احمد فعال/جامعهشناس
این مقاله کوششی برای پاسخ به این پرسش مهم و اساسی است که چرا علوم انسانی در کشورهایی که دچار انقلاب میشوند پس از گذران یک دوره به وادی فراموشی سپرده میشوند و حتی بعضی از گرایشها به دشمنی با علوم انسانی برمیخیزند؟ چرا سیستمهای انقلابی به جای گرایش به علوم انسانی، به علوم فنی و مهندسی روی میآورند؟ آیا انقلاب سرانجام در هر کشور به نهادگرایی (Institutionalism) منجر میشود؟
درباره انقلاب، نظریههای مختلفی وجود دارد. این مقاله نه شرحی درباره نظریات انقلاب است و نه شرحی درباره ماهیت انقلاب. امر مهم این است که انقلاب پدیدهای مدرن است. پیش از دوران مدرن، با پدیدههایی مانند شورش، بلوا، طغیان و قیام مواجه بودیم که در اشکال گوناگونی تظاهر میکردند. هیچیک از این اَشکال درکی از دگرگونی ساختاری در نظم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نداشتند. تمام این اشکال اگر علیه مظالم سیاسی و اقتصادی طبقات حاکم صورت میگرفت، صرفاً رهایی از ظلم و ستم را هدف قرار میدادند. در دوران مدرن، دستکم از انقلاب فرانسه به اینسو با پدیده انقلاب مواجه هستیم که نهتنها رهاییبخشی را هدف قرار میدادند، بلکه در پی ایجاد نظم جدیدی در ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بودند.
در قرن نوزدهم و بیستم این روند با گسترش ایدئولوژیها ابعاد عمیقتری به خود گرفت. دیری است، دستکم با ورود به قرن بیستویکم، بسیاری از نظرمندان بر این باورند که عصر انقلابها به پایان رسیده است. مهمترین دلیل موجهی که نظرمندان را به پایان عصر انقلاب سوق داده ناکامی انقلابهاست. انقلابها به اهداف خود نمیرسند، نهتنها این، بلکه ذات هر انقلابی خشونتآمیز است و با هدف قرار دادن خشونت بهتدریج به ضد خود بدل میشوند. با این حال برخی از نظرمندان دیگر معتقدند مقاومت در برابر خشونت، خشونت نیست، خشونتزدایی است. مقاومت و مبارزه طبیعت انسان است، زیرا از نیروی محرکه توانایی انسان سرچشمه میگیرند، لیکن خشونت تبدیل نیروی محرکه توانایی به زور است. بهعلاوه بسیاری از نظرمندان چون کارل لیدن و کارل اشمیت بر این باورند که انقلابها محکوم به یک سرنوشت محتوم نیستند. هر انقلاب به غیر از آن مسیری که در امور واقع طی کرده میتوانست مسیرهای دیگری را طی کند، تنها اگر پارهای از حوادث تصادفی روی نمیدادند و پارهای از حوادث دیگر روی میدادند. در این مقاله نشان خواهیم داد که چرا انقلابها وقتی تصرف و حفاظت از قدرت سیاسی را هدف قرار میدهند سرنوشت محتوم و مشترکی را پیدا میکنند.
گشودگی انقلاب در علوم انسانی
هنگامی که جامعه دست به انقلاب میزند رهبران انقلابی و ایدئولوگهای انقلاب دستکم به ظاهر هم که شده، پیام رهاییبخشی انسان را در دستور کار قرار میدهند. هدف آنها ساختن جامعهای انسانی است؛ جامعهای عاری از ستم و تبعیض. جامعهای که در آن انسان، کرامت و حقوق اساسی خود را به دست بیاورد. این خواستها باید همه از دالان بوروکراسی بگذرند.
در عصر صنعتی شدن، نظام بوروکراسی و تکنوکراسی علاوه بر اینکه عوامل مؤثر در مولد کردن جامعه هستند به روایت ماکس وبر، تهدیدی علیه دموکراسی و آزادیهای انسان نیز محسوب میشوند، چیزی که ماکس وبر از آن بهعنوان قفس آهنین یاد میکند. از اینرو مبارزه با بوروکراسی و تکنوکراسی آغاز میشود. انقلابیون نیک میدانند بوروکراسی و تکنوکراسی تهدیدکننده انسان و جامعه هستند. این مبارزه تنها از راه تحلیل رفتاری جامعه، تحلیل رفتاری انسان و تحلیل مناسبات و روابط حاکم بر سرنوشت انسان امکانپذیر میشود. تنها علوم انسانی است که امکان چنین تحلیلی را از انسان و روابط او به دست میدهد. انقلابیون برای به ثمر رساندن یک جامعه اخلاقی و به دور از تبعیض به علوم انسانی مراجعه میکنند و علوم انسانی را در دانشگاهها و مراکز علمی و آموزشی بسط و توسعه میدهند. فیلسوفان، جامعهشناسان، اقتصاددانان، روانشناسان، روزنامهنگاران و همه آنهایی که دستاندرکار علوم انسانی هستند در انقلاب قدر و منزلت پیدا میکنند و جامعه فوج فوج به سخنان آنها گوش میدهند. نیروهای محرکه سیاسی از هر طرف منابع انسانی را ابزار توجیه خطمشیها و فلسفههای خود قرار میدهند. معلمان انقلاب از میان روشنفکران برمیخیزند و دانشگاهها و آموزشگاهها به مراکز توجیه فلسفی رفتارهای سیاسی بدل میشوند.
تله بوروکراسی و تکنوکراسی
در ابتدا مخالفت انقلابیون با تکنوکراسی مخالفت با تکنیک نیست، بلکه مخالفت با حاکم کردن تکنیک بر سرنوشت انسان و جامعه است. مخالفت و مبارزه با بوروکراسی و تکنوکراسی، آغاز ورود و قدرت گرفتن جریان بنیادگرایی (Fundamentalism) در درون انقلاب است. بنیادگرایی به دلیل ماهیت ضد اجتماعی و ضد مدرن بودن در برابر بوروکراسی و تکنوکراسی ناتوان و ضعیف است. مخالفت و مبارزه انقلابیون اولیه با بوروکراسی و تکنوکراسی از توانایی و درک آنها از آزادیهای انسان ناشی میشود، لیکن مخالفت بنیادگرایی از ناتوانی در برابر پدیدههای مدرن ناشی میشود. با نفوذ بنیادگرایی رفتهرفته مخالفت با تکنوکراسی جای خود را به مخالفت با تکنیک و مخالفت با بوروکراسی جای خود را به مخالفت با انتظامات و التزامات اداری میدهد. با تنگ کردن حلقه تضادها، دانشمندان علوم تکنیکی و متخصصان نظام اداری کشور از صحنه اداره کشور خارج میشوند. نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی وقتی به تصرف درمیآیند و در حلقه تنگ تضادها، علوم انسانی نیز رفتهرفته به محاق میرود. روشنفکرانی که معلم انقلاب بودند خانهنشین میشوند و ایدئولوگهایی که در حلقه تنگ تضادها رشد میکنند به ابزار توجیه نظم موجود میپردازند. انقلاب پیام رهاییبخشی خود را از دست میدهد و برای کارگزاران حفظ قدرت اهمیت پیدا میکند.
برای درک این حقیقت که چگونه روند انقلاب از علوم انسانی به علوم فنی و مهندسی تغییر پیدا میکند، تحلیل نقش بوروکراسی اهمیت بسیار دارد. بوروکراسی خانه وجودی هر قدرت سیاسی است. انقلابیون در همان آغاز وقتی وارد ساختمانهای اداری میشوند تا از آنجا ماشین قدرت سیاسی را هدایت کنند کوشش میکنند به خانهتکانی آن بپردازند. انقلابیون وقتی پا به عرصه مدیریت و اداره سازمانهای کار گذاشتند، وظایف خود را در حوزه کار نوعی رسالت تلقی کردند. درکی از این حقیقت نداشتند که ماشین بوروکراسی به قول هانا آرنت نوعی جباریت است که بدون حضور هیچ جباری عمل میکند.۱
ماکس وبر توضیح میدهد هر فردی که در بوروکراسی کار میکند به چرخدندههای آن زنجیر میشود.۲ دیری نمیپاید که انقلابیون در سازوکار پیچیده نظام بوروکراسی جذب و ادغام میشوند. از این زمان به بعد بوروکراسی به مهمترین ابزار قدرت تبدیل میشود. انقلابیون به این نتیجه میرسند که حفظ و بقای قدرت تنها در گرو گسترش نظام دیوانسالاری است. به قول وبر، در دنیای شرق طول عمر قدرت سیاسی وابسته به گسترش نظام بوروکراسی است. یکی از نقشهای مهمی که انقلابیون درنیافتند این بود که گسترش نظام بوروکراسی مقتضیاتی دارد که با اهداف انقلاب ناسازگار است. وبر معتقد است گسترش بوروکراسی تهدید جدی علیه آزادی و دموکراسی است. یکی از اقتضائات، تبدیل رابطه میان وسیله و هدف است. همچنان که یکی از اقتضائات قدرت تبدیل همین رابطه است. اهدافی چون عدالت، آزادی، دین و اخلاق رابطه خود را با قدرت و نظام بوروکراسی تنظیم میکنند. تصور انقلابیون در ابتدا این بود که قدرت و نظام بوروکراسی ابزار رسیدن به این اهداف میشوند، اما ندانستند که قدرت هیچگاه ابزار نمیماند و با وساطت بوروکراسی قدرت به هدف و متعاقباً دین و اخلاق به ابزار قدرت تبدیل میشوند. از اینجا به بعد نظام بوروکراسی به ماشین حفظ و حراست از انقلاب، حراست از نظامی که از انقلاب نمایندگی میکند و حراست از قدرت تبدیل میشود. حفظ و حراست از انقلاب درواقع آغاز پایان انقلاب است. حفظ انقلاب همان چیزی است که در جامعهشناسی از آن بهعنوان نهادینه شدن یا انستیتو شدن (Institute) انقلاب یاد میشود.
حفظ قدرت و مسئله سازماندهی
وقتی انقلاب از موضع ایجادی به موضع حفظ کردن و پاسداری شدن تغییر میکند و متعاقب آن وقتی قدرت از موضع تأسیس انقلاب به موضع حفظ و حراست از انقلاب تغییر میکند، طبیعی است این انقلاب است که باید از قواعد قدرت تبعیت کند، نه بهعکس. قدرت به هیچ عنوان وسیله نمیماند و به هدف تبدیل میشود و جای خود را با هدف تغییر میدهد. از سوی دیگر هر نظامی بهمنظور حفظ قدرت دستکم دو کار انجام میدهد: ۱. سازماندهی؛ و ۲. دستیابی به تکنیک.
قدرت به خودی خود امر سادهای است، زیرا از ناتوانی انسان سرچشمه میگیرد. انسان توانا گرد قدرت نمیگردد. این ناتوانی است که انسان را بهسوی قدرت، خواه در شکل سلطه و خواه در شکل زیر سلطه هدایت میکند. امر مهم تفاوت میان توانایی و نیروهای محرکه توانایی است که با قدرت بهمثابه سلطه و چیرگی تفاوت بنیادی دارند. در کارهای دیگر این تحقیق را به انجام رساندهام.۳ قدرت برای افراد ناتوان، امری جذاب و ستودنی و مقدس نشان میدهد. بیشترین هزینههایی که نظامهای اقتدارگرا صرف میکنند هزینههای سازماندهی و تشکیلاتسازی است. سازماندهی و تشکیلاتسازی اولین گام قدرت در عبور از علوم انسانی به علوم فنی و مهندسی است. اکنون اگر نگاهی به رشته مدیریت بیندازیم، درمییابیم این رشته همین نقش واسط را ایفا میکند. نویسنده این مقاله زمانی که در دانشگاه رشته مدیریت را پشت سر میگذاشت، نه به این فراست امروزی، اما نیک میدانست چگونه این رشته حلقه واسط میان علوم انسانی و علوم فنی و مهندسی است. از میان رشتههای علوم انسانی، مدیریت بیشترین رشتهای است که سهم ریاضی را به خود اختصاص داده است.
رشته مدیریت در تمام بخشهای آن، از آنچه بهعنوان اقتدار، سلسلهمراتب و مقررات یاد میشود تا موضوعاتی چون کنترل، برنامهریزی، سازماندهی، تعیین استراتژی، هدفگذاری، کارایی و اثربخشی همه بهعنوان ابزارهای حفظ نظم موجود، مورد استفاده قرار میگیرند. مباحثی که تحت عنوان تعالی سازمان صورت میگیرد مانند رضایتسنجی، خودارزیابی، فرهنگ سازمان، بهداشت سلامت روان، با هدف سازگار کردن و تطبیق دادن نظم موجود، با تغییر و تحولات زندگی اجتماعی و سیاسی انجام میشود.
همانگونه که فوکو بهخوبی شرح داده است قدرت بدون اعمال آن وجود ندارد. هرگاه قدرت از اعمال دست بکشد یا در عمل متوقف شود، از میان خواهد رفت. قدرت بدون سازماندهی و تشکیلاتسازی و بدون سازمان، نمیتواند مطابق با طبیعت تراکمی و گسترشخواهی خود عمل کند. حفظ قدرت در گرو گسترش قدرت است. برخلاف تحلیل و تفسیری که در پارهای از نظریههای علوم سیاسی وجود دارد، محافظهکاری با توسعهطلبی و روند گسترش قدرت، مغایر یکدیگر نیستند، میتوانند مکمّل یکدیگر باشند. بدینترتیب دو وجه حفظ قدرت و گسترش قدرت در سازماندهی و تشکیلاتسازی، موضوع تکنیکهای مدیریتی است. بدون استفاده از تکنیکهای مدیریتی، پیشبرد و ایجاد یک اقدام یکپارچه برای دو امری که به ظاهر متناقضاند، کار بس دشواری است. بدینترتیب است که مدیریت را بهمثابه حلقه واسط میان علوم انسانی با علوم فنی و مهندسی و حلقه واسط میان آغاز و پایان یک انقلاب تفسیر کردهام. مدیریت دانش پایان یک انقلاب است. دانشی که عامل تسریعکننده (Catalyzer) و هماهنگکننده میان دو امر حفظ قدرت و گسترش قدرت است. اهمیت دادن به دانش مدیریت در سازمانهای کار و تولید و توسعه روزافزون رشتههای مدیریت در دانشگاهها و آموزشگاهها با هدف سازماندهی کردن نظام اداره کشور و حفظ نظم موجود صورت میگیرد. مدیران و متصدیان نظم موجود که چند دهه پیش بهعنوان مدیران و متصدیان انقلاب شناخته میشدند، دیری است که مُبدع سبک جدیدی در نظام مدیریتی هستند. سبکی که از سالیان پیش نگارنده آن را بهعنوان سبک مدیریت بقا یاد کرده است.۴
گسترش قدرت و دستیابی به تکنیک
انقلاب برای حراست و حفظ خود به یک رشته از تأسیسات و نهادهای بسیار پرهزینه و یک بوروکراسی عریض و طویل نیاز پیدا میکند. حفظ قدرت مستلزم گسترش دستگاههای امنیتی است. نظام امنیتی آشکارا بر نظام حقوقی جامعه پیشی میگیرد. انقلاب در این مرحله به نهاد تبدیل میشود و از حرکت بازمیایستد. اگر حفظ قدرت به سازماندهی و تشکیلاتسازی نیاز دارد، گسترش قدرت نیازمند استفاده از تکنیکهای فنی و مهندسی است. دولتهای اقتدارگرا میکوشند به مجهزترین تکنولوژیهای روز دست پیدا کنند. برای گسترش قدرت باید جهان را درنوردید، فضا و آسمانها را درنوردید و جهان را در چنبر قدرت به هم فشرد. در همان مرحله حفظ و حراست از انقلاب که به واقع حفظ و حراست از نهادهای قدرت است، علوم انسانی سمفونی شروع پایان خود را در نظامهای رسانهای و تبلیغاتی مینوازند. دشمنی با علوم انسانی آغاز میشود. رشتههای علوم انسانی مانند فلسفه، جامعهشناسی، روانشناسی و علوم سیاسی و حقوق، عنوان علوم دشمن را پیدا میکنند. این علوم در طول حیات خود بنیادهای نظری و فکری قدرت را مورد نقد و پرسش قرار میدهند. این علوم در جهان غرب پدید آمدند، اما در همان سرزمین هیچگاه از نقد نهادهای قدرت بازنماندند.
به میزانی که علوم انسانی از سکه قدرت میافتند، علوم فنی و مهندسی قدر و منزلت بیشتری پیدا میکنند. نهادهای برآمده از انقلاب بهجای تولید اندیشمندان و دانشمندان علوم انسانی به وجود دانشمندان فنی و مهندسی افتخار میکنند. از یک زاویه دیگر رابطه میان علوم انسانی با علوم فنی را میتوان به رابطه میان مدرنیزاسیون و مدرنیته تشبیه کرد. مدرنیته تحول در بنیادهای فکری و فرهنگی است. مفاهیمی مثل آزادی، تکثرگرایی، خردگرایی، فردگرایی جزو مباحث مدرنیته هستند. مدرنیزاسیون ناظر به تحول و تغییر در بنیادهای مادی جامعه است. یک انقلاب در دنیای مدرن، نوعی احیای مدرنیته است. چنانکه انقلاب مشروطیت را به تعبیری مدرنیته ایرانی توصیف کردهاند. تبدیل انقلاب به نهاد را با تکیه بر مدیریت و نظام تکنیکی میتوان مدرنیزاسیون تشبیه کرد. رضاشاه با از بین بردن مشروطیت، کار مدرن کردن جامعه را با حذف مدرنیته پیش برد. آنچه امروز جریان ارزشگرا و اصولگرا را مقابل دنیای غرب نشانده است مخالفت با نظام تکنیکی آن نیست، بلکه مخالفت و دشمنی با مدرنیته است. چه آنکه به کمک نظام تکنیکی است که میتوان دریاها را پیمود، فضاها را درنوردید و جهان را زیر نگین قدرت سر به تسلیم واداشت. به کمک علوم فنی و مهندسی میتوان به مهار و کنترل جامعه اقدام کرد. علوم انسانی هم مانند مدیریت و روانشناسی و حتی جامعهشناسی تا آن حد که به علوم فنی و مهندسی نزدیک میشوند به ابزار کنترل قدرت درمیآیند. ویلیام برت در کتاب خود پس از ارائه گزارشی از تأثیر تکنولوژی در کنترل و مهار رفتار جامعه، بهویژه آنچه به تکنولوژی رفتارگرایی مربوط میشود، مینویسد: «اکنون این طبیعت نیست، بلکه تکنسینها هستند که ما را به دست کشیدن از آزادی مجبور میکنند».۵
همینجا لازم است اشارهای به رابطه میان بنیادگرایی و دنیای مدرن داشته باشم. از خطاهای بس بزرگ و فاجعهباری که در تفاسیر مربوط به افراطگرایی، بنیادگرایی و تروریسم وجود دارد این است که جریان بنیادگرایی را به نواندیشی دینی ربط میدهند و در بعضی دیدگاههای دیگر، افراطگرایی و بنیادگرایی را با نوگرایی و مدرنیسم ربط میدهند. این در حالی است که همواره در بسیاری از نوشتههایم ریشه و خاستگاه بنیادگرایی را تفکر سنتگرایی (Traditionalism) تفسیر کردهام. تمام جریانهای افراطی و بنیادگرا، چه در داخل ایران و چه در خارج از آن، از تفکر سنتی تبعیت میکنند. عناصری مانند تکلیفمداری، ظاهرگرایی فقهی، تقدم شریعت بر فلسفه و فرهنگ، مخالفت با علوم انسانی، اصالت دادن به احکام در برابر اخلاق، محدود کردن و زندانی کردن دین در شریعت حُکمی، اصالت دادن به تقلید و سلسلهمراتب اقتدار اربابرعیتی، اصالت نقل در برابر اصالت عقل، تعبُّد در برابر تعقل، اینها وجوه مشترک جریان سنتگرایی با بنیادگرایی و افراطگرایی است. بنیادگرایی یک جریان هویتگراست. این جریان با سنتگرایی و محافظهکاری ریشههای مشترک دارند. تفاوتهای آشکاری هم میان بنیادگرایی با سنتگرایی وجود دارد. تنها در خاستگاه فکری با یکدیگر مشترک هستند، اما در اهداف و ابزارهایی که به کار میگیرند متفاوتاند. جریانهای سنتگرا بنا به ایده و تفکر بازاریمآبانه و کاسبکارانه «یک در دنیا و صد در آخرت»، دین را در محدوده روابط شخصی و احوالات شخصیه تفسیر میکنند. این در حالی است که بنیادگرایی بنا به اینکه یک جریان هویتگرا محسوب میشود، همین برداشت شخصی را به عرصه زندگی اجتماعی تعمیم میدهد. اگر بخواهیم یک تعریف روشن از بنیادگرایی ارائه دهیم، بنیادگرایی یک جریان فکری است که خاستگاه فکری آن دنیای سنت است، اما برخلاف جریان سنتیها که در انزوای دنیای مدرن زندگی میکنند، پا به زندگی اجتماعی میگذارد. دیدگاه تکلیفمدارانه بنیادگرایی نمیتواند با جریان نواندیشی دینی که حقوقمدارانه است سنخیتی داشته باشد. بنیادگرایی هیچگاه نمیتواند نیروهای خود را از میان نواندیشان دینی شکار کند. برعکس، این نیروهای سنتی هستند که به ارتش ذخیره بنیادگرایی تبدیل میشوند. خواننده را در تفصیل این مباحث به مقاله «اسلام سیاسی و بنیادگرایی» ارجاع میدهم.۶
رابطه میان بنیادگرایی، تروریسم و علوم فنی و مهندسی
بنیادگرایی هیچگاه با اندیشه مدرن رابطهای جز ستیز و انکار نداشته است. رابطه میان بنیادگرایی با جهان مدرن، رابطه با علوم فنی و تکنولوژی است. اگر بخواهیم رابطهای میان بنیادگرایی با جهان مدرن جستوجو کنیم، این رابطه را باید میان بنیادگرایی و کاربُرد علوم یا همان تکنولوژی جستوجو کرد. جالب اینجاست که تمام تحقیقات از رابطه معنادار و در پارهای جهات از رابطه همسو و همدلانه میان بنیادگرایی با علوم فنی و مهندسی یاد میکنند. گزارشها و تحلیلهایی که جلوتر ارائه خواهم داد گویاست که یک رابطه معنادار میان بنیادگرایی و تروریسم با علوم فنی و مهندسی وجود دارد، اما پیش از ورود به ارائه این گزارشها و تحلیلها باید این مسئله را از نظر گذراند که آیا این علوم فنی و مهندسی است که به نگرشهای بنیادگرایانه و خشونتآمیز منجر میشوند یا برعکس، این جریان بنیادگرایی است که به دلایلی که جلوتر شرح خواهم داد، به علوم فنی و مهندسی گرایش پیدا میکند؟ آیا رابطه دیگری به غیر از رابطه خشونتآمیز میان علوم فنی و مهندسی با نگرشهای سیاسی وجود دارد؟
پیش از ورود به این مسئله این توضیح لازم است که هیچ علمی بنفسه مقاصد سیاسی ندارد. برعکس، هر علمی محصول خودانگیختگی انسان در رشد و آزادی است. با این وجود کاربرد علوم میتواند بر ضد خودانگیختگی و رشد انسان عمل کند. همچنین هیچ علمی خشونتآفرین نیست، لیکن کاربرد علوم میتواند خشونتآفرین باشد. تکنولوژی کاربُرد علم است. وقتی از رابطه علوم فنی و مهندسی با بنیادگرایی و تروریسم یاد میشود، مراد از رابطه و کاربُردی است که این علوم با قدرت و خشونت ایجاد میکنند. با این توضیح برای پاسخ به پرسشهای نخست، باز توجه شما را به سه تحقیق جلب میکنم:
تحقیق نخست مربوط به مطالعات دکتر هرایر دکمجیان است. هرایر دکمجیان یکی از محققانی است که کوشش دارد رابطهای میان بنیادگرایی و جهان مدرن جستوجو کند. او در کتاب خود دلایل این حقیقت که چرا دانشجویان رشتههای فنی و مهندسی بیش از دانشجویان علوم انسانی جذب بنیادگرایی میشوند، به سه دلیل اشاره میکند: ۱. تمایل به برابری با غرب برای از بین بردن برتری صنعتی و نظامی آن؛ ۲. نیاز به زمینههای اصلی آموزشی (علم و تکنولوژی) که کمتر ارزشهای غرب را وارد کشورهای اسلامی میکند؛ و ۳. جذابیت یقین و اطمینان ذاتی موجود در علوم خالصه در برابر علوم انسانی و علوم اجتماعی که بیشتر ماهیت تحلیلی و فکری دارند.۷
هر سه دلیلی که هرایر دکمجیان به آنها اشاره میکند در زمره انگیزهها و دلایل روشناندیشان دینی نمیتواند باشد. از سوی دیگر، این دلایل نشان میدهند علوم فنی و مهندسی خصوصیات ویژهای ندارند که بخواهند به کارگاه تولید بنیادگرایی تبدیل شوند، بلکه این گرایش خود بنیادگراهاست که برای کسب قدرت و کسب رابطه برتر یا دستکم رابطه برابر با جهان غرب به علوم فنی و مهندسی گرایش پیدا میکنند. بهعبارتی، بنیادگرایان به شکارچیان علوم مهندسی و فنی میمانند که این علوم را در خدمت خود به کار میگیرند.
2) گزارش و تحلیل دوم مربوط به نویسنده افغان، عبدالشهید ثاقب است. عبدالشهید ثاقب مقاله جالبی در نشریه جمهور افغانستان منتشر کرده که بسیار گویا و جالب و خواندنی است. او ابتدا از دیدارش با یکی از دانشجویان ناراضی رشته مهندسی در دانشگاه بلخ یاد میکند. این دانشجوی ناراضی از مزایای جهاد مسلحانه برای او سخن گفته است. عبدالشهید ثاقب مینویسد: «وقتی من صحبتهای این دانشجو را شنیدم پرسشی برایم ایجاد شد مبنی بر اینکه چرا دانشجویان علوم دقیقه و ریاضی صید بنیادگرایی میشوند».۸ او در ادامه مینویسد: «مشاهدات من از وضعیت جاری نشان میدهد دانشجویان رشتههای مهندسی، پزشکی، کامپیوتر ساینس و سایر رشتههای علوم تجربی، دقیقه و ریاضی بیشتر از دیگران جذب گروههای بنیادگرا شدهاند و رادیکالتر از دیگران عرض وجود میکنند. چند سالی که در دانشگاه کابل بودم به چشم سر دیدم اکثر دانشجویانی که با نهادهایی چون جمعیت اصلاح و حزب تحریر در ارتباط بودند از دانشکدههای پزشکی و مهندسی بودند. تاریخ افغانستان نیز بر این امر گواهی میدهد: در تاریخ افغانستان بیشتر کسانی که در چند دهه پسین کشور جذب گروههای جهادی شدهاند و مخالفتهای مسلحانه علیه نظام را رهبری کردهاند از احمدشاه مسعود و گلبدین حکمتیار گرفته تا انجنیر حبیبالرحمن و انجنیر احمدشاه احمدزی، دانشجویان دانشگاه پل تکنیک کابل بودهاند».۹
عبدالشهید ثاقب به دلایلی اشاره میکند که بدون هیچ توضیحی عین سخنان او را نقل میکنم: «من فکر میکنم در این مورد همه چیز برمیگردد به روش علوم دقیقه و ریاضی. علوم دقیقه و ریاضی یکی از علومی است که با قطعیت سروکار دارد و شک و تردید را برنمیتابد. محاسبات و معادلات ریاضی و فیزیک یا درستاند یا نادرست: دو جمع دو، قطعاً و یقیناً که مساوی به چهار میشود، نه غیر. آموزش در چنین جو علمی، آدمی را معتاد قطعیت کرده و سرسپرده یقین میسازد و از پدیدههای نسبی و غیرقطعی متنفر میگرداند. آدمی وقتی در چنین فضایی تربیه شود، در همه جا دنبالِ سیاه و سفید بوده و رنگِ خاکستری را نمیتواند تحمل کند. برخورد این آدمها با دین و معرفت دینی نیز چنین داستانی دارد. از منظر آنها آموزههای دینی، شبیه فرمولهای ریاضی است: یا درستاند یا نادرست. در قاموس آنها، دگراندیشی یعنی نشانه شرارتپیشگی. نگرش آنها به مسائل، نگرش حماسی (خیر شر) است. به باور آنها، انسانها یا خوب هستند یا شریر و اسیر موجودات شریرِ مانندِ جنزدگی و دیوزدگی به تعبیر پیشینیان و غربزدگی به تعبیر امروزیان. یک چنین نگرشی باعث میشود که آدمی افراطی و شورشی به بار آمده و آمادگی بیشتری برای تبارز هیجان و احساسات داشته باشند و کمتر عقلانی عمل کنند».۱۰
علاوه بر تحقیق عبدالشهید ثاقب، یکی از مشاوران شورای فرهنگی انگلیس در امور خاورمیانه و شمال آفریقا، به نام مارتن روز معتقد است نوع ذهنیت مهندسی و فرهنگ آموزشی در رشتههای مهندسی با جداسازی ذهن دانشجویانِ این رشته در تقسیمبندیهای درست و غلط، حق و باطل بهگونهای است که ذهنیت انتقادی دانشجویان را از بین میبرد و این رشتهها شکار خوبی برای تروریستها محسوب میشوند. مارتن روز در ادامه مطالعات خود میافزاید: «نزدیک به ۷۰ درصد دانشجویان منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، در رشتههای علوم اجتماعی تحصیل میکنند و علیرغم کیفیت پایین تدریس این رشتهها در این مناطق، اما شیوه تربیتی و آموزشی مبتنی بر تفسیر و گفتوگوی آنها، مخالف شیوه نگرشی مبتنی بر سیاه و سفید گروههای تروریستی و افراطی است و چهبسا همین مسئله باعث شده است که تخصص در رشتههای علوم اجتماعی، هنر، حقوق، فلسفه، علوم سیاسی و ریاضی و ادبیات در مناطق تحت اشغال گروهک تروریستی داعش کنار گذاشته شود».۱۱
نظریات عبدالشهید ثاقب و مارتن روز نشان میدهد جنبههای قطعیتگرایی، عامگرایی، سادگی و محاسبه دو دو تا چهارتایی و سرراست علوم فنی و مهندسی، خصوصیاتی هستند که این علوم را به کارگاه تولید بنیادگرایی تبدیل میکند. بدین معنا که این بار خود دانشجویان هستند که مورد شکار علوم فنی و مهندسی میشوند؛ البته نه عبدالشهید ثاقب و نه مارتن روز و نه هیچکس دیگر نمیتواند مدعی شود رابطه علّیای میان بنیادگرایی با علوم فنی و مهندسی وجود دارد، حتی اگر نظریات عبدالشهید ثاقب و مارتن روز را بپذیریم، تنها میتوانیم از یک رابطه بامعنا سخن بگوییم نه یک رابطه علّت و معلولی. گرایش بنیادگرایی به این علوم روشن است، تنها با کاربُرد این علوم است که میتوان به ایده گسترش قدرت دست یافت. اینجاست که به نظر هرایر دکمجیان نزدیکتر میشویم. گزارشها هم همین روایت را بیان میکنند. بنا به گزارش شبکه خبری العالم نتایج یک مطالعه نشان میدهد بهسختی میتوان فردی را در میان دانشجویان جذبشده به گروههای تروریستی یافت که در رشتههای علوم اجتماعی یا هنر درس خوانده باشد. بر اساس تحلیل سال ۲۰۰۷ دیهگو گامبیتا، جامعهشناس و تئوریسین اسپانیایی که در سندی با عنوان «ایمنسازی عقل» منتشر شد و بهتازگی نیز از سوی شورای فرهنگی انگلیس منتشر شده است، ۴۴ درصد از تحصیلکردههایی که جذب گروههای تروریستی شدهاند دارای مدرک مهندسی هستند و این میزان در میان اعضای غربی این گروهها، ۵۹ درصد است. یک مطالعه مربوط به تروریستها در تونس نیز تقریباً نتایجی مشابه نتایج تحقیق گامبیتا دارد. نتایج تحقیق دیگری درباره هجده تبعه انگلیس که در حملات تروریستی دست داشتهاند بیانگر آن است که هشت نفر آنها دارای مدرک مهندسی یا فنّاوری اطلاعات بوده، چهار نفر داروسازی و ریاضیات خوانده و تنها یک نفر آنها در رشته علوم اجتماعی درس خوانده است».۱۲
به لحاظ علمی این گزارشها نشان نمیدهند که یک رابطه علت و معلولی میان علوم مهندسی و فنی با گرایش به تروریسم، افراطگرایی و خشونت وجود دارد، اما هیچگاه نباید از یک رابطه معنادار غفلت کرد. این رابطه معنادار تنها گزارشی از وضعیت پیشفهمها و پیشدیدها و پیشفرضهای جریانهای سیاسی را به دست میدهد. این علوم وقتی در خدمت دولتهای اقتدارگرا قرار میگیرند، پیشرفت علمی را با توسعه اقتدار همعنان و یکسان میشمارند. در الگوی پیشرفت شاخصهای انسانی، مانند برابری، اخلاق و حقوق انسان و حتی توسعه تغییر میکنند و ابزارهای تکنیکی مانند موشک و رآکتورهای اتمی و آنچه منجر به تصرف برّ و بحر میشوند مهمترین شاخص پیشرفت تلقی میشوند.
منابع
1. مراجعه شود به کتاب اسطورههای سیاسی، احمد فعال، انتشارات خانه کتاب.
2. هانا آرنت، ۱۳۵۹، خشونت، ترجمه عزتالله فولادوند، انتشارات خوارزمی، صفحه ۵۸.
3. ماکس وبر، ۱۳۹۴، دین، قدرت و جامعه، ترجمه احمد تدین، انتشارات هرمس صفحه ۲۶۰.
4. برای توضیح بیشتر درباره مدیریت بقا به دو شماره مقالات نگارنده تحت عنوان «مدیریت «آریستوکراتیک» و «تحلیل سازمانی و فلسفی فساد اداری» مراجعه شود.
5. ویلیام برت، تکنیک، وجود و آزادی، ترجمه سعید جهانگیری، نشر پرسش، ص ۱۹.
6. مقاله «اسلام سیاسی و بنیادگرایی و تروریسم»، احمد فعال از سلسله مقالات «اسلام سیاسی» بخش دوم؛
https://news.gooya.com/politics/archives/2010/02/099915.php
7. هرایر دکمچیان، جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب، ترجمه دکتر حمید احمدی، انتشارات کیهان، ص ۹۴.
8. مقاله «چرا بسیاری از دانشجویان علوم ریاضی در افغانستان بنیادگرا میشوند؟»
Afghanistan.shafaqna.com/elected/item/22560
۹. همان.
10. همان.
11. گزارش شبکه العالم با عنوان «دانشجویان پزشکی و مهندسی شکار آسان تروریستها!»
Fa.alalam.ir/news/1770869
12. همان.