ابراهیم اصغرزاده در گفتوگو با چشمانداز ایران
بدرالسادات مفیدی: ایران بهرغم برخورداری از ظرفیتهای بسیار برای دستیابی به توسعه اینک اما ناکام از بهرهبرداری بهینه از این ظرفیتها، به دلیل درگیر بودن با چالشهای داخلی و بحرانهای خارجی در شرایط خطیری قرار دارد. ظرفیتهایی چون در اختیار داشتن سومین ذخایر نفت و دومین ذخایر گاز جهان و سایر منابع طبیعی، همسایگی با پانزده کشور دنیا و دسترسی به بازار مصرف بزرگ منطقه جنوب غرب آسیا، برخورداری از بنادر مهم و گذرراههای ترانزیت منطقهای و بینالمللی، داشتن مرزهای طولانی دریایی در شمال و جنوب کشور که متأثر از حکمرانی نامطلوب نهتنها نتوانسته توسعه و رفاه را برای ایرانیان به ارمغان بیاورد، بلکه روزبهروز بر تعداد فقرا در کشور افزوده شده است. افزایش تورم، کاهش تولید ناخالص ملی و تولید ثروت، کاهش اشتغال و افزایش بیکاری و فساد سیستماتیک از جمله چالشهای داخلی است که در کنار نداشتن سیاست خارجی معطوف به توسعه و اقتصاد ملی و نیز اعمال تحریمهای بینالمللی موجبات افزون شدن فقر و نابرابری را فراهم آورده است. در این میان، شکاف میان حاکمیت و ملت و کاهش سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی نیز از جمله مهمترین چالشهایی است که تا ترمیم و بازسازی نشود، آینده ایران بسامان نخواهد شد. مشکل اول اما دوگانگی حکومت در ایران است که نظام تصمیمگیری، نظام مسئولیتپذیری، نظام نظارتی و نظام مدیریتی و اجرایی کشور به دلیل این دوگانگی در نظام حکمرانی ما با اخلال مواجه شده است و به همین خاطر هم همه دولتهایی که سرکار آمدهاند تاکنون نتوانستهاند بنبست سیاست خارجی را حل کنند یا شکاف حاکمیت-ملت را کاهش دهند یا ناترازیها را مهار کنند. حال باید دید آیا دولت پزشکیان با بهکارگیری ابزار وفاق قادر به حل این چالشها هست یا نه؟ آیا حاکمیت حاضر به همراهی با دولت چهاردهم و تغییر رویکرد امنیتی و ایدئولوژیکی خود در حوزه سیاست داخلی و خارجی هست؟ و آیا اساساً حاکمیت به ضرورت تغییر در سیاستها و رویکردها و روند گذشته رسیده است؟
این پرسشها و پرسشهایی دیگر از جمله مسائلی است که طی گفتوگو با ابراهیم اصغرزاده، رئیس کمیته سیاسی جبهه اصلاحات ایران و دبیرکل انجمن اسلامی مهندسان ایران، در میان گذاشتم. این گفتوگو در حالی صورت گرفت که نتیجه انتخابات امریکا و پیروزی ترامپ و جمهوریخواهان تازه مشخص شده بود؛ لذا این اتفاق مهم، تقریباً بر کل گفتوگوی ما سایه انداخت.
****
محور اصلی بحثی را که میخواهم با شما در میان بگذارم وضعیت حال حاضر ایران است. چنانکه بهخوبی میدانید تا پنجاه سال پیش کشور ایران مرکز توجه جهان و بهخصوص همسایگان بود، اما الآن وضعیت متفاوت شده و اساساً مردم ایران نگاهشان به آن طرف مرز و همسایگان است. بهویژه در نواحی مرزی ایران به دلیل گستردگی فقر و نابرابریها در مقایسه با مرکز، این نگاه صورت جدیتری به خود گرفته و تمامیت ارضی ایران را در معرض مخاطراتی قرار داده است. با توجه به شرایط خطیری که کشور به لحاظ اقتصادی و تحریمهای فزاینده دارد و تحولات منطقه و نقش قدرتهای بزرگ در آن آیا امکان احیای مجدد جایگاه ایران در نظام بینالملل و در عرصه سیاست خارجی وجود دارد؟
اینکه میگویید ما چگونه میتوانیم جایگاه و منزلت خودمان را در منطقه و در سطح بینالمللی ارتقا بدهیم به پرستیژ و تلقی و درکی برمیگرددکه کشورهای دیگر از ما دارند. بخشی به تواناییهای مادی و قدرت اقتصادی، قدرت نظامی و مسائلی که در داخل ایران میگذرد مربوط است که اینها باید تفسیر مادی داشته باشد تا جایگاه ما را ارتقا بدهد، اما در مورد جایگاه معنوی که ما نام آن را منزلت یا پرستیژ سیاسی میگذاریم باید ببینیم تلقی دیگران از ما چیست و چه مؤلفههایی باعث میشود این پرستیژ و موقعیت ارتقا یابد. شما میبینید الآن ژاپن و آلمان کشورهایی هستند که به لحاظ نظامی و قدرت تسلیحاتی امکان زیادی ندارند، ولی در سطح دنیا منزلت و اعتبار بالایی را دارند. حال آنکه کشورهایی مثل کره شمالی یا پاکستان که امکانات تسلیحاتی بالا و بمب اتمی دارند در سطح بینالمللی منزلت و شأن یا پرستیژ بالایی ندارند. بخشی از این مسئله به مجموعهای از عوامل تأثیرگذار برمیگردد.
