بدون دیدگاه

کودتای انگلیسی-امریکایی یا مأموریت الهی!

جدال دکتر مصدق با کودتاچیان سلطنت‌طلب

فرید اسدی دهدزی

#بخش_سوم

منظور و خاستگاه عنوان کتاب مأموریت برای وطنم به معنای مأموریت از جانب خداوند است؛ به‌عبارتی مأموریت برای وطنم برآمده از یک ذهن خرافی است که برای خود مأموریت الهی تصور کرده که تمام فرامین و اَعمال او از سوی خداوند الهام گرفته شده است. تمامی حوادثی که او (محمدرضا پهلوی) در زندگی به سلامتی پشت ‌سر گذاشته، همه عنایت خداوند بوده است! او باور داشت که نظرکرده و برگزیده خداوند و ائمه‌ اطهار بوده است. این روایت کلی ما از کتاب نیست، بلکه جای‌جای کتاب نشان‌دهنده این موضوع است.

محمدرضا پهلوی با ذکر خاطراتی از عناوین «الهامات»، «رؤیا»، «مکاشفه»، «تجلیات روحی» و «جنبه عرفانی» احوالش از آن‌ها یاد می‌کند. مثلاً می‌گوید: «کمی بعد از تاج‌گذاری پدرم [اردیبهشت ۱۳۰۵] دچار حصبه شدم و چند هفته با مرگ دست به گریبان بودم و این بیماری موجب ملال و رنجش شدید پدر مهربانم شده بود. در طی این بیماری سخت، پا به دایره عوالم روحانی خاصی گذاشتم که تا امروز آن را افشا نکرده‌ام. در یکی از شب‌های بحرانی کسالتم مولای متقیان علی (ع) را به خواب دیدم درحالی‌که شمشیر معروف خود ذوالفقار را در دامن داشت و در کنار من نشسته بود، در دست مبارکش جامی بود و به من امر کرد که مایعی را که در جام بود بنوشم. من نیز اطاعت کردم و فردای آن روز تبم قطع شد و حالم به‌سرعت رو به بهبود رفت… با خود می‌اندیشیدم که بین آن رؤیا و بهبودی سریع من ممکن است ارتباطی نباشد، ولی در طی همان سال دو واقعه دیگر برای من رخ داد که در حیات معنوی من تأثیری بسیار عمیق بر جای نهاد… سومین واقعه‌ای که توجه مرا به عالم معنا بیش از پیش جلب نمود، روزی روی داد که با مربی خود در حوالی کاخ سلطنتی سعدآباد در کوچه‌ای که با سنگ مفروش بود قدم می‌زدم. در آن هنگام ناگهان مردی را با چهره ملکوتی دیدم که بر گرد عارضش هاله‌ای از نور مانند صورتی که نقاشان غرب از عیسی بن مریم می‌سازند نمایان بود. در آن حین به من الهام شد که با خاتم ائمه اطهار حضرت امام قائم روبه‌رو هستم. مواجهه من با امام آخر زمان چند لحظه بیشتر طول نکشید که از نظر ناپدید شد و مرا در بُهت و حیرت گذاشت. در آن موقع مشتاقانه از مربی خود سؤال کردم: او را دیدی؟ … به‌ هر حال از سن شش یا هفت‌ سالگی اعتقاد و ایمان مداوم پیدا کردم که خدای بزرگ مرا پیوسته در کَنَفِ [سایه] حمایت خود قرار داد و از همین جهت گاهی که اراده خود را در برابر اراده باری‌تعالی می‌سنجم سخت نگران می‌شوم و متحیرم که آیا اراده من مقهور است یا مختار و هرگاه مشیّت ازلی و نیروی الهی در حفظ و حراست من است پس ناگزیر بر این مشیّت مبتنی بر علّت و مصلحتی است».۱

در ادامه با برشمردن چهار سانحه و مصیبت، الهامات و امدادهای الهی را پشتیبان خود می‌دانست. آخرین آن عبور از بحران دولت دکتر مصدق را عنایت پروردگار و همدستی خود با امریکا و انگلیس و دسیسه‌های خود برای براندازی دولت ملّی را مأموریت الهی و همان مأموریت برای وطن قلمداد می‌کرد. می‌گوید: «قضیه چهارم که شرح آن در این کتاب مُندَرج است معجزه بیست‌وهشتم مرداد سال ۱۳۳۲ ۲ بود که ایران را از چنگال مصدق رهایی داد. دکتر مصدق مردی بود که امکان داشت رهبر سیاسی خوبی باشد، ولی در اواخر حکومتش اسیر افکار افراطی خود و عده‌ای از اطرافیان و تلقینات غیرمستقیم یک دولت خارجی قرار گرفته بود. اعتقاد قطعی من این است که سرنگون کردن دستگاه مصدق۳ کار مردم عادی کشور من بود که در دلشان بارقه مشیّت یزدانی می‌درخشید. بر من مسلّم است که کارهایی که در دوران سلطنتم کرده‌ام به ‌یاری و اعانت یک نیروی نامرئی انجام گرفته است».۴

البته در جای دیگری از کتاب مأموریت برای وطنم، می‌گوید سرنگونی دولت دکتر مصدق «این باور مرا تقویت کرده است که نیرویی قوی‌تر از نیروی بشر، سرنوشت ما را قالب‌ریزی می‌کند. من به این نتیجه رسیده‌ام که سرنوشت من نیز از قبل توسط خداوند تعیین شده است».۵

درواقع مأموریت برای وطنم به تعبیر محمدرضا پهلوی یک رسالت و مأموریت الهی بود. چنان‌که در گفت‌وگو با اوریانا فالاچی نیز اشاره به مأموریت الهی خود می‌کند و می‌گوید: «من پیام‌هایی دریافت می‌کنم، من از زمانی که پنج‌ساله بوده‌ام، خداوند را در کنار خود دیده‌ام؛ زیرا این خداوند بود که آن مکاشفه‌ها را بر من ارزانی داشت».۶

محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۴۵ در کتابی که در چهارسالگی انقلاب سفید با همین عنوان منتشر کرد، بار دیگر آشکارا خود را دارای رسالت و مأموریت الهی می‌داند: «برای آنچه انجام داده‌ام و آنچه در آینده انجام خواهم داد، خود را صرفاً عامل اراده پروردگار می‌دانم».۷ او برای یکی از زندگی‌نامه‎نویسان خارجی خود دو مصیبت بزرگ را برای خود برمی‌شمرد: یکی شهریور ۱۳۲۰ هنگام حمله و اشغال ایران توسط متفقین و جایگزینی او به‌جای پدر، دوم زمان دولت دکتر مصدق و می‌گوید: «هرگز در زندگی‌ام تا به این حد دچار اغتشاش و درهم‌ریختگی ذهنی نشده بودم، اما مثل همیشه، نیرویی اسرارآمیز به نجات من آمد و در این دوران مصیبت‌بار مرا راهنمایی کرد. می‌دانید همان اعتقاد عرفانی من به قدرت الهی […] و هنگامی‌که مصدق از پذیرش فرمان برکناری شاه امتناع کرد و به رم گریختم تا بار دیگر در نتیجه قیام مردمی به سلطنت بازگردم… بار دیگر نیروی اسرارآمیز الهی به فریاد من رسید و مردم کشورم را علیه مصدق و نیروهایش به طغیان واداشت، او را سرنگون کرد و مرا به کشورم بازگرداند و تاج و تخت شاهی را به من بازگرداند… من به خداوند اعتقاد دارم و این‌که از طرف خداوند برگزیده شده‌ام تا وظیفه‌ای را به انجام برسانم. مکاشفه‌های من معجزاتی بوده‌اند که کشور را نجات داده‌اند…».۸

آنچه وی نجات تاج و تختش توسط خداوند می‌داند، کودتایی بود که با کمک امریکا و انگلیس رقم خورد. کما اینکه وی روز ۳۱ اَمرداد ۱۳۳۲ چهار روز پس از کودتا و مراجعت از ایتالیا به تهران، در دیدار با کرمیت روزولت، فرمانده عملیات سیا در کودتای ۲۸ مرداد، می‌گوید: «من تاج و تخت را مدیون خداوند، ملّتم، ارتشم و شخص شما [روزولت] هستم».۹ درواقع او معجزه الهی را پوششی برای کودتای امریکا و انگلیس به کار می‌برد. الهام، مأموریت و رسالت الهی، برای خود وی و نزدیکانش کارکرد التیام‌بخش و توجیه‌گری داشت. به‌واقع رابطه خاص وی با خداوند، ابزار سیاسی برای پنهان‌سازی او با غرب بود. این ابزار سیاسی هیچ‌گاه افکار عمومی و رسانه‌های غربی را قانع نکرد، تنها کاربرد داخلی‌اش جهت قانع کردن خود و نزدیکانش بود.

این تصور را طی ۲۷ سال پس از کودتا تا زمانی که زنده بود۱۰ بارها به قلم و زبان آورد.۱۱ یک ‌بار در گفت‌وگو با همدم و مونس خود، اسدالله عَلَم، گفته بود که او هم آن روایت را تکرار می‌کند: «خداوند او را مأموریت خاص برای عظمت ایران داده است و بنابراین دست بشر قادر نیست به او لطمه بزند. شواهد امر هم‌ چنین نشان می‌دهد. از طیاره در راه کوهرنگ سقوط کرد، سالم در رفت. با مسلسل دو سال قبل به ایشان تیراندازی شد،۱۲ سالم در رفت و در پانزدهم بهمن هم۱۳ به‌علاوه چه مشکلاتی را گذرانده است که از سوءِ‌قصد بدتر بود، مثل جلوس به تخت در روز اشغال تهران [شهریور ۱۳۲۰]، ورود قوای روس و انگلیس و یا هنگامه مصدق و حتی حکومت [سپهبد حاجعلی] رزم‌آرا که ظاهر مطیعی داشت […] که گرچه پفیوز بودند، ولی مسلماً خائِن و نوکر دست‌نشانده امریکایی‌ها بودند».۱۴

باز در جای دیگری اسدالله عَلَم نقل می‌کند:

«شاهنشاه صحبت عجیبی می‌فرمودند که واقعاً اعتقاد ایشان را به خداوند می‌رساند. می‌فرمودند: امتحان کرده‌ام، هر کس با من درافتاده است، از بین رفته است. چه داخلی، چه خارجی. مثال برادران کندی را در امریکا می‌زدند. کندی رئیس‌جمهور بود و دو برادر سناتور داشت [و] هر سه با شاهنشاه بد بودند. جان.‎اف کندی رئیس‌جمهور کشته شد. رابرت کندی (سناتور) کشته شد و آخرین آن‌ها [سناتور] ادوارد افتضاح عجیبی سر کشته شدن یک دختر درآورد [و ستاره‌اش] رو به زوال است. ناصر (رئیس‌جمهور مصر) از بین رفت. خروشچف، نخست‌وزیر شوروی، با شاهنشاه خوب نبود، از بین رفت. در داخله هم هر که با شاه درافتاده است، ورافتاده است، مثل مصدق و تا اندازه‌ای قوام‌السلطنه. رزم‌آرا را من یقین داشتم که خیال سوء نسبت به شاه داشت، کشته شد. منصور هم که دیگر نوکر مستقیم امریکایی‌ها بود و فوق‌العاده جاه‌طلب، او هم کشته شد. البته پسره جعلق بی‌بته [ای] بود…»۱۵

در جای دیگر درباره کودتای ۲۸ مرداد و عبور از بازی مصدق را جزو معجزات متوالی خداوند قلمداد می‌کنند:‌ «فرصتی شد که معجزات متوالی را مرور کنم از سقوط هواپیمای اعلی‌حضرت در بلندی‌های کوهرنگ اصفهان و دو سوءِقصد نافرجام علیه جان ایشان و از همه مهم‌تر در بازی مصدق، با آنکه (پادشاه) کشور را ترک کرد به‌صورت تبعید، باز هم با کودتای سپهبد زاهدی و مردم برگشت».۱۶

خارج از اینکه در این متن، کودتای ۲۸ مرداد را نه یک کودتای انگلیسی و امریکایی، بلکه معجزه الهی قلمداد می‌کند. خود گواهی می‌دهد که واقعه ۲۸ مرداد نه یک قیام ملّی بلکه عیناً کودتا بوده است.

 

  محمدرضا پهلوی و اسدالله عَلَم در خلوت: «کودتا بود»

محمدرضا پهلوی در کتاب مأموریت برای وطنم چندین جا ضمن اینکه کودتا را یک قیام ملّی تصویر کرده، ناخواسته خطوط کودتا را ترسیم کرده است، اما شاهی که هر ساله به‌واسطه قیام ملّی و رستاخیز ملّی ۲۸ مرداد را جشن می‌گرفت، در خلوت و گفت‌وگو با مَحارِم خود لفظ کودتا را به کار می‌برد. تا آنجا که در کتاب خاطرات روزنوشت اسدالله عَلَم که شرح گفت‌وگوهای روزانه او بود، در نُه ماه پیش از کودتا عَلَم به محمدرضا پهلوی، تقاضای کودتا بر علیه دکتر مصدق را می‌کند که محمدرضا پهلوی می‌گوید کودتا می‌کنیم، ولی اکنون زود است. چنین آمده: «به عرض رساندم، خاطر مبارک هست وقتی مصدق آن اندازه ما را در زحمت گذاشته بود، روز چهارم آبان۱۷ برف می‌آمد، در رکاب مبارک با چه حالی سعدآباد برگشتیم. آنجا هم آتش نبود. من عرض می‌کردم کودتا بفرمایید، همان کاری که ۹ ماه بعد شد. فرمودید، هنوز زود است. تمام در خاطر داشتند».۱۸

در جای دیگری باز کودتای ۲۸ مرداد را به شخص زاهدی تقلیل می‌دهد: «صبح بر مزار شهدای ۲۸ مرداد و سپهبد زاهدی گل گذاشتم… اما عجب این بود که بر سر مقبره زاهدی بانی کودتای ۲۸ مرداد و ساقط‌کننده مصدق مگس پر نمی‌زد».۱۹

اما در چندین جای دیگر آشکارا به نقش سازمان سیا در کودتای ۲۸ مرداد اذعان می‌کند و نقش کرمیت روزولت را به‌عنوان فرمانده عملیات سیا در کودتای ۲۸ مرداد را بیان می‌دارد:‌ «[کرمیت] روزولت کسی است که در زمان کودتای [سرلشکر] زاهدی علیه مصدق بنا به فرمان شاهنشاه، مأمور سیا در ایران شده بود و خیلی به این مسئله [کودتا] کمک کرد».۲۰

تا زمان انقلاب دربار مانع از انتشار کتاب کودتای کرمیت روزولت شد، اما طولی نکشید که با انقلاب ایران، روزولت نه‌تنها کتاب را منتشر کرد که با چندین رسانه معتبر درباره کتاب خود و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گفت‌وگو کرد. محمدرضا پهلوی که سال‌ها در عَیان از کودتا به‌عنوان قیام ملّی، رستاخیز ملّی و معجزه الهی یاد می‌کرد، در نَهان تنها با محارم خود مانند اسدالله عَلَم سخن از کودتا می‌گفت، اکنون (ابتدای سال ۱۳۵۹) گریزی نداشت در ماه‌های پایانی عمر در نوشتار واپسین خود به نقش انگلیس، امریکا، سیا و دوستش کرمیت روزولت در کودتای ۲۸ مرداد بپردازد. آشکارا گفت: «در مرداد ۱۳۳۲، پس از حصول اطمینان از پشتیبانی ایالات‌متحده و انگلیس که سرانجام سیاست مشترکی را آغاز کرده بودند و پس از بررسی اوضاع با دوستم کرمیت روزولت نماینده سازمان مرکزی اطلاعات ایالات‌متحده، بر آن شدم که برای یافتن راه‌حلی وارد عمل شوم…».۲۱ محمدرضا پهلوی در پایان نوشتار خود حتی صَرف هزینه توسط انگلستان و امریکا برای سرنگون کردن دولت دکتر مصدق را نفی نمی‌کند. در پایان فصل مربوط به دکتر مصدق در کتاب پاسخ به تاریخ چنین می‌گوید:‌ «بعضی گفته‌اند انگلستان و به‌خصوص ایالات‌متحده امریکا از نظر مالی به سرنگونی مصدق کمک کرده‌اند. در این مورد مدارک دقیقی وجود دارد که ثابت می‌کند سازمان «سیا» در آن زمان بیش از ۶۰ هزار دلار خرج نکرده بود؛ و من واقعاً نمی‌توانم تصور کنم که این مبلغ برای به حرکت درآوردن مردم یک کشور در عرض چند روز کافی باشد».۲۲

 

   ملّت قیام‌کننده ۲۸ مرداد یا پفیوز!

به‌رغم اینکه به‌طور علنی، دربار و محمدرضا پهلوی سخن از قیام ملّی ۲۸ مرداد می‌گفتند، در خلوت کودتا را تنها به کمک نیروی نظامی؛ یعنی فضل‌الله زاهدی و قدرت خارجی آژانس امنیت ملَی امریکا (سیا)، دوستشان کرمیت روزولت و کمک مالی سیا میسر می‌دانستند. اسدالله عَلَم در خاطرات روزنوشت خود گفت‌وگویش با محمدرضا را چنین نقل می‌کند: «… شما پس از رفتن اعلی‌حضرت فقید ۷۰ میلیون تومان در اختیار خود داشتید که معادل ۷۰۰ میلیون تومان امروز [۱۳۴۹] است و این پول به شاهنشاه خیلی قدرت داد، در آن ایامی که نه از نفوذ رضاشاه چیزی مانده بود و نه از ارتش رضا شاه. [اعلی‌حضرت] فرمودند: مردم ایران دوستم داشتند و نگاهم داشتند. عرض کردم این صحیح است، مردم احساس کردند که در حال خطر و تجزیه هستند و دور شما جمع شدند، ولی همان مردم هم دور مصدق جمع شدند تا جایی که شما مجبور شدید ایران را ترک کنید. فرمودند: و همان مردم دوباره مرا خواستند. عرض کردم در تشخیص صحیح مردم ایران تردیدی ندارم، ولی آنتریک‌ها و پدرسوختگی‌ها را نباید از یاد برد».۲۳

درواقع خودشان هم قبول داشتند که مردم در برهه نَهضَت ملّی ایران و روزهای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، پشت دکتر مصدق رفتند. تا جایی که چهار روز پیش از کودتا همان مردم موجب شدند که محمدرضا پهلوی از ایران برود؛ بنابراین اینان می‌دانستند که قیام ملّی یک امر پوشالی است. در جای دیگر عَلَم و محمدرضا پهلوی به باور مردم نسبت دکتر مصدق اشاره می‌کنند، اما بر این اعتقاد هستند که مردم احمق هستند:

«باز کمی بحث مصدق پیش آمد. فرمودند چنین آدم مُضرّی به حال کشور فکر نمی‌کنم ظرف هزاران سال در کشوری پیدا بشود که در عین حال مردم را این اندازه خر بکند. فرمودند به او می‌گفتند پل‌های راه‌های شمال خراب شده، بشکن می‌زد. می‌گفت چه بهتر، مگر مردم از هزاران سال پیش تاکنون در آنجا راه داشته‌اند؟ بعد برای همین مردم جلوی دوربین تلویزیون اشک می‌ریخت و این مردم احمق هم باور می‌کردند. عرض کردم مردم باور نکنند چه بکنند؟ فرمودند با خود من چه کرد. شرح سفر ما را به شیراز که مردم این‌همه استقبال کردند، اجازه نداد در رادیو بگویند و روز بعد از مراجعت به دیدن من آمده بود و پای مرا می‌خواست ببوسد. عرض کردم خاطرم هست».۲۴

نه‌تنها اذعان به پشتوانه ملّی و مردمی دکتر مصدق کرده که مردم را تحقیر می‌کردند. با کلمات سخیف ملّت خود را خطاب قرار می‌دادند. برای مردم هیچ ارزش و اعتباری قائل نبودند. استفاده از کلمات زشت و سخیف، امر اتفاقی نبود، بلکه امر مستمر آنان بود. به‌عنوان نمونه در چندین جا از عبارت پفیوز استفاده می‌کنند: «فرمودند آخر مردم هم غرغرو هستند و پفیوز. گاهی فکر می‌کنم که مردم ایران بهترین مردم روی زمین هستند، گاهی هم می‌بینم که خیلی پفیوز و ضعیف‌النفس هستند».۲۵

هیچ اِبایی هم نداشتند که از سخنان رکیک در حق مردم ایران استفاده کنند. مثلاً «تشریفات فراموش کرده برای شاه چای بیاورند. فرمودند این‌ها گ…شاد هستند و مخصوصاً همه ایرانی‌ها گ…شاد هستیم. بهتر است همیشه از من بترسند»۲۶.

محمدرضا پهلوی به‌خوبی می‌دانست که پشتوانه مردمی ندارد. به تعبیر خودشان خیزش همین مردم موجب راندن او در ۲۵ اَمرداد ۱۳۳۲ شد؛ بنابراین هیچ راهی جز سرکوب مردم و نهضت ملّی ایران، از طریق کودتای نظامی بیگانه ساخته امریکایی و انگلیسی نبود. گرچه سال‌ها در انظار عمومی سخن از قیام ملّی می‌کردند، اما به‌خوبی می‌دانستند چه در برهه اَمرداد ۱۳۳۲ و چه پس از آن هیچ پشتوانه مردمی نداشتند. اینکه محمدرضا پهلوی در مأموریت برای وطنم می‌گفت: «مردم نه‌تنها وفاداری خویش را نسبت به من با آن روشنی و صمیمیت نشان می‌دهند بلکه شادمانی خویش را از این‌که از شر تروریست‌های توده‌ای و رژیم مصدق خلاص گشته بودند، ابراز می‌دارند». پرسش این است کدام مردم؟! اجامر و اوباشی که با اجیر کردن آنان به همراه حمله نظامی به چند نقطه، ازجمله حمله با توپ و تانک به خانه نخست‌وزیر، این‌ها مردم بودند؟! همان مردمی که او آن را پفیوز، ضعیف‌النفس، احمق و … قلمداد می‌کرد؟!

همچنان که گفته شد او می‌دانست که مردم در اَمرداد ۱۳۳۲ نه‌تنها موافق وی نبودند که موجب راندن وی شدند. او دشمنی خود را از اَمرداد ۱۳۳۲ از مردم در دل داشت. به همین دلیل کلمات سخیف نثار مردمش می‌کرد.

پی‌نوشت‌ها

  1. مأموریت برای وطنم، همان، صص ۸۷ – ۹۰. بعدها این خاطرات با واکنش‌هایی توسط رسانه‌هایی واقع شده بود، تا جایی که اوریانا فالاچی، روزنامه‌نگار ایتالیایی، به گونه‌ای چالشی در اکتبر ۱۹۷۳ با محمدرضا پهلوی به گفت‌وگو پرداخت و هنگامی که از پاسخ‌ها قانع نمی‌شد، پرسش‌های بیشتری می‌پرسید. در آن مصاحبه، محمدرضا پهلوی چندین بار در لابه‌لای پرسش‌های فالاچی، به اَشکال مختلف گفت که برای مأموریتی برگزیده شده است: «به آ‌‌نچه هستم و به آنچه انجام می‌دهم ایمان دارم»، «معتقدم که مأموریتی را باید به انجام برسانم و مصمم هستم که بدون ترک تاج و تخت، آن را به انجام برسانم»، «تا هنگامی که مأموریتم را انجام نداده باشم هیچ واقعه‌ای برایم روی نخواهد داد. آن روز را خدا معین کرده است، نه کسانی که آرزوی مرگ مرا دارند»، «من پیش از آنکه یک بشر باشم شاه هستم. شاهی که سرنوشتش این است که مأموریتی را انجام دهد». آنگاه در بخشی از پاسخ به یکی از پرسش‌های فالاچی، به مسئله‌ای اشاره کرد که تعجب فالاچی را برانگیخت. او گفت: «شاهی که نباید درباره آنچه می‌گوید و آنچه می‌کند به کسی حساب پس بدهد، اجباراً هم خیلی تنهاست. با وجود این، من به‌کلی هم تنها نیستم؛ زیرا نیرویی که دیگران نمی‌بینند مرا همراهی می‌کند، یک نیروی عرفانی. ‌وانگهی من پیام‌هایی دریافت می‌کنم، پیام‌های مذهبی! من خیلی مذهبی هستم و به خدا باور دارم… من از پنج‌سالگی با خدا زندگی می‌کنم از زمانی که الهاماتی به من شد!». فالاچی پرسید: «الهامات اعلی‌حضرت؟!» شاه پاسخ داد: «بله. الهامات و تجلیات». فالاچی متعجبانه دوباره پرسید: «از که؟ از چه؟» در این زمان ظاهراً پرسش‌های مکرر فالاچی محمدرضا پهلوی را سردرگم می‌کند؛ زیرا در پاسخ، به اشتباه خاطره‌های دوم و سوم نقل‌شده در کتابش را با هم اختلاط کرده و ملغمه‌ای از آن دو را تحویل فالاچی داده و می‌گوید: «از پیامبران. تعجب می‌کنم که نمی‌دانستید. همه می‌دانند که الهاماتی به من شده است. من حتی این را در زندگینامه‌ام نوشته‌ام. در کودکی دو بار به من الهام شده است. یک بار در پنج‌سالگی و بار دوم در شش‌سالگی. در نخستین بار من حضرت قائم را دیدم که بنا بر مذهب ما غایب شده است تا روزی بازگردد و جهان را نجات دهد. در آن روز من دچار یک حادثه شدم و روی یک صخره افتادم و این او بود که مرا نجات داد. او خود را میان من و صخره جا داد. من این را می‌دانم زیرا او را دیده‌ام نه در رؤیا؛ در واقعیت. واقعیتِ مادی. می‌فهمید؟ من او را دیدم. همین. کسی که همراهم بود او را ندید و کسی جز من نمی‌بایستی او را ببیند؛ زیرا می‌ترسم منظور مرا درک نکنید». فالاچی که همچنان گیج و مبهوت حرف‌های شاه بود و آن‌ها را درک نمی‌کرد اظهار داشت: «نه. منظورتان را درک نمی‌کنم. ما گفت‌وگوی خود را خیلی خوب آغاز کرده بودیم، اما حالا قضیه این الهامات و تجلیات برای من چندان روشن نیست». محمدرضا پهلوی که ظاهراً تصور چنین سخنی را از فالاچی نداشت، مغرورانه به او گفت: «برای اینکه شما حرف مرا باور نمی‌کنید. به خدا ایمان ندارید مرا هم باور نمی‌کنید. کسانی که ایمان ندارند زیادند. پدرم هم باور نداشت و هرگز باور نکرد و همواره به ریشخند می‌گرفت. وانگهی غالباً با وجود احترامات لازمه از من می‌پرسند که آیا هرگز شک نکرده‌ام که این یک وهم و خیال بوده است؟ یک وهم و خیال دوران‌ بچگی؟ و من همواره پاسخ می‌دهم: نه ‌نه. برای اینکه من به خدا ایمان دارم و من معتقدم که خدا مرا برای انجام مأموریتی برگزیده است. الهامات من معجزه‌هایی بودند که کشور را نجات دادند. سلطنت من کشور را نجات داده، زیرا خدا به من نزدیک بوده است. می‌خواهم این را بگویم: این درست نیست که همه کارهای بزرگی را که برای ایران انجام داد‌ه‌ام به خودم نسبت بدهم. قبول کنیم که می‌توانم این کار را بکنم، اما نمی‌خواهم؛ زیرا می‌دانم که کسی پشتیبان من بوده است. خدا. می‌فهمید؟» (فالاچی، اوریانا، گفت‌وگوها، ترجمه غلامرضا امامی، تهران، انتشارات برگ، ۱۳۷۷. فصل گفت‌وگو با محمدرضا شاه پهلوی). همچنین وی در نشست کنگره بزرگ ملّی بزرگداشت دهمین سالگرد انقلاب شاه و ملّت و در ۳ بهمن‌ماه ۱۳۵۱ در سالن محمدرضا شاه [شهدای هفت‌تیر] باز به همه مردم اعلام کرد که مأموریت او مأموریتی الهی و مواد انقلاب سفید برآمده از اصول اسلامی است. او گفت: «همان‌طوری که از اوان زندگی‌ام فکر می‌کردم خداوند مأموریتی برای من تعیین کرده که تا روزی که آن مأموریت انجام نیابد هیچ‌چیز نمی‌تواند مانع کارم بشود […] فقط در خاتمه می‌خواهم این را بگویم به نظر من که مطمئن هستم اکثریت قاطع و قریب به اتفاق شما ایرانی‌ها نیز با من هم‌عقیده هستید، تمام این ترقیات مادی که ما را به مرزهای تمدن بزرگ می‌رساند و بدون یک زندگی روحانی و معنوی فایده‌ای ندارد و خوشبختانه ما آن را آسان و بدون دردسر و بدون سرشکستگی و بدون اتلاف وقت داریم، آن چیست؟ آن اسلام است، اسلامی که پیغمبر برای ما آورد، نه آن چیزی که به آن اضافه کردند و از آن برای استفاده خودشان چیز خاصی ساختند… منتها اسلام ما همان‌طور که گفتم اسلام روز اول است و این کاری که ما می‌کنیم و این مواد انقلاب ایران همه استوار بر همان اصول اسلام است. (رک به اطلاعات و کیهان ۴ بهمن‌ماه ۱۳۵۱)
  2. ایشان بارها همچنان که جلوتر خواهیم دید در طول زندگی خود عبور از بحران دکتر مصدق [کودتا] را معجزه الهی می‌دانست.
  3. ایشان می‌گوید اعتقاد قطعی من این است که سرنگونی دستگاه دکتر مصدق کار مردم کشور من بود. پرسش این است که مگر غیر از اعتقاد قطعی ایشان، اعتقاد قطعی دیگری هم وجود داشت! این آشفتگی و پریشانی گفتار ایشان مبنی بر خاستگاه مردمی بودن کودتا، نشان از عدم باور خودش به قیام ملّی را می‌دهد. کمااینکه ایشان از عنوان سرنگونی دستگاه دکتر مصدق یاد می‌کند که عنوان سرنگونی از مصادیق کودتاست.
  4. مأموریت برای وطنم، همان، صص ۹۴ – ۹۵.
  5. مأموریت برای وطنم، به نقل از ماروین زونیس، شکست شاهانه، ص ۷۲.
  6. اوریانا فالاچی در گفت‌وگو با محمدرضا پهلوی، به نقل از ماروین زونیس، شکست شاهانه، همان، ص ۲۷۲.
  7. محمدرضا پهلوی، انقلاب سفید، تهران، انتشارات کیهان، ۱۹۶۶، ص ۱۶، به نقل از ماروین زونیس، شکست شاهانه، همان، ص ۲۷۲.
  8. ماروین زونیس، شکست شاهانه، همان، ص ۲۷۲ و ۲۷۳.
  9. کرمیت روزولت. کودتا در کودتا. ترجمه علی اسلامی، چاپ سوم، تهران، جاما، دی ۱۳۵۹، صص ۲۱۳ – ۲۱۴ همچنین رک: غلام‌رضا نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، چاپ پنجم، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۶۸، ص ۴۷۱.
  10. عجبا که درگذشت او هم در همان اَمُرداد رخ داد؛ پنج اَمرداد ۱۳۵۹ خورشیدی.
  11. کتاب پاسخ به تاریخ که اواخر سال ۱۳۵۸ و ابتدای سال ۱۳۵۹ تقریر شد. محمدرضا پهلوی در ماه‌های واپسین زندگی خود همچنان فصلی را در کتاب خود با عنوان «مصدق؛ عوام‌فریبی در رأس قدرت» درج کرده که همچنان همان نظرات خود درباره دکتر مصدق را تکرار می‌کند. محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، تهران، نشر ناشر، چاپ سوم ۱۳۷۲، صص ۱۱۱-۱۴۰.
  12. ترور نافرجام به دست رضا شمس‌آبادی در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ کاخ مرمر.
  13. ترور نافرجام وی در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ دانشگاه تهران که جان سالم به در برد.
  14. خاطرات اسدالله علم، جلد هفتم، ص ۲۱۴. روزنوشت ۱۵ بهمن ۱۳۴۶.
  15. همان، جلد دوم، ص ۱۶۸. ۲۷ بهمن ۱۳۴۹.
  16. همان، جلد هفتم، صص ۳۳۶- ۳۳۵. ۲۹ تیر ۱۳۴۷.
  17. چهار آبان ۱۳۳۱ اشاره به جشنی بوده که در مجموعه امجدیه به مناسبت زادروز محمدرضا پهلوی گرفته شده بود که در آنجا گویا مخالفان توجهی به حضور محمدرضا پهلوی نکردند.
  18. خاطرات علم، جلد هفتم، ص ۱۵۴. ۱۱ آبان ۱۳۴۶.
  19. همان، جلد سوم، ص ۱۳۱. ۲۸ مرداد ۱۳۵۲.
  20. همان، جلد پنجم، صص ۴۴۰- ۴۳۹. ۲۳ بهمن ۱۳۵۴. گویا با گذشت بیش از بیست سال از کودتای ۲۸ مرداد به‌ویژه با آمدن کارتر به‌عنوان رئیس‌جمهور امریکا موج مخالفت‌ها برای نقش امریکا در کودتای ۲۸ مرداد، برخاسته بود؛ البته پیش‌تر حتی در دوران آیزنهاور این مخالفت‌ها وجود داشت، اما پس از پایان جنگ ویتنام، دخالت امریکا در حاکمیت دولت‌ها به‌ویژه نقش آنان در کودتای ۲۸ مرداد، تبدیل به یک مسئله شده بود. از این‌رو فشار جریان‌هایی در امریکا برای انتشار اسناد کودتای ۲۸ مرداد، امر بدیهی بود. کتاب روزولت گرچه نه سند بود و نه آشکارکننده کودتا، گمراه‌کننده هم بود. با این حال به‌واسطه روابطی که دربار ایران با دولت‌های امریکا داشت، دربار سعی می‌کرد این امر همچنان مکتوم و پنهان بماند، اما این کوشش به‌ویژه در دوران کارتر سرانجامی نداشت. در نهایت آن‌ها توانستند ابتدا جلو انتشار کتاب روزولت را بگیرند. سپس در انتشار آن با دادن رشوه دخل و تصرف کنند. در ۲۷ امرداد ۱۳۵۵ عَلَم به محمدرضا پهلوی می‌گوید: «عرض کردم، ولی کتابی که (کرمیت) روزولت (مأمور سیا هنگام برانداختن مصدق) می‌خواست بنویسد، بسیار مزخرف است و خوب شد با او تماس گرفتیم و تطمیع شد و به ما قول داد حالا به خرج ما چاپ می‌شود. هر قسمتی را بخواهیم حذف می‌کند، اگر هم بخواهیم آن را موقوف می‌کند (یعنی حق‎التألیف مرا بدهید، خود دانید!). شاهنشاه خیلی خندیدند، فرمودند هرچه لازم است، بکن.» اما گویا فشار افکار عمومی در امریکا، با تطمیع و رشوه دربار ایران مجاب نشد و روزولت دوباره مجبور به انتشار کتابش در بزنگاه انقلاب ایران شد. گویا نزد دربار ایران، این کتاب نقش محمدرضا پهلوی و نزدیکان وی را پراهمیت نشان نمی‌دهد و نقش اصلی را با سازمان سیا قلمداد می‌کند. طبیعی است که این تفکر با روایت رسمی حاکمیت تحت عنوان قیام ملّی ناسازگار بود. باز دربار ایران سعی بر توقف آن را دارد. تا جایی که ۲۱ ماه مانده به انقلاب؛ یعنی اردیبهشت ۱۳۵۶، عَلَم به محمدرضا پهلوی می‌گوید «عرض کردم، کتابی که (کرمیت) روزولت، مأمور سیاه، راجع به قضایای ۲۸ مرداد می‌خواهد چاپ کند و همچنین کتاب مأمور مافوق او، در شرفیابی که داشته، اجازه فرموده‌اید چاپ شود. ما این کتاب را خواندیم بسیار بد است و شاهنشاه را خیلی غیرمصمم و مردد جلوه داده و فقط فشار روزولت [سیا]، شاهنشاه را به اتخاذ بعضی تصمیمات، من‌جمله صدور فرمان نخست‌وزیری زاهدی، وادار کرده است. درصورتی‌که چنین نبود و این مردکه می‌خواهد از خودش (قهرمان) درست  کند، چرا همچو اجازه(ای) بدون خواندن کتاب صادر فرمودید؟ فرمودند، فکر نمی‌کردم این‌طور باشد. عرض کردم، به هر حال من ناچارم ولو با خریدن خود این‎ها، جلوی چاپ آن را بگیرم. فرمودند، هرچه مصلحت می‌دانی بکن».
  21. محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، بی‌تا و بی‌جا، ص ۵۷. این کتاب به زبان فارسی در روزهای پایانی سال ۱۳۵۸ و ابتدای سال ۱۳۵۹ توسط محمدرضا پهلوی تقریر یافته است. ترجمه‌ای که در متن به آن استناد شد، مترجم آن چندان مشخص نیست، اما ترجمه دیگری از آن شده که در ذیل آن را عیناً می‌آوریم. در این منبع چنین ترجمه شده است: «در اوت ۱۹۵۳ [مرداد ۱۳۳۲] پس از کسب اطمینان نسبت به حمایت بی‌دریغ امریکا و انگلیس و بعد از طرح قضیه با دوستم کرمیت روزولت (مأمور ویژه سازمان سیا)، تصمیم گرفتم رأساً وارد عمل شوم». محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، تهران، نشر ناشر، چاپ سوم ۱۳۷۲، ص ۱۳۳.
  22. محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، همان، ص ۱۳۸.
  23. یادداشت‌های عَلَم، متن کامل دست‌نوشته‌های امیر اسدالله عَلَم، ویرایش علینقی عالیخانی، انتشارات کتاب‌سرا، جلد دوم، چاپ سوم، ۱۳۹۰، ص ۱۴۴. دوشنبه ۹ آذر ۱۳۴۹.
  24. -همان، جلد پنجم، ص ۲۹۵. ۲۴ مهر ۱۳۵۴.
  25. همان، جلد سوم، ص ۱۶۵، ۲۲ شهریور ۱۳۵۲.
  26. همان، جلد دوم، ص ۲۹۴.۲۹ شهریور ۱۳۵۱.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط