بدون دیدگاه

چگونه برخی رسانه‌های فارسی پوپولیست شدند؟

مهدی جامی

درآمد

دوره ترامپ سر آمده است. گرچه دوره ترامپیسم به عقیده ناظران چه‌بسا تازه شروع شده باشد؛ بنابراین موضوع ترامپی شدن سیاست و رسانه همچنان مطرح است و دست‌کم تا چشم‌انداز قابل دیدار تأثیرگذار خواهد بود. در این میان، به دلیل سیاست خصمانه ترامپ با ایران مسئله رسانه‌های فارسی در دوران او و تغییراتی که در نقشه سیاسی دست‌کم در بیرون از ایران ایجاد کرده‌اند قابل‌توجه است.

مسئله اصلی در عصر ترامپ تقویت گرایش به توده‌های بی‌نام‌ونشان بود؛ نوعی بازگشت به سوسیالیسم توده‌ای-رسانه‌ای که اوایل انقلاب در داخل کشور تجربه کردیم. عصر ترامپ در ایران و امریکا به طبقه متوسط پشت کرد. پایگاه اجتماعی ترامپ از دل طبقات مادون متوسط برآمد و او در این دوران کاملاً به آن وفادار ماند. رسانه‌های فارسی هم که معمولاً متکی به طبقه متوسط و ارزش‌های غرب‌گرای آن بودند ناگهان متوجه طبقات فرودست شدند. دلیل سیاسی آن ظاهراً این بود که ترامپ و دستگاه تبلیغاتی او فکر می‌کردند طبقه متوسط زورش را زده و دیگر مخاطب آن‌ها نیست. چون دست‌کم از ۲۰۰۲ این تصور حاکم بود که طبقه متوسط و ارزش‌های غربی‌اش را باید از طریق پخش ماهواره‌ای تقویت کرد (بنگرید به: توصیه‌های نتانیاهو در کنگره امریکا) ولی مختصات این طبقات مناسب آن فشار حداکثری نبود که ترامپ می‌خواست به ایران وارد کند. پس بر طبقات مادون متوسط و عمدتاً حاشیه‌نشینان و کارگران با دستمزد پایین و گروه‌هایی رو کرد که ظاهراً تحریک‌پذیرتر بودند یا فشار حداکثری اقتصادی بر آن‌ها جواب می‌داد و آمادگی شورش داشتند و این نیات سیاسی دولت ترامپ را برآورده می‌ساخت.

این موضوع را در مقاله حاضر بیشتر بحث خواهم کرد و نقطه واقعی شکست رابطه طبقه متوسط و امریکای ترامپ را خروج از برجام می‌دانم، اما این نکته را هم باید بگویم و تأکید کنم که سیاست رسانه‌ای و فرهنگی در ایران (و از خارج برای ایران) در یک ‌چشم‌انداز تاریخی از مشروطه به این‌سو مدام بین طبقه اعیان / متوسط و طبقات فرودین جامعه آونگ بوده و این چهار سال اخیر به‌طور چشمگیری به‌سوی طبقات فرودین گرایش یافته است.

کمی روشن‌تر بگویم: گرایش به مردم و توده در ایران دهه‌هاست موضوع رقابت شرق و غرب، چپ و راست، شوروی و امریکا و اکنون روسیه (و تازگی چین) و امریکاست، درحالی‌که حرکت‌های اساسی توسعه در ایران چه اقتصادی و چه سیاسی به همت نخبگان صورت گرفته (مثلاً در دوره رضاشاه و در دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی) و جز این نمی‌توانسته باشد، سیاست‌های شرق و غرب مداوماً ایجاب می‌کرده که نخبگان کنار زده شوند و میدان برای عامه مردم باز شود. این موضوع جداگانه قابل بررسی است ولی تذکر به آن برای ارتباط با رویکرد رسانه‌ای ترامپ در زبان فارسی مهم است؛ به عبارت دیگر، اگر از دهه‌های پیش «پرولتاریا» مورد توجه جریان چپ ایران (و حامیان جهانی آن) بوده است، جریان‌های راست‌گرا هم نوعی فرهنگ و سیاست عامه‌پسند را ترویج کرده‌اند تا با آن مقابله کنند. من این فرهنگ را «فرهنگ رعایا» می‌نامم که صور مختلفی داشته و دارد. امریکا و روسیه هر دو در ایران عمدتاً طرفدار توجه به رعایا/پرولتاریا بوده‌اند و کمتر برای شهروندان/نخبگان اهمیتی قائل شده‌اند. این همان بستر تاریخی است که پایه عوام‌زدگی رسانه‌های فارسی را در عصر ترامپ ساخته و با اتکا به گسترش فضای مجازی آن را به بالاترین درجه نفوذ رسانده است.

«فیک‌نیوز»؛ اسم اعظم

ظهور ترامپ در صحنه سیاست و رسانه مشت ما روزنامه‌نگاران را بعد سال‌ها ادعا باز کرد و معلوم شد از چه مایه دانش و بینش برخورداریم. ترامپ، انقلابی در رسانه بود، هم در رسانه‌های امریکایی که از دایره بحث ما بیرون است و هم در رسانه‌های فارسی؛ و چنته این رسانه‌ها را و هست و نیستشان را روی دایره ریخت.

ترامپ مرد رسانه است؛ آن هم به سبک امریکایی. از روز نخست که وارد کاخ سفید شد، شمشیرش را از رو بست و هر رسانه‌ای را که با او زاویه داشت «فیک نیوز» خواند و اصلاً این اصطلاح را وارد افکار عمومی و مباحث رسانه‌ای کرد و همین اصطلاح در زبان فارسی هم جایی برای خود باز کرد.

فیک را شاید بتوان اسم اعظم دوران ترامپ دانست. خود او در صدر دروغ‌زنان سیاست قرار گرفت و بارها دروغ‌هایش در طول یک روز یا یک سخنرانی شمارش شد و درباره‌اش گزارش منتشر شد. ترامپ از جایگاه خود استفاده کرد و سخنانی گفت و ادعاهایی مطرح کرد که خواه‌ناخواه نمی‌شد گزارش نکرد و چون گزارش می‌شد خودبه‌خود به گسترش اخبار نامطمئن دامن می‌زد و از آنجا که او تقریباً هر روز خبرساز بود -دست کم به خاطر توئیت‌هایش- تداوم گزارش از خبرسازی‌های او رویه تازه‌ای را در رسانه‌های فارسی ایجاد کرد که می‌شود گفت به‌نوعی احساس لَختی و تسلیم و وادادگی در برابر خبرسازی رسید.

رسانه‌های فارسی در برابر چنین سیاستی خلع سلاح بودند. این رسانه‌ها عموماً کارمند استخدام می‌کنند تا روزنامه‌نگار و روزنامه‌نگار هم اگر جذب می‌کنند آن‌قدر کار سرش می‌ریزد و آن‌قدر تحت فشار وقت است و باید این و آن خطا را اصلاح کند یا برای کار باکیفیت با کمبود بودجه و اعضای تیم مواجه است که زمان تعریف‌شده‌ای برای کار جدی و تحقیق خبری ندارد و نمی‌ماند، اما در دوران ترامپ این سیستم ناکارآمد یک‌باره با تقاضای فراوانی برای انتشار خبر از طرف سرمایه‌گذاران روبه‌رو شد و طبعاً مشکلات پیشینش چند چندان شد. نمونه شاخص آن در شکل گرفتن تلویزیون تازه‌ای پدید آمد که ادعای پوشش ۲۴ ساعته خبری داشت؛ ادعایی بزرگ که در زمان کوتاهی قرار بود تحقق یابد.

ظهور رسانه ترامپ

ظهور تلویزیون «ایران اینترنشنال» درواقع ناشی از ظهور ترامپ بود. در نبود رسانه‌ای که به‌اندازه کافی صراحت لهجه داشته باشد، مواضع راست‌گرایانه را به‌خوبی پوشش دهد، منافع شرکای خاورمیانه‌ای امریکا را دنبال کند و منعکس سازد، قرعه به نام کسانی زده شد که بدون توجه به بازار رسانه‌ای فارسی و توان آن برای چنین کاری و عمدتاً بر اساس آشنایی با بازار رسانه‌های عربی، طرح شبکه‌ای ۲۴ ساعته را به قول دوستان روزنامه‌نگار «کلید» زدند. این طرح چنان شتابزده شروع شد و گسترش یافت که اصولاً نمی‌شد جایی در آن برای آموزش و آماده‌سازی کادرهای مجرب در نظر گرفت؛ بنابراین، شبکه بیشتر به جذب نیروهای «مجرب» از دیگر رسانه‌ها پرداخت و نیروی انسانی دو شبکه دیگر را که هر دو در لندن بودند (ی.بی.سی و من‌وتو) تقریباً غارت کرد. در یک مقطع، نه ایران اینترنشنال هنوز قدرتی داشت و نه بی.بی سی نیروهای زبده‌اش را می‌توانست نگه دارد و نه برای من‌وتو نیروی باتجربه‌ای باقی ماند.

این وضعیت، هم از نظر مختل شدن نیرو و هم از نظر افزایش تعداد ساعات پخش، باعث شد پای بسیاری از آماتورها به صحنه رسانه باز شود. چه به‌عنوان مجری و خبرنگار و گزارشگر و چه به‌عنوان تحلیلگر. وضعیتی که یادآور انقلاب ماست: کسانی وارد کاخ‌ها و سازمان‌های کشوری و لشکری و رسانه‌ای شدند که تقریباً هیچ تجربه‌ای پیش از آن از سیاست و مدیریت نداشتند.

خام‌دستی مدیران شبکه جدید در کنار شتابزدگی و فشار سرمایه‌گذاران برای ارائه تلویزیون به مخاطب ایرانی-احتمالاً تحت فشار برای استفاده بیشتر از وقت چهارساله ترامپ- باعث شد که آن‌ها نتوانند به‌خوبی شبکه من‌وتو هویت منابع مالی خود را محرمانه نگه‌دارند و اظهارات ضدونقیض آن‌ها موجب شد که سنگ اول اعتماد بین رسانه و مخاطب لق گذاشته شود، حتی وقتی بعد از ماه‌ها شایعه درباره سرمایه‌گذاران، روزنامه گاردین گزارشی درباره وابستگی سرمایه‌گذاران به عربستان و احتمال رابطه آن‌ها با سعود القحطانی نوشت که به ماجراهای دور و درازی دامن زد، باز مدیر وقت تلویزیون یا مدیر راه‌اندازی آن با یادداشتی ذیل نسخه آنلاین همان گزارش، منکر هر گونه رابطه شبکه از نظر مالی و سیاسی با دول خارجی ازجمله ایران! شد.

میدان آماتوریسم و پوپولیسم

اما فارغ از موضوع سرمایه‌گذاران و هویت آنان که هرگز به‌طور رسمی شفاف نشد، اداره یک تلویزیون ۲۴ ساعته خبری کاری نه آسان بود. این است که هرکسی که کم و زیاد با رسانه آشنا بود یا قلمی زده بود یا فریادی کشیده بود یا در شبکه‌های اجتماعی چیزی نوشته بود، جذب شبکه شد تا نیروی انسانی آن تأمین شود. این آماتوریسم بالقوه‌ای بود که بالفعل می‌شد. به همین دلیل، ده‌ها و صدها خطای خبری و خبرنویسی و مصاحبه‌گری و تدوین به امری عادی تبدیل شد و به‌نوبه خود بر دیگر رسانه‌ها تأثیر منفی گذاشت. از آن گذشته، شبکه جدید پس از مدتی که از خزینه مشترک تحلیلگران بهره برد –چنان‌که یک تحلیلگر در ساعتی روی این شبکه ظاهر می‌شد و در ساعت بعد روی شبکه بعدی- دست به یارگیری سیاسی زد و تحلیلگران راست‌گرای همسو را جذب کرد و این صدای معینی را به شبکه جدید بخشید که امروز در آن بارز است و از آن شنیده می‌شود.

وضعیت رسانه‌ای در دیگر شبکه‌های تلویزیونی هم دستخوش موج‌های تغییر شد و ناگهان سه شبکه لندنی (بی‌بی‌سی. من و تو. ایران اینترنشنال) در یک مسیر مشترک قرار گرفتند: پوپولیسم؛ و این به‌نوبه خود دیگر رسانه‌ها را هم متأثر ساخت. چنان‌که در یک دوره، رسانه محافظه‌کاری مثل دویچه‌وله فارسی پوپولیست‌تر از همه شده بود؛ و ناگفته پیداست که این موضوع به‌خودی‌خود نشان می‌دهد که تا چه حد رویکردهای سیاسی امریکا بر رسانه‌های اروپایی مؤثر است و آن‌ها قطب نمای خود را با واشنگتن تنظیم می‌کنند.

پوپولیسم مرام و مکتب سیاسی ترامپ بود و گرچه پیش از او هم رهبرانی با این مرام اینجا و آنجا در غرب و خاصه اروپا روی کار آمده بودند، اما ظهور رهبری در رأس دولت امریکا به‌طور طبیعی بُرد و گسترش فوق‌العاده‌ای به پوپولیسم داد به‌خصوص که ترامپ از نظر رسانه‌ای بسیار فعال بود و مرام خود و سبک گفتاری و نوشتاری خود را با قدرت هرچه تمام‌تر تبلیغ می‌کرد و نمایش می‌داد و پیش می‌برد و به خاطر سیاست خاصش درباره ایران یعنی «فشار حداکثری»، رسانه‌های فارسی به تریبون سیاست او تبدیل شدند.

هر سه موضوع پوپولیسم، آماتوریسم و فیک‌نیوز به این ترتیب به هم گره خورد و این هر سه در رفتار و کردار رسانه‌های فارسی مؤثر افتاد و به‌طور خاص ۲۴ ساعته شدن شبکه جدید، دیگران را به تکاپو انداخت که از آن عقب نمانند. امروز می‌توان گفت دو شبکه پیشگام در پوپولیسم و آماتوریسم خبری و فیک‌نیوز ایران اینتل و من‌وتو هستند و بی‌بی‌سی هم لنگان‌لنگان از پی آن‌ها می‌آید.

در دوران ترامپ و به‌خصوص با انتخاب پمپئو، سبک و زبان ارتباطات در رسانه‌های اجتماعی وزارت خارجه امریکا هم تغییر کرد و از بیان دیپلماتیک به سمت بیان اکتیویستی و پوپولیستی چرخید و شماری از بدزبان‌ترین توئیت‌های تاریخ وزارت خارجه را در صفحه فارسی این وزارتخانه خواندیم.

براندازان رسانه‌ای

یکی از جرائم ترامپ-پمپئو تقویت معنوی و سیاسی و مالی گروه‌هایی بود که ناگهان به اسم برانداز و به شکلی تهاجمی در صحنه پیدا شدند و با دورباش و کورباش سعی کردند جایی برای خود باز کنند و خود را تنها نماینده اصیل و واقعی نسل جدید مبارزان با جمهوری اسلامی نشان دهند و با شلتاق کردن و حمله به رسانه‌های ناهمسو -به این عنوان که شما اگر طرف ما نیستید طرف جمهوری اسلامی هستید- به نیرویی سیاسی تبدیل شوند. آن‌ها دور رضا پهلوی تنها مدعی تاج و تخت رژیم سابق گرد آمدند و سعی بسیار کردند که از او چهره‌ای بلامنازع بسازند و در این راه از هر اتهام و پرونده‌سازی و برچسب‌زنی و هو و جنجالی علیه مخالفان و منتقدان خود خاصه روزنامه‌نگاران ناهمسو خودداری نکردند؛ اما حداکثر چیزی که به آن رسیدند موقعیتی است که من آن را «اپوزیسیون رسانه‌ای» توصیف می‌کنم؛ یعنی گروه‌هایی که از عمل ناتوان‌اند و در میان مردم ریشه‌ای و پایگاهی ندارند یا قادر به بسیج هواداران خود -اگر باشند- نیستند اما فضای رسانه‌ای را پر کرده‌اند و شعارهای معینی را به تکرار و تکرار بازگو می‌کنند؛ و تصورشان این است که از این حرف‌ها حرکتی و عملی زاده خواهد شد.

همه نشانه‌ها حاکی از آن است که تصور طراحان فشار حداکثری این بود که این فشار همه‌جانبه ازجمله فشار رسانه‌ای تا پایان چهار سال اول ترامپ به نتیجه می‌رسد؛ و برای رسیدن به آن، درواقع، هیچ مرزی باقی نماند که از آن عبور نکنند. هر گونه گفتار و ادعا و خبر و پروپاگاندا به کار بسته شد تا هدف فشار حداکثری رسانه‌ای تأمین شود؛ اما نشد. به این ترتیب، سرنوشت براندازان بعد از ترامپ نامعلوم است و احتمال زیاد به سرنوشت دولتی مستعجل دچار خواهند شد که خوش هم ندرخشید!

در این دوره چهارساله، نیروی عظیمی از رسانه و روزنامه‌نگار به هدر رفت تا سیاست فشار حداکثری به‌جایی برسد و نرسید، اما نتیجه آن تا سال‌ها با رسانه‌های فارسی خواهد بود. آن‌ها ناچارند به بازسازی اعتماد عمومی بپردازند -که کاری دشوار است- و به صحنه واقعیت‌ها و نیازها و خواست‌های عمومی برگردند که به معنای فاصله گرفتن از پروپاگاندا و تحریک سیاسی از طریق خبرهای دست‌چین شده و نامیزان است. تأثیر این دوره از تجربه رسانه‌ای چیزی در ردیف تجربه رسانه‌های ژاپنی بعد از جنگ دوم است. آن رسانه‌ها تحت سانسور شدید نیروهای فاتح امریکایی ناچار بودند تصویری مطابق خواست قدرت بیگانه به دست دهند نه تصویری که به مخاطبان آن‌ها و مشاهدات و تجربه‌های ایشان نزدیک باشد. درواقع، آنچه رسانه‌ها تحت دوران پروپاگاندا انجام می‌دهند مخدوش کردن واقعیت برای تأمین نیازهای قدرت سیاسی است؛ بنابراین آن‌ها تصویرسازی می‌کنند و در این کار به درجات مختلف از خبرسازی، برجسته‌نمایی، تکرار مصائب گذشته، محدودسازی حوزه آگاهی خبری یا دست‌کاری در این آگاهی خبری و به بازی گرفتن آن و امثال این شیوه‌های مخرب و ضد رسانه بهره می‌برند.

تجربه این دوره تجربه‌ای تلخ است از روبه‌رو شدن با این واقعیت که رسانه‌های فارسی اصولاً از استقلال فکر و مرام و روش کار و سردبیری بی‌بهره‌اند. بعید است که بتوانیم مقاله‌ای و گزارشی و برنامه‌ای در نقد سیاست‌های ترامپ در این رسانه‌ها پیدا کنیم و اگر هم از اتفاق پیدا شود اصولاً تک و استثنایی است و نقطه‌ای است که به خط تبدیل نشده است. تلخی مرور وضعیت رسانه‌های فارسی از این است که «امکان» ی برای مستقل بودن هم ندارند؛ و دوره چهارساله ترامپ این را به‌خوبی از پرده بیرون افکنده است.

در عین حال، رسانه‌های پروپاگاندیست مثل آفتابگردان‌اند و بدون نور و گرمای ترامپ قادر به ادامه حرکت نخواهند بود و ناچارند مسیر خود را تغییر دهند و با سیاست‌های جدید تطبیق یابند، اما توان این رسانه‌ها تحلیل رفته است. آن‌ها به‌اصطلاح زور خود را زدند تا کار به نتیجه‌ای برسد: یا براندازی به‌جایی برسد یا فشار اقتصادی امان مردم را ببرد و فشار سیاسی بر مقامات ایجاد کند یا خود مقامات تحت فشار بی‌امان تن به مذاکره دهند، اما هیچ‌کدام این‌ها محقق نشده است. رسانه‌ها شکست‌خورده‌اند و خسته و فرسوده شده‌اند و نیازمند بازسازی.

از دست دادن طبقه متوسط

نتیجه سیاست پوپولیستی معمولاً به ضرر طبقه متوسط است چنان‌که چهره‌هایی که در دوره ترامپ از رسانه کنار گذاشته شده‌اند (از کسانی که صدای امریکا آن‌ها را نخواست تا کسانی مثل مسعود بهنود که بی‌بی‌سی آن‌ها را از جلو دوربین حذف کرد) نشان می‌دهد که آن‌ها عمدتاً چهره‌های محبوب طبقه متوسط جامعه مخاطب بوده‌اند یا به آرمان‌های این طبقه دل‌بستگی داشته‌اند. از این منظر می‌توان گفت رسانه‌های فارسی در دوران ترامپیسم یک درجه در مخاطب‌گزینی سقوط کردند و به سمت عامه‌پسندی گراییدند و این به‌نوبه خود موجب شد رسانه‌ها از سرمایه فکری و تحلیلی مناسب با سطح انتظارات طبقه متوسط تهی شوند و مخاطبان سیاست را در طبقات فرودست جامعه جستجو کنند و خود نیز به همین ترتیب عوام‌زده‌تر شوند.

نتیجه فشار حداکثری تحریم‌ها نیز هر طور نگاه کنیم به تضعیف طبقات میانی جامعه منجر می‌شود و این طبقات را چندان درگیر معیشت روزانه می‌کند که دیگر برای آن‌ها فرصتی باقی نمی‌ماند که کار مدنی و فرهنگی کنند؛ بنابراین جامعه از پرتکاپوترین طبقات خود محروم می‌شود و وظیفه مقابله با نخبگان حاکم بر دوش طبقات فرودست می‌افتد که حربه‌ای جز اعتراض خیابانی و آشوب ندارند و از آموزش مدنی و رهبری مناسب بی‌بهره‌اند؛ به عبارت دیگر، فشار حداکثری بر این تصور بنیاد شده است که اگر مردم طبقه متوسط مصلحت‌سنجی می‌کنند و دست به اعتراض نمی‌زنند یا با سیاست‌های فشار و تحکم و خط و نشان کشیدن اصولاً موافق نیستند و راه‌های دیگری می‌جویند، پس باید بر فرودستان جامعه تکیه کرد زیرا ظاهراً آن‌ها ساده‌تر تحریک می‌شوند و برای رژیم خطرسازترند. در عمل، این محاسبات به نتیجه نرسید و گرچه دو اعتراض نسبتاً فراگیر در ایران در این سال‌ها رخ داد اما هر دو ابتر ماند.

آنچه این رسانه‌ها و طراحان سیاست فشار حداکثری متوجه نمی‌شدند این بود که در ایران هیچ حرکت اجتماعی به نتیجه نمی‌رسد مگر تأیید نخبگان طبقه متوسط را با خود داشته باشد. با این حساب، سیاست فشار حداکثری رویاروی طبقه متوسط ایران ایستاد و نتوانست در آن نفوذ پیدا کند زیرا راه «مبارزه با رژیم» را از طریقی دنبال می‌کرد که هم برخلاف دیدگاه‌های این طبقه بود و هم از چشم آنان منافع ملی را به خطر می‌انداخت. طبقه متوسط به‌صورت طبیعی حافظ منافع ملی است و نمی‌تواند هر زمانی که تحریک شد تن به آشوب سیاسی دهد یا حرکت‌های پرخطر براندازی را بپذیرد.

اینکه اپوزیسیون رسانه ای طبقه متوسط را از دست داد دقیقاً به خاطر بلند کردن پرچم براندازی بود. این موضوع با خروج ترامپ از برجام شدت یافت. برجام امیدهای بزرگی در میان طبقات متوسط شهرنشین و تحول‌خواه ایجاد کرده بود، اما اکنون این طبقات می‌دیدند هم در داخل، تندروها با برجام مخالفت می‌کنند و هم در خارج، اپوزیسیون رسانه‌ای در کنار پیمان‌شکنی ترامپ ایستاده و او را تأیید می‌کند؛ بنابراین، راه این طبقات که به برجام دل بسته بودند از اپوزیسیون حاکم بر رسانه‌ها جدا شد. به لحاظ تاریخی طبقه متوسط در ایران امریکادوست است و غرب‌گرا و متحد طبیعی غرب می‌تواند باشد؛ اما در این ماجرا بزرگ‌ترین نیروی حامی خود را در مقابل خود دید و ناچار چشمش به واقعیت‌های تازه‌ای باز شد. برای اولین بار بعد از انقلاب، اقشار وسیعی از ایرانیان غرب‌گرا دیگر نمی‌توانستند نام امریکا را به‌عنوان کشوری یاد کنند که حامی حقوق و آزادی‌های آن‌ها و حامی ارتباط باز اقتصادی ایران با جهان است. امریکای ترامپ آن‌ها و آمال آن‌ها را سرکوب کرده بود، میدان فعالیت اجتماعی و اقتصادی را بر آن‌ها تنگ کرده بود و میدان را در داخل و خارج به دست نیروهایی داده بود که هیچ همدلی و همسویی با ارزش‌های طبقه متوسط نداشتند.

رسانه فرودستان

با آشکار شدن تدریجی گرایش به راست توده‌گرا در رسانه‌های فارسی، رسانه‌ها برای ارتباط با فرودستان به‌سوی کار با اکتیویست‌ها چرخیدند چون ظاهراً این گروه ارتباط خوبی با بدنه جامعه یا مردم کف خیابان دارند؛ از کارگران بی‌حقوق مانده تا معلمان معترض و از محروم‌ترین اقشار جامعه مانند قاچاقچیان بلوچستان تا کولبران کردستان و حتی پناه‌جویان افغان، اما در عمل این گروه به دلیل آماتوریسم خود به نسخه برگردانی از همان فرودستان تبدیل شدند که صرفاً صاحب تریبون شده‌اند. رسانه‌های کوچک و پراکنده اکتیویستی که معمولاً وب‌سایتی بودند (و این اواخر تلگرامی)، ناگهان از حاشیه به متن وارد شدند و با ورود اکتیویست‌ها به شبکه‌های تلویزیونی رسانه‌های عامه‌پسند و زردی ظاهر شدند که اگر به‌طور طبیعی شکل گرفته بودند چه‌بسا جایی در تحول اجتماعی می‌داشتند یا می‌شد در تحولات اجتماعی آن‌ها را به حساب آورد؛ اما چون به‌طور مصنوعی و با دستور کارهای سیاسی بیگانه شکل گرفتند، گرایش آن‌ها محاسبه‌گرانه و تکیه آن‌ها به اکتیویست‌ها به‌عنوان رابطان عوام کاملاً ابزارانگارانه ارزیابی می‌شود.

در عین حال، ضعف اپوزیسیون رسانه‌ای در برانگیختن طبقه عامه یا درواقع آشکار شدن عدم نفوذ آن در طبقات فرودست مانع از آن نبود که پیامدهایی واقعی -اگرچه ناخواسته- در صحنه داخلی صورت گیرد. درواقع عصر ترامپ باعث شد فاصله بزرگی میان رسانه فارسی خارج از ایران و تحولات داخلی ایجاد شود؛ زیرا:

الف. این رسانه‌ها طبقه متوسط را به میزان زیادی از دست دادند؛

ب. اپوزیسیون رسانه‌ای وابستگی خود را آشکار کرد و نشان داد تابع دستور کار سیاست‌های خارجی است؛

ج. تحولات اصیل همچنان به داخل کشور محدود ماند و سهم اپوزیسیون رسانه‌ای چیزی نبود جز کارزارهای خبری و بی‌فرجام. مثل آخرین آن‌ها که درخواست برای تحریم مسابقات ورزشی ایران بود؛ و یا موضع‌گیری‌های شرم‌آور ضد ملی و ترجیح حل مسائل داخلی به دست خارجی.

سرکوب اندیشه ملی

این رفتار یا درواقع کج‌رفتاری درست در جهت تضعیف عمدی یا سهوی جامعه مدنی ایران بود. گرچه جامعه مدنی از نشاط نیفتاده بود، اما رسانه‌ها این جامعه را پشت پرده پرجنجال پروپاگاندا بی‌صدا کردند و با مصادره سیاسی جامعه مدنی اجازه ندادند صدای این جامعه به‌درستی شنیده و تحولاتش دیده شود. صدایِ واقعیِ جامعه ایرانی -که تحت فشارِ حداکثریِ رسانه‌های فارسی قرار داشت- صدای ایران‌گرایی بود. ترامپ و رسانه‌هایی که خواه‌ناخواه با او همراه شدند به نتیجه‌ای رسیدند که اصلاً فکرش را نمی‌کردند و آن تقویت وطن‌دوستی از یک طرف و بیگانه‌هراسی از طرف دیگر بود که در عمل سیاسی به معنای بی‌عملی طبقه متوسط و بی‌اعتنایی آن به این اپوزیسیون رسانه ای بود؛ طبقه متوسط ایران نگران بود تا مبادا بارکش بیگانگان شود و فعال شدنش به تقویت گروه‌هایی از اپوزیسیون بینجامد که هنوز نیامده شلتاق می‌کنند و خط و نشان می‌کشند (و این اواخر طبقه متوسط را «همدست رژیم» می‌شمارند). این گرایش در شماری از رسانه‌ها با واکنش علیه اندیشه ملی، ناسیونالیسم و ایده ایرانشهری نیز همراه شد. اگر اندیشه ملی از آغاز انقلاب زیر ضرب داخلی بود در این سال‌ها زیر ضرب اپوزیسیون خارجی هم قرار گرفت.

اما حتی بیرون از حلقه اندیشه ملی هم اصیل‌ترین صداها همچنان از داخل ایران به گوش می‌رسد نه از اپوزیسیون رسانه‌ای. آن‌ها که در وطن‌اند و شرایط اجتماعی و سیاسی کشور را زندگی می‌کنند راه چاره‌های خاصی دارند که ریشه‌دارتر و مؤثرتر است و اساساً بیان آزاد ایده‌هایشان چون در شرایط ناامن و نامساعد اظهار می‌شود ارزش انسانی و سیاسی والایی دارد (مثلاً عماد باقی را در نظر بگیرید و یادداشت او را در نقد سند امنیت قضائی- اعتماد، ۲۷ مهر ۹۹). به همین دلیل هر مجله تازه‌ای، هر یادداشت روزنامه‌ای بهنگامی و هر مقاله و کتاب و تألیف و ترجمه اساسی می‌تواند موج ایجاد کند و افکار را تحت تأثیر قرار دهد؛ هنوز کلمه و کلام ارزش دارد- چیزی که رسانه‌های فارسی خارج از ایران از آن روزبه‌روز دورتر می‌شوند چون برای خود حدومرزی تعیین نکرده‌اند.

در داخل کشور همچنان نخبگانِ «صاحب کلمه و کلام» محل رجوع‌اند و در خارج کشور نخبگان دیگر محلی از اعراب ندارند و اکتیویست‌های رنگارنگی جای آن‌ها را گرفته‌اند که کلمه برایشان بازیچه است و هدف هر وسیله‌ای را توجیه می‌کند. اکتیویست‌هایی که در دوره ترامپ زبان و بیان رسانه‌ای وزارت خارجه امریکا را هم در زبان فارسی به رنگ خویش درآوردند و آن را از ظرافت بیان دیپلماتیک تهی ساختند؛ یعنی پوپولیسم محض، توده‌گرایی بی‌مرز و خشونت و بدویت زبانی.

ناکامی رویکرد تحمیلی

فن اساسی تبلیغ نفوذ از مجاری ذهن مخاطب است (به تعبیر دقیق مرحوم پروفسور فلاطوری) برای ترغیب او به پذیرش گفتاری یا عمل به کرداری معین. رسانه‌های فارسی در دوران ترامپ تلاش برای ترغیب را به‌طور کلی کنار گذاشتند و همان‌طور که زبان عریان‌تری اختیار کردند به‌سوی تحمیل عقاید معینی رفتند فارغ از اینکه مخاطب آن را می‌پسندد یا طرد می‌کند. این روش‌ها ممکن است سرمایه‌گذاران و سفارش‌دهندگان و طراحان تبلیغات سیاسی را راضی کند اما مخاطب را دل‌زده می‌کند و رسانه را ناچار می‌کند به افراطی‌ترین لایه‌های سیاسی نزدیک شود و از دست دادن مخاطب را با رضایت گروه‌های اقلیت افراطی جبران کند.

نتیجه همین است که می‌بینیم. تصور بسیاری از اکتیویست‌های این گروه‌های افراطی آن است که هرقدر تندتر و پرشورتر و جنجالی‌تر و حتی بلندتر حرف بزنند موفق‌ترند. درحالی‌که اگر این روش در عصر رسانه‌های یک‌سویه ممکن بود مؤثر باشد در عصر رسانه‌های دوسویه و عصر وب و تنوع رسانه‌ای با هیچ موفقیتی همراه نخواهد بود. امروز عصر فریاد کردن (shouting) گذشته است و عصر گفت‌وگو و در میان گذاشتن و اشتراک (sharing) رسیده است. اپوزیسیون رسانه‌ای کمتر نشانه‌ای از گفت‌وگو نشان می‌دهد و همچنان به روش قیم‌مآب و عقل کل عمل می‌کند.

به این ترتیب، رسانه‌ها در عصر ترامپ از مردم صاحب‌رأی جدا افتادند و گرفتار گروه‌های اکتیویست و قیم مردم شدند (تقریباً همه آن‌ها از جانب همه مردم ایران حرف زدند و می‌زنند). راه اصلاح این رویکرد بازگشت فروتنانه به مردم در تنوع آن‌ها و نیازهای متنوع آن‌ها ست. رسانه همواره می‌تواند فقط یک گام از مردم جلوتر باشد نه بیشتر. فاصله بیشتر از مردم به معنای از دست دادن آن‌ها و تکیه بر گروه‌های جانشین مردم است که همه از طرف مردم حرف می‌زنند ولی میزان ارتباطشان با مردم و نمایندگی‌شان از گروه‌های مختلف مردمی روشن نیست. رسانه مردمی می‌تواند وجود داشته باشد اما چنین رسانه‌ای نمی‌تواند راهی را انتخاب کند که با تحمیل گزینه‌های سیاسی بر مردم همراه شود. از تحمیل دور ایستادن یک امر استراتژیک است برای جلب مخاطبانی که هر چه می‌کشند به خاطر تحمیل است. اگر قرار است رسانه‌ای صدای آن‌ها باشد، خود باید از هر گونه روش و رویکرد تحمیلی پیراسته باشد: شاید در آینده‌ای نزدیک.■

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط