به مناسبت چهلوپنجمین سالگرد درگذشت پرویز فنیزاده
امیرابراهیم جلالیان
نویسنده و منتقد سینما
زمانی که صحبت از یک اعجوبه هنری میشود ذهنها بیشتر به سمت اسطورهها میرود، اما نوابغی هستند که اسطورههای سینما آنها را فراتر از هنرش میدانند. پرویز فنیزاده هنرمند ششدانگی بود که در زمان خودش قابلیت و تواناییهای بسیاری در وجودش غوطهور بود. بازی او در عرصه هنر (چه تئاتر، سینما و تلویزیون) ستودنی و درخشان بود.
اسطورههای سینما که همنسل او بودند او را یک نابغه بااستعداد و ناب عنوان میکردند و هرگاه نقشی را میپذیرفت هنر جدیدی در بازیاش یافت میشد. بهروز وثوقی در سه فیلم با او همبازی بود: غریبه ساخته شاپور قریب؛ تنگسیر ساخته امیر نادری؛ و گوزنها اثر مسعود کیمیایی. او روایت میکرد وقتی پرویز فنیزاده بازی من را در فیلم گوزنها تأیید میکرد برای من ارزشمند بود، چون او یک بازیگر بزرگ و خارقالعاده بود. ناصر ملکمطیعی در سریال تلویزیونی «سلطان صاحبقران» ساخته علی حاتمی با وی همبازی بود و بازی پرویز فنیزاده در نقش ملیجک را بینظیر و مثالزدنی عنوان میکرد.
پرویز فنیزاده متولد بهمنماه ۱۳۱۶ بود. بعد از اتمام تحصیلات دبیرستان در سال ۱۳۳۷ حروفچین یا مصحح روزنامه اطلاعات شد. همزمان به کلاسهای هنرهای دراماتیک رفت. از درون آن کلاسها گروه تئاتری گل سرخ را تشکیل داد و چندی بعد از دانشکده هنرهای دراماتیک فارغالتحصیل شد و به اتفاق پرویز پورحسینی، سعید پورصمیمی، اسماعیل محرابی، پرویز کاردان و عباس یوسفیانی به سرپرستی مجید لولاچی گروه تئاتر پاسارگاد را تشکیل دادند. او بهتدریج یک بازیگر تئاتر حرفهای شد و کار در روزنامه را رها کرد.
حضور مسلط و قدرتمند او در صحنه تئاتر و نقشها و بازیهای چشمنواز و استعداد شگرفش در قالبهای متفاوت، چه کاراکتر طنز و چه جدی و درام، بیننده و حتی اهل هنر را غافلگیر و بهتزده میکرد. او مدتی در محضر و مکتب حمید سمندریان هنر نمایشی را آموخت و در نمایشهایی چون فرانسوا، مرد خسیس، مستأجر، یک نوکر و دو ارباب، باغوحش شیشهای، پستخانه، مترسکی در شب، قطار سریعالسیر سانتیاگو، سرباز لافزن، مسافران و دهها تئاتر دیگر درخشید و ایفای نقش کرد.
فنیزاده یکی از مهمترین و بهترین بازیگران صحنه تئاتر در دهه ۴۰ بود و حضوری پرفروغ داشت. در ابتدای دهه ۴۰ تا قبل از ظهور فیلم گنج قارون یا «سینمای گنج قارونیسمی»، تئاتر همچنان پرآوازه بود و مخاطبان بسیار داشت. ورود موج نوی اول سینما در سالهای ابتدایی دهه ۴۰ با موج روشنفکری متشکل از فرخ غفاری با فیلم شب قوزی، فریدون رهنما با اثر سیاوش در تخت جمشید و ابراهیم گلستان با فیلم خشت و آینه بود که در سال ۱۳۴۳ پا به عرصه سینما گذاشتند.
خشت و آینه تنها فیلمی بود که در آن برهه صدا سر صحنه و بدون دوبله ضبط شد و اولین حضور پرویز فنیزاده بهواسطه استعداد و انعطاف بازیگریاش در این فیلم سینمایی بود. اثری غیرمتعارف در سینمای آن روز و متأثر از فیلمسازی نئورئالیستی ایتالیا که بهوضوح نمایان و آشکار بود. فنیزاده نقش یک روشنفکر کافهنشینی را ایفا میکرد که با سخنان بیپایه و اساس، تعجب و تقدیر اطرافیانش را برمیانگیخت. او شخصیت یک انتلکتوئل با تمایلات همجنسگرایانه را به شکلی زیرپوستی بهخوبی ایفا کرد. برای اولین بار بود که هنرپیشهای چنین رُلی را بازی میکرد!
تکسکانس بهیادماندنی او در کافه با آن دیالوگ و ادا اطوارهای منحصر به فردش بعد از شش دهه هم سرشار از نکات ریز و تحسینبرانگیز هنر بازیگریاش است، در این فیلم ذکریا هاشمی، تاجی احمدی و جلال مقدم و جمشید مشایخی هم حضور داشتند.
ابراهیم گلستان به مدت یک ماه در دیماه ۱۳۴۴ سینما رادیوسیتی واقع در خیابان پهلوی سابق را برای اکران فیلمش اجاره کرد!
رادیوسیتی که آن زمان به خاطر معماری ویژهاش سینمای فیلمهای خارجی و اساساً امریکایی بود و از طرفی چون مکانی برای راندوو و پاتوق جوانهای آلامد و شیکوپیک آن روزگار و روشنفکران هم به حساب میآمد، کمتر و خیلی بهندرت فیلمهای ایرانی نمایش میداد.
فیلم خشت و آینه که به نظر اثر متفاوتی بود و طبعاً باید در سینمایی بهجز سینماهای مرسوم به فیلمهای فارسی نمایش داده میشد، سه هفته در اکران بود و فروش چندان خوبی هم نداشت و استقبالی از این اثر نوگرا نشد. فنیزاده بعد از حضور کوتاهش در سینما و درخشش در تئاتر، در سال ۱۳۴۵ به استخدام اداره هنرهای دراماتیک یا اداره تئاتر درآمد و حضور و فعالیت گستردهای در این عرصه داشت. سال ۱۳۴۸ تحولی نوین در سینمای ایران به وجود آمد و آن هم موج نوی سینما، هجومی از فیلمسازان نوگرا و متمایز از سینمای مرسوم آن زمان و به طبع بازیگران متفاوتی بود: فنیزاده، جمشید مشایخی، انتظامی، نصیریان و بهمن مفید.
فنیزاده مجدداً در فیلم مهم دیگر سینمای ایران، گاو ساخته داریوش مهرجویی ایفای نقش کرد. فیلمی بر اساس قصه عزاداران بیَل نوشته غلامحسین ساعدی، او نقش مش جبار از اهالی دهستانی که مش حسن و گاوش در آنجا زیست میکردند را بازی کرد و شاهد اتفاقاتی بود که برای گاو مش حسن پیش آمد. در این فیلم گروهی از برجستهترین بازیگران تئاتر کشور چون انتظامی، نصیریان، مشایخی، جعفر والی و فنیزاده حضور یافتند که بعدها بهتدریج به مهمترین چهرههای سینما و تلویزیون در دهههای ۵۰ و ۶۰ تبدیل شدند. گرچه نقش کوتاهی داشت اما قابلیت او سکوی پرتابی برای یک کارنامه پربار و درخشان در آیندهاش شد و به یکی از گزینههای اصلی فیلمسازان هنری سینما مبدل شد.
فیلم گاو که از مهمترین و تأثیرگذارترین فیلمهای تاریخ سینما بود که سالهای ۱۹۷۲ و ۱۹۷۱ در جشنواره ونیز و شیکاگو و برلین و همچنین در دومین دوره جشنواره سپاس از وزارت فرهنگ و هنر هم موفق به دریافت جایزه شد.
در سال ۱۳۵۰ بهرام بیضایی در اولین اثر سینمایش (رگبار) پرویز فنیزاده را بهعنوان بهترین گزینه برای نقش آقای حکمتی انتخاب کرد. فیلم رگبار ماجرای یک مثلث عشقی که در یک ضلعش معلم تازهوارد (حکمتی) به محله جدید با حضور فنیزاده بود که آغازگر فصل نوین با درونمایه هنر عمیق بازیگری در سینما شد. هنری که متشکل از علم و ذات و قدرت درونی او بود. آقای حکمتی، مردی درستکار در میان روابط منحط اجتماعی پیرامون خود بهواسطه رقیب نتراشیده و گردنکلفتش! آقا رحیم (منوچهر فرید در نقش قصاب محله) در معرض تهدید است و دربهدری و خانهبهدوشی تاوانی است که برای تن ندادن به این رابطه. این را فنیزاده توانست با تمام وجود و تمامعیار خلق کند. او با حرکات و چشمهای نافذ، قدرت و قابلیت، هنرش را به رخ همگان کشاند، همانند خمیری که به هر شکلی درمیآید که از ویژگیهای خاص اوست. بازی فنیزاده در رگبار کافی بود که نامش را در تاریخ سینما ثبت کند. نوشته و رهبریِ بیضایی، هنر فنیزاده، بازیهای خوب پروانه معصومی و منوچهر فرید و حضور تأثیرگذار کشاورز یک اثر تحسینبرانگیز به وجود آورد.
فیلم فروش چندان خوبی نداشت، اما در جشنواره جهانی فیلم تهران و جشنواره سپاس جوایز بسیاری کسب کرد و پرویز فنیزاده جایزه بهترین بازیگر مرد را از آن خود کرد.
بعد از حضور در رگبار سال ۱۳۵۱، شاپور قریب فنیزاده را برای فیلم جدیدش (غریبه) دعوت کرد تا در کنار بهروز وثوقی این دو اولین تجربه بازی کنار یکدیگر را داشته باشند. فنیزاده در نقش عباس رفیق قدیمی قاسم (بهروز وثوقی) برای رسیدن او به دختر محبوبش به رسم رفاقت کمک میکند. گرچه او در این فیلم رُل کوتاهی داشت، اگر بیشتر از بهروز وثوقی نباشد تأثیرش کمتر از او هم نبود. پرویز فنیزاده شخصیت یا نقشی که به او محول شده را به شکلی عالی و شاهکار ارائه میداد، حال چه فیلم تجاری یا سخیف بود مثل قربون هرچی خوشگله چه هنری یا نوگرا. او در دهه ۴۰ دوران درخشان تئاتر را پشت سر گذاشت و در دهه ۵۰ طلایی، فصل زیبای بازیگریاش را در سینما و تلویزیون به نمایش گذاشت.
سال ۱۳۵۲ حضور او در فیلمی متمایز از کارگردانی متفاوت (امیر نادری برای تنگسیر) تحسینبرانگیز بود. فیلم تنگسیر بر اساسی رمان تنگسیر نوشته صادق چوبک با بازی بهروز وثوقی، نوری کسرایی و پرویز فنیزاده و چندین هنرپیشه مطرح سینما و تلویزیون اثری قابل قبول از نادری بود. فیلمسازی که عمدتاً با نگاهی انتقادی، سیاسی و گاهی برگرفته از جنبش سیاهکل! سوژه مورد نظرش را به فیلم تبدیل میکرد. نادری اساساً نیمنگاهی به سینمای امریکا و آثار جان فورد داشت و بینش فیلمسازیاش را هم بر آن مبنا جلو میبرد. فنیزاده در تنگسیر عهدهدار نقش اسماعیل شاگرد مشروبفروش بود. او در رل کوتاه (مانند چند فیلم دیگر) اما بازی پررنگ و چشمنواز با چهرهای مبهوت و ترسان، خود را فدای زائر محمد کرد تا به دام امنیهها نیفتد. یک بازی کاملاً سینمایی از خود به جا گذاشت و رد جوهر بازیاش در این اثر باقی ماند.
فنیزاده از معدود بازیگران تئاتر بود که در سینما کاملاً سینمایی بازی میکرد و در تئاتر کاملاً تئاتری. او در بیشتر آثاری که بازی میکرد (به غیر از چند فیلم) بدون دوبلور بود و خودش در فیلم صحبت میکرد. در تنگسیر هم چنین بود. اغلب فیلمسازان موج نو و تراز اول سینما حتماً برای یک مرتبه از حضور او در آثارشان استفاده میکردند؛ بیضایی، تقوایی، کیمیایی، حاتمی، مهرجویی، نادری، کیومرث درمبخش و… مسلماً نگاه و استدلال آنها برای وجود چنین هنری در آثارشان قابل بحث و تعمق بود و همین کافی است که فنیزاده رل کوتاهی در فیلمشان داشته باشد. از طرفی وجود چنین کارگردانهایی، کارنامه هنری فنیزاده را سنگین و پربارتر کردند. او استاد نقشآفرینی در رلهای کوتاه و اثرگذار بود.
کیمیایی در فیلم پرهیاهو و ماندگار گوزنها نقش یک چریک ترسو و فراری را به او محول کرد،
همان رل کوتاهی که فنیزاده میپسندید. او در تکسکانس و چند دقیقه با نگاه غریب و چشمهای نافذ، در کنار وثوقی، قریبیان و نصرت پرتوی با ظرافت خاص، دِین خود را ادا کرد که شاید یکی از چند سکانس برتر آن فیلم بود.
او ستاره سینما نبود و سودای شهرت هم در سر نداشت، اما بسیار محبوب بود. نهایتاً به شهرت هم رسید اما مهمتر اینکه ستارگان سینما او را یک هنرمند واقعی و ممتاز قلمداد میکردند.
سال ۱۳۵۴ ناصر تقوایی کارگردان صاحبنام سینما به توصیه ایرج گرگین مدیر وقت شبکه دوم تلویزیون ملی ایران شروع به ساخت مجموعه تلویزیونی کرد که بر اساس رمان دایی جان ناپلئون نوشته ایرج پزشکزاد بود که بیش از دهها بار تجدید چاپ و از طرفی اثر جاودان تلویزیونی شد. این پروژه با بهترینهای تئاتر و سینما در باغ اتحادیه خیابان لالهزار شکل گرفت؛ البته انتخاب اولیه شخصیتهایی چون دایی جان، مش قاسم و اسدالله میرزا، هنرمندان دیگری ازجمله علی نصیریان، انتظامی و داود رشیدی بودند، اما بنا به دلایلی یا از خوششانسی، غلامحسین نقشینه، فنیزاده و پرویز صیاد در نهایت جایگزین آن شخصیتها شدند و نقش مش قاسم به فنیزاده رسید که به نوعی شاهنقش کارنامه درخشان هنریاش شد.
به گفته ناصر تقوایی، فنیزاده، هنگام بازی کاملاً مش قاسم غیاثآبادی بود: «انگار صدساله مش قاسمه، همون حس و حالت، همان نگاه غریب و شکل شمایل یک نوکر وفادار و بلهقربانگوی دایی جان که کاملاً در قالب نقش فرو رفته بود و عجیبتر در زمان استراحت بین فیلمبرداری، خودِ پرویز فنیزاده که این دوگانگی شگفتانگیز بود». موسیقی زیبای شیدا فرچهداغی، قاببندی زریندست و بازیهای مثالزدنی هنرپیشههای اثر و البته هدایت بینقص ناصر تقوایی باعث تولید یک شاهکار شد، اما نقش و کاراکتر مش قاسم با بازی تحسینبرانگیز فنیزاده و دیالوگ ورد زبانش «تا قبر آ آ آ آ» در تاریخ هنری تلویزیون ثبت شد. بازی عمیق او بهخصوص از دید منتقدین، روشنفکران و اهل سینما، ستودنی بود. به اعتقاد من دایی جان ناپلئون، این شاهکار ادبی، همانند شاهنامه و گلستان سعدی و دیوان حافظ باید در کتابخانه هر خانهای وجود داشته باشد.
فنیزاده اصولاً دو بار هنر بازیگریاش را به جلوهگری نزدیک و محک میزد: یک بار با نقشهای ریز و درشت، کوتاه و بلند، در آثاری هنری و تجربهگرا که طبیعتاً هم خوب از پس این آزمون برمیآمد و دستو پنجه نرم میکرد؛ و بار دوم یک مرزبندی دقیق بین خودش و حرفهاش به وجود میآورد، حتی کارگردانهای تجاریساز به جای بهرهمندی از اسم و شهرتش بازی برتر و زیرپوستی از او میگرفتند.
آثاری همچون سرخپوستها ساخته غلامحسین لطفی یا باغ بلور ساخته ناصر محمدی و جمعه کامران قدکچیان از آن دسته فیلمهاست. در سرخپوستها داود با بازی پرویز فنیزاده جوان شهرستانی که سودا و عشق بازیگری در فیلم با رضا بیک ایمانوردی را دارد غرق در نوسانات و طبل توخالی سینما شده و فقط قادر به گرفتن یک عکس در کنار سوپراستار سینما میشود و در نهایت هم با سیاهیلشکرهای ارباب جمشید سینما و سرخورده از این راهی که تهش به ناکجاآباد میرود ختم میشود. همچنین در باغ بلور ساخته ناصر محمدی هم در نقش علی، رفیق فداکار که هنگام مرگ، جان زری را نجات داده و او و نامزدش را روانه شهرستان کرده است. قطعاً او هم از سر استیصال یا ضرورت اقتصادی بود که هنرش را خرج چنین آثاری نهچندان خوب کرد و به اعتقاد من اگر حضور و اسم او در چنین فیلمهایی نبود، قاعدتاً فیلم با شکست گیشه روبهرو میشد، حتی در جمعه هم که بازیگران برجسته دیگری همچون بهمن مفید، رضا کرمرضایی و تقی مختار شرکت میکردند و با سناریویی از فریدون گله بود نوع و جنس بازی فنیزاده با فاصله از دیگر بازیگران محسوستر به نظر میآمد.
او به هر شکل تمام استعداد و توان و تجربهاش را به پای کاراکتری که مسئولش بود خرج میکرد و درواقع هدفش ارائهای با دیسیپلین خاص خودش بود به هر روی محبوبیت و خلاقیت فنیزاده زبانزد جامعه هنری و حتی اجتماعی شد.
در سال ۱۳۵۵ (علی حاتمی) سعدی سینما، فیلمساز خوشقلم و ممتاز سینمای ایران، او را برای بازی نقش ملیجک در سریال تلویزیونی سلطان صاحبقران دعوت کرد. نقش ملیجک ناصرالدینشاه قاجار، با دیگر رلهای قبلی او کاملاً متفاوت بود. کاراکتری بهیادماندنی که با دقت و ظرافت ایفا شد که گویی سالهاست طناز و ملیجک دربار بوده است. چنین است که میشود او را اعجوبه تمامعیار نامید. او با تفاوتهای بسیار در ارائه رلهای گوناگون سعی بر این داشت خودش را بکر و منحصربهفرد نگه دارد. ناصر ملکمطیعی سوپراستار سینما و جمشید مشایخی، از بازیگران این مجموعه تلویزیونی، هنر خلقِ ملیجکی که فنیزاده به او شکل داده بود را تحسینبرانگیز شمردند. مشایخی که آن زمان به علت جراحی آپاندیسیت، در حین بازی با کسالت روبهرو بود نقل میکرد که فنیزاده در طول بازی به شکلی هم از من مراقبت میکرد هم طنازی و خوشمشربی نقشش را ایفا میکرد. درست در قالب سلطان و ملیجک قرار گرفته بودیم که حاتمی تأیید کرد این همان چیزی است که من میخواهم و کات! و فنیزاده امضای هنرش را پای این اثر جاودان تثبیت کرد. سریال سلطان صاحبقران یکی از ماندگارترین آثار تاریخی و محبوب تلویزیونی پیش از انقلاب بود. فنیزاده بیش از پانزده فیلم و دو سریال ماندگار و استثنائی بازی کرد که درخشان بود و همچنین نقشهای او در کارهای سینماییاش هم ماندگار شد و با هر نقشی قدمی رو به جلو گذاشت و اغلب آن نقشها به مهمترین آثار زمان خودش تبدیل شد. پرویز فنیزاده انتخاب علی حاتمی برای بازی در سریال هزاردستان بود که مرگ زودهنگامش نقش را از او دریغ کرد، حتی سال ۱۳۵۳ هادی صابر کارگردان فیلم مسلخ او را برای حضور در این فیلم انتخاب کرد تا کنار سعید راد و نوری کسرایی قرار بگیرد! اما بعدها پرویز صیاد جایگزین او برای ایفای آن نقش شد.
سال ۱۳۵۴ شهیار قنبری، ترانهسرا و شاعر، دست به ساخت فیلمی متفاوت یا آوانگاردی به نام شام آخر زد که شخصیت اول قصه (مرتضی) و این فیلم را اساساً بر مبنای حضور پرویز فنیزاده ترسیم کرده بود. او رل یک ناتوان جنسی و مردی سرخورده را بازی کرد، به همراه بازیگرانی چون ایرن، بهروز بهنژاد، نوری کسرایی و داریوش ایراننژاد با موزیکی از واروژان و به تهیهکنندگی علی عباسی و تصویربرداری جمشید الوندی متشکل از گروهی زبده و باتجربه موج نو که فیلمی مهم و با مضمونی تلخ و خاکستری شد؛ البته فیلم میتوانست از نگاه عموم و جامعه هنری بیشتر نمایان باشد، اما خیلی استقبال نشد. بازیها به شکل انفرادی خوب بود.
اما فنیزاده به پشتوانه اینکه یک تئاتری تمامعیار بودن و داشتن شناخت کامل از حضور صورت به صورت تماشاچی در سالنهای نمایش، حضورش در سکانس به سکانس یک فیلم، با درک و حس قوی انجام میشد و نتیجتاً کارش روان و بینقص نمود پیدا میکرد. در فیلم شام آخر با درامی تلخ که کاملاً رل یک مرد پریشانحال و ناتوان جنسی را بازی کرد که از همسرش رانده شده و در استیصال و درماندگی زندگی وامانده است! جهانبینی و نگاه خاصش به شخصیتهایی که ایفا میکرد نشاندهنده استعداد ژرف و تجربه کافی در تئاتر بود، درحالیکه خیلی از بازیگران تئاتر آن قابلیت را نداشتند و شهیار قنبری، از لابهلای آن همه بازیگر سینما، انتخاب درستی برای شخصیت داستانش داشت.
فنیزاده حتی قاببندیهای دوربین را کاملاً میشناخت و این امتیازی بود برای کارگردانها. او در سالهای میانی دهه ۵۰ دو همکاری با کیومرث درمبخش داشت. او تحصیلکرده فرانسه و یک مستندساز حرفهای و عمدتاً بهعنوان نویسنده و کارگردان و عکاس سینما مطرح بود و در فیلمهای گوزنها و تنگسیر در جایگاه عکاس، شناخت کافی از بازی فنیزاده داشت. به همین دلیل در مستند سفر بهاری و دیگر فیلم پرآوازهاش بوف کور (بر اساس رمان صادق هدایت) از حضور او استفاده کرد. بوف کور ژانری فلسفی بود که طبعاً با نیمنگاهی به زندگی صادق هدایت به تصویر کشیده شد، اما در گونهای متفاوت!
فنیزاده آمادگی محک زدن در هر تیپ و ژانرهای مختلف را داشت و این از قابلیت بالای او بود.
سال ۱۳۵۷ و در کوران انقلاب و تحولات سیاسی، علیرضا داوود نژاد فیلم قدغن با سناریویی از ایرج مطلبی را ساخت. نام قدغن هیچ نقش مفهومی و ارتباط محتوایی با فیلم ندارد! فقط عمق رفاقت و لوطیگری سه دوست قدیمی بوشهری را در تنگنای زندگی با انتهایی شوم روایت میکند. حضور سه بازیگر برجسته تئاتر و سینما (داوود رشیدی، مرتضی عقیلی و پرویز فنیزاده) سه قهرمان و قهرمانسازی که داوودنژاد سوژه اصلی فیلمش کرده بود.
فنیزاده یکی از قهرمانهای اصلی و کلیدی فیلم محسوب میشد که اگر تحلیلی به بازی او نگاه کنیم، شاید متوجه نشویم که قبلاً مش قاسم بوده یا آقای حکمتی رگبار، یا ملیجک دربار ناصرالدینشاه و یا مرتضی ناتوان جنسی و روانپریش شام آخر و اسماعیل تنگستانی یا چریک فراری گوزنها که هرکدام از جنس و وزن قابلتوجهی برخوردارند.
در قدغن با اینکه سه بازیگر قدَر از سینما و تئاتر، شانه به شانه هم شرکت دارند، اما فنیزاده چیز دیگری بود. فیلم از نظر ارزشگذاری اثر قابلتوجهی نبود و آن برهه زمانی چون فیلم در بحبوحه انقلاب، متمایز با سینمای فارسی بود و چنین هنرپیشگانی با بازیهای خوب و باورپذیر داشت به هر شکل قابل یک بار دیدن بود!
پرویز فنیزاده تعلقخاطر عجیبی به چارلی چاپلین، نابغه و اعجوبه سینما داشت، ولی هیچگاه از او الگو برنداشت. با استعداد درونی و علم خودش، خلاقیت ذاتی مشخص و نمایان بود و شهرت کافی پیدا کرد و بالاخره در رؤیای عکسی از چارلی چاپلین که به دیوار اتاقش بزند و با او درد و دل کند، ماند!
مرگ زودهنگام و شوکآور او در اوایل ساخت فیلم اعدامی (سال ۱۳۵۸ اثر محمدباقر خسروی) همگان و جامعه هنری را بهتزده کرد، اما اسم سنگین و پربار او، همچنین تکسکانسی که با اداهای منحصر به فردش با آن مجسمه نقشآفرینی کرد، یا سکانسی که در طویله کاه بود چنان چشمگیر بود که محمدباقر خسروی به هیچ عنوان حاضر به حذف آن سکانسها نشد و مابقی نقش به (رضا کرمرضایی) محول شد که قطعاً از نظر بازی و شکل و شمایل شباهتی به هم نداشتند. بازیگران ارزشمند و بزرگ اینچنین هستند، متفاوت و خاص که نیازی نیست در تمام فیلم حضور داشته باشند. کافی است تکسکانسی به آنها داده شود تا تأثیر حضورشان در فیلم مشخص باشد!
پیش از انقلاب در سینمای ایران بازیگران مطرحی داشتیم؛ ستارههایی مانند فردین، ملکمطیعی، بهروز وثوقی که هرکدام وزنی در سینما داشتند و بسیار تأثیرگذار بودند. ازاینرو بازیهای پرویز فنیزاده گویا جنس دیگری داشت؛ بکر و باورپذیر با درخشش همیشگی و قابل لمس.
مرگ همواره تکلیف آدمها را روشن میکند، اما انسانهایی هستند که به خاطر عظمت روحشان و تواضع و یکرنگی، از مرگ یک تصویر تازه میسازند، تصویری غیرتکراری که یک روی آن نیستی و اندوه و روی دیگر ماندگاری و شادمانی است. پرویز فنیزاده به دلیل منش و اصالت ذاتی که داشت مورد توجه اهل هنر و همگان قرار گرفت. با مرگ دریغآور او لطمه زیادی به سینما و تئاتر وارد شد.
زندگی کوتاه هنریاش با انتهایی تلخ و سوزناک، همواره در ذهنها حک شده، اما آثاری درخشان و جاودانی به جا گذاشته است. او از ناحیه پا جراحتی داشت که هنگام فیلمبرداری فیلم اعدامی دچار بیماری کزاز شد!
به نقل از محمدباقر خسروی کارگردان که در آخرین لحظه فیلمبرداری همراه او بود روایت شد وقتی پرویز صحنه (کاروانسرایی در جنوب تهران) را ترک کرد و سوار بر اتومبیل ژیان خود شد تا انتهای در خروج چندین مرتبه با دست از من خداحافظی کرد، گویا خبر از رفتنش داشت. او پنجم اسفندماه سال ۱۳۵۸ در بیمارستان ایرانمهر با تمام رؤیا و آرزوهایش خداحافظی کرد.
زندگی هنری پرویز فنیزاده کوتاه، اما غنی و پربار و زندگی شخصیاش تلخ بود و گویا حکایت تلخ آدمهای درست و حسابی این سرزمین تمامی ندارد. مش قاسم تا ابد در حسرت ساختن آبانبار برای همشهریهای غیاثآبادیاش ماند! و مُرد؛ پنداری سالهاست دود شده و رفته هوا!