بدون دیدگاه

چگونه قدرت به جای عدالت نشست؟

گفت‌وگو با غلامرضا ظریفیان

دکتر غلامرضا ظریفیان استاد بازنشسته گروه تاریخ در دانشگاه تهران است. وی سالیانی در مصدر مدیرکل و معاون وزیر علوم خدمت کرد، اما از نوادر مدیرانی بود که به جای اشغال هم‌زمان پست‌های هرچه بیشتر و کیفیت پایین مدیریت، در هرمسئولیتی که بود بسیار جدی و مسئولانه کار خود را انجام می‌داد و از شجاعت اخلاقی لازم نیز برخوردار بود تا آنچه را حق می‌شمرد بیان کند. ظریفیان که پیش از انقلاب به دلیل فعالیت سیاسی از دانشگاه اخراج شده بود، همواره پشتیبان دانشجویان بوده و در مقاطع حساس نیز نقش مؤثری ایفا کرده است. وی دانش‌آموخته دکترای تاریخ اسلام است و در این گفت‌وگو نیز از تحولات صدر اسلام می‌گوید که چه‌بسا ریشه و ردپای برخی نگرش‌های امروزین را می‌توان در آن آیینه دید.

یکی از نقاط عطف تاریخ اسلام، حمله اعراب به ایران است. این مسئله را می‌شود از جوانب مختلفی بررسی کرد. یک زاویه هم، بررسی آثار آن در درون جبهه اسلامی است. شما معتقدید پیروزی اعراب بر ایران و روم، موجد بسیاری انحرافات سیاسی، فرهنگی و اخلاقی در بین مسلمانان شد. اساساً ایده گسترش جغرافیایی چگونه پس از رحلت پیامبر شکل گرفت؟

برای اینکه به این مسئله بپردازیم باید قدری به عقب برگردیم و وضعیت آن روز جامعه عرب را بشناسیم. پیش از اینکه اسلام مطرح شود، بخش عظیمی از جزیره‌العرب متکی بر زیست بادیه و صحراگردی بود نه زیست شهری؛ به تعبیر ابن‌خلدون زیست حضری (شهری) اش اندک بود و زیست بدوی متکی بر شتر داشت.

این جامعه به مقتضای جغرافیا و محیطش، مدلی برای زندگی خودش داشت و فرهنگی که در طول سالیان دراز ساخته و پرداخته شده بود و از آن به‌عنوان فرهنگ جاهلی یاد می‌کنند. از این مدل زیست هم سالیان دراز پاسداری و حمایت کرده و بر اساس آن نیرو تربیت کرده بود.

اگر یک هرم را در نظر بگیرید، در رأس این هرم قبیله بود، چون در بیابان نمی‌شد به شکل فردی زندگی کرد؛ بنابراین زیست، زیست قبیله‌ای است که متکی بر نوعی همگرایی مبتنی بر خون مشترک است. طبیعتاً این همگرایی متکی بر خون مشترک از یک‌سو نظام جمعی را برای قبیله ایجاد می‌کرد و از سوی دیگر، غیریت را برای کسانی که هم‌خون نبودند معنا و مشروعیت می‌بخشید. اساساً یک بخش عظیم از پایه و مایه نظام جاهلی همین غیریت و other است. این نگاه که ما همواره با یک other ها یا غیرهایی روبه‌رو هستیم که آن‌ها با جان و مال ما روبه‌رو می‌شوند و باید آن‌ها را از صحنه روزگار برداریم. این غیریت و تقابل در فرهنگ جاهلی خیلی عمیق بود. بسیاری از ادبیات، شعر و فولکلورش متکی بر همین فرهنگ و تربیت بود. در این جامعه صحرایی، امکانات زیستی کم است، ولی زاد و ولد زیاد است، به دلیل اینکه به نیروی انسانی نیاز دارند. این عدم تطابق بین امکانات زیستی و جمعیت دو پدیده را ایجاد می‌کرد: پدیده اول، مهاجرت بود. گرچه همه نمی‌توانستند مهاجرت کنند، ولی می‌بینیم از این منطقه جزیره‌العرب در طول صدها سال مهاجرت‌های زیادی صورت گرفته است؛ و پدیده دوم جنگ بود. جنگ به یک پدیده هنجارین و روزمره برای به دست آوردن امکانات زیستی تبدیل می‌شد. کمبود آب، مواد غذایی و محیط‌هایی برای زیست قبیله، عواملی بود که اگر می‌خواستند زنده بمانند باید برای کسب آن می‌جنگیدند. حاصل این جنگ برای آن‌ها یک ارزش افزوده بود. هر کس قوی‌تر و توانمندتر بود، غنیمت بیشتری نصیبش می‌شد؛ بنابراین ما با یک مدل قبیله و به یک معنا عصبیت روبه‌رو هستیم که برای حفاظت از خود، به پدیده جنگ و غنیمت متکی است. جنگ یک امر هنجارین است، تا جایی که پیامبر وقتی مبعوث شدند در بحث‌ها و دلایلی که برای تشویق اعراب آن روز به کارهای خیر می‌آوردند، ذکر ویژگی‌های بهشت و آینده پس از مرگ بود. یکی از پرسش‌های اعراب از پیامبر این بود که آیا در بهشتی که تو از آن یاد می‌کنی جنگ هم هست. پیامبر می‌فرمودند نه، در آنجا صلح حاکم است. در آنجا غیریتی و تنازعی وجود ندارد، اما ذهن تربیتی عرب جاهلی یاد گرفته بود که با غیریت زندگی کند؛ لذا پاسخ آن‌ها به پیامبر این بود جایی که جنگ نیست به چه درد می‌خورد؟ یعنی اصلاً او زندگی را بدون غیر و بدون جنگ نمی‌توانست بفهمد. در این فضا پیامبر برای اینکه بتواند اندیشه‌اش و دین را ارائه کند، در برابر مدل موجود، باید یک مدل ارائه می‌کرد که جایگزین آن شود و نیروهایی که به او می‌گروند فهم جدیدی از هستی، از خودشان و دیگری پیدا کنند. مدلی که پیامبر در ۲۳ سال و به‌خصوص در مدینه ارائه کرد این بود که به‌جای «قبیله»، «امت» را گذاشت؛ البته مطابق آن منشور مدنی که پیامبر ارائه کرد -که در همه کتاب‌های تاریخی آمده است- این امت صرفاًمعطوف به مسلمانان نمی‌شود، بلکه درواقع چارچوب شهروندی دارد؛ یعنی مشمول یهودی‌ها و همه شهروندان می‌شود. در گزاره‌هایی که در آن منشور مدینه آمده است، یهود و مسلمانان و هر کس که در مدینه است امت واحده هستند؛ بنابراین پیامبر به‌جای آن غیریت مزمن تاریخی که از دلش جنگ بیرون می‌آمد، امت را گذاشت.

اعراب بر عصبیتی اصرار می‌کردند که تنها دلیلش این بود که چون فرهنگ آبا و اجدادمان این‌گونه بوده است پس ما هم همین هستیم و به همین دلیل صدقش قطعی است، پیامبر به‌جای آن عصبیت، ایمان را گذاشت. ایمان و باوری که متکی بر انتخاب آزادانه، آگاهانه، مسئولانه، عادلانه و اخلاقی بود.

غنیمت گرفتن، یک امر به‌شدت شایع و رایج در مناسبات این جامعه جاهلی بود. منطق و توجیهش این بود: «الحق لمن غلب»: حق با طرف پیروز است. این شعار اساسی و بنیادین اعراب جاهلی بود. متأسفانه در فتوحات بعدی دوره اسلامی هم می‌بینیم همین شعار دوباره بازتولید می‌شود که مبتنی بر اصالت قدرت است. قدرت است که ارزش‌های حق را تعیین می‌کند، نه ارزش‌های حق متکی بر استدلال، متکی بر صبر و عدالت باشد. پیامبر جای غنیمت، «قسط و عدالت» را مطرح کرد که مفهومش توزیع عادلانه ثروت، قدرت و منزلت بود؛ البته طرح این مدل مفهومش این نبود که محقق شد. به خاطر اینکه پیامبر فرصت اندکی داشتند و تعلیم و تربیت یک امر درازمدت است و متکی بر یک عمر تاریخی است. بی‌جهت نبود که پیامبر در انتهای عمر خود نگران بود، احساس می‌کرد دیگر فرصت زیادی برای حیات ندارد و این مدل فقط ارائه شده و در حد خیلی محدودی امکان تحققش را پیدا کرده. کاملاً ارائه شده ولی چگونه می‌خواهد تداوم و تحقق پیدا کند؟ من نمی‌خواهم وارد بحث‌های اختلافی شوم، ولی اساساً موضوع غدیر تداوم این مدل است. مسئله این بود که چه کسی به این مدل اعتقاد دارد، چون آن موقع که حزب و نهادهای مدنی به این شکلی که ما امروز با آن روبه‌رو هستیم نبوده است که اعضایی تربیت کند و حامل اندیشه‌ای باشد؛ بنابراین باید افرادی می‌بودند که به آن مدل اعتقاد داشته باشند. دوم اینکه این فرد یا افراد چقدر متعهدند که این مدل را تداوم دهند. آنچه در سقیفه رخ داد، اختلاف کلامی سنی و شیعه نیست. نهایتاً با دو رویکرد می‌شود آن را تعریف کرد. سقیفه در عین حال که بعثت و پیامبری را پذیرفت، ولی نهایتاً به این مدل رأی نداد. بخش‌های زیادی از این مدل به دلایلی متوقف شد. در بحث‌هایی که درون سقیفه مطرح شد و در کتب اصلی تاریخی، فقهی، روایی آمده است، نوعی بازگشت به قریش را مشاهده می‌کنیم. درحالی‌که تمام تلاش پیغمبر این بود که فرهنگ نژادی قریش را از مشروعیت بیندازد، چون مهم‌ترین و شاید اصلی‌ترین کانون دفاع از این مدل عرب جاهلی توسط قریش سامان می‌گرفت. آن نگاه به دلیل توانایی‌ها و سابقه‌ای که در آن منطقه داشت، نهایتاً در سقیفه در برابر استدلال انصار پیروز شد. انصار به‌درستی استدلال می‌کردند که ما بودیم از پیامبر حمایت کردیم، اصلاً مدینه متکی بر حمایت ما بود. ما بودیم که همه ظرفیت‌ها را در اختیار پیامبر قرار دادیم تا این پایگاه شکل گرفت، اما در برابر آن‌ها استدلال شد که جزیره‌العرب جز به قریش تمکین نمی‌کند. «الائمه من قریش»: رهبران باید از قریش باشند؛ یعنی باز آن مدل عرب جاهلی به یک معنی تا حدی ضعیف شده بود، رقیق شده و آسیب دیده بود ولی هنوز فربه بود و توانست این مدلی را که باید تداوم پیدا می‌کرد و فرصت آموزش و تعلیم و تربیت پیدا می‌کرد، پس بزند. درنتیجه مدل پیامبر این فرصت را نیافت که این نگاه تاریخی غیریت و دوگانگی و ضدیت و تفکر حق با پیروزی و غلبه است را به حاشیه براند.

حاصل قضیه این است که پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام و شکل‌گیری سقیفه و برآمدن خلفای راشدین، اولین حادثه‌ای که در منابع تاریخی از آن یاد می‌کنند جنگ‌های ارتداد یا جنگ‌های ردّه است. جنگ‌های ارتداد چه بود؟ پس از فتح مکه جمعیت زیادی به اسلام گرویدند. قرآن می‌گوید: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا». این گرویدن افراد جدید در سال هشتم هجرت واقع شد و تا رحلت پیامبر فرصتی نشد که آن‌ها با اسلام و قرآن آشنا شوند. پس از رحلت پیامبر در برخی از مناطق کسانی ادعای پیامبری کردند که به پیامبران دروغین مشهور شدند. برخی از قبایل عرب که مسلمان شده بودند گفتند ما دین را قبول نداریم و مرتد شدند و با خلیفه وارد جنگ شدند، اما جنگ‌های ارتداد دامنه گسترده‌تر و وسیع‌تری پیدا کرد و صرفاً به مرتدین محدود نشد. علتش این بود که یک پرسش جدی در میان اهل مدینه و بیرون مدینه ایجاد شده بود که چرا تداوم حکومت پیامبر باز همچنان باید بر مسئله قریش متکی باشد؟ چرا این افراد باید بر مصدر حکومت قرار بگیرند؟ جمعیت انبوهی شاید چند برابر آن کسانی که گفتند ما اساس دین را قبول نداریم، اعلام کردند ما به این تصمیم‌گیری سقیفه معترضیم و تا اقناع نشویم زکات نمی‌پردازیم. اینان به مانعان زکات معروف شدند، اما انحراف مهمی که از این مقطع شکل گرفت این بود که تصمیم‌گیری استراتژیکی که در همان ابتدای قضیه توسط حاکمان صورت گرفت این بود که مانعان زکات را هم به کسانی که گفتند ما دین را قبول نداریم پیوند زدند؛ یعنی دامنه ارتداد را به‌شدت گسترش دادند. مسئله ارتداد را تعمیم دادند. این شد که هر کس یک فروع دینی را هم انجام ندهد مرتد است، درحالی‌که نه در فقه اهل سنت و نه در فقه اهل شیعه، نداریم اگر کسی نماز نخواند، روزه نگرفت و یک واجب را انجام نداد مرتد است. او مسلمان است و از همه حقوق برخوردار، اما آن نگاه غیریت‌طلبی که همچنان در پس ذهن عرب جاهلی بود و هنوز برای یک زیست جدید تربیت نشده بود، وارد این قضیه شد و دامنه غیریت را از یک محدوده اندک به یک محدوده بسیار گسترده تبدیل کرد. مانعان زکات کم نبودند. بخشی از آن‌ها صحابه پیغمبر بودند، حتی بعضی از این‌ها توسط پیامبر مأمور گرفتن زکات بودند و به ایمان و اسلام مشهور بودند، اما چون انتقاد داشتند مشمول ارتداد شدند. چماق مرتد و کافر شمردن افراد و اینکه باید با کافران جنگید، زنده شد. درحالی‌که در فرهنگ قرآنی فقط با کافر حربی که قصد امنیت و کیان تو را کرده است باید جنگید. به اعتبار قرآن مسلمان‌ها با بخش عظیمی از کفار در صلح و سازش بودند، با هم پیمان می‌بستند. در مدینه پیامبر مسلمان‌ها حق نداشتند با کسی که دین را قبول ندارد، ولی با او در صلح و امنیت است تعرض کنند. ولی پس از ایشان، دامنه ارتداد و کفر و غیریت، حتی از کفر هم عبور کرد و شامل مسلمانان و مؤمنینی که مانع زکات بودند هم شد. این سیاست را حتی برخی از اصحاب نقد کردند. یکی از اولین کسانی که بر این سیاست نقد دارد، جناب عمر است، به خلیفه اول می‌گوید مانع زکات هم مثل کسی است که نماز نمی‌خواند، ولی نهایتاً این امر پذیرفته نمی‌شود. به این شکل جنگ‌های ارتداد شروع شد. نکته مهم این است که چه کسانی نقش اصلی را در جنگ‌های ارتداد پیدا می‌کنند؟ این نکته مهمی است. بخش مهمی از صحابه اصلی در این جنگ‌های ارتداد حضور ندارند. کسانی که توانایی و سابقه جنگ داشتند، با سنت‌های جنگی آن‌ها آشنا بودند، عمدتاً تیره‌های بنی‌مخزوم و بنی‌امیه بودند. می‌بینیم که از یازده لشکری که علیه مرتدّین ساماندهی می‌شوند، پنج فرمانده اصلی این لشکرها از بنی‌امیه هستند. همان‌هایی که پیامبر آن‌ها را طرد کرده بود. آن‌هایی که نقش اصلی و کلیدی را در جنگ‌های علیه مدینه پیامبر داشتند، فرهنگ جاهلی داشتند. بخش قابل‌توجهی از آن‌ها هم در فتح مکه مسلمان شدند؛ البته پیامبر در فتح مکه با آن‌ها با حداکثر مدارا روبه‌رو شد و گفت: «اذْهَبُوا فَأَنْتُمْ الطُّلَقَاءُ» بروید، شما آزادید. ولی به هر حال آن‌ها کسانی نبودند که نقشی در موفقیت مسلمانان داشته باشند و بخش اصلی آن‌ها در فتح مکه مسلمان شدند. فرمانده جنگ‌های ارتداد خالد بن ولید می‌شود و معاون او عکرمه بن ابی جهل که در گذشته از آن‌ها به‌عنوان «اصحاب قبه و اعنه» یعنی قدرت متکی بر شمشیر و سلاح یاد می‌کردند. سرلشکرهای نظامی جامعه جاهلی بودند و بخشی از جنگ‌های دفاعی پیامبر را این‌ها به شکست کشاندند. خالد در فتح مکه تازه مسلمان شده بود، یک آدم کاملاً امنیتی نظامی است و با اسلام آشنایی ندارد. فرصت نکرده است که قرآن را مطالعه بکند و اسلام را بفهمد. او فرمانده مبارزه با مرتدین است و یازده لشکر را ساماندهی می‌کند. گزارش‌های تاریخی که شیعه و سنی از او نقل می‌کردند نشان می‌دهد آنچه در واقعه جنگ‌های ارتداد رخ می‌دهد بسیار بسیار نزدیک به همان خشونت جاهلی است، همان کشتارها، همان غارت‌ها، ولی این بار به نام دین انجام می‌گیرد؛ یعنی دوباره آن مدل جاهلی به نام دین بازتولید می‌شود. «الحق لمن غلب»، محوریت غنیمت دوباره بازتولید می‌شود. اتفاقاً این رویکرد می‌توانست بخش زیادی از اعراب را که همچنان در فرهنگ جاهلی زندگی می‌کرد، بسیج کند. اتفاقاً حاکمیت زمان هم این را تقویت کرد.

بخشی از جنگ‌های ارتداد برساخته قدرت است که می‌خواست خطر بزرگی را برای جامعه ایجاد کند که اصل دین در خطر است! تا آن پرسش‌های بنیادین که مدل پیامبر چگونه باید تداوم پیدا بکند و چرا تداوم پیدا نکرده است، مطرح نشود. توصیه‌های پیامبر در عرصه سیاست، با جنگ‌های ارتداد همه به حاشیه رانده شد. طبق گزارش مغازی واقدی و خیلی از تواریخ دیگر مثل طبری و یعقوبی اگر نگوییم همه، بخش عظیمی از غزوات پیامبر دفاعی و جلوگیری و پیشگیری از حملاتی است که به او می‌شود و جهاد این است که مسلمانان باید با جان و مالشان از کیان مسلمین دفاع کنند و نگذارند کیانشان مورد ظلم و ستم و تعدی قرار بگیرد، اما در کل این جنگ‌هایی که بر پیامبر تحمیل شد، طی ده سال تا جنگ حنین و فتح مکه، از دو طرف هفتصد هشتصد نفر کشته شدند. بیش از ۹۹ درصد این جنگ‌ها هم به پیامبر تحمیل شده است. تنها جنگی که پیامبر تدارک دیدند، بعد از نقض عهد صلح حدیبیه توسط قریش بود که مکه فتح شد. در این فتح از دماغ کسی خون نیامده است. فتح مکه جنگ سپید است. پیامبر اصلی‌ترین دشمنان خودش را هم که جنایت و ظلم کرده بودند، مورد عفو قرارداد. خانه دشمنانش را خانه امن کرد و آن‌ها را آزاد کرد. برخی از صحابه تندرو پرچم را می‌چرخاندند و شعار می‌دادند: «الیوم یوم الملحمه»؛ امروز، روز انتقام است. پیامبر وقتی متوجه این شعار شدند، به علی (ع) گفتند برو این پرچم را از دست این آدم‌های تندرو بگیر و این شعار را بده: «الیوم یوم المرحمه»؛ امروز ما اگر پیروز می‌شویم با رحمت پیروز می‌شویم نه با انتقام و خشونت، نه با نفی دیگری و غیر. ما آمدیم که انسان‌ها را زنده کنیم، نیامدیم آن‌ها را بکشیم، آمدیم منطقمان را ارائه کنیم، نیامدیم با شمشیر منطقمان را مسلط کنیم. علی‌رغم این فرهنگ، در دوساله جنگ‌های ارتداد چیزی نزدیک ۳ هزار نفر کشته شدند که بخشی هم از مؤمنین و مسلمان‌ها هستند، حتی می‌بینیم خالد بن ولید فردی مثل مالک بن نویره را که از انصار و از صحابه پیامبر است به جرم اینکه قبول نداشت در این شرایط زکات بدهد و انتقاد داشت، می‌کشد و با زن زیبای او ازدواج می‌کند. جالب است که وقتی می‌خواهند به او جایزه بدهند، اولین کسی که با او مخالفت می‌کند شخص عمر بن خطاب است که می‌زند عمامه او را می‌اندازد که تو داری جنایت می‌کنی، ولی متأسفانه از وی حمایت شد، گفته شد ما شمشیری را که برای ما امنیت ایجاد می‌کند غلاف نمی‌کنیم. به این ترتیب فرهنگ جاهلی تداوم یافت.

یعنی شما ریشه تهاجم علیه ایران و روم را در همین جنگ‌های ارتداد و بازتولید فرهنگ جنگ‌طلبی جاهلی آن هم علیه کافران و نه ستمگران می‌بینید که انگیزه جمع‌آوری غنائم هم در آن دخالت زیادی داشت.

بله، به جنگ‌های بعد از پیامبر «فتوحات» می‌گویند. فتوحات تداوم جنگ‌های ارتداد است. جنگ‌های ارتداد به پایان رسید، بخشنامه آمد که به سمت شام بروید. شام در این زمان در حیطه قدرت روم بود. در حقیقت پیام این بود که اگر غنائم می‌خواهید به آنجا بروید. اعرابی که در جنگ‌های رده بسیج شده بودند و این بار با برچسب فرهنگ اسلامی جاهلیت خودشان را دوباره بازتولید می‌کردند، از فتوحات استقبال کردند. همان‌طور که گفتم یکی از ستون‌های مهم فرهنگ جاهلی غنائم بود. این بار با اسلام سعی کردند جنگ را و غنیمت را موجه کنند. توجه کنید فرماندهانی که به سمت شام رفتند از بنی‌امیه هستند. آن‌ها بخشی از قدرتشان را در جنگ‌های ارتداد و بخش مهمی را در فتوحات دوباره به دست می‌آورند. مهم‌ترین فرمانده فتح شام یزید برادر معاویه و بعد خود معاویه است و این منطقه کاملاً در اختیار امویان قرار می‌گیرد. هرچند حرکتی هم که به سمت ایران شد، باز بخشی از فرماندهان این منطقه اموی هستند. بخش مهمی از ایران و بخش مهمی از منطقه‌ای که به سمت روم می‌رود؛ یعنی به سمت سوریه و مصر و آفریقای شمالی توسط کسانی فتح می‌شود که مدل پیامبر را درک نکرده و بدان متعهد نبودند.

اساس دین جدید ایمان آگاهانه و آزادانه و عادلانه و اخلاقی بود متکی بر سلم و پذیرش غیر و دیگری. در نگاه امتی آن زمان که شامل حتی یهود و نصارا و دیگران می‌شد، به‌جای غنیمت، قسط قرار داشت که توزیع عادلانه ثروت و قدرت و منزلت را شامل می‌شد، اما در جنگ‌های رده و فتوحات بخش زیادی از این فرهنگ دچار تحریف شد. این در حالی اتفاق افتاد که قبل از آن مدل فتح مکه محقق شده بود که فتح قلب‌ها بود. خداوند از آن با عبارت: «إِنَّا فَتَحْنَا لَک فَتْحًا مُبِینًا» یاد می‌کند.

وقتی سپاه پیامبر دارد به مکه می‌آید، هند به همسرش ابوسفیان می‌گوید دیدی محمد چگونه با قدرت مکه را فتح کرد؟ ابوسفیان آدم بسیار باهوشی بود و مسائل را خوب می‌فهمید، در پاسخ هند می‌گوید: تو اشتباه می‌کنی، محمد با قلب‌ها دارد وارد مکه می‌شود. این فتح قلب‌ها را، در جنگ‌های ارتداد و بعد هم در فتوحات به فتح تغلب تبدیل کردند. فتحی متکی بر غلبه و همان توجیه الحق لمن غلب. اصالت حق به اصالت قدرت تبدیل شد. این نگاه اول عمل شد، بعد تئوریزه هم شد، برنده‌هایش بنی‌امیه بودند. بعد هم حکومت اموی را تأسیس کردند و با همین نگاه مبارزه با کفر ۹۰ سال مسلط شدند. درحالی‌که اساس مصاف قرآن و فرهنگ پیامبر مبارزه با ظلم بود. مبارزه با ظلم او را کنار زدیم و مبارزه با کفر را جایگزین مبارزه با ظلم کردیم و با وجود هزاران ظلم، مبارزه با کفر را ادامه دادیم و متأسفانه به خودمان با مبارزه با کفر مشروعیت بخشیدیم؛ یعنی در فتوحات اساس مشروعیت را تغییر دادیم و مبارزه با ظلم به مبارزه با کفر تبدیل شد. به میزانی که با کافران می‌جنگیدیم مشروعیت پیدا کردیم. هرچند برخی از فقهای بزرگ اهل سنت مثل مالک بن انس و شافعی حاضر نشدند این فتوحات را تأیید کنند، خیلی بااحتیاط عمل کردند. دقیق متوجه بودند که این قدرت است که خودش را دارد به نام دین مشروع می‌کند، اما اتفاقی که افتاد این بود که مسئله با فتح حل نشد، چون از شام ثروتمند شده بودند و هم در این منطقه «سواد» ثروت زیادی وجود داشت. منطقه بین‌النهرین خیلی سرسبز بود، به آن سواد (سیاه) می‌گفتند؛ یعنی محلی که آدم وقتی از دور به آنجا نزدیک می‌شود، به دلیل تراکم درختان، ابتدا آن را سیاه می‌بیند. به همین جهت به این منطقه می‌گفتند سیاه. بین‌النهرین آب فراوان و امکانات داشت، پایتخت ایران در همین منطقه تیسفون بود. ثروت‌های عظیمی در ایران بود. نکته این است که بعد از فتح، دستگاه نظامی فاتح، فقط قدرت را نمی‌گیرد، بلکه عرصه پایگاه قدرتش اقتصاد است، عرصه اقتصاد را هم در اختیار خودش قرار می‌دهد، این دو تا لازم و ملزوم هستند؛ بنابراین در دوره خلیفه دوم که فتوحات گسترده می‌شود غنائم فراوانی به بیت‌المال سرازیر می‌شود، اما خلیفه دوم معیار تقسیم بیت‌المال را که قبلاً عدالت بود، بر اساس سبقت در دین و یا در جهاد قرار می‌دهد. جدولی درست کردند و گفتند: ما بر اساس سبقت در دین، سبقت در جهاد، سبقت در حضور همین فتوحات و جنگ‌های ارتداد بیت‌المال را تقسیم می‌کنیم. درحالی‌که اساس بیت‌المال ربطی به دین و جنگ نداشت، همه انسان‌هایی که در آن سرزمین زندگی می‌کردند، زن و مرد و پیر و جوان و کافر و مسلمان از آن بهره‌مند می‌شدند. ثروت مال همه انسان‌هاست و در سنت پیامبر و حتی در سنت جناب ابوبکر و بعد در سنت امیرالمؤمنین اساس توزیع بیت‌المال همین توزیع عادلانه بود، نه توزیع متکی بر سبقت در دین یا جهاد. درحالی‌که بخش زیادی از این سبقت‌ها متکی بر قدرت و به دست آوردن غنیمت بود. حاصل این برنامه اقتصادی ایجاد یک نوع اشرافیت جدید شد. قبلاً همه‌کسانی که حق شهروندی داشتند با تلاش خودشان و کار خودشان سر جای خودشان بودند و یک مالیاتی هم می‌پرداختند. قبلاً هر کسی از بیت‌المال مثلاً ۵ درهم می‌گرفت، اما با سیاست جدید، یک عده‌ای ۵ هزار درهم می‌گیرند، یک عده‌ای ۵ درهم می‌گیرند؛ بنابراین می‌بینیم در فتوحات آن مدل عرب جاهلی با مدل پیامبر تلفیق شده و مدل جدیدی درست کردند. در حقیقت روح آن مدل پیامبر به حاشیه رانده شد؛ یعنی امت به کنار نرفت، اما قبیله -به شکل جدید- به آن اضافه شد، باز قریش همه‌کاره شد، باز بنی‌امیه نقش کلیدی و اساسی را در مدیریت نظامی و امنیتی پیدا کرد. ایمان به کنار نرفت، ولی به‌شدت عصبیت‌ها در کنارش زنده شد. اینکه اعراب بهتر از غیر اعراب هستند، عصبیت‌های نژادی، عصبیت‌های قبیله‌ای و جاهلی دوباره در لباس دین احیا شد و متأسفانه قسط و عدالت به حاشیه رانده شد. غنیمت این بار به نام دین احیا شده است. حضرت علی که به حکومت می‌رسد، تمام تلاشش این است که دوباره سعی کند آن مدل را احیا کند. کمر علی علیه‌السلام با همین غنیمت‌ها شکست. چون ایشان صراحتاً اعلام کرد من برمی‌گردم به آن توزیع عادلانه ثروت و همه این امتیازاتی را که بخشی از صحابه یعنی اشرافیت جدید ایجاد کردند، همه را می‌گیرم. جنگ جمل اساساً یک نوع قدرت‌نمایی علیه این سیاست حضرت علی است. حتی آمدند به حضرت علی گفتند باشد از این به بعد هر سیاستی را می‌خواهید در مورد توزیع بیت‌المال بر اساس مدل پیغمبر داشته باشید، اما این سیاست را عطف به ماسبق نکن، به گذشته‌ها کار نداشته باش. امام گفتند: اگر این پول مال خودتان است من کاره‌ای نیستم که در آن دخالت کنم. اگر مال خودتان نیست مال بیت‌المال است، مال همه مردم است، باز من چه کاره‌ام که از آن بگذرم و ببخشم؟ اگر مال بیت‌المال است و از رانت و اختلاس و همین مناسبات اقتصادی مبتنی بر جنگ و قدرت درست شده است من آن‌ها را از شما می‌گیرم. همین هم شد و گفت حتی اگر در کابین زنانتان هم باشد من آن را برمی‌گردانم. این مشکل علی بود که می‌خواست این غنیمت را به عدالت نبوی و قرآنی تبدیل کند و دیدیم با چه مسائلی روبه‌رو شد. با مشکل بنی‌امیه روبه‌رو شد که می‌خواستند دوباره فرهنگ جاهلی را برگردانند. وقتی خواست معاویه را کنار بگذارد، جنگ صفین برای او راه انداختند. متأسفانه در این بازتولید فرهنگ خشونت و جنگ، می‌بینیم کسانی در جامعه برجسته می‌شوند که اساساً در جنگ بزرگ شده‌اند و دین را جز جنگ و خشونت نمی‌بینند، زیست‌شان هم عمدتاً زیست بیابانی است، مهم‌ترین این محصول خوارج هستند.

یعنی بازتولید فرهنگ جاهلی به نام دین، خود پدیده‌های نوینی هم ایجاد کرد که یکی از آن‌ها خوارج بود، اما اینان تعصب مذهبی زیادی داشتند و با امویان متفاوت بودند. نسبت آن‌ها با امویان چه بود؟

خوارج تفکر منجمدی داشتند و صفر و صدی به مسائل نگاه می‌کردند. این‌ها در جنگ احیا شدند. آن روحیه خشن خود را در این جنگ‌ها و فتوحات می‌توانستند به کار گیرند. تأمین‌کننده خشونتشان همین جنگ بود. اتفاقاً مشکلی که علی پیدا کرد همین بود که وقتی گفت فتوحات متوقف و ما باید برویم آن مدل پیامبر را دوباره احیا کنیم، خوارجی که در جنگ تولید شده بودند و دین را فقط در غیریت و خشونت با دیگری و کفرستیزی می‌دیدند، وقتی امیرالمؤمنین این مسئله را متوقف کرد، چون به شمشیر زدن عادت کرده بودند و دینشان فقط در همین فضای فتوحات معنی پیدا می‌کرد، شمشیر را به سر امیرالمؤمنین زدند. جنگ نهروان را راه‌اندازی کردند. اتفاقاً آن زیرک‌ها و آن سیاستمدارانی که دین را بر اساس قدرت سامان داده بودند؛ یعنی بنی‌امیه، از همین کوته‌فکران و کژراهه‌ها و نگاه‌های متحجر بیشترین استفاده را کردند. می‌بینیم وقتی علی را با تروری که به نام تقدس دین یا جنگ مقدس -جنگی که مقدسش کرده بودند- کنار می‌گذارند، گویی حکومت علی یک میان‌پرده بود، بعد بنی‌امیه ۹۱ سال به اعتبار فتوحات، به اعتبار این جنگ‌ها بر مصدر جهان اسلام می‌نشینند و بعد هم این مناسبات به نام عباسیان تداوم پیدا می‌کند.

بنا به فرمایش شما پس از رحلت پیامبر ما شاهد بازتولید افکار جاهلی و قبیله‌ای هستیم که قرار بود منسوخ شود. این تغییر، رحمت پیامبر را به خشونت و انتقام تبدیل می‌کند و به‌جای شایسته‌سالاری و صلاحیت‌محوری، قبیله‌گرایی می‌نشیند. با تز هر کس با ما نیست علیه ماست، فرهنگ جدیدی به نام دین غالب می‌شود. مفاهیم دینی محتوایش عوض می‌شود. با جنگ‌های ارتداد این تفکر رشد می‌کند که هر کس یکی از احکام اسلام را انجام ندهد، کافر است و می‌شود با او جنگید. می‌شود او را کشت. در جامعه خود ما هم هستند کسانی که فکر می‌کنند اگر کسی یک معصیتی کرد، بی‌دین و مستحق همه‌گونه مجازات است.

تئوری خوارج همین بود که می‌گفتند هر کس گناه کرده است باید برگردد، وگرنه مجازات او مرگ است؛ یعنی مجازات گناه را مرگ می‌دانستند. به همین دلیل هم امیرالمؤمنین را ترور کردند. می‌گفتند در واقعه حکمیت که خودشان بر علی علیه‌السلام تحمیل کردند، او اشتباه کرده است. می‌گفتند علی تو اشتباه کردی، بیا توبه کن و اگر توبه نکنی گناه کردی و حکمت مرگ است.

استاد! نکات درخور تأملی را مطرح کردید، ولی پرسش‌های زیادی هم پیرامون آن وجود دارد که به تفصیل بیشتر موضوع نیاز خواهد داشت؛ مانند نقش علی و یارانش در این روند و اینکه آن‌ها چه موضعی در قبال این دگردیسی و چرخش به عقب اتخاذ کردند. همچنین علت شکست ایران و پیروزی اعراب، امیدوارم در جلسات بعد به این مسائل بپردازیم. ■

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط