نگاهی به تاریخ آینده
مهدی غنی
عادت داریم همیشه از گذشته سخن بگوییم، شاید از گذشته درس بگیریم، اما این بار تاریخ آینده را مرور میکنیم و از آن درس میگیریم. هرچند مرور تاریخ آینده بر هیچ سند و منبعی تکیه ندارد و تنها یک مکاشفه و رؤیاپردازی است و بهجای روش علمی و تجربی بر کشف و شهود متکی است. از همین رو میتواند کاملاً غیرواقعی و خیالپردازی و یک طنز تاریخی باشد.
***
این روزها که فشارهای خارجی و بحرانهای داخلی (اقتصادی، زیستمحیطی و قهر طبیعت) در کشور شدت یافته، مهمترین کار برخی محافل سیاسی و فضای مجازی و حتی دیدارهای خانوادگی نقل خبرهای شوم، اختلاسها، گرانیها، تورم، بیکاری شده است، همه اعلام نگرانی میکنند و از آینده نامعلوم و نگرانکنندهتر سخن میگویند. اغلب میپرسند چه خواهد شد؟ کمتر کسی میپرسد چه باید کرد؟
نقل خبرهای بد روزمره (با پسوند کاملاً موثق) فعالیت سیاسی تلقی میشود و هرچه بیشتر اوضاع را لرزان و متزلزل نشان دهی، رادیکال بودن خود را اثبات کردهای. هرکس برخی خبرهای بد را تکذیب کند یا از اتفاقات مثبت سخن بگوید انگشتنما میشود. خوشبینانهترین نگاه به او این است که آدم سادهلوحی است، از اوضاع باخبر نیست، فقط تلویزیون رسمی را میبیند. برخی هم او را صاحب منافع یا احتمالاً مرتبط و وابسته به نهاد قدرت میشمارند.
برخی جریانهای وابسته به اصولگرایان از سال قبل از غیب خبر میدادند که سال ۹۸ که دهمین سال انتخابات ۱۳۸۸ است فتنهای عظیمتر در پی خواهد بود. آنها با کشف نظریه عالمانه! هر ده سال یک فتنه، به این پیشگویی نوستراداموسی نائل آمدند. البته اگر هم کسی در صدد فتنهگری نباشد، با این تبلیغات و اقداماتی بهعنوان پیشگیری، ممکن است آنها را قلقلک داده و به این فکر بیندازند.
از اینکه پیشگوییهای منفی بگذریم که خود کنشی از همان نوع پیشگفته بود، به فکر افتادم سفری تاریخی در پیش گیرم و بر بال خیال به آیندههای دور و نزدیک سفر کنم. سپس از این سفر گزارشی برای شما تهیه کنم. مثل فالبینهایی که با دیدن خطوط کف دست شما آینده را پیشبینی میکنند که چه سرنوشتی در پیش دارید. من که از وضعیت خود در یک ساعت بعد خبر ندارم، نمیدانم در سال جدید چه اتفاقی برای من خواهد افتاد، فکر کردم بهتراست پیشاپیش خود را میهمان کنم و فرض را بر این بگذارم که سالهای آینده هم زنده خواهم ماند و شاهد اتفاقات شگفتی خواهم بود که خیلیها امروز تصورش را هم نمیکنند.
آنچه واقع شد
در شرایط بحرانی ایجادشده گزینههای مختلفی میتوانست رخ بدهد. یکی از این گزینهها و رویکردهایی که پیشروی ملت بود، اصلاحات درونی و تغییر رفتار مدیریت کشور و برخورد عاقلانه و عالمانه با بحرانها بود که بهتدریج مشکلات کاهش یافته و شرایط نرمالی ایجاد شود و ناهنجاریهایی چون فقر و بیکاری و اختلاف طبقاتی و تورم و خرابیها در حد قابل قبولی برطرف شود؛ اما لازمه پیشبرد چنین رویکردی این بود که مسئولان از سادهاندیشی دربیایند و با نگاهی به گذشته و حال در شیوه مدیریت خود تجدیدنظر کنند و با باز کردن فضا و میدان دادن به نیروهای دلسوز بهجای افراد سودجو و اختلاسگر مردم را بهطورجدی در مدیریت امور مشارکت دهند و بگذارند نیروهای تازهنفس و خوشفکر و سالم در چرخه اداری کشور وارد شوند. مردم نیز آستینها را بالا بزنند و با همیاری و همکاری به ترمیم نارساییها همت گمارند؛ اما برخی صبر و حوصله نداشتند و به این نوع تلاشها هم خوشبین نبودند. گمان میکردند تنها با تغییرات ساختاری تند و رادیکال اوضاع سامان مییابد. به هر حال با هماهنگی فشارهای داخلی و خارجی اوضاع به سمت تنش و تشنجات پیش رفت و سرانجام با تغییرات ناگهانی کلان یک حکومت سکولار غیردینی روی کار آمد.
آرایش نیروها
روشن است که چنین تغییراتی بدون خشونت و درگیری نخواهد بود؛ بنابراین به میزان گسترش و دامنه این خشونتها روند بعدی نیز از آن متأثر خواهد بود:
در آن وضعیت نیروهای تأثیرگذار و تعیینکننده عبارت بودند از:
- روشنفکران لائیک که به دموکراسی و لیبرالیسم سیاسی و حقوق بشر و برخی سوسیالدموکراسی اعتقاد دارند و از ضرورت رعایت آزادی و عدم خشونت سخن میگویند. این طیف در میان روزنامهنگاران، نویسندگان، دانشگاهیان و قشرهای فرهیخته و کارشناسان و نخبگان دیده میشوند و بیشتر مواضعی آرمانگرایانه و انسانی دارند.
- روحانیان سنتی غیرسیاسی که معتقدند حضور روحانیت در امور اجرایی باعث از بین رفتن قداست روحانیت و فاصله گرفتن مردم از آنها میشود. مردم نارساییها و کمبودها را به آنها نسبت میدهند و روحانیت را زیر سؤال میبرند. به اعتقاد اینان یک حکومت سکولار برای حفظ قداست روحانیت مفیدتر است. مردم ناراضی از حکومت به روحانیت روی میآورند و روحانیت هم میتواند با موضع انتقادی نسبت به اشتباهات حکومت، همیشه طلبکار باشد.
- مخالفان جمهوری اسلامی یعنی جریانهای سیاسی مثل طیفهایی از سلطنتطلبان، مارکسیستها، مجاهدین خلق به رهبری مریم رجوی، منتقدان رجوی، ملیگراها با طیفهای گوناگون و جمهوریخواهان بهشدت فعالاند. اینان به رقابت با هم به یارگیری از مردم بهویژه جوانان و دانشگاهیان و نخبگان هنری و علمی مشغولاند.
- بزهکاران و افراد شرور نیز بهدلیل فقدان پلیس مقتدر در جامعه جولان میدهند. برخی موقع آشوبها از زندانها گریختهاند و دست به هر کاری میزنند و برخی هم در محلات مختلف گردنفرازی میکنند.
- طیف نسبتاً گستردهای از مردم کاری به سیاست اعم از دموکراسی و دیکتاتوری ندارند و دنبال خوشگذرانی و جبران محرومیتهای گذشتهاند، آنها سخت به بهرهبرداری از فضای بیکنترل و موقعیت پیشآمده مشغولاند و کاری به اوضاع سیاسی و دعواهای جناحی ندارند.
- طرفداران جمهوری اسلامی، روحانیان سیاسی، روشنفکران دینی یا متهماند و منزوی یا تحت تعقیب، بنابراین کمتر بروز و ظهور دارند.
- نیروهای نظامی و انتظامی سرگردان و بلاتکلیفاند و کار خاصی انجام نمیدهند.
- مردمی بحرانزده همراه مشکلات اقتصادی و ناهنجاریهای اجتماعی و کمبودهای ناشی از بحران درگیری و تخریب برخی زیرساختها منتظرند هر چه زودتر اوضاع سامانیافته و کارها به روال جاری بیفتد.
- قدرتهای خارجی در صددند در وضعیت جدید جای پایی باز کرده و میخ خود را بکوبند.
- خانواده قربانیان هم فعال شدهاند و در صدد گرفتن انتقام از طرف مقابلاند. اینان بهشدت پارادوکسیکال هستند برخی خود را قربانی وضعیت پیشین میدانند و درصدد انتقامجویی از طرفداران رژیم قبلی هستند. برخی مجاهدین خلق یا نیروهای دیگر را قاتل عزیزان خود میدانند و خواهان مجازات آنهایند. برخی در جریان تغییرات قربانی شدهاند.
- صاحبان صنایع، شرکتها و تجار مترصد و منتظرند اوضاع ثبات پیداکرده و سیاستهای حاکم مشخص شود تا بر اساس آن وضعیت خود را تنظیم کنند و کار و تولید و تجارت را از سرگیرند. برخی نگراناند که تفکرات چپ حاکم شود و موجودیت آنها به خطر افتد. در برخی واحدهای تولیدی هم میان کارگران و مدیران درگیریها و اعتصاباتی شروع شده است.
سیر تحولات
روشنفکران آزاد و مدافع دموکراسی به نقد خشونت و انتقامجویی میپردازند و از لزوم رعایت قواعد دموکراسی و حقوق بشر سخن میگویند. میگویند نباید اشتباهات گذشته را تکرار کرد، نباید به چرخه تکرار خشونت بیفتیم. باید دست از انتقام و نفرتپراکنی برداریم و اختلافات را از طریق گفتوگو و دیالوگ حل کنیم، اما از سوی برخی سلطنتطلبان و تندروها متهم میشوند که آنها از جمهوری اسلامی دفاع میکنند و جیرهخوار آنها هستند. مجاهدین خلق در رسانههایشان بهشدت به این طیف حمله میکنند و با الفاظ تند و گاه زننده میگویند در سالهای گذشته که ما زیر تیغ بودیم شما کجا بودید و چرا دم از دموکراسی نمیزدید و…
این روشنفکران نزد روحانیان سنتی هم مقبولیت چندانی ندارند، چراکه از تساوی حقوق مرد و زن و اقشار مختلف مردم اعم از مسلمان و غیرمسلمان سخن میگویند که از نظر آنها افکاری مخالف شرع است. در چنین فضایی سخن آنها که از برخورد قاطع و سرکوبگرانه با دشمنان و انتقام و مجازات دفاع میکنند بیشتر شنیده میشود.
تکلیف حاکمیت مشخص نیست. مجاهدین خلق که همهجا با لباسهای فرم و به شکل مسلح رفتوآمد میکنند، مدعیاند که تنها آنها شایسته رهبری جامعه هستند و باید حاکمیت دربست در اختیار آنان باشد. بر در و دیوار و هر جا آرم آنها نقش بسته است و در خیلی موارد هم یکی با رنگ آنها را خطخطی کرده است. طرفدارانشان همهجا تبلیغ میکنند: «سلطنتطلبان میوهچینان فرصتطلبی هستند که تنها موقع توزیع خرمن گندم سر رسیدهاند، درحالیکه درزمان کاشت و مراقبت و برداشت خبری از آنها نبود. ما در سالهای گذشته زندان رفتیم، در به در شدیم، کلی افرادمان را از دست دادیم، زجرها کشیدیم تا کار به اینجا رسید، حالا از راه رسیده میخواهند میوه رسیده را از درختی که ما بار آوردیم بهراحتی بچینند و مالک آن شوند. پدران همین سلطنتطلبان، رهبران اولیه ما را اعدام کردند. ما با هم پدرکشتگی داریم و به آنها باج نخواهیم داد.»
سلطنتطلبان هم مدعیاند آنها میگویند کارهای مجاهدین باعث تداوم رژیم سابق شده و به آنها مشروعیت داد وگرنه اینهمه طول نمیکشید. زمان اعلیحضرت هم همینها بودند که مقدمات سقوط سلطنت را فراهم کردند. بعد از سقوط پادشاهی هم باز همینها بودند که دائم بر اعدام امرای ارتش و دربار و ساواک تأکید میکردند. اینها از روحانیون تندتر بودند. میگفتند ارتش شاهنشاهی باید منحل شود و ما جایش را بگیریم. بعد با همان رفقای خودشان آبشان به یک جو نرفت و دوباره درگیرشدند. اینها وطن نمیشناسند، با صدام که به خاک میهن تجاوز کرده بود همکاری کردند. درحالیکه باز همان ارتش نیمبند در مقابل تجاوز به میهن ایستاد. برای اینها فقط قدرت مهم است، لازم شود وطنفروشی هم میکنند.
ملیگراها هم هر دو دسته را محکوم میکنند. به سلطنتطلبها میگویند شما اگر علیه دکترمصدق کودتا نکرده بودید، ما چندین دهه پیش به جامعهای دموکراتیک رسیده بودیم و نیازی به انقلاب و پیامدهای آن نبود. شاه به جز خودش چشم دیدن هیچکس را نداشت. خودش و پدرش برای قانون اساسی مشروطه ارزشی قائل نبودند. ساواکی که شاه درست کرد بر همه ارکان کشور بدون قانون حکومت میکرد. اجازه نفس کشیدن به کسی نداد. بساط شکنجه و زندان ساواک بود که سرانجام مملکت را به بنبست کشاند. پدرش را همانها که آورده بودند بردند. این یکی را هم مردم ساقط کردند. ولی مردم دیگر آن مناسبات را نمیپذیرند. این رجوی هم یک لنگه دیگر از همان قماش است. خودخواه، دیکتاتور و مستبد، هیچکس غیر خود را آدم حساب نمیکند. کوچکترین انتقادی را برنمیتابد. درحالیکه کشور در آتش تجاوز بیگانه شعلهور بود، جنگ داخلی راه انداخت. او باید محاکمه شود.
تکلیف حاکمیت مشخص نیست. عملاً «دولتی در کار نیست و ملوکالطوایفی شده است. معلوم نیست مملکت چه جوری سرپاست. هر کس در جایی و گوشهای حکومت میکند. هرکدام هم چند شبکه تلویزیونی دارند که علیه یکدیگر تبلیغ میکنند و تنها نقطه مشترکشان افشاگری علیه گذشته است. پرونده اختلاسها، خرابیها و طرحهای کارشناسی نشده و برخی خرافات و زندانها و … چاشنی این شبکههاست. گاهوبیگاه خبرهایی از درگیری هواداران این جریانهای سیاسی شنیده میشود که یکدیگر را لت و پارکردهاند و کسی نبوده آنها را از هم جدا کند. عدهای تماشاچی فیلم این درگیریها را میگیرند و در فضای مجازی پخش میکنند.
عدهای از اینکه کسی به پوشش و قیافه و روابطشان با جنس مخالف گیر نمیدهد، راضی هستند و گمان میکنند به دموکراسی و آزادی رسیدهاند. وارد این دعواهای سیاسی نمیشوند، میگویند هرکدام بیایند فرقی نمیکند، کاری به ما نداشته باشند.
اقلیتهای مذهبی هم وقت گیرآورده و به برگزاری مراسم و جلسات و تبلیغ دیگران سخت خود را مشغول کردهاند. در هر شهر و دیاری فرقههای مختلف از صوفیگری، بهاییگری، شیطانپرستی و شیعه و سنی دم و دستگاهی راه انداختهاند و مردم بیپناه را دعوت میکنند که سعادت اخروی و دنیوی را با گرویدن به مسلک آنان به دست آورند.
در این میان مطالبات قومی و نژادی هم فرصت یافتهاند و هرکدام سازی مینوازند. گروههای سیاسی رقیب هم برای جذب آنان هر روز امتیازاتی بیشتری برای آنان در نظر میگیرند و بر مطالباتشان دامن میزنند. این گروهها همچون رستورانهایی میمانند که دادزنهایشان فریاد میزنند غذای من چربتر و شیرینتر است. آنها فقط به بیرون کردن رقیب میاندیشند و اندیشه نمیکنند که عاقبت این رویه به تجزیه کشور و چندپارگی میانجامد. شهرها عملاً به چند قطب تقسیم شده است. ساختمانهایی در دست سلطنتطلبهاست و بخشهایی در اختیار مجاهدین است. ملیگراها و گروههای مارکسیست هم هرکدام جایی برای خود تصرف کردهاند. در فضای مجازی هم غوغایی برپاست. همه سعی میکنند گذشته خود را برخی شخصیتهای مستقل از دولت ائتلافی سخن میگویند. آنها از بیم تجزیه کشور سخن میگویند، ولی رقبای بزرگ به این حرفها اهمیتی نمیدهند و مغرورانه در پی تکتازیاند و پیروزی خود را حتمی میشمرند.
در این میان وضعیت اقتصادی که انتظار میرفت در روند جدید بهبود یافته و یک رفاه نسبی برای مردم به ارمغان آورد، رو به وخامت گذاشته و سودجویان، محتکران و دلالها از آب گلآلود ماهیهای بزرگی میگیرند. تورم مرتب بالا رفته و برخی اجناس مثل دوره تحریم نایاب و پس از مدتی فراوان اما چند برابر گران میشود. مردم در کوچه و بازار میگویند باید یک دولت مقتدر نظامی سرکار بیاید و همه این دعواهای سیاسی را جمع کند. برخی میگویند خدا نکند این مجاهدین سرکار بیایند. اینها روی همه دیکتاتورهای دنیا را سفید میکنند.
اولین قربانی این وضعیت روشنفکران لائیک و کسانی هستند که به دموکراسی و قانون باور دارند. آنها از سوی هیچیک از نیروهای سیاسی قدرتمند به بازی گرفته نشده و بهتدریج منزوی و بیاثر میشوند. آنها از خود میپرسند چی فکر میکردیم چی شد؟ در تاکسی و سوپری و خیابان زیاد میشنوم که میگویند هرچه آید سال نو بازگویم دریغ از پارسال…
شایعهای در میان مردم قوت گرفته و شاید هم تنها راهحل ممکن باشد که بهصورت شایعه پخششده، میگویند یک کودتای نظامی در راه است که همه جریانهای سیاسی را به حاشیه خواهد برد. شاید شبیه آنچه در سوم اسفند ۱۲۹۹ اتفاق افتاد. نمیدانم، فکرم سخت مشغول شده است که گره کورکار کجاست؟