بدون دیدگاه

کدام مشروطه؟

مشروطه به کجا گریخت و از  کجا سر درآورد؟

ناصری حریری

#بخش_دوم

در این نوشته بر آنم تا چهرهای روشنتر از پایهگذاران انقلاب مشروطه را با خوانندگان در میان بگذارم، اما پیش از آن میخواهم نگاهی به جریانهایی که انقلاب شکوهمند مشروطه را به وجود آورد بیندازم.

شاه هوس فرنگ کرده بود و پولی در بساط نبود و هر چه را که قابلفروش بود به ثمن بخس فروختند. از دریا و خشکی چیزی که به کار رفتن به فرنگ آید در برابر اهل بخیه دیده نمیشد، پس میبایست به سرمایه داخلی روی آورد. تنباکو سودی تضمینشده داشت، پس برای معامله با کمترین چون و چرایی از جانب مشتری بر میتوانست خورد. قرارداد رژی فراهم آمد و به اجرا گذاشته شد. چه کسی در برابر اوامر شاهانه جرئت کمترین اعتراضی داشت؟ شاه و بلهقربانگوهایش چنین میاندیشیدند. اندیشه که زاییده قرنها تجربه بود، این بار اما مردمان چهرهای دیگرگونه از خود را به نمایش میگذاشتند و شاه و اطرافیانش را حیرتزده و ناباور بر جای مینهادند. حیات و ممات تجار به همین تنباکو گره خورده بود. پس به روحانیون روی آوردند و از روحانیون کشور آبی گرم نشد. پس به روحانیون نجف که نفوذی به مراتب بیشتر از روحانیون داخل داشتند روی آوردند. آنها که زندگی و مرگشان در دست همین تُجار بود تردید را به هیچ روی جایز ندانستند. پس به تحریم تنباکو فتوا دادند. به این همه در نوشته پیشین اشاراتی داشتم و مکرر نمیکنم.

   تأثیر روشنفکران

تأثیر روشنفکران عصر در این جریان سخت اندک بود. این تصور که آن‌ها خطر را به‌درستی درنیافته بودند آسان نمی‌نماید. واژگان استعمار و استحمار در همان روزها هم نقل مجالس روشنفکری بود. به هر انجام از اینان ما تأثیر خاصی را درنمی‌یابیم. فریدون آدمیت، پژوهشگر و مشروطه‌شناس کم‌نظیر، می‌کوشد تا پیروزی این انقلاب را عمدتاً از فعالیت‌های روشنفکری نشان دهد و حال آنکه خود ایشان در جای‌جای کتاب ایدئولوژی مشروطه می‌نویسد علما تا چه اندازه مردمان را جلب خود می‌کردند. مردمی که شاید از هر هزار نفر یک تن می‌توانست گفته‌های این روشنفکران را بفهمد، چه تأثیر ویژه‌ای را می‌شد از آن‌ها انتظار داشت. گفته‌های آن روشنفکران را هم همین علما برای مردمان باز می‌کردند و آن‌ها را به شور می‌آوردند. در فداکاری و ازخودگذشتگی برخی از همین‌ها جای چون ‌و چرایی وجود ندارد، اما درک مردم آن روز خیلی پایین‌تر از درک آن نظریات بود. ایشان می‌نویسند که برخی از همین علما ۲۰ هزار تن را در هنگامه نماز پشت سر خود داشتند. مشکل را باید در جای دیگری جست. میان این روشنفکران و علما ارتباط معنی‌داری نبود، به‌عبارت دیگر آن‌ها که مشروطه را برای بزرگ رهبر مشروطه توضیح می‌دادند تنها به بخش‌های هیجان‌انگیز آن اشاراتی داشتند، بدون آنکه آن‌ها را با چون ‌و چراهایی که این دستاورد را به بار آورد آشنا کنند. اگر آن ارتباط به وجود می‌آمد، بعید می‌دانم وضعیت به همان صورت که دیدیم به پایان می‌رسید. آن‌ها تنها دستاورد را می‌دیدند، بدون آنکه به چگونگی دست یافتن بدان رسیده باشند. علمای نجف به مفسده‌جویان اعتنایی نداشتند و می‌گفتند مشروطه همین چیزی است که جریان دارد. اگر آن روشنفکران که بسیاری از همین علما را داخل آدم نمی‌دانستند خود را با آن‌ها هماهنگ می‌کردند و پست و بلندی کار را با آن‌ها در میان می‌نهادند، آیا نتیجه باز هم به همان صورت به پایان می‌رسید؟!

میرزا آقاخان و ملکم خان در روزنامه قانون می‌نوشتند: «ما با همه دنیا در آشتی هستیم، به همه قراردادهای بین‌المللی متعهدیم، خواست ما همان چیزی است که نمایندگان ما می‌خواهند».

این همه را اگر آن‌ها می‌توانستند به زبان علما برایشان باز نمایند، تردید ندارم که وضعیت به گونه دیگری پیش می‌رفت، واگرنه همه روشنفکران که دست‌کم برخی از آن‌ها با انقلاب‌های اروپا بیگانه نبودند و فراز و فرود آن‌ها را درمی‌یافتند. تا آن زمان که یکی دیگری را اُمل و فناتیک می‌بیند و دیگری هم این جناب را فوکولی میرزا قشمشم می‌داند، بعید می‌دانم در اوضاع تغییر محسوسی به وجود آید. در ممالک پیشرفته هم ما با مسائلی از این دست روبه‌رو هستیم، اما به نظر می‌رسد آن‌ها تحمل عقاید مخالف را آموخته باشند.

 

   رهبران مشروطه را بهتر بشناسیم!

در همین جریان، چهره یکی از رهبران بلامنازع مشروطه خود را به نمایش می‌گذارد. وقتی میرزا حسن شیرازی تنباکو را تحریم کرد او در ملأعام قلیان می‌کشید تا شاه را از خود خشنود بدارد. به این نکته اشاره‌ای نخواهم داشت که گفتند از کمپانی پول‌هایی به او رسیده است. بی‌گمان او بهتر از هر کس می‌دانست که کمپانی برای این تنباکو سالانه فقط ۱۵ هزار لیره می‌پردازد۱ و حال آنکه دولت عثمانی برای همین محصول سالانه ۷۰۰ هزار لیره می‌گرفت.۲ این مسئله ظاهراً برایش از اهمیت چندانی برخوردار نبود. حاجت شاه با همین مقدار حاصل می‌آمد و همین آن بزرگوار را راضی می‌کرد.۳ برای این پرسش چه پاسخی می‌تواند وجود داشته باشد که این رهبر آینده مشروطه که سینه در برابر دژخیمان مظفرالدین شاه سپر کرد آیا ترجیح می‌داد تجار انگلیسی بر جای تجار ایرانی بنشینند؟ عمل قلیان کشیدن به‌جز این چه هدف دیگری را می‌توانست در پس پشت داشته باشد؟

چون این جریان را در ابعاد دیگر به کنکاش گیریم به نتایجی به‌جز این نمی‌توان برخورد. وقتی یکی از نمایندگان مجلس کنار رفت، بلافاصله داماد خود را بر جایش نشاند، بی‌آنکه کمترین اعتراضی را برانگیزد. در انتظار چه اعتراضی می‌توانستیم بود؟! آقا اگر نتواند داماد خودش را بیاورد، پس به چه درد می‌خورد؟ گاهی در میان بسیاری از نمایندگان مجلس از این بیشتر نبود. در هر حال تنها معترض به این عمل نابیوسیده و خلاف قانونی، مهدی پسر شیخ فضل‌الله نوری بود که آقا نوچه‌هایش را صدا کرد و او را از مجلس بیرون انداخت.

 

   عذر بدتر از گناه

هم‌رزم دیگرش وثوق‌الدوله نایب‌رئیس دوره اول مجلس بود. او کل ایران را به ۴۰۰ هزار تومان با انگلیس معامله کرد. وقتی به این عمل ناجوانمردانه و خلاف قانونش اعتراض شد گفت: «پدر مشیرالدوله و مؤتمن‎الملک با همین پول‌ها بود که فرزندانش را به چنین مقاماتی رسانید، من هم وقتی فرزندانم در چنین جایگاهی قرار گیرند دیگر چنین نخواهم کرد».۴ ذهن من تا امروز برای این پرسش بدیهی به پاسخی نرسیده است که آیا آن‌ها از مشروطه چیزی می‌دانستند و اگر می‌دانستند آیا کمترین اعتقادی بدان داشتند؟! اگر جز این بود، امیر بهادر که آماده بود برای بر جای ماندنش شکم خود را پاره کند، از دری دیگر نمی‌آمد تا پس از فتح تهران خود را از طرفداران قسم‌خورده مشروطه نشان دهد؟!

بر این گمانم که هریک از این مسائل تحلیلی جداگانه را می‌طلبد، با این امید که انقلابیون آینده بلکه بتوانند برای فرزندان آینده این سرزمین ره‌توشه‌ای بر جای نهند؛ البته که خود این جریان به همین اندازه به پایان نمی‌رسد، چون گروهی از نمایندگان از سر یأس و ناامیدی از مجلس کنار گرفتند و نمایندگان گروهی دیگر را بر جایشان نشاندند؛ البته تنها ناامیدی نبود که آن‌ها را به کناره‌گیری وامی‌داشت، بیهودگی، ترس و نگرانی از همه‌چیز آن‌ها را به این عمل مصمم کرد. چون به سخنرانان همیشه مجلس نگاهی کنیم، تعدادشان از بیست نفر بیشتر نبود. گروهی از تروریست‌های بالقوه در اطراف مجلس چرخ می‌زدند. به روایتی صدوبیست انجمن و به روایتی دیگر هزاروپنجاه انجمن در تهران فریاد می‌زدند و داد می‌خواستند. به این همه باید در جای دیگری پرداخته شود، اما این نکته را نباید از یاد برد که در حساس‌ترین موقعیت که می‌توان آن را دوراهی مرگ و زندگی دانست، تنها یک‌چهارم نمایندگان در مجلس حاضر می‌شدند. این عمل یعنی انتخاب نمایندگان دیگر در آن روزها عملی سخت بخردانه بود. مخالفان قسم‌خورده مشروطه همه تلاش خود را به کار گرفتند تا در برگزاری این انتخابات خللی به وجود بیاورند و از همین روی این انتخابات تا اواخر مجلس اول به طول انجامید. در آن روزها به کاری جز این دست نمی‌توانستیم یازید. این قضیه اما ضد خودش را هم در درون خود می‌پروراند: اگر نمایندگان مجلس که خود قانون انتخابات را می‌نوشتند به چنین عملی می‌توانستند دست یافت، چرا دولت که خود را خیلی بیشتر صاحب حق می‌دانست، نتواند این عمل را به انجام رساند؟

 

   چگونگی انتخاب نماینده

شصت نماینده از تهران انتخاب می‌شدند. معنای این انتخاب جز این نبود که گروهی بزرگ از مردم در ولایات دیگر از حق انتخاب نماینده محروم می‌ماندند. آن‌ها که چنین آیین‌نامه‌هایی را وضع می‌کردند بی‌گمان همه حسن نیت داشتند، اما در هر حال آن عمل بیانگر این واقعیت هم بود که «هدف وسیله را توجیه می‌کند»، شعاری که بعدها همه گروه‌ها به کار بردند. هرچند بسیاری از پذیرفتنش تن می‌زنند. مفسده‌جویان به چون و چرایی مسئله خود را مشغول نمی‌داشتند و ملت هم که خیلی زود همه‌چیز را به فراموشی می‌سپارد و کمتر به سراغ چونی و چرایی‌هایی از این قبیل می‌رود. باسوادهایش این ایرادها را البته در روزنامه‌ها می‌خواندند و عقده دلی می‌گشودند. به مجلس بازخواهم گشت و آن را دقیق‌تر به تحلیل خواهم گرفت.

ترس، دستگاه‌های حاکمیت را از کار انداخته بود و این گروه مدحش که تعدادشان ظاهراً از دوازده نفر تجاوز نمی‌کرد، خودشان یا برنشاندگانشان به وزارتخانه و مجلس می‌رفتند و همه اجزای حاکمیت را مجبور به انجام خواست خود می‌کردند. دخالت این‌ها کارها را به‌راستی از مسیر خارج کرده بود. مجلس و دولت هم هیچ کاری نمی‌توانستند کنند. در چنین اوضاعی به توپ بسته شدن مجلس آیا زنگ تنفسی به حساب نمی‌آمد؟

چون مجلس به توپ بسته شد و عاشقان مشروطه! آنجا را غارت کردند، تهران در یک خاموشی عمیق فرورفت و تا مدت‌ها هیچ‌کس را سودای بیرون شدن از آن خاموشی در سر نبود. پس از پایان استبداد صغیر باز هم ما همه‌چیز را همانند پیش از استبداد صغیر می‌بینیم و خودکامگی رضاشاه را موهبتی می‌دانیم که توانست بیست سالی دوام یابد و امنیت را به مردم ارزانی دارد. به نظر نمی‌رسد این‌ها از چشم روشنفکران پنهان مانده باشد.

باری! به کار نمایندگان در انتخاب جانشین می‌نشینیم، بدون آنکه برای این پرسش پاسخی داشته باشیم که انقلابی که چنان شور و شوقی را در جان مردم نشانید چرا کار را به آنجا رسانید که گروهی از نمایندگان در حساس‌ترین موقعیت ممکن از این شغل کنار می‌گرفتند؟

 

   مشروطهخواهان و منار

مشروطه‌خواهان منار را در دست داشتند، اما نمی‌دانستند باید کجا آن را به کار بگذارند. در هیچ کشور همسایه هم نمی‌شد این منار را تا رسیدن به موقعیتی مناسب پنهان کرد. روس و انگلیس، ایران را کاملاً تحت‌الحمایه خویش کرده بودند و ایران تقریباً به هیچ اقدامی بدون موافقت آن دو دولت نمی‌توانست دست یازید. در چنین موقعیتی آیا به یک سیاست خارجی مستقل می‌توانستند اندیشید؟

همه امکانات داخلی خود را به گرو این دو دولت داده بودیم تا وامی بگیریم و شاه را برای خوش‌گذرانی بیشتر به فرنگ بفرستیم. سربازان همیشه گرسنه و یک‌لاقبا در برابر این دو دولت چه می‌توانستند کرد؟ به نظر نمی‌رسد هیچ‌یک از دول خارجی مایل به درافتادن با آن دولت‌های نیرومند بودند تا از آن نمد کلاهی برای خود ببافند. رفتن به کشوری چنان مستأصل، بیچاره و درمانده چه جذابیتی می‌توانست برایشان داشته باشد؟! منار در دست ما بود، اما چاهی نبود که ما بتوانیم آن را در آن پنهان داریم. تلاش بسیاری می‌شد تا بلکه بتوانند آن منار را در چاهی پنهان کنند، اما متأسفانه تا از میان رفتن مشروطه و حاکمیت یک خودکامگی تازه این کار ممکن نشد.

دولت عثمانی موقعیت را برای خود مناسب دید و هجومی نظامی را به ایران بنیاد نهاد. روایتی هم هست که می‌گوید شاه به فرمانفرما فرمانده قشون دستور داد که مسئله را به مسامحه برگزار کند. دولت عثمانی سخت از جانب دولت‌های بزرگ و کوچک مورد حمله قرار گرفت. در آن روزها اعتراض‌هایی از این دست خریدارانی داشت. این خریداران به آینده‌ای که می‌بایست با این دولت‌ها داشته باشند می‌اندیشیدند. جهان تا آن روز فاصله‌اش را با دوقطبی شدن حفظ کرده بود. از همین روی این جریان به سود ایران تمام شد. این معادلات توانست ایران را از نگرانی آشوبی بزرگ بدون آنکه راه‌حلی برای پایانش وجود داشته باشد برهاند، آیا در هنگامه‌ای رنگ خاکستری را به رسمیت خواهیم شناخت؟

در همین جا اشاره به نکته‌ای را خالی از ضرورت نمی‌بینم. ماجرای امین‎السلطان دیرگاهی است که ذهن مرا به خود مشغول داشته است. در چهار ماه خدمت او هیچ سندی دال بر اینکه او از جاده مشروطه‌خواهی پای بیرون گذاشته باشد نمی‌بینیم. در اینکه او پیش از این نابکاری بسیاری را در این کشور به بار آورد جای کمترین تردیدی نیست. بسیاری از مشکلات دوران مشروطه را می‌بایست از همان سودجویی‌های محقر دانست، اما چون از فرنگ برگشت و پیشنهاد رئیس‌الوزرایی را پذیرفت، هیچ عملی خلاف قانون را در کارش نمی‌بینیم. گروهی می‌گفتند او با شاه در برانداختن مجلس هم‌قسم شده است. این مطلب برای بسیاری کاملاً پذیرفتنی بود. خلافش را هم نشانه ساده‌لوحی یا خیانت می‌دانستند. او را به‌آسانی کشتند و طراحان هم از ترسی که در دل قانون‌گذاران و مجریان انداخته بودند از مجازات رهایی یافتند. برخی از همین‌ها می‌گفتند شاه او را کشته است. ماجرای غریبی است. متأسفانه این شعار که در مصرعی از بوستان سعدی آمده است در دل ما نهادینه شده است:

«عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود

گرچه با آدمی بزرگ شود…»

ما باز هم با شعار «این برود» انقلابی چنین شکوهمند را شروع کردیم، بی‌آنکه از خود پرسیده باشیم «چه کسی بیاید»، در هر نهضت با چنین صحنه‌های دردناکی روبه‌رو می‌شویم و برای آنکه به چون ‌و چرایی ننشینیم می‌گوییم این یکی با همه جریان‌های دیگر فرق دارد. همه جوانب مورد کنکاش و بررسی قرار گرفته است. غرقه در گذشته‌گرایی بوده‌ایم و هستیم، هرچند خلافش را هم کم ندیده‌ایم. دُرد زمانه کتابی از آقای محمدعلی عمویی ازجمله اسنادی است که اندیشه‌هایی از این دست را در برابر چشمان ما می‌گذارد. یک نمونه‌اش را من به دست می‌دهم:

تیمورتاش را بسیاری در کسوت مردی خون‌ریز، بی‌اخلاق و مال‌اندوز دیده‌اند و می‌شناسند، اما او چهره دیگری هم دارد و یکی از فرماندهان مدافع مجلس در کودتای اول محمدعلی شاه بود. در کودتای دوم که پای مرگ و زندگی در میان بود باز هم او را در همین کسوت می‌بینیم. این مرد یک روز در آن چهره ظاهر شد و یک روز هم در این چهره. آیا می‌شود یکی را واقعی و چهره دیگر را غیرواقعی دانست؟ ذکر این نکته را هم خالی از ضرورت نمی‌بینم که او در آن چهره سردار معظم خراسانی بود که شناخته می‌شد. او در این چهره که زن روسی‌اش طلای دولتی را در بازار آزاد می‌فروخت در اندیشندگی به آنجا رسیده بود که می‌گفت: «ارزش یک سرباز مرده صدها مرتبه بیشتر از صد معلم زنده است». این آدم یک روز کاملاً آماده بود در انقلابی که تئوری‌اش را جریان‌های فرهنگی تشکیل می‌داد جان خود را نثار کند. در کتاب‌های کسروی و ملک‌زاده با چنین ماجراهایی بسیار برمی‌توانید خورد؛ البته تیمورتاش ازجمله قهرمانان آن کتاب نیست. یکی از خصوصیات انسان را باید در همین تحولاتی دانست که در وجودش به وجود می‌آید و نتایجش را می‌نمایاند. آن‌ها که به تاریخ چشم داشته باشند خلافش را به‌آسانی می‌توانند دید. خسارت بسیاری از همین‌گونه اندیشندگی به این سرزمین وارد می‌آید و ما باز هم می‌گوییم این یکی با همه دیگران فرق دارد. به این ترتیب است که شاعری در همان دوران می‌گوید: «این قافله تا به حشر لنگ است».

یمورتاش را می‌توان از یک زاویه دیگر هم بررسی کرد. او پرستنده قدرت بود، از هر کجا که‌ آمد خوش آمد. حتی اگر از جانب تابوت ادیب پیشاوری به سراغش می‌آمد، باز هم از آن استقبال می‌کرد و یک پایه‌اش را به دوش می‌گرفت. روایتی هم هست که می‌گوید این مقدار که داشت او را کفایت نمی‌کرد، می‌خواست شاه و ایران را با روس‌ها معامله کند.۵

 

   پیشوا نماینده خداست

باری! اطاعت از پیشوا مگر تنها راه پیروزی این انقلاب شکوهمند و بی‌نظیر نبود؟! قطعاً نبود. چون ‌و چراهای بسیاری در همان زمان‌ها مطرح بود و مورد مباحثات ارزشمندی قرار می‌گرفت، اما اگر شما بخواهید شانه از زیر بار هر مسئولیتی خالی دارید به همان شعار بسنده می‌کنید.

مسئله ابعادی به مراتب گسترده‌تر از این‌ها داشت. رهبران اصلی این انقلاب تاریخی دو تن بودند: یکی بر این نظر بود که ما دویست چوب در مجلس کار گذاشتیم هر گاه لازم باشد یکی را برمی‌داریم و دیگری را بر جایش می‌گذاریم،۶ انقلاب برای چوب؟ یکی دیگر از این رهبران که در دانش از این گروه فرسنگ‌ها پیشی می‌گرفت می‌گفت: «اگر این دشمن تحریم تنباکو در کنار من باشد، به کس دیگری نیاز ندارم». حرف من همه این است که این بزرگمردان بر آنچه در این سرزمین می‌گذشت آیا چشم فروبسته بودند؟ اگر این انقلاب دست استعمار و استحمار را کوتاه نمی‌کرد، به چه کار دیگری می‌توانست پرداخت؟

وقتی به او می‌گفتند که اطرافیانت رشوه می‌خورند می‌گفت: «آن‌ها چهل سال است که چنین می‌کنند، من با این‌ها چه می‌توانم کرد؟» اگر قرار بود استعمار استحمار و رشوه‌خواری همچنان به حیات خود ادامه دهند، مردمان برای کدامین هدف می‌بایست در دست دژخیمان مظفری به خاک و خون کشیده شوند؟۷ مسئله ابعادی به مراتب وسیع‌تر را در پس پشت دارد. این بزرگمرد تاریخ چون مشروطه پیروزی قطعی خود را جشن می‌گرفت از یحیی دولت‌آبادی می‌خواست تا با ظل‌السلطان در میان بگذارد که اگر ۱۵۰ هزار تومان بدهد شاهی را از محمدعلی شاه می‌گیرم و به او می‌دهم.۸ پاسخ ظل‎السلطان معنادار است: می‌گفت اگر چنین بکند خواهم پرداخت.

این دو هریک خود را در آینه چشم دیگری به نظاره می‌نشست. حقه‌بازی و دودوزه‌بازی کردن را هریک می‌توانست در نگاه آن دیگری ببیند. از همین روی چون دولت‌آبادی به مجلس برگشت و پاسخ داد: «شیخ به کار مجلس مشغول شد» و ظل‎السلطان هم دیگر مسئله را پی نگرفت.۹

باور کردن این واقعیت چه دشوار می‌نماید. ظل‎السلطان در سفاکی و ستمگری شهره خاص و عام بود و نیازی به معرفی بیشتر ندارد. من یکی از نامه‌های ایشان را در نوشته پیشین گذاشته‌ام. مردم اصفهان با یکدیگر متحد شدند و او را از آن شهر فراری دادند، به حکومت فارس رسید، مردمان وی را از آنجا هم بیرون کردند. اگر قرار بود خودکامگی یک بار دیگر به ایران برگردد آیا محمدعلی شاه خودکامه بهتری نبود؟! او در تبریز خودکامگی را به کمال تجربه نکرده بود، به همین جهت گاه گذشت‎هایی از خود نشان می‌داد و می‌کوشید با مردمان راه برود. این بزرگمرد، انقلابی چنان شکوهمند را به ۱۵۰ هزار تومان می‌فروخت و مشتری برایش پیدا نمی‌شد. تجربه ظل‎السلطان می‌رفت تا به کمال نزدیک‌تر شود. سخن‌گویان ظل‎السلطان همان‌هایی بودند که مردم را به خروش می‌آوردند و برای برانداختن محمدعلی شاه با همه وجود می‌کوشیدند.

رهبر دوم که با خشم و خروشش همه را از خود می‌راند۱۰ بر این نظر بود که نمایندگان مجلس در حد یک ستون چوبین قابل ‌اعتنا هستند، چون یکی را نپسندیم برمی‌داریم و چوبی دیگر را کار می‌گذاریم. با باورهایی از این دست آیا می‌شد چهره روشن‌تری از انقلاب مشروطه را انتظار داشت؟ پذیرفتن این نکته دشوار نمی‌نماید که گروهی برای نصب ستون‌های چوبین مردمان را به خیزش می‌خواندند. ذلت و عزت با ما چه می‌کند؟

چون مجلس به توپ بسته شد، روایاتی غریب را بر سر زبان‌ها انداختند. گفتند یکی از همین دو رهبر پای شاه را بوسید و رهبر دیگر به اطرافیان می‌گفت شاه جوان معقولی است و باز هم از او روایت شده است که می‌گفت شیخ فضل‌الله درست می‌گفت، ما نفهمیدیم. آیا او واقعاً اشتباه می‌کرد؟

بر این گمانم او آنچه را که شیخ می‌گفت به باورهای خود نزدیک‌تر می‌دید. از همین روی در دوره دوم خیلی کم در مجلس حاضر می‌آمد. در همین مجلس اول قوانین به تصویب رسید که می‌توانست باورهایش را زیر سؤال ببرد. به هر انجام اما این بزرگواران کوشیدند تا با مخالفان به سازشی برسند و از هرج ‌و مرج احتمالی جلوگیری کنند که در آن هنگامه عملی سخت بخرد بود. این همه اما باورهایشان را برای خودشان زیر سؤال برد. بسیاری از این گروه بر این نظر بودند که چون قدرت از دربار گرفته شود به علما داده خواهد شد؛ البته که چنین نشد. ملایان در همان روزها خود نیز به یکدیگر اعتماد لازم را نداشتند. در این زمینه به تحلیل خیلی بیشتری نیاز است که امیدوارم بدان پرداخته شود.

وقتی به  فرمان شاه مجلس به توپ بسته شد، همه‌چیز به روال گذشته برگشت. جنبش یا تکانی از هیچ‌کس برنخاست. پس از به توپ بستن مجلس اگر خیزش تبریز و رشت نبود، آیا بازگشت خودکامگی ناممکن به نظر می‌رسید؟!

باری آن دو مرد؛ یعنی ستارخان و باقرخان را به فرمان روس‌ها از تبریز به تهران آوردند و خانه‌نشین کردند. صور اسرافیل که مترقی‌ترین روزنامه را منتشر می‌کرد با گروهی مسلح به خانه احتشام‎السطنه می‌رود تا وی را به استعفا وادارد.۱۱ از احتشام‎السلطنه معقول‌تر ما بسیار نداشتیم. طباطبایی می‌گفت هر چه بر مجلسیان بگذرد گناه خود آن‌هاست و یکی از خارجی‌ها بر این نظر می‌افزود که دشمن مجلس خود مجلس است.

 

   رهبران به چگونه باوری از مشروطه رسیده بودند؟

با اطرافیان در میان می‌نهاد ما که مشروطه را ندیدیم، کسانی که از همان‌ جاها آمدند، چیزهایی به ما گفتند. این بزرگوار مشروطه را چگونه پدیده‌ای در نظر می‌آورد؟ می‌دانیم که پس از فتح تهران از این بزرگواران سخن چندانی در میان نیست. یکی را که گرجیان کشتند. روایتی هم هست که می‌گوید در این جریان خواست تقی‎زاده دست بالا را داشت. پذیرفتن این نظر دشوار نمی‌نماید که آن‌ها بر این نظر می‌شدند که چون حاکمیت از دربار بیرون بشود، روحانیون مناسب‌ترین جانشینان خواهند بود. این مسئله البته که به تحلیل بیشتری نیازمند است که امید است بتوان بدان با تفصیل دقیق‌تر و همه‌جانبه‌تر پرداخت.

گفته می‌شود انقلاب مشروطه تحولی ژرف را در اندیشه اندیشمندان به وجود آورد. پذیرفتن این نظر به چون ‌و چرایی نیاز ندارد، اما چون دقیق‌تر بر مسئله نگاهی داشته باشیم مشروطه به‌جز حسرت حاصل دیگری برای ملت نداشت.

و ما

همچنان

دوره می‌کنیم

شب را و روز را

هنوز را… ۱۲

هرچند که:

نعش این شهید عزیز روی دست ما مانده ست، روی دست ما، دل ما چون نگاه، ناباوری به جا مانده ست؛۱۳ و ما بدان امیدها بسته‌ایم. از صدور فرمان مشروطه تا صدور فرمان «حکم می‌کنم» حتی پانزده سال زمان هم نیاز نداشت، در این پانزده سال ملت جز حسرت چه چیز دیگری را نصیب برده است؟

خشت اول گر نهد معمار کج…

 

پینوشتها

  1. تاریخ مشروطه در ایران احمد کسروی.
  2. ایدئولوژی مشروطه، فریدون آدمیت، جلد دوم.
  3. تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم‎الاسلام کرمانی.
  4. ایدئولوژی مشروطه، فریدون آدمیت، انتشارات روشنگران جلد دوم بخش سوم.
  5. از سلطنت تا سقوط، دکتر رضا نیازمند.
  6. تاریخ بیداری ایرانیان.
  7. تاریخ بیداری ایرانیان.
  8. حیات یحیی، میرزا یحیی دولت‌آبادی، جلد چهارم.
  9. حیات یحیی، میرزا یحیی دولت‌آباد، جلد دوم.
  10. تاریخ بیداری ایرانیان.
  11. تاریخ مشروطه در ایران کسروی.
  12. مرثیه، شعری از احمد شاملو .
  13. شعری از اخوان  ثالث.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط