواک، خاطرات فعالان سیاسی و پژوهشگران سخت‌کوش تاریخ معاصر، بسیاری از بخش‌های تاریک تاریخ گذشته روشن شده است.

من به شما وکالت می‌دهم که از اندیشمندان بخواهید پژوهشی درباره جنایات و خشونت‌های اعمال‌شده در سده اخیر ایران انجام دهند و برای پاک‌سازی آن و توقف چرخه تکراری خشونت راهکاری پیدا کنند. برای نمونه به چند مورد اشاره می‌کنم:

ویلیام داگلاس، قاضی دیوان عالی امریکا، درکتاب خاطراتش که نتیجه دو سفر او به ایران در سال ۱۹۴۹ و ۱۹۵۰ است، بخشی را به وضعیت ایلات و عشایر ایران در آن دوران اختصاص داده است. در فصل نهم این بخش با عنوان «قصاب لرستان» به اقدامات سپهبد احمد امیراحمدی در سال ۱۳۱۵ می‌پردازد که از سوی رضاشاه برای سرکوب عشایر لر به لرستان اعزام شده بود. داگلاس در این فصل کتابش واقعه به دار آویختن هشتاد تن از جوانان لر معترض را در خرم‌آباد شرح می‌دهد. سپس حمله به چادرهای عشایر و کشتن زن و بچه آن‌ها را توضیح می‌دهد. من بخشی از این وحشی‌گری را از کتاب او نقل می‌کنم:

«او (سرهنگ احمدی) دستور داد یک طاوه (تابه) آهنی بزرگ آماده کنند و آن را روی آتش بگذارند تا خوب تفته و قرمز رنگ بشود، آنگاه دستور داد یکی از جوانان لر را بیاورند. دو نفر سرباز دست‌های جوان را محکم گرفتند و سومی هم با یک شمشیر تیز در عقب او ایستاد. سپس با اشاره سرهنگ سرباز جلاد با شمشیر سر جوان را قطع کرد. هنگامی که سر از بدن جدا شد و به کناری افتاد، سرهنگ فریاد کشید: بدو، بدو و هم‌زمان یکی از افراد طاوه (تابه) سرخ‌شده را روی گردن بریده چسباند. جسد بی‌سر از جا بلند شد و یکی دو قدم دوید و بعد افتاد… پس از اینکه چند نفری از جوانان با این وضع فجیع کشته شدند، فکر تازه‌ای در مغز دیوانه سرهنگ خطور کرد تا بر سر مسافت دویدن اجساد بی‌سر شرط‌بندی کنند و بر سر تعداد قدم‌هایی که اجساد می‌توانند بدوند برد و باخت راه بیندازند… هر بار که این عمل وحشیانه انجام می‌شد خود سرهنگ و افسران و درجه‌داران و سایر افراد مثل تماشاچیان مسابقه فوتبال با دست زدن و هوار کشیدن و هلهله ‌دوندگان بی‌سر را تشویق می‌کردند که قبل از افتادن هر چه بیشتر بدوند…».۴

قابل توجه اینکه جناب سرهنگ امیراحمدی بعد از این خدمات به درجه سپهبدی نائل شد و در کابینه فروغی وزیرکشور و بعد در کابینه سهیلی و احمد قوام به وزارت جنگ رسید.

آقارضا این جنایات را مخالفان پهلوی نگفته‌اند که بگوییم جعلی و ساختگی است. یک قاضی امریکایی گفته است که رابطه‌ای هم با مخالفان حاکمیت نداشته است. جنایات سرپاس مختاری و پزشک احمدی و همکاران در زندان‌های رضاشاه که در ابتدای سلطنت پدرتان در مطبوعات افشا شد هم بخشی از این جنایت‌هاست.

از این گذشته، واقعه‌ای که جناب منصور رفیع‎زاده در خاطرات خود آورده نیز بسیار شگفت‌انگیز و تأسف‌آور است و آدم با این حکایات یاد عصر حجر می‌افتد. شما باید منصور رفیع‌زاده را خوب بشناسید. رئیس ساواک شعبه امریکا که از سال ۱۳۳۸ به عضویت ساواک درآمد و به امریکا اعزام شد. تا پیروزی انقلاب در این سمت بود و با سازمان سیا هم در ارتباط بود. منصور از یک معلم تبریزی یاد می‌کند که در صحبت‌هایش علیه شاه فحاشی می‌کرده و ساواک وی را دستگیر و شکنجه می‌کند اما وی در زندان هم دست از این کار برنمی‌دارد. وقتی خبر این معلم به شاه می‌رسد می‌گوید به‌جای الاغ باید این فرد را جلوی شیرها انداخت. ادامه ماجرا را منصور چنین روایت کرده است: «یک هفته بعد شاه و نزدیکانش به باغ‌وحش خصوصی او رفتند. تیمسار نصیری نیز حاضر بود. به‌محض آنکه مرد زندانی را از اوین آوردند و چشم او به شاه افتاد فریاد زد: خون‌آشام، مستبد، قصاب… علم برای خودشیرینی گفت: باید دهان این مرد را با سرب گداخته پر کنیم. بقیه افراد حاضر با علامت سر این نظر را تأیید کردند. درحالی‌که مرد خشمگین همچنان به فحاشی‌های خود ادامه می‌داد، شاه به نگهبانان اشاره کرد و در یک چشم بر هم زدن آن‌ها مرد را به داخل قفس شیرها پرتاب کردند. شیرهای گرسنه بلافاصله بر سر مرد فرود آمدند. شاه فریاد زد: تو بودی که جرئت می‌کردی به ما فحش بدهی! درحالی‌که چشم‌های شاه از هیجان برق می‌زد به حصار قفس شیرها نزدیک‌تر شد و با ذوق و شوق تکه‌تکه شدن مرد و خورده‎شدنش توسط شیرها را نظاره کرد… در حال رفتن رو به نصیری کرد و خیلی راحت گفت: حالا دیگر شما یک آدم خاطی کمتر دارید. در سال ۱۹۷۶ که به تهران بازگشتم، نصیری تأیید کرد که هنگام کشته شدن آن مرد نیز در باغ‌وحش سلطنتی حاضر بود…».۵

آدم یاد گلادیاتورهای روم باستان می‌افتد که امپراتور برای تفریح به تماشای صحنه مرگ آن‌ها می‌نشست. واقعاً چطور در قرن بیستم چنین رفتاری از کسی که مدعی تمدن بزرگ بود سر زده است؟ آیا این جنایات نیاز به پژوهش و آسیب‌شناسی روان‌شناختی و جامعه‌شناختی ندارد؟ من از خاطرات زندانیان سیاسی آن دوران و مشاهدات شخصی خود در کمیته مشترک ضد خرابکاری شاهد نیاوردم که به حساب اتهامات مخالفان گذاشته شود وگرنه خود روزها و ماه‌ها شاهد بودم که در شکنجه‌گاه کمیته کنار اتاق ۲۱ که معروف به اتاق حسینی بود، از صبح تا غروب چه فجایعی اتفاق می‌افتاد. حداقل در این مورد تحقیق کنید که چرا وقتی مادر شما سال ۱۳۵۵ تصمیم گرفت از زندان اوین بازدید کند، تیمسار نصیری به دست و پا افتاد و از طرق مختلف و سرانجام پدر تاجدار مانع ایشان شدند تا حقایق برملا نشود. ۶ مادر شما که دیگر خرابکار و کمونیست و ضد رژیم نبود.

وکالت می‌دهم برای وحدت و همبستگی

من به شما وکالت می‌دهم که پیرو شعار وحدت و همبستگی که اعلام کردید، نقش سازنده! مأموران ساواک پدرتان و قدرت‌های پشتیبان آن را بعد از پیروزی انقلاب برای مردم تشریح کنید. مقامات ساواک چند سال قبل از سقوط رژیم به این نتیجه رسیدند که بهترین ضامن بقا و شکست مبارزان، این است که اختلافات آن‌ها را دامن زده و به کینه و دشمنی تبدیل کنند. به‌عبارتی مخالفان را به‌وسیله خودشان نابود کنند.

این قدرت‌هایی که امروز طرفداران شما به آن‌ها دل بسته‌اند و شما نیز در صدد جلب حمایت آن‌ها هستید، چرا در زمستان ۵۷ دست از حمایت پدر شما برداشتند و به مذاکره با رهبران انقلاب روی آوردند؟ آیا جز این بود که وقتی نتوانستند با زور مقابل انقلاب مردمی بایستند، در صدد برآمدند از سلاح تفرقه و شکاف در صفوف مردم بهره بگیرند؟ مگر نه اینکه در مذاکرات پاریس به رهبر انقلاب تأکید داشتند که نگذارید گروه‌های چپ و رادیکال قدرت بگیرند. آیا آن‌ها دلشان برای انقلاب و اسلام سوخته بود؟ یا می‌خواستند با تشدید اختلاف میان نیروهای چپ و مذهبی هردو نیرو را مستهلک کرده و جای پایی برای خود باز کنند؟آی

 

یکی از مهم‌ترین اختلافات بعد از پیروزی انقلاب، درگیری مجاهدین به رهبری رجوی با نظام حاکم بود، اما چه کسی جرقه این درگیری را روشن کرد؟ مگر نه اینکه هنوز یک ماه از پیروزی انقلاب نگذشته بود که مأموران ساواک منحله به مقامات دولت موقت گزارش دادند که محمدرضا سعادتی عضو برجسته مجاهدین خلق با سفارت شوروی ارتباط برقرار کرده است. به‌راستی آن‌ها که سال‌ها در خدمت سلطنت و ساواک بودند، پس از پیروزی انقلاب و بعد از سرنگونی شاه و انحلال ساواک چه انگیزه‌ای داشتند؟ چرا هیچ‌گاه در طول عمرشان از ارتباط جاسوس‌های انگلیس و امریکا و موساد اسرائیل گزارشی تهیه نکردند؟

آیا این اقدام دنباله همان برنامه امریکا و انگلیس و کنفرانس گوادلوپ نبود؟ چطور یکی از این مأموران ساواک، شبکه فراماسونری را در ایران معرفی نکرد، بلکه اسماعیل رائین که بخشی از این شبکه را افشا کرده بود، بعد از پیروزی انقلاب به‌صورت مرموزی از بین رفت. مأمورانی که بعد از سرنگونی شاه، به بازسازی سیستم اطلاعاتی کشور پیوستند آیا در جهت وحدت و همبستگی ملی عمل کردند یا راه نفاق و تفرقه را آموزش می‌دادند. دم خروس این پروژه نامه سرگشاده بهمن نادری‌پور معروف به تهرانی به آیت‌الله طالقانی است که بعد از دستگیری نوشت و باید تحلیل محتوا شود.

شما وکیل هستید نقش شبکه قاچاق خانم اشرف پهلوی عمه‌تان را در تشدید درگیری‌های گروه‌های سیاسی با نظام نوپا را کشف و آشکار کنید. پرونده‌ای که همان ماه‌های اول بعد از پیروزی در اطلاعات سپاه تهران پیگیری می‌شد و سرنخی به دست آمده بود که عده‌ای چه‌بسا با انگیزه‌های مذهبی، توسط یک قاچاقچی ارتزاق می‌شود و تمام ساعات روز با هواداران گروه‌ها در جلوی دانشگاه تهران درگیری ایجاد می‌کردند و کتاب‌های آن‌ها را آتش می‌زدند. این در حالی بود که آقای بهشتی در تلویزیون با آن‌ها مناظره آزاد برگزار می‌کرد و از ایجاد درگیری و حمله به بساط کتابفروشی آن‌ها نهی می‌کردند.

شما وکالت دارید نقش ساواک منحله را در تشدید اختلافات فکری و مذهبی و گسترش آن نشان دهید. وقتی کتاب شهید جاوید با مقدمه آیت‌الله منتظری منتشر شد، چگونه مقامات ساواک دستور دادند که از این مسئله برای خراب کردن آیت‌الله منتظری و پیروان آیت‌الله خمینی بهره‌برداری کنند و از آن پیراهن عثمان بسازند. کاری که دامنه‌اش به بعد از انقلاب هم کشیده شد. مشابه کاری که در مورد دکتر شریعتی و حسینیه ارشاد کردند و اسناد آن به‌جا مانده است. همچنین تلاش پیگیری که ساواک از سال ۵۵ در درون زندان‌ها شروع کرد تا بین مارکسیست‌ها با مذهبی‌ها و نیز میان نحله‌های مختلف مذهبی تضادها را تشدید کند و اختلافات فکری را به کینه‌توزی تبدیل نماید. با این پیشینه چگونه شعار وحدت و همبستگی را باور کنیم؟ حالا که به میدان آمده‌اید سوابق این تفرقه‌افکنی را که مثل خوره به جان ملت افتاد و آن یکپارچگی و اتحاد را به برادرکشی کشاند آشکار سازید. البته ساده‌اندیشی‌ها، خودخواهی‌های طرفین دعوا را نمی‌توان نادیده گرفت که فریب خناسان را نخورند.

شما وکیل هستید نقش دکتر مظفر بقایی که به قول خودش سه بار سلطنت را نجات داده بود و عواملش را در ایجاد بدبینی و تفرقه نسبت به ارادتمندان به نهضت ملی دکتر مصدق از روزهای اول پس از پیروزی انقلاب برملا کنید. درحالی‌که همه نزدیکان و مشاوران آیت‌الله خمینی دوستداران دکتر مصدق بودند، آن‌ها چه تلاش چشمگیری کردند که میان آن‌ها شکاف ایجاد کنند و کردند.

وکالت می‌دهم برای انتخابات آزاد

یک وکالت دیگر هم مانده است و آن موضوع انتخابات آزاد است که جزو منشور شماست. در این مورد روده‌درازی نمی‌کنم، به‌ویژه که شما حوصله و وقت خواندن مطالب طولانی را ندارید. فقط یادآوری کنم که در طول دوران حکومت پدربزرگ و پدر تاجدارتان به شهادت اسناد و مدارک تاریخی و خاطرات شاهدان عینی، هیچ‌گاه انتخابات آزاد برگزار نشد. اسناد آن در مقالات تاریخی همین نشریه آمده است. حتی مشهور است که پدربزرگ مرحومتان مجلس شورای ملی را طویله می‌نامید. پرویز ثابتی، مقام دوم ساواک، در کتاب خاطراتش که در خارج کشور چاپ شده می‌گوید وقتی نمایندگان مجلس همه از حزب رستاخیز تعیین می‌شدند من گفتم حداقل این افراد که مورد وثوق‌اند و گزینش شده‌اند چند نفر را تعیین کنید تا از میان آن‌ها مردم یکی را انتخاب کنند، ولی تا این حد هم برای مردم حق انتخاب قائل نبودند. وقتی شما چنین پیشینه‌ای را تأیید می‌کنید و آن را نمونه دموکراسی و انتخابات آزاد می‌شمرید چطور توقع دارید مردم به این شعارهای زیبایتان اعتماد کنند؟ به‌ویژه اینکه مردم گوششان از شعارهای زیبا پر است.

پی‌نوشت:

۱ نشریه چشم‌انداز ایران، شماره ۱۱۴.

۲ نشریه چشم‌انداز ایران، شماره ۱۳۴.

۳ «شاه در دادگاه قانون اساسی»، نشریه چشم انداز ایران، شماره ۱۳۷.

۴ داگلاس ویلیام، سرزمین شگفت‌انگیز و مردمی مهربان، ترجمه فریدون سنجری، انتشارات گوتنبرگ، ۱۳۷۷، صص ۱۷۲-۱۷۷.

۵ رفیع‎زاده منصور، خاطرات آخرین رئیس شعبه ساواک در امریکا، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل‌قلم، ۱۳۷۶، صص ۲۸۱-۲۸۲.

۶ نهاوندی هوشنگ، محمدرضا پهلوی آخرین شاهنشاه، ترجمه دادمهر، شرکت کتاب، ۱۳۹۲، ص ۳۷۲.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط