لطفالله میثمی
مردم آزاده ایران در طول تاریخ خود زیر بار نظامهای موروثی و ظالم نرفتند و حتی وقتی اسلام را پذیرفتند، زیر بار حکومتهای نژادی-عروبتی نرفتند. در مقطع پیروزی انقلاب در بهمن ۵۷ نیز بار دیگر اسلام را پذیرفتند، ولی مردم آزاده ایران در این ۴۳ سال نشان دادند حاکمیت صنفی-روحانی را برنمیتابند.
در یازدهم فروردین ۱۳۵۸، ۲/۹۸ آرای مردم با شعار «جمهوری اسلامی ایران آری، حکومت خودکامه هرگز»، جمهوریت به همراه ایرانیت و اسلامیت را پذیرفتند و چیزی نگذشت که اعضای خبرگان قانون اساسی با رأی مردم انتخاب شدند و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، دومرتبه به رأی مردم گذاشته شد. حال چگونه و با چه مکانیسمی، آن شکوه و عظمت انقلاب مردمی که نظام ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی را سرنگون کرد بدین جا رسید؟
هماهنگی نانوشته سه تشکل
مورد نخست این مکانیسم و چگونگی آن را که خود در متن آن بودم -و در این باره در نشریه راه مجاهد مقالهای هم نوشته شد-بازگو میکنم تا هموطنان عزیز بهویژه نسل جوان از آن آگاه شوند و عبارت است از فاجعه «هماهنگی نانوشته سه تشکل» روحانیت غیرمکتبی، انجمن ضد بهاییت و سازمان مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی. سه کاربرد این سه تشکل عبارت بود از تکفیر، تصفیه و ترور.
هدف اصلی هماهنگی این سه تشکل این نبود که نظام جمهوری اسلامی ایران را در کوتاهمدت بهسوی فروپاشی و سرنگونی ببرد، بلکه میخواستند با حذف مستمر نیروهایی که موجبات پیروزی انقلاب را فراهم کرده بودند، نظام مستقر را دچار کمکیفیتی کنند تا در نهایت مردم با این نظام کمکیفیت یا بیکیفیت درگیر شوند و نام این پروسه را «قیام» بگذارند. مکانیسم کار این سه تشکل این بود که روحانیت غیرمکتبی، نیروهای مبارز و انقلابی را با انگ و برچسبهایی چون بیخدا، بیدین، التقاطی و کمونیست متهم میکردند. در مرحله بعد انجمن ضد بهاییت که اصولاً با مبارزه با رژیم شاهنشاهی مخالف بود، با نفوذ و به دست گرفتن ارگانهای انقلاب و بهویژه گزینشها، آنچنان قدرتی پیدا کرد تا بتواند این نیروهای برچسبخورده و تکفیرشده را تصفیه کند. مرحله سوم نوبت سازمان مجاهدین خلق بود تا نیروهایی را که روحانیت غیرمکتبی و انجمن ضد بهاییت نمیتوانستند تکفیر و تصفیه کنند با ترور از چرخه مدیریت کشور حذف کنند، مانند بهشتی، باهنر، رجایی و مطهری، مفتح، منتظری آیتالله دستغیب، آیتالله مدنی و آیتالله اشرفی اصفهانی و…
توجه کنید که هیچیک از این ترورها متوجه هواداران روحانیت غیرمکتبی یا انجمن ضد بهاییت نمیشد. با اینکه مخالف پیروزی انقلاب بودند، ولی ترورشدگان کسانی بودند که در جریان پیروزی و استمرار انقلاب حمایت میکردند. آقای مسعود رجوی در یک سخنرانی گفت برآنیم تا نیروهای اصلی نظام جمهوری اسلامی ایران را که از کیفیت مدیریتی برخوردارند بزنیم تا بهتدریج کیفیت نظام خمینی کم شده و مردم با چنین نظامی درگیر شوند، آنوقت است که مبارزه تودهای خواهد شد و نوبت به حاکمیت ما خواهد رسید.
به نظر میرسد مسئولان نظام متوجه هماهنگی نانوشته این سه تشکل نشدند، اگر هم شدند برای جبران آن ساماندهی نداشتهاند؛ چراکه بهجای، حفظ، ارتقا و کادرسازی نیروهای و بقیه السیف نظام مستقر هم همان خط نانوشته سه تشکل را دنبال کرد و استراتژی حذف نیروهای مبارز ادامه یافت. تعجب اینکه بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی ایران توسط مجاهدین در هفتم تیر سال ۶۰ که به شهادت بیش از هفتاد نفر انجامید، دکتر باهنر در جایگاه دبیرکلی حزب به یکی از دوستان ما گفته بود قرار است در کنگره پیشروی حزب جمهوری اسلامی، ۴۰ درصد از اعضای حزب را که گرایش انجمن ضد بهاییت دارند تصفیه کنند که شهادت او در هشتم شهریور همان سال فرصت و امان را از وی گرفت. برای روشن شدن خواهیم دید که بعد از دوم خرداد ۷۶ و پیروزی چشمگیر سید محمد خاتمی در انتخابات، مسعود رجوی شاهد ریزشی در نیروهای خود بود. او بهجای ریشهیابی عمیق که چرا اینطور شده پیروزی چشمگیر خاتمی را «فتنه خاتمی» دانست. ملاحظه میکنیم مجاهدین از یکسو خاتمی را فتنه نامیدند و از سوی دیگر و همزمان در ۱۸ تیر ۷۸ شاهد حمله ناجوانمردانه نیمهشبی به کوی دانشگاه تهران بودیم که فاجعهای فراموشنشدنی بود و خاتمی در ۵ مرداد ۷۸ حمله به کوی دانشگاه را واکنشی به بیانیه وزارت اطلاعات درباره قتلهای زنجیرهای و اعلام جنگ با دولت خود نامید. به هر حال کمکیفیتی موجود در کارگزاران نظام باعث شده که در عین حال خود را خطاناپذیر بدانند، همزمان خطاهای فاحشی انجام دهند. مسئولانی که ایران را کشور امام حسین میدانند -و گوهر نهضت حسینی این بود که نمیخواست به زور بیعت کند و شعارش عدم بیعت با یزید بود- چگونه اجازه میدهند که مصوبه شورای انقلاب فرهنگی برای حجاب متوسل به زور شود و رخدادی چون مرگ مهسا امینی را رقم بزند؟
متأسفانه ادامه هماهنگی نانوشته این سه تشکل را بعد از مجلس سوم در خطمشی شورای نگهبان در حذف نیروها آن هم با فاصله گرفتن از قانون اساسی میتوان دید که توضیح آن در سرمقالههای نشریه بهویژه شماره ۱۳۵ با عنوان «منشأ بیاعتمادی و فساد» آمده است.
بیبته کردن انقلاب
آنچه مسلم است همه نیروها اعم از مذهبی، ملی و چپ در پیروزی انقلاب مشارکت داشتند، ولی بهتدریج توسط دیدگاههای نادرست، افراد نادان یا دستان مرموز به سمت بیبته کردن انقلاب پیش رفت. برای نمونه یکی از افتخارات ملی ما شعرایی چون سعدی، حافظ، مولانا، نظامی و فردوسی بودند که در کنار آنها نیروهای ملی در انقلاب مشروطیت و در نهضت ملی ایران نقش اصلی و زیادی داشتند و پس از کودتای ۲۸ مرداد، مبارزات ملی و قانونی مشکل بزرگی برای رژیم شاهنشاهی به وجود آورده بود.
متأسفانه بعد از پیروزی انقلاب ملیگرایی کفر اعلام شد و به دنبال آن نیروهای ملی هم مشمول برچسب و حذف شدند یا گفته میشد که انقلاب اسلامی صرفاً شب ۲۲ بهمن با فتوای مرحوم امام رقم خورد و زمینههای آن فراموش شد. اینها میگفتند فتوای امام در نادیده گرفتن حکومتنظامی بود که نقش اصلی را داشت. اگر تنها فتوا بود چرا وقتی مرحوم امام فتوا دادند که مردم بصره به استقبال رزمندگان ایرانی بیایند، تحقق نیافت. طبیعی بود که زمینه آن وجود نداشت و مردم ایران از جنبش تنباکو تا پیروزی بهمن ۵۷ دائماً بهطور مستمر مبارزه میکردند یا میگفتند در انقلاب مشروطیت و نهضت ملی پادشاه وجود داشت، درحالیکه در انقلاب اسلامی نظام پادشاهی سرنگون شد.
گفتنی است در دوران نهضت ملی ایران فضا برای نفس کشیدن شاه آنقدر تنگ شده بود که در ۹ اسفند ۳۱ خواست ایران را ترک کند که مصدق با رفتن او مخالفت کرد. بار دیگر در روز ۲۵ مرداد ۳۲ بود که شاه این سرباز فداکار! فرار را بر قرار ترجیح داد. هرچه از دوران نهضت ملی میگذرد، چه در رژیم شاه و چه در دوران جمهوری اسلامی این نهضت شکوفاتر و شفافتر ظاهر میشود. تا آنجا که در گذر زمان واژه ملی و آرای مردم آنقدر خود را نشان میدهد که آیتالله خامنهای در سال ۹۲ خطاب به مسئولان آرای مردم را حقالناس نامیدند.
فاجعه نجس-پاکی
در سال ۵۵ فاجعهای در زندانهای سیاسی رخ داد که میتوان آن را سنگ بنای حذف نیروها، چه قبل و چه بعد از انقلاب، دانست. در آن سال مقولهای که به نام فتوای علمای زندان مشهور شد و ساواک هم به آن دامن میزد از کانالهای خاصی به اطلاع همه زندانیان رسید. محتوای آن هم این بود که هرکس خدا را قبول ندارد نجس است و باید سفرههای غذا را از آنها جدا کرد. این قضیه پس از انتشار بیانیه تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین در اواخر زمستان ۵۴ بود. بعد از سال ۵۰، پدیدهای در زندانها به وجود آمد که زندانیان جنبش مسلحانه اعم از مذهبی و مارکسیسم، در یک جمع واحد زندگی میکردند و چای، سفرههای غذا و… مشترک بود. این مقوله موسوم به فتوا آنچنان مرزبندی ایجاد کردکه بسیار توجیهناپذیر بود. برای نمونه یک شکنجهگر ساواکی که نماز میخواند آدم پاکی تلقی میشد و یک زندانی عدالتپیشه که تا پای مرگ مقاومت میکرد نجس تلقی میکردند؛ چراکه میگفتند او خدا را قبول ندارد. مسلم است چنین مرزبندی در قرآن یافت نمیشود، چون که شیطان به عنوان منشأ برتریطلبی، استکبار و کفر خدای خالق را قبول دارد. چنانکه میگوید ای خداوند تو مر از آتش خلق کردی و آدم را از خاک و من برتر از اویم: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ».
این مرزبندی که در زندان به وجود آمد و حتی معاشرت و قدم زدن با مارکسیستها را منع میکرد، بهسرعت به درون انقلاب نیز راه یافت و عدهای از مبارزان که بیش از چهارده سال زندانی کشیده بودند به این نتیجه رسیدند که اگر آزاد شوند و به بیرون بروند، بهتر میتوانند به مسیر خود ادامه دهند؛ بنابراین در ۱۵ بهمن ۵۵ در مراسم سپاس شرکت کردند و آزاد شدند و طبیعی بود که در بیرون هم این مرزبندی ادامه یابد. این واقعه تأثیری ناسالم در بقیه زندانیان گذاشت. بهزودی ضدیت با مارکسیسم به یک فرهنگ تبدیل شد و پس از پیروزی انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران به دست نهاد گزینش افتاد. هرکسی که خدا یا دین آنها را قبول نداشت، مشمول تیغ حذف میشد. این در حالی بود که خدایی که قرآن معرفی کرده بود، شیطان، فرعون، نمرود و مشرکین همه آن را قبول داشتند. همه انسانها آگاه یا ناآگاه، به آن خدا متکی و متصلاند و او عامل حرکتشان است و بیدینی در قرآن به رسمیت شمرده نشده بود؛ زیرا آنچه در قرآن آمده است خالص کردن دین برای خداست؛ «مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» و «أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلَّهِ»؛ جنگ هفتادودو ملت همه را عذر بنه/چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.
شاید بتوان گفت یکی از موانع پیشرفت و توسعه ما، آموزشهای رسمی مدارس ابتدایی، متوسطه، معارف دانشگاه و حوزههای علمیه بود که خدای خالق را که حتی شیطان و مشرکین هم قبول داشتند، به بیش از ده روش اثبات میکردند و بدینسان خدای خالق به خدای مخلوق تبدیل شد؛ چراکه اثبات کار ذهن است. روش اثبات خدا نهتنها ضروری نبود، بلکه ضرر هم داشت؛ بدین معنا که وقتی خدا را اثبات و اسیر ذهن میکنیم و از آنجا که انسانها فطرتاً حقطلب و خداجویند، خودخدابین میشویم و در مسیر مطلقاندیشی میافتیم و «این است و جز این نیست» میگوییم که منشأ درگیریها و خشونتهاست، در حالی که تنها خداوند میتواند بگوید «انما»؛ یعنی این است و جز این نیست و هیچ بشری حق ندارد چنین چیزی بگوید؛ چراکه زبان همزبانی و گفتوگو و زندگی مسالمتآمیز را مخدوش میکند.
روحانیون قبل از انقلاب میگفتند اگر یک کانال رادیویی داشته باشیم همه را مؤمن میکنیم. حالا پس از ۴۳ سال که از انقلاب میگذرد و دهها کانال تلویزیونی و رادیویی در سراسر ایران در دست حاکمیت است، چرا نتیجهاش این همه گریز از روحانیت و گریز از دین بوده است آیا نباید ریشهیابی شود؟ نهتنها در دبیرستانها و دانشگاهها بلکه در زندانهای جمهوری اسلامی هم فضایی به وجود آمده که اسم دین را نمیتوان آورد.
من بارها در نوشتههای خودم اعتراف کردهام که آموزشهای ما از شیطان هم عقبتر است و همین علت عقبماندگی ماست. اینگونه بود که حذف نیروها بهصورت یک سیستم درآمد و من بارها در نوشتههایم از حزب رجا صحبت کردهام که بزرگترین حزب در جامعه مدنی است و اعضای آن عبارتاند از راندهشدگان جمهوری اسلامی.
مسلم است انبیا به هیچ وجه برای اثبات خدا نیامدهاند، بلکه کار انبیا تقویت حقیقتطلبی و خداجویی انسانها بوده است. آیا این روشها کافی نیست تا کادرهایی که در پرتو جمهوری اسلامی ساخته میشوند از کیفیت مناسب برخوردار نباشند و دائماً خطا کنند و آب به آسیاب فرصتطلبان بریزند؟
بنابراین نظام باید کمکیفیت شدن خود را بپذیرد تا ریشهیابی کند و چارهای برای آن بیابد.
طالقانی و جنگ کردستان
آیتالله طالقانی که خودشان همراه چند نفر از مسئولان انقلاب به سنندج رفتند و ترتیب انتخابات شورای شهر سنندج را دادند، در مورد جنگ کردستان گفتند: اگر قرار باشد این جنگ ادامه یابد از انقلاب اسلامی هیچچیزی باقی نمیماند. بهجز هزینههای انسانی و مالی که بر دو طرف تحمیل شد نگرانی عمده طالقانی این بود که در هر جنگی نیروهای نظامی و امنیتی نقش عمده پیدا کرده و پس از مدتی بر نیروهای سیاسی و قانونی تفوق و اولویت پیدا میکنند. این همان پدیدهای است که در دوران رضاشاه و محمدرضا شاه با آن روبهرو بودیم و هزینههای زیادی برای مقابله با آن پرداخت شد.
جنگ تحمیلی: فرازها و فرودها
در زمان طالقانی هنوز جنگ تحمیلی شروع نشده بود. در طول جنگ تحمیلی علاوه بر شهدا و مجروحین زیاد، که وصفشدنی نیست، همین جریان امنیتی-نظامی نقش تعیینکنندهای پیدا کرد تا آنجا که پابهپای پیشرفت دفاع در برابر تجاوز، قدرت سیاسی و حکمرانی رزمندگان هم در کل کشور بیشتر شد. مستندات نشان میدهد فرماندهان جنگ خواهان این بودند که نخستوزیری و تنظیم بودجه هم در دست آنها باشد تا جنگ ادامه یابد. همه میدانیم این پدیده مسیری را طی کرد و به «اتحاد اسلحه- اطلاعات-تبلیغات و مسائل مالی» انجامید و همین امر مانعی در راه پیشرفت و فاصله گرفتن از قانون و قانونگرایی شد. هر وقت صحبت از اجرای بدون تنازل قانون میشد اینها احساس براندازی میکردند واژه براندازی قانونی را هم مطرح کردند و بدین جا رسیدیم. با این مکانیسم بود که شاهد حاکمیت دوگانهای در مملکت بودیم: الف. حاکمیت سیاسی_قانونی؛ و ب. حاکمیت سیاسی_امنیتی و اثرپذیری متقابل این دو بر هم.
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران برای جریان امنیتی و نظامی جایگاه خاص خود را قائل است، اما نه اینکه این پدیده سرنوشت انتخاباتها و نهادهای مملکت را رقم بزند. اینها همه موجب نارضایتی شهروندان ما شد و وضع موجود را پدید آورد که نیروهای سیاسی_قانونی بهتدریج از چرخه مدیریت مملکت حذف شوند و ریزشها از نظام موجب رویش جامعه مدنی و حزب رجا شود.
امام خمینی و نظم جهان
مرحوم امام، اوایل انقلاب بدین مضمون معتقد بودند که شورای امنیت حق توحش است و معنی ندارد چند قدرت و یکی دو ابرقدرت سرنوشت جهان را رقم بزند. طی ده سال گذر زمان، مرحوم امام قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ پذیرفتند و با این ابتکار نشان دادند تغییر نظم جهان زودرس بوده است و پذیرش قطعنامه را استراتژیک دانستند و نه تاکتیک. معنی آن این بود که ما باید در سازوکارهای سازمان ملل متحد کار کنیم؛ بنابراین باید برجام، یعنی تعامل سازنده با جهان زودتر از اینها مطرح میشد؛ بگوییم ما سر جنگ با جهان نداریم و در راستای منافع ملیمان خواهان تعامل هستیم. تجربه نهضت ملی ایران این بود که باید بسیج ملت را تعمیق و گسترش میدادیم و طرف مقابلمان را به یک شرکت کوچک ایران و انگلیس محدود میکردیم. مصدق از اینکه نهضت ملی ایران به دام جنگ بین دو ملت یا دو دولت یا دو غرور و دو ناسیونالیسم ایران و انگلیس بیفتد پرهیز داشت. با وجود این دیدگاه راهبردی، علیه او کودتای نظامی شد. از ابتدای انقلاب هزینههای زیادی پرداختیم تا به شعار تعامل و همهجانبهگرایی در سیاست خارجی برسیم که البته کمکیفیتی در سطوح دیپلماتیک موجب شد دستاوردهایمان در این زمینه را از دست بدهیم.
حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله
در جریان پیروزی انقلاب این شعار بر سر زبانها افتاد. همه احزاب و جمعیتها و اشخاص رهبری امام را در شعار «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی» و «جمهوری اسلامی آری_حکومت خودکامه هرگز» پذیرفتند. قانون اساسی هم وجود احزاب، حتی حزب کمونیست را پذیرفت. در جریان استقرار جمهوری اسلامی شعار حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله، عملاً به کمک نهادهای امنیتی به این صورت درآمد که تمامی احزاب، کاری به بزرگی و کوچکیشان نداریم، گروهکی بیش نیستند. احزاب و گروههای سیاسی شناختهشده هم با برچسبهایی نظیر التقاط، برانداز، وابسته و ضد ولایت فقیه به حاشیه رفتند و حذف شدند و باندهای ناشناخته نفوذ کردند و تقویت شدند. متأسفانه بهتدریج به اینجا رسیدیم که میبینیم. از بدو پیدایش این شعار تاکنون، جز افرادی اندک با تبلیغات محدود، نقدی جدی به این شعار نداشتهاند که امیدواریم برای اصلاح امور به ریشهیابی و نقد این شعار و انحصار تشکیلاتی بپردازیم و به قانون اساسی بازگردیم.
فاصله گرفتن از قانون اساسی
هر انقلابی مانند آتشفشان در ابتدای آن ملتهب است ولی بهتدریج به سردی میگراید و با مصوبات قانونی از قانون اساسی اول فاصله میگیرد. آیتالله منتظری در سالهای ۶۱ و ۶۲ از وجود دستهای مرموز و کودتای خزنده قانونی نام بردهاند و مرتب هشدار میدادند که این فاصله گرفتنها درست نیست. برای نمونه به صراحت در قانون اساسی آمده که احزاب و مطبوعات آزادند، ولی قانون احزاب و قانون مطبوعات آنچنان محدودیتهایی ایجاد میکند که عملاً کار را مشکل میسازد، درحالیکه قانون احزاب باید از احزاب و مطبوعات قانونی حمایت و حفاظت کند. همچنین از اصل ۲۷ قانون اساسی در همین راستا تعقیب و تفحص از برخی نهادها و برخلاف قانون استثنا شده است. نظارت استصوابی شورای نگهبان با قانون اساسی هماهنگی نداشته و حتی آنچه اجرا میشود با قانون مصوب مجمع تشخیص مصلحت نیز هماهنگی ندارد.[۱] در قانون اساسی تصریح شده هر تغییری در مواد قانون بخواهد شکل بگیرد باید از طریق مجلس بازنگری شود، ولی ما دیدیم اصل ۴۴ بدون اینکه مجلس بازنگری تشکیل شود تغییر داده شد و نتایج خوبی هم به بار نیاورد و برای نمونه قرار شد نیشکر هفتتپه مجدداً به دست نظام مدیریت شود. شورای نگهبان قانون اساسی از طریق حذف نیروها انتخاباتی را مهندسی کرده که به مصلحت مردم و نظام جمهوری اسلامی نبوده و به بیاعتمادی نظام به مردم و بیاعتمادی مردم به نظام منجر شده است[۲] و به وضعیت موجود رسیدهایم.
سخن آخر
آیتالله محقق داماد و بسیاری اندیشمندان دیگر به این نتیجه رسیدهاند که در قانون اساسی مصوب ۶۸، یازده پست کلیدی در دست مجتهدین است و مرحوم امام گفتهاند اجتهاد مصطلح کافی نیست، بنابراین بایستی چشمانداز نظام فقهی موجود را عمیقاً بررسی کرد تا موجب بیکفایتی و ناکارآمدی بیشتری نشود. من برخی از عواملی که به ناکارآمدی و کم کیفیتی نظام موجود منجر شده را اجمالاً برشمردم و به نظر میرسد تا بدین پدیده عمیقاً توجه نشود و حداقل به راه و رسم قانون اساسی موجود برنگردیم این نظام خطاکار و خطاناپذیر هر روز مملکت را با بحرانهای بیشتری مواجه خواهد ساخت.
[۱] رجوع شود به سرمقاله ۱۳۵.
[۲] همان.