سالها پیش، دو شخصیت ملی، یکی شاعر و دیگری مبارز سیاسی بدون اینکه همدیگر را بشناسند از کنار لحظهای دردآگین گذشتهاند و حالا چهره به چهره یکدیگر از اندوه آنِ فقدان میگویند.
استاد شفیعی کدکنی نقل میکند در دکه روزنامهفروشی مقابل کافه نادری خبر را در تیتر کوچک روزنامهای دید: «دکتر محمد مصدق درگذشت».
چشمان شاعر جوان به صفحه روزنامه خیره میماند: «خوب پیرمرد، بالأخره رفتی» و میزند زیر گریه. همراهان او ازجمله رضا سیدحسینی تا سیل اشک روان را میبینند او را از گریستن منع میکنند، دوران خفقان پس از کودتا بوده است. گریهکنان به خانهاش در خیابان قوامالسلطنه میرود و شعر «مرثیه درخت» را میسراید:
«من میشنیدم از لب برگ
این زبان سبز
در خواب نیم شب که سرودش را
در آب جویبار
بدین گونه شسته بود
در سوگت ای درخت تناور
ای آیت خجسته در خویش زیستن
ما را
حتی امان گریه ندادند
من اولین سپیده بیدار باغ را
آمیخته به خون طراوت
در خواب برگهای تو دیدم
من اولین ترنم مرغان صبح را
بیدار روشنایی رویان رودبار
در گل افشانی تو شنیدم
دیدند بادها
کان شاخ و برگهای مقدس
این سال و سالیان
که شبی مرگواره بود
در سایه حصار تو پوسید
دیوار
دیوار بیکرانی تنهایی تو
یا
دیوار باستانی تردیدهای من
نگذاشت شاخههای تو دیگر
در خنده سپیده ببالند
حتی
نگذاشت قمریان پریشان
اینان که مرگ یک گل نرگس را
یک ماه پیشتر
آن سان گریستند
در سکوت ساکت تو بنالند
گیرم
بیرون ازین حصار کسی نیست
گیرم در آن کرانه نگویند
کائن موج روشنایی مشرق
بر نخلهای تشنه صحرا
یمن عدن
یا آبهای ساحلی نیل
از بخشش کدام سپیدهست
اما
من از نگاه آینه
هر چند تیره تار
شرمندهام که: آه
در سوگت ای درخت تناور
ای آیت خجسته در خویش زیستن
بالیدن و شکفتن
در خویش بارور شدن از خویش
در خاک خویش ریشه دواندن
ما را
حتی امان گریه ندادند»
***
لطفالله میثمی میگوید: «روزی که خبر درگذشت دکتر مصدق را شنیدم، وسط خلیج فارس، دقیقاً در مرز آبی ایران و ابوظبی بودم و مشغول حفاری چاه نفت. وقتی روزنامه کیهان اینترنشنال به دستمان رسید صفحه اول این خبر را منعکس کرده بود، من بسیار متأثر شدم، اما از ابراز احساسات خودداری کردم. یک تکنسین انگلیسی کنارم بود که خوشحالی خود را با این عبارت ابراز داشت: «the best thing that could happen for him»؛ بهترین اتفاقی که میتوانست برای دکتر مصدق رخ دهد همانا مرگ او بود و این کینه انگلیسها را نسبت به مصدق نشان میدهد».