گفتوگو با جواد دردکشان
طیبه سلمانی شیک: امروزه در رویکردهای جدید توسعه از ظرفیتسازی در جامعه محلی بهعنوان اصلی اساسی در پذیرش و اجرای برنامهها نام برده میشود و بهمنظور ارتقای ظرفیتهای جامعه محلی نیز بر فعالیتهای سازمانهای مردمنهاد تأکید بسیاری میشود. در گفتوگو با جواد دردکشان، مدیرعامل بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان، به بررسی نقش این سازمانها در فرآیند توسعه و توانمندسازی جامعه محلی و همینطور موانع ساختاری موجود در انجام پروژههای توسعه بهخصوص در استان سیستان و بلوچستان پرداختیم.
جامعه هدف شما زنان و جوانان هستند و مأموریت شما توسعه جوامع محلی است. این دو هدفگذاری چگونه شکل گرفت؟
از همان ابتدای فعالیت بنیاد، چه زمانی که تمرکز بر کارآفرینی بود و چه زمانی که توسعه جامعه محلی مأموریت اصلی شد، زنان و جوانان بهعنوان نقاط اهرمی تغییر در نظر گرفته شدند. تغییر و توسعه یک فرآیند بیننسلی و تدریجی است و زنان و فرزندانشان، به دلیل نقشی که در خانواده و اجتماع دارند، از مهمترین حاملان این تغییر هستند. بهطور کلی زنان و جوانان از مهمترین حاملان تغییر در فرآیند توسعه هستند.
زنان به دلیل جایگاهشان در شبکههای اجتماعی محله و جوانان به دلیل ظرفیت یادگیری و میل به ساختن آینده، تأثیر زیادی در این فرآیند دارند. همچنین، توجه به گروههای طردشده اجتماعی، بهویژه زنان در جوامع محلی (مانند مناطق حاشیهنشین سیستان و بلوچستان)، از اهمیت ویژهای برخوردار است. اگر از طریق فرآیندهای توانافزایی بتوان احساس عاملیت را در این گروهها تقویت کرد، تغییرات بنیادین در جامعه امکانپذیر خواهد شد. این روند نهتنها زندگی افراد را بهبود میبخشد، بلکه ساختارهای قدرت اجتماعی را نیز متحول میکند.
لطفاً درباره تاریخچه و فعالیتهای بنیاد توضیح دهید.
بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان از یک پایاننامه کارشناسی ارشد شکل گرفت. خانم فیروزه صابر، مدیر وقت آموزش سازمان مدیریت صنعتی، در دهه ۷۰ شمسی پس از انقلاب دوباره دوره MBA را وارد ایران کرد و خود نیز در سومین سال برگزاری دوره شرکت کرد. پایاننامه ایشان با موضوع «راههای توسعه کارآفرینی زنان در ایران» بعداً به کتاب تبدیل شد. یکی از یافتههای این پژوهش ضرورت ایجاد نهادهای مدنی برای ترویج کارآفرینی زنان بود. در نتیجه، خانم صابر تصمیم گرفت نهادهای مختلفی را در این حوزه تأسیس کند.
در سالهای بعد، بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان در سال ۱۳۸۴ همراه با نهادهایی همچون انجمن صنفی زنان کارآفرین، انجمن زنان مدیر کارآفرین و مؤسسات دیگر شکل گرفت. این بنیاد در ابتدا بر معرفی الگوهای کارآفرینی تمرکز داشت. تولید مجموعه مستند «کارستان» (هفت فیلم مستند با همکاری خانم رخشان بنیاعتماد و مجتبا میرتهماسب)، اجرای پروژه «اتاق کارآفرین مدارس» (به مدت ده سال در بیش از هشتاد مدرسه) و پروژههای آموزشی در استانهای مختلف تحت عنوان آموزش کسبوکار و طرح ملی «مسیر کسبوکار من» ازجمله فعالیتهای این دوره بود. همچنین، بنیاد با سازمانهای بینالمللی همکاری پژوهشی داشته و در سال ۱۳۹۳ موفق به کسب مقام مشورتی سازمان ملل شد.
اما در سال ۱۳۹۹، بنیاد یک بازبینی استراتژیک انجام داد و از تمرکز بر کارآفرینی به توسعه جامعه محلی تغییر مسیر داد. دلیل انتخاب استان سیستان و بلوچستان تجربه بیش از یک دهه فعالیت مؤثر در محلات حاشیهنشین زاهدان و چابهار بود. مأموریت جدید بنیاد، توسعه جامعه محلی از طریق توانافزایی در همه ابعاد -فردی، اجتماعی، اقتصادی و مطالبهگری- است.
این پروژه در سال ۱۳۸۸ و با محوریت خانه پژوهش نواندیش آغاز شده بود. تا سال ۹۰ هم این پروژه در همانجا پیگیری شد. بعد از شهادت هدی صابر از سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۲ خانم فیروزه صابر و خانم ندا شمس پروژه را بهصورت داوطلبانه پیش بردند و پس از آن بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان عهدهدار این پروژه شد و تاکنون این مسیر را مستمراً دنبال کرده است. لازم است ذکر شود خانم شمس و خانم صابر از همان بدو شروع پروژه با هدی صابر در زاهدان همکاری مستقیم داشتند.
این حرکت از چهار گروه خودیار در دو محله و تعداد شصت نفر آغاز شد و امروز در بیش از ۲۵ محله و روستا در سطح استان سیستان و بلوچستان؛ در بیش از شصت گروه خودیار و چندین نهاد محلی و جمعیتی بالغ بر ۱۲۰۰ نفر از زنان مناطق حاشیهنشین و بیش از پانصد نفر از کودکان آنها جامعه هدف بنیاد را تشکیل میدهند.
رویکرد شما در توسعه جوامع محلی چیست؟
ما از رویکرد توسعه جماعتگرایی داراییمحور (Asset-Based Community Development) پیروی میکنیم. برخلاف مدلهای سنتی که بر «نیاز» و کمبودهای جوامع تمرکز دارند، این رویکرد بر شناسایی «داراییها» و قابلیتهای موجود در جامعه محلی و آغاز حرکت از این تواناییها تأکید میکند. اگر بخواهم توضیح بیشتری در این رابطه بدهم، باید بگویم در سیر تحول فهم و فرآیندهای توسعه در کشورهای درحالتوسعه ابتدا مفهوم توسعه بهمثابه رشد اقتصادی مطرح بود، ولی در ادامه از ۱۹۷۰م/ ۱۳۴۹ش، پای مفهوم مشارکت مردم در توسعه مطرح میشود و در ۱۹۹۰م/۱۳۶۹ش در پارادایم توسعه پایدار این موضوع مشارکت «همه مردم» در توسعه بیشتر معنا پیدا کرد. در همین بازه زمانی است که مفاهیمی چون توسعه جامعه محلی، توسعه جماعتمحور در ادبیات توسعه جان میگیرند، ولی تحول مفاهیم در اینجا متوقف نمیشود. چگونگی شکلگیری بستر مشارکت مردم در توسعه پایین به بالا گفتوگوهای زیادی را به خود اختصاص میدهد. سالها تعیین اولویت بر اساس نیازها توسط مردم مهمترین بستر مشارکت مردم تلقی میشد. این مدل تحت عنوان توسعه جماعتگرایی (اجتماعمحور) نیاز مبنا مطرح است.
«جان مکنایت» و «جودی کرتزمن»، بنیانگذاران رویکرد توسعه جماعتمحور دارایی مبنا معتقدند مهمترین زمینه مشارکت مردم در فرآیند توسعه آغاز از داراییهاست و نه از نیازها. طرح نیازها و کمبودها و تعیین اولویت اقدام بر اساس آن در جوامع معمولاً منجر به وابستگی مردم به قدرتی خارج از خود برای برطرف کردن آن نیازها میشود.
آنها در اواخر سالهای ۱۹۸۰م/۱۳۵۹ش -در طول چهار سال – بیش از سیصد محله در بیست شهر بازدید کردند و بررسی بیش از ۳ هزار روایت از فرآیندهای توسعهای دریافتند که جوامع کمدرآمد با اتکا به داراییها و قابلیتهاست که میتوانند قویتر و موفقتر شوند. این رویکرد بهطور مفصل در کتاب اجتماعسازی از درون به بیرون: راهی به کشف و بسیج داراییهای جوامع (۱۹۹۳م/۱۳۷۲ش) و کتاب دیگری به نام جامعهی دارا: بیدار کردن قدرت خانوادهها و محلهها (۲۰۱۱م/۱۳۹۰ش) مطرح شده است.
بنابراین اگر بخواهیم ویژگیهای متمایزکننده رویکرد جماعتگرایی دارایی مبنا را در سه عبارت خلاصه کنیم:
1- تمرکز بر قابلیتهای افراد (موهبت، مهارت، معلومات، مراقبتگریها)؛
2- فرآیند ساخت اجتماع معطوف به تغییر (از طریق شناسایی داراییها، ارتباط و همافزایی میان داراییها و حرکت جامعه از دل همافزایی داراییها به سمت تحقق تغییر)؛
3- فرآیند قدرتیابی و اشتراک قدرت جمعی (از طریق بهکارگیری منابع اولیه، ثانویه و منابع خارج از محله به ترتیب اولویت بهعنوان منابع ایجاد تغییر).
درنهایت باید بگویم تفاوت در رویکرد دارایی مبنا و نیاز مبنا اولاً در محوریت مفهوم نیاز و دارایی و ثانیاً تعریف از مفهوم مشارکت است. در رویکرد دارایی مبنا مشارکت بهمثابه قدرت حرکت و قدرت تغییر فهم میشود و نه صرفاً فرصت حضور.
بنیاد بر اساس همین ایده، رویکرد خود را جماعتگرایی (اجتماعمحور) دارایی مبنا اتخاذ کرده است. ما باور داریم که رویکرد جماعتگرایی دارایی مبنا در توسعه جامعه محلی بسیار با فرآیندهای توانافزایی و تقویت عاملیت همخوانی بیشتری دارد. حرکت جامعه از درون چرخه عاملیت را فعال و جامعه را توانمند میکند. اینگونه جوامع در مسیر توسعه و تغییر قرار میگیرند. بر همین اساس، بنیاد نُه امکان توانمندساز را بهعنوان محور فعالیت خود قرار داده است:
1. گروههای خودیار؛
2. صندوق خرد پسانداز جمعی؛
3. آموزش (اجتماعی، فنی، کسبوکار)؛
4. ابتکار عمل محلی؛
5. تشکلها و عملکرد شبکهای؛
6. کسبوکار خرد جمعی محلی؛
7. حمایتطلبی و مطالبهگری؛
8. توانافزایی و توسعه فردی و اجتماعی کودکان و نوجوانان؛
9. ارائه خدمات و پشتیبانی – معطوف به اهداف پروژه- به اعضای فعال جامعه محلی.
همانطور که پیشتر ذکر شد، این مدل نهتنها عاملیت افراد را ارتقا میدهد، بلکه موجب افزایش انسجام اجتماعی و ایجاد تغییرات پایدار در جوامع میشود.
چه موانعی برای کار جمعی و فعالیتهای انجیاوها در ایران وجود دارد؟
معمولاً در این زمینه به موانع امنیتی، قانونی و اقتصادی اشاره میشود و نکات مهم و درستی در این زمینه مطرح میشود، اما به اعتقاد ما نباید از موانع درونی غافل بود. به نظر من مهمترین مانع در این زمینه درک نادرست از «هدف»، «ظرفیت» و «طراحی فرآیند» در کار جمعی سازمانهای مردمنهاد است.
وقتی از موانع صحبت میکنیم درواقع موانع دستیابی به اهداف مدنظر است. زمانی که درباره تحقق اهداف یا موانع تحقق اهداف حرف میزنم به نظر میرسد چیزی در این میان گم شده است. من فکر میکنم باید کلمه هدف را واکاوی کنیم، بعد بر اساس آن بگویم که دقیقاً هدف چه بوده و چه موانعی در تحقق هدف وجود داشته است. وقتی تصور روشنی از مفهوم هدف وجود نداشته باشد، هرچه تلاش هم کنیم به آن نمیرسیم و لذا در بیان موانع ساختاری و ارزیابی دلایل عدم دستیابی به اهداف همه چیز قابل طرح میشود، ولی نمیتوان بهدرستی آسیبشناسی کرد. این است که همواره لیست بلندبالایی از موانع ساختاری مطرح میشود که ضمن درست بودن آن ولی به نظر من اصلاً تبیینکننده دلایل ناکامیهای ما در جامعه مدنی نیست.
من اصلاً و ابداً نمیخواهم منکر موانع سترگ ساختاری که واقعاً کمر انجیاوها و فعالان اجتماعی را میشکند بشوم. ولی برای تشریح موانع ساختاری باید اول از موانع و محدودیتهای فهم خودمان در طراحی و دستیابی به اهداف سخن بگوییم تا مشخص شود طرح موضوع موانع ساختاری سنگر ما برای دفاع از ناکامیمان است یا بهطور مشخص میتوان بین موانع و محدودیتهای ساختاری و موانع و محدودیتهای فهم ما از کار تفکیک قائل شد.
بدفهمی نسبت به مفهوم هدف بسیار جدی است. گاهی «آرمان» بهجای هدف در نظر گرفته میشود. گاهی «مطلوب ممکن» بهعنوان هدف فهم میشود. گاهی «دستاورد» هدف فرض میشود و کلی کلمه و مفهوم مشابه که دقیقاً نسبت آنها با هم و نسبت کلمه هدف مدنظر ما با آنها مشخص نیست. ما نیاز داریم در فهم خودمان از هدف در فعالیت اجتماعی دقیقتر شویم تا میزان دستیابی به هدف برای ما قابلاندازهگیری شود و سپس بگوییم آیا به هدف رسیدیم یا نه؟ و چه موانع ساختاری مانع دستیابی ما به هدف شد؟ نمیتوان قبل از این به بررسی موانع دستیابی به هدف صحبت کرد.
در علم مدیریت بهویژه بهصورت اختصاصی برای انجیاوها و فعالیتهای اجتماعی ابزارهای متعددی طراحی شده است که متأسفانه ما توجهی به این موارد نداریم. یکی از این ابزارها تئوری تغییر است (Theory of Change). در این ابزار ما بهروشنی میتوانیم تعریف دقیقی از هدف داشته باشیم و تفکیک میان لایههای مختلف از هدف را شناسایی کنیم. پیششرطهای لازم (وضعیت) برای دستیابی به اهداف را شناسایی کنیم و مداخله لازم را طراحی کنیم. همچنین این ابزار امکان پایش، اصلاح و ارزشیابی دستاوردها را به ما میدهد. اگر بدون چنین ابزارهایی اقدام بکنیم، فارغ از اینکه خارج از بدنه انجیاوها و فعالان اجتماعی مانعی وجود داشته باشد، ما خود قادر نخواهیم بود مسیر را ادامه بدهیم و به اهداف مورد نظر برسیم؛ بنابراین سخن من این است که باید بیشتر به تجهیز خود بپردازیم و پس از آن از سایر موانع ساختاری صحبت کنیم.
بهعنوان نمونه، پروژه توسعه جامعه محلی که توسط زندهیاد هدی صابر در سال ۱۳۸۸ آغاز شد، در شرایط امنیتی دشوار، بحرانهای مالی و تحولات اجتماعی توانست مسیر خود را ادامه دهد. امروز این پروژه در ۲۵ محله و روستا در استان سیستان و بلوچستان فعال است، بیش از شصت گروه خودیار و چندین تشکل محلی شکل گرفتهاند و زنان عضو این گروهها نقش مؤثری در مطالبهگری و بهبود شرایط محلههای خود دارند.
چند نمونه از موانع ساختاری را عرض میکنم تا مشخص شود درصورتیکه طراحی فرآیند کار درست انجام شود گاهی میتوان از پس سختترین موانع ساختاری هم برآمد.
1- ترور فرماندار زاهدان در سال ۸۸ توسط عبدالمالک ریگی درست چند دقیقه قبل از جلسه هدی صابر و فرماندار، طبیعتاً فضای امنیتی خاصی را با خود به همراه داشت.
2- توصیههای مؤکد استاندار وقت و رئیس سازمان فنی و حرفهای استان مبنی بر ضعف مفرط فرهنگی جامعه هدف انتخابشده و قطعی بودن شکست پروژه در محلات انتخابی. طبیعتاً موانع فرهنگی یادشده بدون دلیل و بدون پشتوانه نبوده است، ولی طراحی اختصاصی کار برای همان مردم با همان فرهنگ منجر به دستیابی به نتایج خوبی شد.
3- فراتر از کلیت مسائل فرهنگی کار با زنان بهصورت اختصاصی در محلات حاشیهنشین اهل تسنن بسیار غیرممکن مینمود، ولی عملاً امکانپذیر شد.
4- شهادت مظلومانه هدی صابر در سال ۱۳۹۰. ناگفته پیداست که چقدر فضای روانی کار را برای تیم پروژه تحت الشعاع قرار میدهد و همچنین فضای امنیتی ویژهای که نیاز به توصیف ندارد.
بنیاد اما به قدر سقف مسئولیت خود گام برداشت. امروز خانههای هدی فراتر از آنچه برای خود و فرزندان انجام میدهند، در مطالبهگری و حمایتطلبی در سطح محلی بسیار فعال هستند. شهرداریها با همکاری و پیگیری این افراد بهطور منظم جمعآوری زباله از سطح محلات حاشیهنشین را انجام میدهند. روشنایی معابر، بهسازی معابر، دسترسی به آب لولهکشی در برخی محلات، نامگذاری معابر و پیگیری سند املاک یکی از محلات ازجمله اثربخشی این اقدامات بوده است.
چرا چنین شد؟ مگر موانع ساختاری هم از منظر امنیتی و هم از فرهنگی و هم از منظر اقتصادی بیشمار نبودند؟ چه نقطه قوتی عامل فائق آمدن به این موانع (البته بهصورت نسبی) شد؟
این تجربه نشان میدهد که حتی در سختترین شرایط اگر مسیر و هدف شفاف باشد، تغییر ممکن است. به همین دلیل، به جای تمرکز صرف بر موانع، باید بر طراحی مدلهای بومی و واقعبینانه از توسعه و در سقف مسئولیت انجیاوها تمرکز کنیم.
جمعبندی شما از فعالیتهای بیستساله بنیاد چیست؟
بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان در مسیر بیستساله خود، از یک نهاد مروج کارآفرینی به یک سازمان فعال در توسعه جامعه محلی تحول یافته است. تجربه ما نشان میدهد که تغییر واقعی از درون جوامع محلی و با استفاده از قابلیتهای خود آنها امکانپذیر است. هدف ما این است که نهتنها بستری برای توسعه اقتصادی و اجتماعی ایجاد کنیم، بلکه احساس عاملیت را در زنان و جوانان تقویت کرده و ظرفیتهای درونی جوامع را برای تغییر فعال کنیم. ما همچنان بر این باوریم که توسعه پایدار زمانی اتفاق میافتد که مردم خود بازیگران اصلی آن باشند.