بدون دیدگاه

گنج صلح

نامه‌ای به همسایه هم‌زبان

سید محمدعلی دادخواه

کار یزدان صلح و نیکویی و خیر

کار دیوان جنگ و زشتی و شر است۱

پیام‌آوران ایزدی۲ بر این نکته پای فشرده‌اند: پیمان صلح ۳ سرور پیمان‌هاست؛ صلح برآمده از مهر و خرد و خیر آدمیان است. چتر صلح ایمن‌ساز زندگی است. طبل جنگ صدای شوم ویرانی، گرسنگی و کشتار است. خمیرمایه انسانی این سه را برنمی‌تابد؛ چراغ بی‌فروغ، جان جنگ‌افروزان خاموش است و حوصله‌شان تنگ و خانه دلشان از سنگ. چنین است که رنگ و بوی بهبود از کار و بارشان به چشم نمی‌خورد و اگر گذارشان به بازار زندگی افتد، درِ آن را تخته می‌کنند.

دانش اندر دل چراغ روشن است

وز همه بد، بر تن تو جوشن است۲

عارفان، این دیده‌وران دشت انسانی، هم بر این باور دل سپرده‌اند که نام‌ها و نشان‌ها از آسمان بر زمین فرود می‌آیند؛ به همین دلیل در نام انسان و دیرینه و پیشینه آن گفت‌وگوی فراوان رفته است. حضرت ایشان ۵ در این نگرش و گزارش ما را آگاه ساخته‌اند که ریشه نام انسان از انس است و چنان بندبند وی درهم‌تنیده شده است تا با دیگر همنوعانش انیس و مونس باشد. با چنین چارچوب و برداشتی بی‌گمان آدمی از آنچه با این اندیشه همسو نیست می‌گریزد.

حکیمان نیز ما را هوشیار کرده‌اند که سرشت آدمی پیوسته پا در رکاب صلح می‌نهد و از جنگ می‌گریزد. شوریده بلخی بانگ برمی‌دارد که اگر دور و بر ما، پشت سر و پیش‌روی میدان کارزار است، باز هم باید مشعل صلح برافروزیم و پیامگر آشتی باشیم.

تو مگو همه به جنگ‌اند و ز صلح من چه آید؟

تو یکی نئی، هزاری؛ تو چراغ خود برافروز۳

واژه‌کاوان چنین نوشته‌اند: بن‌مایه گیتی گیاه است که آن را بذر می‌نامند و جان‌مایه هستی ما بزم است که هرگز نمی‌تواند در جایگاه رزم اوج گیرد و شکوفا شود؛ پس برای پایداری جان آدمی و برقراری زندگی وی باید آسیب‌ها را پیراست و به آرامش وی پرداخت که برای دستیابی به چنین هدفی فقط یک در گشوده است: پرورش بذر هستی؛ یعنی بزم محبت و دوستی که:

در این خاک، در این خاک، در این مزرعه پاک

به‌جز مهر، به‌جز عشق، دگر بذر نکارید

آن دلداده مهرویان سمرقند بخارا نیز بر این باور است:

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد

دل آدمی پیوسته شوق پرواز به‌سوی پروردگارش دارد و او را سرچشمه صلح و عشق جاودانی می‌داند. مهر او تو را به مهر آرد. از یاد نبریم در الست آدمی پیمان بست که خشم نگیرد و جنگ نیارد و هرچه زمان آید و مکان فرساید، هستی ما بر پایه همان پیمان نخستین پاید.

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد

دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود۴

بدین ترتیب جنگ‌آوران نخستین پیمان‌شکنانی هستند که عهد خود با خداوند بشکستند. اگر تاریخ ترازوی داوری باشد، به ما خواهد گفت گرایش و پذیرش حقوق بشر در سایه‌سار صلح جوانه زده است وگرنه جنگ‌افروزان بشر را بی حقوق می‌انگارند.

رهاورد جنگ شر است که بشر را به کالبدی پلید، بی‌احساس و درنده‌خو دگرگون می‌کند.

گر به شر عادت بشر باشد

از دد و دیو هم بتر باشد

اندیشمندان نیز در پی خوشبختی و آسایش آدمی گوشزد کرده‌اند که «صلح به از جنگ و داوری» است «تا صلح توان کرد در جنگ مکوب»؛ زیرا در فرجام همه جنگ‌ها از شاهراه صلح می‌گذرند. این سخن عارف عامی است که پایان هر جنگی صلح است؛ پس چرا ما ویرانی کشتار و دربه‌دری برگزینیم، سپس افسرده و دل‌مرده به صلح ناگزیر پناه بریم و درمان خویش از خانه صلح گیریم؟ مرد آخربین مبارک‌بنده‌ای است.

به یاد داشته باشیم: صلح همزاد دیگری به نام صفا دارد که پابه‌پای وی گام برمی‌دارد. مراد از صفا صافی شدن دل از کینه است و خالی شدن ذهن از نفرت. بدین‌سان هنگامی‌که صلح و صفا در زمان و زمین پای گیرند، بذر دوستی می‌افشانند و زندگی را از نور همدلی و همسویی روشن می‌سازند. یار صفا، وفاست که همانند مادری فداکار مهر را در آغوش کشیده است. بدین گونه صلح و صفا چاوشان مهر و وفا هستند که برآمده از بذر هستی انسان است و کشتگاه آن فقط در سرزمین سازش و همدلی است، اما فارغ از همه این‌ها ما خداوند مهربان را محبوب و معشوق خود می‌دانیم؛ پس اگر خاطرخواه او هستیم، باید به مهر، عشق و دوستی چشم ‌اندازیم. پیکربانان فرهنگی همسویی خرد و صلح را گرانیگاه خوشبختی و کامیابی دانسته‌اند که هر کس می‌تواند همچون آتشدانی شعله‌ور از مهر و عشق و آشتی بیفروزد و درد و خاکستر جنگ را بروبد.

واژه‌نگاران و فرهنگ‌نویسان خندیدن را به معنی زاده شدن آورده‌اند؛ پس هستی یافتن و زیستن آدمی بدین انگیزه است که جهان را دگرگونه کند، بیاراید، سامان دهد و چون بهشت آن را از جنگ، نفرت و دشمنی دور دارد:

از نیست سوی هستی ما را که کشد خنده

خنده پدر و مادر در چرخ درآوردت۵

در گستره هستی فقط انسان‌ها از زیبایی خنده بهره‌مندند و بدین گونه درمی‌یابیم رگ و ریشه زندگی در گرو خنده شکرین ماست.

جنگ و صلح هر دو از سه حرف‌اند یکی با سرواژه‌های جدال و نفرت و کشتار همراه است و دیگری با صفا و لطف و حسن‌نیت. حقیقت را دربردارد. روشن‌بینی ما را وا‌می‌دارد برای پیوند زندگی دیروز، امروز و فردا از گذشته پند آموزیم و چراغ صلح به دست گیریم تا فرداها را روشن کنیم. از این رهگذر بایسته است آینه سرگذشت دیگران را ستاره سرنوشت خود قرار دهیم.

نگاه حقوقبانان

اگر به میدان دادگری و داوری گام نهیم و از چندوچون نشست‌وبرخاست خواهان و خوانده در دادگاه‌ها به پرس‌وجو نشینیم و گذر سال‌های عمر تباه‌شده کسانی را بازپرسیم که می‌توانستند در گام نخست تنش و چالش را به مهر و داد پایان برند و از صلح تن زده‌اند و اکنون رشک روزگار گذشته را می‌برند، باز هم به یاد سخن پیران جهان‌دیده و تلخ و شیرین روزگار چشیده می‌افتیم که می‌گویند: صلح برترین پیمان است.۶

اخلاق‌مداران بر این باورند که صلح و صحت در یک خانه مأوا گزیده‌اند و پیمان پیوند جاودانه آن‌ها گریز از جنگ و دشمنی است؛ این راز جدایی‌ناپذیری آنان است. در این سرا از بام تا شام گفت‌وگو از مهر و وفاست. گویا بارانداز باد صبا هم اینجاست (زیرا ارمغان این نسیم صلح آدمیان است. در همسایگی آن‌ها سلامت و سازش هم کلبه زیبایی برپا ساخته‌اند که هر کس از برابرش می‌گذرد بوی خوش زندگی جانش را تازه می‌گرداند و لبخند بر لبش می‌نشاند).

مردم شهر در آغاز بهار بر آن شدند تا آن کوچه را «کوی بهشتی» بنامند.

بهشت آنجاست که آزاری نباشد

کسی را با کسی کاری نباشد۷

روان‌شناسان هم در گوش ما زمزمه کرده‌اند که پرخاش و خشونت برخاسته از ضعف و ترس است و رفتار و گفتار روان‌پریشان جنگ‌افروز با دشنه و دشنام همراه است، چون روان آدمی در هم ریزد، جسم وی نیز ناهنجار می‌شود و بیراهگی و جنگ در پیش می‌گیرد.

فراسوی نگرش‌ها و بینش‌ها

بازرگانان جهان‌دیده هنگام دادوستد سخن دل‌نشینی بر زبان می‌رانند که سود خریدار و فروشنده در صلح و پذیرش نهفته است.

بی‌گمان هر روز افلاکیان بر خاکیان بانگ برمی‌دارند که چرا از آشتی، این گوهر هستی‌ساز زندگی، چشم می‌پوشید و روزگار خویش را بیهوده به جنگ و نیستی می‌فروشید؟

اکنون از حماسه فرزانه طوس درباره جنگ و صلح گواهی می‌آوریم. پندآموزترین داستان شاهنامه «نبرد رستم و اسفندیار» است؛ در این رویارویی تهمتن، نماد جنگاوری، نمود پهلوانی و برترین قهرمان شاهنامه، جنگ را زشت می‌داند و ما را به صلح می‌خواند. او به اسفندیار جوان اندرز می‌دهد تا هنگامی‌که راه گفت‌وگو و آشتی باز است، از شمشیر و نیزه بی‌نیاز است.

تو با من به بیداد کوشی همی

دو چشم خرد را بپوشی همی

همه ز آشتی کام مردم رواست

که نابود شد هر که او جنگ خواست

در جایی دیگر حکیم طوس سخنی مهربانانه دارد که شادمانه گفته و جاودانه مانده است:

تو را آشتی بهتر آید ز جنگ

فراخی مکن بر دل خویش تنگ

روزگار گذران به ما نشان داده که این جانوران وحشی‌اند که با یکدیگر می‌جنگند، وگرنه حیوانات اهلی با صلح و آرامش به سر می‌برند. این آموزش یادآور آن است که هیچ جنگی خوب و هیچ صلحی بد نیست. یک صلح برتر از ده‌ها جنگ و پیروزی است؛ زیرا در جنگ رشته و زنجیر پیشرفت مهر، دوستی و انسانیت انسان گسسته می‌شود.

همسایه هم‌زبان این نوشته را با روانی سرشار از اندوه و دلی پرخون می‌نویسم و با چشمی اشک‌بار برای مردمان افغانستان می‌فرستم تا هم‌زبانان هم‌دل که از جنگ رنجیده‌اند، بدین گونه از همدردی همسایگان خود آگاه شوند.

امید آن دارم که مردم نگران و پریشان با خیزشی همگانی و به دور از زد و بندهای سیاست‌بازان برای این زخم مرهمی جویند و در کار کنند.

حکیم پرآوازه، ناصرخسرو، که دیری است آرامگاهش دستخوش شورش و آشوب جنگجویان آن دیار است، به گوش تک‌تک مردم افغانستان چنین زمزمه می‌کند:

خلق همه یکسره نهال خدایند

هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن

از هنگامی‌که برادرکشی در افغانستان به راه افتاده حکیم سنایی، باغ سیبستان خود را در غزنین گشوده است تا به هریک از باشندگان آن سرزمین سیبی دهد تا در پرتو ویژگی‌های آن میوه بهشتی چون حضرت آدم خرد و فرزانگی بیاموزند و از آسیب جنگ بگریزند. این صدای سنایی است که از فراز آه و درد و اشک و خون مردم به گوش می‌رسد:

ز کردگار نترسی بسی خراب کنی

هزار خانه درویش را به ظلم و ستم سنایی

پیر هرات۸ که از ستیز و ستم، فساد و فتنه، خصومت و خشونت هم‌میهنانش به‌جان ‌آمده، در پی آن است که چشم‌اندازی نو برپا سازد و به‌جای این رهاوردهای اهریمنی ارمغان‌های اهورایی سلامت و سعادت، فرزانگی و فروتنی و خدمت و خشنودی را جایگزین گرداند. او دل‌نگران آن است که دوازده سال آزگار می‌گذرد که فرزندان بی‌گناه سرزمین سیندخت و شاه کابلی روز آرامش ندیده‌اند و شب آسایش نچشیده‌اند و چه جگرسوز است که کودکان نخستین قربانیان چنین کنشی هستند. وی می‌خواهد در مزارشریف نشستی برگزار کند و شرافت جنگجویان را به گرو گیرد که خوی پلنگی بگذارند و با وی همگام و همراه شوند و سپس کامل‌مردی را به کابل فرستد تا این صلح‌نامه برای همه بخواند. او از بامداد تا شامگاه زمزمه می‌کند «الهی! به صلاح آر که سخت بی‌سامانیم و جمع دار که بد پریشانیم!» پیر هرات پیر و جوان را آگاه می‌کند که جنگ سه ستون دارد: وساوس شیطانی، هواجس نفسانی و غرور و نادانی. او فغان بر افغان‌ها دارد که حقیقت جمع نشان اتحاد است و اتحاد نشان داد است و تفرقه نشان دوگانگی و دوگانگی بیگانگی است.

خواجه از هرات تا هزاره در آمد و شد است و در هر کوی و برزنی پَرسه می‌زند و در آیین پُرسه از دست رفتگان گام می‌نهد و به سوگواران می‌گوید شما که پیرو یک کیش، یک کتاب و یک پیامبر هستید، چرا هریک سخن خود می‌گویید و به پیام دیگری دل نمی‌دهید؟ خدا را شما را چه شده است که سلامتان سنگ و سپر است و گفت‌وگوی‌تان جنگ و جفا! او یادآور می‌شود: این خودکامگی و زدوخورد نشان می‌دهد شما در دام خودپرستی هستید نه در دایره خداپرستی که بدین گونه پیام پیامبر، کلام کتاب و آیینه آیین را زیر پا می‌گذارید؛ و می‌افزاید دام لرزش و لغزش است و دایره گردش و چرخش که یکی جان گیرد و دیگری جان بخشد.

بر پیشانی آرامگاه خانقاه خواجه عبدالله چنین نوشته است: «برکت آسمان‌ها از سپهر است و برکت جان‌ها از مهر».

ای که پیوسته تو در عصیان روی

چون بمیری همچنان پژمان روی

این بنده خدا بر دیگر بندگان خدا سفارش می‌کرد که از یزدان یکتا بخواهند در دل‌های ما جز تخم محبت مکار و بر جان‌های ما جز باران رحمت مبار.

اگر آزادگان پاک‌باز می‌توانستند در نخستین دیدار چهره تبهکاران پلید را بشناسند دیری نمی‌گذشت که گیتی سامانی دل‌نشین می‌یافت. اکنون‌که آسمان جهان پریشان است، این شوربختی بزرگی است که ما خود تیر بر یکدیگر پرتاب کنیم. در چنین آمدوشدی چراغ رستگاری در دل هر دو سو خاموش است. می‌دانید کسانی هستند که از آن‌سوی دنیا به شما می‌نگرند و به سود خود می‌اندیشند؟ دم از صلح می‌زنند و اسلحه برای جنگ می‌سازند؟ گندم‌نمایان جوفروشی که آتش‌بیار معرکه هستند و اشک تمساح می‌ریزند و ما سرگردان این دوگانگی گفتار و کردار، شگفت‌زده به آنان نگاه می‌کنیم و گواهان بی‌گناه این دورویی هستیم.

زندگی کاش چنان بود که در دیده خلق

باطن هرکسی از ظاهر او پیدا بود

بی‌تابانه آرزوی هنگامی را دارم که پیک صلح از راه برسد و پیمان دوستی از دستش بگیرم و این بار آن را به آوازی بلند با اشک شوق بخوانم.

بیا که نوبت صلح است و آشتی و عنایت

به شرط آن‌که نگوییم از آنچه رفت حکایت۹

بی‌گمان اگر باورمندان تاریخ شاخه زیتون به دست گیرند و شمشیر غلاف کنند، خواجه عبدالله انصاری در خانقاهش به هرات به نگارش تازه‌ای به ستایش آشتی‌جویان و نیایش مهرورزان خواهد پرداخت و از ایران بهار که از «جغد جنگ» به ستوه آمده است، نامه‌ای خواهد فرستاد که پایانش چنین است:

از جدایی بگذر و مأنوس باش

قطرگی بگذار، اقیانوس باش

جز به راه یکدلی هم‌ره نشو

محو یکتایی شو و مشرک مباش

فرخنده می‌دانم پایان این نامه را با نخستین پیام آسمانی که بر آدم پیامبر فرود آمد، آذین بندم.

فرشته پیام‌رسان به زمین آمد و گفت: «صبح آمد و صلح آمد، نور آمد و سرور آمد، روشنایی آمد و آشنایی آمد، که برخیز یا آدم.»

یادنوشته‌ها

گنج قلب جنگ است. این فرنام بدان انگیزه گزینش شد تا همسایگان همدل شوند و جنگ امروز را به گنج صلح دگرگون سازند.

در گات‌ها، سروده‌های زرتشت، آمده است «نابکاران به ویرانی جهان برمی‌خیزند.»

در اخبار مورد گفت‌وگوی فقیهان است که «الصلح سید العقود».

در سوره نساء، آیه ۱۲۸، آمده است: «والصلح خیر».

«ایشان» لقب ویژه‌ای است که در افغانستان و ماوراءالنهر به عارفان و صوفیان اطلاق می‌شود.

درباره باد صبا آورده‌اند بادی آسمانی است و سحرگاهان از زیر عرش یا از مطلع ثریا می‌وزد. این باد نفحات رحمانی را با خود به همراه دارد و از پایگاه نور یعنی مشرق روحانی می‌آید تا آدمی را بدان نفحات پیوند دهد.

 

چشم‌انداز ایران: گرچه اشاره دکتر دادخواه در مقاله دل‌چسب و خردورزانه خود «گنج صلح» به صلح و روابط دوستانه ایران و افغانستان است، ولی مصداق داخل ایرانی هم دارد. باشد که این مطالب در ما نهادینه شود. ضمناً امیدواریم رسانه‌های خارجی که به اختلاف در بدنه مردم ایران و افغانستان دامن می‌زنند روی این امر هم تکیه کنند که امریکا مدعی بود به افغانستان می‌آید و آزادی و آبادی می‌آورد، جلو کشت خشخاش را می‌گیرد اما امروزه این کشت چهار برابر شده؛ ترانزیت مواد مخدر هم ادامه دارد و بیشتر شده است. بخشی از مردم افغانستان از فرط بیکاری خود را به دست قاچاقچیان انسان سپرده تا به کشوری بیایند که در اوج تحریم حداکثری و بحران‌های زیاد است. آیا این موارد نباید درخور توجه رسانه‌های خارجی باشد.■

 

پی‌نوشت:

  1. ناصرخسرو
  2. رودکی
  3. مولوی
  4. حافظ
  5. مولوی
  6. به قول قیصر امین پور: شهیدی که بر خاک می‌خفت/ سرانگشت در خون خود می‌زد و می‌نوشت/ به امید پیروزی واقعی/ نه در جنگ که بر جنگ
  7. رامین امید
  8. خواجه عبدالله انصاری
  9. سعدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط