فرشاد قوشچی
در شماره ۱۳ فصلنامه سیاستنامه در زمستان ۱۳۹۸ که آن هنگام سردبیریاش را محمد قوچانی همچون برخی از روزنامهها و نشریات دیگر بر عهده داشت، مطلب بسیار مفصلی تحت عنوان پژوهشی انتقادی در زندگی سیاسی-فکری محمد حنیفنژاد با تیتر حیرتآور «مسیح یا یهودا؟» نوشت که پس از مطالعه آن به نظرم آمد نهتنها در این مسئله رعایت انصاف نکرده، بلکه در کمال بیانصافی این مطلب انتقادی را نگاشته است. آن زمان در صدد برآمدم نقدی بر مطلب او بنویسم، اما به دلایلی چند که یکی از مهمترین آنها این بود که در شرایط موجود مبادا گَزَک دست مخالفان و منتقدان جریان اصلاحات که هنوز نفسی میکشید، داده باشم و آن نقد موجب تضعیف اندیشه اصلاحطلبی شود که قوچانی یکی از روزنامهنگاران شاخص آن در سالهای پس از دوم خرداد بود از نوشتن صرفنظر کردم. شاید هم این تصورم از پایه اشتباه بود. به هر حال در آن مقطع اینگونه میاندیشیدم، لیکن موضوعی که باعث شد در نوشتن نقدی بر مطلب «مسیح یا یهودا؟» مصمم شوم، مسئلهای بود که پس از معرفی کتاب روشنفکر مسلح، قوچانی در مجله تجارت فردا، شنبه ۲۴ شهریور شماره ۵۵۹ توسط محمد طاهری و طرح جلد آن پیش آمد. در این مجله، شریعتی در لباس شعبدهبازی تصویر شده با تیتر «افسون شریعتی» که قوچانی خود میگوید انتخاب عنوان از او بوده است. مجله تجارت فردا طبق آنچه در معرفیاش آمده اولین و تخصصیترین هفتهنامه اقتصادی کشور است که مجموعه دنیای اقتصاد آن را منتشر میکند. اینکه محمد طاهری کتابی را معرفی کرده که هیچ سنخیتی با راهبرد مجله ندارد حرجی بر آن نیست. اصولاً برخی روزنامهنگاران نان زیادی به هم قرض میدهند و از طرفی او سردبیر مجله و صاحب اختیار است. مثل اینکه بگوییم چرا محمد قوچانی در ترویج اندیشه ایرانشهری دکتر سید جواد طباطبایی پروندههای طولانی و بخشهای زیادی از مجله مهرنامه را به آن اختصاص میداد؟ آن هم مربوط به قوچانی و سیاست مجلهاش بود، ولی او نمیتواند منکر آن شود که طباطبایی در مواجهه با منتقدانش جانب ادب را رعایت نمیکرد و گفتاری نیک نداشت، از پندار و کردارش اطلاعی ندارم، اگر مطلبی که دکتر طباطبایی در شماره ۳۵ مهرنامه (اردیبهشت ۱۳۹۳) در پاسخ به نقد آقایان حاتم قادری و هاشم آقاجری نوشته را مطالعه کنید، حتماً متوجه منظورم خواهید شد. قوچانی پیش از انتشار کتاب روشنفکر مسلح، مقالهای در مجله مهرنامه در تیرماه ۱۳۹۶ شماره ۵۲ تحت همین عنوان نوشت و در آن آورد: «اکنون پس از چهل سال فرصت عبور از شریعتی برای همیشه فراهم آمده است. عبور از سخنوری ساحر…» (۲۳:۷).
البته کسی مشکلی با نقد سخنان شریعتی ندارد، چه آنکه به نظرم نقدهایی چند بر اندیشه او وارد است، اما اینکه او را ساحر، افسونگر، شعبدهباز و تردست بخوانیم نقدی منصفانه نیست و سپس در کانال تلگرام باشگاه روزنامهنگاران ایران برآشوبیم که چرا شما به طرح جلد و نقد من بر شریعتی انتقاد میکنید. «من البته در ایدهپردازی و طراحی جلد درخشان (تجارت فردا) نقش نداشتم و مغبونم که این جلد آگاهی نو نیست، اما تیتر «افسون شریعتی» گناه من است و از محمد طاهری ممنونم که دست جریان «نیمهروشنفکری» ایران در روزنامهنگاری را رو کرد. در کتاب نشان دادهایم و گفتهایم از مجموعه تلویزیون سربداران تا سریال امام علی تحت نفوذ فکر شریعتی ساخته شده است. این مفاهیم را اما نسل جدید فهمیده که با شریعتی شوخی میکند و او را به طنز در سطح گوینده جملات قصار [آقای قوچانی آن عبارات سخیف، مبتذل و بعضاً اروتیک در فضای مجازی سالهای گذشته را طنز در جملات قصار و نشانگر آگاهی نسل جدید میداند!] قرار میدهد»(۹). به نظرم در این مجادله تلگرامی شایستهترین پاسخ را کامبیز نوروزی با عنوان گویای «یک جوالدوز به دیگران میزنید یک سوزن هم به خودتان بزنید» در همان کانال تلگرامی داده است: «عدم کامیابی در دستیابی به هدفهای بلند آزادیخواهانه و توسعه کشور سبب شده افراد و جریانهایی به جای نقد وضع موجود و عملکرد خود به نقد تاریخ و چیزی مانند محاکمه شخصیتهای مؤثر تاریخ نوین ایران میپردازند [بپردازند]… شریعتی گفتمانی را درانداخت که از روشنفکران تا عامه را مُسخر کرد. گفتمان او ترجمه زمانه او بود. چرا پس از او کسی نتوانست گفتمان متناسب با زمانه متحولشده جدید را بسازد؟»(۱۲). به این ترتیب با این واکنش عجولانه محمد قوچانی به نقدهای پیشآمده در رابطه با طرح جلد و تیتر مجله تجارت فردا نشان از نوعی پدرسالاری در عرصه روزنامهنگاری دارد و بهراحتی رأی به استبداد روشنفکری میدهد، اکنون که او جایگاه مناسبی در ارکان حزب کارگزاران دارد و به همین دلیل از پشتوانه خوبی نیز در دولت دکتر پزشکیان برخوردار است، لذا با آسودگی مطلب مفصل انتقادی او بر زندگی محمد حنیفنژاد را نقد و بررسی میکنم.
باید متذکر شوم در حال حاضر نه علاقه چندانی به آثار شریعتی دارم و نه شیفته بیحدوحصر حنیفنژاد هستم و باور دارم ضرورت نقد همهجانبه شخصیتهای تاریخِ سیاسی، نهفقط امری لازم، بلکه واجب است و بر ایشان نیز انتقاداتی را وارد میدانم. سخن من بر سر قضاوت و تحلیل صحیح، سنجیده و منصفانه تاریخ معاصرِ ایران است. بر مسند قضاوت نشستن و قاطعانه رأی صادر کردن کمکی به پیشبرد اهداف متعالی ما در توسعه کشور نمیکند.
نقد حنیفنژاد
محمد قوچانی در مطلبی که معتقد است پژوهشی انتقادی به اندیشههای محمد حنیفنژاد است عمدتاً با اتکا به مجموع خاطرات بهمن بازرگانی، محمد محمدی گرگانی و لطفالله میثمی، زندگی سیاسی-فکری حنیفنژاد را نقد میکند. «نشر خاطرات بهمن بازرگانی (و محمد محمدی گرگانی) راه تازهای را در هر دو روایت چپگرایانه و اسلامگرایانه از مجاهدین خلق اولیه گشوده است که انحصار دوقطبی «رجوی-میثمی» را میشکند در این روایتهای تازه که (البته باید بهصورت موازی و تطبیقی بررسی شود) اسطوره حنیف (خواسته یا ناخواسته) شکسته میشود و بنیانگذار مجاهدین خلق، از آسمان به زمین هبوط میکند. بر اساس این نظریه [نظریهای که قوچانی ارائه میدهد] محمد حنیفنژاد فارغ از حوزه خصوصی و احوال شخصیه (که بنا به روایتها و به منطق عقلی و شرعی «حکم به ظاهر») فردی متدین، مسلمان و شیعه بوده، در حوزه عمومی بنیانگذار مارکسیسم و تروریسم اسلامی است. ما در این پژوهش این تصویر که محمد حنیفنژاد بهعنوان یک مسلمان مبارز چهرهای آزادیخواه بوده را به نقد میکشیم و نشان میدهیم او رهبری اقتدارگرا بوده و یکی از مخوفترین سازمانهای سیاسی و نظامی ایران جدید را پایه گذاشته است که از درون آن بهصورت طبیعی افرادی چون محمدتقی شهرام و مسعود رجوی ظهور کردهاند» (۸:۱۳).
به نظر میرسد اگر خاطرات بهمن بازرگانی منتشر نمیشد، قوچانی احتمالاً این مطلب پژوهشی را نمینوشت، زیرا برگ برنده قوچانی در نقد حنیفنژاد، خاطرات بهمن بازرگانی و شاهبیت آنِ یعنی تشابهی است که بازرگانی میان حنیفنژاد و حسن صباح از یکسو و مجاهدین و حشاشین و فلسفه باطنیگری از سوی دیگر در خاطراتش حداقل در شش یا هفت مورد و به صراحت بیان میکند؛ البته اشاره به باطنیگری سازمان را بازرگانی پیشتر در مقالهای تحت عنوان «سازمانی که بت شد» در شماره ۳۶ مجله مهرنامه (تیرماه ۱۳۹۳) آورده بود. همین مطلب بیپایه، سوژه مناسبی برای قوچانی است که یک فصل مقالهاش تحت عنوان «تبار حنیف: از حشاشین تا مجاهدین» را دستمایه دیکتاتوری و باطنیگری حنیفنژاد قرار دهد و آسمان و ریسمان را به هم ببافد تا آن را اثبات کند. تا جایی که وقتی مطلب دندانگیری از خاطرات محمد محمدی گرگانی در این رابطه نصیبش نمیشود به اجبار توالی تاریخی خاطرات او را میشکند و به تذکر خود هم که باید در بحث علمی یک پدیده تاریخی بهصورت موازی و تطبیقی پیش رفت که از اصول ابتدایی یک پژوهش انتقادی است پایبند نمیماند و عطف به ماسَبَق کرده و در ارتباط با مباحثات و مناظرات ایدئولوژیک محمدی گرگانی در زندان با مسعود رجوی و سالها پس از تیرباران بنیانگذاران، آن شبهات و مسائل را به حنیفنژاد نسبت میدهد که اصلاً در زمان رهبری او بر سازمان مطرح نبوده است. فارغ از آنکه قوچانی در حوزه عمومی حنیفنژاد را بنیانگذار مارکسیسم و تروریسم اسلامی میخواند که خالی از واقعیت تاریخی است، در حوزه خصوصی زندگیاش هم با کنایه میگوید که با توجه به منطق شرعی «حکم به ظاهر» او فردی متدین و مسلمان و شیعه بوده است و پس لابد در این گزاره هم مناقشهای نهفته است و ما از آن بیخبریم.
قوچانی برای آنکه ثابت کند حنیفنژاد فردی خشن و عبوس بوده که آمادگی تبدیل شدن به شخصیتی خودکامه را داشته، به خاطرهای از محمدعلی سپانلو در دوران سربازی استناد میکند که تعجبآور است. قوچانی میگوید: «اخلاق عبوسانه و عملگرایانه حنیف در تضاد با اخلاق سرخوشانه و روشنفکرانه محمدعلی سپانلو، او و دیگران را دچار دردسر میکرد. محمدعلی سپانلو یاد میآورد حنیفنژاد بهعنوان یک نظامی مذهبی تا چه اندازه موجب آزار دیگران میشد»(۸:۱۸).
بیمناسبت نیست خاطره محمدعلی سپانلو را با هم بخوانیم و ببینید چگونه محمد قوچانی از نقل آن خاطره در کتاب سه همپیمان عشق مرحوم هدی صابر، توانسته نتیجه بگیرد حنیفنژاد اخلاقی عبوسانه و عملگرایانه داشته و بهعنوان یک نظامی مذهبی دیگران را آزار میداده است. «حنیفنژاد در آسایشگاه یکی از دو نفری بود که ثابت نماز میخواند… صبح خیلی زود برمیخاست و تخت را که میخواست مرتب کند از تخت صدای ناهنجار بلند میشد. یک روز کفرم درآمد و با او گلاویز شدم. من هم کشتیگیر بودم بچهها ما را جدا کردند». در این ماجرا، سپانلوی شاعر، کُفرش درآمده و با حنیفنژاد گلاویز شده و دعوا راه انداخته، بعد قوچانی نتیجه میگیرد حنیف عبوسانه دیگرآزاری میکرده است. بگذریم از آنکه در ادامه این خاطره، سپانلو باافتخار نقل میکند بعدها نگاه حنیفنژاد در مورد او تغییر کرده، زیرا سپانلو در مقابل تیمساری موضعی انتقادی گرفته و پس از آن حنیف با او خوب شده و احتمالاً به او بهعنوان فردی بیخیال که ورقبازی میکند و حرفهای هجو میزند [که قوچانی از آن تعبیر به اخلاق سرخوشانه و روشنفکرانه محمدعلی سپانلو میکند] نگاه نمیکند. ذکر این خاطره مدخل ورود قوچانی به خصوصیات شخصیتی حنیفنژاد است.
قیاس با حسن صباح
بهمن بازرگانی در کتاب زمان بازیافته میگوید: «برای مجاهدین و حنیف نقش سازمان در دگرگونی انقلابی جامعه نقشی اساسی بود و مذهب یا ایدئولوژی بدون سازمان ارزش انقلابی نداشت، درست مثل دوران حسن صباح» (۱:۹۶-۹۷). در جایی دیگر میآورد: «خود حنیفنژاد بهویژه حنیف پس از گروه ایدئولوژی، بنیانگذار باطنیگری حاکم بر سازمان شد»(۱:۷۲). هرچند در بخشی دیگر بازرگانی اشاره میکند «جزوههایی که گروه ایدئولوژی نوشت انسجام تشکیلاتی عجیبی ایجاد کرد» و مگر غیر از این است زمانی که به دلایل مختلف گروه و تشکیلاتی ایجاد میشود لازمه حفظ و موجودیت آن، وجود انسجام و انضباط درونگروهی است؟ آن هم یک گروه مخفی که بهشدت زیر ضربه سازمان امنیت است. این مسئله از نظر ساختار تشکیلاتی چه مشکلی دارد؟
قوچانی ایده حسن صباح بودن حنیف را از بازرگانی وام گرفته و میگوید «شباهت انکارناپذیر محمد حنیفنژاد به حسن صباح را بهجز مواضع فکری و مذهبی میتوان از کیش شخصیت حنیف دریافت. اینکه او سازمان را چون ردایی به قامت خویش ساخت و پرداخت تا جایی که حتی محمد محمدی گرگانی میگوید: «سازمان تبدیل به یک بت و یا بهاصطلاح بت شده است. خود هدف خودش شده و در نهایت خودش به شرک تبدیل شده است. من تعبیر گوساله ساحری میکردم» (۸:۲۹). گذشته از آنکه این تعبیر محمدی گرگانی مربوط به اختلافات ایدئولوژیک او با مسعود رجوی در زندان است و ارجاع آن به حنیفنژاد تحریف واقعیت است، قوچانی شباهت حنیفنژاد به حسن صباح را زیرکانه به گفتههای بازرگانی ارجاع نمیدهد و به سخنان محمدی گرگانی مستند میکند که اساساً مربوط به مطلبی دیگر است. شاید میخواهد بگوید که ایده حسن صباح بودن حنیفنژاد را از بازرگانی به عاریت نگرفته است. آنجا که محمدی گرگانی میگوید سازمان تبدیل به یک بت شده، مربوط به هفت محور مورد اختلاف اساسی او با مسعود رجوی در زندان است و این عبارت او اشاره به مسئله پنجم از این هفت مسئله دارد، همان جایی که در مسئله چهارم آن اشاره میکند «رجوی صلاحیت لازم را برای رهبری و اداره تشکیلات ندارد» (۱۰:۲۷). موارد اختلافی محمدی گرگانی با مسعود رجوی پس از سال ۱۳۵۴ در زندان چه ارتباطی به شباهت انکارناپذیر حنیفنژاد و حسن صباح دارد که قوچانی از آن نتیجه میگیرد: «نسبت همان محمد حنیفنژاد (و نیز خلف او مسعود رجوی) و حسن صباح یکی از تأملات بغرنج تاریخ الهیات سیاسی است»(۸:۲۳). محمد قوچانی مایل است مباحث ایدئولوژیک پیشآمده در زندان از طرف مسعود رجوی را به حنیفنژاد منتسب کند و از این طریق او را به حسن صباح شبیه بداند و مدام با هر سندی همراه حنیفنژاد نام خلفش مسعود رجوی را هم میآورد. اگر رجوی خلف ِحنیفنژاد بود، پس چرا حنیف هشدار داده بود «رشد مسعود بادکنکی است در اثر مطالعه زیاد، غرور پیدا کرده است… از مسعود انتقاد میکرد و میگفت که غرور مسعود ضربه میزند»(۱۱:۳۳۸). بازرگانی در خاطراتش میگوید: «رجوی آدم خودنمایی بود و مرتب خود را به رخ دیگران میکشید که قبل از دستگیری عضو گروه ایدئولوژیک زیر نظر حنیفنژاد بوده و در بحث با دیگران سواد ایدئولوژیکش را به رخ آنها میکشید»(۱:۲۰۸). به همین دلیل مدعی است چون در سال ۱۳۵۱ رجوی را در جمع مرکزی که در زندان قصر تشکیل شده بود نپذیرفتهاند او واسطه شده که داخل کادر مرکزی شود. قوچانی طوری صحبت میکند انگار حنیفنژاد قبل از تیربارانش، مسعود رجوی را بهعنوان جانشین و رهبر گروه انتخاب کرده بود. مبانی فکری حنیفنژاد اگر متأثر از حسن صباح بود و مروج اندیشه باطنیگری در اسلام، الزاماً سلوک دیگری را غیر از آنچه انجام داد، اتخاذ میکرد «او [حنیفنژاد] بیشتر تلاش میکرد تا نفس آدم را بیدار کند و احساس مسئولیت انسان بیدار شود و به جایی برسد که خودکار و انگیزهمند شود. مثلاً قرآن که میخواند روی هدفداری و سَمتداری جهان و پدیدهها خیلی تأکید میکرد. آیه ۱۱۵ سوره مؤمنون «آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریدهایم و اینکه شما بهسوی ما بازگردانیده نمیشوید» یکی از تکهکلامهای مستمر قرآنی او بود» (۱۱:۳۳۱). به نظر نمیرسد کسی که قرآن را هدفدار میخواند و بر سمت و سو داشتن پدیدهها تأکید دارد اندیشه باطنیگری را ترویج کند.
عزتالله سحابی در اشاره به تسلط حنیفنژاد به قرآن نقل میکند: «همان مدت کوتاهی که در زندان ۴۲ با حنیف بودم، او را آدم عمیقی یافتم، متفکر و صاحبنظر، در همان زندان هم هیچ وقت بیکار نبود. قرآن کوچکی هم داشت که در جیبش میگذاشت، قرآن را که باز میکرد همان آیهای را که میخواست میآورد، بسیار با قرآن مأنوس و به آن خیلی مسلط بود، هر جا که میخواست باز میکرد»(۶:۵۷). شاید برای اینکه شخصی یا گروهی متهم به باطنیگری و سلفیگری نشوند، باید منحصراً قرآن را برای گذاشتن در کنار طاقچه و مزار تازه درگذشتگان و خواندن در مراسم ختم یا دوره کردن آن در ماه رمضان به کار ببرند.
محمدمهدی جعفری به نقل از آیتالله طالقانی که نویسنده تفسیر پرتوی از قرآن بود، آورده است: «نهتنها این نکتهای که تو از طرف حنیفنژاد آوردهای [تفسیر یکی از آیات قرآن توسط حنیف]، بلکه نکات تفسیری دیگری هم که از او شنیدهام باعث شگفتی و تعجب من است»(۲:۲۰-۲۱). به این ترتیب به نظر میآید نمیتوان تحقیق و جستوجو در مبانی اسلامی و قرآن را به باطنیگری نسبت داد. قوچانی حتی به این مقدار هم قناعت نمیکند و حنیفنژاد را واقعیتر از افسانه حسن صباح به تصویر میکشد، بدون آنکه سند معتبری ارائه کند: «اگر حسن صباح، فداییان اسماعیلی را از لحاظ جنسی عقیم میکرد و با وعده بهشت آنان را با تریاک تخدیر میکرد تا به جنگ با حکومت وقت بفرستد، اگر این داستانها درباره حشاشین افسانه بود، درباره مجاهدین واقعیت بود چراکه کار محمد حنیفنژاد هم شباهت بسیاری به مقتدای باطنیاش داشت»(۸:۳۲)، اما مگر حنیفنژاد چه میکرد و چه میگفت؟
میرصادق فرهنگی همدانشکدهای حنیف معتقد بود «نظر همه ما [دانشجویان دانشکده کشاورزی کرج] این بود که حنیف کسی است که به آنچه میگوید و مینمایاند، عمل میکند. سِرّ جاذبه حنیف در این بود، به آنچه میگفت خود عمل میکرد و خود برای عمل به آن مقدم بود. احترام به حنیفنژاد دقیقاً به خاطر همین مضمون بود»(۶:۴۳).
حنیفنژاد و مردم
حنیفنژاد معتقد بود باید از حرکت مردم الهام گرفت و از آنها کسب صلاحیت کرد: «اصلاً ما نباید عنوان پیشتاز را برای خود انتخاب کنیم. چون ما داریم از حرکت مردم الهام میگیریم و کسب صلاحیت میکنیم تا بتوانیم مردم را سازماندهی کنیم و چتر دفاعی برای مردم باشیم، مردم در صحنه هستند و به تنها چیزی که نیاز دارند دانش استراتژیک و دانش تشکیلاتی است. مرحوم پویان در کتاب رد تئوری بقا میگفت ما با ایثارگری و فداکاری و شهادتطلبی خود این روحیه را به تودهها یاد میدهیم و مثل یک موتور محرک انقلابی مردم را وادار به انقلاب میکنیم… او [حنیفنژاد] تئوری پویان را توهین به تودهها تلقی میکرد»(۶:۲۱۶).
بهمن بازرگانی که نخستین بار ایده باطنیگری و شباهت محمد حنیفنژاد به حسن صباح را مطرح ساخته به این مسئله معترف است که باید وقایع را در زمان خود تحلیل کرد: «برای درک واقعبینانه جریانات گذشته باید از فضای کنونی بتوانیم خارج شویم و نمیتوانیم»(۱:۸۰). بازرگانی وقتی در برابر این سؤال مصاحبهکننده قرار میگیرد که اشاره به جنبههای دموکراتیک حنیفنژاد دارد و اینکه دیگران از حنیف ستایشآمیز صحبت میکنند و روی جنبه دموکراتیک او انگشت میگذارند، ولی صحبت شما مغایر با آنان است، سعی میکند از پاسخ صریح به این اِشکال طفره رود و در جواب عملگرایی حنیفنژاد در آن شرایط را تأیید میکند: «حنیفنژاد با فکر مبارزه و انقلاب و عدالت اجتماعی میخوابید و با همان فکر هم بیدار میشد»(۱:۹۷). بازرگانی و قوچانی حتماً میدانند که حسن صباح هر گونه ایدئولوژی که مخالف او باشد را تحمل نمیکرد، اما بازرگانی خود معترف است که «علیرغم اختلافنظرهای ایدئولوژیک رابطه حنیفنژاد با من همیشه بسیار صمیمی بود هیچ وقت ندیدم که به من بهجز آن نگاه محبتآمیز نگاه دیگری بکند» (۱:۱۶۷).
اما مسئلهای که بهسادگی نمیتوان از آن گذشت، اصراری است که قوچانی بر تروریست بودن حنیفنژاد دارد و الهام او از حسن صباح در این شیوه مبارزه، بدون آنکه کوچکترین مستندی ارائه کند. «آنچه شکل گرفت سازمانی مخوف و ترسناک بود که بنیانگذارش بدون آنکه عربی بداند خود را مفسر قرآن میدانست»(۸:۴۷). پس نتیجه میگیریم اگر کسی چند آیه بخواند و تفسیر کند، اولاً، عربی نمیداند و ثانیاً، چون در برخی آیاتی که او میخواند از مبارزه در برابر کسانی که سد راه تکامل هستند، سخنی به میان آمده در نتیجه «این فتوای ترور است». از طرفی زمانی که عبدی نیکبین [یکی از سه بنیانگذار اولیه سازمان در سال ۱۳۴۴] از تشکیلات کنار میکشد چون سوگلی حنیفنژاد بوده، او بهعنوان رهبر عبدی را هیچگونه اقدام تنبیهی یا توبیخ نمیکند، اما بازرگانی حدس میزند اگر این اتفاق در فاز نظامی میافتاده بدون شک اعدام میشد؛ بنابراین بلافاصله قوچانی نتیجه میگیرد «این تنها اقدام تروریستی سازمان نیست» (۸:۴۸).
آقای قوچانی از کدام اقدام تروریستی سخن میگویید؟ حتی یک ماه پس از ضربه شهریور ۵۰، وقتی شخصی از سازمان میبُرد و با جدا شدن او اگر باقیمانده مجاهدین هم لو میرفتند دیگر اثری از سازمان نیمهجانشده نمیماند. در برابر این پیشنهاد احمد رضایی به حنیفنژاد که یکی از کادرهای سازمان حاضر به ترور آن شخص برای جلوگیری از انهدام سازمان است، با تعجب پاسخ داده بود: «یعنی کسی میان ما هست که جسارت ترور برادر همرزمش را داشته باشد! … شخصیت حنیفنژاد آن زمان مانع از فاجعه شد» (۱۰:۱۰۵-۱۰۶). آقای قوچانی در حیرتم چگونه به این نتیجه رسیدهاید که «آنچه با مرگ محمد حنیفنژاد پوشیده ماند، نقش راهبردی او در شیوع مارکسیسم و تروریسم در مجاهدین خلق بود؛ تروریسمی که انحرافی بزرگتر از مارکسیسم بود، انحرافی بزرگتر از ایدئولوژی، انحرافی در استراتژی…»(۸:۴۸). از شیوع کدام تروریسم در دوران حنیفنژاد سخن میگویید که ما ملتفت نیستیم؟
مجاهدین خلق تا دوم شهریور ۱۳۵۰ که با یورش ساواک به خانههای جمعی خود بزرگترین ضربه را در بازداشت کادر رهبری و اعضا متحمل شدند، هنوز وارد فاز مسلحانه مبارزه نشده بودند، اما در صدد جمعآوری اسلحه و مهمات برای اقدام عملیاتی در جریان جشنهای ۲۵۰۰ ساله بودند که به همین دلیل شناسایی شدند و لو رفتند. هدف آنها در آن زمان ترور نبود، بلکه انفجار دکلهای برق در غرب تهران و اقداماتی از این قبیل بود. اولین ترور مجاهدین دو ماه پس از اعدام حنیفنژاد در پاسخ به تیرباران مرکزیت سازمان ازجمله بنیانگذاران در تابستان ۱۳۵۱ انجام شد و منجر به کشته شدن سرتیپ طاهری شد.
حنیفنژاد و روشنفکری
محمد قوچانی معتقد است حنیفنژاد با روشنفکری مخالف بود و کتاب نخواندن بهصورت گسترده را یک فضیلت میدانست. قوچانی میگوید: «حنیفنژاد نه دوست داشت روشنفکر باشد و نه میتوانست روشنفکر باشد. چون علوم انسانی را انکار میکرد یا حداقل کماهمیتتر از علوم مهندسی میشمرد» (۸:۱۷). حال چرا قوچانی چنین نتیجهای میگیرد؟ زیرا عسگریزاده گفته حنیفنژاد به شکل روشنفکرانه کتاب نمیخواند تا مطالب را تلنبار کند، بلکه میخواند تا آن را به دیگری آموزش بدهد. این در حالی است که تمام کسانی که از نحوه مطالعه و کتابخوانی حنیفنژاد یاد کردهاند آن را وسیع، عمیق و جدی میدانند. تردیدی نیست حنیفنژاد روشنفکر از نوع کافهنشین آن نبوده و اساساً مسئله او هم این نوع از روشنفکری نیست. دکتر تقی شامخی، همدورهای دانشکده حنیفنژاد، عنوان میکند «هر کتاب جدیدی که به بازار آمده بود حنیف آن را خوانده بود، دقیق هم خوانده بود، مهم آن بود که مواد درسی را هم خوب مطالعه میکرد، حنیف در مطالعه کتاب، جان کتاب را میگرفت» (۶:۲۸).
این بحث لطفالله میثمی مطلب دقیقی است که حنیفنژاد روشنفکر تشکیلاتی بود نه روشنفکر عام، او به آن نیت میخواند که آموزش هم بدهد: «هر کتابی را که میخواند اولاً محورهایش را درمیآورد، مینوشت، دو سه بار پاکنویس میکرد و شب آنها را حفظ میکرد… روشنفکر تشکیلاتی برای آموزش حوصله دارد. سعی دارد کتابی را که خوانده است آموزش بدهد» (۶:۱۱۲)؛ و مگر رسالت یک روشنفکر واقعی و عملگرا چیزی جز این است؟ حنیفنژاد هیچگاه مخالف علوم انسانی نبود، ولی در جواب تقی شامخی که به او گفته بود برای مبارزه بهتر، مناسبتر است رشتههای علوم سیاسی یا علوم اجتماعی را بخوانیم، پاسخ داده بود: «دروس مهندسی دارای منطق استدلالی است. ما اگر با آن انباشتها و منطق ریاضی آشنا شویم بهتر میتوانیم استدلال کنیم، تحلیل کنیم، طبقهبندی کنیم و در جمعبندیها قوت و ضعفها را تشخیص دهیم و تفکیک کنیم» (۶:۱۱۰). به نظر نمیرسد از این عبارات بتوان مخالفت با علوم انسانی را برداشت کرد که قوچانی چنین نتیجه میگیرد.
حنیفنژاد مطالعات عمیقی را از بدو تشکیل سازمان در سال ۱۳۴۴ پیریزی کرد، بهطوریکه میثمی وقتی در سال ۱۳۴۸ عضو سازمان میشود از حجم کار و مطالعه مدونی که انجام شده دچار شگفتی میشود. حنیفنژاد به او میگوید «این کارها که تدوین شده حاصل مطالعه نزدیک به ۳۰۰۰ جلد کتاب است» (۱۱:۳۲۹). میثمی گفته حنیف، دو سال در مجله تحقیقات اقتصادی که دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصاد آن را منتشر میکرد به کار مشغول بود، چون میخواست در زمینه اصلاحات ارضی و مسائل اقتصادی تحقیق کند، درآمدش کم بود ولی به کار تحقیقی ارتباط داشت.
مبارزات مخفی
حنیفنژاد زمانی به ضرورت تأسیس سازمانی مخفی رسید که دریافت دیگر علنی و قانونی نمیتوان اقدام به فعالیت سیاسی و اصلاحات در کشور کرد. پس از آنکه مهندس مهدی بازرگان در دادگاه نظامی سال ۱۳۴۲ گفت «ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما سخن میگوییم و بعد از ما دیگر با این زبان با شما صحبت نخواهند کرد».
اصولاً در تمام دنیا سازمانها و گروههای مبارز مخفی از اصول امنیتی و انضباطی سختی پیروی میکنند تا سازمانشان لو نرود و از هم نپاشد، وگرنه دلیلی بر مبارزه غیرعلنی وجود ندارد؛ بنابراین لازم بود گروهی که حنیفنژاد تشکیل داده از یک انضباط تشکیلاتی برخوردار باشد. نظم و انضباط نقطه قوت و استحکام یک تشکیلات مخفی است که البته آقای قوچانی در مطلب پژوهشی خود آن را به حساب نقطه ضعف شخصیتی حنیفنژاد میگذارد و از آن با عباراتی نظیر خشن، بیرحم و توتالیتر یاد میکند و ضعف حنیف را در قدرت او میداند تا جایی که میگوید: «شاید اگر جورج اورول تاریخ مجاهدین خلق ایران را موضوع رمان قلعه حیوانات یا ۱۹۸۴ قرار میداد، اثر خلاقانهتری مینوشت» (۸:۳۲). ولی من تصور میکنم با این نوع استدلالهایی که میکنید بهتر است آن رُمان پیشنهادی را هم خودتان بنویسید و افتخار اثر خلاقانه نصیب شما شود.
فروتنی و تواضع حنیف
قوچانی معتقد است حنیف قدرتش را از فروتنیاش به دست آورده است و فروتنیاش به او قدرت خدایی میداد. به نظر من این تجانس فروتنی و قدرت در نگاه قوچانی نسبت به حنیفنژاد امری پارادوکسیکال یا متناقضنماست و اگر در شخصی حاصل شود، صفت برجستهای خواهد بود که کسی بتواند در عین دارا بودن قدرت، فروتن باشد.
محمد محمدی گرگانی میگوید: «من فکر میکنم اول فردی که در میان بچهمذهبیها بر ضرورت و نقش تشکیلات بهطور جدی دست نهاد حنیفنژاد بود. او نبوغ تشکیلاتی داشت و در خصوص تشکیلات بهعنوان یک محور از سه محور رابطه جمعی، چنان وقت و انرژی میگذاشت و تمیز کار میکرد که مشابهتی نداشت»(۶:۲۶۸). بهمن بازرگانی هم بر تشکیلاتی بودن حنیف تأکید دارد: «محمد حنیفنژاد آدمی تشکیلاتی بود، شخصیتی داشت که روی بقیه نفوذ داشت خیلی آدم جدی بود. صحبتهایش طوری بود که با بقیه فرق میکرد»(۱:۵۸)، اما این جدیت در کار تشکیلاتی منافاتی با روحیه مداراگر و عاطفیاش نداشت. دکتر محمد میلانی در پس آن چهره جدی حنیفنژاد عاطفه غریبی میبیند که به دوستانش داشت (۶:۴۰۳) ابوتراب وکیلی شخصیت حنیفنژاد را چنین توصیف میکند: «انسان شریفی بود. هرگز صدای بلند از او نشنیدم. همیشه خیلی آرام حرف میزد. در آن سن و سال متین بود، موقر بود و سنگین و خندههایش همیشه در حد یک لبخند. مستمر در پی خودسازی بود. مانند همه جوانی نمیکرد»(۶:۴۰۳). تقی شامخی اعتقاد دارد: «حنیفنژاد بهرغم جدی و صریح بودن، برخورد عصبی و شخصی با کسی نداشت و در طرف مقابل عکسالعمل منفی ایجاد نمیکرد. برخوردهایش متین بود. ندیدم کسی را ناراحت کند. در ایمان و صداقت و پایبندیاش به آنچه میگفت تردید نداشت. به همین خاطر بود که همه از او پذیرش داشتند»(۶:۴۰۲).
قوچانی در توصیف شخصیت حنیفنژاد تا آنجا پیش میرود که به جای او نشسته و میگوید: «حنیف عملاً خود را امام زمان مجاهدین میدانست و این در سیره حنیف و شباهت او با خلفش مسعود رجوی روشن است»(۸:۳۱). او میخواهد با استناد به خاطرات محمد محمدی گرگانی این نظریه شاذ خود را اثبات کند؛ جایی که محمدی میگوید قرار بوده متونی از مارکسیسم بخوانند و آمادگی کسب کنند تا حنیفنژاد برای آنها درباره مسائل ایدئولوژیک بحث کند، ولی آنها مارکسیسم را تحت عنوان یک کار تشکیلاتی مطالعه نکرده بودند «ازجمله سؤالهای ایشان [حنیفنژاد] این بود که شما مارکسیسم را خواندهاید یا نه؟ ما آن زمان هنوز مارکسیسم را بهعنوان یک کار تشکیلاتی مطالعه نکرده بودیم. ایشان گفت خوب تا شما مارکسیسم را نخوانید نمیتوانید بحث کنید شما اول باید مارکسیسم را بخوانید تا ما بتوانیم درباره این موضوع بحث کنیم»(۱۰:۳۵۸). به نظر شما این گفتوگو مطلبی غیرمنطقی است و از آن بوی رابطه امامزمانی استشمام میشود؟ معلمی قرار است مطلبِ فلسفی دشواری را آموزش دهد، آیا ضرورت ندارد پیش از مباحثه، مطالعهای درباره آن مطلب صورت گیرد تا وقت و زمان به بطالت سپری نشود و نظمی بر مطالعه حاکم باشد؟ به همین دلیل محمدی گرگانی برخلاف قوچانی معتقد است: «حنیف با افراد تعالیبخش برخورد میکرد. با نقطه قوت افراد برخورد میکرد نه با نقطه ضعفشان، نقطه قدرت و صلاحیت آن را میدید در پرتو آن با ضعف برخورد میکرد. افراد را از بیخ نمیزد، چهار تا ایراد نمیگرفت که همه وجود فرد را بزند، حنیف اهل تعالی بود. حنیف به این علت حنیف بود»(۶:۲۲۷).
محمدمهدی جعفری، انتقادپذیری حنیفنژاد را جزو صفات برجسته او میداند: «حنیفنژاد بسیار اهل اندیشه و انتقاد از خود بود. مرحوم مهندس سحابی از قول ایشان نقل میکند حنیفنژاد میگفت ما باید بهصورت بیرحمانهای از خود انتقاد کنیم»(۳:۱۶۸). حنیفنژاد در جمع تشکیلاتی که سامان داده بود با توجه به مخفی بودن آن و نیاز به رعایت موارد امنیتی بسیار دموکراتیک عمل میکرد. «محمد آقا گفت وقتی کاری باشد به کسی نمیگوییم این کار را بکن، به بچهها میگوییم چنین کاری هست توضیح میدهیم تا ببینیم چه کسی داوطلب میشود… این یک حالت مرکزیت دموکراتیک است»(۱۱:۳۴۳). محمد میلانی به این جنبه از شخصیت او به صراحت اشاره میکند: «حنیف یک خصوصیت ویژه داشت. او در عین تسلط و در عین قدرت فکری و بُرّایی در مورد هر مسئله حتماً مشورت میکرد، وقتی میخواست تصمیمی بگیرد از ده نفر مستقیم یا غیرمستقیم میپرسید و چند و چون میکرد و آنگاه درستترین تصمیم را میگرفت»(۶:۲۷۰).
حنیفنژاد و تشکیلات
مهمترین اولویت حنیفنژاد حفظ ساختار سازمان و جلوگیری از متلاشی شدن آن بود، اما در بحرانیترین شرایط سازمان نیز به نظر جمع علیرغم میل باطنی و منطق صحیحی که در این ارتباط داشت گردن گذاشت.
«پس از ضربه شهریور، در برخورد به آینده سازمان و اتخاذ تاکتیک مشخص در این باره دو تمایل در بچهها باقی مانده به وجود آمد. محمد حنیفنژاد حفظ و امنیت سازمان را در اولویت قرار میداد، به همین خاطر مخالف آکسیونهای [واکنشهای] ضربتی در آن مرحله بود. او معتقد بود وظیفه افراد دستگیرنشده نه ماجراجویی و برخورد عاطفی برای بهاصطلاح آزادسازی سعید محسن و دیگران بود، بلکه بازسازی تشکیلات و دور کردن آن از ضربات آتی است. حال آنکه نظر دوم که رفقا رسول مشکینفام و اصغر بدیعزادگان حامل آن بودند برعکس بر ضرورت عملیات پافشاری میکرد که آزادسازی بچهها را مدنظر داشته باشد.
همانطور که گفتم محمد حنیفنژاد با این نوع عملیات شتابزده و عکسالعملی موافق نبود و در یک جمع تصمیمگیری که داشتند استدلال وی موقتاً حاکم میشود، ولی برای انجام کاری از خانه بیرون میرود و در غیاب او رفقا ازجمله رسول مشکینفام به صحبت ادامه میدهند و این بار تصمیم میگیرند عملیات را انجام دهند. وقتی محمد برمیگردد و میبیند تصمیمی برخلاف نظرش گرفته شده با روحیهای دموکراتیک که نمونههای دیگری هم پیش از آن در او دیده بودیم میگوید: بسیار خُب، حالا چه وظیفهای را به من در این عملیات محول میکنید؟!»(۴:۲۹۹).
نسبتهای ناروای دیگر
در فصل سوم مقاله پژوهشی «مسیح یا یهودا؟» قوچانی معتقد است در ایدئولوژی که حنیف انتخاب کرده میتوان یک مارکس مسلمان را دید، بگذریم از اینکه در فصل بعدی او را لنین ایران هم میداند؛ یعنی ابتدا حنیفنژاد در هیئت مارکس تجلی مییابد و سپس از مارکس عبور کرده و به لنین میرسد و در همه این تطور و تحولات گناه او آن است که متون مارکسیسم را مطالعه میکرده و بخشی از آن را به یاران خود آموزش میداده است. آن هم بیشتر متونی که مربوط به چگونگی مبارزه در مقابل دیکتاتوری بوده و بر آموزش مفاهیم فلسفی مارکسیسم چندان تأکید نداشته است. قوچانی البته در پیشبرد پروژه مارکسانگاریِ حنیفنژاد به همین مقدار هم بسنده نمیکند و از آن فراتر میرود و میپندارد که حنیفنژاد حتی خود را از مارکس هم برتر میدانست: «این معجون هفتجوش سبب میشد حنیفنژاد دچار غرور و تکبر ایدئولوژیکی شود و خود را حتی برتر از مارکسیستها بداند»(۸:۴۳). اما این معجون هفتجوشی که قوچانی به آن اشاره دارد مربوط به آیهای از (سوره ماعون) و تفسیری است که مجاهدین از جذب یتیم دارند و اینکه «یتیم کیست؟ طبقه کارگر و دهقان و محرومان جامعه. پس محتوای مذهب، نفی استثمار است» (۱۰:۳۸۶). حال بد نیست بدانید این تفسیر چه هنگامی مطرح شده. اشاره محمدی گرگانی به تفسیر این آیه مربوط به سلسله بحثهای او با مسعود رجوی در زندان است و نسبت دادن آن به حنیفنژاد خلاف واقع است، همین معجون هفتجوش را سپس قوچانی به روایت بهمن بازرگانی متصل میکند که «ذهن خلاق حنیف دانشجو [حنیفنژاد سال ۱۳۴۳ فارغالتحصیل شد] همین را میقاپد و وارد یک دوره تخمیر انقلابی میشود. حنیف میاندیشد آگاهی یک مسلمان مبارز تکاملیافتهتر از مبارزان دیگر است و در این برتری هیچ شکی ندارد»(۱:۶۹)، اما آقای قوچانی، حنیف کدام را میقاپد؟ آیه سوره ماعون؟ خیر. این نقلی که از بازرگانی برای قاپیدن ذهن خلاق حنیف دانشجو آوردهاید مربوط به حداقل ده سال پیش از تفسیر این آیه از مجاهدین است و آن ذهن خلاق در سالهای پیش از ۱۳۴۴ از آیتالله طالقانی در مسجد هدایت مطلب مذکور را میقاپد. «طالقانی یک گام فراتر از همرزم دیرینش بازرگان برمیدارد و باور دارد که تمام افرادی که علیه استعمار، امپریالیسم و دیکتاتوری مبارزه میکنند در راه تکامل (راه تقرب به خدا) گام برمیدارند. اعم از آنهایی که به خدا آگاهی دارند (صدیقین) که خوشا به حال آنها که همانا رستگارند یا آنهایی که به خدا آگاهی ندارند (مارکسیستهای مبارز) که بیآنکه به خدا و راه تکاملی که خداوند بهعنوان امانت بر دوش انسان گذاشته است، آگاهی داشته باشند، ناخودآگاه، در این راه گام برمیدارند. ذهن خلاق حنیف دانشجو، همین را میقاپد و وارد یک دوره…» (۱:۶۹). آقای قوچانی قصد دارد عامدانه با چسباندن مطالب، بدون رعایت تقدم و تأخر زمانی به اثبات مدعای خود بپردازد، غافل از اینکه اینها با هیچ سریشی به هم نمیچسبند؛ بنابراین به وصله و پینه کردنشان اکتفا میکند. باید توجه کرد حنیفنژاد مبارزی آگاه است که پیش از شروع مبارزه میخواهد به تمام اقدامات آن آگاه باشد و از پشتوانه نظری کامل برخوردار بوده تا به یک عملگرایی منطقی دست یابد. «روح جستوجوگری داشت، جستوجوگری حنیف برای درک و دریافت مطلب نو در شرایطی بود که در فضای روشنفکری مذهبی چندان نیازی به مطالعات غیرمذهبی و مشخصاً مطالعه مارکسیسم احساس نمیشد و همه در حوزه مطالعه مذهبی سیر میکردند، اما حنیف هیچ باکی نداشت که با ادبیات مارکسیسم آشنا شود و هیچ تزلزلی در مبانی فکری خود حس نمیکرد»(۶:۱۱۴). محمدمهدی جعفری در رابطه با انتساب گرایشهای مارکسیستی و تغییر ایدئولوژی سازمان در سال ۱۳۵۴ به حنیفنژاد و حتی آموزههای مهندس بازرگان معتقد است: «به نظر من کسانی که کودتای فکری را باعث شدند، این مطالعات [مارکسیستی] را بهانه کردند… به جرئت میگویم آنها این را بهانه کرده بودند، یعنی آنها ایدئولوژی مارکسیست را پذیرفته بودند و بعد آمدند گفتند علت به بنبست رسیدن ما در مسائل ایدئولوژیک قبول تز مهندس بازرگان درباره وحی و راه طیشده بوده است. ممکن است تعالیم بعدی که با مارکسیستها داشتند روی آنها تأثیر داشته باشد، ولی بهطور کلی میتوانست به همان مسیر درستی برود که برخی بازماندهها مثل میثمی، محمدی گرگانی در پیش گرفتند». (۳:۱۶۹). حنیف بر تقدم آگاهی بر مبارزه اعتقاد قلبی داشت و در مقابل افرادی که با این مسئله جدی برخورد نمیکردند استدلال میآورد که «مبارزه هم قانونمندی و علم دارد، اگر به علم مبارزه دست پیدا نکنیم نیروها هرز میروند و تلف میشوند و در نهایت به بنبست و یأس میرسیم»(۶:۱۸۸). حنیفنژاد به اعضایی از سازمان که برای شروع مبارزه عجله داشتند میگفت: «بروید این کتاب تکامل را بخوانید تا بفهمید که ده میلیون سال طول کشیده تا ده میلیمتر رسوب در کف دریاها جمع شود. حالا شما میخواهید که رسوبات ذهنی خودتان و دیگران را در ظرف مثلاً ده یا بیست روز از بین ببرید. این کار شدنی نیست. شما فکر میکنید این قشربندی که در ذهن آدمهای متعصب به وجود آمده با خواندن یک کتاب برطرف میشود؟ آموزش، استمرار، مداومت و حوصله و صبر میخواهد»(۶:۱۸۶).
لنین ایران
قوچانی در فصل چهارم مقاله پژوهشی و انتقادی خود در تعریف استراتژی حنیف اظهار میکند که او لنین ایران است، بهعبارتی عقیده دارد همانگونه که فهم روسی مارکسیسم توسط لنین موجب انحراف در مارکسیسم شد، حنیفنژاد هم با ابداع فهم اسلامی از مارکسیسم آن را منحرف کرد.
قوچانی حتی تجدیدنظرطلبی حنیفنژاد در مارکسیسم را از لنین، مائو و کاسترو هم پیشروتر میداند. «این تفسیر از مارکسیسم که ما آن را مارکسیسم اسلامی [البته آقای قوچانی نباید فراموش کند که تنها او، مجاهدین را پیروان مارکسیسم اسلامی نمینامد، پنجاه سال پیش از این هم ساواک و پرویز ثابتی از آنها تحت همین عنوان یاد میکردند و این تفسیر را از مقام ارشد ساواک وام گرفته است] میدانیم مانند لنین «کودتاچی»، همچون مائو «دهاتی» و مانند کاسترو «تروریست» بود و محمد حنیفنژاد جامع همه فضایل مارکسیستهای تجدیدنظرطلب بود»(۸:۵۰). قوچانی نهتنها بهزعم خود افتخار تمام فضائل مارکسیستهای تجدیدنظرطلب نظیر کودتاچی، دهاتی و تروریستی را نصیب حنیف میکند، بلکه بیآنکه دلیل متقن و مستندی برای این اظهاراتش بیاورد مدعی است که اثبات کرده حنیفنژاد مبدع مارکسیسم و تروریسم در سازمان مجاهدین بوده است. آقای قوچانی اگر قصد داشت از دیدگاه پژوهشی و انتقادی زندگی سیاسی-فکری محمد حنیفنژاد را واکاوی کند، لااقل میتوانست سه کتاب مهم مجاهدین که در گروه ایدئولوژی و زیر نظر حنیف تدوین شده بود؛ یعنی کتابهای (جزوههای) شناخت؛ تکامل؛ و راه انبیا- راه بشر را مطالعه کند و سپس با ارجاع به متون این کتابها اثبات میکرد حنیفنژاد مبدع باطنیگری، تروریسم، مارکسیسم، لنینیسم و مائوئیسم در سازمان بوده و سپس او را مارکس مسلمان، حسن صباح و لنین ایران مینامید.
محمد قوچانی در فرجام کار قصد دارد آخرین میخ را هم طبق سناریویی که ترتیب داده بر تابوت حنیف بکوبد و حنیفنژادی که خود میخواهد را بسازد و تحویل ما دهد؛ بنابراین چه چیزی بهتر از آنکه او را با تیتر دلفریب و دوگانه «مسیح یا یهودا؟» معرفی کند، لیکن به چه استنادی میخواهد خیانت حنیفنژاد را به یارانش ثابت کند؟ تنها دستاویز او برای اینکه این تردید را در دل مخاطب خود بکارد آن است که «اینگونه بود که محمد حنیفنژاد سوی اعدام رفت، بدون آنکه روشن شود مسیح بود یا یهودا؟ آیا چون مسیح بار گناهان سازمان مجاهدین خلق را بر دوش گرفت و به شهادت رسید و فدیه سازمان شد یا چون یهودا با کمک به کشف سازمان سعی کرد جان مجاهدین را نجات دهد و آن را از نابودی رهایی بخشد؟ هرگز در طول تاریخ اینچنین مسیح و یهودا به یکدیگر نزدیک نشدهاند» (۸:۶۰).
مسئولیتپذیری حنیفنژاد
آقای قوچانی! تحریف تاریخ و طرح شبهه در آن به چه قیمتی و به چه دلیلی؟ تنها برای اثبات نظریه رمانتیکتان؟ بله، درست میفرمایید افتخار نخستین کسی که مسیح را به یهودا نزدیک و شبیه ساخت بیتردید از آن شماست. بیچاره مسیح! اگر میدانست به چنین مباهاتی پس از بیش از دو هزار سال نائل میشود آنگونه به مسلخ نمیرفت.
محمد حنیفنژاد جزو سری هفتم دستگیریهای ساواک در بامداد ۳۰ مهر بود. دو ماه پیش از این تاریخ، سازمان توسط ساواک کشف و اکثریت قریب به اتفاق کادرهای سازمان بازداشت شده بودند و تقریباً مطابق گزارش ساواک تمام بازجوییها به اتمام رسیده بود. حنیف آخرین عضو مرکزیت اولیه سازمان بود که دستگیر شد. در همان مدت دستگیری تا چهارم خرداد ۱۳۵۱ که تیرباران شد رفتار و کردار او بهعنوان رهبر یک تشکیلات ستودنی است. «زمانی که بحرانی رخ میدهد، همه میریزند سر یک نفر، پس از ضربه ۵۰، برخی ریختند سر حنیف که ما گفتیم، ما پیشنهاد دادیم تو چرا مخالفت نکردی، تو چرا گذاشتی؟ [منظور شروع فاز مسلحانه سازمان] خدا رحمتش کند. گفت همه مسئولیت را من میپذیرم»(۶:۳۴۱). در جریان گروگانگیری شهرام شفیق، فرزند اشرف پهلوی، محمد مهرآیین از طرف حنیفنژاد مأمور میشود شهرام را بدون استفاده از اسلحه با توجه به قدرت بدنیاش به داخل ماشین بکشاند، اما در جریان بازجویی محمد حنیفنژاد اعتراف میکند خودش مسئول این کار بوده و به این ترتیب پس از چند ماه مهرآیین از حبس رهایی مییابد. «هر گاه ساواک به معمایی پیرامون عملکرد سازمان میرسید، آنها [محمد حنیفنژاد، اصغر بدیعزادگان و رسول مشکینفام] را بازجویی و شکنجه میکردند. پروندههای این سه نفر، انباشت از اتهاماتی بیشمار بود که برخی از آن در تحقیقات ساواک به دست آمده بود و بقیه نیز به ابتکار خود آنان به آنان نسبت داده میشد. این سه تن به سایر زندانیان سازمان توصیه کرده بودند که تا آنجا که میسر است اتهامات خود را به آنان نسبت دهند تا بار محکومیت دیگران سبکتر باشد و از ضربه وارد به سازمان بکاهد، از اینرو عملیات گروگانگیری نیز به آنان نسبت داده شده بود»(۶:۳۰۲). عزتالله سحابی هم که در این هنگام در زندان بوده است، روایت میکند: «چهره حنیف را که از پنجره [در زندان اوین] دیدم کتک خورده بود، پای چشمش از مشت سیاه بود. محمد مقاومت میکرد و بعد هم که کل مسئولیت را به عهده گرفت»(۶:۳۲۴). از طرف دیگر حنیفنژاد در زندان هم با اینکه در تمام مدت بازداشت در سلول انفرادی بود و فقط مدت کوتاهی پس از برگزاری دادگاه در اتاق کنار دو یا سه همرزم خود بود همان جا به آسیبشناسی و انتقاد از حرکت خود و یارانش پرداخت. در این رابطه، بهمن بازرگانی میگوید: «حنیفنژاد پس از دستگیری یکسری چیزها را جمعبندی کرد. اینکه ما زیادی خودبین شده بودیم و غیر از خودمان چیز دیگری را نمیدیدیم و فکر میکردیم اصل تشکیلات است و جامعه را نمیدیدیم و خیلی به خودمان بها میدادیم…»(۱:۱۶۳).
لطفالله میثمی از قول عباس داوری نقل میکند حنیفنژاد در زندان سیاههای از ضعفهای خودش ارائه کرده بود. «حنیفنژاد پنجاه صفحه از خودش تحلیل ارائه کرده بود، تمام خصلتهای ریز و درشت خود و اهمالکاریهایش را بیان کرده بود»(۱۱:۱۰۵). «او [محمد حنیفنژاد] توصیه میکرده که سعی کنید زنده بمانید، ولی خیانت نکنید، بیخود داد و قال نکنید. او مشخصاً به برادرش احمد انتقاد داشته که چرا پشت درهای بسته برای ساواک دفاع ایدئولوژیک میکنی؟
در زندان پس از دستگیری اکثریت بچهها، محمد حنیفنژاد به خاطر اینکه مسئول اول سازمان بود و خودش را اعدامی تلقی میکرد همه چیز را بر عهده میگیرد تا شاید رفقای دیگر اعدام نشوند. او حتی در زندان از طریق پوران بازرگان به سعید محسن پیغام داده بود تا جای ممکن در دادگاه جرمی به عهده نگیرد و او را مسئول معرفی کند. در این ارتباط مشخصاً محمد تلاش کرد کسی را که خانه در اختیارشان قرار داده بود از تیغ برهاند. او گفت این شخص اصلاً از فعالیت آنان خبر ندارد و ما بهعنوان مستأجر آنجا بودیم، درصورتیکه آن شخص که عطاالله نام داشت از خود مجاهدین بود»(۴:۳۰۶). سرانجام حنیفنژاد شب قبل از تیربارانش در سوم خرداد و آخرین دیدار با پدرش، در جواب پدر که به توصیه ساواک از او خواسته اظهار پشیمانی کند تا اعدام نشود، میگوید: «پدر جان فرض کن من کوتاه آمدم، معذرت خواستم، مگر شما چند سال دیگر زندگی میکنید؟ ده سال؟ مگر در سال چند بار مرا میبینید؟ آرمان ما، هدف ما از عمر ما بلندتر است»(۶:۲۷۳) و سرانجام چند ساعت بعد و اندکی پیش از تیرباران وصیتنامه خود را چنین آغاز میکند: «مرگ بر اولاد آدم لازم گشته، همچنان که گردنبند برای نوعروس و من برای ملاقات اجداد پاکم چنان مشتاقم که یعقوب برای دیدار یوسف. از حسین بن علی علیهالسلام …»(۶:۶۵۰).
قیاس ناروا
قضاوت رویدادهای تاریخی و صدور رأی قطعی در ارتباط با آنها همانند راه رفتن بر لبه تیغ است؛ بنابراین شایسته است جانب احتیاط را رعایت کرد. شخصیتهای تاریخی در دورههای زمانی مختلف را نباید درهم آمیخت و مبنای مقایسه جزمی قرار داد. زمانپریشی آفت تحلیل تاریخی است، این امر را داریوش رحمانیان بهروشنی بیان کرده است: «منطقیون قدیم به ما میگفتند یکی از بدترین سفسطهها، سفسطه تعمیمهای ناروا و قیاسهای معالفارق هستند. به این معنی که بین دو فرد یا دو رویداد در دو زمانه متفاوت بر اساس کمترین همانندیها قیاس برقرار کنیم، درحالیکه بیشترین تفاوتها را دارند. به عبارت دیگر اگر دگرگونیهای زمانه را مدنظر قرار ندهیمُ امری خطاست که باعث میشود به بیراهه و کجراهه سوق پیدا کنیم؛ مسئلهای که امروزه ذیل اصطلاح آناکرونیک یا زمانپریشی شناخته میشود. ما در کنار مفهوم زمانپریشی که نهتنها بسیار خطرناک است بلکه ابعاد زیادی هم دارد، باید مفهوم مکانپریشی و فرهنگپریشی را نیز مطرح کنیم؛ یعنی از این مسئله غفلت میکنیم که به عنوان مثال فلان زمینه فرهنگی، مکان، محیط، بافت، دوره، زمانه و رفتار اساساً به هیچ عنوان با دورهها، فرهنگها و مکانهای دیگر قیاسکردنی نیست؛ البته بهمنظور پیشگیری از سوءتفاهم باید بگویم منظور من این نیست که به هیچ عنوان قیاس برقرار نکنیم، اما قیاسهای خام که از دل آنها کلیشهها و کلان روایتها پدید میآیند، قطعاً مشکلساز هستند»(۵:۲۴۶-۲۴۷).
در تحلیل تاریخ سیاسی بیش از نیم قرن گذشته است. بجاست ویژگیها و اوضاع آن زمان را مدنظر قرار داد و احتمالاً اینکه کُنش ما چنانچه در آن شرایط قرار میگرفتیم چه میتوانست باشد. از سویی تمام رویدادهای آتی را نباید به اتفاقات پیش از آن نسبت دهیم، اما در این ارتباط قوچانی بیمحابا نظری قطعی صادر کرده و پیشدستانه راه هر اگری را هم بر این گزاره خویش بسته است و حتی آن مقدار تعجیل داشته که برخلاف مقالات پژوهشی که نتیجهگیری را موکول به بخش پایانی میکنند، این نظر را در بخش نخست مطلب خود آورده است: «به دریافت این تحقیق پیدایش محمد حنیفنژاد، محمدتقی شهرام و مسعود رجوی یک سلسله تاریخی و نظری طبیعی، تاریخی، قهری و جبری (بر اساس بنیان سازمان) بودهاند که هیچ «اگر»ی نمیتوانست سازمان را از این سیر تاریخی رهایی بخشد» (۸:۱۳). وقایع گذشته را نباید ملاک و معیار تمام داوریهای آینده قرار داد یا اینکه لااقل مسیر هر گونه نقد و نظری را کاملاً مسدود نکرد، در غیر این صورت مصداق عملی «استبداد روشنفکری» و «جریان نیمهروشنفکری» نه دیگران، بلکه خود ما خواهیم بود. «فریب دیگری که ممکن است خیلی از مورخان در دام آن گرفتار شوند و سپس بلغزند، مسئله داوریهای پسینی است. به عبارت دیگر همواره رویدادهای پیشینی را تحت تأثیر رویدادهای پسینی و پیامدهای آن قرائت میکنیم… با چنین رویکردی بر اساس بعداً، یعنی بر مبنای رویداد پسین، رویداد پیشینی را داوری میکنیم که باعث میشوند رویدادها از قالب خودشان خارج شوند که به تبع آن مورد داورهای ظالمانه و غیرمنصفانه قرار میگیرند»(۵:۲۴۷).
باید دانست حنیفنژاد نه مسیح بود و نه یهودا؛ او حنیف بود، حنیف زیست و حنیف هم مُرد.
منابع
1- بازرگانی، بهمن. ۱۳۹۷. زمان بازیافته، خاطرات سیاسی بهمن بازرگانی، مصاحبهکننده: امیر هوشنگ افتخاریراد. چاپ اول، نشر اختران.
2- جعفری، محمدمهدی. ۱۳۸۳. سازمان مجاهدین خلق از درون. گفتوگو از سید قاسم یاحسینی. چاپ اول، نشر نگاه امروز.
3- جعفری، محمدمهدی. ۱۳۹۳. «شریعتی گفت من تبلیغ مسلحانه میکنم». مجله مهرنامه، شماره ۳۶، سال پنجم. تیرماه ۱۳۹۳.
4- حقشناس، تراب. ۱۴۰۰. از فیضیه تا پیکار، خاطرات و نوشتهها. انتشارات اندیشه و پیکار، اسفند ۱۳۹۸. نشر اینترنتی: شهریورماه ۱۴۰۰، آلمان، فرانکفورت.
5- رحمانیان، داریوش. ۱۴۰۳. «آقا محمدخان قاجار همواره میگفت: ایران من، ایران من، ایران من». گفتوگو با داریوش رحمانیان درباره کتاب برآمدن قاجار از دکتر غلامحسین زرگرینژاد. مجله قلم یاران، شماره ۴۱، تابستان ۱۴۰۳.
6- رضازاده صابر، هدی. ۱۳۸۶. سه همپیمان عشق. نشر صمدیه، چاپ الکترونیک، فیدیبو.
7- قوچانی، محمد. ۱۳۹۶. روشنفکر مسلح، پژوهشی انتقادی در اندیشه سیاسی علی شریعتی. مجله مهرنامه، شماره ۵۲، سال هشتم، تیرماه ۱۳۹۶.
8- قوچانی، محمد. ۱۳۹۸. «مسیح یا یهودا؟»، پژوهشی انتقادی در زندگی سیاسی-فکری محمد حنیفنژاد، بنیانگذار مارکسیسم-تروریسم اسلامی، فصلنامه سیاستنامه، شماره ۱۳، زمستان ۱۳۹۸.
9- قوچانی، محمد. ۱۴۰۳. «استبداد روشنفکری». کانال تلگرامی باشگاه روزنامهنگاران ایران، ۹ سپتامبر، ۱۹ شهریور ۱۴۰۳. @journalistsclub1
10- محمدی گرگانی، محمد. ۱۳۹۹. خاطرات و تأملات در زندان شاه. ویراست دوم، چاپ سوم، نشر نی.
11- میثمی، لطفالله. ۱۳۸۶. از نهضت آزادی تا مجاهدین. جلد اول. چاپ پنجم، نشر صمدیه.
12- نوروزی، کامبیز. ۱۴۰۳. «یک جوالدوز به دیگران میزنید یک سوزن هم به خودتان بزنید». کانال تلگرامی باشگاه روزنامهنگاران ایران، ۷ سپتامبر، ۱۷ شهریور ۱۴۰۳. @journalistsclub1
• ارجاعات درون متن به این شکل است (صفحه کتاب: شماره منبع). منابع استفادهشده در پایان متن آمده است.