منظورم این است با وجود این شرایط سخت و بحرانها و ابرچالشهایی که کشور هماینک با آن مواجه است، ایران از ظرفیتهای بسیاری برخوردار است که اگر سریعتر نجنبد، فرصت بهبود وضعیت خود را از طریق تعامل با دنیا و کشورهای همسایه از دست خواهد داد. بهعبارت دیگر الآن در تعامل با جهان تهدیدهایی برای ایران به وجود آمده و باید این تهدیدها را به فرصت تبدیل کند. به هر ترتیب با توجه به اینکه در انتخابات امریکا، ترامپ توانست با رأی بالایی برای بار دوم به کاخ سفید راه پیدا کند. هم رئیسجمهور و هم سخنگوی دولت اعلام کردند نتیجه انتخابات امریکا خیلی تأثیری در وضعیت ایران ندارد، ولی همه میدانیم واقعیت غیر از این ادعایی است که دولت میکند. فکر میکنید تحولات منطقه متأثر از آمدن ترامپ چگونه خواهد شد و اساساً ایران در این شرایط جدید چه نقشی میتواند داشته باشد و مقامات عالی چگونه میتوانند فضای سختتری که ممکن است پس از پیروزی ترامپ و جمهوریخواهان در کنگره و سنای امریکا برای کشور پیش بیاید، مدیریت کنند و به سمت کمترین تنش با امریکا در منطقه بروند؟
انتخاب ترامپ در امریکا روی سیاستهای خارجی و حتی سیاست داخلی ایران تأثیر عمیقی خواهد گذاشت. باید بگویم این انتخاب برای ما تقریباً مثل عملیات تروریستی یازده سپتامبر است که موقعیت خطیر و حساسی برای ما ایجاد کرد؛ به دلیل اینکه رفتار امریکا در مقابل ما تهاجمیتر و در مقابل کشورهای همسایه و رقبای ما رفتار ملاطفتآمیزتری خواهد داشت و این موقعیت میتواند برای ما تهدیداتی را در پی داشته باشد؛ البته حرف من به این مفهوم نیست که ما با وضعیت کاملاً انعطافناپذیری مواجه هستیم و عملاً در بنبست قرار گرفتهایم. نه، این پدیده هم چون هر پدیده دیگری است که در طول انقلاب بارها با آن مواجه شدهایم؛ از جمله اشغال سفارت امریکا، طولانی شدن جنگ ایران و عراق، مشکلات متعددی که با آمدن رؤسایجمهور امریکا در روابط ایران و امریکا پیش آمد، مثل تهدید بوش پسر که ایران را محور شرارت خواند یا موضع و ابراز تأسف خانم آلبرایت، وزیر خارجه کلینتون، در مورد دخالت امریکا در کودتای ۲۸ مرداد که فرصتی طلایی را برای ما فراهم کرد یا طرح گفتوگو با ایران که اوباما بیان کرد. بارها شرایطی برای ما پیش آمده، ولی چون درست آنها را مدیریت نکردیم، نهتنها نتوانستیم تهدید را به فرصت تبدیل کنیم، حتی گاهی اوقات موجب خسارت جبرانناپذیری برای ما شده است. بله، اگر بارها فرصتسوزی نمیکردیم و موقعیت ما ارتقا پیدا میکرد، الآن بهعنوان یک قدرت میتوانستیم در مسائل منطقهای و بینالمللی تأثیرگذار باشیم. به هر حال همه اینها نیازمند شناخت درست و واقعبینانه از تحولات جهانی است. باید از آمدن ترامپ و تأثیری که این اتفاق روی مسائل منطقه و بهخصوص مناسبات اعراب و اسرائیل و حتی روی رابطه روسیه و چین با ایران خواهد گذاشت، ارزیابی دقیقی داشته باشیم. اکنون ما و امریکا با آمدن ترامپ روشنتر از همیشه میتوانیم بگوییم که در چه سمتی از امنیت ملی طرف مقابل قرار گرفتهایم؛ مثلاً میتوان گفت ایران در استراتژی امنیت ملی امریکا نقش محوری و مرکزی مثل چین پیدا خواهد کرد و برعکس روسیه بهرغم تجاوز به اوکراین چنین وضعیتی نخواهد داشت. به همین خاطر ایران درباره استراتژی امنیت ملی خود باید شفاف برخورد کند و تصمیم جدیتری بگیرد. بالاخره نمیشود وسطبازی کنیم، یا باید مسئله با امریکا را حل بکنیم و یا در برابر امریکا قرار بگیریم. پیشفرض من در این مسئله مثل اتفاقی است که در خود انقلاب رخ داد؛ ما در انقلاب بهروشنی میتوانستیم یا به جبهه مخالف امریکا بپیوندیم یا نپیوندیم. خود امریکا هم برای اینکه ما به جبهه رقیب یا اردوگاه شرق نپیوندیم حاضر بود از بعضی تحولات سیاسی در ایران چشمپوشی کند و رژیم شاه را هم از دست بدهد. اکنون دوره وسطبازی و اینکه بتوانیم مثل زمان اوباما یا بایدن، شرایط نه جنگ و نه صلح را با امریکا جلو ببریم دیگر برای ما امکانپذیر نیست و بهصورت اجتنابناپذیری تمام مقاصد، برنامهها و شیوه عمل ما تحت تأثیر تحولاتی قرار میگیرد که پس از انتخاب ترامپ رخ میدهد.
متأسفانه همانطور که خودتان هم میدانید به دلیل نگاه امنیتی و ایدئولوژیکی که در کشور حاکم است از ظرفیت ممتاز همسایگی با پانزده کشور دنیا نتوانستهایم بهخوبی استفاده کنیم. به نظر شما ایران چگونه میتواند یکسری پیوندهای واقعی با نظام بینالملل و کشورهای منطقه برقرار کند و از این فرصت کمنظیری که در برابرش قرار دارد استفاده کند؟
ببینید، من هم با این بحثی که مطرح کردید موافقم. اعتمادسازی و تشنجزدایی با همسایگان و برقراری رابطه دوستانه یک ضرورت اجتنابناپذیر برای تأمین امنیت ملی کشور است. فرقی هم ندارد کشور کوچکی باشد یا کشور بزرگی، بحرین باشد یا عربستان، حتی رابطه با چین و روسیه باشدکه ادعا میکنیم اینها متحد ما هستند و با آنها رابطه استراتژیک داریم، اما آنها خودشان میگویند شما حق ندارید بگویید با ما رابطه استراتژیک دارید! چینیها راحت میگویند رابطه ما با شما، رابطهای در حد یک همسایه دور است و روسها هم همینطور هستند و پرهیز دارند که بگویند با ما رابطه استراتژیک دارند. بعد هم رفتار روسیه در مورد دریای خزر، یا رفتار روسیه و چین در مورد جزایر سهگانه را ببینید و یا رفتار اتحادیه اروپا و همه کشورهای دنیا از جزایر کوچک گرفته تا کشورهای بزرگ را نگاه کنید، صرف اینکه ما بگوییم میخواهیم با اینها اعتمادسازی کنیم، رابطه برقرار کنیم و شریک باشیم یا اتحاد تاکتیکی یا استراتژیکی ایجاد کنیم کفایت نمیکند؛ البته در دنیا اتحاد و دشمنی و دوستی دائمی وجود ندارد و ائتلافها موقتی است. در مناسبات و روابط بینالمللی یک اصل هست که دوستیها و دشمنیها بر اساس منافع ملی شکل میگیرد. به هر حال روابط ما با بقیه دنیا نمیتواند خلأ ناشی از نبود تعامل اصولی ما با امریکا را پر کند. تمام این کشورها چه دوست نزدیک و چه دوست دور ایران باشند برای حمایت از ما نیازمند تعامل ما با امریکا هستند. بالاخره این مسئله را باید حل کنیم؛ البته صحبتهای صلحدوستانه و شعارهای آقای پزشکیان در مورد اینکه ما میخواهیم با دنیا گفتوگو کنیم خیلی ارزشمند است، ولی ایشان باید بداند که تصور بازدارندگی نظامی در مقابل امریکا با توجه به زرادخانه تسلیحاتی و قدرت نظامی این کشور بسیار سادهانگارانه و خطرناک است. ما فقط میتوانیم بازدارندگی خود را در چارچوب تدابیر و ابتکارات سیاسی جلو ببریم؛ البته ما قادر به انجام حرکات ایذایی از جمله به خطر انداختن منافع کشورهای دوست امریکا در منطقه هستیم و از این طریق میتوانیم به امریکا ضربه بزنیم، ولی خوب مسیر غلطی است! برعکس، دولت آقای پزشکیان باید هزینه ماجراجویی علیه ایران را بالا ببرد؛ یعنی پرستیژ ایران را در دفاع از صلحطلبی در نظام جهانی آنقدر تقویت کند که افکار عمومی دنیا هیچگونه انعطافی در مورد حمله امریکا به ایران از خود نشان ندهند؛ البته آقای پزشکیان به لحاظ سیاست داخلی هم باید اقداماتی انجام دهد، مثلاً اگر چهره نهادهای انتخابی در ایران قدرتمند و انتخابات معنادار بشود، مثل همین اتفاقی که در انتخاب خود ایشان افتاد، اگر یک تصویر دموکراتیک و مردمگرایی از حکومت ایران به خارج صادر بشود و وجوه دموکراتیک نظام، رابطه منطقی بین مردم و دولت، شفاف شدن حکومت؛ یعنی حکمرانی منطقی و صحیح را به دنیا نشان بدهد، در افکار عمومی دنیا تأثیر مثبت میگذارد و ماجراجوییها علیه ایران را پرهزینه میکند. میگویند ایران یک کشور دموکراتیک است و مردمش هم حکومت را قبول دارند، یک اکثریتی اینجا تصمیم میگیرد و آن وقت شاید شرایط برای اعتمادسازی و تشنجزدایی فراهم شود، اما اگر این تصویر ساخته شود که یک اقلیتی در ایران دارند حکومت میکنند و این اقلیت الیگارشیهای نظامی فاسدی هستند که منافع مردم ایران را غارت میکنند، مثل تصویری که از روسیه بعد از فروپاشی شوروی در ذهن اروپا و امریکا ساخته شد، این باعث میشود که دنیا محدودیتها، تحریمها و انزوایی را که به ایران تحمیل میشود توجیه کند. به نظر من، دولت آقای پزشکیان در اینجا خیلی نقش مهمی دارد و وقتی صحبت از وفاق میکند باید به گونهای باشد که بتواند این مسائل اصلی را در حوزه سیاست خارجی مطرح کند و به موقع هشدار دهد که ما اگر میخواهیم با سایر کشورها رابطه برقرار کنیم، نیازمند این است یک تعریف منطقی و اصولی از رابطه خودمان با یک ابرقدرتی مثل امریکا داشته باشیم و بعد هم ایشان باید با صراحت بایستد و در شورای عالی امنیت ملی، دکترین امنیت ملی ایران را بازخوانی و طراحی مجدد کند و روی مؤلفههای دیگر دکترین امنیت ملی مثل ابتکارات دیپلماتیک تمرکز کند و تهدیدات در خارج را با استفاده از فرصتها کاهش دهد. اگر آقای پزشکیان بتواند این کارها را انجام دهد، آن وقت ما میتوانیم از موضع برابر، قابل احترام و دوجانبه معامله کنیم؛ معامله دوجانبهای که موقعیت ما را در منطقه ارتقا بدهد و البته باید مراقبت شود که این معامله از موضع ضعف و مدام امتیاز دادن نباشد. اگر شرایط دولت پزشکیان پشتوانه ملی داشته باشد و یک استراتژی امنیتی مشخصی که در آن مؤلفههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، دموکراسی و اصلاحات در سیاست خارجی هم دیده شود، ما را در یک موقعیت برابر پای میز مذاکره با دیگران مینشاند و موقعیت ما را ارتقا میبخشد.
آیا شما اساساً چرخش مواضع در سیاست خارجی جمهوری اسلامی در موضوع برقراری رابطه با امریکا را به نفع منافع ملی و حتی بر اساس شعار اعلامشده نظام مبنی بر عزت، حکمت و مصلحت در توان حاکمیت میبینید یا برعکس، با توجه به پیروزی جمهوریخواهان و آمدن ترامپ فکر میکنید سطح تنش میان ایران و امریکا رو به افزایش میگذارد؟
توجه داشته باشید اگر ما شرایط خودمان را با امریکا از سطح تعارض منافع و سوءتفاهمهای موجود و حتی اختلافات ایدئولوژیک به یک سطح تضاد هویتی ارتقا بدهیم، تقریباً ما دشمن اصلی خودمان را تشخیص دادهایم و امریکا هم ما را دشمن اصلی خود خواهد شناخت. در این صورت روسیه یا سایر کشورها هم میبیند ما به صراحت یک تضاد هویتی با امریکا داریم رابطه و مناسبات خود را با ما بر این اساس تنظیم میکنند و دیگر هیچ ابهامی وجود نخواهد داشت. درست مثل شرایط جنگ سرد! ما تفکر جنگ سردی پیدا کردیم و حال آنکه الآن شرایط طوری نیست که دیگر بهراحتی بتوانیم وسطبازی کنیم و با کشورهای دیگر رفتار دوستانه و با امریکا دعوای هویتی داشته باشیم. همه روابط ما با دیگران تحت تأثیر این دعوای هویتی قرار میگیرد. توجه داشته باشید ما الآن در جهان دعوای ایدئولوژیکی کم نداریم؛ مثل چین، روسیه، ویتنام که با امریکا دعوای ایدئولوژیکی دارند، اما همزمان رابطه و مناسبات هم دارند. این کشورها حتی در سایه رابطه تجاری با امریکا و انتقال تکنولوژی و سرمایه از امریکا رشد کردهاند. درواقع دعوای ایدئولوژیکی آنها با امریکا مانع برقراری رابطه میان آنها نشده یا حتی به خاطر وجود تعارض منافع شاهد دعواهایی هستیم؛ همه کشورهای دنیا با همدیگر تعارض منافع و مشارکت در منافع دارند و اصلاً سیاه و سفید نیست. تعارض منافع همیشه وجود دارد، اما با مدیریت سوءتفاهمها برطرف میشود، گاهی اوقات هم تعارض منافع تشدید میشود. حال اگر سطح بازی از تعارض منافع یا تعارض ایدئولوژیک به تعارض و تضاد هویتی کشیده بشود، آنجا دیگر ما در یک شرایط کاملاً روشن و شفاف قرار گرفتهایم. به نظر میرسد بهزودی ترامپ برای ما چنین وضعیتی را ایجاد خواهد کرد و در این صورت باید روشن کنیم که آیا میخواهیم یک تهدید امنیتی جدی برای امریکا تلقی بشویم یا نه؟ الآن مثلاً اسرائیل ما را یک تهدید امنیتی وجودی میداند به خاطر اینکه ما شعار نابودی اسرائیل میدهیم، بنابراین وقتی در مجامع بینالمللی اعلام میکند ایران برای من یک تهدید وجودی است، حرفش پذیرفته میشود که واقعاً ایران چنین قصدی دارد. اگر ما هم با امریکا بازی را به اینجا بکشانیم که تهدید امنیتی امریکا تلقی بشویم، دیگر شرایط برای ما خیلی سخت میشود، اما اگر این تهدید امنیتی تلقی نشود مثل کاری که با طالبان کردیم؛ طالبان به سفارت ما حمله کرد و تعدادی از دیپلماتهای ما را شهید کرد، اما ما این را تهدید وجودی و ذاتی و پدرکشتگی تلقی نکردیم و بعد هم رابطه خودمان را با طالبان مدیریت کردیم، با اینکه با آنها تضاد ایدئولوژیک و گاهی اوقات تعارض منافع داریم؛ البته در مورد رابطه ما و اسرائیل بحث فرق میکند، اما در مورد مسئله ایران و امریکا، به نظرم باید آن را مدیریت کنیم و بدانیم که آمدن ترامپ میتواند تهدیدات جدی برای منافع کشور به همراه داشته باشد. اگر نتوانیم سطح رابطه خودمان را با امریکا تنظیم کنیم و در آن صورت شاید وقتی که شما تهدید امنیتی امریکا هستید دیگر امریکا به امنیتیسازی احتیاجی ندارد. او تمام تلاشش را میکند که شما را بهعنوان دشمن اصلی خودش معرفی کند و در مقابل شما قرار بگیرد و هر کاری میکند که این تهدید امنیتی را از مقابل خودش حذف کند. امریکا پس از خارج شدن از برجام، خیلی سعی کرد در مجامع بینالمللی و شورای امنیت سازمان ملل موقعیت ما را تخریب کند و علیه ما رأی بگیرد، ولی به هیچ وجه موفق نشد، بهخصوص اروپاییها در مقابل امریکا ایستادند و حرف او را قبول نکردند؛ البته امریکا ممکن است تلاش کند و دست به امنیتیسازی ایران بزند. در این صورت اگر اروپاییها حرف امریکا را باور کنند و با استفاده از مکانیسم ماشه پرونده ما را به شورای امنیت ارجاع بدهند، امنیتیسازی امریکا به موفقیت انجامیده و توانسته آنها را قانع کند که ایران علاوه بر اینکه تهدید امنیتی برای خود امریکاست، تهدید امنیتی برای صلح بینالمللی و امنیت جهانی است و در چنین شرایطی، اکثر کشورهای دنیا حرف امریکا را خواهند پذیرفت و موقعیت ما بسیار مخاطرهآمیز خواهد شد.
به نظر شما خاورمیانه پرآشوب و تنشآلود بیشتر به کار امریکا میآید یا برقراری صلح در منطقه؟
نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که امریکا در استراتژی امنیت ملی خودش دچار یک ضعف است، چنانکه پس از فروپاشی شوروی دیگر نظامیگری امریکا در سطح دنیا قابل توجیه نبود. امریکا کشوری است که بخش بزرگی از تولید ناخالص داخلی (GPD) دنیا را تولید میکند، حدود نیمی از بودجه نظامی دنیا متعلق به امریکاست. بر همین اساس به دشمنهای جدید نیاز دارد. یازده سپتامبر یک شرایط طلایی برای امریکا ایجاد کرد تا بتواند دشمن خود را از اردوگاه شرق و کمونیست به خطر جهانی تروریسم شیفت دهد و بعد هم ایدههایی مثل جنگ پیشدستانه یا مثلاً جنگ مداخلهگرایانه یا بشردوستانه را مطرح کرد که همه این حرفها توجیهاتی بود تا بتواند به عراق و افغانستان حمله کند؛ یعنی با نبود قدرت شوروی در برابر امریکا، دیگر امریکا در تعریف منافع ملی خود دچار مشکل شده بود، ولی با اتفاق یازده سپتامبر توانست مسئله را به گونه دیگری مدیریت کند. در دورههای مختلف البته گاهی این سیاست کاهش پیدا میکرد. مثلاً کلینتون پیش از یازده سپتامبر و پس از فروپاشی شوروی تلاش کرد سیاست خارجی امریکا را غیرنظامی کند و حتی در دوره اوباما هم همینطور بود. او تلاش کرد یک سیاست خارجی متفاوتی از دوران جنگ سرد را برای امریکا طراحی کند، اما اتفاقات بعدی در خاورمیانه و موضوع تروریسم یا حتی حضور پررنگ چین در اقتصاد جهانی و منطقه شرایط را متفاوت کرد. الآن امریکا میتواند بهراحتی بحران دشمن در استراتژی دکترین امنیت ملی خود را تعریف کند و شرایطی ایجاد کند که افکار عمومی داخل امریکا سیاستهای نظامیگری امریکا را بپذیرند و در خصوص بودجه نظامی امریکا توجیه شوند. پس برای اینکه جامعه و مالیاتدهندگان امریکایی بپذیرند چنین بودجهای در اختیار نیروهای نظامی آنها قرار بگیرد به وجود یک دشمن خارجی نیاز است که باعث شفاف بودن و ضرورت این بودجه در مقابل دشمن بشود. به همین دلیل اینکه مثلاً چین یا ایران یا کره شمالی یا یک کشور دیگر خود را در معرض این قرار بدهند که بهعنوان دشمن اصلی و امنیتی امریکا تلقی بشوند یک نوع ایجاد فرصت برای نیروهای نظامی امریکاست تا بتوانند بودجه بیشتری بگیرند و بتوانند هژمونی امریکا را در دنیا توسعه بدهند.
منظورم این است بالاخره این شرایط، هم برای امریکا و رئیسجمهور تاجری مثل ترامپ مطلوب نیست! پای منافع اقتصادی قدرتهای بزرگ در بازار وسیع خاورمیانه مطرح است و شرایط جنگی و تحریک ایران کار را برای آنها سخت میکند. آیا اینطور نیست؟
به نظرم الآن ما شرایط را باید یک مقداری متفاوت با ترامپ چهار سال پیش ببینیم. ترامپ در دوره اول خود خیلی تأکید داشت هزینههای خارجی مداخلات امریکا را کاهش بدهد و با توجه به روحیه تاجرمسلکی خود بیشتر دنبال این بود که بازار آزاد را در سراسر دنیا گسترش بدهد و یک نوع لیبرالیسم اقتصادی را ترویج کند. یک اتفاق اما در چهار سال پیش در انتخابات ۲۰۲۰ افتاد و آن تسخیر کنگره توسط هواداران ترامپ بود. از آنجا به بعد دیگر ترامپیسم شکل جدیتری به خودش گرفت؛ یعنی دیگر مسئله ترامپ نبود. به همین خاطر هم ما نباید اشغال کنگره را پایان ترامپ تلقی میکردیم، بلکه این اتفاق آغاز شکلگیری یک نوع تفکر افراطی راست در امریکا بود. چنانکه این ترامپیسم چهار سال بعد در انتخابات اخیر یعنی ۲۰۲۴ جواب داد و باعث شد که ترامپ با شگفتی برگردد، حتی بدون نیاز به حزب جمهوریخواه! او کاملاً با قدرت و تواناییهای شخصی خودش و کمپینی که ایجاد کرده بود و استفاده از همان ابزار پوپولیستی و نوع نگاهی که به قدرت دارد پیروز شد. با این حال سیستم امریکا به نظر من نمیتواند مزیت نظامی خودش را نادیده بگیرد و ترامپ در دور دوم بیشتر از گذشته مسئله امنیت و ثبات امریکا را در این خواهد دید که چگونه حوزههای بیثباتکننده جهان را کنترل کند و برنامههای خود را در مناطق مختلف دنیا جلو ببرد، حتی به نظر من دوست دارد یک نظم نوینی در خاورمیانه ایجاد کند و ادامه همان توافق ابراهیم و برقراری آتشبس میان اعراب و اسرائیل و کشاندن نیروهای امریکا به سمت حوزه پاسیفیک را دنبال کند. این ضمن اینکه برای ما فرصت است میتواند به تهدید هم تبدیل شود، ولی باید برگهای ترامپ را بخوانیم و بدانیم که استراتژی امنیت ملی امریکا در این حوزهها را چگونه میخواهد به پیش ببرد و در خاورمیانه اجرا کند.
با توجه به قدرت گرفتن همین تفکر افراطی راست در امریکا یعنی ترامپیسم و نیاز امریکا به وجود دشمن که اشاره کردید، فکر میکنید آیا انجام مذاکره با امریکا و برقراری رابطه پس از ۴۵ سال مخاصمه برای ایران ممکن است؟
تمام رؤسایجمهور امریکا دنبال این هستند که مشخصاً تعریفی از کشورهای دشمن بدهند. این نقطه مرکزی و مهم دکترین امنیت ملی امریکا را تشکیل میدهد و وقتی یک دشمن خارجی قابل درکی وجود ندارد، مثل کندن موی سبیل گربه که دیگر تعادل خودش را از دست میدهد حکومت امریکا دچار بحران میشود. چنانکه هیچ دشمن خارجی قدرتمندی نباشد کلاً سیاستهای نظامی و صنایع تسلیحاتی امریکا دچار بحران و غیرقابل توجیه میشود. قراردادهای تسلیحاتی و فروش اسلحه برای جنگافروزی در نقاط مختلف دنیا همیشه جزو فرصتهایی بوده که دولتهای امریکا خواستند از آن استفاده کنند، ولی در مورد رابطه ایران و امریکا که حالا موضوع بحث جدیتر ماست، من واقعاً به این نتیجه رسیدم رابطه ما و امریکا اصلاً یک روند ثابتی در طول این سالها نداشته و بر اساس منافع ملی و با درک شرایط زمانی و مکانی که هرکدام از دولتهای طرفین داشته، متغیر بوده است؛ یعنی سیاه و سفید نبوده و گاهی اوقات هم خاکستری بوده است. همیشه این درک از رفتار متقابل رهبران نقش زیادی در تصمیمگیری آنها داشته است. بهعنوان مثال مسئله مهمی که در رابطه ایران و امریکا وجود داشت فروپاشی شوروی بود که پس از این اتفاق، به نظر من بیشترین تغییر در رفتار امریکا ایجاد شد. این تغییر رفتار را حتی بعد از اشغال سفارت امریکا در تهران شاهد نبودیم. فروپاشی شوروی و به پایان رسیدن جنگ سرد موقعیت ایران را هم تغییر داد. سیاست امریکا دیگر برای اینکه تلاش کند مانع پیوستن کشورها به اردوگاه رقیب شود، خنثی شد و موضوعیت خودش را از دست داد. به همین دلیل است که میگویم امریکا در زمانهایی بدون وجود یک دشمن خارجی روشن و مشخص دچار بحران هویت در سیاست خارجی و اهداف برونمرزی خودش میشود. در دولت آقای خاتمی، بحث گفتوگوی تمدنها و اعتمادسازی و تشنجزدایی که در سیاست خارجی ما دنبال میشد موقعیت ممتاز و فرصتهای خیلی خوبی را برای ما ایجاد کرد، ولی متأسفانه دیدید که چگونه نیروهای افراطی و بنیادگرا در داخل سعی کردند این فرصت را بسوزانند و چه شرایطی ایجاد کردند. حالا با توجه به اینکه آقای پزشکیان هم به دنبال حل مشکل تحریمها از طریق تعامل با دنیاست باید ببینیم با آمدن ترامپ دیگر میتوانیم وسطبازی کنیم یا نه، باید مرز روشن و شفافی بین یا جنگ یا صلح ایجاد شود؛ اینکه ما چگونه میتوانیم از فرصت ارتباط با همسایگان، همانطور که شما گفتید استفاده کنیم، مسئله پیچیده و سختی است. واقعیتش الآن شرایط ما به گونهای نیست که بهراحتی بتوانیم با همسایگان رابطه برقرار کنیم.
چنانکه بهخوبی میدانید در انتخابات اخیر ریاستجمهوری ما، در دور اول ۶۰ درصد و در دور دوم ۵۱ درصد از مردم رأی ندادند که این نشاندهنده افزایش شکاف بین حاکمیت و مردم است و بهعبارت دیگر اعتماد مردم به حاکمیت به نازلترین سطح رسیده است. تا وقتی که رابطه حکومت با مردم بهبود پیدا نکند و یک نوع رضایتمندی نسبت به عملکرد مسئولان ایجاد نشود، فکر میکنید آیا ایران بتواند رابطه خود را با غرب بهخوبی تنظیم کند؟ یعنی برای نظام بدون داشتن حامیان قوی مردمی امکان تعامل مناسب با غرب وجود دارد؟ و اساساً آیا دولت پزشکیان قادر به بازسازی اعتماد میان مردم و حاکمیت است؟ شما چه سازوکارهایی برای برگشت اعتماد مردم به حاکمیت متصور هستید؟ همانطور که خودتان شاهد هستید فشارهایی که بهخصوص در یکی دو دهه اخیر روی مردم افزایش پیدا کرده، اعم از دخالت در سبک زندگی آنها، ایجاد محدودیت برای آزادی رسانههای مستقل، فیلترینگ و کنترل اینترنت، حجاب اجباری، گشت ارشاد و … شرایط زندگی در ایران را سخت کرده است. علاوه بر اینها، فشارهایی که روی فعالان سیاسی، حتی احزاب شناسنامهدار، تشکلها و نهادهای مدنی مستقل طی این سالها اعمال شده به ناامیدی بیشتر از نظام حاکم دامن زده است. فکر میکنید آیا دولت آقای پزشکیان بتواند این فشارها را کاهش دهد؟ قطعاً کاهش این فشارها روی رضایتمندی و افزایش اعتماد مردم به حاکمیت مؤثر خواهد بود و حتی نقش کلیدی در حل یکسری بحرانهای داخلی و خارجی خواهد داشت؛ البته احتمال داده میشود دولت برای کاهش این فشارها بر مردم با مقاومتهایی از سوی برخی گروههای افراطی وابسته به بخشهای غیرانتخابی و نهادهای امنیتی مواجه شود، ولی به هر حال اگر آقای پزشکیان میخواهد با غرب تعامل مناسب داشته باشد، نمیتواند بدون رضایتمندی مردم این تعامل را برقرار کند و از سوی دیگر حتی امکان پیشبرد وعدههایی که در ایام تبلیغات انتخاباتی خود به مردم داده بود، نخواهد داشت؛ بنابراین ضرورت ایجاب میکند حتماً در صدد جلب اعتماد مردم بربیاید.
اجازه دهید کمی صریحتر گفتوگو کنیم. در بخشی از سؤال شما بهخوبی انسداد و وخامت اوضاع توصیف شده است. در سالهای اخیر شاهد بودیم بارها مردم بهرغم گرفتاری حاضر شدند قهر و بیاعتمادی تاریخی خود نسبت به دولت و دستگاههای حاکمیتی را کنار بگذارند، ولی چه فایده! در بر همان پاشنه سابق چرخید و اعتماد مردم طی سالیان متوالی از دست رفت.
دولت اصلاحات که توانست در چارچوب همین قانون اساسی در حوزههای اقتصاد، فرهنگ، سیاست خارجی به موفقیت دست یابد و پیام گفتوگوی تمدنها و صلحطلبی ایرانیان را به جهان مخابره کند، از همان ابتدا به تله ستادهای سایه و محافل بحرانساز افتاد که قصدشان زمین زدن دولت بود. گروههای فشار مرکب از نیروهای خودسر، آتش به اختیار و کفنپوش در کوچه و خیابان به جنگ رو در رو با طرفداران دولت پرداختند و به انحاء مختلف کارشکنی کردند. وزرای دولت خاتمی را کتک زدند و به اتوبوس گردشگران خارجی حمله کردند. با قتلهای زنجیرهای اَبَرپروژه زمین زدن دولت اصلاحطلب را کلید زدند. با برکشیدن احمدینژاد بهعنوان بازوی اجرایی ساخت قدرت، عملاً دولت خود نقش لباس شخصیها را بر عهده گرفت و به تصلب فرهنگی و سرکوب نهادهای مدنی پرداخت. دولت حسن روحانی وارث ویرانههای بهجامانده از دولت هزاره سوم بود و مجبور شد در حوزههایی از جمله سیاست خارجی، بوروکراسی و اقتصاد خرد و کلان از صفر شروع کند. باز لشگر خودسرها به میدان آمدند و به اماکن دیپلماتیک حمله کردند، روی موشکها شعار نوشتند و خروج ترامپ از برجام را جشن گرفتند. در دولت رئیسی هم اقلیت حاکم با یکدستسازی به انحصار قدرت و مالِ خودسازی ثروت ملی پرداخت و تا آنجا پیش رفت که اخبار مربوط به فساد و دستاندازی به اموال عمومی به خبر اول رسانههای عمومی غیرحکومتی تبدیل شد. تازه آنچه از پرده برون افتاد درصد کوچکی از واقعیتی بود که در کشور پدیدار شده بود. با مرور این تجربه زیسته، شاید پرسش اصلی این باشد که چرا در برخی عرصهها تلاشهای ما شده یورتمه رفتن اسب عصاری و دور خودمان میچرخیم و مثل دویدن روی تردمیل درجا میزنیم و به جایی نمیرسیم. درحالیکه رئیسجمهور سوگند یاد میکند و سوگندنامه امضا میکند که پاسدار قانون اساسی کشور باشد و طبق اصل ۱۱۳ باید پس از مقام رهبری، عالیترین مقام رسمی کشور باشد و مسئولیت اجرای قانون اساسی را جز در اموری که مستقیماً به رهبری مربوط میشود، بر عهده بگیرد. حالا ببینید زمین و زمان را به هم میبافند تا نتیجه بگیرند دامنه نفوذ وفاق صرفاً محدود به قوه مجریه است و دیگر مراکز قدرت از پذیرش وفاق و اصلاح خود مبرا و معافاند. خوب اگر منظور از وفاق، همان یکدست کردن و ادامه خالصسازی بوده که محکوم به فقدان دستاورد و شکست است. نهادهای انتخابی عقیم و از کار افتاده شدهاند و به جای آنها مجموعهای از نهادهای انتصابی و شوراهای موازی تقریباً در تمام زمینهها دخالت میکنند و اقتدار و استقلال چندانی برای قوه مجریه باقی نگذاشتهاند. طی این سالها برای حل هر بحران، بحران جدیدی ایجاد شده و دولت پزشکیان باید با کوهی از بحرانهای پیچیده انباشتهشده دست و پنجه نرم کند. قدرتهای موازی که به نام دین و امنیت، بیرون از کنترل دولت رسمی ایجاد شدهاند هنوز بخش بزرگی از بودجه کشور را میبلعند و دولت پزشکیان را وادار میکنند که کسری بودجه را از مالیات و جیب مردم تأمین کند.
به هر ترتیب بحث من این است آیا در توان دولت پزشکیان میبینید که غیر از این اقدامات کوتاهمدتی که گفته شد بتواند دست به اقدامات بلندمدتتری بزند؟ آیا قادر به حل بحرانهای فزاینده اقتصادی و گسترش فقر در جامعه ایران خواهد بود؟ به هر ترتیب جامعهای که فقیر است و طبقه متوسطش به زیر کشیده شده باشد قطعاً توان رقابت و تعامل با جامعه جهانی را نخواهد داشت و فرصتها را از دست خواهد داد. با توجه به اینکه سهم ما در اقتصاد جهانی بسیار کمتر از قبل شده است و به لحاظ آمارهای جهانی ما تا دو دهه پیش حدود ۱ درصد جمعیت جهان و ۱ درصد هم درآمد داشتیم و در واردات و صادرات هم با جهان تعاملاتی داشتیم و بالاخره در بخشی از اقتصاد جهانی از سهمی برخوردار بودیم، اما در این شش هفت سال گذشته وضعیتی برای ایران ایجاد شده که سهمش از کیک جهانی کاهش پیدا کرده و همه هم ناشی از این فقری است که بر جامعه ایران چیره شده است. از سوی دیگر با توجه به اینکه سالهاست توسعه جزو اهداف اصلی تصمیمگیران کشور نیست و همانطور که اشاره کردید حاکمیت عملاً ژئوپلیتیک امنیتی-نظامی منطقهای را مدنظر قرار داده و به سیاستهای توسعهای توجه نداشته تا کشور را به سمت بهبود وضعیت ببرد و جامعه را در شرایطی پایدار قرار بدهد، آیا این مسائل روی چانهزنی با دنیا برای گرفتن سهم بیشتری از اقتصاد جهانی تأثیر منفی نخواهد گذاشت؟ به هر حال توسعه از جمله لوازم اصلی پایدار شدن یک جامعه است و قطعاً در مناسبات منطقهای و بینالمللی یک کشور تأثیرگذار خواهد بود. شما فکر میکنید دولت چهاردهم این را چگونه میتواند پیش ببرد و آیا اساساً توان حل این مسئله را در بلندمدت دارد؟
هسته سخت قدرت و اقلیتی تندرو در عمل کشور را به بنبست سیاسی و اقتصادی بحرانزده رساندهاند. درآمد سرانه ایران که نزدیک به ۴۰ درصد بیشتر از میانگین اقتصاد جهانی در سه سال قبل از انقلاب بود، حالا پس از ۴۵ سال به نصف میانگین جهانی کاهش یافته است. طبقه متوسط، چه به لحاظ درآمدی و چه به لحاظ پسانداز، سقوط آزاد کرده و بیش از ۳۰ درصد از جمعیت کشور به زیر خط فقر فروغلتیده است. طبق آخرین نظرسنجی معتبر، ۴۲ درصد ایرانیان تغییرات بنیادی میخواهند؛ ۳۸ درصد طرفدار عبور از جمهوری اسلامی هستند؛ ۱۳ درصد اصلاحات جزئی را پاسخگو میدانند و تنها ۵ درصد از وضع موجود راضیاند. بنابراین بدون اراده جدی برای تعامل با دنیا و بدون داشتن برنامه برای خروج از انزوا و تحریم با کسری بودجه یک هزار همت و با این تورم مزمن که مستمراً موجب کاهش ارزش پول ملی میشود و با فرار سرمایه از کشور که سطح تشکیل سرمایه ثابت ناخالص طی دو دهه گذشته حدوداً نصف شده، به گونهای که حتی پاسخگوی استهلاک سرمایه نیز نیست، با این ناترازیهای خطرناک، از جمله ناترازی انرژی، ناکارآمدی سیستماتیک و تخریب شدید محیط زیست، دیگر نمیتوان از اسب زینکرده سخن گفت، آنچه هست به قول باباطاهر، خرِ لَنگ است که باید فروخت و طلب طلبکار را پرداخت. ما اکنون در وضعیت بغرنجی قرار داریم که نهتنها موفقیت دولت بلکه مستقیماً امنیت و موجودیت کشور را در معرض تهدید قرار داده است. همین بودجهای را که دولت بسته است ببینید. تا این حد تخصیص اعتبار به امور نظامی و نظامیگری سابقه نداشته است و دولت با گشادهدستی، بخش اعظم بودجه را به ارگانهای نظامی و دستگاههای تبلیغاتی ایدئولوژیک آن اختصاص داده است. دولت حتی قادر نیست به علت شرایط جنگی بودجه مراکز و نهادهای انتصابی و نظارت گریز را مهار کند و از دستاندازی اَبَربنگاهها و الیگارشیهای مالی و اقتصادی به بیتالمال بکاهد. در یک کلام پیام بودجه وفاق عبارت شده از کسری شدید، فشار مضاعف تورمی، افزایش شکاف درآمدی و فشار بیشتر به مردم؛ یعنی وفاق هم نمیتواند حریم و مرز روشن و اطمینانبخشی برای معیشت و بازگشت قدرت خرید مردم تعیین کند. تنها مرز ثابت و پایدار، مرزی است که میان خودیهایِ حکومتکننده و غیرخودیهایِ حکومتشونده کشیده شده تا بقای شکاف دائمی میان اقلیت وفادار و اکثریت ناراضی را تضمین کند.
در عرصه خارجی هم برخی کاسبان جنگ و تحریم با اظهارات نسنجیده و تصمیمات شتابزده خود مایلاند کشور را بهسوی درگیری نظامی سوق دهند که میتواند نتایج ویرانگری در پی داشته باشد. از طرفی شرایط به شکلی است که امروز ایران بیش از هر زمان دیگری مسئله و ابزار و فرصت گفتوگوی برابر با امریکا را در اختیار دارد. ایران یک کشور بانفوذ و یک قدرت منطقهای است که دنیا نمیتواند او را نادیده بگیرد. وظیفه مبرم دولت پزشکیان با توجه به انتخاب ترامپ و اوجگیری ترامپیسم و نئوکانهای وحشی اولاً باید سیاست تنشزدایی و اعتمادسازی باشد که یک ضرورت اجتنابناپذیر برای تأمین امنیت ملی کشور است. ثانیاً فرار از تله امنیتیسازی و تلاش برای خارج کردن کشور از معرض هر نوع تهاجم و تهدید علیه زیرساختهای کشور است. درحالیکه اقتصاد کشور هماکنون شدیداً بیمار و زمینگیر است و جامعه تحت فشار فزایندهای قرار دارد، هر نوع اقدامی که منجر به افزایش سطح تنش و درگیری با دیگر کشورها بهخصوص همسایگان شود، به جای تأمین امنیت، میتواند موجودیت ما را به خطر بیندازد و موجب ویرانی زیرساختهای کشور شود.
متأسفانه در نگاه برخی مقامات، امنیت ملی در یک تعریف حداقلی، صرفاً به امنیت سخت و دکترین دفاعی تقلیل یافته است. درحالیکه اصرار بر حفظ ذهنیت جنگ سردی میتواند درک ما را از فرصتهای پیش رو مختل کند. کشور نیازمند دکترین چندبعدی امنیت ملی است. اساساً هیچ کشوری نتوانسته است امنیت ملی خود را بدون توجه به دیگر ابعاد صرفاً از طریق تسلیحات نظامی و تقویت توان بازدارندگی تمهید و تضمین کند. دکترین امنیت ملی ایران، باید سنتزی از برنامه توسعه پایدار، تقویت پروژه جمهوریت نظام، سیاست خارجی توسعهمحور و توان بازدارندگی نظامی باشد. مادامیکه هر دکترینی فاقد این پیوستها باشد محکوم به ضعف و نهایتاً شکست است. تعامل از موضع عزت میتواند دکترین امنیتی ما را تقویت کند و شرایط را به نفع ایران تغییر دهد. همان اندازه که تعامل و گفتوگو با امریکا از موضع ضعف باعث تحقیر ما میشود، گفتوگو در موضعی برابر و در معاملهای دوجانبه با امریکا برای ایران یک پیروزی محسوب میشود و باعث ارتقای پرستیژ و منزلت ما در جهان میشود. دکترین امنیت ملی ایران باید به تدابیر و ابتکار عملی میدان دهد که هزینههای ماجراجویی علیه ایران را نزد افکار عمومی جهان بالا ببرد، به گونهای که دنیا کمترین انعطافی از خود در برابر حمله و تهاجم نظامی علیه ایران نداشته باشد و این ممکن نمیشود مگر با ترمیم پرستیژ و تصویر صلحطلبانه از ایران.
در نهایت شما در چنین شرایطی نقش اصلاحطلبان را چگونه میبینید؟ آیا میتوانند بهعنوان یک نهاد واسط میان رئیسجمهور و مردم کمک کنند تا آقای پزشکیان در اجرای این سیاستها و برنامههای توسعهای که به آن اشاره شد موفق باشد و فقر و محرومیتها را که طی بیست سال اخیر توان جامعه را ضعیف کرده، کاهش دهد؟ درواقع به سمتی حرکت کند که منافع ملی و منافع تمام طبقات جامعه را بتواند تأمین کند؟ بهخوبی میدانید در این سالها سازمانها، نهادهای مدنی، احزاب و رسانهها بسیار ضعیف شدهاند آیا آقای پزشکیان میتواند به تقویت این نهادها بهعنوان نهادهای واسط میان مردم و حاکمیت کمک کند و در عین حال خود اصلاحطلبان میتوانند در این زمینه یعنی تقویت و بازسازی جامعه مدنی کمککننده باشند؟
بخش قابلتوجهی از شخصیتهای اصلاحطلب، روشهای کنشگری غیررسمی را بلد نیستند و تصور میکنند تنها راه سیاستورزی، ورود از هر روزن و به هر قیمت به دالانها و کریدورهای قدرت است. این رفقا توجه نمیکنند که ورود به قدرت به هر قیمت، ماهیت عمل سیاسی و مرجعیت اخلاقی آنان را به مخاطره میافکند و اصلاحات مدنظر ایشان را به سطوح نازلی از محافظهکاری یا حداکثر بهبود اندک اوضاع منصرف از توسعه سیاسی و متمرکز بر شکار فرصت اقتصادی شخصی فرو میکاهد؛ البته منظورم تمرکز صرف بر توسعه سیاسی نیست، اما برنامه وفاق اگر سیاستزدوده شده باشد؛ یعنی نمیخواهد به ریشههای اصلی بحرانهای موجود بپردازد، قدرت نقادی خود را از دست داده و در نهایت نتیجهای جز افزایش قدرت و موقعیت نهادهای انتصابی و مسخ هرچه فزونتر نهادهای انتخابی نخواهد داشت. اصلاحطلبان اگر بتوانند بسیج اجتماعی را حول مطالبات منطقی و واقعی سامان دهند و این مطالبات را کانالیزه و همسو کنند، قادر خواهند شد برای پیشبرد برنامه وفاق و یک توافق سیاسی در رأس قدرت هم پا پیش بگذارند. به نظرم مطالبات اصلی جامعه ما فعلاً آزادی سبک زندگی و امکان فعالیت و رقابت اقتصادی منصفانه است. امروز شاید دیگر مطالبه مشارکت سیاسی و آزادی بیان توان بسیج بخش اصلی جامعه را نداشته باشد. به همین دلیل، اصلاحطلبانی هم که فقط روی انتخابات تمرکز کردهاند نمایندگی سیاسی بخش بزرگی از جامعه را از دست دادهاند و در نتیجه چون توان بسیج اجتماعی را از دست دادهاند، توان ایجاد توافق در رأس قدرت را هم نخواهند داشت.